اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿لَيْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ اْلآخِرِ وَ الْمَلائِكَةِ وَ الْكِتابِ وَ النَّبِيِّينَ وَ آتَي الْمالَ عَلي حُبِّهِ ذَوِي الْقُرْبي وَ الْيَتامي وَ الْمَساكينَ وَ ابْنَ السَّبيلِ وَ السّائِلينَ وَ فِي الرِّقابِ وَ أَقامَ الصَّلاةَ وَ آتَي الزَّكاةَ وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذا عاهَدُوا وَ الصّابِرينَ فِي الْبَأْساءِ وَ الضَّرّاءِ وَ حينَ الْبَأْسِ أُولئِكَ الَّذينَ صَدَقُوا وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ (177)﴾
بِرّ و خير جامع و تامّ
بعد از جريان تغيير قبله از بيتالمقدس به كعبه، دشمنان زبان طعن گشودند و دوستان هم اظهار يأس كردند كه چه فيضي از ما منقطع شد. خداي سبحان ميفرمايد كه توجه به مشرق كه قبله مسيحيهاست و [توجه] به بيتالمقدس كه در غرب حجاز است و مغرب آن منطقه به شمار ميرود و قبله يهوديهاست؛ يا اصلاً خير نيست؛ زيرا خير را بايد خداي سبحان بيان كند و اگر حكمي را خدا نسخ كرد عمل به آن نه تنها فضيلت نيست بلكه باعث گناه خواهد بود، يا منظور آن است كه تمام خير در اين نيست كه انسان به سمت قبله نماز بخواند يعني تمامالخير در صلات نيست [بلكه] صلات جزئي از خير است. خير جامع بين عقايد و اخلاق و اعمال است كه صلات از اعمال خير به شمار ميرود. لذا فرمود: برّ تنها در توجه به مشرق يا مغرب نيست بلكه برّ عبارت از جمع اين كمالات است. و چون نظام ارزشي را هم بايد خداي سبحان بيان كند همانند نظام هستي، لذا فرمود: آنچه كه خير است عبارت از ايمان است و عمل صالح، و آنچه كه فاقد اين مجموعه است خير نيست. چون مجموع به انتفاي يكي از اجزا منتفي ميشود، اگر كسي فاقد همه اين اجزا بود از خير محروم است؛ چه اينكه اگر فاقد بعضي از اين اجزا بود از آن خير جامع محروم است.
حسن فعلي و فاعلي دو بُعد اثباتي خير
لذا در قرآن كريم گاهي اين دو اصل را كنار هم ذكر ميكنند به عنوان بُعد اثباتي قضيه: يكي ايمان يكي عمل صالح؛ گاهي هم مقابل اين دو اصل را در بُعد سلبي ذكر ميكنند مانند كفر كه اصلاً ايمان نيست يا مانند ترك عمل صالح در ظرف ايمان. لذا خداي سبحان ميفرمايد خير تنها از آنِ كسي است كه هم داراي روح پاك باشد يعني مؤمن باشد و به اصطلاح داراي حسن فاعلي باشد و هم داراي عمل صالح باشد به اصطلاح داراي حسن فعلي [باشد]. اينكه تعبير ميشود به ﴿آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحًا﴾[1] يا ﴿آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ﴾[2] ناشي از اين دو ركن است: يكي اينكه روح پاك باشد معتقد و موحّد باشد كه از آن اصطلاحاً به حسن فاعلي ياد ميشود و يكي اينكه عمل برابر با عقل و شرع باشد كه از آن به عنوان حسن فعلي ياد ميشود. فرمود: ﴿مَنْ عَمِلَ صالِحًا مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثي وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً﴾[3] يا ﴿وَ الْعَصْرِ ٭ إِنَّ اْلإِنْسانَ لَفي خُسْرٍ ٭ إِلاَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ﴾[4]. اگر ايمان و عمل صالح بود انسان از حيات طوبا برخوردار است چه اينكه اگر ايمان نبود يا ايمان بود ولي انسان از ايمان طرفي نبست از آن حيات طوبا برخوردار نيست [كه] اين دو قسمت سلبي و اثباتي را در موارد گوناگون بيان فرمود.
