اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَ بَشَّرْناهُ بِإِسْحاقَ نَبِيًّا مِنَ الصَّالِحينَ (112) وَ بارَكْنا عَلَيْهِ وَ عَلي إِسْحاقَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِما مُحْسِنٌ وَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ مُبينٌ (113) وَ لَقَدْ مَنَنَّا عَلي مُوسي وَ هارُونَ (114) وَ نَجَّيْناهُما وَ قَوْمَهُما مِنَ الْكَرْبِ الْعَظيمِ (115) وَ نَصَرْناهُمْ فَكانُوا هُمُ الْغالِبينَ (116) وَ آتَيْناهُمَا الْكِتابَ الْمُسْتَبينَ (117) وَ هَدَيْناهُمَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ (118) وَ تَرَكْنا عَلَيْهِما فِي الْآخِرينَ (119) سَلامٌ عَلي مُوسي وَ هارُونَ (120) إِنَّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنينَ (121) إِنَّهُما مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنينَ (122)﴾
بعد از اقامه براهين براي اصول دين, قصص بعضي از انبيا(عليهم السلام) را كه هم حاملان آن پيام و هم مجريان آن احكام هستند و هم سود كساني كه به اين احكام عمل كردند و هم زيان كسي كه به اين احكام عمل نكردند، ذكر ميفرمايد. بعد از جريان حضرت نوح, قصه حضرت ابراهيم را ذكر فرموند كه به بخش پاياني قصه حضرت ابراهيم(سلام الله عليه) رسيديم.
عدم جواز مقايسه وصف «عظيم» در «كبش» با امور ملكوتي
در جريان «ذَبح عظيم»، اين كلمه عَظيمٍ[1] اگر وصف امور ملكوتي و معنوي قرار بگيرد، بار معنوي خاص دارد؛ مثل عرش عظيم, علم عظيم, خُلُق عظيم و مانند آن و اگر وصف امور مادي و نازل قرار بگيرد، معناي خاصّ خود را دارد. شما ميبينيد که در قرآن كريم براي بسياري از اوصاف رذل و ناپسند، وصف «عظيم» آمده است؛ مثل «سِحر»,[2] «خزي»,[3] «كيد»,[4] «بهتان»,[5] «ظلم»,[6] «كَرب»,[7] «حنث»[8] و «ميل عظيم»،[9] همه اينها اوصافي است كه براي رذايل ياد شده است و اگر چيزي به نام «كَبش»[10] كه «ذَبح» است به وصف عظيم متّصف شود، نبايد آن را با خُلُق عظيم و امثال ذلك سنجيد؛ البته «كَبش»ي كه از راه غيب خلق شود و به وسيله فرشتهاي آورده شود، از عظمتي برخوردار است. در روايات هم از گوشت گوسفند به نيكي ياد شده است؛ در بعضي از نصوص آمده است که اگر لحمي مثلاً مناسبتر از لحم «كَبش» بود، خدا آن را «ذَبح» قرار ميداد.[11]
ناتمامي تطبيق ﴿بِذِبحٍ عَظيمٍ﴾ بر سيّدالشهداء(عليه السلام)
مطلب ديگر اينكه درباره تطبيق ﴿بِذِبحٍ عَظيمٍ﴾[12] بر وجود مبارك سيّدالشهداء(سلام الله عليه)، اگر چه برخي از روايات ناظر به آن است؛ ولی غالب روايات مخالف آن است و اگر ما يك روايت يا دو روايت[13] داشتيم كه بر وجود مبارك سيّدالشهداء(سلام الله عليه) تطبيق كرد و روايات فراواني داشتيم كه آن روايات «ذَبح» را همان «كَبش» دانستند، آنها مقدّم هستند. بر فرض تعارض, بايد بر «كتاب الله» عرضه كنيم و «كتاب الله» اين «ذَبح» را كه به صورت فعل ماضي ذكر ميكند، ظاهرش آن است كه «كَبش» بوده است.
