اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ آمَنَّا بِاللّهِ وَبِالْيَوْمِ الآخِرِ وَمَا هُمْ بِمُؤْمِنِينَ (8) يُخادِعُونَ اللّهَ وَالَّذِينَ آمَنُوا وَمَا يَخْدَعُونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُمْ وَمَا يَشْعُرُونَ (9)﴾
ضرورت وجود اوصاف پنجگانه جهت بهرهمندي از قرآن
قرآن براي هدايت همهٴ مردم تنزّل كرد كه ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾[1]؛ ولي بعد از تنزّل قرآن مردم به سه قسمت تقسيم شدند: عدّهاي در اثر ايمان خالص از قرآن بهره ميبرند؛ عدّهاي در اثر كفر محض يا كفرِ آميختهٴ با ساير رذايل نفساني از قرآن محروماند؛ در اوايل اين سوره، مردم به سه قسمت تقسيم شدند: قسمت اوّل، كساني كه ايمانشان خالص و محض است؛ قسمت دوم، كساني كه كفرشان محض است؛ قسمت سوم، كساني كه گذشته از كفر داراي رذايل اخلاقي هم خواهند بود؛ نظير مكر، خدعه، استهزا، كتمان، دروغ و مانند آن. براي استفادهٴ از قرآن كريم پنج وصف لازم بود كه سه وصفش جزء اصول دين بود و دو وصفش به عنوان نمونه از فروع دين ياد شده است: ايمان به غيب (يعني توحيد)؛ ايمان به وحي و رسالت عامّه و خاصّه و يقين به آخرت، در كنار اين اصول اعتقادي (كه تقواي اعتقادي ناميده شد) تقواي عبادي و مالي هم مطرح است [كه] تقواي عبادي به عنوان نماز ياد شد و تقواي مالي به عنوان انفاق ياد شد. كفّار كسانياند كه هيچ يك از اين اصول را؛ چه اعتقادي، چه غيراعتقادي ندارند؛ منافق كسي است كه وانمود ميكند كه داراي اين اصول و اعمال است؛ ولي هيچكدام از اين اصول و اعمال را دارا نيست [و] مؤمن كسي است كه به توحيد، معاد و رسالت مؤمن باشد، نماز را اقامه كند و آنچه خداي سبحان به او روزي داد در راه خدا انفاق كند.
نفي ايمان به توحيد، رسالت و معاد
همهٴ اين اوصاف را خداي سبحان دربارهٴ منافقين به عنوان قضيّهٴ سلبيّه مطرح كرد؛ بخشي از آنها را در سورهٴ «بقره» و بخشي را هم در ساير سور. در سورهٴ «بقره» _همين آياتي كه محل بحث است_ راجع به اعتقاد به مبدأ و معاد بياني دارد كه فرمود: ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ آمَنَّا بِاللّهِ وَبِالْيَوْمِ الآخِرِ وَمَا هُمْ بِمُؤْمِنِينَ﴾؛ در برابر اهل تقوا كه ﴿يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ﴾[2]، ﴿وَبِا لآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ﴾[3]، منافق مدّعي ايمان به غيب (يعني مبدأ) و ايمان به آخرت است (يعني معاد) ولي ﴿وَمَا هُمْ بِمُؤْمِنِينَ﴾. اهل تقوا ايمان به مبدأ و ايقان به آخرت دارند؛ منافق مدّعي ايمان به مبدأ و معاد است ولي ﴿وَمَا هُمْ بِمُؤْمِنِينَ﴾؛ ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ آمَنَّا بِاللّهِ وَبِالْيَوْمِ الآخِرِ﴾ ولي ﴿وَمَا هُمْ بِمُؤْمِنِينَ﴾؛ [يعني منافقان] اينها را به عنوان وصف، سلب كرد از گروهِ باايمان؛ نفرمود «و لم يؤمنوا» [بلكه] فرمود: ﴿وَمَا هُمْ بِمُؤْمِنِينَ﴾؛ اصلاً اينها به حساب طوايف مؤمنين به شمار نميآيند. دربارهٴ توحيد و رسالت اينجا التزاماً يا ضمناً نفي شده است نه صريحاً و مطابقتاً؛ لكن در سورهٴ «منافقين» بالصراحه ناظر به مسئله وحي و رسالت، سخنانِ اينها تكذيب شد؛ در سورهٴ «منافقين» آيهٴ اوّلش بعد از ﴿بِسْمِ اللَّهِ الرحمن الرحيم﴾ اين است: ﴿إِذَا جَاءَكَ الْمُنَافِقُونَ قَالُوا نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللَّهِ وَاللَّهُ يَعْلَمُ إِنَّكَ لَرَسُولُهُ وَاللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّ الْمُنَافِقِينَ لَكَاذِبُونَ﴾؛ دربارهٴ رسالت، داعيه دارِ شهادت به رسالت بودند و خداي سبحان ميفرمايد: خدا ميداند كه اينها دروغ ميگويند.
