اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَإِذْ يَرْفَعُ إِبْرَاهِيمُ القَوَاعِدَ مِنَ البَيْتِ وَإِسْمَاعِيلُ رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ العَلِيمُ (۱۲۷) رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَمِن ذُرِّيَّتِنَا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ وَأَرِنَا مَنَاسِكَنَا وَتُبْ عَلَيْنَا إِنَّكَ أَنْتَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ (۱۲۸) رَبَّنَا وَابْعَثْ فِيهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آيَاتِكَ وَيُعَلِّمُهُمُ الكِتَابَ وَالحِكْمَةَ وَيُزَكِّيهِمْ إِنَّكَ أَنْتَ العَزِيزُ الحَكِيمُ (۱۲۹)﴾
نزول حجر اسود از بهشت
ـ بيان صاحب المنار
در جريان ساختن كعبه روايتهاي گوناگوني است كه حجرالاسود از بهشت آمده، بعضي از پايههاي كعبه از جنّت آمدهاند و مانند آن؛ يا حجرالأسود اولاً سفيد بود، ياقوتي بود، كم كم در اثر ذنوب مردم به اين صورت درآمد و نظاير آن. اين روايتهاي گوناگون در تفسير المنار آمده و صاحب تفسير المنار اينها را به شدّت ردّ كرده كه اينها اولاً سنداً ضعيفاند، و ثانياً خبر واحدند و ثالثاً با هم مناقض و معارضاند و رابعاً مخالف با عقلاند، مخالف با قرآناند و مخالف با سنتاند، بنابراين اينها اسرائيليّاتي است كه بايد همهٴ اينها را طرد كرد[1]
ـ پاسخ و نقد علامه طباطبايي
سيدنا الاستاد (رضوان الله عليه) اين روايت را نقل ميكند و از اين حرف صاحب المنار جواب ميدهد.[2] ميفرمايند به اينكه گرچه در بين اين روايات، روايات ضعيفي هست، گرچه مضمون بعضي از اينها قابل پذيرش نيست و امّا به طور كلّي انسان حكم بكند كه اينها اسرائيليّات است [و] بايد اينها را از بين برد، اين ناصواب است.
عدم حجيت ظن در معارف اعتقادي
سرّش آن است كه اولاً در اين گونه از معارف، خبر واحد گرچه معتبر و صحيح هم باشد، حجّت نيست، اگر يك روايت صحيح معتبري كه در فقه ميتوان به آن استناد كرد (چنين روايتي) در اين گونه از مسائل صادر شده باشد كه حجرالأسود از بهشت آمده است، به اين روايت در معارف اعتقادي نميشود استناد كرد؛ چون خبر واحد در معارف حجّت نيست. در مسائل عملي كه انسان ميخواهد اثر عملي بار كند به ادلّه ظنيّه ميتوان اكتفا كرد، ولي در مسائل اعتقادي انسان بخواهد به يك چيزي معتقد بشود، اعتقاد يك مباني دارد، اگر آن مباني حاصل شد عقيده حاصل ميشود، اگر آن مباني حاصل نشد عقيده حاصل نميشود.
اعتقاد، امري قلبي و خارج از اختيار انسان
اعتقاد امري نيست كه انسان بنا بگذارد، نظير شك بين دو و سه نيست كه انسان در موقع عمل بنا را بر سه بگذارد با اينكه شك محفوظ است، نمازگزار اگر شك كرد كه نمازش دو ركعت است يا سه ركعت با اينكه در درون او شك هست [و] واقعاً شك دارد ميتواند در مقام عمل بنا را بر سه گذارد چون تعبّد است و كار خارجي است ولي مسائل اعتقادي با شكّ سازگار نيست؛ هرگز نميشود به انساني كه شاكّ است گفت: به يك امر معتقد باش [چون] عقيده [به] دست خود انسان نيست، فعل اختياري انسان نيست كه انسان به اين فعل اختياري تن در بدهد، عقيده بايد به يك امر ضروري برسد. ضروري يعني بديهي، وقتي به يك امر ضروري رسيد، به بديهي رسيد، مطلب نظري به ضروري منتهي شد، عقل مضطر است به قبول يعني در مقابلش امر ضروري قرار گرفت، ديگر نميتواند بگويد من نميفهمم. از آن به بعد ميتواند بگويد من قبول ندارم ولي نميتواند بگويد من نميفهمم. وقتي انسان در مقابل يك امر ضروري و بديهي قرار گرفت عقل مضطرّ به فهميدن است. اگر به يك مطلب رياضي نظير دو، دو تا چهار تا رسيد يعني نظري به ضروري ختم شد، عقل مضطرّ به فهم است، ديگر نميتواند بگويد من نميفهمم [يا] من شك دارم، (مقدورش نيست).
ايمان، تابع اختيار انسان
وقتي حجّت بر او تمام شد، مطلب ضروري شد، او مضطرّ به فهم شد. آن گاه جاي تكليف است ميتوان گفت: [به] چيزي كه براي شما حلّ شد و شك نداريد ايمان بياوريد.ايمان يك فعل اختياري است، از آن به بعد ميتواند بگويد گرچه فهميدم حق با شماست ولي قبول نميكنم، اين يك فعل اختياري است كه در تحت تكليف است. بعضي بعد از فهميدن ايمان ميآورند، بعضي بعد از فهميدن ايمان نميآورند كه ﴿و جحدوا بها و استيقنتها انفسهم﴾[3].
پس فهم بايد به ضرورت منتهي بشود كه از اختيار انسان بيرون باشد و ايمان است كه تا آخرين لحظه در تحت اختيار انسان است. بين نفس و بين ايمان، اراده فاصله است؛ لذا ايمان جزء افعال اختياري و در تحت تكليف است. ولي بين نفس و بين علم و فهم، اراده فاصله نيست؛ كسي نميتواند بعد از روشنشدن حق بگويد كه من نميخواهم بفهمم، اين مقدورش نيست. اگر برهان اقامه شد او مضطرّ به فهم است، يعني اگر مطلب ضروري شد [و] از نظريبودن بيرون آمد (ضروري شد)، نفس در برابر مطلب ضروري مضطرّ به فهم است، وقتي فهميد [و] حق براي او ثابت شد، آن گاه مخيّر است، ميخواهد بپذيرد يعني ايمان بياورد و گردن بنهد و ميخواهد نپذيرد.