بنابراين از هر نظرِ فنّي آن روايات مقدّم است و جريان اجر بر سيّدالشهداء و مانند آن را اگر كسي فدا بداند، يك تطبيق و تأويلي است كه خيلي محذوري ندارد; ولي نميشود گفت وجود مبارك سيّدالشهداء(سلام الله عليه) «ذَبح عظيم» بود؛ يعني براي حضرت اسماعيل فدا بود. آنجا چون فعل ماضي است و روايت هم دارد كه وجود مبارك ابراهيم «کَبش» را «ذَبح» كرد و گوشت آن را بين فقرا تقسيم كرد، تمام اينها همه روايات است. پس اگر يك يا دو روايت دارد كه بر وجود مبارك حضرت سيّدالشهداء تطبيق فرمود، اين کاملاً بايد تأويل شود؛ نه خود حضرت و نه اشك و گريه بر حضرت ميتواند مصداق اوّلي براي ﴿بِذِبحٍ عَظيمٍ﴾ باشد.
تفكّر خام اسرائيلي زمينهساز باور تقابل علم و ايمان و ناتمامي آن
مطلب بعدي آن است كه در دين براساس معرفتشناسي حسّ تجربي كه كفِ علم است، بعد نيمهتجربي كه مسائل رياضي است, بعد تجريديِ كلامي است, بعد تجريدي فلسفي است, بعد تجريدي عرفان نظري است و بالاتر از همه اينها شهود است، اين دين را علمي ميكند و اگر در غرب بعضيها بر اين باور باطل هستند كه ايمان در مقابل علم است، براي آن است كه آنها علم را همان حسّي و تجربه حسّي ميدانند و چون غيب و خدا و قيامت و اينها نظير موجودات مادي، نه با چشم مسلّح و نه با چشم بيسلاح ديده نميشوند، ميگويند اينها علمي نيست، چون علم را در حس و تجربه حسّي منحصر ميكنند؛ اين همان تفكّر خام اسرائيلي است كه گفتند: ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّي نَرَي اللَّهَ جَهْرَةً﴾[14] يا ﴿أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً﴾،[15] اگر كفِ سواد; يعني معرفت حسّي و تجربه حسّي معيار باشد، معارف الهي حسّي نيست و اما اگر علم؛ يعني به معناي واقعي علم كه كَفِ آن تجربه حسّي است و حتي تجربه حسّي هم اگر بخواهد علمي شود بايد به تجريد تكيه كند؛ اگر ما اين معنا را توسعه داديم، يقيناً ايمان با علم مطابق است. سرّ اينكه تجربه حسّي بدون تجريد عقلي هيچ پايه علمي ندارد، اين است كه مثلاً دارويي را برای شهری در ده مورد, صد مورد, هزار مورد آزمايش كردند و ديدند كه اين دارو براي فلان درد خوب است؛ تا اينجا كه حس و تجربه حسّي است، براي اينها طمأنينهآور است، اما همين دارو را براي پنج قارّه تصويب ميكنند, يك; براي اين زمان و زمانهاي آينده تصويب ميكنند, دو; نه پنج قارّه را و نه آينده را اينها آزمودند و حرف اينها هم حرفی درست و علمي است؛ يعني يك داروشناس و داروساز وقتي چندين مورد تجربه كرده است و ديد جواب كافي داد، ميگويد اين براي پنج قارّه خوب است و براي آينده هم خوب است که حرف صحيحی هم است؛ اما نميداند كه پشتوانه تجربه حسّي او يك برهان تجريديِ عقلي است که از آن باخبر نيست. از او اگر سؤال كنيد که شما فقط همين شهر خودتان را آزمايش كرديد، كشورهاي ديگر را كه آزمايش نكرديد چطور؟ اين زمان را آزموديد، أزمنه بعدي را كه نيازموديد چطور؟ وقتي اين سؤال را كرديد، يك جواب محقّقانه عالمانه ميدهد؛ ولي از آن خبر ندارد، ميگويد فرق نميكند که اين حرف درست است. فرق نميكند يعني چه؟ يعني يك قياس تجريديِ عقلي غيبي, پشتوانه اين تجربه حسّي است كه اگر اين اتفاقي بود «لو كان اتفاقياً لما كان دائمياً أو اكثريا لكنّ التالي باطل فالمقدم مثله»، پشتوانه حجيّت همه تجربههاي حسّي اين قياس استثنايي است كه تجريدي عقلي است; يعني اگر اين اتفاقي بود و ربط ضروري بين اين بيماري و آن درمان نبود و خصوصيّت اين مكان دخالت ميداشت، دائمي نبود؛ ما يك مورد، دو مورد يا ده مورد انجام ميداديم، اما وقتی هزار مورد که جواب مثبت گرفتيم، معلوم ميشود كه سنها, جنسيّتها و مانند اينها دخيل نيست. انسان از آن جهت كه انسان است اگر به اين بيماري مبتلا شود، فلان دارو برايش خوب است؛ اين را عقل تجريدي ميگويد، اين را كه شما تجربه نكرديد! اگر اين را بردارند; يعني قياس استثنايي را بردارند، دستتان خالي است. شما همان هزار مورد را تجربه كرديد و نسبت به همان هزار مورد ميتوانيد فتوا دهيد. بنابراين تكيهگاه علوم تجربي آن تجريد عقلي است، اگر اينها آن معنا را باور ميكردند كه بدون تجريد عقلي هرگز تجربه حسّي كارآيي نداشت، نميگفتند كه ايمان با علم هماهنگ نيست. بله, اگر علم؛ يعني همان كه اسرائيليها ميگفتند ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّي نَرَي اللَّهَ جَهْرَةً﴾؛ ايمان با اين هماهنگ نيست, ﴿أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً﴾؛ ايمان با اين هماهنگ نيست، براي اينكه آن غيب است و غيب با چشم ديده نميشود; ولي اگر درست معيارهاي معرفتشناسي را بررسي ميكردند، يقيناً ايمان با علم هماهنگ بود.
حُسن فعلي و فاعلي كار ابراهيم(عليه السلام) در جريان ذبح
مطلب بعدي آن است كه در بحث قتل نفس ـ همانطوري كه در بحث ديروز اشاره شد ـ اگر كسي بخواهد خودكشي كند قبيح است, ديگركُشي كند قبيح است؛ ولي وقتي به امر مالك حقيقي باشد، نه تنها قبيح نيست، بلکه «حَسَن» است و واجب که جهاد همينطور است. اگر كسي خود را در اثر اينكه ميخواهد مينِ ميدان مين را خنثي كند به شهادت ميرسد و در معرض قرار ميدهد يا به جبهه ميرود و مانند آن, اين به فرمان مالك حقيقی است؛ او ميگويد اين جان عاريت كه به شما دادهام، در فلان صحنه بايد نثار كني که اگر كسي عمل نكند ميشود قبيح, اگر انجام دهد كه «حُسن» فعلي و فاعلي ميشود که در جريان ﴿إِنِّي أَري فِي الْمَنامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ﴾[16] هم همين طور است. در جريان خضر(سلام الله عليه) و موسي(سلام الله عليه) هر كدامشان يك آدمي را كُشتند و هر دو هم كار خوبي كردند؛ هم در جريان خضر كه قتل نفس كرد فرمود، براي اينكه آينده اين پسر اين بود كه پدرانشان را به كفر ميكشاند و هم خود موساي كليم كه ﴿فَوَكَزَهُ مُوسي﴾[17] با مُشت و سيليِ موساي كليم آن جوان قبطي رخت بربست، اين كار الهي بود. غرض آن است كه هم آنها كار «حَسَن» كردند، هم وجود مبارك ابراهيم خليل مأمور به كار «حَسَن» بود و داشت انجام ميداد.
سرّ بالاتر بودن تقوا از ﴿الْكَلِمُ الطَّيِّبُ﴾
عمده مسئله اينکه چگونه تقوا که در سوره مباركه «حج» آمده: ﴿لكِنْ يَنالُهُ التَّقْوي﴾،[18] پيام آن بالاتر از «كَلِم طيّب» است که در سوره مباركه «فاطر» آمد: ﴿إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ﴾[19] «كَلِم طيّب» كه عقيده و علم است چگونه پايينتر از تقواست، با اينكه در سوره «فاطر» ثابت شد كه عمل صالح سكوي پَرِش «كلم طيّب» است؟! ﴿إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ﴾؛ اگر اين ﴿الْكَلِمُ الطَّيِّبُ﴾، «العقيدة الطيّبه» بخواهد صعود كند, پرواز كند سكّوي پرش آن چيست؟ ﴿وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ﴾؛ عمل صالح از پشت سر به منزله سكّوي پَرِش «كَلِم طيّب» است، چون «كَلِم طيّب» اگر سكّوي پَرِشی به نام عمل صالح نداشته باشد، رشد نميكند.