پس اصول سهگانهٴ اعتقادي را قرآن از اينها سلب كرده است [كه] در برابر اصول اعتقادي اهل تقوا، اينها فاقد اين سه اصلاند؛ دو اصلش در سورهٴ «بقره» همين آيات محلّ بحث، يك اصلش هم در سورهٴ «منافقون» [آمده است].
نفي تقواي عبادي و مالي از منافقان
امّا دربارهٴ تقواي عبادي و مالي، در آيهٴ 54 سورهٴ «توبه» به اين نفيِ تقواي عبادي و مالي اشاره كرد؛ در شمارش اوصاف منافقين اينچنين ميفرمايد: ﴿وَمَا مَنَعَهُمْ أَن تُقْبَلَ مِنْهُمْ نَفَقَاتُهُمْ إِلاَّ أَنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللّهِ وَبِرَسُولِهِ وَلاَ يَأْتُونَ الصَّلاَةَ إِلاَّ وَهُمْ كُسَالَي وَلاَ يُنفِقُونَ إِلاّ وَهُمْ كَارِهُونَ﴾ كه تقريباً اين جامعترين آياتي است كه تا حال دربارهٴ منافقين بيان شده؛ هم به كفر اعتقادي اينها اشاره شد [و] هم به كفر عملي اينها. دربارهٴ كفر اعتقادي مسئله مبدأ و وحي مطرح شد، قهراً مسئله معاد را هم التزاماً يا ضمناً منكرند و دربارهٴ كفر عملي هم فرمود: ﴿وَلاَ يَأْتُونَ الصَّلاَةَ إِلاَّ وَهُمْ كُسَالَي﴾ و دربارهٴ كفرِ انفاق و نفي تقواي مالي هم فرمود: ﴿وَلاَ يُنفِقُونَ إِلاَّ وَهُمْ كَارِهُونَ﴾؛ اگر هم انفاق ميكنند بر اساس ميل نيست، بر اساس كراهت است [يا] اگر نماز ميخوانند بر اساس كسالت است؛ يعني براي حفظ ظاهر است؛ نه براي اينكه تكليفي را امتثال كرده باشند. بنابراين آنچه براي اهل تقوا ياد شده است از منافقين سلب شده است؛ دربارهٴ اهل تقوا، ايمان به غيب بود: ﴿يُؤْمِنُونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَمَا أُنْزِلَ مِن قَبْلِكَ﴾[4] بود [و] ﴿وَهُم بِالآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ﴾[5]؛ چه اينكه دربارهٴ اهل تقوا ﴿يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ﴾[6] بود و ﴿مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ﴾[7]؛ اين پنج صفت را ياد فرمود، همهٴ اين اوصاف ثبوتيهٴ اهلِ تقوا از منافق مسلوب است، گذشته از اينكه در كنار اين كفر، آن خديعه و استهزا را هم ضميمه كرده است كه در آيات بعد مطرح است.
تظاهر به ايمان منافقان
انسان اين خصيصه را دارد كه ميتواند از فرشته هم برتر بشود و [يا] از حيوان هم فرومايهتر بشود، (اين خصيصه را خداي سبحان به او داد).
