19 04 2014 1904947 شناسه:

تفسیر سوره صافات جلسه 27 (1393/01/30)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿وَ إِنَّ إِلْياسَ لَمِنَ الْمُرْسَلينَ (123) إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَ لا تَتَّقُونَ (124) أَ تَدْعُونَ بَعْلاً وَ تَذَرُونَ أَحْسَنَ الْخالِقينَ (125) اللَّهَ رَبَّكُمْ وَ رَبَّ آبائِكُمُ الْأَوَّلينَ (126) فَكَذَّبُوهُ فَإِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ (127) إِلاَّ عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصينَ (128) وَ تَرَكْنا عَلَيْهِ فِي الْآخِرينَ (129) سَلامٌ عَلي‏ إِلْ‏ياسينَ (130) إِنَّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنينَ (131) إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنينَ (132) وَ إِنَّ لُوطاً لَمِنَ الْمُرْسَلينَ (133) إِذْ نَجَّيْناهُ وَ أَهْلَهُ أَجْمَعينَ (134) إِلاَّ عَجُوزاً فِي الْغابِرينَ (135) ثُمَّ دَمَّرْنَا الْآخَرينَ (136) وَ إِنَّكُمْ لَتَمُرُّونَ عَلَيْهِمْ مُصْبِحينَ (137) وَ بِاللَّيْلِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ (138) وَ إِنَّ يُونُسَ لَمِنَ الْمُرْسَلينَ (139) إِذْ أَبَقَ إِلَي الْفُلْكِ الْمَشْحُونِ (140) فَساهَمَ فَكانَ مِنَ الْمُدْحَضينَ (141) فَالْتَقَمَهُ الْحُوتُ وَ هُوَ مُليمٌ (142) فَلَوْ لا أَنَّهُ كانَ مِنَ الْمُسَبِّحينَ (143) لَلَبِثَ في‏ بَطْنِهِ إِلي‏ يَوْمِ يُبْعَثُونَ (144) فَنَبَذْناهُ بِالْعَراءِ وَ هُوَ سَقيمٌ (145) وَ أَنْبَتْنا عَلَيْهِ شَجَرَةً مِنْ يَقْطينٍ (146)﴾

ناروايي حمل ماجرای ذبح بر تعليم قبح فرزندکشی در مقابل معبود

بعد از اقامه برهان بر اصول اوّليه دين, قصص برخي از انبيا(عليهم السلام) را ذكر مي‌فرمايد تا نمونه اجرايي معارف و قواعد دين باشد. در جريان «ذَبح» فرزند حضرت ابراهيم، گاهي ممكن است گفته شود که اين جريان نمادي براي تقبيح فرزندكُشي بود، چون در جاهليّت گاهي فرزندان را قرباني بت‌ها مي‌كردند، براي اينكه جلوي اين كار گرفته شود و اين كار تقبيح شود، اين قصه طرح شده است و جلوي فرزندكُشي گرفته شد تا جاهليّت بفهمد كه فرزند را نبايد براي معبود قرباني كرد.

اين سخن ناصواب است، براي اينكه قرآن كريم مكرّر از خود اين جريان ياد كرده، اين را تحريم كرده و تقبيح نمود اولاً و ثانياً آن روز در مكه جاهليّتي نبود، قرباني فرزند نبود و بت‌پرستي نبود؛ بعدها اين حرف‌ها پيدا شد. آن روزي كه وجود مبارك ابراهيم(سلام الله عليه) در عالَم رؤيا به «ذَبح» فرزند مأمور شده است، در حريم مكه كه كسي نبود, جاهليّتي نبود, بت‌پرستي نبود و قرباني فرزند، براي بت‌ها اصلاً مطرح نبود.