پس در سوره «فاطر» ثابت شد كه عمل صالح سكوي پرش اعتقادات است، حالا چگونه عمل صالحي كه سكّوي پرش است، از «كَلِم طيّب»ي كه اعتقادات و علوم عاليه است، بالاتر ميشود كه در سوره «حج» آمده تقوا نائل ميشود ولی در سوره «فاطر» آمده «كَلِم طيّب» صاعد ميشود، صعود؛ يعني به طرف «الله» ميرسد، نِيل؛ يعني ميرسد؛ آيه سوره «حج» كجا و آيه سوره «فاطر» كجا!
سرّش آن است كه بيان تقوا را در كتابهاي اخلاقي ملاحظه فرموديد، همانطوري كه توبه سه قسم است: توبه عام است, توبه خاص و توبه اخص; تقوا هم اينچنين است.
«كدرج التّوب مراتب التّقی *** من حرمة أو حلٍّ أو دون اللّقا»[20]
اين بيان لطيف حكيم سبزواري در بخش اخلاقيّات حكمت منظومه است که ايشان در آنجا بيان كردند تقوا مثل درجه توبه سه قسم است: يك تقواي عام است كه همه آن را بايد داشته باشند، پرهيز از گناه است; يك تقواي خاص است كه پرهيز از بسياري از امور حلال است; يك تقواي اخص است كه پرهيز از «مادون الله» است «كدرج التّوب مراتب التّقی»؛ همانطوري كه توبه سه درجه دارد، مراتب تقوا هم سه مرحله است «من حرمة أو حلّ أو دون اللّقا». تقواي عام از كار حرام است، تقواي خاص از خيلي از امور محلَّل است, تقواي اخص از غير لقاست. كساني كه به اوج تقوا رسيدند آنچه غير لقاي الهي است، از آن صرفنظر ميكنند، متّقي هستند و ميكوشند كه غير از «لقاء الله» چيزي نداشته باشند كه «مَا كُنْتُ أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَهُ»،[21] آن تقواي اخص است كه از «كَلِم طيّب» ميگذرد, نائل ميشود و «كَلِم طيّب» در مرحله صعود ميماند.
ذكر پاداش انبيا در پايان قصص و دعوت ما به وراثت از آنها
اين بخشها كه به پايان رسيد ذات اقدس الهي بعد از جريان انبيا، هم پاداش اينها را ذكر ميكند و هم ما را دعوت ميكنند كه شما وارثان اينها باشيد، «إِنَّ الْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ الْأَنْبِيَاءِ»[22] از يك سو و از سوي ديگر آنها اُسوه ما هستند. علما و مردان الهي سعي ميكنند رابطهشان را با انبيا محكم كنند و ارث ببرند؛ بعضيها از همه انبيا ارث ميبرند، مثل خود اهل بيت(عليهم السلام) ـ اين زيارت «وارث» نشانه آن است كه وجود مبارك حضرت سيّدالشهداء(سلام الله عليه) از همه ارث برده است ـ برخيها از برخي انبيا ارث ميبرند که آن هم در حدّ خودشان است. همانطوري كه ارث سه طبقه است، طبقه اول و طبقه دوم و طبقه سوم که با بودن طبقه اول به دوم نميرسد, با بودن طبقه دوم به سوم نميرسد, بعضيها گرچه ارث نميبرند حاجب هستند, بعضي ارثشان دو برابر ارث ديگري است، همه اين اقسام ممكن است در ارثهاي معنوي مانند «إِنَّ الْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ الْأَنْبِيَاءِ» هم باشد؛ منتها آنجا حجاب, حجاب نوري است. قرآن کريم اين خصوصيت را ذكر ميكند و بعد ميفرمايد شما در جريان حضرت ابراهيم و همراهان ابراهيم بايد تأسّي كنيد؛ ابراهيم مورد تأسّي شماست كه در سوره مباركه «ممتحنه»[23] آمده است. پس قصه انبيا(عليهم السلام) را كه نقل ميكند، در پايان يك جمعبندي ميكند كه پاداش اينها را عطا ميكند و ميفرمايد: ﴿سَلامٌ عَلي إِبْراهيمَ﴾،[24] يك وقت اينها را اُسوه ما قرار ميدهد ميفرمايد: ﴿إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنينَ﴾؛[25] ما به هر کسی كه بنده مؤمن باشد پاداش خوب ميدهيم؛ لذا اين دو خصوصيت در پايان جريان حضرت نوح و در پايان جريان حضرت ابراهيم(سلام الله عليهما) و مانند آن هست.
