اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِينَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِينَ اتَّبَعُوْا وَرَأَوُا الْعَذَابَ وَتَقَطَّعَتْ بِهِمُ الأسْبَابُ (166) وَقَالَ الَّذِينَ اتَّبَعُوا لَوْ أَنَّ لَنَا كَرَّةً فَنَتَبَرَّأَ مِنْهُمْ كَمَا تَبَرَّءُوا مِنَّا كَذلِكَ يُرِيهِمُ اللّهُ أَعْمَالَهُمْ حَسَرَاتٍ عَلَيْهِمْ وَمَا هُمْ بِخَارِجِينَ مِنَ النَّارِ (167)﴾
خلود كافران در دوزخ
ـ خلود، مستفاد از ظواهر آيات
مهمترين مطلبي كه اين آيات در بر داشت و دارد همان مسئله تجسم اعمال و مسئله خلود كافران در نار است. چون تا حدودي مسئله اوليٰ روشن شد، در حل مسئله ثانيه كمك ميكند. مسائلي كه درباره خلود اهل نار مطرح است در چند امر خلاصه ميشود: امر اول استفاده از ظواهر آيات است كه به خوبي ظواهر آيات قرآن كريم دلالت ميكند بر اينكه عدهاي در آتش مخلّدند [و] در دلالت اينها بر خلود عدهاي در نار حرفي نيست (به نحو قضيه موجبه جزئيه)، چون گرچه جهنم پرِ از تبهكاران خواهد شد طبق آيهٴ ﴿لأمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِينَ﴾[1]؛ ولي مخلّدين در نار كماند و الآن بحث در خلود همان گروه اندك است يعني همان كفار معاند و منافقِ لجوج كه جزء ﴿أَلَدُّ الْخِصَامِ﴾[2]اند، پس ظواهر آيات به خوبي دلالت ميكند بر اينكه عدهاي در نار مخلَّدند.
ـ عدم وجود معارض عقلي و نقلي با ظواهر آيات خلود
امر ثاني اين است كه آيا اين ظواهر معارض عقلي يا نقلي دارد يا نه؟ معارض نقلي ندارد، براي اينكه آيات ديگري دلالت نميكند بر اينكه بساط جهنم از بين ميرود يا هيچ كس در نار مخلَّد نيست، بلكه ظواهر ديگر هم خلود را تأييد ميكند؛ نظير آنچه كه در ادعيه هست؛ در دعاي كميل و مانند آن، كه آمده است اگر قسم خداي سبحان نبود هرگز جهنم جاي خلود و قرارگاه گروه خاص نبود: «و ما كانت لاحد فيها مقرا و لا مقاما»[3]؛ در آن دعايي كه حضرت امير به خداي سبحان عرض ميكند ميگويد: خدايا! اگر آن بيان قهرآميز شما نبود و اگر سوگند ياد نميكردي، اين جهنم دارالخلود براي احدي نبود؛ «و ما كانت لاحد فيها مقرا و لا مقاما» يعني جهنم براي هيچ كسي كه در آن هست دارالقرار نبود؛ اما خب مشيئت الهيّت بر اين تعلق گرفت كه مُقام، جاي اقامه و قرارگاه يك عده خاص باشد و اگر نبود آن قهر الهي جهنم دارالقرار براي احدي نبود. «و ما كانت» يعني اين نار «لاحد فيها مقرا و لا مقاما» يعني «ما كانت مقرا لاحد فيها»؛ ممكن بود عدهاي در آتش بسوزند ولي جهنم براي اينها دارالقرار نبود؛ اما شما اينچنين تنظيم كرديد. پس معارضات لفظي در كار نيست كه خلود اهل نار را نفي كند تا انسان به فكر جمع بين اين ادلّهٴ لفظي باشد. ميماند يك سلسله ادلّه لفظي ديگر كه با براهين عقلي هم همراه است و آن اينكه خداي سبحان رحيم است و خداي سبحان عادل است؛ [يعني] اگر خداي سبحان منتقم و قهّار است، رحيم و مهربان و عادل هم است، بايد همه اسماي حسناي خداي سبحان را در اين مسئله ملحوظ داشت. قهراً مهمترين اشكالي كه پيش ميآيد به مسئله رحمت و مسئله عدل الهي برميگردد.
ـ پاسخ شبههٴ ناسازگاري خلود با رحمت الهي
و اگر اشكالي هست درباره خلود اهل نار فقط راجع به مسئله رحمت خداي سبحان و عدل خداي سبحان است كه خداي رحيم چگونه عدهاي را براي ابد گرفتار ميكند؟ در جواب اين دو اشكال بايد در دو مقام بحث كرد: يكي ناظر به مقام رحمت حق است؛ يكي ناظر به مقام عدل حق.
تبيين رحمت مطلقه و خاصه خداي سبحان
دربارهٴ رحمت ملاحظه فرموديد كه خداي سبحان يك رحمت مطلقه دارد كه فراگير است و هر شيئي مشمول آن رحمت است [و] يك رحمت خاصه دارد كه در مقابل غضب است (اين يك مطلب)، مطلب ديگر آن است كه رحمت خداي سبحان به معناي انفعال، عاطفه، سوزش قلب و امثال ذلك نيست؛ گاهي هم در عين حال كه به حسب ظاهر ديگران ممكن است عاطفه اعمال كنند، همان خداي رئوف و رحيم دستور ميدهد كه اينجا جاي اعمال عاطفه نيست؛ نظير اجراي حدود كه فرمود: ﴿لاَ تَأْخُذْكُم بِهِمَا رَأْفَةٌ فِي دِينِ اللَّهِ﴾[4] و موارد ديگري هم هست كه خداي سبحان آن را به عنوان رحمت ميشمارد. خداي سبحان عالم را بر اساس رحمت و بر نقشه رحمت آفريد؛ يعني همه عذابها، جهنمها و كيفرهاي تلخ كه در جاي خود قرار ميگيرد و همه بهشت و نعمتهايي كه در جاي خود قرار ميگيرند (همه و همه) بر اساس نقشه رحمت است؛ يعني خداي رحيم نقشه عالم را طرح كرد كه كجا عذاب كند و كجا لطف و رحمت كند، [پس] آنجا هم كه عذاب ميكند رحمت است، چه اينكه آنجا كه نعمت ميفرستد رحمت است. پس نقشه عالم به دست رحيم است؛ آن رحمت مطلقه كه مهندس عالم است يك جا را محل رحمت خاصه قرار ميدهد، يك جا را محل غضب مخصوص. آن رحمت خاصه مقابل دارد؛ ولي رحمت مطلقه مقابل ندارد، مقابل رحمت مطلقه عدم است.