بعد سلبي خير در سورهٴ «انعام»
در سورهٴ مباركهٴ «انعام» به اين قسمت سلبي در آيه 158 اشاره فرمود كه ﴿يَوْمَ يَأْتي بَعْضُ آياتِ رَبِّكَ لا يَنْفَعُ نَفْسًا إيمانُها لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ في إيمانِها خَيْرًا﴾ يعني روزي فرا ميرسد كه اگر كسي تاكنون ايمان نياورده بود يا ايمان آورد ولي تاكنون از ايمان بهرهاي نبرد (و عمل صالح انجام نداد آن روز به حال او نافع نيست ﴿يَوْمَ يَأْتي بَعْضُ آياتِ رَبِّكَ﴾ كه ﴿لا يَنْفَعُ نَفْسًا إيمانُها﴾؛ آن روز اگر بخواهد ايمان بياورد نافع نيست) كدام نفس نميتواند آن روز ايمان بياورد و خير ببرد؟ آن نفسي كه ﴿لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ﴾ يعني اصلاً قبلاً ايمان نياورده بود ﴿أَوْ كَسَبَتْ في إيمانِها خَيْرًا﴾[5] _ اين ﴿كَسَبَتْ﴾ عطف بر ﴿آمَنَتْ﴾ است يعني «لم تكن كسبت في ايمانها خيرا» _ يا ايمان آورد ولي خيري از ايمان نبرد [يعني] فقط همان اعتقاد بود عمل صالح در كنارش نبود. چون مركب به انتفاي بعض اجزا از بين ميرود و برّ و نيكي مركّب از اعتقاد و عمل صالح است، اگر كسي معتقد نبود يا معتقد به مباني دين بود ولي بر اساس اعتقاد عمل نكرد اين مركّب از او منتفي ميشود، پس او از برّ و نيكي سهمي ندارد. لذا فرمود: ﴿لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ﴾ اين اصل ايمان را از دست داد ﴿أَوْ كَسَبَتْ في إيمانِها خَيْرًا﴾ كه اين ﴿كَسَبَتْ﴾ وقتي عطف بر ﴿آمَنَتْ﴾ شد اينچنين ميشود «لم تكن كسبت في ايمانها خيرا» يعني ايمان آورد ولي از اين ايمان بهرهاي به عنوان عمل صالح نبرد.
پرسش: ...
پاسخ: بله؛ آنجا بحثش گذشت كه عمل صالح اعم از عمل جارحه و جانحه است. آنجا به قرينه اينكه بر خود اعتقاد و بر مسلمين دارد اطلاق ميكند و با مسلمين دارد سخن ميگويد ميفرمايد خدا عملتان را از بين نميبرد. آنجا عمل بر خود صلات اطلاق شده است چون خطاب به مؤمنين است. مؤمنين ميگفتند كه پس تاكنون اين همه نمازي كه به طرف قدس خوانديم چه شد، جوابش اين بود كه مثل آن است كه اگر طبيبي به بيمار بگويد از اين ماه به بعد نسخهات عوض ميشود آن داروهاي قبلي را نبايد مصرف كني و بايد داروي بعدي را فراهم بكني، اين بيمار نبايد بگويد پس آن همه داروها كه من مصرف كردم اشتباه بود! طبيب به او ميگويد آن داروهاي قبلي زمينه بود براي درمان فعلي و استفاده از داروي بعدي. در اين كريمه سوره «انعام» فرمود: اگر كسي ايمان نياورد يا ايمان بياورد ولي از ايمانش بهره نبرد، آن روزي كه آيات الهي فرا رسيد كه زمينه قيامت است ايمان به حال او سودي ندارد.
نتيجه بحث
پس برّ و نيكي در اين دو اصل است به عنوان مجموع كه اگر يكي از اين دو جزء رخت بربست مجموع رخت برميبندد. [اينكه] نوعاً ايمان و عمل صالح كنار هم ذكر شد براي اين دو نكته است.
ايمان به مبدأ و معاد، عنصر محوري بِرّ
اين آيه به منزله شرح آن آيات است كه آن آياتي كه ميگويد مدار سعادت بر ايمان و عمل صالح است اين آيه آنها را شرح ميدهد: ﴿وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ اْلآخِرِ﴾. اگر منظور آن باشد كه ديگران توجه به بيتالمقدس را معيار خير و برّ ميدانستند و قرآن كريم ميگويد معيار ايمان است و نه توجه به بيتالمقدس بر فرض نسخ، اين آيه نظير آيهٴ سوره «توبه» خواهد بود كه در آيهٴ 19 سوره «توبه» فرمود: ﴿أَ جَعَلْتُمْ سِقايَةَ الْحاجِّ وَ عِمارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ كَمَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ اْلآخِرِ﴾. عدهاي در حجاز كليددار حرم بودند و اين سمت آبدادن به زائران بيتالله را هم به عهده داشتند. اين سقايت حج، توليت كعبه و تعمير كعبه فضيلتي و يك مقامي بود. وقتي عدهاي خواستند با اين مقام ببالند خداي سبحان ميفرمايد كه سقايت حج (آبدادن به زائران بيتالله) و تعمير مسجدالحرام ﴿كَمَنْ آمَنَ بِاللّهِ﴾ نيست. اينجا هم از همان موارد است كه به جاي معرفي مفهوم مصداق را معرفي ميكند، وگرنه به حسب ظاهر اگر اين كتاب، كتاب علمي محض بود اينچنين ميگفت كه سقايت حاجّ و عمارت مسجد مثل ايمان به خدا و پيغمبر نيست. ولي قرآن نميخواهد فقط اين معاني و مفاهيم