تبيين دو دليل بر حمل «سلام» در ﴿سَلامٌ عَلي‏ إِلْ‏ياسينَ﴾ بر الياس

مطلب دوم آن است كه در جريان الياس و در بخش پاياني فرمود: ﴿سَلامٌ عَلي‏ إِلْ‏ياسينَ ٭ إِنَّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنينَ ٭ إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنينَ﴾؛ روايات نوراني اهل بيت(عليهم السلام) كه در كتاب شريف كنز[1] آمده ملاحظه فرموديد كه فرمودند باطنِ اين مربوط به «آل‌ياسين» و اهل بيت است، اين سر جايش محفوظ است؛ اما ظاهر همان «آل‌ياسين», «إل‌ياسين» است و در «إل‌ياسين» نمي‌توان گفت که اين جمع است؛ ضمير مفردی كه ارجاع شده براي اين است كه در جمع هم ضمير مفرد و هم ضمير مذكر به لحاظ ظاهر لفظ جايز است و اين در صورتي است كه اگر برای ما جمع بودن لفظي احراز شد كه اين كلمه جمع است و بعد ديديم ضمير مفرد مذكر به اين ارجاع شده است، در پاسخ مي‌گوييم که به لحاظ لفظ, ضمير مفرد مذكر ارجاع شده است؛ پس اولاً اگر جمع بودنِ يك كلمه و لفظي احراز شده باشد و ثانياً  اگر كلمه‌اي يقيناً جمع است؛ ولي ضمير مفرد مذكر به آن ارجاع شد، آن‌گاه پاسخ مي‌دهيم چون لفظِ آن مذكر است و مفرد, ضمير مفرد مذكر ارجاع شده است؛ نه اينكه اگر ما در كلمه‌اي شك داشته باشيم كه مفرد است يا جمع، بگوييم چون ضمير مفرد مذكر گاهي براي جمع به كار مي‌رود، پس اين كلمه جمع است؛ اصلِ ضمير مفرد مذكر آن است كه مرجعش مفرد است. اگر جايي يقين داشتيم كه آن كلمه جمع است، چنين مصحّحي هم گاهي در ادبيات پيدا مي‌شود؛ نه اينكه «عندالشك» ما احراز كنيم كه آن كلمه جمع است، براي اينكه گاهي ضمير مفرد مذكر به جمع ارجاع مي‌شود. پس آنچه در آيه ذکر شده «إل‌ياسين» است، مفرد است و ضمير ﴿إِنَّهُ﴾ به آن برمي‌گردد.

صحابت لوط با ابراهيم(سلام الله عليه) و نهی از عملکرد قوم و پاسخ آن

اما جريان لوط(سلام الله عليه) كه در صحابت حضرت ابراهيم بود، گرچه جزء انبياي اولواالعزم نبود و پيامبري كه جزء پيامبران اولواالعزم نيستٰ ممكن است «تحت‌الشعاع» پيامبري كه جزء اولواالعزم است باشد، چه اينكه حضرت لوط به وجود مبارك ابراهيم(سلام الله عليه) ايمان آورد ﴿فَآمَنَ لَهُ لُوطٌ و در صحابت و صحبت آن حضرت به سرزمين شام مهاجرت كردند ﴿فَآمَنَ لَهُ لُوطٌ وَ قالَ إِنِّي مُهاجِرٌ إِلي‏ رَبِّي﴾[2] كه حرف ابراهيم(سلام الله عليه) است، لوط هم در خدمتشان بود. جريان لوط برای چندمين بار است كه در قرآن كريم مطرح مي‌شود؛ اول در سوره مباركه «اعراف» آيه هشتاد به بعد اين است که: ﴿وَ لُوطاً إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَ تَأْتُونَ الْفاحِشَةَ ما سَبَقَكُمْ بِها مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعالَمينَ﴾؛ بعضي از گناهان سابقه ندارد، در آن زمان چنين گناهي سابقه نداشت و اوّلين بار اين گروه مبتلا شدند. «فاحِش» يعني شفاف و روشن؛ اينكه مي‌گويند اگر خوني به پارچه‌اي رسيد و از آن طرفش «فَحَش» ـ يعني «ظَهر» ـ حكمش چيست، همين است. «فاحش» يعني ظاهر و «فحشاء» يعني سّئه ظاهر. فرمود شما گناهي كه «بيّن‌الغي» است را داريد مرتكب مي‌شويد که فطرت هم آن را تقبيح مي‌كند, ساختار خلقت هم آن را تقبيح مي‌كند و تاكنون هم كسي به اين گناه آلوده نشده است ﴿أَ تَأْتُونَ الْفاحِشَةَ ما سَبَقَكُمْ بِها مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعالَمينَ ٭ إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ شَهْوَةً مِنْ دُونِ النِّساءِ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ﴾[3] كه بيراهه مي‌رويد, جواب آنها اين بود: ﴿وَ ما كانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلاَّ أَنْ قالُوا أَخْرِجُوهُمْ مِنْ قَرْيَتِكُمْ إِنَّهُمْ أُناسٌ يَتَطَهَّرُونَ﴾؛[4] اينها خودشان را به پاكي مي‌زنند، مدّعي طهارت‌ و پاكي هستند يا واقعاً پاك میباشند، قبول كردند كه خودشان آلوده‌ هستند و آل‌لوط نبايد در اين سرزمين زندگي كنند. فرمود آنها به اين آلودگي مبتلا شدند و در برابر لوط و هم‌فكران لوط گفتند اينها را تبعيد كنيد يا از شهر خارج كنيد ﴿فَأَنْجَيْناهُ وَ أَهْلَهُ إِلاَّ امْرَأَتَهُ كانَتْ مِنَ الْغابِرينَ﴾؛[5] ما حضرت لوط و اهل او را نجات داديم، همسرش كه به او ايمان نياورده بود، اين جزء باقیمانده‌ها بود؛ «غابِر» يعني مانده, از گذشته مانده؛ «قادم» يعني آمده كه از «قدم» مي‌آيد. مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله عليه) تحليل لغوي كه مي‌كند، مي‌گويد وقتي متحرّكي از مکانی خاكي عبور كرد، اين خاك‌ها حركت مي‌كنند و غباري هم توليد مي‌شود، اما اين خاك‌ها زود مي‌نشينند و آن غبار مدتي مي‌ماند، چون مي‌ماند اين «غابر» از همان غبار است كه بقيه آن گذشته است و مانده است;[6] لذا از چيزي كه مي‌ماند و اثر گذشته است به عنوان «غابر» ياد مي‌شود. ﴿وَ أَمْطَرْنا عَلَيْهِمْ مَطَراً فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُجْرِمينَ﴾[7] همين شهاب‌سنگ‌ها, همين بلاهاي آسماني كه «حاصب»,[8] «مَطر» و مانند آن از آنها ياد مي‌شود، به حيات اين قوم خاتمه داد؛ اين در جريان سوره مباركه «اعراف» بود.