ادله دال بر اصالت نبوّت موسي(عليه السلام) و متابعت هارون(عليه السلام) از او
اما آنچه مربوط به حضرت موسي و هارون(سلام الله عليهما) است؛ مستحضريد كه وجود مبارك موساي كليم از انبياي «اولواالعزم» است. قرآن وقتي نام اين پنج پيامبر را ميبرد، وجود مبارك پيغمبر اسلام(عليه و علی آله آلاف التحيّة و الثناء) و همچنين حضرت نوح, حضرت ابراهيم, حضرت موسي, حضرت عيسي(عليهم الصلاة و عليهم السلام) نام ميبرد، غير از وجود مبارك موساي كليم نام هارون را اصلاً مطرح نميكند، زيرا ايشان در رديف انبياي «اولواالعزم» نيستند و آنجا كه سخن از گفتگوي بلاواسطه و تنگاتنگ بين موسي و خداي سبحان است، اصلاً نامي از هارون نيست؛ هارون را به عنوان ﴿اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي﴾[26] نزد بنياسرائيل نگه داشت، بعد خودش ﴿وَ واعَدْنا مُوسي ثَلاثينَ لَيْلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ فَتَمَّ ميقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعينَ لَيْلَةً﴾[27] به «طور» ميرود و چهل شبانه روز مهمان خداست و با مناجاتهاي پياپي استعداد دريافت تورات را فراهم ميكند كه ما به او تورات داديم و در الواح تورات, هدايتهاي الهي ثبت شده است که آنجا به هيچ وجه سخن از هارون نيست؛ لذا در بخشهايي از قرآن كريم دارد كه ﴿وَ آتَيْنا مُوسَي الْكِتابَ﴾؛[28] او كتاب آورده است، چه اينكه نبوّت وجود مبارك هارون هم به دعا و درخواست خود موساي كليم بود. موساي كليم بعد از اينكه مأموريت سنگين را دريافت كرد، عرض كرد: وزيري از اهل من قرار بده ﴿هارُونَ أَخي ٭ اشْدُدْ بِهِ أَزْري﴾[29] اين درخواست را اجابت بفرما، من به تنهايي اين كار عظيم را به زحمت میتوانم انجام دهم، براي اينكه بتوانم اين مسئوليت را خوب ايفا كنم برادرم را وزير من قرار بده. بيش از سِمَت وزارت موساي كليم كه از انبياي «اولواالعزم» بود، بهرهای نصيب وجود مبارك هارون نبود. نبوّت وجود مبارك هارون(سلام الله عليه) در حدّ وزارت موساي كليم بود و اگر فرمود: ﴿وَ آتَيْناهُمَا﴾ يكي «بالاصاله» است و يكي «بالتبع», چون آن آيات مفسّر اين آيات است؛ در جريان «طور» كه اصلاً احدي غير از موساي كليم نبود. موساي كليم بعد از اينكه آمد و جريان سامري و گوسالهپرستي را ديد اعتراض ممدوح و محمودي نسبت به حضرت هارون كرد كه هارون عرض كرد: ﴿يَا بْنَ أُمَّ لا تَأْخُذْ بِلِحْيَتي وَ لا بِرَأْسي﴾[30] اين كار را نكن، من تلاش و کوشش كردم و كوتاهي نكردم نشان ميدهد كه در دريافت الواح تورات، فقط وجود مبارك موساي كليم سهم تعيينكننده داشت و چون هارون(سلام الله عليه) «بالتبع» استفاده كرد، اينجا فرمود: ﴿وَ آتَيْناهُمَا الْكِتابَ الْمُسْتَبينَ﴾ كه ﴿تِبْياناً لِكُلِّ شَيْءٍ﴾[31] البته به طور نسبی است، «نور» هست,[32] «فرقان» هست،[33] «ضياء» هست[34] كه موارد فراواني براي تورات ذكر فرمود.
