اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَلَوْ تَرَي إِذْ فَزِعُوا فَلاَ فَوْتَ وَأُخِذُوا مِن مَكَانٍ قَرِيبٍ (51) وَقَالُوا آمَنَّا بِهِ وَأَنَّي لَهُمُ التَّنَاوُشُ مِن مَكَانٍ بَعِيدٍ (52) وَقَدْ كَفَرُوا بِهِ مِن قَبْلُ وَيَقْذِفُونَ بِالْغَيْبِ مِن مَكَانٍ بَعِيدٍ (53) وَحِيلَ بَيْنَهُمْ وَبَيْنَ مَا يَشْتَهُونَ كَمَا فُعِلَ بِأَشْيَاعِهِم مِن قَبْلُ إِنَّهُمْ كَانُوا فِي شَكٍّ مُّرِيبٍ (54)﴾
تأمين اصول و فروع دين با قيام براي خدا
بخش پاياني سوره مباركه سبأ درباره اين است كه شما براي خدا قيام بكنيد اگر نهضتي براي خدا بود همه مطالب اصلي و فرعي تأمين است اگر از امام(رضوان الله عليه) نقل شده است كه اين ﴿إِنَّمَا أَعِظُكُم بِوَاحِدَةٍ﴾[1] براي تأمين سعادت دنيا و آخرت است حق است براي اينكه وقتي قيام, لله بود هم اصول دين تأمين است هم فروع دين.
تبيين نفي در ﴿مَا بِصَاحِبِكُم مِن جِنَّةٍ﴾ به تعييني و تمثيلي
مطلب بعدي آن است كه فرمود: ﴿ثُمَّ تَتَفَكَّرُوا مَا بِصَاحِبِكُم مِن جِنَّةٍ﴾[2] نفي جنون, اثبات وحي نميكند آنها چندين تهمت را روا داشتند مسئله جنون بود, مسئله سِحر بود, مسئله شعبده و كهانت بود, مسئله جادوگري و امثال ذلك بود اينها را اِسناد دادند. در موارد ديگر آنها نفي شد اينجا اثبات اينكه ﴿مَا بِصَاحِبِكُم مِن جِنَّةٍ﴾ نفي جِنّه يعني نفي همه آن تهمتها اينچنين نيست كه از نظر علمي اگر جِنّة و جنون نفي شد وحي ثابت بشود آنها چندين تهمت را روا داشتند مسئله شعر را, مسئله سِحر را, مسئله كهانت را روا داشتند يا اينكه تلفيقي از گفتههاي ديگران را به ما ارائه كردي را هم روا داشتند چون آنها در موارد ديگر نفي شد فقط تهمت جِنّة ماند از نفي جنّة در اين آيه و نفي ساير تهمتها در آيات ديگر, وحي بودن و حقانيّت ثابت ميشود اين يك بيان. بيان ديگر اينكه ﴿ثُمَّ تَتَفَكَّرُوا مَا بِصَاحِبِكُم مِن جِنَّةٍ﴾ اين تمثيل باشد نه تعيين; يعني شما وقتي خردمندانه فكر كنيد ميفهميد كه نه خودِ او مجنون است نه گفتارش شعر است نه گفتارش سحر است نه گفتارش كهانت است نه گفتارش تلفيقي از رهاورد ديگران است زيرا اگر هر كدام از اينها بود در تحدّي, شكست ميخورد چون هيچ كس نميتواند مثل اين بياورد معلوم ميشود از سنخ شعر نيست, سحر نيست, كهانت نيست, تلفيق گفتههاي ديگران هم نيست.
اعطايي بودن كمالات مربوط به نبوّت و امامت به خلاف كمالات در ولايت
مطلب بعدي آن است كه كمالات انساني آنچه به ولايت برميگردد تحصيلي است با تهذيب نفس و مانند آن حاصل ميشود اما آن كمالاتي كه جزء منصبهاي الهي است پُستهاي كليدي است مثل نبوّت, رسالت, امامت, كسبي و تحصيلي نيست كه انسان ساليان متمادي درس بخواند يا رياضت بكشد امام بشود اين بر اساس ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾[3] تأمين ميشود.