را معرفي كند، ميخواهد مرداني را كه به اين معارف متصفاند (آنها) را معرفي كند كه در ضمن معرفي اين مردان الهي آن معاني هم شناخته بشوند. اصل كتاب بر اساس تربيت و تزكيه است، آن تعليم مقدمه تزكيه است. لذا فرمود: آبدادن به زائران و تعمير مسجدالحرام مثل عليبنابيطالب نيست، چون گفتند يكي از مصاديق بارز اين آيه كريمه حضرت امير (سلام الله عليه) است. فرمود اگر شما ديديد بعضي از سمتها را پيغمبر به اميرالمؤمنين (سلام الله عليها) داد نگوييد ما هم كليددار كعبهايم، ما هم تعمير مسجدالحرام را به عهده داريم، ما هم سرپرستي آبدادن به زائران به بيتالله را به عهده داريم؛ زيرا آن سمتها در قبال ايمان قابل ارزش نيست. كليدداري كعبه كجا و ايمان به خدا كجا! آبدادن به زائران كجا و ايمان به خدا و جهاد در راه خدا كجا! ﴿أَ جَعَلْتُمْ سِقايَةَ الْحاجِّ وَ عِمارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ﴾ كه في نفسه يك حسن فعلي دارد و اگر با حسن فاعلي ضميمه نشود سودي ندارد، آيا آنها را همانند كسي قرار داديد كه به خدا و قيامت ايمان دارد و در راه خدا مبارزه ميكند؟ ﴿أَ جَعَلْتُمْ سِقايَةَ الْحاجِّ وَ عِمارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ كَمَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ اْلآخِرِ وَ جاهَدَ في سَبيلِ اللّهِ لا يَسْتَوُونَ عِنْدَ اللّهِ﴾[6]
نفي صريح تسويه شاهد بر اهميت مطلب
گاهي مطلب كه خيلي مهم است گذشته از اينكه با استفهام انكاري ذكر ميشود، بالصراحه هم آن تسويه نفي ميشود. گاهي مصلحت خيلي روشن است نيازي به بازگويي مجدّد ندارد مثل اينكه فرمود: ﴿هَلْ يَسْتَوِي الَّذينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذينَ لا يَعْلَمُونَ﴾[7]؛ گاهي هم مطلب ممكن است اشتباه بشود كسي بگويد خب فلان كس ميجنگد من هم كليددار كعبهام، فلان كس رزمنده است من هم زائران را آب ميدهم، در اينجا غير از استفهام انكاري كه نافي تسويه است يك تصريح هم لازم است. ميفرمايد كه در روز خطر آنچه كه مهم است جنگ است، توليت كعبه و مسجد و اينها با جنگ محفوظ است: ﴿أَ جَعَلْتُمْ سِقايَةَ الْحاجِّ وَ عِمارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ كَمَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ اْلآخِرِ وَ جاهَدَ في سَبيلِ اللّهِ لا يَسْتَوُونَ عِنْدَ اللّهِ﴾[8]. اين ﴿لا يَسْتَوُونَ﴾ را اگر نفرموده بود مطلب روشن بود چون استفهام اول استفهام انكاري است مثل: ﴿هَلْ يَسْتَوِي الَّذينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذينَ لا يَعْلَمُونَ﴾[9] [كه] نيازي به گفتن «لا يستويان» ندارد (خب «الذي يعلم» با «الذي لا يعلم» مساوي نيست لذا با استفهام انكاري مسئله را حل كرد)؛ ولي اينجا براي اينكه مبادا اشتباه بماند يا مبادا كسي خود را فريب بدهد و بگويد عدهاي ميجنگند يك عده هم كليددار كعبهاند ميفرمايد الآن كه وقت جنگ است بايد به سراغ جبهه رفت: ﴿أَ جَعَلْتُمْ سِقايَةَ الْحاجِّ وَ عِمارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ كَمَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ اْلآخِرِ﴾. خب اگر آنها در جبهه نجنگند كعبهاي براي شما نميماند كه شما كليددارش باشيد، مگر نبود همين اموي كه روي كوه ابوقبيس منجنيق نصب كردند و كعبه را با خاك يكسان كردند[10]؟ اگر كعبهاي هست به بركت سلاح رزمنده است. و شما ميآييد كليدداري كعبه يا آبدادن زائران بيتالله را با ايمان و جهاد يكسان ميدانيد [در حالي كه] اينچنين نيست: ﴿أَ جَعَلْتُمْ سِقايَةَ الْحاجِّ وَ عِمارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ كَمَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ اْلآخِرِ وَ جاهَدَ في سَبيلِ اللّهِ لا يَسْتَوُونَ عِنْدَ اللّهِ وَ اللّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظّالِمينَ﴾[11]. بنابراين اگر آنها بخواهند نمازخواندن به سمت قبله منسوخه را بِرّ بدانند قرآن كريم ميفرمايد كه آن اصلاً بِرّ نيست و آن وقتي هم كه بِرّ بود جزئي از وظايف ابرار به شمار ميآمد: ﴿لَيْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ اْلآخِرِ﴾.