رحمت مطلقه و خاصه در قرآن كريم
و آيه سورهٴ مباركهٴ «اعراف» تقريباً از جامعترين آياتي است كه اين سه مسئله را در بر دارد: يك اينكه رحمت خدا مطلق است و نقشه عالم به دست رحمت مطلقه حق است؛ مسئله ثاني آن است كه يك عذاب مخصوص دارد كه گروه خاصي را در برميگيرد؛ مسئله سوم اينكه يك رحمت مخصوص دارد كه گروه خاصي را شامل ميشود [كه] آن آيهٴ 156 سورهٴ «اعراف» است؛ وقتي سخنان موساي كليم(سلام الله عليه) را ذكر ميكند ميفرمايد كه موساي كليم به خداي سبحان اينچنين عرض كرد: ﴿وَاكْتُبْ لَنَا فِي هذِهِ الدُّنْيَا حَسَنَةً وَفِي الآخِرَةِ﴾ يعني خدايا براي ما آنچنان مقرر كن كه هم در دنيا از حسنات و رحمتهاي خاصهات برخوردار باشيم هم در آخرت ـ اين دعاي ﴿رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَفِي الآخِرَةِ حَسَنَةً﴾[5] دعاي نوع انبياست ـ آنگاه موساي كليم عرض ميكند: ﴿إِنَّا هُدْنَا إِلَيْكَ﴾[6] «هُدنا» مثل «عدنا» كه عاد يعود ميشود «عدنا»، اينجا هم «هاد، يهودُ» ميشود «هدنا»، «هدنا» يعني «رجعنا»، «هاد» يعني «رجع»، «يهود» يعني «يرجع»؛ مثل «عاد، يعود»، «هدنا» متكلم معالغير از «هاد، يهود» است ـ ﴿إِنَّا هُدْنَا إِلَيْكَ﴾[7] يعني ما يهوديهاي راستينيم، ما اهل رجوعيم، ما هايديم، ما راجعيم [و] به سوي تو برگشتيم؛ ﴿إِنَّا هُدْنَا إِلَيْكَ﴾، اين دعاي حضرت موسي؛ اما خداي سبحان در اين جواب همان سه مسئله اساسي را مطرح كرد: ﴿قَالَ عَذَابِي أُصِيبُ بِهِ مَنْ أَشَاءُ﴾[8] فرمود: من عذابي دارم كه هر كه را بخواهم بر اساس آن مشيئت حكيمانه معذَّب
+ميكنم: ﴿عَذَابِي أُصِيبُ بِهِ مَنْ أَشَاءُ﴾، دوم ﴿وَرَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ﴾[9]؛ رحمت من شامل تمام موجودات ميشود؛ هيچ چيزي نيست كه مصداق شيء باشد و مشمول رحمت نباشد (اين دو مطلب)، سوم ﴿فَسَأَكْتُبُهَا لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَالَّذِينَ هُم بِآيَاتِنَا يُؤْمِنُونَ﴾[10]؛ آن رحمت را من براي خصوص متقيان، زكات پردازان و مؤمنان به آيات الهي اختصاص ميدهم. خب پس يك جا عذاب است، يك جا رحمت است [و] آنكه همه را زير پوشش ميگيرد و فراگير است، رحمت مطلقه است. اينكه فرمود: عذاب من به يك گروه خاص ميرسد، بعد فرمود: رحمت من به همه ميرسد، معلوم ميشود آن رحمت مطلقه است كه طبق رحمت مطلقه يك عده را تعذيب ميكند و يك عده را ميپروراند. نقشه عالم به دست رحمت مطلقه است؛ خداي رحمان نقشه كشيد كه كجا را جهنم قرار بدهد، كجا را بهشت قرار بدهد، كجا را به عنوان ﴿سَخَّرَهَا عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيَالٍ وَثَمَانِيَةَ أَيَّامٍ حُسُوماً﴾[11]؛ ﴿فَهَلْ تَرَي لَهُم مِن بَاقِيَةٍ﴾[12]؛ يا اينها را [مانند] ﴿أَعْجَازُ نَخْلٍ خَاوِيَةٍ﴾[13] قرار داديم و مانند آن، قرار بدهد، كجا هم عدهاي را بپروراند.
مهندسي عالم با رحمت مطلقه الهي
نقشه به دست رحمت است؛ نه اينكه آن مهندس بينقشه باشد؛ يا مهندس دو قلم و دو نقشه در دستش باشد: يكي نقشه غضب و يكي نقشه رحمت، اينكه عالمِ منسجم نميشود! اگر يك عالم در خارج هست و هماهنگ و منسجم است، يك نقشه و يك مهندس اين خطوط را ترسيم كرده است. خداي سبحان با وصف رحمت مطلقه، خطوط نقشه عالم را ترسيم كرد كه كجا عذاب باشد [و] كجا رحمت، آنجا هم كه عذاب است رحمت است، براي اينكه اگر آن عذاب را نفرستد ديگران هم به دنبال آن تبهكاران راهي همان راه ميشوند، لذا فرمود: ﴿عَذَابِي أُصِيبُ بِهِ مَنْ أَشَاءُ وَرَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ فَسَأَكْتُبُهَا﴾[14] ـ كه اين ضمير به عنوان استخدام به آن رحمت خاصه برميگردد ـ ﴿فَسَأَكْتُبُهَا لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَالَّذِينَ هُم بِآيَاتِنَا يُؤْمِنُونَ﴾[15].