دو قسم اجرخواهي پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و بازگشت سود يكي از آن به مردم
مطلب ديگر اين است كه اجر وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) دو قسم بود يك اجر بود از مردم خواست, يك اجر الهي است آن اجري كه از مردم خواست ﴿مَا سَأَلْتُكُم مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ﴾[4] به سود مردم است اما آن اجر الهي كه ﴿إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلَي اللَّهِ﴾ همچنان محفوظ است آن اجر را به مردم نداد آن اجر الهي براي خود آن حضرت است چرا تعبير به مودتِ ﴿فِي الْقُرْبيٰ﴾ شد و تعبير به مودّت قربا نشد اينها جزئياتي است كه انشاءالله در آيات سوره مباركه شوري مشخص ميشود.
قرآن, بيانكننده براهين اثبات معاد براي عوام و خواص
اما بحث امروز: فرمود اينها بالأخره روزي را در پيش دارند كه هيچ چارهاي براي آنها نيست ﴿وَلَوْ تَرَي﴾ ديگر حالا مطلب خصوصي شد به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) خطاب ميكند ميفرمايد آن روز را فقط تو ميبيني چون اينها منكر معادند. در جريان معاد هم مستحضريد كه قرآن كريم در همين سوره و در آيات ديگر برهان اقامه كرد كه عالَم باطل نيست ياوه نيست كه هر كسي هر كاري را خواست بكند, بكند. يك سلسله بحثهاي معاد است كه تجرّد عقلي دارد روح از بين نميرود انسان, مرگ را ميميراند نه اينكه انسان بميرد اين در دسترس همگان نيست لذا براي خواص اين براهين اقامه ميشود اما آنچه براي توده مردم اقامه ميشود و قرآن كريم در بسياري از آيات آنها را مطرح كرده و در همين سوره مباركه سبأ هم به آنها اشاره كرده كه اينچنين نيست كه هر كسي هر كاري را انجام بدهد آزاد باشد ﴿وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لاَ تَأْتِينَا السَّاعَةُ قُلْ بَلَي وَرَبِّي لَتَأْتِيَنَّكُمْ عَالِمِ الْغَيْبِ لاَ يَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقَالُ ذَرَّةٍ فِي السَّماوَاتِ وَلاَ فِي الْأَرْضِ وَلاَ أَصْغَرُ مِن ذلِكَ وَلاَ أَكْبَرُ إِلَّا فِي كِتَابٍ مُّبِينٍ ٭ لِيَجْزِيَ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُولئِكَ لَهُم مَّغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ ٭ وَالَّذِينَ سَعَوْ فِي آيَاتِنَا مُعَاجِزِينَ أُولئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ مِن رِّجْزٍ أَلِيمٌ﴾[5] كذا يعني عالَم ياوه نيست كه هر كسي هر كاري را بكند اين دليل, سادهترين برهان است براي ضرورت معاد اما آن معاني عقلي و براهين عقلي مقدور خواص است نه عوام. بعد از اينكه در اوايل همين سوره سبأ دليل معاد را, دليل مردمفهم را اقامه كرد كه عالَم ياوه و باطل نيست كه هر كسي هر كاري كرد, كرد هيچ حساب و كتابي نباشد اين معنا را همه ميفهمند, بعد در پايان نتيجهگيري ميكند كه حالا ما كه برهان اقامه كرديم, برهان مردمي اقامه كرديم در بخشهاي ديگر يك مقدار دقيقتر فرمود كه عالَم حق است يعني هدفمند است باطل نيست يعني بيهدف نيست ﴿مَا خَلَقْنَا السَّماءَ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا بَاطِلاً﴾,[6] ﴿مَا خَلَقْنَاهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ﴾,[7] گاهي به صورت موجبه, گاهي به صورت سالبه, گاهي اثبات حقانيّت عالَم, گاهي نفي بطلان عالَم كه عالم ياوه نيست كه هر موجودي بالأخره هر كاري خواست بكند به جايي هم نرسد; بلكه به دارالقرار ميرسد تا آنجا صالح و طالح, كيفر و پاداش خودشان را ببينند. آن براهين كه يك مقدار متوسط است در جاي ديگر اقامه شده براهين دقيقتر براي اوحدي از اهل ايمان در جاي ديگر ذكر شده.
