علت طرح مباحث توحيدي در سوَر مكّي
طرح وحدت «اله» بعد از سوگندها با استفاده از نظم عالم
تبيين آيات دال بر آسمان و خلقت آن
بررسي آيات دال بر خلقت زمين و تعيين فصول
بيان نوع ديگر از آسمان غير نجومي و محل بحث نبودن آن
محل بودن نظم در آسمان نجومي و دلالت آن بر ناظم
تبيين ديدگاه اقدمين درباره آسمان و كواكب ثابت و سيار و نظم آن
ورود مباحث هيوي قديم در علم فلسفه و حديث و ناكارآمدي آن
بررسي آيات دال بر زيبايي آسمان
عدم دلالت كواكب هفتگانه در نجوم بر سماوات سبع در قرآن
عدم تلازم بين ديني بودن علم به كواكب و مصيب بودن آن
سبيل الله بودن تحقيق در نظام تشريع و تكوين منشأ علم ديني
نقد علامه طباطبايي بر مفسّران در تفسير آيات با روش علوم هيوي قديم
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَ الصَّافَّاتِ صَفًّا (1) فَالزَّاجِراتِ زَجْراً (2) فَالتَّالِياتِ ذِكْراً (3) إِنَّ إِلهَكُمْ لَواحِدٌ (4) رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما وَ رَبُّ الْمَشارِقِ (5) إِنَّا زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِزينَةٍ الْكَواكِبِ (6) وَ حِفْظاً مِنْ كُلِّ شَيْطانٍ مارِدٍ (7) لا يَسَّمَّعُونَ إِلَي الْمَلَإِ الْأَعْلي وَ يُقْذَفُونَ مِنْ كُلِّ جانِبٍ (8) دُحُوراً وَ لَهُمْ عَذابٌ واصِبٌ (9) إِلاَّ مَنْ خَطِفَ الْخَطْفَةَ فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ ثاقِبٌ (10)﴾
علت طرح مباحث توحيدي در سوَر مكّي
سوره مباركه «صافات» از آن جهت كه در مكه نازل شد و عناصر محوري سوَر مكه اصول دين و خطوط كلي اخلاق و حقوق است، به برخي از آيات الهي براي اثبات وحدانيّت خدا سوگند ياد ميشود، زيرا مهمترين نياز جامعه مكه, تبيين توحيد پروردگار بود؛ آنها اصل خالق را قبول داشتند، منتها در الوهيّت و ربوبيّت او مشرک بودند. جريان «صافات» و «زاجرات» و «تاليات» در كتابهاي عقلي جداگانه شرح شده و در رحيق مختوم ـ به خواست خدا ـ خواهد آمد؛ لذا آن حرفهايي كه در كتابهاي عقلي آمده اينجا تكرار نميشود.
طرح وحدت «اله» بعد از سوگندها با استفاده از نظم عالم
بعد از اين سوگندها، ياد كرد كه تحقيقاً «اله» شما واحد است؛ «اله» داريد، واحد است و «لا شريك له» است. آنگاه بخشي از آيات الهي را تبيين ميكند كه از اين نظم پي به وجود ناظم ميبريد, يك; و از انسجام منظوم پي به وحدت ناظم ميبريد, دو. فرمود آن ربّي كه واحد است تدبيركننده آسمانهاست, يك; تدبيركننده زمين است, دو; تدبيركننده بين آسمان و زمين است, سه; تدبيركننده همه مشرقهاي عالَم است, چهار. كلّ «واحد واحد» اينها را منظماً تدبير ميكند و مجموع اينها را هم هماهنگ تدبير ميكند، پس بيش از يك ناظم در عالم نيست.
تبيين آيات دال بر آسمان و خلقت آن
قرآن كريم درباره آفرينش آسمان چند طايفه آيات دارد: يك طايفه از آيات ناظر به «سماء» به معناي فضاي عالي و جوّ است كه ميفرمايد باران را ما از آسمان نازل ميكنيم که اين آسمان منظور از آن سپهر و مکان «شمس» و «قمر» و اينها نيست، همين جايي كه ابر است و همين فضاي بالا را آسمان ميگويند, اگر در بخشي از آيات دارد كه ما از آسمان براي شما باران نازل ميكنيم، منظور از آسمان در اين طايفه از آيات همان جوّ بالا و فضاي بالاست و اطلاق آسمان بر جوّ بالا هم يك اطلاق محاورهاي است که هم در لغت عرب مطرح است و هم در محاورات مردم ديگر. طايفه ديگر از «سماء» در برابر «أرض» است و همان آسماني است كه جاي ستارهها و كواكب ثابت و سيّار است. آيه محلّ بحث كه دارد ﴿إِنَّا زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا﴾ ناظر به اين بخش است.