رهبري غضب خداوند توسط رحمت الهي
نشانه اينكه هر چه در عالم اتفاق ميافتد رحمت و نعمت است ـ به لحاظ كل عالم، گرچه براي عدهاي ناگوار باشد ـ همان آيه سورهٴ «انعام» است؛ در آيهٴ 45 سورهٴ «انعام» اينچنين فرمود: ﴿فَقُطِعَ دَابِرُ الْقَوْمِ الَّذِينَ ظَلَمُوا وَالْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾[16] وقتي كه فرمود: عدهاي از مستكبران در برابر انبياي الهي به مبارزه برخواستند، ما آنها را از نعم گوناگون برخوردار كرديم، در بعضي از مواقع آنها را آزموديم و آنها متوجه نشدند و همچنان بر نسيان و غفلتشان ادامه دادند، ما آنها را ريشهكن كرديم و از بين برديم، ﴿أَخَذْنَاهُمْ بَغْتَةً فَإِذَا هُم مُبْلِسُونَ﴾[17]؛ آنها هم مبلس و سراسيمه شدند، آنگاه فرمود: ﴿فَقُطِعَ دَابِرُ الْقَوْمِ الَّذِينَ ظَلَمُوا وَالْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾ فرمود: ريشه ظالمين كنده شد، خدا را شكر. خب حمد در برابر نعمت است، با اينكه اين عذاب الهي است و قهر خداست، نفرمود «ان الله منتقم، ان الله شديد العذاب»، فرمود: خدا را شكر كه ريشه ظالم برداشته شد. معلوم ميشود آن رحمت مطلقه است كه نقشه ميكشد؛ عدهاي را هدايت ميكند، مهلت ميدهد، راههاي توبه را باز ميگذارد، اگر كسي با داشتن همه اين راههاي توبه و انابه برنگشت، چندين بار خدا مهلت داد دوباره برنگشت، چندين بار خدا صرفنظر كرد سهباره برنگشت، آنگاه خدا ريشهكن ميكند، بعد ميفرمايد: خدا را شكر كنيد اين نعمت است. معلوم ميشود زمام كار به دست خداي رحمان است؛ نه خداي منتقم، انتقام را رحمت رهبري ميكند كه كجا انتقام بگيرد و كجا انتقام نگيرد، مثل انسان نيست كه وقتي انتقام ميگيرد براي تشفّي خودش باشد حالا هر چه شد، خداي سبحان كه رحمت دارد [و] آن رحمت، انتقام را هدايت ميكند كه كجا عفو كند و كجا انتقام بگيرد، لذا فرمود: خدا را شكر كنيد كه دابر، اصل و ريشهٴ ظالمين كنده شد. اينجا هم براي تعظيم فاعل فعل مبنيٌ للمفعول ذكر شد، در بعضي از موارد ديگر فرمود: ﴿وَقَطَعْنَا دَابِرَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَمَا كَانُوا مُؤْمِنِينَ﴾[18]، در اين كريمه فرمود: ﴿فَقُطِعَ دَابِرُ الْقَوْمِ الَّذِينَ ظَلَمُوا وَالْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾. خدايي كه رب عالميان است و بايد عوالم را بپروراند، بهترين راه پرورش را در اين ميداند كه بعد از اتمام حجت و ساليان متمادي مهلت [دادن]، ريشه ظالم را بركند، فرمود: اين رحمت است، معلوم ميشود رحمت الهي رحمت عاطفي نيست.
پرسش ...
پاسخ: نه؛ منظور آن است كه رحمت خدا يك رحمت عاطفي نيست. انسان خيال ميكند كه رحمت خدا رحمت عاطفي است، آن وقت ميگويد با خلود چگونه ميسازد؟ اصلاً خلود هم جزء مقتضيات رحمت است.
ضرورت حمد بر ريشهكني ظالمان
پرسش ...
پاسخ: يعني خدا اين چنين فرمود. ما اگر خواستيم رحمت خدا را بشناسيم بايد با بيانِ خودِ خدا بشناسيم كه او چگونه رحمت دارد، آيا رحمتش عاطفي است يا رحمتش عبارت از آن است كه هر مستعدّي را به كمال لايقش برساند و كل نظام را بپروراند؟ خداي سبحان در قرآن كريم به ما حكمت ياد ميدهد، اينها ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ﴾[19] است (اينها حكمتهاي الهي است) كه ياد ميدهد؛ ميفرمايد: اگر من رحمت دارم، نعمت دارم، ربوبيّت دارم، محمودم، حميدم و حمد براي من است، تنها در موارد رفاه و آسايش نيست، آنجا هم كه ريشه ظالم بركنده ميشود (آنجا هم) من حميدم و محمودم، آنجا هم جاي حمد است، آنجا هم بگوييد: ﴿الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾[20] و اگر ما رحمت خداي سبحان را شناسايي كنيم ديگر ميبينيم كه مسئله خلود با رحمت حق منافاتي ندارد.
پرسش ...
پاسخ: بسيار خب؛ حمد بالأخره در برابر كمال، نعمت و آسايش است؛ چه به ما برسد، چه به ما نرسد. حاشيه ملاعبدالله از عرف و لغت گرفت، اينكه نه حقيقت شرعي است؛ نه حقيقت متشرّعه؛ نه حقيقت منطقي؛ نه حقيقت فلسفي، اين امر لغوي است، اين امر لغوي ميگويد حمد در برابر نعمت و رحمت است و كسي كه كمال ميدهد يا كار خير ميكند محمود است.
پرسش ...