اجتماع براهين عمومي و اختصاصي معاد در اول و آخر سوره سبأ
اما اين برهاني كه در اوايل همين سوره مباركه سبأ اقامه شده قابل فهم براي همه مردم است كه بالأخره عالَم بيهوده نيست كه هر كسي هر كاري كرد, كرد; مؤمن هر كاري كرد, كافر هر كاري كرد, ظالم هر كاري كرد, حساب و كتابي نباشد اين ادله را در اوايل سوره نقل كردند بعد در بخش پاياني سوره فرمود: ﴿وَلَوْ تَرَي﴾ خطاب به شخص پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است كه تو در آن روز ميبيني, چه چيزي را ميبيني؟ اينها مستقبل محقّقالوقوع است كه به صورت فعل ماضي ذكر شده ﴿إِذْ فَزِعُوا﴾ اينها به فزع ميافتند حالا يا عندالموت است يا عندالبرزخ است يا عندالبأث است بالأخره به فزع ميافتند.
تبيين پايداري حقيقت انسان با معناي فوت و وفات
﴿وَلَوْ تَرَي إِذْ فَزِعُوا فَلاَ فَوْتَ﴾ ما در عالَم فوت نداريم هر چه داريم وفات داريم نه فوت در «فوت» تاء جزء كلمه است يعني از بين رفتن, در «وفات» تاء زايد است جزء كلمه نيست اصلش وفيٰ است اگر اخذ تام باشد چيزي از بين نرود ميگويند توفّي كرده, استيفا كرده فلان شخص حقّ خودش را استيفا كرده يا در فلان سخن, مستوفا بيان كرده يا در فلان مقاله مستوفا بيان كرده وفيٰ, توفّي, استيفا, همه اخذ تام را نشان ميدهد كه هيچ چيزي را فرو نميگذارد و چيزي از بين نميرود انسان وفات ميكند نه فوت, اين تاء در وفات جزء كلمه نيست ﴿اللَّهُ يَتَوَفَّي الْأَنفُسَ حِينَ مَوْتِهَا﴾[8] شما متوفّا ميشويد خدا متوفّي ميشود چيزي از شما گُم نميشود تمامحقيقت شما را خدا توفّي ميكند استيفا ميكند فوتي در كار نيست.
نزديكي خدا به انسان در اخذ روح و بيان مراتب چهارگانه آن در الميزان
﴿وَأُخِذُوا مِن مَكَانٍ قَرِيبٍ﴾ اين يكي از لطايف الميزان همين بخش است اين سه, چهار سطر الميزان خيلي قوي است كه ايشان شماره كرده آياتي را كه مربوط به نزديك بودن خداي سبحان است فرمود از جاي نزديكي گرفته ميشويد خب گيرنده خداست روحتان را بخواهد قبض بكند او قبض ميكند مراتب چهارگانه قُرب را بيان كرده فرمود خدا در بعضي از آيات خودش را قريب معرفي كرده ﴿وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ﴾[9] كه قريب است, نزديك است. درباره محتضر در سوره مباركه واقعه فرمود وقتي محتضر حالش به آن آخرين بخش رسيد شما نگاه ميكنيد ولي ﴿نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنكُمْ وَلكِن لاَ تُبْصِرُونَ﴾[10] شما كه كنار بستر او هستيد به او نزديك هستيد ما به اين محتضر از شما نزديكتريم ولي شما نميبينيد اين دو مرحله, آن ﴿نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ﴾ مرحله سوم است كه ما نه تنها از شما به شخص نزديكتريم بلكه از رگِ حيات او, به او نزديكتريم اين سه مرتبه, مرتبه چهارم آن است كه ما از خود شخص به خود شخص نزديكتريم كه ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ﴾[11] اين آيه سوره انفال كه قبلاً گذشت اين آيهاي نيست كه قابل فهم باشد براي اوساط از اهل ايمان چه برسد به ضعاف آنها, خدا بين ما و خود ما فاصله است اين حيلوله صفتِ فعل اوست نه صفت ذات او.