ضرورت وجود قطع در معارف اعتقادي
در مسائل اعتقادي بايد مطلب به حدّ ضروري برسد؛ يا برهان عقلي اقامه بشود يا قرآن كريم نصّي در اين زمينه داشته باشد يا روايات به حدّ متواتر باشد يا خبر واحد محفوف به قرينهٴ قطعي باشد سنداً و از لحاظ دلالت هم نص باشد. اگر در يك مسئلهاي برهان عقلي اقامه نشد، قرآن كريم در آن زمينه نصوصيّتي نداشت، سنت قطعيّه نصوصيّتي نداشت به حدّ خبر واحد رسيد، انسان جز در حدّ مظنّه نميتواند سر بسپرد، هرگز نميتواند جزم پيدا كند يا به يك امري معتقد باشد. اگر به وسيلهٴ خبر واحدي عقيده پيدا كرد، او در درون خود شك دارد [و] خيال ميكند معتقد است، او شاكّ است، منتها چون ظاهراً خوشباور است خيال كرده و بر خود تحميل كرده كه من معتقدم، او نميداند كه شك دارد، خيال ميكند يقين دارد؛ براي اينكه اگر از او بپرسيم سند ظنّي است، دلالت ظنّي است در برابر اين احتمالات چه ميگويي؟ ميبينيد جوابي ندارد. همين كه ساكت شد معلوم ميشود شك را پذيرفت، ممكن است خود را وادار به دفاع بكند ولي در حقيقت شك دارد نميداند كه شاكّ است [و] خيال ميكند كه معتقد است.
در معارف بايد يا برهان عقلي اقامه بشود يا نصّي از قرآن كريم باشد يا نصّي از سنت قطعي، و اگر اين امور يادشده نبود خبر واحد بود كه ظنّيالسند است [و] ظنيالدلالة است، در فقه كه بنا برتعبّد است و عمل خارجي، حجّت است؛ امّا در معارف كه بنا بر تعبّد نيست حجّت نيست، اين است كه ميگويند: ظنّ در اصول دين حجّت نيست.
سرّ عدم حجيت ظن در معارف اعتقادي
حالا اگر يك روايت معتبر و صحيحي كه با آن روايت در فقه ميشود فتوا داد، مشابه آن روايت وارد شده است كه حجرالأسود از بهشت آمده، باز هم انسان نميتواند عقيده پيدا كند؛ چون هم سنداً ظنّي است، هم دلالتاً ظنّي است و حق ردّ هم ندارد كه بگويد: اين مردود است؛ امّا هر چه بخواهد جزم پيدا كند، معتقد بشود، دست او نيست؛ زيرا در نهان او اين سؤال هست كه اين سند ظنّي است، اين دلالت ظنّي است، شايد راوي اشتباه كرده است، شايد كم و زياد كرده، شايد غفلت كرده است، شايد چيزي جا مانده، شايد نسخهها اختلاف داشته باشد، همين كه يكي از اين شايدها در سند يا در متن راه پيدا كرد كافي است كه آن را شاكّ كند ولو او آدم خوشباوري باشد و نداند كه شك دارد، ولي در نهان او شك هست. اصولاً با سند ظنّي يا دلالت ظنّي نميشود جزم پيدا كرد.
اگر رواياتي كه در اين گونه از مسائل وارد شده است معتبر هم باشد عقيده پيدا كردن دشوار است، چه رسد به اينكه چنانچه غير معتبر باشد.
خلاصه اشكال صاحب المنار
اشكال صاحب المنار اين است [كه] معناي [اينكه] حجرالأسود از بهشت آمده چيست؟ از بالا نازل شده چيست؟ يا ديوارهاي كعبه يا قواعد كعبه از بالا نازل شده چيست؟ از بهشت آمده چيست؟ اينها اسرائيلياتي است كه بايد همه اينها را طرد كرد، اينها هم سنداً معتبر نيست، هم با هم مناقضاند، هم با هم معارضاند، هم مخالف عقلاند، هم مخالف كتاباند، هم مخالف سنّتاند و امثال ذلك.
ـ پاسخ علامه طباطبايي از اشكال صاحب المنار
حرف سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) اين است كه اولاً اينچنين نيست كه همه اينها سندشان ضعيف باشد بعضيها سندشان معتبر است. (اين يك).
و اگر هم سند معتبر باشد چون ظنّيالسند هستند [و] مثل قطعي نيستند كاري از عهدهٴ اينها ساخته نيست. و ظاهر حرف صاحب المنار اين است كه اگر سند معتبر بود [و] خبر صحيح بود، قابل اعتماد بود، ايشان ميفرمايد كه اگر هم صحيح باشد نميشود جزم پيدا كرد و معتقد شد؛ پس در اين جهت فرقي نميكند كه معتبر باشد يا غيرمعتبر ولي بر فرض كه سند معتبر در اين مسائل كافي باشد بعضي از اين روايات سندشان معتبر است. اينكه گفتيد اينها با هم معارضاند اگر ما بخواهيم كلّ واحد واحد [تكتك] اينها را بگيريم البته با حفظ تعارض، مشكل است ولي همان طوري كه در فقه جمع دلالي دارد، روايت را جمعبندي ميكنند حاصل جمع را ميگيرند و از تعارض بيرون ميافتد اينجا هم همين طور است. ميماند اين مسئله كه گفتيد: مخالف با عقل است، مخالف با قرآن است، مخالف با سنّت قطعي است، كجاي اين حرفها مخالف عقل است؟ كجا اين حرف مخالف با قرآن است كه حجرالأسود از بهشت آمده است؟
نزول نعمتهاي الهي از خزائن غيب
آن گاه اصول كلي كه در قرآن كريم است مطرح ميكند. ميفرمايند به اينكه ممكن است در روايات چيزي باشد كه ما نفهميم، امّا ببينيم آيا اين مضاميني كه دربارهٴ پايههاي كعبه آمده، دربارهٴ حجرالأسود آمده، مخالف قرآن است يا نه؟ اصل اوّل آن است كه خداي سبحان ميفرمايد هر چه را كه ما خلق كرديم از مخزن غيب تنزّل كرده است، هم اصلش نزد ما هست و هم ما اينها را از مخزن غيب تنزّل داديم. پس يك مطلب اين است هر چه را خداي سبحان خلق كرد مخزني دارد و اينها در آن مخزن وجود دارند: ﴿الله خالق كل شيء﴾[4]؛ هر چه شيء بر او صادق است خدا خالق اوست [و] هر چه هم كه خدا خالق اوست مخزني دارد، در سورهٴ حجر، آيهٴ 21 فرمود كه ﴿و إن من شئٍ إلا عندنا خزائنه و ما ننزّله إلاّ بقدرٍ معلوم﴾ يعني هيچ چيز در عالم نيست مگر اينكه چندين خزينه پيش ما دارد؛ نه « عندنا خزينته» [بلكه] ﴿عندنا خزائنه﴾ كه جمع براي آن مفرد است يعني هر چيزي كه شيء بر او صادق است هر شيئي چندين خزانه دارد: ﴿و إن من شئ إلاّ عندنا خزائنه﴾ يعني براي هر يك شئ چندين مخزن هست. گاهي تعبير ميشود «لوح محو و اثبات»، گاهي تعبير ميشود « لوح محفوظ»، گاهي تعبير ميشود«أمّ الكتاب» اينها خزائن الهي هستند، براي هر شيء چندين مخزن است.