تشريح تکذيب قوم لوط بر مرسلين

در سوره مباركه «شعراء»، قصه لوط(عليه السلام) از آيه 160 به بعد شروع مي‌شود که میفرمايد: ﴿كَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ الْمُرْسَلينَ؛ مستحضريد كه گاهي چند پيامبر در يك منطقه حضور دارند که مردم آن منطقه همه آنها را تكذيب مي‌كنند; ولي در بسياري از موارد اين‌طور نيست كه چند پيامبر يكجا آمده باشند؛ اصحاب حِجر و قوم لوط اين‌طور هستند, اين‌طور نيست كه انبياي فراواني آمده باشند و آنها تكذيب كرده باشند. چون حرف يك پيامبر, حرف همه انبياست; لذا ﴿مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ[9] بين اينها رايج است و تنها كسي كه گذشته از «تصديق», «هيمنه», «سيطره» و «سلطنت» دارد قرآن كريم است نسبت به كتاب‌هاي ديگر و همچنين وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است نسبت به انبياي ديگر. درباره انبيا مي‌فرمايد: ﴿مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ﴾؛ ولي درباره وجود مبارك حضرت دارد ﴿وَ مُهَيْمِناً عَلَيْهِ﴾[10]  قرآن, «هيمنه» بر ساير كتاب‌ها دارد؛ يعني سلطنت دارد. آن كتاب‌ها تحريف شده‌اند و آخرين كتاب و ماندگارترين كتاب, قرآن كريم است كه آنها را بايد امضا كند. اين‌طور نيست كه انبياي ديگر بيش از حدّ تصديق, سِمتي داشته باشند و «مهيمن» باشند; ولي وجود مبارك حضرت به بركتي كه در قرآن هست و قرآن همراه آن حضرت است، هم حرف‌هاي انبيا و كتب آسماني را تصديق دارند, هم قرآن نسبت به صحف قبلي «هيمنه» دارد, هم وجود مبارك حضرت نسبت به انبياي پيشين «مهيمن» است; ولي بالأخره حرف همه انبيا يكي است، اگر كسي حرف پيامبري را تكذيب كرد همه انبيا را تكذيب كرد و حرف پيامبري را قبول كرد، حرف همه انبيا را قبول كرد، چون حرف همه انبيا توحيد، وحي، نبوّت، و اسرار الهي است؛ لذا مي‌فرمايد: ﴿كَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ الْمُرْسَلينَ که جمع محلّيٰ به الف و لام آورده است ﴿وَ لَقَدْ كَذَّبَ أَصْحابُ الْحِجْرِ الْمُرْسَلينَ﴾[11] درباره اصحاب «حِجر» هم همينطور بود.