مقصود از هدايت موسي و هارون(عليهما السلام) به صراط مستقيم
بعد فرمود اين دو بزرگوار را ما صراط مستقيم داديم و آنها را به صراط مستقيم هدايت كرديم؛ اين صراط مستقيم همان صراط مستقيمي است كه ﴿إِنَّ رَبِّي عَلي صِراطٍ مُسْتَقيمٍ﴾[35] است, يك; اين صراط مستقيم همان دين اسلام است كه ﴿إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ﴾,[36] دو; اين صراط مستقيم غير از «سَبيل» و «منهج» و «شريعه» ويژه است كه هر ديني براي خودش يك راه خاص دارد. ما نمازهايمان چند ركعت است؟ به كدام طرف نماز بخوانيم؟ روزههايمان چند روز است؟ و مانند اينها جزء شريعت است كه در هر شريعتي نماز خاص, روزه خاص و مانند آن را دارد، اما اصل عبادت جزء دين است که ﴿إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ﴾. حالا خصوصيّتي كه ﴿لِكُلٍّ جَعَلْنا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً﴾،[37] آن البته در شرايع فرق ميكند. آنچه مربوط به اصل دين است، صراط مستقيم است كه همه انبيا بر آن هستند و وجود مبارك موسي و هارون(سلام الله عليهما) هم از اين صراط مستقيم استفاده كردند كه فرمود: ﴿وَ هَدَيْناهُمَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ﴾، وگرنه آن سبيلهاي فرعي كه ﴿لِكُلٍّ جَعَلْنا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً﴾، البته بين دين موساي كليم و عيساي مسيح(سلام الله عليهما) و اسلام به معني خاص فرقهاست. ﴿وَ هَدَيْناهُمَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ﴾.
تقاضاي هدايت به صراط مستقيم در نماز, مصداق ﴿ وَ تَرَكْنا عَلَيْهِما فِي الْآخِرينَ﴾
بعد فرمود: ﴿وَ تَرَكْنا عَلَيْهِما فِي الْآخِرينَ﴾؛ بيانات آنها, راهنماييهاي آنها, مبارزات آنها هست. ما در شبانهروز در نماز عرض ميكنيم: ﴿اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ ٭ صِراطَ الَّذينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ﴾[38] که اين را شب و روز از ذات اقدس الهي ميخواهيم، حالا راه ﴿أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ﴾ چيست؟ ميگوييم: ﴿صِراطَ الَّذينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ﴾، «مُنعم عليه» چه كساني هستند؟ آن را مشخص كرد, راهشان هم چيست؟ آن را مشخص كرد, «منعم عليهم» چه كساني هستند؟ آن را در سوره «نساء» فرمود: ﴿مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ﴾ يا خدا يا رسول او ﴿فَأُولئِكَ مَعَ الَّذينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحينَ وَ حَسُنَ أُولئِكَ رَفيقاً﴾[39] که اينها «منعم عليهم» هستند. ما شبانهروز در نمازها عرض ميكنيم خدايا راه موساي كليم, راه عيساي مسيح, راه ابراهيم خليل, راه نوح (عليهم السلام) را به ما نشان بده! ﴿صِراطَ الَّذينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ﴾ اين خواسته شب و روز ماست. راه اينها چيست؟ راه اينها را قرآن كريم مشخص كرد، وجود مبارك موساي كليم گفت: ﴿رَبِّ بِما أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهيراً لِلْمُجْرِمينَ﴾؛[40] خدايا به شكرانه نعمتِ توحيد و ديني كه به من دادي، من پشتوانه و پشتيبان ظالم نخواهم بود، اين راه ماست. ﴿رَبِّ بِما أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهيراً لِلْمُجْرِمينَ﴾؛ خدايا من نه خودم اهل جُرمم، نه براي مجرمين توصيه ميكنم كه فلان مجرم, فلان گنهكار, فلان تبهكار كاري كرده بخواهم او را از كيفر برهانم، من اين كار را نميكنم؛ من از اسرائيل حمايت نميكنم, من از فلان شخص و فلان گروه حمايت نميكنم، من اينطور هستم؛ اين حرف موساي كليم است. اين آيه نوراني، خطمشي موسي را نشان ميدهد: ﴿رَبِّ بِما أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهيراً لِلْمُجْرِمينَ﴾، اين خاصيّت نعمت الهي و راه الهي است که میفرمايد خدايا من هرگز از گناهكار حمايت نميكنم. ما شبانهروز همين را از خدا ميخواهيم, اگر چنين باشد ديگر مجرم در کشور حاشيه امنی نخواهد داشت, اگر او كسي نداشته باشد, يك قاضي نداشته باشد كه قانونتراش و قانوندرستكن باشد که او را با کمک وكيلی که آشناي با قانونسازي و حقوقسازي است نجات دهد، او ديگر حاشيه امني ندارد. اين نماز ماست که در همه شبانهروز به خدا عرض ميكنيم خدايا راه «منعم عليه» را از تو ميخواهيم و «منعم عليه» را هم كه خدا مشخص كرد و فرمود چه كساني هستند؛ راه آنها را هم مشخص كرد و ما هم همان راه را ميخواهيم؛ خدايا ما از مجرم حمايت نميكنيم. ملّتي كه از مجرم حمايت نكند آمر به معروف و ناهي از منكر امنيت دارد و در صورت حمايت نکردن از مجرم آن كسي كه آمر به معروف و ناهي از منكر را شهيد ميكند، واقعاً ديگر امنيت نخواهد داشت.
