اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ (159) إِلاَّ عِبادَ اللَّهِ الْمُخلَصينَ (160) فَإِنَّكُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ (161) ما أَنْتُمْ عَلَيْهِ بِفاتِنينَ (162) إِلاَّ مَنْ هُوَ صالِ الْجَحيمِ (163) وَ ما مِنَّا إِلاَّ لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ (164) وَ إِنَّا لَنَحْنُ الصَّافُّونَ (165) وَ إِنَّا لَنَحْنُ الْمُسَبِّحُونَ (166) وَ إِنْ كانُوا لَيَقُولُونَ (167) لَوْ أَنَّ عِنْدَنا ذِكْراً مِنَ الْأَوَّلينَ (168) لَكُنَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخلَصينَ (169) فَكَفَرُوا بِهِ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ (170) وَ لَقَدْ سَبَقَتْ كَلِمَتُنا لِعِبادِنَا الْمُرْسَلينَ (171) إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ (172) وَ إِنَّ جُنْدَنا لَهُمُ الْغالِبُونَ (173)﴾
بعد از بيان عناصر اوّليه اصول دين و بيان شش قصه از قصص انبيا(عليهم السلام)، در جمعبندي نهايي به اين نتيجه رسيديم كه ايمان به خدا و قيامت و وحي و نبوّت و عمل صالح عامل نجات و كفر به اينها عامل هلاكت است. بعد درباره معرفتشناسي هم به مشركان فرمود شما حرفي كه درباره فرشتهها داريد و فرشتهها را ربّ و معبود و همچنين اينها را مؤنث و فرزندان خدا ميپنداريد، اين حرفهايتان يا بايد سند حسّي و تجربه حسّي داشته باشد يا سند عقلي داشته باشد يا سند نقلي; يعني در كتابي از كتابهاي الهي باشد، در حالی که هيچكدام از اينها نيست، براي اينكه فرمود: ﴿أَمْ خَلَقْنَا الْمَلائِكَةَ إِناثاً وَ هُمْ شاهِدُونَ﴾[1] آيا شما دليل حسی داريد که اينها مونث هستند؟ که نبود؛ برهان عقلي داريد؟ كه نبود؛ ﴿فَأْتُوا بِكِتابِكُمْ﴾[2] دليل نقلي داريد؟ اين هم كه نبود؛ قهراً براساس وهم و خيال و پندار حرف ميزنيد. قبلاً ملاحظه فرموديد بساط مشركان بر اين بود كه اينها در تصديقشان تابع گفتههاي نياكانشان بودند و در تكذيبشان تابع انكار نياكانشان, هر چه نياكانشان گفته بودند اينها ميپذيرفتند و ميگفتند: ﴿إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلي أُمَّةٍ﴾[3] و هر چه آنها نگفته بودند, ميگفتند: ﴿ما سَمِعْنا بِهذا في آبائِنَا الْأَوَّلينَ﴾؛[4] محور قبول و نكول اينها نفي و اثبات نياكانشان بود، نه برهان. قرآن كريم آمد از نظر معرفتشناسي فرمود انسان بين دو مرز محدود است، اگر چيزي را تصديق يا تكذيب ميكند بايد محقّقانه باشد تا براساس علم حركت كند. هم ﴿وَ لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ﴾[5] را فرمود, هم ﴿بَلْ كَذَّبُوا بِما لَمْ يُحيطُوا بِعِلْمِهِ﴾[6] را فرمود تا روشن شود كه تصديق و تكذيب الاّ و لابد بايد محقّقانه باشد و اگر كسي محقّقانه زندگي نكرد، ديگر زندگي و حيات او حيات انساني نيست. بعد از اين بيان به مشركان ميفرمايد که درباره فرشتهها حرفي براي گفتن نداريد؛ اگر درباره معبود بودن و رب بودن اينها سخني داريد، اينها بندگان خدايند و حرف آنها همين است كه ما نقل ميكنيم؛ درباره وصف خداي سبحان هم شما نميتوانيد خدا را وصف كنيد كه بگوييد او ﴿وَلَدَ اللَّهُ﴾[7] است يا ﴿اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً﴾[8] است يا ﴿أَصْطَفَي الْبَناتِ عَلَي الْبَنينَ﴾ است و مانند آن. كساني ميتوانند خدا را وصف كنند كه بندگان «مُخلَص» باشند؛ بندگان مخلص كساني هستند كه با زبان الهي خدا را وصف ميكنند. مستحضريد كه وصف با زبان الهي مسبوق با شهود به بصيرت الهي است، اگر در حديث «قُرب نوافل» فرمود: «كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِي يَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِي يُبْصِرُ بِهِ وَ لِسَانَهُ الَّذِي يَنْطِقُ بِهِ»؛[9] يعني آنچه را او با چشم قلبي ميبيند و با گوش قلبي ميشنود عالِم ميشود، بعد ميگويد و در حقيقت با زبان خدا, خدا را دارد وصف ميكند و چون با زبان خدا, خدا را وصف ميكند خودش ميداند كه چه اندازه خدا را وصف كرده است و ميداند كه چه كسي موصوف اوست، البته تمام بحثها در فصل سوم است كه «وجه الله»، «فيض الله» و ﴿نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾ است و آن دو منطقه كه منطقه ممنوعه است احدي راه ندارد، اين هم كه خدا ميفرمايد: «كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِي يَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِي يُبْصِرُ بِهِ» اينها مربوط به «وجه الله» است و فيض خداست؛ منتها چون آن فيض، نامتناهي است و انسانهاي كامل متناهي هستند، معرفت اينها با اعتراف همراه است؛ هر جا كه سخن از معرفت است و خدا را شناختند، در كنار آن «مَا عَرَفْنَاكَ حَقَ مَعْرِفَتِكَ»[10] هم هست؛ يعني خدايا آنطوري كه تو هستي ما نميتوانيم تو را بشناسيم که اين هم در فصل سوم است؛ يعني آن مقداري كه تو تجلّي كردي، چون فيض تو هم ابدي و ازلي است و فيض خدا كه پايانپذير نيست; حالا درباره ازليّت فيض اگر اختلاف باشد، درباره ابديّت فيض كه اختلافي نيست; يعني انسان وارد صحنه برزخ و بعد «ساهره» قيامت و بعد وارد بهشت ميشود و براي ابد در بهشت ميماند. فيض ابديِ بهشت به تصوّر در نميآيد؛ اين كلمه «ابد»، كلمه «غير متناهي» و كلمه «نامتناهي» را بر لفظ جاري ميكنيم اولاً, معناي نامتناهي را در ذهن ميفهميم ثانياً, اين معناي نامتناهي, نامتناهي است به حمل اوّلي ثالثاً و متناهي است به حمل شايع رابعاً؛ اين مفهوم در ذهن ما در كنار دهها مفهوم ديگر است. مفهوم نامتناهي به حمل اوّلي نامتناهي است و به حمل شايع مفهومي است كه گوشه ذهن ماست و متناهي است. مگر ما نامتناهي را درك ميكنيم؟ مگر ما ابد را درك ميكنيم؟ ولي بهشت ابدي است، چه كسي ميتواند موجود ابدي را تعريف كند؟ لذا انسانهاي كامل هم معرفتشان با اعتراف همراه است؛ اين «مَا عَرَفْنَاكَ» براي هر انسان كاملي يك چيز رسمي است و آنجايي هم كه «قرب نوافل» يا «قرب فرائض» هست به اندازه ظرفيت «مجلیٰ» ذات اقدس الهي تجلّي ميكند. در همين رواياتي كه در كتاب شريف كنزالدقائق[11] آمده بخشي از اوصافي كه براي ملائكه است را ائمه(عليهم السلام) بر خودشان تطبيق دادند. بنابراين بندگان «مُخلَص» گرچه با زبان الهي, با «سمع» و «بصر» الهي و بعد از شهود الهي وصف ملكوتي دارند، آن شهودشان و اين وصفشان هم محدود است و مانند آن؛ منتها طرزي وصف ميكنند كه منزّه از نقص باشد.
پرسش: در «اللَّهُ أَكْبَرُ» روايت داريم که «اللَّهُ أَكْبَرُ مِنْ أَنْ يُوصَفَ» آن وقت اينجا هم استثنا میخورد که... .
پاسخ: بله، اما خود همين يك نحوه از وصف است. آن دو روايتي كه مرحوم صاحب وسائل در كتاب صلات در بحث ذكر در وصف و معناي «اللَّهُ أَكْبَرُ» ذكر كردند كه چند بار آن روايات خوانده شد، حضرت گاهي خودش از بعضی از اصحاب سؤال ميكند كه «اللَّهُ أَكْبَرُ» يعني چه؟ او عرض ميكند که «اللَّهُ أَكْبَرُ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ»، حضرت ميفرمايد: «وَ كَانَ ثَمَّ شَيْءٌ فَيَكُونَ أَكْبَرَ مِنْهُ» مگر چيزي در عالم هست كه خدا از او بالاتر باشد؟ عرض كرد پس معناي الله اكبر چيست؟ فرمود: «اللَّهُ أَكْبَرُ مِنْ أَنْ يُوصَفَ»؛[12] بعد از نقل اين دو روايت اين نكته بازگو شد كه وجود مبارك حضرت كه فرمود: «اللَّهُ أَكْبَرُ مِنْ أَنْ يُوصَفَ» بازگشت آن به موجبه «معدولة المحمول» نيست، بلکه بازگشت آن به «سالبهٴ محصّله» است؛ يعني «اللَّهُ لا يُوصَف» که آن براي ذات است، نه اينكه «اللَّه» وصفش اين است كه «لا يُوصَف»؛ «اللَّه» وصفپذير نيست، براي اينكه به يك چيز نامحدود آدم دسترسي ندارد تا آن را وصف كند؛ آن به خاطر آن است كه به «سالبه محصّله» برميگردد و آن براي كسي است كه نمازي ميخواند «قُرْبَانُ كُلِّ تَقِيٍّ»[13] است, «اللَّه و اكبر»ي ميگويد كه «قُرْبَانُ كُلِّ تَقِيٍّ» است و مانند آن, اما براي ماها «اللَّهُ أَكْبَرُ مِنْ كُلِّ شَيْء»، ما هم اگر در خدمت حضرت بوديم و از ما سؤال ميكردند كه «اللَّهُ أَكْبَرُ» يعني چه؟ ميگفتيم «اللَّهُ أَكْبَرُ مِنْ كُلِّ شَيْء» يا حداكثر اگر درك ميكرديم ميگفتيم «اللَّهُ أَكْبَرُ مِنْ أَنْ يُوصَف» که خيال ميكرديم اين موجبه «معدولة المحمول» است، اما حالا «سالبه محصّله» باشد؛ يعني در آنجا احدي راه ندارد و اين مقدور همه نيست.