خزائن الهي، ثابت و مصون از زوال
آن گاه فرمود: ﴿و ما ننزّله الا بقدر معلوم﴾ و ما هر چيزي را كه خلق ميكنيم به اندازهاي كه مصلحت باشد و ما علم داشته باشيم از مخزن نازل ميكنيم؛ از مخزن نازل ميكنيم نه يعني از مخزن بيرون ميآوريم [و] در جهان خارج محقق ميكنيم و ديگر در مخزن ما نيست، چون فرمود: ﴿عندنا خزائنه﴾، در سورهٴ نحل هم فرمود: ﴿ما عندكم ينفد و ما عندالله باقٍ﴾[5]؛ هر چه كه در نزد شماست مثل خود شما زوالپذير است و هر چه در نزد خداست مانند خداي سبحان كه ﴿ليس كمثله شيء﴾[6] مصون از زوال است. پس همه چيز در مخزن الهي هستند و همه چيز ثابتاند با اينكه تنزّل ميدهد [و] اينچنين نيست كه وقتي از مخزن الهي تنزّل داد ديگر در مخزن الهي نباشد، وقتي خداي سبحان نعمتي را در خارج خلق ميكند مثل اين نيست كه انسان از اتاق بالا چيزي را به اتاق پايين بياورد كه ديگر در اتاق بالا نيست؛ مثل آن است كه يك مجتهد كه داراي ملكه اجتهاد است از علم خود به ديگران چيزي ببخشد، اين يك بخششي است كه از آن مخزن گرفته شده است ولي از مخزن نميكاهد. اينچنين نيست كه از مخزن كه تنزّل كرد ديگر در مخزن نباشد؛ چون در سورهٴ نحل فرمود: ﴿ما عندكم ينفذ﴾ امّا ﴿و ما عندالله باقٍ﴾. پس هيچ چيز نيست مگر اينكه خزائني دارد و خزائنش عندالله است، پس ﴿ما عندالله﴾ ثابت است، پس مخزن هر چيز و خزائنِ هر چيز ثابت است و خداي سبحان به اندازهاي كه مصلحت باشد و خود صلاح بداند تنزل ميدهد. اين يك اصل كلي است.
تبيين معناي انزال
آن گاه اين اصل كلّي را در آيهٴ سورهٴ زمر اينچنين مشخص كرد فرمود به اينكه ﴿خلقكم من نفسٍ واحدة ثم جعل منها زوجها و انزل لكم من الانعام ثمانية ازواج﴾[7]: خداي سبحان از دام براي شما هشت زوج خلق كرد؛ از گوسفند اهلي و وحشي، گاو وحشي و اهلي و مانند آن، يا نر و ماده، فرمود: اينها را براي شما نازل كرد، نازل كرد نه يعني خلق كرد، ﴿انزل﴾ به معني «خَلَقَ» نيست، ﴿أنزل﴾ همان معناي انزال و معناي فرو فرستادن خود را دارد، ولي از مخزن غيب كه «عنده خزائنه» است، از آنجا تنزّل داده است.
در سورهٴ مباركه حديد هم كه فرمود: ﴿و انزلنا الحديد فيه بأس شديد و منافع للناس﴾[8] يعني آهن را ما از آن مخزن تنزّل داديم، آهن را از آن مخزن تنزل داديم؛ نه يعني براي شما آهن را از زمين خلق كرديم، بلكه به اين معناست: آهني كه در دل كوه خلق ميشود يك ريشهاي در مخزن ما دارد، (اصلش نزد ماست) ما براي شما فرستاديم.
تنزل به نحو تجلي؛ نه تجافي
همان طوري كه يك محقّق ميتواند بگويد اين همه علومي كه شما در اين كتابها ميبينيد مخزنش نزد من است، اگر مجتهدي، ذيفنوني كتابهاي گوناگون نوشت، بعد به مراجعين كتابخانه گفت هر چه ميبينيد خزينهاش نزد من است و من طبق مصلحت از مخزن غيب نازل كردم [و] به وسيله قلم بر اين كتابها ترسيم كردم، اين نه به آن معناست كه آنچه كه در مغز من بود آمد در اين كتاب و ديگر چيزي در مغز من نيست؛ معناي تنزّل آن است كه آنچه كه در نزد من به عنوان وجود علمي غيب، وجود مجرّد و ثابت محقق بود آن را تنزّل دادم به لباسِ لفظ در آوردم كه قابل گفتن، نوشتن، شنيدن و امثال ذلك است. اگر كسي بگويد آنچه شما در اين كتابخانه ميبينيد مخزنش نزد من است و من اينها را تنزّل دادم، معنايش اين خواهد بود كه ريشهٴ مجردش نزد آن مؤلف است و مؤلف اينها را به قالب لفظ درآورد تا قابل گفتن و شنيدن باشد، دربارهٴ خداي سبحان هم اينچنين است گرچه ﴿ليس كمثله شئ﴾[9]. مسئلهٴ «من عرف نفسه فقد عرف ربه»[10] خيلي از مسائلِ كارهاي خدا را انسان ميتواند به مقداري كه ميسور انسان است بشناسد. اينكه فرمود: من آهن نازل كردم؛ نه نازل كردم يعني خلق كردم، نه، يعني اين آهني كه شما در خاك ميبينيد ريشه اصلياش پيش ماست [و] ما از آن عالم تنزّل داديم به صورت مادّه و جسم درآورديم كه شما ميبينيد، پس هر چه كه در جهان خارج هست اصلش عندالله در مخزن الهي هست.