انسان اين خصيصه را دارد كه آنچه در نهان اوست كتمان كند و بر خلاف نهانش و نهادش سخن بگويد و آن كسي كه نهان انسان را آفريد (يعني خداي سبحان) از درون اينها باخبر است و درون اينها را آشكار خواهد كرد. به رسولش فرمود: اينها فقط با دهان ايمان ميآورند، اگر ميگويند «ما مؤمنيم» گفتارشان فقط از دهان است؛ نه از دل. گاهي قول بر آن عقيده و بر منطق دروني هم اطلاق ميشود؛ مثل اينكه رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: «قولوا لا إله الاّ الله تفلحوا»[8]؛ بگوييد؛ نه يعني با زبان بگوييد [بلكه] منطقتان اين باشد؛ يعني با دل بپذيريد و با زبان هم بگوييد، اقرار به زبان و اعتقاد به جنان (اين معناي «قولوا لا إله الاّ الله تفلحوا» است). اگر ما گفتيم فلان شخص حرفش اين است يعني اعتقاد قلبي و گفتار ظاهرياش اين است؛ امّا وقتي منافق ميگويد: ﴿آمَنَّا بِاللّهِ وَبِالْيَوْمِ الآخِرِ﴾، خداي سبحان از اين قول پرده برميدارد [و] ميگويد: اين قول، از آنِ دهان است نه از آنِ دل؛ اين را در سورهٴ «مائده» آيهٴ 41 اينچنين بيان ميفرمايد [كه] فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ لاَ يَحْزُنكَ الَّذِينَ يُسَارِعُونَ فِي الْكُفْرِ مِنَ الَّذِينَ قَالُوا آمَنَّا بِأَفْوَاهِهِمْ﴾ كه اين ﴿بِأَفْوَاهِهِمْ﴾ متعلّق به ﴿قَالُوا﴾ است: «قالوا بأفواههم امنّا»؛ «قول» با دهان است؛ امّا چون گاهي قول با اعتقاد آميخته است و گاهي بي اعتقاد، اينجا خداي سبحان فرمود: اينها فقط با دهان ميگويند ﴿آمَنَّا﴾؛ ﴿قَالُوا آمَنَّا بِأَفْوَاهِهِمْ وَلَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ وَمِنَ الَّذِينَ هَادُوا سَمّاعُونَ لِلْكَذِبِ﴾. بنابراين اين گروه با دهان ايمان آوردند و كفر در نهانشان تعبيه شده است و روزي خداي سبحان آن نهانِ اينها را آشكار خواهد كرد.
امتحان الهي، زمان افشاي كفر منافقان
دربارهٴ اين گروه كه با دهان ايمان آوردهاند وقتي خطر پيش نيايد آن كفر دروني در نهان مستقر است و اين ايمان بيروني به عنوان لقلقلهٴ زبان مطرح است و امّا در روز امتحان، اينچنين نيست [كه] زبان در عرض دل باشد، چون اصلِ انسان را قلب انسان تأمين ميكند: «أصل الانسان لبّه»[9]، در روز امتحان و روز خطر ﴿هُمْ لِلْكُفْرِ يَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلاِْيمَانِ﴾[10] ؛ اينها به كفر نزديكترند و شتابزده به [سمت] كفر حركت ميكنند، چون آنچه اساس است درون اينهاست كه كفر پُر كرده [و] گذشته از كفر، يك كتمان، خدعه، استهزا و كذبي هم در كنار كفر هست. از اين جهت منافق ﴿فِي الدَّرْكِ الأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ﴾[11] است، زيرا آن كه كفرش كفرِ محض است ديگر به اين تباهيهايِ نفسانيِ ديگر مبتلا نيست؛ ولي منافق گذشته از آن كفرِ عجينشده، با اين تباهيها آميخته شد و مبتلاست (از اين جهت ﴿فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ﴾ است). و در روز خطر به كفر نزديكتر از ايمان است؛ نه يعني واقعاً به ايمان نزديك است ولي به كفر نزديكتر؛ اينكه فرمود در روز خطر اينها به كفر نزديكترند، از همان مواردي است كه «أفعل تفضيل» مفيد تعيّن است؛ نظير ﴿أُولُوا الأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَي بِبَعْضٍ﴾[12].
افشاي كفر دروني منافقان هنگام جهاد