به هر تقدير بندگان «مُخلَص» به زبان خدا, خدا را وصف ميكنند. اينكه سيدناالاستاد فرمود: ﴿إِلاَّ عِبادَ اللَّهِ الْمُخلَصينَ﴾ و همچنين آيه ﴿سُبْحانَ اللَّهِ﴾ را ميتوان از قبل و بعد گرفت و يك خوشه جدايي معنا كرد،[14] مستحضريد بعد از آن اصول چهارگانه بود؛ اصول چهارگانه اين بود كه ما آنچه از «سباق» آيات استفاده ميكنيم اين را يادداشت كنيم, آنچه از سياق آيات استفاده ميكنيم آنها را يادداشت كنيم, آنچه از صحنه تفسير آيات به آيات كه فصل سوم است ميفهميم آنها را هم يادداشت كنيم، به خدمت روايات برويم و آنچه از روايات ميفهميم را ضميمه كنيم و يادداشت كنيم، وقتي اين چهار فصل و عنصر را كنار هم جمعبندي كرديم و آنجا گذاشتيم، از آن به بعد مجازيم چيزهايي كه مطابق با اين عناصر چندگانه است را استفاده كنيم و اين اجازه را هم خود ائمه(عليهم السلام) با آن سيره تفسيري خودشان به ما دادند. كتاب شريف معانيالأخبار مرحوم صدوق را شما از اول تا آخر ملاحظه كنيد، ميبينيد اين يك راه كليدي در تدريس تأويل قرآن و تفسير انفسي قرآن و روايات است.
از وجود مبارك امام رضا(سلام الله عليه) سؤال ميكنند كه ـ يكي از كنيههاي وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) «ابوالقاسم» است ـ «ابوالقاسم» يعني چه؟ اين از خواصّ اصحاب حضرت بود، حضرت فرمود پسري داشت که كُنيه او قاسم بود. عرض كرد اين را ميدانم «زدني بياناً» حضرت فهميد كه او براي اين بحثها آماده است. اينكه عرض كرد «زدني بيانا» مطلبي فرمود كه شرح آن مطلب عبارت از اين است: فرمود اصل اول اينكه عليبنابيطالب شاگرد پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است، عرض كرد بله اين را ميدانم؛ اصل دوم اين است كه عليبنابيطالب «قَسِيمِ الْجَنَّةِ وَ النَّار» است، عرض كرد اين را هم شنيدم و ميدانم؛ اصل سوم اين است كه هر شاگردي فرزند استاد است و هر استادي پدر شاگرد است، عرض كرد اين هم فهميدم؛ فرمود اگر اين سه اصل را فهميدي پس وجود مبارك پيغمبر ابوالقاسم است. اين ابوالقاسم كجا و آن ابوالقاسم كجا! عليبنابيطالب شاگرد پيغمبر است و هر شاگردي فرزند استاد است و علي «قَسِيمِ الْجَنَّةِ وَ النَّار» است، پس پيغمبر ابوالقاسم است؛[15] اين را آدم ده سال هم درس بخواند نميفهمد، اين راه كليدي است كه آنها به ما ياد دادند. در ذيل آيه ﴿ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَ لْيُوفُوا نُذُورَهُمْ﴾[16] اين بحث گذشت كه «ذَريح» رفته خدمت امام صادق(سلام الله عليه) عرض كرد اين ﴿تَفَثَهُمْ﴾ يعني چه؟ فرمود: «لِقَاءُ الْإِمَامِ»(عليه السلام)،[17] بعد «ذَريح» آمده بيرون به زراره و به ابوبصير و اينها گفته كه من خدمت حضرت رفتم و حضرت اين جمله را فرمود, اينها آمدند خدمت امام صادق(سلام الله عليه) عرض كردند چرا به ما نفرموديد؟ حضرت فرمود: «مَنْ يَحْتَمِلُ مَا يَحْتَمِلُ ذَرِيحٌ» مگر حرف ما را هر كسي تحمل ميكند؟! ما يك سلسله حرفهاي عمومي داريم كه در حوزهها ميگوييم, يك سلسله حرفهاي خصوصي داريم كه براي خواص ميگوييم, يك سلسله حرفهايي كه در دسترس نيست را براي اوحدي ميگوييم؛ اينكه فرمود: «إِنَّ حَدِيثَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ لَا يَحْتَمِلُهُ إِلَّا مَلَكٌ مُقَرَّبٌ أَوْ نَبِيٌّ مُرْسَلٌ أَوْ عَبْدٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَانِ»،[18] به اين علت است؛ حتي بعضي از مطالب را براي زرارهها و امثال زرارهها نميگويند، ايشان منتظر است «ذَريح» بيايد تا بفرمايد منظور از ﴿تَفَثَهُمْ﴾ «لِقَاءُ الْإِمَامِ» است. ما كه در دعاي نوراني امام «علي النقي»(عليه السلام) ـ كه اين ايام متعلّق به آن ذات مقدس است ـ كه ميخوانيم، اين زيارت «جامعه» برای درس و بحث است؛ در آن زيارت «جامعه» وقتي اوصاف و اسماي الهي مطرح شد، اين جمله خبريه است كه به داعي انشا القا ميشود. آدم وقتي به مشهدي از مشاهد ائمه(عليهم السلام) مشرّف ميشود، ضمن اينكه حوايج دنيايي و مادي و بشري خودش را ميخواهد, از ذات اقدس الهي در كنار جوار آنها ميخواهد «مُحْتَمِلٌ لِعِلْمِكُمْ»؛[19] يعني من اينجا آمدم كه باسواد برگردم؛ شما فرموديد علمِ ما را فقط اولياي الهي تحمل