اهل كتاب، فاقد اركان بِرّ
آنگاه فرمود كه آنچه كه شما مسيحيها و يهوديها داريد و هماكنون دهان اعتراض باز كرديد بدانيد كه فاقد شئون بِرّ هستيد، چرا؟ زيرا بِرّ در ايمان به خداست شما كه مشرك هستيد [چون] يا مسئله ﴿عُزَيْرٌ ابْنُ اللّهِ﴾[12] داريد يا ﴿الْمَسيحُ ابْنُ اللّهِ﴾[13] داريد و مانند آن پس ايمان به الله در شما نيست؛ يا مسئله يوم آخر را منكريد منكر معاد جسماني هستيد چون آنچه بين ترسايان رايج است آنهايي هم كه معتقدند [اعتقادشان به] حشر روحاني است تقريباً، يهوديها هم كه ميگفتند ما تعهد داريم خداي سبحان يك چند روزي بيشتر ما را عذاب نميكند كه خدا فرمود: ﴿أَتَّخَذْتُمْ عِنْدَ اللّهِ عَهْدًا فَلَنْ يُخْلِفَ اللّهُ عَهْدَهُ﴾[14]؛ درباره ملائكه هم كه به جبرئيل ارادتي نداريد ميگوييد اين جبرئيل چرا نيامده است بر يك اسرائيلي نازل بشود و او را پيامبر خاتم بكند كه خدا فرمود: ﴿مَنْ كانَ عَدُوًّا لِجِبْريلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلي قَلْبِكَ﴾[15] شرط بِرّ و ابرارشدن آن است كه به همه ملائكه ايمان داشته باشد. شما كه درباره جبرئيل اينچنين نظر داريد.
ايمان ابرار به فرشتگان
اين ملائكه كه جمع مُحلّا به الف و لام است و در پايان سورهٴ مباركهٴ «بقره» هم آمده است نشان ميدهد انسان همان طوري كه به جبرئيل (سلام الله عليه) ارادت و ايمان دارد همان طور بايد به عزرائيل (سلام الله عليه) ارادت و ايمان داشته باشد. اگر از مرگ بدش ميآيد نبايد از عزرائيل (سلام الله عليه) منزجر باشد. اگر كسي خدايناكرده از عزرائيل (سلام الله عليه) منزجر بود مشمول اين جمع ﴿وَ الْمَلائِكَةِ﴾ نخواهد بود، انسان بايد به همه ملائكه ايمان بياورد. خب آن كه ميكائيل است و عهدهدار كيل و رزق است انسان به او مؤمن باشد، آن كه اسرافيل است و عهدهدار حيات است به او مؤمن باشد، آن كه جبرئيل است و عهدهدار علم است به او مؤمن باشد، آن كه عزرائيل (سلام الله عليه) است به او كمارادت باشد اين بايد عنايت كند كه آنوقت مشمول اين بِرّ نخواهد بود. لذا چه در پايان سورهٴ مباركهٴ «بقره» چه در اين آيه ملائكه با جمع مُحلّا به الف و لام ذكر شده است [يعني] انسان بايد به همه ملائكه الهي يكسان مؤمن، معتقد و ارادتمند باشد. لذا وقتي شما اين دعاي امام سجاد (سلام الله عليه) را در كتاب شريف صحيفه سجاديه قرائت ميفرماييد ميبينيد بر همه اينها سلام ميفرستد[16] حتي بر خزنه جهنم. آن «غلاظ شداد» كه خازنان جهنماند و خدا از آنها به عظمت ياد كرده است، آنها را به عصمت ستود فرمود: ﴿عَلَيْها مَلائِكَةٌ غِلاظٌ شِدادٌ لا يَعْصُونَ اللّهَ ما أَمَرَهُمْ﴾[17] بر همه آنها امام سجاد صلوات و سلام ميفرستد. سلام ما بر مالك (خازن جهنم) چه اينكه سلام بر رضوان خازن بهشت است.
بازگشت به بحث: اهل كتاب، فاقد اركان بِرّ
منتها همه ملائكه مورد اعتماد اهل كتاب نبودند. يكي از شرايط ِبرّ هم ايمان به كتاب يعني جنس كتاب است [يعني] مطلق ما انزل الله، يهوديها و مسيحيها گرچه به بعضي از كتب آسماني مؤمناند اما به قرآن كريم كه مهيمن بر آنهاست ايمان ندارند. شرط ديگر ايمان به همه انبياست، آنها يا بعضي از انبيا را شهيد كردند كه ﴿وَ يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ حَقِّ﴾[18] يا به بعضي از انبيا ايمان نياوردند مثل اينكه به خاتم انبيا(سلام الله عليهم اجمعين) ايمان نياوردند [بلكه] فقط به برخي از انبيا كه موسي (سلام الله عليه) و [آنها كه قبل از او بودند ميباشد] ايمان آوردند (پس به همه نبيّين ايمان نياوردند).
راز تقديم ملائكه بر كتاب و أنبيا
اما سرّ ترتيب اينها در ياد، اول خدا و مبدأ و معاد است آن سرّش روشن است كه ﴿هُوَ اْلأَوَّلُ وَ اْلآخِرُ﴾[19] لذا بايد اول ذكر ميشد و اما تقديم ملائكه بر كتاب و تقديم كتاب بر نبيّين براي رعايت آن قوس نزول است، براي اينكه به وسيله فرشتهها كتاب آسماني بر پيامبر نازل ميشود. گرچه در قوس صعود اول نبوت كسي ثابت ميشود بعد به وسيله نبوت او ما به كتابش ايمان ميآوريم [و] وقتي به كتابش ايمان آورديم در كتابش نام ملائكه است (در قوس صعود به عكس است [يعني] اول نبيّ است، بعد كتاب و بعد فرشته)؛ ولي در قوس نزول به همين ترتيب است كه در قرآن آمده [يعني] ملائكه است و [بعد] كتاب آسماني و [بعد] نبيّ، (ملائكه كتاب آسماني را به پيغمبر ميرسانند به اين مناسبت در ترتيب اول نام ملائكه بعد كتاب بعد نبيّ آمده).