در آيهٴ 167 سورهٴ «آل عمران» بخشي از اين مسائل را آنجا مطرح فرمود؛ فرمود: آنچه در جريان جنگ بدر و امثال بدر براي شما مسلمين پيش آمد آزمون الهي بود، ﴿وَلِيَعْلَمَ الَّذِينَ نَافَقُوا﴾؛ تا وضع منافقين روشن بشود، ﴿وَقِيلَ لَهُمْ تَعَالَوْا قَاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ أَوِ ادْفَعُوا قَالُوا لَوْ نَعْلَمُ قِتَالاً لاَتَّبَعْنَاكُمْ هُمْ لِلْكُفْرِ يَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلاِْيمَانِ يَقُولُونَ بِأَفْوَاهِهِم مَا لَيْسَ فِي قُلُوبِهِمْ وَاللّهُ أَعْلَمُ بِمَا يَكْتُمُونَ﴾؛ فرمود: وقتي در جريان حملهٴ بدر و مانند آن به اينها گفته ميشود در اين جبهه شركت كنيد، ميگويند «اگر ما اين جنگ را مصلحت ميديديم حضور پيدا ميكرديم»!؛ مسئولين الهي به اينها ميگويند: يا در راه خدا بجنگيد يا لااقل از خود دفاع كنيد: ﴿قَاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ أَوِ ادْفَعُوا﴾، اينها ميگويند: ﴿لَوْ نَعْلَمُ قِتَالاً لاَتَّبَعْنَاكُمْ﴾، آنگاه فرمود: ﴿هُمْ لِلْكُفْرِ يَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلاِْيمَانِ﴾؛ اينها ارتباطشان با كفّار بيش از ارتباطشان با مؤمنين است؛ اينها قربشان به كفر بيش از قربشان به ايمان است، زيرا كفر در درون اينها جا كرده است و ايمان از دهان اينها تجاوز نكرده است؛ نظير آنچه در حال برزخ يا غير برزخ به كفّار گفته ميشود؛ يك انسان تبهكار در برزخ ميگويد: ﴿... رَبِّ ارْجِعُونِ ٭ لَعَلِّي أَعْمَلُ صَالِحاً...﴾[13]، جوابش اين است: ﴿كَلاَّ إِنَّهَا كَلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا﴾[14] _اين به قرينهٴ سياق از مواردي است كه «لقب» مفهوم دارد_ ﴿قَائِلُهَا﴾ يعني [او] فاعلِ اين كلمه نيست [بلكه] حرفي است كه ميگويد. «لقب» در موارد خاصّه در اثر اقتران با قرينه ممكن است مفهوم پيدا كند؛ اينكه فرمود: ﴿كَلاَّ إِنَّهَا كَلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا﴾؛ يعني «ليس بفاعلها». در موارد ديگر انسان اگر بگويد «او قائل اين كلمه است»، دليل بر مفهومداشتن نيست؛ امّا اينجا چون با قرينه همراه است معلوم ميشود كه «قائل» در برابر «فاعل» است، قول در برابر فعل است. فرمود: اين الآن در حال خطر ميگويد: ﴿رَبِّ ارْجِعُونِ ٭ لَعَلِّي أَعْمَلُ صَالِحاً ...﴾ [اگر] ما او را برگردانيم، باز همان طوري است كه است.
سرّ عدم برگشت منافقان از جهنم به دنيا
از امام رضا(سلام الله عليه) سؤال كردند: آيا خداي سبحان به معدومات علم دارد؟ فرمود: نه تنها به معدومات علم دارد، بلكه به ممتنعات علم دارد، بلكه ميداند اگر اين معدوم يا اين ممتنع، موجود ميشد چه اثر داشت (همهٴ اينها را ميداند)، آنگاه به اين كريمه استدلال كرد، فرمود: ﴿لَوْ رُدُّوا لَعَادُوا لِمَا نُهُوا عَنْهُ﴾[15] ؛ فرمود: كفّار از جهنّم به دنيا برنميگردند، چون بساط دنيا برچيده ميشود و قيامت گسترده ميشود، ديگر دنيايي نيست تا اينها برگردند و رجوعِ از جهنّم به دنيا براي كفّار محال است؛ ولي اگر اين كفّار از جهنّم برگردند [و] بيايند در دنيا، باز همان رفتار بد را ادامه ميدهند؛ ﴿لَوْ رُدُّوا لَعَادُوا لِمَا نُهُوا عَنْهُ﴾[16]. اين دروني است كه خداي سبحان ميداند و آشكار ميكند؛ ولي فرمود: در روز آزمايش اينها به كفر نزديكتر از ايماناند و در روز عادي، ايمانِ صوري را با كفر دروني جمع ميكنند.
گرايش شتابزده منافقان به سمت كفار
پرسش ...
پاسخ: چرا؛ كافر هستند ولي در جمع مسلميناند [و] ارتباطِ مرموزشان با كفّار برقرار است. در همان سورهٴ «مائده» فرمود: وقتي حوادث پيش ميآيد، اينها مستقيماً، شتابزده به طرف كفر حركت ميكنند.
پرسش ...
پاسخ: «أقرب إليالكفر» هستند؛ يعني «أقرب الي العمل» به مقتضاي كفر قلبياند؛ يعني به زودي كفر درونيشان را آشكار ميكنند
پرسش ...