پاسخ: بسيار خب؛ يك كار خيري كرد كه ستايش ميكنند، يك كمالي دارد انسان [كه] ستايش ميكنند، پس كمال است. اگر نعمت نداشته باشد، كمال نداشته باشد كه حميد نيست، ممدوح است نه محمود؛ مثل اينكه انسان لؤلؤ را مدح ميكند، مدحت اللؤلؤ اين از لغت است كه به منطق راه پيدا كرده، آنكه بحث منطقي نيست كه خطبه كتاب را معنا كرد «الحمد لله رب العالمين»! شما در مغني هم برويد همين است، در مطول هم برويد همين است، در كتاب منطقي هم برويد همين است، در كتابهاي فقهي هم كه برويد همين است؛ اين متون فقهي را كه شارحان شرح ميكنند آنها هم حمد را معنا ميكنند؛ اين كشفاللثام كه قواعد را معنا ميكند حمد را اينچنين معنا ميكند، يك فقيه حمد را كه در خطبه آن فقيه ديگر آمده اينچنين معنا ميكند. اين يك امر لغوي است؛ خواه فقيه معنا كند؛ خواه منطقي؛ خواه اصولي، خواه اديب. اگر يك موجودي كامل بود [و] كمالش به ديگري رسيد جاي حمد است؛ [اما] اگر نه، صِرف كمال بود جاي مدح است. خداي سبحان ميفرمايد: شما شكر كنيد، من دارم به عنوان ﴿يُعَلِّمُكُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ﴾[21] ميگويم اينجا جاي شكر است با اينكه قهر خداست؛ ﴿وَالْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾[22].
آنگاه مقام ثاني بحث، مقام عدل است، چون الآن رحمت است و نعمت است كه شكر دارد و در اينجا در برابر رحمت و نعمتِ خداي سبحان فرمود: شما حمد كنيد، اين آيه سورهٴ «انعام» با آيه سورهٴ «اعراف» هماهنگ است. آنگاه مقام بعدي بحث كه ناظر به عدل است بايد وارد بشويم كه اين با عدل الهي چگونه سازگار است؟ و بسياري از بحثهاي همين مقام اول كه مقام رحمت است راهگشاي مسئله عدل هم خواهد بود.
عدم سازگاري احقاب از عذاب با رحمت عاطفي
اما بررسي ديگر مسئله رحمت خداي سبحان اين است كه آنها كه اصل خلود را انكار كردند، احقاب را كه پذيرفتند ـ حالا احقاب جمع حقب است و حقب به معناي برههاي از زمان يا حِقبت به معناي هشتاد سال يا يك قرن يا مدةً من الزمان ـ بالأخره يك زمان طولاني را قبول دارند ولو چند قرن، يك زمان طولاني را قبول دارند ولو صد سال، اين را كه قبول دارند، خب ببينيم اين صد سال با رحمت خداي سبحان سازگار است يا نه؟ اين صد سال در خود جهنم است؛ اما قيامت كه پنجاه هزار سال است آن ديگر مفروغعنه است، الآن سخن از جهنم است، صحنه قيامت كه پنجاه هزار سال است، اين پنجاه هزار سال را چه كار ميكنند؟
حال اهل ايمان و كفر در صحنهٴ قيامت
اين پنجاه هزار سال براي مؤمنين به اندازه پنج، شش دقيقه است (طبق همان روايتي كه در ذيل آيه سورهٴ «معارج» آمده). عرض كرد «ما أطول هذا اليوم»؛ چه روز طولاني است (يك روز، پنجاه هزار سال)، حضرت فرمود: «والذي نفس محمد بيده»؛ قسم به ذات كسي كه جانم در دست اوست اين روز براي مؤمنين به اندازه صلات مكتوبه است[23] (به اندازه يك نماز واجب خواندن) حالا يك نماز چهار ركعتي [مثلاً] ده دقيقه [است]. براي كسي كه پنجاه هزار گناه را پشت سر گذاشت (زير پا گذاشت) در پنجاه مورد امتحان خوبي داد اين پنجاه هزار سال ميشود پنج، شش دقيقه.
خب نسبت به كافران چطور است؟ پنجاه هزار سال است ديگر، اين پنجاه هزار سال به آنها چه چيزي ميدهند؟ غير از عرق و چرك به او چه ميدهند؟ در آن پنجاه هزار سال جاي خود را كه نميبينند، آن آيات قيامت را اگر بررسي بفرماييد معلوم ميشود چقدر بر اين كفار در همان نشئه قيامت سخت ميگذرد (قبل از ورود در نار)؛ حالت انتظار هست، جاي خود را هم كه نميبينند. وقتي از حضرت سؤال ميكنند كه اينها در اين روز چه ميخورند؟ فرمود: آنجا هر كسي مهمان سفره خودش است. وقتي از امام سؤال ميكنند كه آن روز كسي باز فرصت غذا خوردن دارد؟ فرمود: بله؛ بهشتيها غذا دارند، جهنميها غذا دارند. انسان بالأخره اجوف است و غذا ميخورد؛ منتها هر كسي در كنار سفره خودش نشسته. جاي پاي خود را هم كه نميبيند، رفيق او كه مؤمن است در كنار او ايستاده است يك فضاي باز و روشني دارد، اين كه در كنار اوست جايش تاريك است، جايي را هم كه نميبيند، خب اين پنجاه هزار سال چه ميكند؟ حالا اگر كسي مؤمن بود يك مقدار معصيت داشت، پنجاه هزار سال كمتر ميشود؛ ولي حداقل آن است كه براي كافر لجوج مثل آل فرعون و صدام كه پنجاه هزار سال است (در اين [مطلب] كه ترديدي نيست). خب اين كه هنور نرسيده به قيامت، اين پنجاه هزار سال را چه ميكند؟