اين درباره اصول دين كه آنها فاقد اين امور بودند پس بِرّي نداشتند. تحليلي است كه هم اهل كتاب را به آن محروميّتشان هشدار بدهد و هم مسلمين را به موفقيّتشان آشنا بكند كه شما نشانه بِرّ را داريد؛ [ولي] آنها فاقدند.
منطق اهل كتاب در مواجهه با نيازمندان
در بخش اعمال صالح اول از مسائل مالي شروع ميكند ميفرمايد: ﴿وَ آتَي الْمالَ عَلي حُبِّهِ﴾ آنها [اهل كتاب] كه اهل ايتاي مال نيستند؛ در سورهٴ مباركهٴ «يس» دارد كه ﴿وَ إِذا قيلَ لَهُمْ أَنْفِقُوا مِمّا رَزَقَكُمُ اللّهُ قالَ الَّذينَ كَفَرُوا لِلَّذينَ آمَنُوا أَ نُطْعِمُ مَنْ لَوْ يَشاءُ اللّهُ أَطْعَمَهُ إِنْ أَنْتُمْ إِلاّ في ضَلالٍ مُبينٍ﴾[20] خب اين حرف اهل كتاب است وگرنه مشركين كه خداي سبحان را به عنوان مطعم و امثال ذلك نميپذيرفتند. به عنوان خالق قبول داشتند ولي ربوبيتهاي رزقي و غيررزقي را به دست ديگران ميسپردند. وقتي به يهوديها مثلاً گفته ميشد كه شما از روزيهاي الهي استفاده كنيد به محرومين چيز ببخشيد آنها ميگفتند كه خب اگر دادن به محرومين خوب است خود خدا بدهد چرا ما بدهيم؟! ما روزي بدهيم به كسي كه اگر خدا ميخواست ميداد؟! خدا نخواست بدهد نداد اينها بايد همين طور فقير باشند. خب اين منطق يهوديت با منطقي كه ميگويد بِرّ در اين است كه انسان ﴿وَ آتَي الْمالَ عَلي حُبِّهِ﴾ خيلي فرق دارد [چون] ميفرمايد اين بِرّ در «ايتاء المال علي حبه» است و آنها اهل «ايتاء» نيستند. ﴿وَ إِذا قيلَ لَهُمْ أَنْفِقُوا مِمّا رَزَقَكُمُ اللّهُ قالَ الَّذينَ كَفَرُوا لِلَّذينَ آمَنُوا﴾؛ جوابي كه كافران به مؤمنين ميدادند اين بود كه ﴿أَ نُطْعِمُ مَنْ لَوْ يَشاءُ اللّهُ أَطْعَمَهُ إِنْ أَنْتُمْ إِلاّ في ضَلالٍ مُبينٍ﴾[21]
پرسش: ...
پاسخ: چون ﴿أَ نُطْعِمُ مَنْ لَوْ يَشاءُ اللّهُ أَطْعَمَهُ﴾ است. چون آخر مشركين الله را به عنوان رب نميپذيرفتند به عنوان خالق ميپذيرفتند. بتها را مطعم، رازق و امثال ذلك ميدانستند، ميگفتند اينها هستند كه روزي ما را زياد ميكنند اينها ربّ ما هستند و خدا ربالارباب است. ما كاري با خدا و خدا هم كاري با ما ندارد ما اين بتها را ميپرستيم كه اينها شفعاي ما باشند عندالله، كار به دست اين بتهاست، لذا اين تعبير براي اهل كتاب خواهد بود. بعضي هم نقل كردهاند كه جواب يهوديها اين بود كه ﴿وَ إِذا قيلَ لَهُمْ أَنْفِقُوا مِمّا رَزَقَكُمُ اللّهُ قالَ الَّذينَ كَفَرُوا لِلَّذينَ آمَنُوا أَ نُطْعِمُ مَنْ لَوْ يَشاءُ اللّهُ أَطْعَمَهُ﴾. مگر به عنوان جدال باشد كه آنها بگويند شما كه به خدا معتقديد خب خداي شما بدهد. [خدا در جواب آنها ميفرمايد:] ﴿إِنْ أَنْتُمْ إِلاّ في ضَلالٍ مُبينٍ﴾.
دستور انفاق، زمينه آزمون جامعه انساني
خداي سبحان درباره اين گونه از موارد ميفرمايد كه: ﴿لَوْ يَشاءُ اللّهُ لاَنْتَصَرَ مِنْهُمْ وَ لكِنْ لِيَبْلُوَا بَعْضَكُمْ بِبَعْضٍ﴾[22] ميفرمايد اگر خدا ميخواست كفار را دفع ميكرد _ اين در مسائل جنگ است _ فرمود اگر خداي سبحان ميخواست كفار را دفع ميكرد مثل اينكه كعبه را از شرّ كافران حفظ كرد به وسيله طير ابابيل؛ ولي ميخواهد شما را بيازمايد: ﴿وَ لكِنْ لِيَبْلُوَا بَعْضَكُمْ بِبَعْضٍ﴾. در مسئله تأمين روزي محرومين هم اينچنين است خب اگر خداي سبحان ميخواست ميداد، ولي ميخواهد انسانها را بيازمايد يك عده را به صبر، عدهاي را هم به شكر. پس يكي از شروط بِرّ و نيكي همان «ايتاء المال علي» حبه است؛ [ولي] اينها اهل «ايتاء» نيستند.