پاسخ: نه؛ اصولاً نفاق، خصيصهاش اين است كه در روز خطر آن كفر را آشكار كنند. در سورهٴ «مائده» راجع به گروهي از همين منافقين فرمود: ﴿فَتَرَي الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ يُسَارِعُونَ فِيهِمْ يَقُولُونَ نَخْشَي أَن تُصِيبَنَا دَائِرَةٌ﴾[17]؛ فرمود: وقتي حوادث جنگ و مانند آن پيش ميآيد، اين منافقين شتابزده به سمت كفّار گرايش پيدا ميكنند و حرفشان اين است كه شايد اسلام و حكومت اسلامي شكست بخورد و كفّار برگردند و پيروز بشوند [پس] ما چرا در وسط آسيب ببينيم؟! آيهٴ 52 سورهٴ «مائده» ميفرمايد: ﴿فَتَرَي الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ يُسَارِعُونَ فِيهِمْ﴾؛ اينها كه قلبشان بيمار است با شتاب به سمت كفّار حركت ميكنند؛ نه اينكه تازه ميخواهند كافر بشوند، نفرمود «يسارعون إليهم»، تازه نميخواهند كافر بشوند [بلكه] اينها كافرند؛ امّا فوراً جايشان را پيدا ميكنند؛ ﴿يُسَارِعُونَ فِيهِمْ﴾ نه «يسارعون إليهم» اينها كافرند [و] كفرشان مسلّم است؛ ولي در روز خطر فوراً موضعگيريشان مشخّص ميشود؛ ﴿فَتَرَي الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ يُسَارِعُونَ فِيهِمْ﴾ نه «إليهم»، چون كفر در نهادشان تعبيهشده بود، الآن ميبينيد در جمع آنها پيدا ميشوند و حرفشان هم اين است كه ﴿يَقُولُونَ نَخْشَي أَن تُصِيبَنَا دَائِرَةٌ﴾؛ حرفشان اين است كه شايد اوضاع برگردد، شايد مسلمين شكست بخورند؛ ديگر به اين فكر نيستند كه انسان تا زنده است بايد وظيفهاش را انجام بدهد، حرفشان اين است كه شايد اوضاع برگردد: ﴿نَخْشَي أَن تُصِيبَنَا دَائِرَةٌ﴾، آنگاه خداي سبحان ميفرمايد: ﴿فَعَسَي اللّهُ أَن يَأْتِيَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِنْ عِنْدِهِ﴾[18]؛ شايد خداي سبحان فتح و پيروزي نصيب مسلمين كرد، آنگاه ﴿فَيُصْبِحُوا عَلَي مَا أَسَرُّوا فِي أَنْفُسِهِمْ نَادِمِينَ﴾[19]؛ اينها پشيمان ميشوند كه چرا در درون، كفر را به عنوان سرّ و راز مكتوم كردند. او در بين مسلمين است؛ امّا وقتي كه صفها جدا ميشود كمكم ميبينيد سعي ميكند به صف كفّار متّصل بشود، لذا فرمود: ﴿هُمْ لِلْكُفْرِ يَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلاِْيمَانِ﴾[20]، اين را در سورهٴ آلعمران بيان فرمود.
پرسش: ...
پاسخ: نه؛ آن ﴿الَّذِينَ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا﴾[21] ارتداد است؛ نه نفاق.
پرسش ...
پاسخ: آن كسي كه گاهي ايمان ميآورد و گاهي كفر ميورزد [اين] ارتداد است؛ آن كسي كه واقعاً كافر است و در بيرون آشكارا خود را مسلمان معرّفي ميكند، اين منافق است.
بنابراين اگر در سورهٴ «آل عمران» فرمود: ﴿هُمْ لِلْكُفْرِ يَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلاِْيمَانِ يَقُولُونَ بِأَفْوَاهِهِم مَا لَيْسَ فِي قُلُوبِهِمْ﴾[22]، براي آن است كه انسان با قلب كار ميكند؛ نه با زبان؛ اگر با قلب كار ميكند (و نه با زبان) و قلب كفر ورزيد، در روز خطر اين شخص به كفر نزديكتر است تا ايمان، و هرگز راه نفوذ ايمان باز نيست.
آنگاه در هنگام تعبير هم با يك تعبيرِ آميخته با تأكيد بيان ميكند؛ در همين آيهٴ محل بحث سورهٴ «بقره» سخنشان اين است كه ﴿آمَنَّا بِاللّهِ وَبِالْيَوْمِ الآخِرِ﴾، نميگويند «امنّا بالله و اليوم الآخر»، تكرار «باء» مفيد تأكيد است؛ يعني «امنّا بالله و امنّا باليوم الاخر»، از نظر گفتار خيلي اكيد حرف ميزنند؛ امّا ﴿وَمَا هُمْ بِمُؤْمِنِينَ﴾. اين اصرارشان است، لذا گاهي با سوگند ياد ميكنند [و] گاهي هم با حرفهاي تأكيدي بيان ميكنند؛ ميگويند: ﴿آمَنَّا بِاللّهِ وَبِالْيَوْمِ الآخِرِ﴾؛ ولي ﴿وَمَا هُمْ بِمُؤْمِنِينَ﴾.
اعم بودن ﴿فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ﴾ از منافقان
پرسش ...