روايات طينت شاهد بر مطلب
روايات طينت هم اين معنا را تأييد ميكند كه بعضي طينتشان از عليّين است و سرانجام [به] بهشت ميروند، بعضي طينتشان از سجّين است و سرانجام گرفتار جهنم خواهند شد[11] و مانند آن، يعني آنچه كه در جهان طبيعت موجود است يك ريشهٴ اصلي نزد ما دارد و آن ريشهٴ اصلي وقتي تنزّل كرد، چون از نزد ماست با بركت همراه است. حالا در چنين محدودهاي اگر روايتي وارد شد كه حجرالأسود از بهشت آمد، حجرالأسود از نزد ما آمد، حجرالأسود از مخزن الهي آمد؛ اين يعني يك قداستي و يك ريشهاي نزد ما دارد، چون در نزد ما از مقام قربي برخوردار بود وقتي هم كه به زمين آمد آن قرب به قوّتش محفوظ است. همه اينچنين نيستند، آهن هم از نزد خداست، حجرالاسود هم از نزد خداست، امّا چون همه داراي يك خزينه نيستند بلكه داراي خزائناند و درجات در آنجا فرق ميكند، چون درجات در آنجا فرق ميكند وقتي به اينجا هم رسيدند با هم فرق ميكنند.
مرحوم كليني نقل كرد، ديگران هم در جوامع روايي نقل كردند كه كسي آمد حضور اميرالمؤمنين (سلام الله عليه) عرض كرد: «انا و الله أحبّك» من دوست شما هستم، فرمود: دوست ما نيستي، بار دوم عرض كرد، حضرت فرمود: نيستي، بار سوم عرض كرد، حضرت فرمود: نيستي، عرض كرد چرا؟ فرمود: در آن عالم ارواح دوستان ما را به ما نشان دادند و من روح تو را در آن عالم در بين ارواح دوستانم نديدم[12].
نتيجه
خب اين نشان ميدهد كه هر چيزي يك ريشهاي دارد، اگر از آن ريشهٴ بلند تنزل كرد، وقتي به عالم طبيعت آمد از حرمت خاصي برخوردار است و اگر از آن ريشهٴ بلند نيامد از اين اواسط آمد، از آن حرمت خاص برخوردار نيست. اگر روايتي گفت: حجرالاسود از بهشت است يا قواعد بيت خصيصهاي دارند گرچه ما نميتوانيم عقلاً اينها را اثبات بكنيم، ولي دليلي بر خلاف اينها اقامه نشده است تا انسان بگويد اينها جعلي است [و] بايد ردّ بشود. اصول كلي قرآن تأييد ميكند كه بعضي از اشيائي كه از حرمت خاص برخوردارند يك ريشهٴ غيبي دارند. در اين گونه از موارد چون دليل عقلي بر خلاف نيست [و] دليل نقلي هم بر خلاف نيست، داعيهاي براي ردّ كردن نيست؛ لذا سيدنا الاستاد ميفرمايند به اينكه آنچه كه صاحب تفسير المنار را وادار كرده است كه اين گونه عليه اين روايات بپردازند يا همان اعتقاد ديني است كه از وهابيّت نشأت گرفته است يا به طور ناخودآگاه زير بار اين زرق و برق علوم طبيعي رفته است.
علوم طبيعي متكفل بحث از سير افقي موجودات
علوم طبيعي كاري با اين مسائل ندارد، علوم طبيعي در سير افقي اشياء بحث ميكند [و] كاري به سير عمودي ندارد يعني در علوم طبيعي هر چه هم كه پيشرفت بشود سخن از اين است كه اين ماده قبلاً چه بوده است؟ الآن چيست؟ بعداً چه ميشود؟ اين سير افقي اشياء در علوم طبيعي مطرح است. اما اين اشياء را چه كسي آفريد؟ براي چه آفريد؟ مبدأ فاعلي آنها چيست؟ مبدأ غايي آنها چيست؟ به اصطلاح آغاز و انجام عالم كيست يا چيست؟ اين نفياً يا اثباتاً در علوم طبيعي مطرح نيست يعني يك عالم طبيعي اگر بخواهد بگويد من بر اساس اصول طبيعي براي عالم مبدأ اثبات ميكنم يا بر اساس اصول طبيعي براي عالم معاد اثبات ميكنم؛ اثبات او به استناد علوم طبيعي نيست، او از اين جهت كه در جهان هستي وارد شد ميخواهد بگويد در عالم خدايي هست، ديگر از اين جهت فيزيكدان نيست [بلكه] از آن جهت حكيم و فيلسوف است. علمي كه ميگويد: در جهان چه هست [و] چه نيست؛ در محور هستي بحث ميكند، آن كه علم طبيعي نيست [بلكه] علم ماوراي طبيعي است. هيچ علم طبيعي در اين جهت بحث نميكند كه آيا عالم مبدَئي دارد يا ندارد؟ علم طبيعي فقط بحثش از اين جهت است كه اين مادّه طبق شواهدِ مادي قبلي، دوراني را گذرانده و هماكنون در اين كسوت است و آينده نزديك يا دور چه خواهد شد. اما چه كسي اينها را خلق كرد؟ براي چه اينها را خلق كرد؟ با ابزار علم طبيعي، نه ميتوان اينها را اثبات كرد، نه ميتوان اينها را نفي كرد. گرچه ميشود از علوم طبيعي مقدماتي را اصطياد كرد [و] در حكمت از آنها بهرهبرداري كرد، ولي كبراي قياس را در حكمت بايد بيان كنند، نه در علوم طبيعي.
خلاصه و نتيجه پاسخ علامه طباطبايي
لذا سيدنا الاستاد ميفرمايند كه انكار اين گونه از معجزات يا انكار اين گونه از نصوص و روايات يا در اثر همان عقيدهٴ وهابيّت است يا در اثر مرعوبشدن نسبت به اين علوم پيشرفته طبيعي است[13]. وقتي دليل عقلي يا نقلي معتبر بر خلاف اين روايات وارد نشده است اين روايات قابل اخذ است؛ البته آنهايي كه ميدانيم جعلي است قابل اخذ نيست، آنها كه نميدانيم جعلي است [و] دليل عقلي هم بر خلافش نيست قابل احترام است و قابل اخذ
پس هيچ دليلي بر نفي اين اقامه نشده كه حجرالاسود از بهشت آمده [تا] اين را انسان نفي بكند؛ يا [دليلي بر نفي اين اقامه نشده كه] ديوارهاي كعبه يا پايههاي كعبه حرمت خاصي دارد [تا] انسان اينها را نفي بكند (اينچنين نيست).