تلقي عاطفي بودن رحمت منشأ شبهه ناسازگاري خلود با رحمت و عدل الهي
اگر ما رحمت خداي سبحان را به عنوان يك رحمت عاطفي تلقي كنيم اين محذورات در پيش است و اما اگر بدانيم گناه آن قدر بُردي دارد كه به صورت پنجاه هزار سال در دالان عذاب ظهور ميكند (اگر ما بدانيم گناه يعني چه) هيچ عاقلي دست به گناه نميزند؛ چه رسد به آن نيّتهاي پليد. در آيهٴ چهارم سورهٴ مباركهٴ «معارج» وقتي خصوص روز قيامت را ترسيم ميكند، ميفرمايد: ﴿تَعْرُجُ الْمَلاَئِكَةُ وَالرُّوحُ إِلَيْهِ فِي يَوْمٍ كَانَ مِقْدَارُهُ أَلْفَ سَنَةٍ﴾ حالا ما ميگوييم [برفرض] پنجاه هزار سال به حساب دنيا كه سالي 365 روز، و شب و روزش هم 24 ساعت [است]، چون معلوم نيست اين به كدام حساب است؛ پنجاه هزار سال از سالهاي اخروي يا سالهاي دنيا؟ در همان خطبه قاصعه حضرت امير(سلام الله عليه) آمده است كه شيطان شش هزار سال خدا را عبادت كرد، براي ديگران معلوم نيست: «لا يدري أ من سِنِّي الدنيا أم من سِنِّي الآخرة»[24]؛ معلوم نيست شش هزار سال از سالهاي دنيا كه 365 روز است و هر شبانه روزي هم 24 ساعت؛ يا از سالهاي آخرت است؟ سال آخرت همان است كه در سورهٴ مباركهٴ «حج» بيان كرد آيهٴ 47 سورهٴ «حج» اين است كه ﴿ وَيَسْتَعْجِلُونَكَ بِالْعَذَابِ وَلَن يُخْلِفَ اللَّهُ وَعْدَهُ﴾ فرمود: اينها شتابزده از تو عذاب طلب ميكنند ميگويند عذاب چه شد؟ فرمود: خداي سبحان كه وعدهاش را تخلف نميكند: ﴿وَإِنَّ يَوْماً عِندَ رَبِّكَ كَأَلْفِ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ﴾، بنابراين آنچه كه در سورهٴ «معارج» هست خيلي هم رقيق و نازل معنا بشود سالهاي دنياست. خب اين هنوز به دالان جهنم نرسيده پنجاه هزار سال معطل است و آن كسي كه اين مراحل را پشت سرگذاشته البته براي او معطلي ندارد؛ [ولي] قدر متيقّن آن است كه نسبت به كافر لجوج، اين پنجاه هزار سال است. خب اين پنجاه هزار سال با كسي كه صد سال گناه كرده چطور هماهنگ در ميآيد؟ (نه با رحمت خدا هماهنگ در ميآيد؛ نه با عدل خدا هماهنگ در ميآيد)
اگر رحمت، رحمتِ عاطفي نباشد و اگر هم عدل عبارت از آن باشد كه خداي سبحان ﴿رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَي كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ﴾[25] باشد، آنگاه هم عدل معنايش روشن ميشود؛ هم رحمت معنايش روشن ميشود؛ هم عظمت گناه روشن ميشود؛ البته كسي كه مؤمن و متقي باشد [و] مشمول شفاعت باشد او در بين راه تطهير ميشود. الآن بحث خلود دربارهٴ كساني است كه هيچ راهي براي درمان درد او نيست؛ استضعاف فكري نداشت؛ معذور هم نبود، هيچ راهي براي توجيه تباهي او نبود، از باب ﴿جَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ﴾[26] خب چنين آدمي پنجاه هزار سال (حداقل با سالهاي دنيا) در عذاب است.
وجه ناميدن قيامت به «ساهره»
ساهرهٴ قيامت را كه ساهره ميگويند، براي اينكه كسي خوابش نميبرد چون سهر با «ها»ي هوّز يعني بيداري، آن زميني كه انسان از ترس خوابش نبرد ميگويند «ارض ساهره» خود اين زمين بيدار است يعني «يسهر اهلها». خب آن روز كسي خوابش نميبرد (از شدت عذاب)، از اين جهت ﴿فَإِذَا هُم بِالسَّاهِرَةِ﴾[27]. نه ساهره يعني زمينِ باز، زمين باز را در آيه سورهٴ ديگر مشخص كرد كه فرمود: ﴿يَسْأَلُونَكَ عَنِ الْجِبَالِ فَقُلْ يَنسِفُهَا رَبِّي نَسْفاً ٭ فَيَذَرُهَا قَاعاً صَفْصَفاً ٭ لاَّ تَرَيٰ فِيهَا عِوَجاً وَلاَ أَمْتاً﴾[28] اين نشانه باز بودن و پهنه زمين است كه زمين باز است؛ اما خصوصيت آن زمين را اين آيه مشخص ميكند كه اين زمين جاي خواب نيست، خواب را از آدم ميبرد ـ مثل ارض مسبعه، ارض مذئبه (آنجا كه ذئاب فراواناند سَبُع فراوانند)، آن گونه از اراضي را ميگويند ارض ساهره، ارضي كه پرِ مار، عقرب و درنده است ميگويند ارض ساهره يعني زمين بيدار ـ حالا يا به اين معنا يا نه، واقعاً ارض خودش بيدار است كه ﴿تُحَدِّثُ أَخْبَارَهَا ٭ بِأَنَّ رَبَّكَ أَوْحَيٰ لَهَا﴾[29] «ارضٌ ساهره». خب اينها كه پنجاه هزار سال نه غذا دارند مگر همان «غسلين»؛ نه طعام دارند مگر همان «ضريع»؛ نه نوري دارند كه جاي خود را ببينند، اين پنجاه هزار سال چگونه با رحمت و عدل هماهنگ در ميآيد؟
پرسش ...