ايتاي مقربان بر محور حب خدا
فرمود: ﴿وَ آتَي الْمالَ عَلي حُبِّهِ ذَوِي الْقُرْبي﴾. البته آنها كه مال را دوست دارند سعي ميكنند كه مال محبوب را اعطا كنند تا از شرّ اين محبت نجات پيدا كنند. و آنها كه به مقام مقربين رسيدند كه فوق ابرارند آنها البته «علي حب الله» اين كار را ميكنند؛ نظير همان آيات سوره «انسان» است كه از آيه پنجم شروع ميشود ﴿إِنَّ اْلأَبْرارَ يَشْرَبُونَ مِنْ كَأْسٍ كانَ مِزاجُها كافُورًا﴾[23] تا اينكه فرمود: ﴿وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلي حُبِّهِ مِسْكينًا وَ يَتيمًا وَ أَسيرًا﴾[24] _در همين آيه [سوره «بقره»] فرمود: ﴿وَ آتَي الْمالَ عَلي حُبِّهِ ذَوِي الْقُرْبي وَ الْيَتامي وَ الْمَساكينَ﴾ در سوره انسان هم فرمود: ﴿وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلي حُبِّهِ مِسْكينًا وَ يَتيمًا وَ أَسيرًا﴾ اسير در اينجا آمده و در آنجا نيامده_ و حرف آنها اين است كه ﴿إِنَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللّهِ﴾[25] خب اين ﴿إِنَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللّهِ﴾ پيداست كه «علي حبّ الله» است، ﴿لا نُريدُ مِنْكُمْ جَزاءً وَ لا شُكُورًا﴾[26]
انفاق ابرابر بر پايهٴ حبّ مال يا حب ايتا
آنها كه «علي حب المال» يا «علي حب الايتا» انفاق ميكنند آنها البته به مقام متوسط از ابرار، آنها كه «علي حب الله» انفاق ميكنند هم اين مقام ابرار را دارا هستند هم به اوج ابرار كه مرحله مقربين است [رسيدند]. لذا انسان مادامي كه در مقام ابرار است به آن خلوص محض نرسيده كه «علي حب الله» كار بكند، [بلكه] يا مال محبوب را انفاق ميكند يا ايتائي كه محبوب است به آن ايتاي محبوب سرگرم ميشود؛ نه اينكه محبوب محض او خدا باشد [و] او نه مال را ببيند نه ايتاء را ببيند نه معطي را ببيند بلكه خدا را ببيند (اينچنين نيست) چون معرفت او مشوب است و عمل او مشوب است. گرچه اهل بهشت است ولي چون توحيدش ناب نيست.
تفاوت پاداش ابرار با مقربان
در بهشت هم وقتي بخواهند به او شراب بچشانند شراب ناب نميدهند. لذا فرمود: ﴿إِنَّ اْلأَبْرارَ يَشْرَبُونَ مِنْ كَأْسٍ﴾[27] _كأس آن قدح پر است ظرف خالي را كأس نميگويند مثل مائده و خوان، خوان آن سفره خالي است مائده آن سفرهاي است كه در آن غذا است نظير همان فرقي كه بين كاغذ و نامه در بيانات فارسي است_ ﴿إِنَّ اْلأَبْرارَ يَشْرَبُونَ مِنْ كَأْسٍ كانَ مِزاجُها كافُورًا﴾[28] يعني يك مقدار از چشمه كافور در آن قدح و كاسه ممزوج ميكنند و آنها را صددرصد از كافور نميدهند [بلكه] ممزوج شدهاش را ميدهند. كافور چيست؟ كافور ﴿عَيْنًا يَشْرَبُ بِها عِبادُ اللّهِ يُفَجِّرُونَها تَفْجيرًا﴾[29]. آنها اگر به مقام مقربين رسيدند از چشمه كافور مدد ميگيرند وگرنه الآن يك مقداري از چشمه كافور در كاسه اينها ميريزند. تسنيم هم همينطور است گاهي دارد ﴿وَ مِزاجُهُ مِنْ تَسْنيمٍ﴾[30] يعني يك مقدار از چشمه تسنيم در كاسه اينها ميريزند و آنها را ممزوج اعطا ميكنند نه ناب و خالص، زيرا اينها هنوز به مقام مقربين نرسيدند كه از تسنيم، صددرصد استفاده كنند يا از كافور، صددرصد استفاده كنند. مقداري از چشمه كافور را ممزوج ميكنند در كاسه اينها، اينها را ميخورانند يا مقداري از چشمه تسنيم را ممزوج ميكنند اينها را مينوشانند.
پرسش: ...