ايمان، زمينهٴ بهرهمندي از نعمت رسالت
امّا آنچه كه مربوط به تتمه بحث است فرمود به اينكه﴿ربّنا و ابعث فيهم رسولاً منهم يتلوا عليهم آياتك و يعلمهم الكتاب و الحكمة و يزكيهم﴾؛ دعاي ابراهيم (سلام الله عليه) است. اينكه عرض كرد كه خدايا! در اين امت مسلمه يا در بين اين ذريّه، پيامبري از اينها بفرست كه آيات تو را تلاوت بكند، خداي سبحان هم اين دعا را مستجاب كرده است [و] پيامبري فرستاد اما همان طوري كه ابراهيم خليل (سلام الله عليه) دعا كرد، خداي سبحان هم فرمود: ﴿لقد منّ الله علي المؤمنين إذ بعث فيهم رسولا﴾[14]. گرچه دعاي حضرت ابراهيم (عليه السلام) روحاً عام است و پيامبر هم روحاً «نذيراً للعالمين» و سخن او ﴿ذكريٰ للبشر﴾[15] است [و] براي هدايت همهٴ انسانهاست، اما آن كه از رسالت پيغمبر بهره ميبرد، همان است كه در دعاي ابراهيم (سلام الله عليه) آمده است و همان است كه خداي سبحان فرمود ما بر آنها منت نهاديم؛ فرمود: ﴿لقد منّ الله علي المومنين اذ بعث فيهم رسولا﴾ با اينكه فرمود: تو نذيراً للعالمين هستي [كه] ﴿ما ارسلناك الاّ كافة للناس﴾[16]؛ براي همهٴ انسانها خداي سبحان رسولش را ارسال فرمود، براي عالمين ارسال فرمود؛ اما فرمود: اين بار سنگين را مؤمنين ميكشند.
ـ اطلاق منّت بر نعمتهاي معنوي
منّت آن نعمت ثقيله است؛ ﴿منّ﴾ نه يعني زباني اينها را ممنون كرد، ﴿لقد منّ الله﴾ يعني بار سنگين به اينها داد، آن نعمت سنگين توانفرسا را ميگويند: منّت؛ نه يعني زباني خدا ممنون كرد كسي را؛ ﴿لقد منّ الله علي المؤمنين إذ بعث فيهم رسولا﴾[17]. اينها را خدا نعمت سنگين ميداند، نعم مادي را خدا نعمت سنگين نميداند، آسمانها، زمين، درياها همهٴ اينها را خلق كرد اما منّت ننهاد، فرمود: ﴿لاتمنّوا عليّ اسلامكم بل الله يمنّ عليكم ان هداكم للإيمان﴾[18]؛ اين هدايت الي الايمان را خدا منّت ميداند، امامت و حكومت مستضعفين علي الارض را منت ميشمارد: ﴿وَ نريد أن نمنّ عَلَي الذين استضعفوا في الأرض و نجعلهم أئمة و نجعلهم الوارثين﴾[19] براي اينكه اينها كساني هستند كه ﴿إن مكّنّاهم في الارض أقاموا الصلاة و آتوا الزّكوٰة﴾[20]؛ اينها كسانياند كه دين را احيا ميكنند [و] ما منّت نهاديم اينها را ائمه في الأرض كرديم.
پس درباره امامت سخن از منت است، دربارهٴ هدايت و ايمان سخن از منّت است، دربارهٴ نبوت سخن از منّت است كه فرمود: ﴿لقد مَنَّ الله علي المؤمنين إذ بعث فيهم﴾ با اينكه فرمود: ﴿وَ ما ارسلناك الا كافة﴾[21]، آنها كه ﴿فنبذوه وراء ظهورهم﴾[22] از اين نعمت طرفي نميبندند، چه سنگين، چه سبك. لذا فرمود: آنها كه از اين نعمت بهره ميبرند، ميفهمند يك نعمت سنگيني است، اين نعمت عظيم را ما به مؤمنين داديم؛ مثل اينكه قرآن ﴿ذكريٰ للبشر﴾[23] است، امّا ﴿لينذر من كان حيّاً و يحق القول علي الكافرين﴾[24]؛ يا ﴿إنما أنت منذر من يخشيٰهٰا﴾[25] يا ﴿هدًي للمتقين﴾[26]، با اينكه اين كتاب ﴿هدًي للناس﴾[27] است، امّا آن كه بهرهاي ميبرد اهل تقواست. همان طوري كه قرآن ﴿هدًي للناس﴾ است ولي آنكه بهره ميبرد خصوص اهل تقواست، پيغمبر هم رسالتش جهاني است ولي آنكه استفاده ميكند خصوص مؤمنين است. فرمود: ما اين بار سنگين را به مؤمنين داديم [و] اينها هستند كه اين بار را حمل ميكنند: ﴿لقد مَنَّ الله علي المؤمنين إذ بعث فيهم رسولاً من انفسهم﴾[28] كه چه كار ميكند؟ همين دعاهاي ابراهيم را دارد اجابت ميكند كه ﴿يتلوا عليهم ٰاياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة﴾[29].
تقديم و تأخير تزكيه و تعليم بر يكديگر
منتها در بعضي از قسمتهاي قرآن كريم ضمن اينكه تلاوت آيات و تعليم كتاب و حكمت را ذكر ميكند اين تزكيه را بعد از تعليم ذكر ميكند [و] در بعضي از آيات تزكيه را قبل از تعليم ذكر ميكند: گاهي سخن از﴿يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة﴾ است، گاهي سخن از ﴿و يعلمهم الكتاب و الحكمة و يزكيّهم﴾ است.