ميكنند، من آمدم مقداري از آن سوادهاي شما را ببرم. «مُحْتَمِلٌ لِعِلْمِكُمْ» اين جمله خبريهاي است كه به داعي انشا القا شده اولاً، چون دعاست و معنايش اين نيست كه من بيايم درس بخوانم مرجع شوم يا مجتهد شوم، اين فراوان است؛ آن علمي كه شما گفتيد: «لَا يَحْتَمِلُهُ إِلَّا مَلَكٌ مُقَرَّبٌ أَوْ نَبِيٌّ مُرْسَلٌ أَوْ عَبْدٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَانِ»، من آمدم يك ذرّه از آن علم را ببرم؛ اين دعاي خاصّي است كه زيارت «جامعه» در حرم مطهر امام هشتم يا ساير ائمه خوانده ميشود. اين راه نشان ميدهد كه بندگان «مُخلَص» يك سَمت و سويي دارند و كليدواژه آن هم در كتاب شريف معانيالأخبار است. اول تا آخر اين كتاب از همين تفسير انفسي است، بر خلاف روايات و كتابهاي ديگر مرحوم صدوق است؛ آنجا را اگر براي هر كسي هم معنا كنيد باور نميكند، مگر اينکه كسي امامشناس باشد و امام او را بشناسد، وگرنه «ابوالقاسم» معنايش اين نيست كه «أبو قسيم الجنّة و النار», اين جزء تفسيرهاي انفسي آيات و روايات است. انسان كه به مشهد ميرود براي اين برود که باسواد برگردد، نه فقه و اصول ياد بگيرد يا فلسفه و كلام ياد بگيرد، اين علوم در حوزهها فراوان است؛ آن علمي كه اين بزرگواران به آدم ميدهند علمي است که براي ابد سودمند و آدم را حفظ ميكند، نه علمي كه آدم بايد تلاش و كوشش كند اينها را حفظ كند و در آخرهاي عمر بگويد:
آنها که خواندهام همه از ياد من برفت *** الا حديث دوست که تکرار میکنم[20]
آن علم, حافظ آدم است «مُحْتَمِلٌ لِعِلْمِكُمْ مُحْتَجِبٌ بِذِمَّتِكُمْ» من آمد اينجا پناه ببرم باسواد شوم و آنگاه برگردم و بروم، اينها را آدم در جوار ائمه از خدا میخواهد.
بنابراين كليدواژههاي اين به وسيله ائمه(عليهم السلام) نشان داده شد كه مثلاً از آن كلمه اين مطلب منظور است, از آن آيه اين مطلب منظور است و از آن جمله اين مطلب منظور است. در جريان ﴿ن وَ الْقَلَمِ﴾ كه چند بار به عرضتان رسيد در تفسير شريف نورالثقلين[21] اين روايت هست كه وجود مبارك حضرت ﴿ن وَ الْقَلَمِ﴾ را اينگونه معنا نمودند که اينها نهرهايي هستند در بهشت، بعد فرمود اينها دو فرشته از فرشتگان الهي هستند؛ نون و قلم دو فرشته هستند يعني چه؟ نون و قلم دو نهر هستند يعني چه؟ بنابراين اينها را كه نميشود از كلمات فهميد، فهم اينها را كساني ميگويند كه مخاطب اصلي قرآن است كه «إِنَّمَا يَعْرِفُ الْقُرْآنَ مَنْ خُوطِبَ بِهِ»،[22] اين معارف را با درس و بحث حوزوي نميشود فهميد. بنابراين اينكه ميگويند به روايات مراجعه كنيد تنها براي اينكه مخصّص عام پيدا كنيم يا مقيّد اطلاق پيدا كنيم يا قرينه براي «ذيالقرينه» پيدا كنيم يا شأن نزول براي نازل پيدا كنيم نيست، اينها بحرهاي رايج است، آن بحرهاي كليدي را اين روايات معنا ميكنند.
غرض اين است كه سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) بعد از حفظ آن اصول ميفرمايند اگر منظور ابطال نظر مشركان است، چون مشركان آمدند براي خدا فرزند ثابت كردند, «اتّخاذ ولد» ثابت كردند, «اصطفاي بنات» ثابت كردند و شريك درست كردند؛ اگر قرآن بخواهد اينها را نفي كند كه خيلي از مؤمنين با دليل عقلي و نقلي اينها را نفي ميكنند و خدا را وصف ميكنند، ديگر عباد «مُخلَص» كه سرسلسله بندگان الهي هستند لازم نيست كه شما به صورت حصر گفتيد، فقط اينها ميتوانند خدا را وصف كنند؛ اگر منظور ابطال حرف وثنيين و صنميين است و اگر منظور اين است كه خدا ﴿اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً﴾ است, ﴿أَصْطَفَي الْبَناتِ عَلَي الْبَنينَ﴾[23] است و شريك ندارد، خيلي از مؤمنين اوصافي كه براي خدا ذكر كردند و قرآن كريم اين اوصاف را امضا كرد و در قرآن نقل كرد هست، مانند ﴿رَبَّنا إِنَّكَ﴾[24] كذا و كذا که اين در قرآن و در ادعيه هم هست، اما بندگان «مُخلَص» چه كساني هستند و خدا را چطور وصف ميكنند و چه وصفي مراد است كه در اين آيه فرمود خدا را فقط بندگان «مُخلَص» ميتوانند وصف كنند، براي اينكه بندگان «مُخلَص» براساس «قُرب فرائض» و «قُرب نوافل» با زبان خدا, خدا را وصف ميكنند؛ با ديدِ ملكوتي خدا مشاهده ميكنند و با زبان ملكوتي خدا, خدا را وصف ميكنند.