صعوبت فهم معناي حيلولت خدا بين انسان و قلب او
﴿وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ﴾ قلب ما همان حقيقت ماست, هويّت ماست, ما چيزي جداي از قلب نداريم منظور از قلب اين قسمتي كه در چپ بدن قرار دارد و پالايش خون به عهده اوست اين نيست اين در حيوان هم هست, مؤمن هم هست, كافر هم هست, درباره كفار كه گفته ميشود: ﴿فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ﴾[12] اين قلب را نميگويند اينها نوار قلب ميگيرند عكس ميگيرند ميبينند قلب, قلب سالم است اما آن مرض چيز ديگر است آن قلب چيز ديگر است فرمود بين انسان و قلب او; يعني بين انسان و حقيقتِ او خدا فاصله است اين در ذهن نميآيد.
پرسش: چه اشكال دارد بگوييم حقيقت انسان همان قلب اوست.
پاسخ: بسيار خوب, اما بين انسان و همان حقيقت, فيض و قدرت خدا حائل است ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ﴾.
روشن شدن نهايت قرب الهي در هنگام كمين با معناي چهارم قرب
اگر اين است, پس چيزي از خدا به ما نزديكتر نيست حتي خود ما; لذا او قريب و نزديك است بالقول المطلق و آنچه در سوره مباركه فجر آمده است ﴿إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصَادِ﴾[13] مرصاد يعني كمين, خدا در كمين است و شيطان هم در كمين ﴿لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ﴾[14] من سرِ راه كمين ميزنم, شيطان كمين ميزند كه بگيرد و ذات اقدس الهي در كمين است كه دستگيري كند ﴿إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصَادِ﴾ اما براي عده ديگر هم ممكن است فوراً آنها را زمينگير كند فرمود اگر پروردگار رصد ميكند در كمين است با اين مراحل چهارگانه قُرب مخصوصاً با مرتبه چهارم معلوم ميشود كه در رصد بودن او و در كمين بودن او در نهايت قُرب است.
تبيين اطلاق قرب خدا به انسان در كلام علوي كميل
آنچه در دعاي نوراني «كميل» هست نشان ميدهد كه خداي سبحان آنچنان به ما نزديك است كه از فرشتههايي كه مأمورند و آمدند كارهاي ما را تنظيم كنند و بنويسند به ما نزديكتر است در اين دعاي «كميل» ميخوانيم خدايا! برخي از كارها را شما اجازه نميدهيد ملائكه بنويسند ﴿وَإِنَّ عَلَيْكُمْ لَحَافِظِينَ ٭ كِرَاماً كَاتِبِينَ ٭ يَعْلَمُونَ مَا تَفْعَلُونَ﴾[15] ملائكه را فرستادي كه كارهاي ما را رصد كنند بنويسند به شما گزارش بدهند بعضي از كارها را اصلاً اجازه نميدهد كه آنها بفهمند «و الشاهد لِما خَفِيَ عنهم و بِرَحمتك أخْفَيته»[16] خدايا ملائكه را براي اين كار فرستادي كه اعمال و خاطرات ما را ثبت كنند و به شما گزارش بدهند در بعضي از موارد حاضر نيستي كه آبروي ما نزد ملائكه ريخته بشود كه آنها بفهمند ما چه كار كرديم, نميگذاري, خودت حفظ ميكني و خودت مخفي نگه ميداري «و الشاهد لِما خَفِيَ عنهم و بِرَحمتك أخْفَيتُه» آنها حافظاند, كرام الكاتبيناند اما آبروي ما را نزد آنها هم حفظ كردي چنين خدايي است, پس از ما به ما نزديكتر است, از ديگران به ما نزديكتر است, از ملائكه به ما نزديكتر است لذا قريبِ بالقول المطلق است و اين خدا بخواهد انسان را بگيرد ديگر هيچ مانعي در كار نيست هيچ حجابي در كار نيست. فرمود: ﴿وَأُخِذُوا مِن مَكَانٍ قَرِيبٍ﴾.