ـ «تعليم مقدمه تزكيه و تزكيه مقدم بر تعليم» راز تقديم تزكيه
از اين جهت كه تعليم مقدمهٴ تزكيه است خب قبل از تزكيه ذكر ميشود، از اين جهت كه تزكيه هدف است و مقدَّم بر تعليم است، گاهي قبل از تعليم ذكر ميشود. گاهي سخن از ﴿يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة﴾ است؛ براي اينكه تزكيه مقدّم بر تعليم است، چون هدف مقدَّم بر كار است. گاهي تعليم قبل از تزكيه ذكر ميشود براي اينكه تعليم مقدمهٴ تزكيه است، تعليم براي آن است كه ﴿إنّما يخشي الله من عباده العلماء﴾[30] بشود. قرآن كريم فقط اين گروه را مستثنا ميداند؛ آنكه عالم نيست يا اهل خشيت نيست آنها را در رديف ديگر موجودات ميشمارد، براي غير عالم و براي غير وارسته حسابي جدا باز نميكند. اينچنين ميفرمايد كه ﴿إنما يخشي الله من عباده العلماء﴾ بعد از اينكه گروه فراواني را ميشمارد و آنها را در رنگ از يكديگر جدا ميكند آنگاه ميفرمايد فقط علما هستند كه از خداي سبحان هراسناكاند.
افراد گوناگون را ذكر ميكند، جبال رنگارنگ را ذكر ميكند: ﴿و من الناس و الدّواب و الأنعام مختلف الوانه﴾[31] آنگاه ﴿انما يخشي الله من عباده العلماء﴾ ميفرمايد: كوههاي رنگارنگ را خدا خلق كرد، انسانهاي رنگارنگ را خدا خلق كرد همهٴ اينها را در يك سمت ذكر ميكند، بعد علمايي كه نشانهٴ علم راستينشان خشيت الهي است را جداگانه ذكر ميكند: ﴿انما يخشي الله من عباده العلماء﴾.
پرسش ...
پاسخ: گفتند: ما عرضه كرديم ميخواستيد بگيريد. اگر خداي سبحان نسبت به همه عرضه كرد، آن مقداري كه حجت بالغهٴ حق تمام بشود ميسور همگان است و اگر خداي سبحان چيزي را به كسي نداد، توقع آن را هم ندارد چون ﴿لايكلف الله نفسا الا وسعها﴾[32]؛ به مقداري كه به آنها اعطا كرده است به همان مقدار مكلّف ميكند، تكليف ميطلبد.
تذكر: تزكيه مسبوق به تعليم
منظور آن است كه تزكيه مقدّم بر تعليم است [و] تعليم مقدّمهٴ تزكيه است، انسان تا نداند كه وارستگي نيست. خيلي از امور است كه انسان نميداند كه از كجا وسوسه ميشود و از كجا دارد تير ميخورد تا خودش را تهذيب كند. تا انسان حلال و حرام خدا را نداند، تا واجب و مستحب و مكروه را نداند، تا روح را نشناسد، قواي روح را نشناسد، سود و زيان روح را نشناسد، شهوت و غضب روح را نشناسد، چگونه ميتواند خودش را تهذيب كند؟ هم بايد بد و خوب را بداند هم بايد روح به كدام سمت متوجّه ميشود اينها را بداند، قواي روح را بداند، دسيسههايي كه روح در انسان با آن دسيسهها نفوذ ميكند بداند تا بتواند خودش را تزكيه كند.
آزمون اخلاص
در اين كتابهاي اخلاقي ملاحظه فرموديد (مثل محجّه و غير محجّه هست) كه اگر كسي عمري در يك شهري به عنوان روحاني، امام جماعت يا جمعه، واعظ، مدرّس و مانند آن خدمت ميكرد بعد كسي از شهر ديگر آمد امامت آن شهر را گرفت و مردم به دنبال او رفتند، آنها در كتابهاي اخلاقي نوشتند اگر كسي كه عمري در شهرش به امامت مشغول بود يا به وعظ و ارشاد مشغول بود هيچ تغييري در او پيدا نشد و گفت اين خدمتي كه تاكنون ما ميكرديم الآن ديگري ميكند، اين بفهمد در طيّ اين مدت در تحت ولايت خداي سبحان بود و لله كار ميكرد؛ امّا اگر گلايهاش شروع شد كه عجب مردم خوشاستقبال و بدبدرقهاي هستند سوابق ما را فراموش كردند، ما را تنها گذاشتند [و] به دنبال ديگري رفتند، اين معلوم ميشود براي خودش كار ميكرد. ممكن است عمر انسان در تحت ولايت شيطان باشد و نداند.
هوسمداري غيرمخلصان
يكي از بيانات نوراني حضرت امير (سلام الله عليه) اين است كه «لو ارتفع الهوي لأنف غير المخلص من عمله»[33]؛ فرمود: اگر هوس را برداري خيليها ميروند خانههايشان مينشينند [و] كاري نميكنند، خيليها براي اينكه خود مطرح باشند كار ميكنند. اگر هوس نباشد غيرمخلص كار نميكند: «لو ارتفع الهوي لأنف غير المخلِص من عمله»[34] اين ميرود خانه مينشيند [و] ميگويد: حالا كه من مطرح نيستم چرا خودم را خسته كنم؟ قيامت معلوم ميشود [كه] چه كسي براي خدا كار ميكرد و چه كسي براي خدا كار نميكرد.
انسان تا اينها را نشناسد كه نميتواند تزكيه كند، ممكن است عمري در تحت ولايت شيطان باشد و خيال كند اهل تقواست. اين است كه تعليم حكمت و كتاب مقدمهٴ تزكيه است. تا انسان اين شدائد را نداند، اين راههاي ظريف را نداند، اين تقوا و فجور را نداند، هرگز نميتواند اهل تزكيه باشد. ممكن است كسي بد و خوب را بداند ولي بد و خوب خود را نداند و خداي سبحان ميفرمايد: نفسي مستويالخلقه است كه بد و خوب خود را بشناسد، فرمود:﴿فألهمها فجورها و تقواها﴾[35]، معلوم ميشود همه چيز براي نفس يكسان نيست بعضي چيز[ها] براي نفس فجور است بعضي چيز[ها] براي نفس تقواست. تا انسان خود را نشناسد كه غير را نميشناسد، تا دوست و دشمن را نشناسد كه نميتواند خودش را تزكيه كند، اگر نداند او چندين قوا دارد و نفس مسوّله چيست [و] چطور شيطان انسان را از راه مشروع فريب ميدهد كه نميتواند به جهاد با نفس بپردازد. اين است كه تعليم كتاب و حكمت كه در حقيقت جهاد كبير است: ﴿و جاهدهم به جهاداً كبيرا﴾[36] مقدمهٴ تزكيه است و تزكيه مقدَّم بر تعليم است نه مقدّمه است. گاهي به حرمت آن هدف، تزكيه مقدّم ذكر ميشود؛ گاهي بر اساس سير طبيعي كه تعليم حكمت و كتاب مقدمهٴ وارستگي نفس است قبل از او ذكر ميشود، گاهي ميفرمايد: ﴿يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة﴾[37]، گاهي ميفرمايد: ﴿و يعلمهم الكتاب و الحكمة و يزكّيهم﴾.