بعد فرمود: ﴿ما أَنْتُمْ عَلَيْهِ بِفاتِنينَ﴾؛ عابد و معبود توان آن را ندارد كه نسبت به ذات اقدس الهي و به دين خدا آسيب برساند، مگر كسي كه ﴿يَصْلَي النَّارَ﴾[25] است, ﴿صالِ الْجَحيمِ﴾ است و مانند آن. حالا درباره فرشتهها؛ در سوره مباركه «انبياء» ملاحظه فرموديد که اينها فرشتهها را معبود و ارباب تلقّي كردند،[26] بعد حرف فرشتهها را نقل كردند كه فرشتهها عبد خاضع و خاشع هستند،[27] اينجا هم سخن فرشتهها را نقل ميكند كه فرشتهها خودشان را با سه وصف مشترك و اوصاف خاصّه براي هر يكي نقل ميكنند؛ آن اوصاف مشترك كه براي همه ملائكه است اين است كه ﴿وَ ما مِنَّا إِلاَّ لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ﴾ يك, ﴿وَ إِنَّا لَنَحْنُ الصَّافُّونَ﴾ دو, ﴿وَ إِنَّا لَنَحْنُ الْمُسَبِّحُونَ﴾ سه؛ هركدام از ما يك منزلت خاصّي داريم كه از آن تعدّي نميكنيم، همه ما آماده خدمتيم و صف بستهايم، چون خوابي كه ندارند. در همان خطبه اول نهجالبلاغه اين است كه اينها منزّه از خواب و خوردن هستند, غذاي اينها «لا اله الاّ الله» است, غذاي اينها «سبحان الله» است سهو ندارند, نسيان ندارند, نوم ندارند, غذا ندارند, غذاي اينها تسبيح الهي است. اينها را در خطبه اول نهجالبلاغه[28] ملاحظه بفرماييد. ماها مقام معلوم داريم و هركدام از ما جايمان معلوم است.
پرسش: آن تفصيلی که بين ملائک داديد که ملائکه ارضی و ملائکه... .
پاسخ: بله «ملائكة الأرض» حسابشان طور ديگر است؛ اينها «ملائكة الأرض» را كه معبود نميدانستند، اينها ملائكهاي كه حامل عرش هستند, وحي ميآورند و آنگونه از امور را انجام میدهند؛ لذا «ملائكة السماء» را فكر ميكردند که معبود هستند.
پرسش: «ملائكة الأرض» مقام معلوم ندارند؟
پاسخ: مقام دارند، اما آنطوري كه حامل عرش باشند و آنطوري كه ﴿لا يَعْصُونَ اللَّهَ﴾[29] باشند ما دليلي بر آنها نداريم؛ درباره مسئولان بهشت اينطور است, مسئولان جهنم اينطور است, حاملان عرش اينطور است, حاملان وحي الهي اينطور است كه ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمينُ ٭ عَلي قَلْبِكَ﴾،[30] اما هر فرشتهاي كه يك قطره باران يا تگرگ و برف را ميآورد او هم نظير فرشتههاي قيامت معصوم باشد ما دليلي نداريم، گرچه در اطلاق همان روايت وجود مبارك امام سجاد كه همهشان را به طهارت دعا ميكند، اين اطلاق قابل تقييد است؛ اينطور نيست كه ما دليلي بر عصمت كلّ ملائكه داشته باشيم, چه «مَلك سماوي» و چه «ملك أرضي» كه هيچ فرشتهاي گناه نميكند، بله آن فرشتگاني كه حامل عرش و مأموران بهشت و جهنم هستند, مأموران تدبير عالم و مدبّرات امر میباشند و حاملان عرش هستند، برهان بر عصمت آنها هست.
﴿وَ إِنَّا لَنَحْنُ الصَّافُّونَ﴾ ما همه آماده به خدمتيم، همه صف بسته براي امتثال امر پروردگاريم و همه ما تسبيحگوي او هستيم؛ او منزّه است از اينكه شريك داشته باشد، او منزّه از «اتّخاذ ولد» است, او منزّه از «اصطفاي بنات» است, او منزّه از ﴿وَلَدَ اللَّهُ﴾ است، ﴿وَ إِنَّا لَنَحْنُ الْمُسَبِّحُونَ﴾ که اين كار همه ماست؛ اما تقسيمبندي كارها گوشهاي از آنها در همين آغاز سوره مباركه «صافات» آمده است كه فرمود: ﴿وَ الصَّافَّاتِ صَفّاً * فَالزَّاجِرَاتِ زَجْراً * فَالتَّالِيَاتِ ذِكْراً﴾,[31] ﴿فَالْمُغِيرَاتِ صُبْحاً﴾[32] آمده, ﴿النَّازِعاتِ﴾[33] آمده, ﴿السَّابِحاتِ﴾[34] آمده اينها اوصاف خاصّي است كه زيرمجموعه ﴿فَالْمُدَبِّراتِ أَمْراً﴾[35] ميگنجند اينها به اذن خدا مدبّرات امر هستند و هركدام گوشهاي از امور را دارند، بعضي كارهاي علمي دارند, بعضيها براي «احياء» هستند, بعضي براي «إماته» هستند و بعضي براي «رزق» و مانند آن هستند؛ ما فرشتهها حرفهايمان اين است، البته از نظر تطبيقي در روايات كنزالدقائق ملاحظه فرموديد كه امام(سلام الله عليه) اينها را بر خودشان هم تطبيق كردند كه ما هم همينطوريم. اما مستحضريد كه هيچكدام از اينها نقطه آغازين خلقت نيستند؛ لذا نقطه پاياني «رجوع» هم نيستند، هيچكدامشان صادر اول نيستند؛ لذا «راجع» آخر هم نيستند، تنها موجودي كه صادر اول است و «راجع» آخر است، انسان است كه درباره او گفته شده ﴿يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلي رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقيهِ﴾،[36] البته راجع به حقيقت انسانيّت است، حالا افراد ضعيف در راه ميمانند مطلب ديگر است.