پرسش: بالأخره لفظ مكان دارد... هر جا بگيرد مكان است و نزديك است.
جمع بين مكان قريب و بعيد در آيه دال بر اطلاق قرب خدا
پاسخ: بله, اما در همان نزديكي ميگيرد چون ما متمكّن هستيم مكان داريم همانجا ميگيرد ديگر فاصلهاي نيست در هر مكاني كه ما باشيم فيض و قدرت نامحدود الهي آنجا حضور و ظهور دارد همانجا ميگيرد حالا اينكه فرمود: ﴿وَلَوْ تَرَي إِذْ فَزِعُوا فَلاَ فَوْتَ وَأُخِذُوا مِن مَكَانٍ قَرِيبٍ ٭ وَقَالُوا آمَنَّا بِهِ وَأَنَّي لَهُمُ التَّنَاوُشُ مِن مَكَانٍ بَعِيدٍ﴾ جمع كرده بين مكان قريب و مكان بعيد.
امكان بازگشت ضمير در ﴿آمَنَّا بِه﴾ به قرآن يا پيامبر و علت آن
اين ﴿آمَنَّا بِهِ﴾ اگر به مرجع نزديك مراجعه كنيم كه ﴿جَاءَ الْحَقُّ﴾ منظور قرآن كريم است كه سيدناالاستاد به آن اشاره كردند كه ﴿آمَنَّا بِهِ﴾ يعني بالقرآن[17] و اگر درباره آن محور اصلي بحث كه وجود مبارك پيغمبر است كه فرمود: ﴿مَا بِصَاحِبِكُم مِن جِنَّةٍ﴾, ﴿آمَنَّا بِهِ﴾ يعني آمنّا بصاحب يعني پيامبر آن هم صحيح است چون ايمان به قرآن ايمان به پيغمبر است, ايمان به پيغمبر ايمان به قرآن است بالأخره من به قرآن و وحي ايمان آوردم ﴿وَقَالُوا آمَنَّا بِهِ﴾.
ثمربخش نبودن ايمان آوردن هنگام مرگ و علت آن
اينكه ميگويند ﴿آمَنَّا بِهِ﴾ اين مثل اينكه انسان در خواب دارد يك حرف دروغ ميزند يك انسان حيلهگر وقتي در خواب هم حرف ميزند مكّارانه حرف ميزند اينها فعل اختياري ندارند چون انسان مادامي كه زنده است بين او و ايمان و كفر, اراده فاصله است ميخواهد ايمان بياورد ميخواهد كفر بورزد بين او و كارهاي اختياري, ايمان فاصله است اما وقتي كه حال احتضار پيش آمد اين اراده رخت برميبندد از انسان به هيچ وجه كارِ ارادي ساخته نيست تكامل عملي ممكن نيست, ممكن نيست او كاري بكند كه گناه باشد ممكن نيست كاري انجام بدهد كه ثواب بشود اين اراده و عزم و نيّت از او گرفته ميشود. در بخشهاي انديشه و علم راهش باز است خيلي از چيزها را كه انسان در دنيا نميفهميد هنگام مرگ ميفهمد در برزخ ميفهمد, تكامل علمي فراوان است اما تكامل عملي يعني كاري بكند كه ثواب ببرد يا كاري بكند كه عِقاب داشته باشد اين ديگر از او گرفته شده مسئله اراده, تصميم, عزم, نيّت كه اينها كار عقل عملي است كلاً با مرگ از كار ميافتد انسان است با همان اعمال قبلي خودش (يك) دروغي كه ميگويد