مطلب ديگر درباره خلقت آسمان و زمين است كه اينها اول با هم مرتبط بودند، بسته بودند، «رَتْق» بودند و خداي سبحان اين بسته را باز كرد؛ اول خداي سبحان بسته آفريد, «رَتْق» آفريد، بعد اين بسته را باز كرد كه ﴿أَ وَ لَمْ يَرَ الَّذينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ كانَتا رَتْقاً فَفَتَقْناهُما﴾[1] كه در سوره مباركه «انبياء» گذشت. پس اينها بسته بودند و باز شدند، ديگر دو طبيعت و دو هيئت و امثال ذلك نخواهند داشت تا برخيها بگويند آنها داراي طبيعت خامسه هستند و عنصر ديگر دارند.
بررسي آيات دال بر خلقت زمين و تعيين فصول
مطلب ديگر اينکه درباره خصوص زمين, آياتي است كه زمين را چگونه آفريد ﴿وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِكَ دَحاها﴾؛[2] دو روز طول كشيد تا ساختار زمين تأمين شود, دو روز طول كشيد تا ساختار اين آسمانها تأمين شود, قهراً دو روز هم گذشت تا موجودات بين آسمان و زمين و اين فضا و هوا تنظيم شود, از اينكه فرمود اينها بسته بودند ما باز كرديم ﴿كانَتا رَتْقاً فَفَتَقْناهُما﴾ از اينكه فرمود: ﴿خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ في سِتَّةِ أَيَّامٍ﴾،[3] از اينكه بخشي از آيات آمده فرمود: ﴿وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِكَ دَحاها﴾ يا ﴿خَلَقَ الْأَرْضَ في يَوْمَيْنِ﴾[4] درباره آسمانها هم فرمود: ﴿فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ في يَوْمَيْنِ﴾[5] از مجموع دو روز آسمان و دو روز زمين كه ميشود چهار روز، از مجموع ﴿سِتَّةِ أَيَّامٍ﴾ كه كم كنيم دو روز ميماند، آن دو روز ديگر براي موجودات «بين الأرض و السماء» است که آن وقت اين مجموعه كارش تمام ميشود. درباره زمين و ساختار زمين فرمود ما زمين را طرزي آفريديم كه فصول چهارگانه داشته باشد تا نيازهاي شما را در طيّ اين فصول چهارگانه تأمين كند، فرمود: ﴿قَدَّرَ فيها أَقْواتَها في أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ﴾[6] اين ﴿أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ﴾ غير از آن ﴿سِتَّةِ أَيَّامٍ﴾ است؛ آن ﴿سِتَّةِ أَيَّامٍ﴾ براي خلقت دو روزهٴ آسمان, دو روزهٴ زمين, دو روزهٴ بين آسمان و زمين است.
اگر درباره خصوص زمين سخن ميگويد فرمود: ﴿قَدَّرَ فيها أَقْواتَها في أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ﴾، نفرمود خلقت زمين چهار روز طول كشيد، چون خلقت زمين را فرمود: ﴿في يَوْمَيْنِ﴾ «اقوات», «قوت» و روزيهاي مردم در زمين برابر چهار روز است، اين چهار روز همان فصول چهارگانه است كه ﴿قَدَّرَ فيها أَقْواتَها في أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ﴾؛ اين ﴿أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ﴾ هيچ ارتباطي با آن ﴿سِتَّةِ أَيَّامٍ﴾ ندارد، آن ﴿سِتَّةِ أَيَّامٍ﴾ مربوط به آفرينش آسمان و زمين و «بين الأرض و السماء» است و اين ﴿أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ﴾ براي تنظيم فصول چهارگانه است كه اين فصول چهارگانه براي ماها كه در نيمكُره شمالي هستيم به يك سبك است و براي كساني كه در نيمكره جنوبي به سر ميبرند به سبك ديگر است. الآن ما در اسفندماه هستيم ماه سوم زمستانيم در نيمكره شمالي؛ ولي در نيمكره جنوبي آنها در فصول تابستان هستند که آنجا خيلي گرم است و در نيمكره شمالي مردم در سرما به سر ميبرند. وقتي زمستان تمام شد و تابستان فرا ميرسد، آنها در زمستان به سر ميبرند و ما در تابستان؛ غرض اين است كه اين چهار فصل، چه براي نيمكره شمالي و چه براي نيمكره جنوبي كاملاً منظم است که اين نظم براي زمين است.