پاسخ: اين كار خوبي است ولي اوايل سير و سلوك است. مال هم خوب است فرزند هم خوب است اما آنكه ميگويد: «هجرت الخلق طرا في هواكا»[31] يعني اصلاً جا براي محبت نيست. در اين دعاي ابوحمزه ثمالي است كه «اللهم إنّي اسئلك ان تملأ قلبي حباً لك» خب اگر قلب مملو از محبت الله شد آن وقت جا براي محبت غير خدا نيست.
نشانه كمال اخلاص
پرسش: ...
پاسخ: اين «حسنات الابرار سيئات المقربين»[32]، دوست دارد [كه البته] اين اوايل امر است؛ ولي به آن پايان كه رسيد وقتي كه به كلّ رسيد ديگر نيازي ندارد كه به اينها علاقه داشته باشد. اين گروه كه به آن مقام والا رسيدند حرفشان اين است كه ﴿إِنَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللّهِ لا نُريدُ مِنْكُمْ جَزاءً وَ لا شُكُورًا﴾[33]. خب آنها كه مال محبوب آنهاست اگر انفاق كردند احياناً توقّع شكر از طرف دارند و اگر طرف شكر نكرد ممكن است گلايهاي داشته باشند؛ ولي اينها كه علي حب الله اين كار را ميكنند (نه «علي حب المال» يا «علي حب الايتاء») حرفشان اين است كه ﴿لا نُريدُ مِنْكُمْ جَزاءً وَ لا شُكُورًا﴾ اينها به آن مقام رسيدند. آنها كه مقربيناند مرحله عاليه ابرار را دارند؛ ابرار وقتي به آن اوجشان رسيدند به مقام مقربين بار مييابند، چون بين اينها فاصله وجودي نيست [بلكه] عاليترين درجه ابرار نازلترين درجه مقربين است.
خدمات مالي ابرار
تقدّم «ذوي القربي» بر ساير نيازمندان
﴿وَ آتَي الْمالَ عَلي حُبِّهِ ذَوِي الْقُرْبي وَ الْيَتامي وَ الْمَساكينَ وَ ابْنَ السَّبيلِ وَ السّائِلينَ وَ فِي الرِّقابِ﴾ در مسائل مالي هم اهمّ را بر مهم مقدم داشتند؛ «ذويالقربي» اگر نيازمند باشند رسيدن به آنها هم صدقه است و هم صله رحم. «لا صدقة و ذو رحم محتاج»[34] از بس رسيدن به ارحام مؤثر است كه حتي در روايت آمده اگر شما «ذي رحم»ي داريد كه محتاج است بخواهيد به ديگران صدقه بدهيد گويا اين صدقهتان مقبول نيست _نظير «لا صلاة لجار المسجد الا في المسجد»[35]_ «لا صدقة و ذو رحم محتاج» براي اهميت مسئله ﴿ذَوِي الْقُرْبي﴾ بر ساير نيازمندها مقدم ذكر شدهاند ﴿وَ آتَي الْمالَ عَلي حُبِّهِ ذَوِي الْقُرْبي﴾.
ترتيب تقدم نيازمندان در انفاق
بعد از ﴿ذَوِي الْقُرْبي﴾ يتيم است [كه] يتيم هم فاقد مال است و هم فاقد سرپرست. بعد هم مسكين است؛ مسكين گرچه فاقد مال است ولي ديگر فاقد سرپرست نيست خب اين يك انسان عاقلي است. بعد هم «ابنالسبيل» است «ابنالسبيل» مال دارد ولي فعلاً گرفتار راه شده است سائلين احياناً ممكن است كه درست نگويند [لذا] از همه ضعيفالاستحقاقتر سائليناند آنها كه ﴿يَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ أَغْنِياءَ مِنَ التَّعَفُّفِ﴾[36] آنها سائل نيستند، آنها نيازمند واقعياند و ديگران در اثر عفت آنها، آنها را توانگر ميپندارند، لذا فرمود بكوشيد مال را به آنها بدهيد. آنكه ميرود كميته امداد ثبت نام ميكند اين رو را دارد اما آنكه نميرود انسان بايد به سراغ او حركت كند فرمود: ﴿يَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ أَغْنِياءَ مِنَ التَّعَفُّفِ﴾ يعني به سراغ آنها برويد. شما كه جاهل به وضع خانوادگي هستيد و داخلهٴ آنها را نميدانيد و در اثر عفت آنها، آنها را غني ميپنداريد، مال را به آنها بدهيد به سراغ آنها برويد [و] شناسايي كنيد. مرداني كه فقيرند و عفيف و ديگران كه به اوضاع اينها آگاهي ندارند و به وضع خانوادگي آنها جاهلاند اينها را غني ميپندارند: ﴿يَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ أَغْنِياءَ مِنَ التَّعَفُّفِ﴾[37]. چون اينها عفيفاند و ابراز نميكنند و لباس ژنده نميپوشند، ديگران خيال ميكنند اينها غنياند فرمود به سراغ اينها برويد. از همه ضعيفالاستحقاقتر سائليناند، از اين جهت آنها را آخر از همه ذكر كرد، در بين اينها مستحق است غيرمستحق [هم] است. در قسمتهاي فقهي تطفلاً اين را هم عنوان كردند (ملاحظه فرموديد) كه سؤال به كف براي قادر به كسب جزء محرّمات شرعيه است[38]. از اين مسائل كه گذشتند به فيالرقاب ميرسند رقاب يعني بندههايي كه بايد آزاد بشوند [كه] آنها هم اصل حيات را مالكاند نظير يتيم و مسكين نيست كه اگر به آنها مال ندهيم بميرند (آنها اصل حيات را مالكاند) چون در تحت تكفل كسياند و سرپرست هم دارند، براي اهميت مسئله نفرمود به عبيد بدهيد. اينكه