در بحثهاي قبل داشتيم كه غير از انسان كامل, بقيه «ابن السبيل» هستند؛ از صفر شروع ميكنند و در بين راه ميمانند يا برخيها از بين راه شروع ميكنند تا نزديكهاي پايان، سير يا هستيشان ظهور دارد، اما كسي كه از صفر تا صد را شروع كند فقط انسان است، زيرا جماد و نبات و حيوان، اينها «ابن السبيل» هستند، اينها از صفر شروع كردند؛ ولي در راه ميمانند و اينها هيچكدام به «لقاء الله» نميرسند. فرشتهها گرچه از صفر شروع نكردند و از بين راه شروع كردند، اما همه اينها مقام معلوم دارند، همانطوري كه جناب جبرئيل(سلام الله عليه) گفت: «لَوْ دَنَوْتُ اَنْمُلَةً لاحْتَرَقَتْ»[37] فرشتههاي ديگر هم همينطور هستند و ديگر در هيچ آيهاي, روايتي كه فرشته صادر و ظاهر اول باشد و پايان امور با سير فرشته ختم ميشود نيست، اما «أوّل ما خلق الله نور نبيّک(عليه و علي آله آلاف التحيّة والثناء)»[38] هست, اينها اول میباشند و آخر هم هستند.
پرسش: حاج آقا! اين ملائکه زمين که فرموديد ممکن است گناه کنند امکان دارد که اينها هم به صد برسند؟
پاسخ: نظير انسانهاي متوسط, نظير جنهاي متوسط؛ جن موجودي نيست كه صادر اول باشد؛ در بين جنها پيغمبري ثابت نشده, رسولي ثابت نشده, امام معصومي ثابت نشده, خليفهاي ثابت نشده اينها در هر عصر و مصري تابع پيامبر همان زمان هستند كه پيامبر و انبيا و مرسلين و ائمه و خلفا از انس میباشند و اينها هم زيرمجموعه آنها هستند، ميروند عرض ارادت ميكنند؛ آنكه در سوره «احقاف» دارد كه ﴿إِنَّا سَمِعْنا كِتاباً أُنْزِلَ مِنْ بَعْدِ مُوسي﴾[39] آنها را پيرو مكتب موساي كليم(سلام الله عليه) بودند، بعد كه قرآن نازل شده است گفتند ما شنيديم كتابي بعد از موساي كليم آمده است. دليلي نيست كه اينها صادر اول باشند و دليلي هم نيست كه اينها به «لقاء الله» بار يابند و دليلي هم نيست كه اينها از خودشان نبي و رسول داشته باشند, تحت رسالت و نبوّت و امامت و خلافت انسان هستند؛ لذا تنها انسان است كه در اثر «كدح ملاقي» ميتواند از صفر شروع كند و به صد برسد، البته انسانهاي متوسط هم در بين راه ميمانند.
پرسش: حضرت استاد! انسان کامل اگر ... .
پاسخ: انسان كامل تا زنده است قوس صعود را دارد ادامه ميدهد، در «قوس صعود» مادامي كه انسان هست مكلّف است و مهندس اين راه هم به اذن خدا انسان است؛ يعني اگر انسان كامل نباشد ما قوس صعودي نداريم، چه كسي ميتواند بالا برود؟ انسان با رفتنش اين راه را ترسيم ميكند «قوس نزول» كه افاضه الهي است ترسيم شده است، ذات اقدس الهي از آن بالا فيض را نازل كرده است تا به عالم خاك رسيده، اما كسي از ﴿حَمَإٍ مَسْنُونٍ﴾[40] و از «طين» و «تراب» حركت كند و به ﴿دَنا فَتَدَلَّي﴾[41] برسد فقط انسان است، اگر انسان نباشد هيچكسي مهندس اين راه نيست؛ ذات اقدس الهي انسان را خلق كرد راهيِ اين راه است, هندسه اين راه را با سير و سلوك انسان, ذات اقدس الهي ترسيم ميكند؛ اين انسان است كه ميرود و به اذن خدا راه ميسازد و اگر انسان نباشد ما فقط يك راه داريم كه همان قوس نزول است.