بيان نوع ديگر از آسمان غير نجومي و محل بحث نبودن آن
اما درباره آسمان، فرمود آسماني است شما ميبينيد كه نظام نجوم و سپهر ميتواند براساس معرفتهاي تجربي و رياضي به آن دسترسي پيدا كند. يك سلسله آسمانهايي ما داريم كه ارزاق شما از آنجاست و درهاي آن آسمان به هيچ وجه به روي كفار باز نميشود كه ﴿لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماءِ﴾؛[7] اگر منظور از آن آسماني كه در سوره «اعراف» آمده که درهاي آن به روي كفار باز نميشود، همين آسمانهاي نجومي و رياضي باشد كه اينها هر روز آنجا به صورت يك ترمينال مسافر پياده ميكنند و مسافر رفت و آمد ميكند، اين درهاي آسمان به روي كفار باز نميشود يعني چه؟ در سوره مباركه «اعراف» كه قبلاً گذشت فرمود درهاي آسمان به روي كفار باز نميشود، آيه چهل سوره «اعراف» چنين است: ﴿إِنَّ الَّذينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ اسْتَكْبَرُوا عَنْها لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماءِ وَ لا يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّي يَلِجَ الْجَمَلُ في سَمِّ الْخِياطِ﴾، پس معلوم ميشود يك آسمان ديگري هم هست كه آن فعلاً در اينجا مطرح نيست. در بيانات نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) بود كسي از شام آمده خواست مسائلي را از خدمت آن حضرت سؤال كند، وجود مبارك امام مجتبي(سلام الله عليه) که کودکی بود در آنجا نشسته بود, حضرت فرمود: از اين کودک بپرسيد, سائل گفت كه «كم بين الأرض و السماء»؛ بين آسمان و زمين چقدر فاصله است؟ فرمود: «مَدُّ الْبَصَرِ وَ دَعْوَةُ الْمَظْلُوم»[8] اين طبق تعبير سيدناالاستاد از غرر روايات ماست.[9] فرمود ـ همين دو جمله ـ «مَدُّ الْبَصَرِ وَ دَعْوَةُ الْمَظْلُوم»؛ يعني اگر منظور شما آسمان ظاهر است تا چشم ميبيند آسمان است که ديگر راه حساب و كيلومتر و اينها نيست و اگر منظور، آسمان باطن است آه مظلوم، «مَدُّ الْبَصَرِ وَ دَعْوَةُ الْمَظْلُوم»؛ آه مظلوم به آنجا ميرسد که اگر به آنجا رسيد يقيناً مستجاب ميشود. پس ما آسماني داريم كه رياضيات و «شمس» و «قمر» با آن كار دارند و آسماني داريم كه آه مظلوم با آن كار دارد, دعا با آن كار دارد, نماز با آن كار دارد، اين همان است كه در سوره «اعراف» آيه چهل فرمود درِ آن آسمان به روي كافر باز نميشود ﴿لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماءِ﴾؛ حالا شايد همان آسماني باشد كه ﴿وَ فُتِحَتِ السَّماءُ فَكانَتْ أَبْواباً﴾[10] از نظر بحثهاي رياضي فعلاً آن آسماني كه جاي دعاي مظلوم است, جاي استجابت دعاست, جاي عبادات و اينهاست, ملائكه از آنجا نازل ميشوند ﴿لَنَزَّلْنا عَلَيْهِمْ مِنَ السَّماءِ مَلَكاً﴾,[11] ﴿لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماءِ﴾ فعلاً در آن آسمان بحث نيست كه فرشتهها از آنجا نازل ميشوند، دعاها به آنجا برميگردد و روزيهاي ما از آنجا تنظيم ميشود؛ همين آسماني كه فعلاً در مسائل رياضي است و از آن ميتوان پي به وحدانيّت ذات اقدس الهي برد كه قرآن دارد از اين راه استدلال ميكند، وگرنه آن آسمان غيبي هنوز براي مشركان حجاز يا غير حجاز روشن نشده بود تا قرآن كريم به آن استدلال كند.
پرسش: ما فوق «سماوات» و «تحت الأرض» مفهومی نيست که ربوبيتی هم داشته باشد؟
پاسخ: غرض اين است كه فعلاً براي استدلال بر وحدت ربوبي ذات اقدس الهي، همين آسمان سپهري كافي است؛ حالا اگر آيه سوره مباركه «اعراف» يا آن بيان نوراني امام مجتبی مطرح شود، بله آن آسمان غيب خواهد بود که فرشتهها از آن آسمان ميآيند نه از اين آسمان؛ اين آسماني كه خدا فرمود من اين را در شش روز خلق كردم همين است، آن آسماني كه در سوره «اعراف» دارد که درهاي آن به روي كفار باز نميشود اين آسمان نيست.
محل بودن نظم در آسمان نجومي و دلالت آن بر ناظم
پس آنچه فعلاً محلّ بحث است آسمان و زميني است كه بحثهاي نجومي و سپهري درباره آن كار دارد. در سوره مباركه «انبياء» آيه سي فرمود: ﴿أَ وَ لَمْ يَرَ الَّذينَ كَفَرُوا﴾ اين رؤيت, رؤيت علمي است. مگر اينها بررسي نكردند و تحقيق نميكنند كه ﴿أَنَّ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ كانَتا رَتْقاً﴾ اينها بسته بودند ﴿فَفَتَقْناهُما﴾ ما فتق كرديم. «رتق» و «فتق»؛ يعني كسي كه بستهها را باز ميكند، «فاتِق»؛ يعني كسي كه «رتق» و بسته را ميگشايد ﴿كانَتا رَتْقاً فَفَتَقْناهُما﴾[12] بسته بودند ما اينها را باز كرديم، پس معلوم ميشود يك طبيعت هستند, يك عنصر هستند و جهت مشترك دارند، اينطور نيست كه به زعم پيشينيان عنصر خامس باشند كون و فسادبردار نباشند, خرق و التيامبردار نباشند و مشكلي ايجاد شود، از اينها نيست. در اين قسمت فرمود آسمان و زمين تحت تدبير ذات اقدس الهي هستند.