پاسخ: آن روز در مقابل شب نيست؛ اما خورد و خوراك را همان طوري كه روايات فراوان دارد انسان در كنار مائده و سفره خودش نشسته است. در همان تتمه بحث ديروز روايتي كه از كتاب شريف الغدير خوانده شد آن را بخوانيم تا معلوم بشود انسان چگونه غذا ميخورد و از كجا غذا ميخورد و مهمان سفره خودش خواهد بود آن روايتي كه ديروز نقل شد از جلد هشتم كتاب شريف الغدير است صفحه 214 عنوان بحث هم اين است كه «لولا علي لهلك عثمان» يعني همان طوري كه درباره دومي اينچنين وارد شده است درباره سومي هم وارد شده است.
بازگشت به بحث: حال اهل ايمان و كفر در صحنهٴ قيامت
پرسش ...
پاسخ: نه؛ قيامت است نه نار. زمين قيامت اين است؛ پنجاه هزار سال اينها معطلاند بعد وارد جهنم ميشوند، خب اين تازه قرنطينه است؛ [ولي] اين قرنطينه براي افراد روشن سالم پنج دقيقه معطّلي دارد؛ يك شناسنامه و يك شناسايي و يك اذن ورود. همين آيه سورهٴ «معارج» كه ﴿تَعْرُجُ الْمَلاَئِكَةُ وَالرُّوحُ إِلَيْهِ فِي يَوْمٍ كَانَ مِقْدَارُهُ أَلْفَ سَنَةٍ﴾[30] مرحوم امينالاسلام در مجمعالبيان ذيل همين آيه نقل كرد كه حضرت فرمود: «والذي نفس محمد بيده»[31] اين روز يعني روز قيامت براي مؤمن مثل نماز مكتوبه است حالا هر چقدر طول ميكشد، اين چند دقيقه در اين قرنطينه معطّل است بعد ﴿فَادْخُلُوهَا خَالِدِينَ﴾[32]؛ ديگران پنجاه هزار سال در اين قرنطينه معطّلاند بعد ميگويند: وارد جهنم بشويد اينجا هم ﴿خَالِدِينَ فِيهَا﴾[33]. سخن اين است كه اين قيامت را با عدل و رحمت الهي چگونه نسبت به آل فرعون توجيه ميكنند.
و اگر معلوم بشود كه انسان مهمان سفره خودش است و عمل هرگز از بين نميرود، اگر عملِ قلبي نباشد يعني روح طاهر باشد، انسان موحّد باشد، مؤمن و مسلمان باشد، خدا، قيامت، انبيا، اوليا و اهلبيت را قبول داشته باشد بعد گناه بكند البته اين گناهها محدود است و كيفرش هم محدود است و پاك ميشود؛ ولي اگر به آن كفر دروني رسيد، آنكه از بين نميرود، كه آن را بايد در مسئله عدل و آن مقام ثاني كه اشكال عقلي را توجيه ميكند طرح كنيم.
ـ جوشش آتش درونيِ تبهكار
آن حديثي كه در جلسه قبل خوانده شد اين بود كه ايشان ميفرمايند: «اخرج الحافظ العاصمي في كتابه زين الفتي في شرح سورة هل اتي من طريق شيخه ابيبكر محمدبناسحاق» نقل كرد كه «ان رجلا اتي عثمانبنعفان و هو اميرالمؤمنين» البته بزعمه «و بيده جمجمة انسان ميت فقال إنكم تزعمون النار يعرض علي هذا»[34]؛ گفت شما فكر ميكنيد كه آتش را بر اين عرضه كردند؟ ـ براي اينكه درباره آل فرعون آمده است كه ﴿النَّارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْهَا غُدُوّاً وَعَشِيّاً﴾ خب هر صبح و شام (كه كنايه از دوام است) اين افراد كافر را جلوي آتش نگه ميدارند، خب اين بايد گرم باشد، حالا در آتش نرفته بالأخره آتش ديده باشد، قرآن كه دارد ﴿النَّارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْهَا﴾ اين براي برزخ است، ﴿النار يعرضون عليها غدوا و عشيا و يوم تقوم الساعة أدخلوا آل فرعون اشد العذاب﴾[35] اينكه مخصوصِ آل فرعون كه نيست، كفار در برزخ بر نار عرضه ميشوند (جلوي آتش نگه ميدارد اينها را) در قيامت وارد ﴿أَشَدِّ الْعَذَابِ﴾ ميكنند ـ شمايي كه ميگوييد «تزعمون النار يعرض علي هذا و انه يعذب في القبر و أنا قد وضعت عليها يدي فلا أحس منها حرارة النار»؛ من دست روي اين سر و جممجه گذاشتم حرارتي احساس نكردم اين سر گرم نيست «فسكت عنه عثمان و ارسل الي عليبنابيطالبالمرتضي [(عليه افضل صلوات المصلين)] يستحضره فلما أتاه»؛ وقتي كه حضرت امير(سلام الله عليه) آمد «و هو في ملأ من اصحابه»؛ حضرت با اصحاب [و] شاگردانش آمد «قال للرجل»؛ عثمان به اين سائل گفت «اعد المسألة»؛ سؤالت را تكرار كن «فاعادها»؛ سائل همان سؤال را دوباره تكرار كرد «ثم قال عثمانبنعفان اجب الرجل عنها يا اباالحسن»؛ به حضرت امير عرض كرد كه شما جواب سؤال اين سائل را بدهيد «فقال علي [عليه السلام] ايتوني بزند و حجر» فرمود: اين وسايل سنگِ چخماق را بياوريد آن حجر (آن سنگ مخصوص) با آن زند كه آتشگيره است برخورد كنند شعله پيدا ميشود «فقال علي [(عليه السلام)] ايتوني بزند و حجر و الرجل السائل و الناس ينظرون اليه»؛ هم آن سائل نگاه ميكند، هم ساير ناظران و حضار نگاه ميكنند كه حضرت چگونه ميخواهد اين مشكل علمي را حل كند «فاتي بهما»؛ زند و حجر را براي حضرت حاضر كردند «فاخذهما»؛ حضرت اين دو را گرفت «و قدح منهما النار»؛ اين زند و حجر را به هم زد و از اينها آتش و جرقّه جوشيد «ثم قال للرجل ضع يدك علي الحجر»؛ به اين سائل فرمود: دستت را روي اين سنگ بگذار «فوضعها عليه»؛ آن شخص دست را روي اين سنگ گذاشت «ثم قال (عليه السلام) ضع يدك علي الزند» فرمود: دستت را روي آن زند و آن آتشگيره بگذار «فوضعها عليه»؛ دست را روي آن آتشگيره گذاشت «فقال [(عليه السلام)] هل احسست منهما حرارة النار»؛ آيا هيچ كدام از اينها گرم بودند؟ حرارت آتش را احساس كردي؟ «فبهت الرجل»؛ مبهوت شد «فقال عثمان لولا علي لهلك عثمان»[36].