پاسخ: بله؛ امّا بيماري فرق ميكند، چون دربارهٴ همينها هم آمده است: ﴿فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً﴾[23]؛ گاهي كه در مقابلِ منافق قرار ميگيرند به قرينهٴ تقابل [معلوم ميشود كه] ﴿فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ﴾ غير از منافقين خواهد بود؛ نظير آنچه در سورهٴ «احزاب» آمده است كه ﴿لَئِن لَمْ يَنتَهِ الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ وَالْمُرْجِفُونَ فِي الْمَدِينَةِ﴾[24]؛ اينها گروه[هاي] مختلفياند (يك گروه نيستند) بعضي افراد ضعيفالايماناند؛ بعضي شايعهپراكنيهاي بيجا دارند؛ بعضي دلمُردهاند و بعضي منافقاند. اينكه فرمود: ﴿لَئِن لَمْ يَنتَهِ الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ وَالْمُرْجِفُونَ فِي الْمَدِينَةِ﴾ اينها از هم جدايند (به قرينهٴ تقابل) امّا در اينجا در همين آيات سورهٴ «بقره» فرمود: ﴿فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً﴾.
يك وقت است كه مريض در برابر منافق قرار ميگيرد [يا] يك وقت مريض در برابر مرده قرار ميگيرد [كه] اينها قرينهٴ تقابل است؛ مثل آنچه در سورهٴ «احزاب» آمده يا آنچه در سورهٴ «حج» هست و امّا در صورتي كه مقابل هم قرار نگيرند، مريض بر منافق هم اطلاق ميشود: ﴿فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ﴾ و امّا در سورهٴ «حج» مثلاً مردم را به سه قسمت تقسيم فرمود؛ فرمود: بعضي زندهاند و سالم؛ بعضي مردهاند [و] بعضي زندهاند و مريض (اين را در سورهٴ «حج» تقسيم فرمود)؛ فرمود: مؤمن زنده است و سالم؛ كافر و همچنين منافق مرده است، و انسانِ ضعيفالايمان زندهٴ بيمار است.
وسوسههاي شيطان، آزمون الهي
آيهٴ 52 به بعد سورهٴ «حج» اين است؛ فرمود: ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رَّسُولٍ وَلاَ نَبِيٍّ إِلاَّ إِذَا تَمَنَّي أَلْقَي الشَّيْطَانُ فِي أُمْنِيَّتِهِ﴾؛ ما هر پيامبري كه اعزام كرديم، شيطان در مورد خواستههاي او وسوسه القا ميكند كه مورد خواستههاي او در خارج پياده نشود، آنگاه ﴿فَيَنسَخُ اللَّهُ مَا يُلْقِي الشَّيْطَانُ﴾؛ خداي سبحان دسيسههاي شيطنت را نسخ ميكند و زايل ميكند، ﴿ثُمَّ يُحْكِمُ اللَّهُ آيَاتِهِ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ﴾، آنگاه اين دسيسههاي شيطاني براي آن است كه مردم امتحان بشوند: ﴿لِيَجْعَلَ مَا يُلْقِي الشَّيْطَانُ فِتْنَةً لِّلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ وَالْقَاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ وَإِنَّ الظَّالِمِينَ لَفَي شِقَاقٍ بَعِيدٍ ٭ وَلِيَعْلَمَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِن رَبِّكَ...﴾ ؛ فرمود: هر پيامبري كه آمد، شيطان در خواستههاي او و تحقّق دستورات او در خارج، وسوسه ميكند، خداي سبحان وساوس شيطان را نسخ ميكند و رسالت انبيا را در خارج محقّق ميكند؛ ولي اين وسوسه براي آن است كه آنها كه مريضاند و آنها كه دلمردهاند آزمون بشوند و آنها كه مؤمنيناند بفهمند؛ در اينجا مردم را سه قسمت فرمود.
پرسش ...
پاسخ: شيطانِ انس و جن، چون «شياطين الإنس و الجنّ» وسوسه ميكنند. نه شيطانِ انسي به انبيا راه دارند؛ نه شيطان جنّي، براي اينكه كسي كه حق را ميبيند؛ نه شيطان انسي در حريم او راه دارد، نه شيطان جنّي. وقتي دستورات انبيا و خواستههاي انبيا بخواهد در خارج پياده بشود، در تحقّق خواستههاي انبيا شياطين وسوسه ميكنند؛ نه در حرم امن قلب انبيا، آنجا نه شيطان انسي راه دارد، نه شيطان جنّي.
پرسش ...
پاسخ: راه پيدا نكرد. آن تمثّلي بود در آن جنّت كه هنور سخن از تكليف نبود، هنوز سخن از وحي و رسالت نبود، هنوز سخن از حلال و حرام و واجب و مستحب نبود. حالا انشاءالله [در] بحثهاي [مربوط به] حضرت آدم روشن ميشود كه آن بهشت چه بهشتي بود، چون بعداً دستورات وحي، حلال و حرام و واجب و مستحب آمد.