تبيين ديدگاه اقدمين درباره آسمان و كواكب ثابت و سيار و نظم آن
در بحثهاي قبلي اين مطلب گذشت كه اقدمين براي آسمانها مدار قائل بودند نه جسم؛ لذا بحثهاي «سماوات» را بحثهاي «كواكب» را, بحثهاي ثابت و «سيّار» را, بحثهاي خسوف و كسوف را در بحثهاي فنّ رياضي ذكر ميكردند؛ كمكم از زمان بطلميوس به بعد كه به صورت جسم ترسيم كردند، اول تمثيل كردند و بعد در اذهان به صورت جسم و پوست پيازي ترسيم شد مسئله فلكيات را در فنّ طبيعي مطرح ميكنند؛ طبيعي اگر شد بايد جِرم و جسم باشند؛ ولي رياضي كاري با جرم و جسم ندارد. اقدمين اين مسائل را در فنّ رياضي ذكر ميكردند، از دو هزار سال قبل تا اين سالهاي اخير در فنّ طبيعي ذكر ميكردند؛ اين مسئله جسم بودن, جرم بودن و اينها از بطلميوس به بعد است، ظاهراً اقدمين مدار رسم ميكردند؛ ولي در جريان ستارهها گفتند، اينها بعضي ثابت هستند و بعضي سيّار, ثابت بودن بسيار مشكل است كه كسي بگويد اين ستاره هيچ حركتي ندارد، منتها حركت اينها از بس كُند است به رصد در نميآيد؛ اگر سي هزار سال بايد طول بكشد تا مداري را طي كند كُند به نظر ميآيد يا ساكن به نظر ميآيد. ما با شمس و قمر مأنوس هستيم، اما آن كوكبهايي كه سي هزار سال يا بيشتر, در مدارشان يك دور ميگردند آنها در دسترس ما نيست؛ لذا از آنها به ثوابت ياد ميكنند. اين ستارهها كه گفتند هفتتا ثابت است چون بيشتر كشف نكرده بودند قمر و عطارد و زهره و شمس و مريخ و مشتري و زحل را كشف كرده بودند و ساير ستارههاي متحرّك را كشف نكرده بودند اينها را به همين ترتيبي كه معروف است گفتند قمر است و عطارد است و زهره است و شمس است و مريخ است و مشتري است و زحل; ترتيب اينها كه قمر اول, عطارد دوم, زهره سوم, شمس چهارم است که اين را هم طبق آن محاسبات دقيق رصدي كشف ميكردند و هم طبق شواهد خسوف و كسوف. هرگز شمس باعث كسوف قمر نميشود يا عطارد باعث كسوف قمر نميشود يا زهره باعث كسوف قمر نميشود، اما قمر هميشه باعث كسوف آنهاست معلوم ميشود جلوی آنهاست؛ بين ما و آنها, اين قمر فاصله است. هر كوكبي كه باعث كسوف ديگري است و ديگري باعث كسوف او نيست، نسبت به ما كه در كُره زمين هستيم معلوم ميشود به ما نزديكتر است. به حساب خسوف و كسوفي كه اين كواكب سبعه دارند و در رصد مشخص ميشود كه كدام كوكب باعث انكساف كوكب ديگر است، اين ترتيب را به دست آوردند كه قمر است و عطارد است و زهره است و شمس است و مريخ است و مشتري است و زحل که اين براساس كسوف و خسوف است.
ورود مباحث هيوي قديم در علم فلسفه و حديث و ناكارآمدي آن
ببينيم حالا قرآن كريم اين نظمي كه در رياضيات سابق يا طبيعات سابق بود را امضا ميكند يا نه؟ آنها فكر ميكردند كه اينها قابل كون و فساد نيستند، البته اين بحث از هيئت و نجوم وارد فلسفه شد، چه اينكه از هيئت و نجوم وارد حديث هم شد. شما اين كتاب شريف بحار مرحوم مجلسي(رضوان الله عليه) قسمت سماء و عالم آن را نگاه كنيد، در سماء و عالم در رواياتي كه مربوط به نفخ صور اول و دوم است آنجا دارد كه چهارصد سال فاصله است.[13] در نفخ اول كه همه ﴿فَصَعِقَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ﴾[14] که «منتوي»[15] ميشوند تا نفخ دوم چهارصد سال فاصله است. اين سالي كه شما ميگوييد بايد متحرّكي باشد, جسمي باشد, حركت كند تا سال و ماه توليد شود وقتي نفخ و «صعق» اول شد و همه فروكشيده شدند، ديگر آسمان و زميني نيست تا سالي باشد. اگر كسي درصدد تحقيق است اين «سما و عالم» (علامه مجلسي) چاپ شده است که جايش هم مشخص است، صفحهاش هم مشخص است، فاصله بين نفخ صور اول و دوم مشخص است، اين رواياتش هم مشخص است که اين بزرگوار دارد توجيه ميكند. اين چهارصد سال كجاست؟ چند احتمال ميدهند: يكي از احتمالات اين است كه ممكن است در نفخ صور اول همه اين «سماوات» و «أرض» بساطشان برچيده ميشود ﴿وَ السَّماواتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمينِهِ﴾؛[16] ولي «فلك الأفلاك» بماند، اين «فلك الأفلاك» است كه با گردش آن شب و روز درست ميشود. وقتي «فلك الأفلاك» ماند، گردش آن ثابت است و شب و روز ثابت است؛ آن وقت اگر شب و روز داشتيم ميشود چهارصد سال داشته باشيم. اين فرمايش اين بزرگوار مانند خيلي از بزرگواران ديگر به عنوان اصل موضوعي از هيئت سابق گرفتند که همين اصل موضوعي در فلسفه و كلام هم راه پيدا كرده است. يك فيلسوف اگر ميخواست درباره آسمانها سخن بگويد، بحث كه بحث فلسفي نيست؛ بحث طبيعي و نجومي است؛ يك متكلّم اگر ميخواست بحث كند كه بحث كلامي نيست، اين هم بحث نجومي است. آنها جزء اصول موضوعه است كه از هيئت آن روز گرفتند. امروز هم اگر بخواهند به مناسبتي از آنها نام ببرند، برابر پيشرفتهاي فنّ جديد نام ميبرند که اينها جزء اصول موضوعيه فنّ كلام و فلسفه و حديث و فقه است كه از علوم نجوم و سپهري آمده است. ايشان ميفرمايند اين «فلك الأفلاك» ميماند، شب و روز هست و چهارصد سال تأمين ميشود، چون پيشينيان ميگفتند هر كدام از اين ستارهها در فلك مخصوص خودشان هستند, يك; ماه هر شبانهروز سيزده يا دوازده و خردهاي درجه حركت ميكند, دو; شمس هر شبانهروز يك درجه حركت ميكند, سه; همه اين افلاك كه هر كدام فلكي دارند در «فلك الأفلاك» هستند كه از آن به فلك اطلس نام ميبرند كه فلك نهم است و هيچ ستاره در آن نيست نه ستاره ثابت و نه ستاره سيّار و متحرّك و از «فلك الأفلاك» به عنوان فلك اطلس ياد ميكردند، همانطور كه اطلس بينقشه است يا اطلس بينقطه است، فلك نهم هم بينقطه است؛ يعني بيستاره است. آن چون شبانهروز يك دور ميگردد اين كواكب هر شبانهروز يك دور با مجموعه زمين حركت ميكنند و به ما نشان ميدهند. همه اين كواكب شبانهروز يك حركت دارند به تبع «فلك الأفلاك» و هر كدام حركت خاصّ خودشان را دارند؛ شمس يك حركت خاص دارد و قمر هم يك حركت خاص دارد. براساس همان حرفهايي كه هيويين سابق داشتند فلاسفه ما, متكلّمين ما, محدّثان ما, فقهاي ما به عنوان اصل موضوعي همين فرمايش را داشتند، مرحوم مجلسي(رضوان الله عليه) در بحار[17] در سماء و عالم در آن جلد چهارده رحلي بود الآن جلدهاي ديگر است، همين فرمايش را دارند. سيدناالاستاد مرحوم علامه(رضوان الله عليه)[18] ميفرمايد با پيشرفت علم و روشن شدن اين هيئت جديد بساط «فلك الأفلاك» و فلك اطلس و امثال ذلك برچيده شد, بساط جِرم بودن برچيده شد اينها كراتي هستند در فضا معلّق كه ﴿بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها﴾[19] ذات اقدس الهي اينها را نگه ميدارد و هرگز نميگذارد اينها بيفتند؛ اين شهابسنگها هم همينطور است، مگر اينكه خداي سبحان خودش اراده كند كه يكي از اينها را به منطقهاي بزند.
بررسي آيات دال بر زيبايي آسمان
بنابراين از آيات برنميآيد آنطوري كه در هيئت سابق بود، چه اينكه از آيات هم برنميآيد آنطوري كه در هيئت اسبق بود. از آيات اين مقدار برميآيد كه اينها در آسمان اول زيبايي دارند؛ درباره زيبايي اين كواكب چند طايفه آيات است: يك آيه اين است كه ما نزديكترين آسمان را به شما مزيّن كرديم، اما زينت آن به چيست؟ از اين طايفه برنميآيد. از طايفه ديگر برميآيد كه ما آنها را با «مصابيح», «مصباح» و چراغ مزيّن كرديم،[20] اما آن چراغ چيست روشن نيست؛ از طايفه ثالثه برميآيد كه ما «بروج»ي در آسمان ايجاد كرديم،[21] «بروج»؛ يعني قصر. قصرهاي آسمان همين ستارهها هستند، ما قصرهايي در آسمانها ايجاد كرديم ﴿وَ جَعَلَ فيها سِراجاً﴾[22] اين ﴿فيها﴾ يا به «سماء» برميگردد يا به «بروج» برميگردد؛ در اين بروج چراغي روشن كرديم يا در آسمان چراغ روشن كرديم؛ اما طايفه چهارم همين است كه فعلاً محلّ بحث است که فرمود ﴿إِنَّا زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِزينَةٍ الْكَواكِبِ﴾ نه «بزينةِ الكواكب» ما اينها را مزيّن كرديم, به چه زينتي؟ ﴿الْكَواكِبِ﴾ اين يا عطف بيان است يا بدل آن است، آيه كه اين نيست «انا زينا السماء الدنيا بزينةِ الكواكب» تا بگوييم زينت كواكب؛ يعني كواكب براي ما در آسمان دنيا خودشان را اينطور نشان ميدهند، بلكه اين بدل يا عطف بيان است؛ يعني ما نزديكترين آسمان به شما را با زينت, روشن كرديم، آن زينت چيست؟ ﴿الْكَواكِبِ﴾؛ يعني كوكب است كه زينت آسمان است و اين هم در آسمان دنياست که نزديكترين آسمان است.