ظهور ملكات كذب است نه اينكه گناهي كرده باشد اينكه در سوره مباركه انعام گذشت آن مشركان ميگفتند: ﴿مَا كُنَّا مُشْرِكِينَ﴾[18] ما شرك نورزيديم خداي سبحان فرمود: ﴿انظُرْ كَيْفَ كَذَبُوا عَلَي أَنْفُسِهِمْ﴾[19] اين ظهور همان ملكات دنياست مثل آدم دروغگو كه در خواب هم وقتي حرف ميزند دروغ ميگويد, انسان مكّار وقتي در خواب هم حرف ميزند دارد نقشه ميكشد اين نقشه كشيدن يا دروغ گفتن نائم در خواب, معصيت نيست ظهور ملكات اوست وگرنه در آنجا كذب ممكن نيست, كفر ممكن نيست, ايمان ممكن نيست, اگر ايمان ممكن باشد يعني در آنجا ممكن باشد كسي ايمان بياورد آنجا احتياج به شريعت دارد آن هم تشريع است وجوب و حرمت دارد معصيت و اطاعت دارد لازم است آنجا وحي و نبوّتي هم باشد آنجا ديگر ميشود دنيا ديگر آخرت نيست; لذا اينكه ميگويند: ﴿آمَنَّا﴾ ظهور ملكاتشان است در دنيا وقتي گرفتار ميشدند با دروغ ميگفتند ما قبول داريم الآن همان دروغ دارد ظهور ميكند وگرنه ايمان آوردن ممكن نيست ﴿وَقَالُوا آمَنَّا بِهِ﴾ پس اين ضمير ﴿بِهِ﴾ يا به ﴿الْحَقّ﴾ برميگردد كه قرآن است يا به «صاحب» برميگردد كه محور بحث است.
تبيين بُعد فاصله بين مشركان و ايمان
بعد ميفرمايد: ﴿وَأَنَّي لَهُمُ التَّنَاوُشُ مِن مَكَانٍ بَعِيدٍ﴾ فاصله بين اينها و قرآن, فاصله بين اينها و بين پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) زياد است چگونه اينها ميتوانند تناوش داشته باشند تناوش شبيه تناول است منتها اين است كه انسان چيز آساني را از نزديك بردارد اين را ميگويند تناوش, تناول از اين اعم است فرمود اينها به ايمان دسترسي ندارند تا ايمان بياورند ايمان در يك قلّه بالاست اينها در حضيضاند در درك اسفل من النار هستند دسترسي به ايمان ندارند اينها چگونه ميخواهند ايمان بياورند آن روز كه ميخواستند ايمان بياورند كه نياوردند امروز كه بين اينها و ايمان فاصله است ميخواهند ايمان بياورند اين شدني نيست ﴿وَأَنَّي لَهُمُ التَّنَاوُشُ﴾ چرا؟ ﴿مِن مَكَانٍ بَعِيدٍ﴾ اگر فاصله زياد است تناوش ممكن نيست الآن كسي اينجاست چيزي هم روي قلّه دماوند است خب در دسترس او نيست تا او تناوش كند او تناول كند چه چيزي را ميخواهد بگيرد ﴿أَنَّي لَهُمُ التَّنَاوُشُ مِن مَكَانٍ بَعِيدٍ﴾ در حالي كه آن وقت كه قريب بود نزديك بود كفر ورزيدند ﴿وَقَدْ كَفَرُوا بِهِ مِن قَبْلُ﴾.