ـ «تزكيه به منزلهٴ تخليه و زمينهٴ تحليهٴ نفس به علم» راز تقديم تعليم
هر مرتبهٴ از تزكيهاي ميتواند زمينه باشد براي تعليم بعدي، چه اينكه هر مرتبه از تعليمي ميتواند مقدّمه باشد براي تزكيه. بيان ذلك اين است كه نه هميشه تعليم زمينه براي تزكيه است، بلكه خيلي از موارد تزكيه زمينه براي تعليم است؛ خيلي از موارد است كه انسان اول آدم خوب ميشود بعد چيز ميفهمد، همهٴ درسها كه در كتاب نيست، همهٴ درسها كه در مجالس درس و بحث نيست خيلي از درسهاست كه با تقوا حلّ ميشود. اگر فرمود: ﴿إن تتقوا الله يجعل لكم فرقاناً﴾[38] يعني اين تزكيه زمينه آن تعليم را فراهم ميكند، منتها آن يك علمي است مافوق علومي كه در مدرسهها هست. ممكن است انسان در مدرسه يك علمي فرا بگيرد كه در عين حال كه به حمل اوّلي علم است به حمل شايع جهل باشد. در بيانات حضرت امير (سلام الله عليه) است كه «رب عالم قد قتله جهله» اين علم است، ولي جهل است (جهل در مقابل عقل؛ نه جهل در مقابل علم) «رب عالم قد قتله جهله و علمه معه لاينفعه»[39] يا فرمود: «لا تجعلوا علمكم جهلاً و يقينكم شكا إذا علمتم فاعملوا و اذا تَيَقَّنْتُم فأقدموا»[40]؛ شما علمتان را جهل نكنيد. در همان غرر و درر آمدي از اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) نقل كرد كه «العلم بالعمل»[41] ؛ اگر شما ميخواهي اهل علم باشي، بايد عمل كني. طبق اين حديث شريف حضرت به كسي ميگويد اهل علم كه عمل كند و گرنه نااهل است. اهل علم نه يعني كسي كه كتاب مينويسد، درس ميگويد، بحث ميكند، اين را اهل علم نميگويند. اگر كسي به علمش عمل نكرد نااهل است؛ فرمود: به علم عمل كنيد تا اهل علم بشويد. در نهجالبلاغه هم هست كه شما علمتان را جهل قرار ندهيد.
ـ پيوند تلفيقي تعليم و تزكيه
پس يك سلسله از تعليم، زمينه براي تزكيه است؛ اما يك سلسله تزكيه مبدأ پيدايش تعليم است، منتها خيلي فرق ميكند. بيان فرق اين است كه علم مقدمه است براي تزكيه، گاهي اين ذيالمقدمه از مقدمه جدا ميشود؛ چون سبب تامّ نيست. علم مبدأ قابلي براي تزكيه است يعني نفس را آماده ميكند براي وارستگي، ولي تزكيه مبدأ فاعلي علم است يعني انسان وارسته آن وارستگياش قلبش را با علم روشن ميكند: ﴿إن تتقوا الله يجعل لكم فرقانا﴾[42] نه يعني اين تقوا مقدمه ميشود بلكه در رديف علل فاعلي قرار ميگيرد. گرچه « و الكلّ من عندالله سبحانه و تعالي» خود تقوا نفس را عالم ميكند بإذنه تعاليٰ؛ چون فرمود: ﴿لن ينال الله لحومها و لا دماؤُٰها ولكن يناله التقوي منكم﴾[43] خب، فرمود: تقوا بالا ميرود. تقوا بالا ميرود، [آيا] متقي بالا نميرود؟ مگر تقوا نظير اين دخان يا بخار است كه بالا برود؟! خب اگر تقوا بالا رفت متقي هم بالا ميرود. اگر تقوا نائل شد به لقاي حق رسيد، متقي هم به لقاي حق ميرسد. تقوا اينچنين نيست كه فرشتگان در كاغذي بنويسند كه اين شخص باتقواست بعد بالا ببرند. فرمود:﴿اليه يصعد الكلم الطيّب﴾[44]؛ كلمهٴ طيب يعني عقيدهٴ طيب، خب اگر عقيدهٴ طيب بالا رفت، معتقِد هم بالا ميرود. روحي كه به عقيدهٴ طوبا معتقد بود بالا ميرود. اگر بالا رفت، علم فرا ميگيرد و اگر بالا رفت، در مراحل مادون، علم افاضه ميكند و علم ريزش ميكند، همان مرحلهٴ بالا به مراحل مادون علم اعطا ميكند.
پس تعليم مقدمه است براي تزكيه؛ تقوا و تزكيه مبدأ فاعلي علم است. خيلي از علوم است كه [براي] انسان باتقوا حل ميشود. اينكه ميبينيد بعضي از بزرگان وقتي مسئله برايشان مشكل ميشد به جامع شهر ميرفتند، وضو ميگرفتند، دو ركعت نماز ميخواندند و مسئله علمي برايشان حلّ ميشد از اين راه است.
رزق كريم
اگر خداي سبحان وعده داد، فرمود: ﴿وَ من يتق الله يجعل له مخرجا﴾[45] و اين وعده هم همچنان مطلق است [و] مخصوص به رزق مادّي نيست، از آن استفاده ميشود كه اگر كسي نفسش باتقوا بود، در مسئله علمي نميماند. نفرمود «من يتق الله يجعل له مخرجا في الخبز و الفواكه»، فرمود: ﴿و مَن يتق الله يجعل له مخرجا ٭ و يرزقه من حيث لايحتسب﴾[46]؛ وقتي قرآن رزقها را مطرح ميكند ميبينيد نبوت را، ولايت را، خدا جزء برجستهترين رزق ميشمارد؛ شعيب ميگويد: خدا به من رزق كريم داد. نبوّت رزق است؛ ولايت رزق است؛ معنويت رزق است؛ سيب و گلابي و ميوه هم رزق است.