عدم دلالت كواكب هفتگانه در نجوم بر سماوات سبع در قرآن
پس احتمال اينكه اين ستارهها و اين كواكب در دورترين آسمان باشد، نيست. بله، ممكن است آن مسائل رياضي حق باشد، چه اينكه كسوف و خسوف نشان ميدهد كه قمر قبل از عطارد است, عطارد قبل از زهره است, زهره قبل از شمس است, شمس قبل مشتري و مريخ هست به اين ترتيب هست، براي اينكه كسوف و خسوف چنين نشان ميدهد, هرگز آن دومي باعث انكساف اين نميشود و هميشه اين باعث انكساف او ميشود؛ يعني «قمر» هرگز جلوي نورِ «شمس» را نميگيرد، «شمس» جلوي نور «قمر» را ميگيرد؛ معلوم ميشود اين به ما نزديك است، اين حساب هست؛ اما اين نشان نميدهد كه اين «سماوات» «سبع»ي كه در قرآن آمده همين «سماوات» «سبع»ي باشد كه در بحثهاي نجوم هست. نه كلّ اين سمايي كه ما ميبينيم كه در نجوم ممكن است به عنوان «سماوات سبع» شمرده شود، چون هفت كوكب سيّار هست و اينها درجات دارند، مجموعه اينها در آسمان اول است، آن «سماوات» ديگر؛ يعنی آن شش آسمان را ما چه ميدانيم. در بخشهايي از سوره مباركه «واقعه» دارد ﴿فَلا أُقْسِمُ بِما تُبْصِرُونَ ٭ وَ ما لا تُبْصِرُونَ﴾[23] چه با چشم مسلّح چه با چشم غير مسلّح, خيلي از چيزهاست كه شما نميبينيد. اگر اين «لام», «لام» زايد باشد كه دليل بر نفي است؛ ولي در اينگونه از موارد ميگويند لام, لام زايد است. قسم ياد ميكند به آنچه ميبينيد و آنچه نميبينيد ﴿فَلا أُقْسِمُ بِما تُبْصِرُونَ ٭ وَ ما لا تُبْصِرُونَ﴾. اگر چيزهايي است كه ما نميبينيم دليل ندارد كه اين کواکب هفتگانه را بر همين آسمان هفتگانه قرآني تطبيق كنيم؛ بله، آن مقداري كه علم ثابت كرده است، ما اين را به عنوان علم ديني ميپذيريم.
عدم تلازم بين ديني بودن علم به كواكب و مصيب بودن آن
اين نكته را توجه داريد كه اگر علم, علم ديني بود معنايش اين نيست كه هر كسي وارد شده است به مقصد ميرسد؛ تفسير علم ديني است، فقه و اصول علم ديني است، حديث علم ديني است؛ اين همه اختلاف در آن هست بعضي «مصيب» و بعضي «مخطي» هستند, اگر كسي روشمند بحث نكرد كه خارج از حوزه سخن است، اگر كسي مجتهدانه و روشمندانه بحث كرد «مَنِ اجْتَهَدَ فَأَصَابَ فَلَهُ أَجْرَانِ، وَ مَنِ اجْتَهَدَ فَأَخْطَأَ فَلَهُ أَجْرٌ واحِد»[24] اگر چيزي علم ديني شد معنايش اين نيست كه هر كه هر چه گفت درست گفته; اين تفسير, اين فقه, اين حديث اينها همه علوم ديني هستند، اما اينچنين نيست كه هر مفسري, هر فقيهي, هر اصولی و هر محدّثي هر چه گفت درست گفته باشد؛ بعضي درست ميگويند، بعضي اشتباه ميكنند. هر چه در عالم هست، اگر كسي درباره خلقت بخواهد بحث كند كه خلقت است نه طبيعت ما علم طبيعي نداريم و خلقتشناسي داريم اين يقيناً ديني است، اما آن علومي كه به افعال انسان برميگردد نه به فعل خدا; مثل هنر, مثل خوانندگي, مثل نوازندگي, مثل سينما اينها فعل انسان است که اين ميتواند حلال باشد و ميتواند حرام باشد, ميتواند ديني باشد و ميتواند غير ديني باشد، اما در خلقت كسي بخواهد بحث كند فرض ندارد كه علم غير ديني باشد, پس معناي علم ديني اين نيست كه هر كسي هر چه گفته, درست گفته است؛ مثل تفسير است, مثل فقه است, مثل حديث است, مثل اصول است كه اگر كسي بدون روش وارد شد كه حق نداشت, اگر ساليان متمادي زحمت كشيد و روشمندانه بحث كرد او راهش صحيح است که يا «مُصيب» است يا «مُخطي»؛ اگر «مصيب» بود «فَلَهُ أَجْرَانِ» و اگر «مخطي» بود «فَلَهُ أَجْرٌ واحِد».