غرض اين است كه اين دين است، ﴿رَبِّ بِما أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ أَكُونَ﴾ اين «لن» هم براي نفي تأكيد است نه تعبيد ﴿فَلَنْ أَكُونَ ظَهيراً لِلْمُجْرِمينَ﴾. همين بيان نوراني را وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) در آن وصيتنامه معروف دارد: «كُونَا لِلظَّالِمِ خَصْماً وَ لِلْمَظْلُومِ عَوْناً»،[41] اين بيان نوراني حضرت امير در وصيّتشان همين حرف موساي كليم است که اين ميشود ﴿اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ﴾.
بنابراين اين صراط مستقيمي كه ذات اقدس الهي به همه انبيا داد و به وجود مبارك موسي و هارون داد، نشانه آن هم مشخص است؛ كساني راهيِ صراط مستقيم هستند كه نه اهل جُرم باشند و نه از مجرم حمايت كنند که در اين صورت اين كشور، كشور وجود مبارك وليّ عصر(عجل الله تعالی فرجه الشريف) ميشود؛ آن وقت ﴿وَ هَدَيْناهُمَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ ٭ وَ تَرَكْنا عَلَيْهِما فِي الْآخِرينَ﴾ كساني كه راهيان اين راه هستند بركت دارند. اين وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه فرمود: «إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ»؛[42] يعنی «تَرَكه» من اين است. بعضيها «تَرَكه» آنها مال است كه ﴿لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ﴾[43] بهره ميبرند؛ ولی فرمود «تَرَكه» من اين است، من اين را ترك كردم و در بين شما گذاشتم، وقتي من گذاشتم که كسي نميتواند بردارد «إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ»، مطمئن باشيد که اينها ميمانند و شما را رها نميكنند؛ شما اينها را رها كنيد، اينها شما را رها نميكنند «لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ» من اينها را در بين شما گذاشتم. البته مستحضريد وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه چنين سفارشي دارد اين به اذن الهي است و ايشان از مصاديق كامل نائلان به «قُرب نوافل» است، آن وقت «لِسَانَهُ الَّذِي يَتَكَلَّمُ بِهِ»[44] با زبان الهي سخن ميگويد. فرمود من به دستور الهي اينها را در بين شما گذاشتم، اينها هم از هم جدا نميشوند، شما هم نميتوانيد اينها را از هم جدا كنيد و اينها هم تا روز قيامت هستند، فقط بر من ميآيند و گزارش ميدهند. ﴿تَرَكْنا﴾ كه خداي سبحان ميگويد همين است; يعني هرگز نام موساي كليم, نام هارون, نام عيساي مسيح, نام نوح, نام ابراهيم و نام انبيا(سلام الله عليهم) از بين نميرود تا اينها همهشان بر حوض وارد شوند؛ اينكه فرمود: ﴿وَ تَرَكْنا عَلَيْهِما عَلَيْهِما فِي الْآخِرينَ * سَلامٌ عَلي مُوسي وَ هارُونَ * إِنَّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنينَ * إِنَّهُما مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنينَ﴾ كمكم از مسئله نبوّت «اولواالعزم» به نبوّت غير «اولواالعزم» رسيد؛ يعني اين كار مخصوص موساي كليم نيست, هارون هم بهرهاي دارد و از نبي به غير نبي رسيد، بعد فرمود هر كسي مؤمن باشد از پاداش ما بيبهره نيست. همانطوري كه ﴿يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ الَّذينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ﴾،[45] اين درجات محفوظ است؛ هر كسي به اندازه درجهٴ ايماني خودش پيرو انبيا بود, وارث انبيا خواهد شد و بهره انبيا را ميبرد.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1]. سوره صافات, آيه107.