حيات، ممات و بيماريهاي قلبي انسان در قرآن
اينكه فرمود: وساوس شيطان براي آن است كه خواستههاي انبيا در خارج محقّق نشود، سرّش يك امتحان الهي است [كه] در اين امتحان دو گروه ميمانند و يك گروه پيروز ميشود. آن دو گروه اين است: ﴿لِيَجْعَلَ مَا يُلْقِي الشَّيْطَانُ فِتْنَةً لِّلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ﴾[25]؛ افرادي كه زندهاند ولي بيمارند؛ مثل مؤمنينِ ضعيفالايمان ﴿وَالْقَاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ﴾[26]؛ آنهايي كه دلهايشان قسي و مرده است؛ مثل كفّار و منافقين. همانطوري كه انسان از نظر جسدِ ظاهري، يا زنده و سالم است يا زنده و مريض است يا مرده است، از نظر قلب هم يا زنده و سالم است، يا زنده و مريض است، يا مرده است. كافر و منافق از نظر قلب مردهاند و قرآن اينها را ميّت ميداند (اموات ميداند)؛ مؤمنِ ضعيفالايمان قلبش زنده است؛ ولي مريض [و] مؤمنِ قويالايمان قلبش زنده و سالم است (اين سه گروه). ﴿فِتْنَةً لِّلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ﴾؛ افراد ضعيفالايمان كه ايمان در قلبشان هست، قلبشان زنده است؛ ولي مريض، ﴿وَالْقَاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ﴾؛ آنهايي كه قلبشان مرده است، ﴿وَإِنَّ الظَّالِمِينَ لَفَي شِقَاقٍ بَعِيدٍ﴾[27] و گروه سوم كساني هستند كه زنده و سالماند: ﴿وَلِيَعْلَمَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِن رَبِّكَ﴾[28]؛ اينها كسانياند كه در قيامت ﴿إِذْ جَاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ﴾[29] خواهند بود، اينها كسانياند كه ﴿إِلاَّ مَنْ أَتَي اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ﴾[30] شامل حالشان ميشود و مانند آن. بنابراين به قرينهٴ تقابل، گاهي ﴿الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ﴾ غير از منافقين خواهد بود؛ نظير همان آيهاي كه قبلاً بيان شد كه ﴿لَئِن لَمْ يَنتَهِ الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ وَالْمُرْجِفُونَ فِي الْمَدِينَةِ﴾[31] و اما در مواردي كه تقابل نباشد، مريضالقب بر خود منافق هم اطلاق ميشود؛ يعني البته آن مرضي كه براي او مهلك است، لذا در همين آيات محل بحث سورهٴ بقره فرمود: ﴿فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ﴾[32]. بنابراين تمام اوصاف پنجگانهاي كه خدا براي اهل تقوا ذكر كرد از منافق سلب كرد؛ بعضي را در سورهٴ «بقره»؛ بعضي را در سورهٴ «مائده»؛ بعضي را در سورهٴ «آل عمران»؛ بعضي [را] هم در سورهٴ «منافقون».
پرسش ...
پاسخ: ﴿مُذَبْذَبِينَ﴾[33]، نه يعني مردّدند؛ يعني كفر در درون اينهاست و ايمان در دهان اينهاست. در همين آيات محل بحث سورهٴ «بقره» ميفرمايد: گاهي وقتي با كفّار رسيدند ميگويند «ما با شماييم»، وقتي با مؤمنين هستند ميگويند «ما با شماييم» تكليفشان را يكسره نميكنند؛ نه ايمانشان محض است، نه كفرشان محض.
پرسش ...
پاسخ: بله؛ كافرند. عملاً خود را به صف كفّار يا به صف مؤمنين نميآورند؛ و الاّ در درونشان كفر است و هنگامي كه نتيجهٴ عملي داشته باشد، ﴿هُمْ لِلْكُفْرِ يَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلاِْيمَانِ﴾[34].
بنابراين اين گروه هرگز از قرآن استفاده نميكنند.