پيام لوط به قوم خود در «بيّن الغیّ» بودن عملکرد آنان

وجود مبارك لوط به آنها چه فرمود؟ ﴿إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ[12] برادر نژادي يا برادر قومي ـ لوط هم كه مهاجرت كرده بود ـ يا برادرِ انساني ﴿لُوطٌ أَ لا تَتَّقُونَ ٭ إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمينٌ ٭ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطيعُونِ ٭ وَ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلاَّ عَلي‏ رَبِّ الْعالَمينَ﴾،[13] بدترين سيّئه آنها را كه ذكر مي‌كند اين است ﴿أَ تَأْتُونَ الذُّكْرانَ مِنَ الْعالَمينَ﴾[14] اين كار در جهان, تنها براي شماست؛ نه در شرق, نه در غرب, نه در گذشته و نه در حال هيچكسي اين آلودگي را نداشت و الآن شما داريد. ﴿وَ تَذَرُونَ ما خَلَقَ لَكُمْ رَبُّكُمْ مِنْ أَزْواجِكُمْ﴾،[15] در بحث‌هاي قبل هم داشتيم شما هيچ كلب مذكّري نديديد كه با مذكّر ديگر جمع بشود اين كاري نيست كه حيوانات هم به آن راضي باشند, بشر را وقتي رها كنيد به اين صورت مي‌شود.

پرسش: استاد! غربي‌ها همين الآن هم چنين هستند.

پاسخ: بله، ﴿أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ.[16] شما در بحث‌هاي قبل هم داشتيم، سگي در عالَم پيدا نكرديد كه نر با نر جمع شود؛ خوك اين‌طور است, سگ اين‌طور است, گرگ اين‌طور است هيچ حيواني چنين نيست؛ پس ﴿أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ، وقتي انسان بيراهه رفت به آن صورت در مي‌آيد. اين همه حيوانات در باغ‌وحش و در جنگل زندگي مي‌كنند، اينها تمام دوربين‌ها را گذاشتند و قدم به قدم زاد و ولد اينها را بررسي كردند، آخر يك حيوان نری با نر ديگر جمع نشد و اين چيزي نيست كه آنها كتمان كرده باشند.

ضرورت قدرشناسی از قرآن در تبيين مقام زن

با توجه به اينکه فردا متعلّق به ذات مقدسه سيده نساء العالمين است زن‌ها, خواهرها و دخترها بايد واقعاً عظمت مقام مادري را بدانند. مكرّر خداي سبحان از عظمت خلقت ياد كرد فرمود: ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ في‏ أَحْسَنِ تَقْويمٍ[17] و بعد هم فرمود: ﴿فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقينَ﴾،[18] اين را كجا انجام داد؟ آيا اين نظير سلول‌هاي بنيادي است كه در شيشه يا در ظرف خاصّي كه ادراك ندارد خدا ﴿أَحْسَنُ الْخالِقينَ﴾ مي‌شود, ﴿فَتَبارَكَ اللَّهُ﴾ مي‌گويد, ﴿ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ[19] دارد و ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ في‏ أَحْسَنِ تَقْويمٍ میفرمايد يا در حوزه نفسِ مادری اين كار را مي‌كند؟! چنين است؛ منتها زن علمِ به علم ندارد، اما اگر صديقه كبرا باشد مي‌داند كه دارد چه كار مي‌كند، فرق آن حضرت با ديگران در اين مطلب است. اينكه از نشئه‌اي، حقيقتي را در مجراي فيض خالقيّت خودش به نام مادر به كودك مي‌دهد، اگر مادري مثل زهرا(سلام الله عليها) باشد مي‌داند که اين‌جا چه خبر است. اين نظير سلولهاي بنيادي نيست كه در شيشه يا غير شيشه، نطفه يا غير نطفه، آن گوشت بدن يا پوست بدن را جمع كنند، به صورت حيوان در بيايد و آن شيشه نفهمد که چه خبر است. همه شئوني كه در كودك انجام مي‌گيرد، نفسِ مادر متوجه آن است؛ منتها علمِ به علم ندارد. اگر کودک در قرارِ مكين است، اگر «‌انّا جعلناه نطفة», بعد «جعلناه علقة», بعد «جعلناه مضغة», بعد «جعلناه جنين», بعد «جعلناه عظام», بعد ﴿فَكَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً﴾ همه را مادر مي‌فهمد، از اين به بعد كه پَرش ملكوت است، ﴿ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ﴾ را مادر مي‌فهمد, به وسيلهٴ نفسِ مادر اين فيوضات به كودك افاضه مي‌شود و در همان مقطع است که ﴿فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقينَ﴾[20] جلوه مي‌كند، «احسن‌ المخلوقين» را مادر تحويل مي‌دهد؛ منتها اگر مادر مثل زهرا(سلام الله عليها) باشد، مي‌داند که دارد چه كار مي‌كند. مادرهاي ديگر علم دارند، اما علمِ به علم ندارند؛ اين مقامِ مادر است، اين مقامِ زن است. وقتي انسان, زن را نشناسد, انسان را نشناسند, «خليفةالله» را نشناسد، به همان صورت قوم لوط در مي‌آيد. هر شب بايد قرآن به سر داشته باشيم، نه سالي يك بار, چنين كتابي است! قرآ‌ن به سر كه توقيفي نيست و قصد ورود هم كه کسی ندارد، هر شب اگر كسي قرآن به سر داشته باشد جا دارد. اين كتاب را واقعاً بايد بالاي سر گذاشت، زن را به اين عظمت معرفي كرد. اين ﴿فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقينَ﴾ كه درباره مردها نيست، اين هم كه نظير سلول‌هاي بنيادي نيست, اين هم كه نظير ظرف شيشه‌اي نيست، چرا آداب و اخلاق و رسوبات مادر در كودك اثر دارد؟ چون از راه نفس مادر اين همه فيوضات به كودك مي‌رسد؛ اگر او طيّب و طاهر باشد همين است, اگر خوش‌اخلاق باشد همين است, اگر در زمان بارداري عصباني نشود, اهل استرس نباشد, بد نگويد, بد نبيند, بد نگاه نكند و غذاي حرام نخورد آن فرزند صالح در مي‌آيد، چون او دارد مي‌پروراند. درست است خداي سبحان همه كارها را انجام مي‌دهد، اما اين كارها با وسايل انجام مي‌گيرد. اگر يك وقت به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: ﴿وَ ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ رَمي،[21] به هر مادري هم مي‌گويد تو به بار نياوردي، من به بار آوردم؛ منتها در دستگاه و در حوزه هستي تو, من اين كارها را كردم، منتها از راه نفس تو, اراده تو, اوصاف تو, كمالات تو; لذا تمام كمالات مادر در كودك اثر دارد; يعني فيض الهي به مادر مي‌رسد، مادر در بخش‌هاي علمي و عملي اين فيض را مي‌گيرد و در اين ظرفيت خاص به كودك مي‌دهد. گفت:

«دامن مادر، نخست آموزگار کودک است *** طفل دانشور، کجا پرورده نادان مادری»[22]

آن مادر هر كمالاتي كه داشته باشد نصيب فرزند مي‌شود، اين مقام زن است. اگر روز زن است، هفته زن است و مناسبت ميلاد ذات مقدس سيده نساء عالميان است، اين جلال و شكوه و جبروت زن است، اين مجراي ﴿فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقينَ﴾ است؛ آن وقت اين را گذاشتند كنار, زن را به صورت كالا درآوردند و مرد را هم به اين صورت درآوردند، اين است كه واقعاً آن‌كه اهل دل است هر شب، براي خود مي‌تواند قرآن به سر داشته باشد، اين كتاب, كتابي است كه بايد بالاي سر باشد.

يکی بودن پيام لوط برای قوم با حرف تمام انبيا

فرمود حرف انبيا اين بود، پس معلوم مي‌شود حرف تمام انبيا اين است، براي اينكه لوط كه يك نفر بود، شما جمع مذكر سالم مي‌آوريد و مي‌گوييد قوم لوط, حرف همه انبيا را تكذيب كردند، براي اينكه اين حرف, حرفِ تمام انبياست. ﴿كَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ الْمُرْسَلينَ جمع محلّيٰ به الف و لام است براي قوم لوط, حداكثر شعاع رسالت وجود مبارك ابراهيم هم به آن‌جا رسيده باشد; «مرسلين» و سلسله انبيايي كه به آنجا رفته باشند نبود. پس معلوم مي‌شود که حرف همه انبيا اين است.

فرمود: ﴿فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطيعُونِ ٭ وَ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلاَّ عَلي‏ رَبِّ الْعالَمينَ ٭ أَ تَأْتُونَ الذُّكْرانَ مِنَ الْعالَمينَ ٭ وَ تَذَرُونَ ما خَلَقَ لَكُمْ رَبُّكُمْ مِنْ أَزْواجِكُمْ﴾؛ اين همسران را، براي شما خلق كرده است ﴿بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ عادُونَ﴾ تعدّي و تجاوز مي‌كنيد! آنها در جواب به حضرت لوط گفتند: ﴿لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ يا لُوطُ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْمُخْرَجينَ﴾؛[23] ما شما را از اين سرزمين بيرون مي‌كنيم. الآن هم همين است! قرآن كتاب روز است.