اين رزقهاي مادّي را قرآن كريم براي اينكه به ما بفهماند خيلي به اينها بها ندهيم ميگويد: ما باران فرستاديم، آفتاب ميتابد، زمين حاصلخيز است، باغهايتان سرسبز ميشود، ميوهها ميرويد [سپس] يك قدري خودتان [و] يك قدري [هم] به دامهايتان بدهيد، يعني خيلي به اين ميوهها بها ندهيد، اين براي شما و دام شماست: ﴿متاعاً لكم و لأنعامكم﴾[47]، گاهي هم ميگويد ﴿كلوا و ارعوا انعامكم﴾[48]؛ يك قدري خودتان بخوريد يك قدري به دامهايتان بدهيد يعني هشدار ميدهد كه اين چيزي نيست كه شما به او ولع داريد، اين يك چيزي است براي شما و دامتان، يك قدري براي شما، يك قدري براي دامهايتان؛ متاع شما و دام شماست. فرمود: ما اين باران را فقط براي شما نفرستاديم، اين آفتاب فقط براي شما [نميتابد] اين باغ همهاش براي شما نيست. امّا وقتي سخن از شعيب و رزق كريم است، ميگويد: اين را به انسان ميدهد؛ رزقي كه به انسان ميدهد نبوت است، علم است، تزكيه است، تعليم است و مانند آن. فرمود: اگر كسي اهل تقوا شد « من حيث لايحتسب» خدا او را روزي ميدهد؛ نه تنها رزق ظاهري، رزق ظاهري را كه در بحثهاي قبل خوانديم: ﴿و لولا أن يكون الناس امة واحدة لجعلنا لمن يكفر بالرحمان لبيوتهم سقفاً من فضة﴾[49]؛ فرمود: اگر خوف اين نبود كه همه به كفر رو بياورند، ما به كفار آن قدر ميداديم كه سقف خانهٴ اينها از نقره ساخته بشود، معلوم ميشود قرآن خيلي به آن مسائل بها نميدهد.
ـ زندگي در تنگنا، محصول اعراض از ياد خدا
[خداي سبحان] فرمود: اگر كسي اهل تقوا باشد، نميماند: ﴿وَ من يتق الله يجعل له مخرجا﴾[50]، در قبال ﴿و من أعرض عن ذكري فان له معيشة ضنكا﴾[51]؛ فرمود كسي از خدا رو برگرداند، هرگز در نميرود [و] هميشه ميماند، در اينجا فرمود: اگر كسي اهل تقوا بود، هرگز نميماند [و] هميشه در ميرود. اين دو امر مقابل هم در قرآن كريماند. آن طرف فرمود: انسان بيتقوا هرگز در نميرود [و] هميشه در چنگ ماست: ﴿و من أعرض عن ذكري فان له معيشةً ضنكا﴾[52]؛ او در گرفتاري به سر ميبرد، او اگر از نظر مالي هم متمكن باشد، هميشه در فشار فقر است؛ يك تابلوي فقر در برابر چشمان اوست. اين در روايات ما هست كه اگر كسي «أصبح و أمسيٰ و الدنيا اكبر همّه»، خداي سبحان فقر را در برابر چشمان او مجسم ميكند، او هر چه ميبيند فقر ميبيند، ميگويد: چه كنم[53]. هم به فكر تحصيل مال جديد است [و] هم در غصّه و فكر حفظ مال قديم است؛ هميشه در فشار قبرِ گذشته و آينده است، ولي اگر كسي اهل تقوا بود، راحت است [و] هرگز در نميماند.
بنابراين اگر تعليم كتاب و حكمت مقدمه است براي تزكيه و بر اساس همين مقدمهبودن، گاهي قبل از تزكيه ذكر ميشود؛ تزكيه مبدأ فاعلي تعليم است و مبدأ فاعلي مقدم است و از اين جهت گاهي هم قبل ذكر ميشود.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] ـ تفسير المنار، ج 1، ص 466 ـ 468.
[2] ـ الميزان، ج 1، ص 290ـ 295.
[3] ـ سورهٴ نمل، آيهٴ 14.
[4] ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 62.
[5] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 96.
[6] ـ سورهٴ شوريٰ، آيهٴ 11.
[7] ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 6.
[8] ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 25.
[9] ـ سورهٴ شوريٰ، آيهٴ 11.
[10] ـ بحارالانوار، ج2، ص 32.
[11] ـ ر. ك : كافي، ج2، ص2؛ باب طينة المؤمن و الكافر.
[12] ـ كافي، ج 1، ص 438.
[13] ـ الميزان، ج1، ص290 ـ 295.
[14] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 164.
[15] ـ سورهٴ مدّثر، آيهٴ 31.
[16] ـ سورهٴ سبأ، آيهٴ 28.
[17] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 164.
[18] ـ سورهٴ حجرات، آيهٴ 17.
[19] ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 5.
[20] ـ سورهٴ حج، آيهٴ 41.
[21] ـ سورهٴ سبأ، آيهٴ 28.
[22] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 187.
[23] ـ سورهٴ مدثر، آيهٴ 31.
[24] ـ سورهٴ يس، آيهٴ 70.
[25] ـ سورهٴ نازعات، آيهٴ 45.
[26] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 2.
[27] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 185.
[28] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 164.
[29] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 164.
[30] ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 28.
[31] ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 28.
[32] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 286.
[33] ـ غررالحكم، ص 65.
[34] ـ غررالحكم، ص 65..
[35] ـ سورهٴ شمس، آيهٴ 8.
[36] ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 52.
[37] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 164.
[38] ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 29.
[39] ـ نهجالبلاغه، حكمت 207.
[40] ـ نهجالبلاغه، حكمت 274.
[41] ـ غررالحكم، ص 152، ح 2808.
[42] ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 29.
[43] ـ سورهٴ حج، آيهٴ 37.
[44] ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 10.
[45] ـ سورهٴ طلاق، آيهٴ 2.
[46] ـ سورهٴ طلاق، آيات 2 ـ 30.
[47] ـ سورهٴ نازعات، آيهٴ 33.
[48] ـ سورهٴ طه، آيهٴ 54.
[49] ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 33.
[50] ـ سورهٴ طلاق آيهٴ 2.
[51] ـ سورهٴ طه، آيهٴ 124.
[52] ـ سورهٴ طه، آيهٴ 124.
[53] ـ كافي، ج 2، ص 319؛ عن ابيعبدالله(عليه السلام) قال: «من اصبح و امسَي و الدنيا اكبر همّه جعل الله تعالي الفقر بين عينيه و شتّت امره و لم يَنَل من الدنيا الاّ ما قسّم الله له ...».