سبيل الله بودن تحقيق در نظام تشريع و تكوين منشأ علم ديني
ما الآن وقتي داريم درباره قرآن و درباره فقه بحث ميكنيم اينها همه «سبيل الله» است، ما اگر بخواهيم راه خدا را طي كنيم كه فرمود صراط مستقيم هست و ما هم از خدا ميخواهيم ﴿اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ﴾،[25] ميخواهيم اين صراط مستقيم را بشناسيم چه كار ميكنيم؟ با آيات و روايات و به كمك عقل ميفهميم كه خداي سبحان چه چيزي را دستور داد، چه چيزي را حلال كرد و چه چيزي را حرام كرد، اينها «سبيل الله» است. همين «سبيل الله» كه در نظام تشريع خدا به وسيله فقه و اصول و تفسير و حديث يادمان ميدهد، همين «سبيل الله» را در نظام تكوين به اين موجودات ياد ميدهد فرمود: ﴿وَ أَوْحي رَبُّكَ إِلَي النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذي مِنَ الْجِبالِ بُيُوتاً وَ مِنَ الشَّجَرِ وَ مِمَّا يَعْرِشُونَ ٭ ثُمَّ كُلي مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ فَاسْلُكي سُبُلَ رَبِّكِ﴾[26] صبح كه اينها از كندو بيرون ميآيند براي اينكه گلها را شناسايي كنند و مواد آن را تغذيه کنند اين «سبيل الله» است؛ آن كندوشناس, آن عسلشناس, آن زنبورشناس دارد در «سبيل الله» حركت ميكند كه بفهمد چگونه اين زنبور, عسل را توليد ميكند. قبل از همين جريان «سبيلاللّه»ي «نحل», جريان دامداري را ذكر كرده است; منتها در آنجا «سبيل الله» تعبير نكرده ـ همه در يك بخش است در سوره مباركه «نحل» ـ فرمود شما اين گوسفندها را ميبينيد, اين گاوها را ميبينيد، اين دامها را شما ميبينيد يك طرفش «روث» است و يك طرفش «دم», ما بين «روث» و «دم» اين «لبن» خالص را تحويل شما ميدهيم، اينجا كه لولهكشي نيست, آنجا كه جدولبندي نيست ﴿مِنْ بَيْنِ فَرْثٍ وَ دَمٍ لَبَناً خالِصاً﴾[27] اين «سبيل الله» است. اگر كسي بخواهد بحث كند اين شير چگونه توليد ميشود, خاصيّت اين شير چيست؟ از كجا ميجوشد؟ در چه راه بايد صرف شود؟ اين درباره «سبيل الله» دارد بحث ميكند. حالا خيلي از حيوانات هستند كه اگر دقيقتر از مسئله زنبور عسل نباشند كمتر از اين نيست؛ الآن جانورشناسي و جانورشناسان و اين دقايق فنّي جفتگيري موجودات و اينها را كه دارند ذكر ميكنند اينها «محيّرالعقول» است; منتها چون درباره عسل چون پايانش ديگر ﴿شِفاءٌ لِلنَّاسِ﴾[28] است از اين جهت درباره «نحل» ياد كرده است. چيزي در عالم نيست كه «سبيل الله» نباشد، فرمود: ﴿فَاسْلُكي سُبُلَ رَبِّكِ ذُلُلاً﴾،[29] پس اين زنبور كه از كندو بيرون آمده به گلستان ميرود تا گلها را شناسايي كند، آنكه بارده[30] است شناسايي كند و از آن بِمَكد اين «سبيل الله» است. آن گُل را چه كسي به اين صورت در آورده كه غذاي زنبور قرار داده؟ زنبور را چه كسي راهنمايي كرده كه از آن گل بِمَكد؟ اينها «سبيل الله» است؛ اگر ﴿مِنْ بَيْنِ فَرْثٍ وَ دَمٍ لَبَناً خالِصاً﴾ در ميآيد اين «سبيل الله» است؛ ما كه در فقه و اصول بحث ميكنيم؛ در «سبيل الله» است که اين علم ديني ميشود؛ آن زنبورشناس هم كه دارد بحث ميكند كه چگونه اين زنبور حركت ميكند و اين گلها را شناسايي ميكند, توليد ميكند اين هم «سبيل الله» است; منتها بعضي علوم تعبّدي و بعضي توصّلي هستند، علم غير ديني ما نخواهيم داشت؛ اما معنايش اين نيست كه هر كسی هر چه گفت درست است؛ مثل فقه ماست, مثل تفسير ماست و مثل اصول ماست.
نقد علامه طباطبايي بر مفسّران در تفسير آيات با روش علوم هيوي
بنابراين در جريان خلقت آسمان و زمين آيات قرآن يك چيز ميگويد، آن امور رايج و دارج در هيئت و نجوم چيز ديگر است که گاهي منطبق بر اين است و گاهي منطبق بر اين نيست و قرآن طرزي حرف نزده كه ـ معاذ الله ـ منطبق بر هيئت پيشينيان باشد كه بطلانش ـ معاذ الله ـ ثابت شود. اينكه سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) نقدي دارند، نقدي بر مفسّران دارند كه آنها هم مُحِق بودند. اگر مرحوم علامه در آن عصر بود، مانند آنها برابر اصول موضوعه همينطور حرف می زدند، الآن هم كه ما در اين عصر هستيم براساس جاذبه حرف ميزنيم، اينكه حرف آخر دنيا نيست؛ ممكن است يك تحقيق نهايي به بار بيايد و اين ﴿بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها﴾ را دقيقتر و لطيفتر معنا كند، از جاذبه رقيقتر معنا كند؛ بزرگان و مفسّراني كه بعد از ما خواهند آمد حرفي ميزنند كه دقيقتر از حرف گاليله، نيوتن، کوپرنيک و مانند آن است؛ دنيا تمام نشده و علوم هم تمام نشده، ما برابر اصل موضوعه كه تاكنون هست به همين مقدار بر اساس جاذبه داريم سخن ميگوييم و اگر بعداً بطلان آن روشن شد، برداشت ما باطل خواهد بود نه تفسير قرآن كريم.
به هر تقدير در بخشي از آيات فرمود زينت آسمانها همين ستارههاست؛ همين آيه محلّ بحث هم همين است، پس گاهي زينت آسمان را «بروج» ميداند, گاهي «سراج» ميداند, گاهي «مصباح» ميداند, گاهي خود «كوكب» كه مبيّن همه اينهاست ﴿إِنَّا زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِزينَةٍ الْكَواكِبِ﴾; ما تلك الزينة؟ «الكواكب» اين ﴿الْكَواكِبِ﴾ يا بدل آن است يا عطف بيان آن است، بالأخره روشن ميكند كه ستارههاي ثابت و سيّار زينت آسماناند ﴿وَ حِفْظاً مِنْ كُلِّ شَيْطانٍ مارِدٍ﴾ كه بحث خاصّ خود را دارد.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1]. سوره انبياء, آيه30.
[2]. سوره نازعات, آيه30.
[3]. سوره اعراف, آيه54.
[4]. سوره فصلت, آيه9.
[5]. سوره فصلت, آيه12.
[6]. سوره فصلت, آيه10.
[7]. سوره اعراف, آيه40.
[8]. تحف العقول،(متن)، ص 228 و 229.
[9]. تفسير الميزان، ج17، ص373؛ «و هو من لطائف كلامه(عليه السلام) يشير به إلى ظاهر السماء و باطنها كما تقدم».
[10]. سوره نبأ, آيه19.
[11]. سوره اسراء, آيه95.
[12]. سوره انبياء, آيه30.
[13]. بحارالانوار، ج54, ص257؛ «فَلَا حِسٌّ يَبْقَى وَ لَا مَحْسُوسٌ ثُمَّ أُعِيدَتِ الْأَشْيَاءُ كَمَا بَدَأَهَا يُدَبِّرُهَا وَ ذَلِكَ أَرْبَعُمِائَةِ سَنَةٍ يَثْبُتُ فِيهَا الْخَلْقُ وَ ذَلِكَ بَيْنَ النَّفْخَتَيْنِ».
[14]. سوره زمر, آيه68.
[15]. تاج العروس، ج20، ص269. «و انْتَوَی القوْمُ انْتِواءً: انْتَقَلُوا مِن بلدٍ إلى بلدٍ»؛ «و لم أَرَ كامْرِىء يَدْنُو لخَسْفٍ *** له في الأرضِ سَيْرٌ و انْتِواءُ».
[16]. سوره زمر, آيه67.
[17]. بحارالانوار، ج54, ص133 و 257؛ بحارالانوار، ج55, ص74 و 75.
[18]. تفسير الميزان، ج8، ص154.
[19]. سوره رعد, آيه2.
[20] . سوره فصلت، آيه 12؛ ﴿ وَ زَيَّنَّا السَّمَاءَ الدُّنْيَا بِمَصَابِيحَ﴾
[21] . سوره نساء، آيه 78؛ ﴿وَ لَوْ کُنْتُمْ فِي بُرُوجٍ مُشَيَّدَةٍ﴾
[22]. سوره فرقان, آيه61.
[23]. سوره حاقه, آيات38 و 39.
[24]. الصراط المستقيم، ج3 ، ص236.
[25]. سوره فاتحة الکتاب, آيه6.
[26]. سوره نحل, آيات68 و 69.
[27]. سوره نحل, آيه66.
[28]. سوره نحل, آيه69.
[29]. سوره نحل, آيه69.
[30]. (اسم) ميوه دهنده، ثمر دهنده (درخت).