[2]. سوره اعراف, آيه116؛ ﴿بِسِحْرٍ عَظِيمٍ﴾.
[3]. سوره توبه, آيه63؛ ﴿ذٰلِكَ الْخِزْيُ الْعَظِيمُ﴾.
[4]. سوره يوسف, آيه28؛ ﴿ كَيْدَكُنَّ عَظِيمٌ﴾.
[5]. سوره نور, آيه16؛ ﴿ بُهْتَانٌ عَظِيمٌ﴾.
[6]. سوره لقمان, آيه13؛ ﴿إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ﴾.
[7]. سوره انبياء, آيه76؛ ﴿ مِنَ الْكَرْبِ الْعَظِيمِ﴾.
[8]. سوره واقعه, آيه46؛ ﴿عَلَی الْحِنْثِ الْعَظِيمِ﴾.
[9]. سوره نساء, آيه27؛ ﴿مَيْلاً عَظِيماً﴾.
[10]. فرهنگ لغت عميد: گوسفند شاخدار، قوچ، بزرگ قوم.
[11]. الکافی(ط ـ اسلامی)، ج6، ص310؛ «لَوْ عَلِمَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ شَيْئاً أَكْرَمَ مِنَ الضَّأْنِ لَفَدَى بِهِ إِسْمَاعِيلَ(عليه السلام)».
[12] . سوره صافات, آيه107.
[13]. عيون اخبار الرضا، ج1، ص209؛ بحارالانوار، ج12, ص125؛ تفسير الصافی، ج4، ص279.
[14]. سوره بقره, آيه55.
[15]. سوره نساء, آيه153.
[16]. سوره صافات, آيه102.
[17]. سوره قصص, آيه15.
[18]. سوره حج, آيه37.
[19]. سوره فاطر, آيه10.
[20]. شرح المنظومه، ج5، ص377.
[21]. الکافی(ط ـ اسلامی)، ج1، ص98.
[22]. الکافی(ط ـ اسلامی)، ج1، ص32.
[23]. سوره ممتحنه, آيه4؛ ﴿قَدْ كَانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِي إِبْرَاهِيمَ ...﴾.
[24]. سوره صافات, آيه109.
[25]. سوره صافات, آيه111.
[26]. سوره اعراف, آيه142.
[27]. سوره اعراف, آيه142.
[28]. سوره اسراء, آيه2.
[29]. سوره طه, آيات30 و 31.
[30]. سوره طه, آيه94.
[31]. سوره نحل, آيه89.
[32]. سوره مائده, آيه46؛ ﴿... مِنَ التَّوْرَاةِ وَ آتَيْنَاهُ الْإِنْجِيلَ فِيهِ هُدًی وَ نُورٌ ...﴾.
[33]. سوره بقره, آيه53؛ ﴿وَ إِذْ آتَيْنَا مُوسَى الْكِتَابَ وَ الْفُرْقَانَ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ﴾.
[34]. سوره انبياء, آيه48؛ ﴿وَ لَقَدْ آتَيْنَا مُوسَى وَ هَارُونَ الْفُرْقَانَ وَ ضِيَاءً وَ ذِكْراً لِلْمُتَّقِينَ﴾.
[35]. سوره هود, آيه56.
[36]. سوره آل عمران, آيه19.
[37]. سوره مائده, آيه48.
[38]. سوره فاتحة الکتاب, آيات6 و 7.
[39]. سوره نساء, آيه69.
[40]. سوره قصص, آيه17.
[41]. نهج البلاغه, نامه47.
[42]. دعائمالاسلام، ج1، ص28.
[43]. سوره نساء, آيات11 و 176.
[44]. الکافی(ط ـ اسلامی)، ج2، ص174.
[45]. سوره مجادله, آيه11.