سرانجام کار قوم بعد از اعلان بيزاری و دعای لوط(سلام الله عليه)

وجود مبارك لوط فرمود: ﴿إِنِّي لِعَمَلِكُمْ مِنَ الْقالينَ﴾؛[24] من دشمن كار شما هستم، من در برابر كار شما مي‌ايستم و كار, كارِ پليد و زشتی است، بعد به خداي خود عرض كرد: ﴿رَبِّ نَجِّني‏ وَ أَهْلي‏ مِمَّا يَعْمَلُونَ﴾؛[25] دعاي او را ما مستجاب كرديم ﴿فَنَجَّيْناهُ وَ أَهْلَهُ أَجْمَعينَ ٭ إِلاَّ عَجُوزاً فِي الْغابِرينَ﴾[26] كه اين مثل غباري بود مانده، براي اينكه به وجود مبارك لوط ايمان نياورد. ﴿ثُمَّ دَمَّرْنَا﴾، «تدمير» يعني «اهلاك», همه را به «دمار» و به «هلاك» مبتلا كرديم ﴿ثُمَّ دَمَّرْنَا الْآخَرينَ﴾[27] و راهش هم ﴿وَ أَمْطَرْنا عَلَيْهِمْ مَطَراً فَساءَ مَطَرُ الْمُنْذَرينَ﴾[28] كه سنگ‌باران كرديم و اين شهاب‌سنگ‌ها به حيات اينها خاتمه دادند، ﴿إِنَّ في‏ ذلِكَ لَآيَةً وَ ما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنينَ ٭ وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزيزُ الرَّحيمُ﴾[29] سوره مباركه «شعراء» تا آيه 175 اين قصه را به پايان مي‌رساند.

در سوره مباركه «نمل» جريان حضرت لوط(سلام الله عليه) از آيه 54 شروع مي‌شود تا چند آيه, آيه 54 سوره مباركه «نمل» اين است: ﴿وَ لُوطاً إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَ تَأْتُونَ الْفاحِشَةَ﴾؛ يعني كار «بيّن‌الغي» است ﴿وَ أَنْتُمْ تُبْصِرُونَ﴾؛ ما، براي شما روشن كرديم و اين هم براي شما روشن است ﴿أَ إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ شَهْوَةً مِنْ دُونِ النِّساءِ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ ٭ فَما كانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلاَّ أَنْ قالُوا أَخْرِجُوا آلَ لُوطٍ مِنْ قَرْيَتِكُمْ﴾؛[30]  الآن حرف همين است، آنها چون فعلاً به ما دسترسي ندارند تا اتفاقی واقع شد میگويند ما شما را تحريم مي‌كنيم، هيچ فرقي بين اينها و آنها نيست. حالا چون آدم در شهر آنها نيست، نمي‌گويند ما شما را بيرون مي‌كنيم و حال چون بيرون از شهر آنها هستيم و در جاي ديگری هستيم مي‌گويند ما شما را تحريم مي‌كنيم؛ حرف, همان حرف و قوم, همان قوم است. ﴿أَخْرِجُوا آلَ لُوطٍ مِنْ قَرْيَتِكُمْ إِنَّهُمْ أُناسٌ يَتَطَهَّرُونَ﴾ كه در سوره مباركه «اعراف» هم گذشت، ﴿فَأَنْجَيْناهُ وَ أَهْلَهُ إِلاَّ امْرَأَتَهُ قَدَّرْناها مِنَ الْغابِرينَ﴾[31] که نظير غبارِ پس‌مانده مسافر بود ﴿وَ أَمْطَرْنا عَلَيْهِمْ مَطَراً فَساءَ مَطَرُ الْمُنْذَرينَ﴾؛[32] اينها را سنگ‌باران كرديم و اين شهاب‌سنگ‌ها به حيات آنها خاتمه داد ﴿فَساءَ مَطَرُ الْمُنْذَرينَ ٭ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ سَلامٌ عَلي‏ عِبادِهِ الَّذينَ اصْطَفي‏ آللَّهُ خَيْرٌ أَمَّا يُشْرِكُونَ﴾.[33]

در سوره مباركه «عنكبوت» هم جريان قوم لوط از آيه 28 شروع مي‌شود و تا چند آيه ديگر ادامه دارد. میفرمايد: ﴿وَ لُوطاً إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الْفاحِشَةَ ما سَبَقَكُمْ بِها مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعالَمينَ ٭ أَ إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ وَ تَقْطَعُونَ السَّبيلَ﴾؛[34] راه زاد و ولد را شما بستيد، انسان به وسيله مادر به دنيا مي‌آيد. تحصيل كردن براي آن است كه مادر بتواند فرزندان صالح و عاقل و عالِم تربيت كند. ﴿وَ تَقْطَعُونَ السَّبيلَ وَ تَأْتُونَ في‏ ناديكُمُ الْمُنْكَرَ﴾؛ نادي يعني محفل و انجمن, رسماً در كارهايتان اين را رسميّت مي‌دهيد و امضا مي‌كنيد و مي‌پذيريد! ﴿فَما كانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلاَّ أَنْ قالُوا ائْتِنا بِعَذابِ اللَّهِ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقينَ﴾؛[35] گفتند اگر پيامبري و معجزه داري و حرفت اثر دارد و خدا تعذيب مي‌كند، عذاب الهي نازل شود. وجود مبارك لوط عرض كرد: ﴿رَبِّ انْصُرْني‏ عَلَي الْقَوْمِ الْمُفْسِدينَ﴾.[36]