رجم به غيب بودن ايمانآوري مشركان هنگام مرگ و آخرت
اينها دو رَجم به غيب دارند, قذف به غيب, رجم به غيب در دنيا داشتند اينجا هم دارند, در دنيا رجم به غيب داشتند ميگفتند ـ معاذ الله ـ اين رهاورد اوست سِحر است يا شعر است يا كهانت است خودش ـ معاذ الله ـ يا مجنون است يا ساحر است يا شاعر است يا كاهن است و مانند آن, اين رجم به غيب بود يعني در تاريكي تير پرتاپ كردن به غيب ارجاع دادن و از غيب سخن گفتن اين ميشود رجم به غيب, در آخرت هم رجم به غيب دارند براي اينكه ايمان رفته آن بالا در دسترس اينها نيست مقدور اينها نيست حالا ميگويند: ﴿آمَنَّا﴾ پس هم در دنيا قذف به غيب داشتند رجماً بالغيب سخن ميگفتند هم در آخرت رجماً بالغيب و قذفاً بالغيب سخن ميگويند ﴿وَقَدْ كَفَرُوا بِهِ مِن قَبْلُ وَيَقْذِفُونَ﴾ اينجا ديگر فعل مضارع است كارشان رجم به غيب است در دنيا يك نحو رجم به غيب داشتند در آخرت يك نحو رجم به غيب دارند و غيب بودنش هم براي اين است كه ﴿مِن مَكَانٍ بَعِيدٍ﴾ است.
نفي مكان فيزيكي و بُعد آن در آيه
آنچه را اينها درباره آن سخن ميگويند خيلي دور است البته مكانت بعيد است اينجا منظور مكان جسمي و فيزيكي نيست مكانت بعيد است اينها از ايمان بخواهند خبر بدهند كه در دسترس اينها نيست در دنيا از وحي و نبوّت حضرت ميخواستند خبر بدهند در دسترس آنها نبود.
تبيين ايجاد فاصله بين اشتهاي مشركان و متعلّق آن در قيامت
﴿وَيَقْذِفُونَ بِالْغَيْبِ مِن مَكَانٍ بَعِيدٍ﴾ بنابراين اينها دو مُشتَها دارند يك مُشتَها در قيامت دارند كه ايمان بياورند و از عذاب الهي بِرَهند, يك مشتَها به لحاظ لذايذ دنيايي داشتند كه در رفاه بودند در اسراف و اتراف بودند الآن به جايي رسيدند كه ﴿وَحِيلَ بَيْنَهُمْ وَبَيْنَ مَا يَشْتَهُونَ﴾ آنچه اينها اشتها دارند كه در قيامت ايمان بياورند و از عذاب بِرَهند مقدورشان نيست, آنچه در دنيا با آن عادت كرده بودند به لذايذ و مشتهيات مقدورشان نيست ﴿وَحِيلَ﴾ حيلوله شده است, فاصله شده است بين اين كفار و آنچه اينها اشتها داشته و دارند كه فعل مضارع است و مفيد استمرار, در آخرت اشتهاي آنها اين است كه بگويند: ﴿آمَنَّا بِهِ﴾ و نجات پيدا كنند كه اين شدني نيست.
پرسش:...اين آيات را بر اعمّ از عذاب دنيا و برزخ و قيامت معنا بكنيم.
پاسخ: بالأخره وقتي كه ﴿وَحِيلَ بَيْنَهُمْ وَبَيْنَ مَا يَشْتَهُونَ﴾ شد شامل دنيا و آخرت ميشود يعني لذايذي كه مشتهاي آنها بود الآن در دسترس نيست اشتهايي كه الآن داشتند كه به وسيله ايمان از لذايذ بهشت برخوردار بشوند, از خطرات جهنم حفظ بشوند مقدورشان نيست.
شباهت مشركان با پيروان خود در محروميت رسيدن به اشتهاي خود
﴿وَحِيلَ بَيْنَهُمْ وَبَيْنَ مَا يَشْتَهُونَ كَمَا فُعِلَ بِأَشْيَاعِهِم﴾ خيليها تابع و پيرو اينها بودند همانطوري كه آنها گرفتار شهوت بودند و در قيامت هم آرزوي خام داشتند هم در قيامت به آرزو نميرسيدند هم آنچه مأنوسشان بود در دنيا آن را از دست دادند اينها هم گرفتار هر دو محروميّت هستند ﴿كَمَا فُعِلَ بِأَشْيَاعِهِم مِن قَبْل﴾.