فرمود: ﴿وَ إِنَّا لَنَحْنُ الْمُسَبِّحُونَ﴾؛ اما حرف مشركين چيست؟ مشركين دو حرف دارند كه يكي مطابق با مبناي آنها نيست و يكي اينكه مطابق با بناي اينها نيست؛ اينها اگر منكر وحي و نبوّت باشند، چه اينكه ظاهر حرفشان اين است كه انسان نميتواند رسول خدا باشد، چرا ميگويند اگر ذكري, وحياي از طرف خدا براي ما ميآمد ما هم ميپذيرفتيم شما كه ميگوييد محال است بشر با خدا رابطه داشته باشد و از طرف خدا رسول باشد و اگر رسالتي هست به وسيله فرشته است، پس چرا اين تمنّي را داريد يا اين حرف مطابق مبنايشان نيست كه سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) دارد اين هفوهاي است از اينها براي اينكه، شما وحي و نبوّت را كه منكريد؛ با بناي اين هم سازگار نيست. بر فرض كه شما اين مبنا را داشته باشيد وحي الهي آمده و قرآن آمده، اگر ميگوييد قرآن وحي نيست ﴿فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ﴾.[42] آيه 42 سوره مباركه «فاطر» كه قبلاً گذشت اين بود که آنها ﴿وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمَانِهِمْ لَئِنْ جَاءَهُمْ نَذِيرٌ لَيَكُونُنَّ أَهْدَی مِنْ إِحْدَی الْأُمَمِ﴾، اين با مبناي آنها سازگار نيست مگر براساس فرض باشد كه سوگند ياد كردند اگر وحياي از طرف خدا بيايد، از يكي از اين امتهايي كه داراي وحي و نبوّت هستند مثل موسويها, عيسويها اينها ميگويند ما متمدّنتريم، اما ﴿فَلَمَّا جاءَهُمْ نَذيرٌ ما زادَهُمْ إِلاَّ نُفُوراً﴾[43] رميدن اينها و فاصله اينها بيشتر ميشود. غرض اين است كه اينها حرفي دارند كه با مبناي آنها سازگار نيست، اينها ميگويند بشر مستحيل است كه با خدا رابطه داشته باشد و وحي بياورد، اگر وحياي هست به وسيله فرشتههاست؛ اگر اين هست چرا شما چنين تمنّيای را داريد و حالا كه اين مبنا را پذيرفتيد وقتي وحي الهي آمده است چرا شما انكار كرديد و رميدن شما بيشتر شد؟ در همين سوره مباركه «صافات» حرفشان اين است كه ميگفتند اگر وحي الهي بيايد ما قبول ميكنيم، وقتي كه وحي آمد اينها انكارشان بيشتر شد ﴿وَ إِنْ كانُوا لَيَقُولُونَ ٭ لَوْ أَنَّ عِنْدَنا ذِكْراً مِنَ الْأَوَّلينَ﴾ ما اگر ميفهميديم انبياي گذشته, امم گذشته, اقوام گذشته و قبايل گذشته بعد از مرگ كجا رفتند، وضعشان چطور شد، بهشت يعني چه, جهنم يعني چه, كفر يعني چه, محاسبه يعني چه, محاكمه يعني چه, اگر ما از اين امور باخبر بوديم ﴿لَوْ أَنَّ عِنْدَنا ذِكْراً مِنَ الْأَوَّلينَ ٭ لَكُنَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخلَصينَ﴾ که آنگاه ذات اقدس الهي میفرمايد ما همه اينها را به شما گزارش داديم، هم از گذشته گزارش داديم و هم از آينده باخبرتان كرديم ﴿فَكَفَرُوا بِهِ﴾ چرا كفر ورزيديد؟! در حالي كه نبايد كفر ميورزيديد، اما ﴿فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ﴾ ميفهميد عاقبت اين انكار, نکول و كيفر كفرتان چيست و بدانيد در اين مبارزه, انبياي ما پيروزند؛ منطق ما, كلمهٴ ما ـ اين «كلمه» كه همان «و کلِمَةُ بهَا کلامٌ قَد يؤم» منظور از كلمه, كلام است ـ يعني حرفِ ما, منطق ما, دين ما اين است. ﴿سَبَقَتْ كَلِمَتُنا﴾ نه يعني يك كلمه; يعني مقال و منطق ما قبلاً در ساختار نظام آفرينش تصويب شده است ﴿وَ لَقَدْ سَبَقَتْ كَلِمَتُنا لِعِبادِنَا الْمُرْسَلينَ ٭ إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ﴾، تصويب الهي اين است كه انبيا پيروزند و شما شكست خوردهايد؛ حالا يا با طوفان پيروزند يا با ﴿يا نارُ كُوني بَرْداً وَ سَلاماً﴾[44] پيروزند يا ﴿فَأَخَذْناهُ وَ جُنُودَهُ فَنَبَذْناهُمْ فِي الْيَمِّ﴾[45] پيروزند يا ﴿فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ الْأَرْضَ﴾[46] پيروزند يا ﴿سَخَّرَها عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيالٍ وَ ثَمانِيَةَ أَيَّامٍ﴾[47] پيروزند يا ﴿قَتَلَ داوُدُ جالُوتَ﴾[48] پيروزند يا جنگ است و رهبري انقلاب است مثل داوود يا با طوفان و معجزات ديگر. بالأخره انبيا, مرسلين و فرستادههاي الهي يا به اين طريق يا به آن طريق پيروزند. فرمود: ﴿وَ لَقَدْ سَبَقَتْ كَلِمَتُنا لِعِبادِنَا الْمُرْسَلينَ ٭ إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ﴾ ـ اين جمله اسميه با اين لام ـ حتماً اينها پيروزند. سوره مباركه «غافر» كه از آن به سوره «مؤمن» هم ياد ميشود در آيه 51 به اين صورت ياد شده است: ﴿إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَ الَّذينَ آمَنُوا فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ يَوْمَ يَقُومُ الْأَشْهادُ﴾ تنها مربوط به قيامت نيست كه اينها در آن روز پيروزند، در دنيا هم اينها پيروزند. الآن هم شما ميبينيد در بين اين هفت ميليارد بشر اسم پنج شش نفر مطرح هست که نوح هست و ابراهيم هست و موسي هست و عيسي هست و وجود مبارك پيغمبر(عليهم الصلاة و عليهم السلام)، اينها هستند كه جهان را ميگردانند. هر جا سخن از عبادت و حق و تمدّن است همين پنج شش نفر هستند كه دارند عالَم را اداره ميكنند، فرمود اينها پيروزند و اينها ماندني هستند، لکن درباره ديگران كه اصلاً لفظي نيست فرمود: ﴿وَ جَعَلْناهُمْ أَحاديثَ﴾؛[49] ما اينها را دفن كرديم. اگر كسي در كتابخانه رفت و يك كتاب تاريخ گرفت و نبش قبر كرد و ورق زد، در صفحات كتاب تاريخ ميبيند در اين كشور ساسانياني بودند, سامانياني بودند, عباسياني بودند و مانند آن ﴿وَ جَعَلْناهُمْ أَحاديثَ﴾، اينها را ما حديث قرار داديم و در كتابهاي تاريخ دفن كرديم؛ اما آنكه عالم را دارد ميگرداند همين پنج, شش نفر هستند.
پرسش:...