آمدن رسل الهی نزد ابراهيم و لوط(سلام الله عليهما) برای عذاب قوم

آن‌گاه ﴿وَ لَمَّا جاءَتْ رُسُلُنا إِبْراهيمَ بِالْبُشْري‏ قالُوا إِنَّا مُهْلِكُوا أَهْلِ هذِهِ الْقَرْيَةِ إِنَّ أَهْلَها كانُوا ظالِمينَ﴾،[37] بعد وجود مبارك ابراهيم گفت شما كه مي‌خواهيد اهل اين قريه را به هلاكت برسانيد، لوط در اين قريه هست ﴿قالَ إِنَّ فيها لُوطاً﴾ فرشته‌ها گفتند: ﴿قالُوا نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَنْ فيها لَنُنَجِّيَنَّهُ وَ أَهْلَهُ إِلاَّ امْرَأَتَهُ كانَتْ مِنَ الْغابِرينَ﴾،[38] آن‌گاه ﴿وَ لَمَّا أَنْ جاءَتْ رُسُلُنا لُوطاً سي‏ءَ بِهِمْ وَ ضاقَ بِهِمْ ذَرْعاً﴾[39]  كه مبسوطاً در سوره مباركه «عنكبوت» جريانش گذشت.

جريان حضرت لوط در آيه 34 به بعد سوره مباركه «قمر» نيز مطرح شد، آن‌جا فرمود: ﴿إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ حاصِباً إِلاَّ آلَ لُوطٍ نَجَّيْناهُمْ بِسَحَرٍ ٭ نِعْمَةً مِنْ عِنْدِنا كَذلِكَ نَجْزي مَنْ شَكَرَ ٭ وَ لَقَدْ أَنْذَرَهُمْ بَطْشَتَنا فَتَمارَوْا بِالنُّذُرِ﴾[40] لوط(سلام الله عليه) اينها را انذار كرده، از عذاب الهي آنها را ترسانده ﴿فَتَمارَوْا بِالنُّذُرِ﴾ «مِريه» و شك داشتند كه عذاب الهي واقع مي‌شود و ديدند كه عذاب الهي به حيات اينها خاتمه داد.

اين جريان قوم لوط بود كه يك بلا و غدّه سرطاني است كه دامنگير برخي از اين غربي‌ها شده است. الآن بعد از جريان حضرت لوط میفرمايد: ﴿وَ إِنَّ لُوطاً لَمِنَ الْمُرْسَلينَ ٭ إِذْ نَجَّيْناهُ وَ أَهْلَهُ أَجْمَعينَ ٭ إِلاَّ عَجُوزاً فِي الْغابِرينَ ٭ ثُمَّ دَمَّرْنَا الْآخَرينَ﴾.

امر به عبرت آموزی از آثار مخروبه قوم لوط

بعد به مردم مكه مي‌فرمايد که هنوز آثار مخروبهٴ قوم لوط بر جا مانده است؛ شما که براي نقل و انتقال كالاي تجاري از حجاز به شام سفر مي‌كنيد، در اين فاصله منطقه‌هايي هست كه قوم لوط زندگي مي‌كردند، آثار مخروبه و به جا ماندهٴ قوم لوط هست، شما سرِ راهتان است و آثار اينها را مي‌بينيد. فرمود: ﴿وَ إِنَّكُمْ لَتَمُرُّونَ عَلَيْهِمْ مُصْبِحينَ ٭ وَ بِاللَّيْلِ﴾ شما كه از حجاز به طرف شام میرويد صبحگاه در سفر و راهتان به اين قسمتها مي‌رسيد كه ديوارهاي مخروبه و آثار مخروبه شهر است و در برگشت, شبانگاه به اين‌جا مي‌رسيد كه اين‌جا مخروبه آنهاست؛ هم «مُصْبِح» در رفتن و هم «مساء» در آمدن يا برعكس, آثار مخروبه را علناً مي‌بينيد. الآن مي‌گويند در اثر طغيان آب به زير آب فرو رفته و اثري از آنها نيست؛ ولي بالأخره آن وقت بود.