آنها خيال كردند بر فرض كه آخرتي هم باشد مثل دنياست (اگر هم قيامتي باشد مثل دنياست) آنجا هم با اين اوضاع ميشود دخل و تصرف كرد و از عذاب رهايي پيدا كرد.
بيان مرحوم علامه اميني در عظمت اهلبيت(عليهم السلام)
آنگاه مرحوم اميني(رضوان الله عليه) دارد كه «قال الأميني نحن لا نرقب من عثمان وليد بيت امية الحيطة بامثال هذه العلوم التي هي من اسرار الكون و قد تقاعست عنها معرفة من هو أرقي منه في العلم فكيف به؟»؛ ما از او توقع نداريم اينها را بفهمد براي اينكه خيلي بالاتر از او اينها را نميفهمند، خب درست ميگويد اگر نباشند اهلبيت آن وقت معلوم ميشود انسان در چه ظلمتي به سر ميبرد. شما وقتي اين كتب كلامي ديگران را ميبينيد بعد به كتب كلامي اماميه سري ميزنيد آن وقت ميبينيد فاصله بين حضيض و اوج است.
روشنايي بهشت در پرتو نور اهل ايمان
پرسش ...
پاسخ: نه؛ يك تشبيهي بود معقول به محسوس؛ منظور [آنكه] حضرت خواست بفرمايد كه از درون ﴿نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ﴾[37] است ﴿الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَيٰ الأفْئِدَةِ﴾[38] است. فرمود يك وقتي يك هيزمي جايي دود كنند كسي را در هيزم بيندازند از درون آتش ميجوشد؛ منتها يك دستي بايد به آن برسد كه آن دست آتش بجوشاند (فعل هرگز بيفاعل نخواهد شد) چه در دنيا چه در آخرت، اگر مالِ حرام است كه ﴿الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوَالَ الْيَتَامَيٰ ظُلْماً إِنَّمَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نَاراً﴾[39]، اگر عقيده است كه ﴿نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ﴾[40] است ﴿ تَطَّلِعُ عَلَيٰ الأفْئِدَةِ﴾[41] و همان طوري كه نور بهشتيها را خود بهشتيها ميدهند؛ نه آفتاب و ماه اختران ديگر است؛ نه برق و چراغ ديگر، بلكه خود مؤمن است كه «نوره يسعي بين ايديه و ايمانه» ﴿نُورُهُمْ يَسْعَيٰ بَيْنَ أَيْدِيِهمْ وَبِأَيْمَانِهِمْ﴾[42]، نارِ كفار را هم خودشان ميدهند. مگر در «بهشت روشن نيست؟
خب آنجا كه ﴿لاَ يَرَوْنَ فِيهَا شَمْساً وَلاَ زَمْهَرِيراً﴾[43] بساط همه اختران برچيده شد ﴿ وَخَسَفَ الْقَمَرُ ٭ وَجُمِعَ الشَّمْسُ وَالْقَمَرُ﴾[44] اينها كه ﴿إِذَا النُّجُومُ انكَدَرَتْ﴾[45] شد ﴿إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ﴾[46] شد ﴿وَإِذَا الْكَوَاكِبُ انتَثَرَتْ﴾[47] شد، بساط همه اين اختران برچيده شد، آنجا هم كه جاي سيمكشي و برق نيست! اما فضاي بهشت روشن است. حالا اين روايات را ملاحظه بفرماييد ببينيد كه فضاي بهشت را چه كسي روشن ميكند، غير از مؤمن كه ﴿نُورُهُمْ يَسْعَيٰ بَيْنَ أَيْدِيِهمْ وَبِأَيْمَانِهِمْ﴾؟ آنجا نور ديگر نيست، مؤمن است كه نور است. خب اين نور كجاست، در دنيا هست يا نه؟ البته در دنيا؛ هست صاحبدلان اين نور را ميبينند، براي ديگران اين نور در قيامت ظهور ميكند. خب آنهايي كه فرمود: ﴿أوَ مَن كَانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْنَاهُ وَعَلْنَا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ﴾[48] پس در دنيا نورانياند؛ منتها عدهاي ميبينند عدهاي نميبينند. همين مؤمن كه امروز نوراني است فردا نورش روشن ميشود: ﴿يَسْعَيٰ نُورُهُم بَيْنَ أَيْدِيهِمْ﴾[49] وگرنه آنجا آفتاب نيست كه اتاق او را روشن كند! در روايات بهشت دارد كه وقتي فضاي بهشت نور تازهاي ميگيرد، سؤال ميكنند اين نور چيست؟ جواب ميگويند كه مؤمن از غرفهاي به غرفهاي ديگر عبور كرد نورش اين فضا را روشن كرد[50]، وگرنه آنجا كه نور بيروني نيست. نار بيروني هم در جهنم نيست، اگر نار هست، نار است جسماني است پوست را ميسوزاند، نار است روحاني است قلب را ميسوزاند؛ ولي همه و همه محصول اعتقاد، اخلاق و عمل است. اگر بهشت و جهنم يك وزان دارند؛ منتها جهنم در حدّ دركات است و پايين، بهشت در حد درجات است و بالا، از دورن خود آدم در ميآيد [و] وقتي از درون در ميآيد يك فاعل ميخواهد، چون فعل كه بيفاعل نيست.