ميبينيد در كتابهاي فقهي كتابي به عنوان «كتابالرق» كتاب به نام «كتاب العتق» است، براي اينكه تمام تلاش براي آزادي است نه بندهگيري. اين كتاب به نام «كتاب الرق» يا «كتاب العتق والرق» نيست [بلكه] كتاب به نام كتاب عتق است يعني فقه به اين سمت حركت ميكند كه بردگي را برطرف كند. در اين كريمه و همچنين [در] كريمه سوره «توبه» ميفرمايد: ﴿ وَ فِي الرِّقابِ﴾[39] يعني «آت المال في الرقاب». مثل اينكه مال درباره آزادكردن بردهها مستقر است كه در اين زمينه بايد صرف بشود، نه [اينكه] به بندهها پول بدهيد كه او خرج كند. به بنده پول ندهيد، در راه فك رقبه او پول بدهيد ﴿وَ فِي الرِّقابِ﴾ يعني «و في فك الرقاب» در فك رقبه پول بدهيد. رقبه هم اصطلاحاً مثل رأس است؛ حالا ممكن است در انسان يك تعبير، در حيوان يك تعبير در كشتيها در اتومبيلها يك تعبير كه ميگويند يك فروند يا يك رأس يا يك نفر؛ ولي مصحح اينكه كل را به نام جزء ذكر ميكند اهميّت آن جزء است. چون سر جزءِ مهم است به جاي اينكه بگويند يك نفر ميگويند يك رأس. رقبه مثل يك رأس است، يك رقبه يعني يك نفر وگرنه رقبه كه به معني بنده نيست، رقبه يعني گردن. گردن مثل سر جزء مهم است گردن نباشد انسان نيست سر نباشد انسان نيست. وگرنه رقبه كه به معني عبد نيست تا رقاب، به معناي عبيد باشد. مثل رئوس كه اينها را يك ميگويند رأس يا دو رأس يعني يك نفر يا دو نفر. يك رقبه يا دو رقبه يعني يك گردن يا دو گردن يعني يك نفر يا دو نفر، پس رقاب به معناي عبيد نيست. اين نظير شماره افراد است به لحاظ رئوس كه سرشماري ميكنند، در حالي كه شخصشماري ميكنند نه سرشماري. مگر سرها را ميشمارند؟ يا اشخاص را ميشمارند. گردنها را كه نميشمارند گردن را كه آزاد نمي كنند اشخاص را آزاد ميكنند. و اين تسميه كل به اسم جزء براي اهميت آن جزء است. در سوره «توبه» هم دارد ﴿وَ فِي الرِّقابِ﴾[40] كه يكي از مصارف هشتگانه زكات فك رقبه است در اينجا هم غير از مسئله زكات، مسئله فك رقاب مطرح است يعني اصلاً مال در اين زمينه بايد مصرف بشود.
«و الحمدلله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ كهف، آيهٴ 88.
[2] ـ سورهٴ عصر، آيهٴ 3.
[3] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 97.
[4] ـ سورهٴ عصر، آيات 1 ـ 3.
[5] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 158.
[6] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 19.
[7] ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 9.
[8] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 19.
[9] ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 9.
[10] ـ بحارالانوار، ج 2، ص287.
[11] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 19.
[12] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 30.
[13] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 30.
[14] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 80.
[15] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 97.
[16] ـ صحيفهٴ سجاديه، دعاي سوّم.
[17] ـ سورهٴ تحريم، آيهٴ 6.
[18] ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 21.
[19] ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 3.
[20] ـ سورهٴ يس، آيهٴ 47.
[21] ـ سورهٴ يس، آيهٴ 47.
[22] ـ سورهٴ محمد، آيهٴ 4.
[23] ـ سورهٴ انسان، آيهٴ 5.
[24] ـ سورهٴ انسان، آيهٴ 8.
[25] ـ سورهٴ انسان، آيهٴ 9.
[26] ـ سورهٴ انسان، آيهٴ 9.
[27] ـ سورهٴ انسان، آيهٴ 5.
[28] ـ سورهٴ انسان، آيهٴ 5.
[29] ـ سورهٴ انسان، آيهٴ 6.
[30] ـ سورهٴ مطففين، آيهٴ 27.
[31] ـ التحفة السنية، ص262.
[32] ـ بحارالانوار، ج25، ص205.
[33] ـ سورهٴ انسان، آيهٴ 9.
[34] ـ من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 68.
[35] ـ تهذيب الاحكام، ج 1، ص 92.
[36] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 273.
[37] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 273.
[38] ـ جواهر الكلام، ج22، ص466-468؛ « ... من المكروهات ... الاكتساب بالسؤال و خصوصاً بالكف و يحرم لبعض الاشخاص و من بعض الاشخاص».
[39] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 60.
[40] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 60.