پاسخ: خيلي از اين مسيحيان و راهبان و متديّنانشان را ما نميبينيم، كار به دست چند نفر است، آن چند نفر را ميبينيم كه ﴿كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾[50] وگرنه بسياري از اينها اهل زهد و تقوا هستند، لکن اصلاً چيزی از دستشان برنميآيد. مگر قبلاً اگر كسي ايراني را ميديد همان سلطنت ملعون را ميديد؟ بسياري از مردها و زنها باايمان بودند و اهل نماز شب بودند كسي از اينها خبر نداشت؛ الآن هم در غرب همينطور است، بسياري از اين مردم مظلومِ فقير از سلطه آنها به ستوه آمدند. مظلوم در عالم زياد است نه ظالم, ظالم همين چند نفرند كه شما ميبينيد درندهخو هستند. خيليها هستند كه براساس صلح دارند زندگي ميكنند، آنها صدايشان به كسي نميرسد؛ اين چند نفري كه الآن براي آدمكشي مسابقه ميدهند، اينها چند نفر بيشتر نيستند؛ بسياري از مردم مستضعف هستند. شما ببينيد اميد اينكه در بسياري از كشورهاي اروپايي، اسلام دين اول شود هست، راهي براي تبليغ نبود و كسي راهي براي ترويج نداشت؛ همين كه كمي به بركت روح مطهر امام راحل و شهدا يك نفس تازهاي شد هفتاد هشتاد مليّت از شرق و غرب عالم آمدند «جامعة المصطفي» را تشكيل دادند. الآن شعار رسمي مستضعفان اين است «اطلبوا العلم ولو بقم» اين چيست؟ معلوم است تشنه همين حرفها هستند. راه باز نيست و اگر راه باز باشد آن وقت معلوم ميشود كه جريان ﴿إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ﴾ است.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1]. سوره صافات، آيه150.
[2]. سوره صافات، آيه157.
[3]. سوره زخرف، آيات22 و 23.
[4]. سوره مومنون، آيه24 ؛ سوره قصص، آيه36.
[5]. سوره اسراء، آيه36.
[6]. سوره يونس، آيه39.
[7]. سوره صافات، آيه152.
[8]. سوره بقره, آيه116.
[9]. الکافی(ط ـ اسلامی)، ج2، ص352.
[10]. بحارالانوار، ج68, ص23.
[11]. کنزالدقائق، ج6، ص419.
[12]. وسائل الشيعه، ج7، ص191.
[13]. الکافی(ط ـ اسلامی)، ج3، ص264.
[14]. تفسير الميزان، ج17، ص174.
[15]. معانی الاخبار(صدوق)، ص206؛ عيون اخبار الرضا(عليه السلام)، ج2، ص85.
[16]. سوره حج، آيه29.
[17]. معانی الاخبار(صدوق)، ص340.
[18]. معانی الاخبار(صدوق)، ص189.
[19]. من لا يحضره الفقيه, ج2, ص614.
[20]. ديوان اشعار سعدی، غزل421.
[21]. تفسير نورالثقلين، ج5، ص388.
[22]. الکافی(ط ـ اسلامی)، ج8، ص312.
[23]. سوره صافات، آيه153.
[24]. سوره حشر آيه10؛ سوره ممتحنه، آيه5.
[25]. سوره اعلی, آيه12.
[26]. سوره انبياء, آيه26؛ ﴿وَ قَالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمٰنُ وَلَداً سُبْحَانَهُ بَلْ عِبَادٌ مُكْرَمُونَ﴾.
[27]. سوره انبياء, آيات27 و 28؛ ﴿لاَ يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ * يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ مَا خَلْفَهُمْ وَ لاَ يَشْفَعُونَ إِلاَّ لِمَنِ ارْتَضَى وَ هُمْ مِنْ خَشْيَتِهِ مُشْفِقُونَ﴾.
[28]. نهج البلاغه, خطبه1؛ «ثُمَّ فَتَقَ مَا بَيْنَ السَّمَوَاتِ الْعُلَا فَمَلَأَهُنَّ أَطْوَاراً مِنْ مَلَائِكَتِهِ مِنْهُمْ سُجُودٌ لَا يَرْكَعُونَ وَ رُكُوعٌ لَا يَنْتَصِبُونَ وَ صَافُّونَ لَا يَتَزَايَلُونَ وَ مُسَبِّحُونَ لٰا يَسْأَمُونَ لَا يَغْشَاهُمْ نَوْمُ الْعُيُونِ وَ لَا سَهْوُ الْعُقُولِ وَ لَا فَتْرَةُ الْأَبْدَانِ وَ لَا غَفْلَةُ النِّسْيَانِ».
[29]. سوره تحريم, آيه6.
[30]. سوره شعراء، آيات193 و 194.
[31]. سوره صافات، آيات1 ـ 3.
[32]. سوره عاديات, آيه3.
[33]. سوره نازعات, آيه1.
[34]. سوره نازعات, آيه3.
[35]. سوره نازعات, آيه5.
[36]. سوره انشقاق, آيه6.
[37] . بحارالانوار، ج18، ص382; المناقب, ج1, ص179.
[38]. غررالاخبار، ص195.
[39]. سوره احقاف, آيه30.
[40]. سوره حجر, آيه26.
[41]. سوره نجم, آيه8.
[42]. سوره بقره, آيه23.
[43]. سوره فاطر, آيه42.
[44]. سوره انبياء, آيه69.
[45]. سوره قصص, آيه40.
[46]. سوره قصص, آيه81.
[47]. سوره حاقه, آيه7.
[48]. سوره بقره, آيه251.
[49]. سوره مومنون, آيه44.
[50]. سوره اعراف, آيه179.