خودفريبي منافقان
حالا اين مكر كه ﴿يُخادِعُونَ اللّهَ وَالَّذِينَ آمَنُوا﴾ اينها واقعاً دارند با خدا يا با مؤمنين مكر ميكنند؛ يا هر خدعه و مكري كه انسان دارد با خود دارد، خود را فريب ميدهد؟ اينكه فرمود: ﴿يُخادِعُونَ اللّهَ وَالَّذِينَ آمَنُوا﴾؛ يعني خدا و مؤمنين را ميخواهند فريب بدهند؛ خدا را فريب بدهند، چون به گفتار ظاهري اكتفا ميشود، اگر كسي ظاهراً اسلام آورد خونش هدر نيست، مالش محترم است و مانند آن؛ مؤمنين را فريب ميدهند، براي اينكه مؤمنين از درون و راز نهاني اينها مستحضر نيستند. اينها واقعاً خدا و مؤمنين را فريب ميدهند يا خيال ميكنند كه دارند ديگران را فريب ميدهند؟ ﴿يُخادِعُونَ اللّهَ وَالَّذِينَ آمَنُوا﴾ امّا ﴿وَمَا يَخْدَعُونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُمْ﴾؛ اينها جز خود احدي را فريب نخواهند داد. انسان هر كاري كه ميكند؛ يا به سود جان خود است يا عليه جان خود، ممكن نيست عمل انسان از انسان جدا بشود و در ديگري اثر بگذارد.
اختصاص عمل به عامل
اين اختصاص عمل به عامل كه طبق آيهٴ سورهٴ «اسراء» مشخّص شد: ﴿إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لأَنفُسِكُمْ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا﴾[35] ميگويد عمل زنده است و از بين نميرود (اوّلاً) و يك موجود زنده در جهان به جايي مرتبط است، چون نظام، نظام علّي و معلولي است (ثانياً) تنها تكيهگاهي كه عمل به آن مرتبط است و از آن جدا نميشود صاحبعمل است (ثالثاً)، پس ﴿إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لأَنفُسِكُمْ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا﴾ طبق اين سه اصل. آنگاه اگر زيانِ يك عمل به غير ميرسد، اين به منزلهٴ آن سايهاي است كه به ديگري اصابت ميكند؛ يا اگر سود عمل به كسي ميرسد اين به منزلهٴ رايحهٴ گلي است كه انسان در بوستان خود غرس كرده و رايحهاش به ديگري ميرسد. عمل، بالاصاله از آنِ عامل است، بالتبع و بالعرض به غير سرايت ميكند، لذا اگر خوب است، براي خود انسان است: ﴿مَنِ اهْتَدَي فَإِنَّمَا يَهْتَدِي لِنَفْسِهِ﴾[36] و اگر بد است، عليه خود انسان است كه ﴿مَنْ عَمِيَ فَعَلَيْهِا﴾[37]، لذا نفاق جز خُدعه با نفسِ منافق، نقش ديگر ندارد: ﴿وَمَا يَخْدَعُونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُمْ﴾، اينها اگر از نظر عِلمالنفس ميدانستند كه عمل از عامل جدا نيست و هر نيرنگي كه انسان اِعمال كرد عليه جان خود اِعمال ميكند، هرگز دست به اين نفاق نميزنند؛ منتها نميدانند؛ نه خود را شناختند، نه رابطهٴ نفس و صفت را شناختند و نه رابطهٴ انسان و عمل را شناختند. اينها خيال ميكنند [كه] دارند ديگران را فريب ميدهند؛ [ولي] ﴿وَمَا يَخْدَعُونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُمْ وَمَا يَشْعُرُونَ﴾. اين نه تنها دربارهٴ نفاق است، دربارهٴ هر گناهي هم اينچنين است؛ هر گناهي از هر گناهكار صادر بشود عليه جان خود آدم است و لاغير، و اگر آثار اين گناه به ديگران ميرسد اين اثرِ بالتبع است نه بالعرض.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 185.
[2] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 3.
[3] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 4.
[4] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 4.
[5] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 4.
[6] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 3.
[7] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 3.
[8] ـ بحارالانوار، ج 18، ص 202.
[9] ـ بحارالانوار، ج 1، ص 82.
[10] ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 167.
[11] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 145.
[12] ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 75.
[13] ـ سورهٴ مؤمنون، آيات 99 و100.
[14] ـ سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 100.
[15] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 28.
[16] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 28.
[17] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 52.
[18] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 52.
[19] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 52.
[20] ـ سوره، آل عمران، آيهٴ 167.
[21] ـ سوره، آل عمران، آيهٴ 167.
[22] ـ سوره، آل عمران، آيهٴ 167.
[23] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 10.
[24] ـ سورهٴ احزاب، آيهٴ 60.
[25] ـ سورهٴ حج، آيهٴ 53.
[26] ـ سورهٴ حج، آيهٴ 53.
[27] ـ سورهٴ حج، آيهٴ 53.
[28] ـ سورهٴ حج، آيهٴ 54.
[29] ـ سورهٴ صافات، آيهٴ 84.
[30] ـ سورهٴ شعراء، آيهٴ 89.
[31] ـ سورهٴ احزاب، آيهٴ 60.
[32] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 10.
[33] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 143.
[34] ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 167.
[35] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 7.
[36] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 15.
[37] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 104.