ترديد, علت مشترك بين مشركان و پيروان آنها
سرّش آن درد مشترك و بيماري مشترك است چون همه اينها در شكّي بودند كه اينها را ميلرزاند يك وقت است انسان شاكّ متفحّص است يقين دارد كه مطلبي هست ولي درصدد تحقيق است اين شكّ او باعث رِيب نيست ما يك عقل نظري داريم كه مسئول انديشه است يك عقل عملي داريم كه مسئول كار و اراده و نيّت است آنچه عقل نظري به آن مبتلا ميشود در برابر قطع و يقين و ظن, شك است شك در هست و نيست و بود و نبود است آنچه عقل عملي به آن مبتلا ميشود در برابر طمأنينه, ترديد است ترديد اين است كه آدم را ميلرزاند, طمأنينه آدم را آرام نگه ميدارد ترديد براي عقل عملي است شك براي عقل نظري است, رِيب براي عقل عملي است شك براي عقل نظري, گاهي ممكن است اينها هر كدام در جاي ديگر به كار برود ولي وقتي در مقابل هم قرار گرفتند هر كدام معناي خاصّ خودشان را دارند گاهي انسان شك دارند كه فلان چيز هست يا نيست اما باعث لرزش او نيست چون مورد عمل نيست بعد تحقيق ميكند به يك نتيجه علمي ميرسد گاهي شكّي است كه باعث اضطراب اوست اين شكّ اضطرابآور را ميگويند شكّ مُريب لذا در قرآن درباره ترديد فرمود: ﴿فَهُمْ فِي رَيْبِهِمْ يَتَرَدَّدُونَ﴾[20] انساني كه مردّد است ميخواهد كاري انجام بدهد مثل انسان نابيناي راه گُمكرده است نابينايي در اتاقي باشد بخواهد خارج بشود درِ خروجي را نبيند گاهي به طرف ديوار شمال حركت ميكند گاهي به طرف ديوار جنوب حركت ميكند اين ردّ مكرّر را ميگويند ترديد كه باب تفعيل است و براي كثرت و مبالغه است ﴿فَهُمْ فِي رَيْبِهِمْ يَتَرَدَّدُونَ﴾ تردّد همين است, ترديد همين است ترديد و تردّد يكي تفعّل, يكي تفعيل آن ردّ مكرّر است يك نابينا گاهي به اين طرف ميآيد, گاهي به آن طرف ميرود اين وسط سرگردان است منافقين كارشان اين است ديگران هم كه طمأنينه ندارند كارشان اين است كه «أعاذنا الله من شرور أنفسنا و سيّئات أعمالنا».
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . سوره سبأ, آيه 46.
[2] . سوره سبأ, آيه 46.
[3] . سوره انعام, آيه 124.
[4] . سوره سبأ, آيه 47.
[5] . سوره سبأ, آيات 3 ـ 5.
[6] . سوره ص, آيه 27.
[7] . سوره دخان, آيه 39.
[8] . سوره زمر, آيه 42.
[9] . سوره بقره, آيه 186.
[10] . سوره واقعه, آيه 85.
[11] . (سوره انفال, آيه 24) الميزان, ج16, ص390.
[12] . سوره بقره, آيه 10.
[13] . سوره فجر, آيه 14.
[14] . سوره اعراف, آيه 16.
[15] . سوره انفطار, آيات 10 ـ 12.
[16] . مصباح المتهجّد, ص849.
[17] . الميزان, ج16, ص390.
[18] . سوره انعام, آيه 23.
[19] . سوره انعام, آيه 24.
[20] . سوره توبه, آيه 45.