مبدأ قابلي و فاعلي طلوع نور يا جوشش آتش دروني انسان در قيامت
انسان مبدأ قابلي كار است؛ نه مبدأ فاعلي، آن هم كه مؤمن شد تازه زمينه را فراهم كرد، لذا به خداي سبحان عرض ميكند: ﴿رَبَّنَا أَتْمِمْ لَنَا نُورَنَا﴾[51]؛ خدايا نور ما را به ما بده يعني در دنيا وعده دادي ما اين كارها را انجام بدهيم، وعده دادي كه در قيامت به ما نور بدهي حالا بده، دعا ميكنند؛ نه اينكه خود انسان خود به خود بشود نيّر يا خود انسان خود به خود بشود نار. كاري كه انسان انجام ميدهد در حدّ علل قابلي است، يعني وقتي انسان ميخواهد سرشماري كند آمار بگيرد انسان و عقيدهاش، انسان و اخلاقش، انسان و اعمالش را در ليست علل قابلي مينويسد، وگرنه كار به دست ديگري است [كه] او ربّ عالميان است. خب حالا اگر كسي خواست سرشماري كند علل يك كشاورزي را بررسي كند؛ كشاورز و بذرش، كشاورز و شيارش، كشاورز و كودش، كشاورز و پاسداري شبانهروزياش، همه اينها را بايد در ليست علل قابلي بنويسد، اينها كه فاعل نيستند، آن كه فاعل است و افاضه ميكند و كار به دست اوست، ﴿ءَأَنتُمْ تَزرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ﴾[52] سمت اوست، او خداست. هر كاري كه انسان انجام ميدهد در رديف علل قابليّه قرار ميگيرد، وگرنه فعل را ديگري بايد بدهد؛ خواه نار، خواه نور. مؤمن هم وقتي كه نماز شب ميخواند اين طور نيست كه خود به خود نيّر بشود، مؤمني كه نماز شب ميخواند مثل كشاورزي است كه خوب شيار كرده، خوب بذر [پاشي] كرده، خوب كود ريخته، خوب مواظبت كرده، خوب سمپاشي كرده، [حالا] منتظر است؛ كافر هم كه بدرفتاري كرده بذر حنظل پاشيده و منتظر است. آنكه صورت افاضه ميكند «رب العالمين» است؛ نه اينكه انسان خود به خود بشود نيّر يا خود به خود بشود نار (اينچنين نيست).
پرسش ...
پاسخ: نه؛ اين ﴿نَارُ اللَّهِ﴾[53] قلب را ميسوزاند، آن ﴿كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَيْرَهَا﴾[54] هم جسم را ميسوزاند. منظور آن است كه اين كار قلبي (عقايد و اعتقادات و اخلاق قلبي) به صورت نار در ميآيد؛ ولي موقدش خداست، وَقودش انسان است، موقدش خداست. و اگر ثابت بشود در بحثهاي بعد (به خواست خداي سبحان) كه روح مجرّد است، عقايد مجرّدند، نيّات مجرّدند، اخلاق مجرّد است [و] زوآل پذير نيست، خداي سبحان به اين امور مجرّده فيض مناسب با اينها خواهد داد.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 119.
[2] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 204.
[3] ـ مفاتيح الجنان، دعاي كميل.
[4] ـ سورهٴ نور، آيهٴ 2.
[5] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 201.
[6] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 156.
[7] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 156.
[8] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 156.
[9] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 156.
[10] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 156.
[11] ـ سورهٴ حاقه، آيهٴ 7.
[12] ـ سورهٴ حاقه، آيهٴ 8.
[13] ـ سورهٴ حاقه، آيهٴ 7.
[14] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 156.
[15] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 156.
[16] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 45.
[17] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 44.
[18] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 72.
[19] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 129.
[20] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 45.
[21] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 151.
[22] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 45.
[23] ـ تفسير مجمعالبيان، ج 10، ص 120.
[24] ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 192.
[25] ـ سورهٴ طه، آيهٴ 50.
[26] ـ سورهٴ نمل، آيهٴ 14.
[27] ـ سورهٴ نازعات، آيهٴ 14.
[28] ـ سورهٴ طه، آيات 105 ـ 107.
[29] ـ سورهٴ زلزله، آيات 4 ـ 5.
[30] ـ سورهٴ معارج، آيهٴ 4.
[31] ـ تفسير مجمعالبيان، ج 10، ص 120.
[32] ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 73.
[33] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 68.
[34] ـ الغدير، ج 8، ص 214.
[35] ـ سورهٴ غافر، آيهٴ 46.
[36] ـ الغدير، ج 8، ص 214.
[37] ـ سورهٴ همزه، آيهٴ 6.
[38] ـ سورهٴ همزه، آيهٴ 7.
[39] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 10.
[40] ـ سورهٴ همزه، آيهٴ 6.
[41] ـ سورهٴ همزه، آيهٴ 7.
[42] ـ سورهٴ تحريم، آيهٴ 8.
[43] ـ سورهٴ انسان، آيهٴ 13.
[44] ـ سورهٴ قيامت، آيات 8 ـ 9.
[45] ـ سورهٴ تكوير، آيهٴ 2.
[46] ـ سورهٴ تكوير، آيهٴ 1.
[47] ـ سورهٴ انفطار، آيهٴ 2.
[48] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 122.
[49] ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 12.
[50] ـ بحارالانوار، ج 8، ص 149؛ بشارة المصطفي لشيعة المرتضي، ص 159.
[51] ـ سورهٴ تحريم، آيهٴ 8.
[52] ـ سورهٴ واقعه، آيهٴ 64.
[53] ـ سورهٴ همزه، آيهٴ 6.
[54] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 56.