در سوره مباركه «حجر» هم مشابه اين را خوانديم؛ در سوره «حجر» مي‌فرمايد ما دو قريه را هلاك كرديم ﴿وَ إِنَّهُما؛ يعني اين دو شهر و اين دو محلّي را كه ما خراب كرديم ﴿لَبِإِمامٍ مُبينٍ﴾[41] که در سوره مباركه «حجر» هست; يعني راه رسمي و بزرگراهي كه از حجاز به شام مي‌رسيد که اين بزرگراه را مي‌گويند امام, الآ‌ن فاصله بين قم و تهران ممكن است از چند راه باشد، اما بزرگراه را مي‌گويند امام. امام آن راهي است كه اگر كسي وارد آن شد لازم نيست که از كسي بپرسد، مستقيم به مقصد مي‌رسد که اين را مي‌گويند امام. اين بزرگراهي كه اعوجاج و اختلاف در آن نيست، يك؛ تخلّف در آن نيست، دو؛ نيازي به پرسيدن ندارد، سه؛ مستقيم به مقصد مي‌رسد، چهار؛ به آن مي‌گويند امام. فرمود شما كه از حجاز حركت كرديد و مي‌خواهيد برويد شام, راه‌هاي فرعي فراوان دارد، اما يك بزرگراه دارد كه همه شما از آن راه رد مي‌شويد و قافله‌ها, مال‌التجاره‌ها همه از آن بزرگراه رد مي‌شوند، اين ابتدایِ بزرگراهتان است, بَرِ اين دو جاده است، ﴿وَ إِنَّهُما﴾؛ يعني اين دو شهري كه ما ويران كرديم ﴿لَبِإِمامٍ مُبينٍ﴾؛ يعني بَرِ امام مبين است, بَرِ جاده است, بَرِ بزرگراه است و همه شما مي‌بينيد که اين را در سوره مباركه «حجر» فرمود، اما اين‌جا فرمود ديگر امام مبين نيست؛ ولي فرمود بالأخره شما اين قافله‌اي كه از حجاز به شام مي‌رويد يا شبانگاه آن‌جا بيتوته مي‌كنيد يا صبح آن‌جا مي‌رسيد ﴿لَتَمُرُّونَ عَلَيْهِمْ﴾ مرور مي‌كنيد و مي‌گذريد ﴿عَلَيْهِمْ مُصْبِحينَ﴾, يك؛ ﴿وَ بِاللَّيْلِ﴾ دو؛ ﴿أَ فَلا تَعْقِلُونَ﴾ آن وقت قصه يونس(سلام الله عليه) شروع مي‌شود.

«و الحمد لله ربّ العالمين»

 

[1]. کنز الدقائق، ج11، ص176.

[2]. سوره عنکبوت, آيه26.

[3]. سوره اعراف, آيات80 و 81.

[4]. سوره اعراف, آيه82.

[5]. سوره اعراف, آيه83.

[6]. التبيان فی تفسير القرآن, ج4، ص459.

[7]. سوره اعراف, آيه84.

[8]. سوره اسراء, آيه68.

[9]. سوره بقره, آيه97.

[10]. سوره مائده, آيه48.

[11]. سوره حجر, آيه80.

[12]. سوره شعراء, آيه161.

[13]. سوره شعراء, آيات161 ـ 164.

[14]. سوره شعراء, آيه165.

[15]. سوره شعراء, آيه166.

[16]. سوره اعراف, آيه179.

[17]. سوره تين, آيه4.

[18]. سوره مومنون, آيه14.

[19]. سوره مومنون, آيه14.

[20]. سوره مومنون, آيه14؛ ﴿ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَاماً فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً ثُمَّ أَنْشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾.

[21]. سوره انفال, آيه17.

[22]. ديوان پروين اعتصامی، مثنويات، تمثيلات و مقطعات، نهال آرزو.

[23]. سوره شعراء, آيه167.

[24]. سوره شعراء, آيه168.

[25]. سوره شعراء, آيه169.

[26]. سوره شعراء, آيات170 و 171.

[27]. سوره شعراء, آيه172.

[28]. سوره شعراء, آيه173.

[29]. سوره شعراء, آيات174 و 175.

[30]. سوره انعام, آيات55 و 56.

[31]. سوره نمل، آيه57.

[32]. سوره نمل، آيه58.

[33]. سوره نمل، آيات58 و 59.

[34]. سوره عنکبوت, آيات28 و 29.

[35]. سوره عنکبوت, آيه29.

[36]. سوره عنکبوت, آيه30.

[37]. سوره عنکبوت, آيه31.

[38]. سوره عنکبوت, آيه32.

[39]. سوره عنکبوت, آيه33.

[40]. سوره قمر, آيات34 ـ 36.

[41]. سوره حجر, آيه79.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق