28 10 2013 1961182 شناسه:

تفسیر سوره فاطر جلسه 3 (1392/08/06)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿مَا يَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِن رَّحْمَةٍ فَلاَ مُمْسِكَ لَهَا وَمَا يُمْسِكْ فَلاَ مُرْسِلَ لَهُ مِن بَعْدِهِ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (2) يَا أَيُّهَا النَّاسُ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ هَلْ مِنْ خَالِقٍ غَيْرُ اللَّهِ يَرْزُقُكُم مِنَ السَّماءِ وَالْأَرْضِ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ فَأَنَّي تُؤْفَكُونَ (3) وَإِن يُكَذِّبُوكَ فَقَدْ كُذِّبَتْ رُسُلٌ مِن قَبْلِكَ وَإِلَي اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ (4) يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ فَلاَ تَغُرَّنَّكُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا وَلاَ يَغُرَّنَّكُم بِاللَّهِ الْغَرُورُ (5) إِنَّ الشَّيْطَانَ لَكُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوّاً إِنَّمَا يَدْعُوا حِزْبَهُ لِيَكُونُوا مِنْ أَصْحَابِ السَّعِيرِ(6)

چون سوره مباركه «فاطر» در مكه نازل شد و عناصر محوري مطالب سوَر مكّي اصول دين است يعني توحيد و وحي و نبوّت و خطوط كلي اخلاق و فقه و حقوق; لذا قسمت مهمّ مطالب اين سوره درباره اصول سه‌گانه است.

امكان عصمت فرشتگان در صورت استغراقي بودن الف و لام در «الملائكة»

تعبير ﴿جَاعِلِ الْمَلاَئِكَةِ[1] اگر منظور از اين الف و لام, الف و لام استغراقي باشد شامل همه ملائكه خواهد شد و اگر الف و لام عهد باشد يعني فرشته‌هايي كه معهود در قرآن‌اند اين دليل نيست كه هر فرشته‌اي رسالت دارد البته رسالت به آن معناي عام با عصمت و طهارت تلازمي ندارد آن رسالت به معني عام در شيطان هم هست ﴿أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّيَاطِينَ عَلَي الْكَافِرِينَ تَؤُزُّهُمْ أَزّاً[2] است آن رسالت به معناي عام در بادها هم هست ﴿وَأَرْسَلْنَا الرِّيَاحَ لَوَاقِحَ[3] آن رسالت غير از آن است كه موجودي رسول باشد فرشتگان اگر رسول‌اند يک سِمت خاص دارند. غرض آن است كه اگر الف و لام ﴿الْمَلاَئِكَةِ﴾ الف و لام استغراق باشد جميع ملائكه رسالت دارند گذشته از اينكه رسالت دارند رسول‌اند شايد بتوان عصمت و تجرّد را اثبات كرد.

مشكل بودن اثبات عصمت در صورت عهد بودن الف و لام

اما اگر الف و لام, الف و لام عهد باشد يعني ملائكهٴ معهود در قرآن, آنها كه حافظان وحي‌اند, آورندگان وحي‌اند, آنها كه مسئول قبض ارواح‌اند, آنها كه مسئول نقل و انتقال علوم‌اند و مانند آن, آن وقت اثبات تجرّد يا عصمت براي هر فرشته‌اي كه در عالَم هست كار آساني نيست اين حديث شريف را كه در صحيفه سجاديه هست و سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) در الميزان اين را نقل كردند[4] اين دعاي سوم صحيفه سجاديه است در دعاي سوم صحيفه سجاديه كه حضرت بر ملائكه صلوات مي‌فرستد در يكي از اين بخش‌هاي صلوات مي‌رسيم به اينجا فرمود: «وَ مُشَيِّعِي الثَّلْجِ وَ الْبَرَدِ» يعني بر آن ملائكه‌اي كه همراه برف مي‌آيند, همراه تگرگ مي‌آيند, هر بخشي از برف كه مي‌آيد فرشته‌اي آن را همراهي مي‌كند مشايعت مي‌كند بر آن ملائكه‌اي كه مشيّعين ثلج و برد هستند درود خدا! خب اگر اين‌گونه از ملائكه هم رسالتي دارند اثبات تجرّد اينها, اثبات عصمت اينها كار آساني نيست.

ضرورت توجيه لغزش فرشتگان در صورت وجود برهان بر عصمت آنها

   غرض اين است كه اگر ما برهان قطعي داشتيم كه جميع ملائكه مجرّدند و معصوم‌اند آن وقت اگر روايتي دلالت كرد بر اينكه فلان فرشته لغزيد بايد توجيه بشود اما اقامه چنين برهان عقلي تام يا نقلي تام كه هيچ فرشته‌اي نيست مگر اينكه معصوم باشد, هيچ فرشته‌اي نيست مگر اينكه مجرّد باشد چه ملائكةالسماء چه ملائكةالأرض آسان نيست.

مفتوح بودن هميشگي درِ مخزن رحمت الهي

مي‌رسيم به بحث ﴿مَّا يَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِن رَّحْمَةٍ﴾ از اين فتح معلوم مي‌شود مطابق آنچه در سوره «حجر» گذشت كه ﴿وَإِن مِّن شَيْ‏ءٍ إِلَّا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ[5] ذات اقدس الهي مخزني دارد و اين امور در آن مخزن هستند. فرمود: ﴿وَعِندَهُ مَفَاتِحُ الْغَيْبِ[6] ﴿مَفَاتِحُ﴾ يا جمع مفتاح است يا جمع مَفتح, اگر جمع مفتاح بود يعني كليد معلوم مي‌شود مخزن است, اگر جمع مفتَح بود يعني مخزن, بنابراين مخزني هست ﴿لَهُ مَقَالِيدُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ[7] هم به همين وجه است منتها بر اساس اينكه خدا با رحمت دارد اداره مي‌كند كليد را به يك سَمت بگرداني باز مي‌كند به سمت ديگر برگرداني مي‌بندد از يك دنده, مفتاح است از دنده ديگر مغلاق است درست است كه «عنده مغاليق الغيب» است اما اساس بر ﴿عِندَهُ مَفَاتِحُ الْغَيْبِ﴾ مطرح است كه هميشه بنا بر باز بودن درِ رحمت است نه بستن در رحمت. مفتاح را هم مي‌شود گفت مفتاح, هم مي‌شود گفت مغلاق براي اينكه اگر با آن دنده بگرداني بسته مي‌شود با دنده ديگر باز مي‌شود; لكن اساسي كه در دستگاه پروردگار است بنا بر رحمت است ﴿عِندَهُ مَفَاتِحُ الْغَيْبِ﴾ است ﴿مَّا يَفْتَحِ اللَّهُ﴾ است و مانند آن.

بهره‌مندي عموم از رحمت الهي با فتح مخزن يا ارسال آن

اين فتح براي كساني است كه به مخزن برسند براي كساني كه دسترسي به مخزن ندارند چه گشوده چه بسته فرقي ندارد بايد آن را فرستاد لذا بعد از مسئله فتح, كلمه «ارسال» را مطرح مي‌كند فرمود: ﴿فَلاَ مُرْسِلَ﴾ اگر درِ مخزن باز باشد و كسي دسترسي به مخزن نداشته باشد هيچ سودي نمي‌برد بايد كسي از مخزن بگيرد براي او بفرستد تا به دست او برسد, بنابراين اگر كساني جزء ﴿دَنَا فَتَدَلَّي[8] شدند عنداللّهي شدند دسترسي به بالا پيدا كردند صِرف گشودن درِ رحمت براي اينها كافي است اما اگر كسي به آن اوج نرسيده بايد درِ رحمت باز بشود (اولاً) بعد ارسال بشود ريزش بشود (ثانياً) تا در دسترس اينها قرار بگيرد (ثالثاً) لذا براي برخي فتح كافي است براي برخي گذشته از فتح, ارسال لازم است.

منحصر در ماديّات نبودن ارسال يا امساك رحمت الهي

در جريان اِمساك و ارسال در مسئله قبض ارواح هم همين‌طور است كه ﴿اللَّهُ يَتَوَفَّي الْأَنفُسَ حِينَ مَوْتِهَا﴾ اگر كسي عمرش به پايان رسيده باشد همان‌جا خدا اِمساك مي‌كند و اگر عمرش به دنيا باشد خدا او را ارسال مي‌كند امساك و ارسال الهي نظير امساك و ارسال موجود مادي نيست كه حتماً آن مُمسَك يك امر مادي باشد رحمت و عنايت الهي, علم همين‌طور است درِ علم, درِ تقوا, درِ زهد، اينها اگر به ذات اقدس الهي اسناد داده بشود به عنوان ارسال, به عنوان امساك, نبايد گفت چون كلمه ارسال, كلمه اِمساك به كار رفته پس اينها مادي هستند علم را ارسال مي‌كند, تقوا را ارسال مي‌كند, شجاعت را ارسال مي‌كند, زهد را ارسال مي‌كند, مال را هم ارسال مي‌كند, ﴿اللَّهُ يَتَوَفَّي الْأَنفُسَ حِينَ مَوْتِهَا وَالَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنَامِهَا فَيُمْسِكُ الَّتِي قَضَي عَلَيْهَا الْمَوْتَ وَيُرْسِلُ الْأُخْرَي[9] امساك و ارسال در ارواح مجرّد هم هست در علوم هم هست در حكمت هم هست ﴿مَّا يَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِن رَّحْمَةٍ فَلاَ مُمْسِكَ لَهَا﴾ (يك) ﴿وَمَا يُمْسِكْ فَلاَ مُرْسِلَ لَهُ﴾ (دو).

عدم توانايي انسان در جلوگيري از ارسال و امساك الهي

در بحث ديروز اشاره شد كه اين ﴿مِن بَعْدِهِ﴾ مفعول واسطه است به نحو تنازع برای هر دو فعل, هر كاري را كه خداي سبحان كرد بعد از آن ديگر نمي‌شود كاري انجام داد در سوره مباركه «جاثيه» آيه شش اين است ﴿تِلْكَ آيَاتُ اللَّهِ نَتْلُوهَا عَلَيْكَ بِالْحَقِّ فَبِأَيِّ حَدِيثٍ بَعْدَ اللَّهِ وَآيَاتِهِ يُؤْمِنُونَ﴾ در همان سوره «جاثيه» آيه 23 اين است ﴿أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَي عِلْمٍ وَخَتَمَ عَلَي سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلَي بَصَرِهِ غِشَاوَةً فَمَن يَهْدِيهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ﴾ يعني در برابر ذات اقدس الهي ديگر نمي‌شود كاري انجام داد اينكه فرمود: ﴿مِنْ بَعْدِه﴾ به نحو تنازع, مفعول واسطه است به هر دو فعل; يعني آنجا كه فتح مي‌كند كسي نمي‌تواند بعد از فتح ببندد, آنجا كه امساك مي‌كند كسي نمي‌تواند بعد از امساك باز كند.  

حكومت آيات فتح و رحمت الهي بر آيات اضلال و امساك

اين آيه حاكم بر بسياري از آيات ديگر است مسئله ضلالت و هدايت هم همين‌طور است در جريان ضلالت كه ﴿فَإِنَّ اللَّهَ يُضِلُّ مَن يَشَاءُ وَيَهْدِي مَن يَشَاءُ[10] خدا اضلال مي‌كند اضلال ابتدايي كه ندارد اضلال كيفري‌اش هم به اين نحو نيست كه چيزي به نام ضلالت نازل بكند كسي را گمراهي بدهد اين‌طور نيست بلكه درِ رحمت را كه ببندد اين شخص خب مي‌افتد راهنما ندارد چندين بار خدا به او راهنما داد «نبذوا كتاب الله وراء ظهورهم»[11] بعد او را به حال خودش رها مي‌كند اين امساك فيض خداست نه ارسال ضلالت، همه آياتي كه ضلالت را و مشكلات ديگر را به ذات اقدس الهي نسبت مي‌دهند محكوم همين آيه‌اي است كه حاكم بر آنهاست.

سقوط انسان در صورت امساك رحمت الهي

  اين آيه مي‌فرمايد خدا بيش از دو كار ندارد مواردي كه لازم باشد درِ رحمت را باز مي‌كند عطا مي‌كند وقتي ببيند بي‌اثر است نمي‌دهد نه اينكه چيز ديگر مي‌دهد, چيز ديگري در كار نيست وقتي انسان را به حال خودش رها بكند خب مي‌افتد يك كودك نوزاد را شما وقتي رها بكنيد سقوط مي‌كند پس يك امر وجودي به نام ضلالت در كار نيست غوايت و مانند آن كه خدا ضلالت به كسي بدهد, غوايت به كسي بدهد, فيضش را مي‌گيرد وقتي فيضش را گرفت ديگر او مي‌افتد وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اين جمله را زياد عرض مي‌كرد به خدا «اللهمّ و لا تَكِلْني إلي نفسي طرفة عين أبداً»[12] از جناب امّ‌سلمه سؤال كردند بيشترين دعاي حضرت چه چيزي بود گفت: «يا مقلّب القلوب ثبّت قلبي علي دينك» هر لحظه انسان به اين ياد باشد كه خداي سبحان او را به حال خودش رها نكند هم «لا تكلني» از آن حضرت نقل شد هم «يا مقلّب القلوب ثبّت قلبي علي دينك»[13] نقل شد و خداي عزيز حكيم اين كمالات را اِعمال مي‌كند كه بحثش گذشت.

اثبات ربوبيت الهي با ارائه دو برهان براي مشركان

بعد چون در فضاي مكه شرك بود فرمود نعمت از خداست, رزق از خداست, رحمت از خداست, فتح از خداست, ارسال از خداست همه اينها به خلقت برمي‌گردد شما قبول داريد که غير از خدا خالق نيست كس ديگري خلق نكرده منتها ربوبيت را به غير خدا اسناد مي‌دهيد قبلاً هم اين بحث گذشت كه طبق دو برهان الاّ ولابد ربوبيت به خلقت برمي‌گردد اين جدال احسني است آميخته با برهان, مي‌فرمايد شما قبول داريد غير از خدا كس ديگري خالق نيست اما غير از خدا را رازق مي‌دانيد, رب مي‌پنداريد, مُنعِم مي‌پنداريد, فاتح مي‌پنداريد, مُرسِل مي‌پنداريد اينها درست نيست چون همه اينها عندالتحليل به خلقت برمي‌گردد (اولاً) و از غير خالق ساخته نيست (ثانياً) دو برهان است بر مسئله توحيد ربوبي؛ در بحث ديروز ملاحظه فرموديد كه وحدت و كثرت برهان را حدّ وسط‌ها تعيين مي‌كنند اگر يك حدّ وسط بود به دو تقرير، در حقيقت يك برهان است اما اگر دو حدّ وسط بود اين واقعاً دو برهان است.

برهان اول: بازگشت ربوبيت به خلقت و پرورش

براي اثبات توحيدي ربوبي، قرآن دو برهان اقامه مي‌كند يكي اينكه ربوبيت به خلقت برمي‌گردد خدا رب است يعني چه يعني مي‌پروراند, مي‌پروراند يعني چه, يعني كمالي را به موجودي عطا مي‌كند خب ايجاد آن كمال از يك سو, اعطاي آن كمال به اين موجود از سوي ديگر مي‌شود ايجاد, مي‌شود خلقت, پس ربوبيت به «كان» ناقصه برمي‌گردد, «كان» ناقصه هم ايجاد كمال است, ايجاد ربط است يك نحو خلقت است.

برهان دوم: خالق بودن, لازمه خلقت و پرورش

برهان ثاني اين است كه خداي سبحان اگر بخواهد بپروراند الاّ ولابد بايد خالق باشد چرا؟ براي اينكه اگر كسي عهده‌دار تدبير و تربيت موجودي شد در صورتي كه او را نيافريده باشد از ساختار دروني او بي‌خبر باشد چگونه مي‌تواند بپروراند اگر كسي خواست درخت را بپروراند, جماد را «لعل گردد در بدخشان يا عقيق اندر يمن»[14] يك تكّه خاك را به صورت سنگ ارزشمند در بياورد چه كسي مي‌تواند دربياورد آن‌كه خاك را نيافريده, كوه را نيافريده, روابط اينها را نمي‌داند او مي‌تواند لؤلؤ و مرجان درست كند در دريا يا عقيق درست كند در صحرا. حتماً كسي كه رب است مي‌پروراند الاّ ولابد بايد خالق باشد لذا ذات اقدس الهي در قرآن كريم مي‌فرمايد به ياد نعمت خدا باشيد اين ذكر، شما را به فكر و شكر راهنمايي مي‌كند ذكر قلبي مراد است در برابر نسيان, فرمود به ياد نعمت او كه باشيد قهراً شكر مي‌كنيد, قهراً فكر مي‌كنيد و مانند آن. اين رحمت را, آن نعمت را, آن فتح را, آن ارسال را جز خالق, احدي نمي‌تواند انجام بدهد لذا با اينكه بحث در مُنعِم است حدّ وسط برهان, خالق است بحث در رازق است حدّ وسط برهان, خالق است مي‌فرمايد: ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ﴾ نفرمود «هل مِن مُنعم يُنعمكم الاّ الله» فرمود: ﴿هَلْ منْ خَالِقٍ﴾ چون شما قبول داريد غير از خدا كس ديگري خالق نيست اِنعام الاّ ولابد به خلقت برمي‌گردد خودش كمال است (يك) اعطاي كمال است به يك مستكمِل (دو) كه همه اينها يا «كان» تامه است يا «كان» ناقصه, ربط است و تلازم است بين ربوبيّت و خلقت, كسي مي‌تواند رب و پرورنده باشد كه از گوهر هستي آن شيء باخبر باشد و از گوهر هستي اين كمال هم باخبر باشد و از گوهر پيوند بين اين كمال و آن مستكمل باخبر باشد تا با اعطاي كمال به يك مُتسكمِل آن مستكمل را بپروراند در همه موارد، بازگشت اينها به خلقت است فرمود شما هم قبول داريد غير از خدا كس ديگري خالق نيست ﴿هَلْ منْ خَالِقٍ غَيْرُ اللَّهِ يَرْزُقُكُم مِنَ السَّماءِ وَالْأَرْضِ﴾ روزي‌هاي آسماني و زميني به حسب ظاهر، باراني كه از بالا مي‌بارد, اشعه‌ شمس و قمر و ساير كواكب كه نصيب زمين مي‌شود اين نعمت‌هاي آسماني است آنچه روئيدني‌هاست كشاورزي‌ها و دامداري‌ها اينها روزي‌هاي زمين است علوم و معارف، روزي‌هاي آسماني است همين بحث‌هاي عادي روزي‌هاي زميني است به هر وسيله باشد.

توبيخ مشركان به علت انصراف از توحيد ربوبي

فرمود: ﴿يَرْزُقُكُم مِنَ السَّماءِ وَالْأَرْضِ﴾ حالا كه خالقي غير از او نيست, رازقي غير از او نيست, فاتحي غير از او نيست, منعمي غير از او نيست پس ﴿لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ﴾ و شما مشركان چرا مُؤفَك هستيد يعني منصرف هستيد شما را مصروف كردند چه كسي شما را از راه اصلي باز داشت ﴿لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ فَأَنَّي تُؤْفَكُونَ﴾.

بررسي اعتراف به توحيد ربوبي فرشتگان مجرّد

يك مطلب اساسي كه مربوط به ملائكه است آن ملائكه‌اي كه مجرّدند در بحث سوره مباركه «مريم» عظمت و جلال شكوه توحيدي آنها گذشت ملائكه وقتي خودشان را معرفي مي‌كنند مي‌گويند ما از طرف خدا هستيم سابقه طولاني ما براي خداست, لواحق ما و آثار براي خداست ﴿لَهُ مَا بَيْنَ أَيْدِينَا وَمَا خَلْفَنَا﴾ اين دو قسمت را هم الميزان به همين صورت معنا كرده هم مفسّران ديگر, تفاوت الميزان با تفسير تبيان و مجمع‌البيان و ساير تفسيرها و اينها در اين نكته است در سوره مباركه «مريم» آيه 64 اين است فرشته‌ها مي‌گويند: ﴿وَمَا نَتَنَزَّلُ إِلَّا بِأَمْرِ رَبِّكَ﴾ ما به دستور پروردگار نازل مي‌شويم بله درست است ﴿لَهُ مَا بَيْنَ أَيْدِينَا﴾ يعني گذشته؛ آنچه در جلوي روي ما بود اين براي خداست اين درست است ﴿وَمَا خَلْفَنَا﴾ آنكه پشت سر ماست آينده است آن هم درست است ﴿وَمَا بَيْنَ ذلِكَ﴾ اين ﴿مَا بَيْنَ ذلِكَ﴾ را غالب مفسّرين به حوادث موجود نقد مي‌زنند گمان مي‌كنند كه ملائكه مي‌گويند ماضي براي خداست, مضارع براي خداست, بين ماضي و مضارع براي خداست آن وقت ما چه كاره هستيم.

تشبيه زيبايي الميزان در فهم اعتراف توحيدي فرشتگان

حرف الميزان اين  است شما ديديد آب رواني از چشمه‌اي مي‌جوشد مي‌آيد از حوضي يا از استخري مي‌گذرد به بعد مي‌رسد اين نهر جاري كه مي‌آيد قبل از اينكه به اين استخر و اين حوضچه برسد اين را يك مجري راه‌اندازي كرده (يك) سوم: خروجي اين نهر از اين استخر به دست همان مجري است دوم كه بين قبل از استخر و بعد از استخر است خود اين استخر را آن نهر دارد اداره مي‌كند فرشته‌ها مي‌گويند قبل از ما كه علل ماست براي خداست, بعد از ما كه براي معاليل است براي خداست, گوهر هويّت ما, هستي ما هم براي اوست[15] آن وقت چيزي براي ما نمي‌ماند نه سخن از ماضي و مستقبل و حال باشد كه بيروني معنا مي‌كنند ﴿لَهُ مَا بَيْنَ أَيْدِينَا﴾ (يك) ﴿وَمَا خَلْفَنَا﴾ (سه) ﴿وَمَا بَيْنَ ذلِكَ﴾ بين قبل و بعد كه خود ما هستيم لله است آن وقت چيزي براي فرشته نمي‌ماند اين مي‌شود موحّد فاني، اين‌طور قرآن را معنا كردن با معنا كردن ديگر خيلي فرق مي‌كند. به هر تقدير اين فرشته يقيناً معصوم است اينكه مي‌گويد گوهر هستيِ ما را ديگري دارد اداره مي‌كند نه تنها گذشته ما را, نه تنها آينده ما را الآن اين چشمه ساري كه نهري را تشكيل داد بعد آمده استخري را پُر كرد بعد از استخر خارج شد كه مزرعه‌اي را سيراب بكند اگر اين استخر بخواهد حرف بزند چه مي‌گويد؟ مي‌گويد آنچه قبل از من است از چشمه است, آنچه بعد از من است از چشمه است, آنچه درون مرا پر كرده است از چشمه است ﴿لَهُ مَا بَيْنَ أَيْدِينَا وَمَا خَلْفَنَا وَمَا بَيْنَ ذلِكَ﴾.

تشابه مؤمنين موحّد با فرشتگان در اقرار به توحيد ربوبي

آن وقت يك وليّ خدا هم همين حرف را مي‌زند يك انسان موحد كه جزء اوحدي اهل ايمان است او هم همين حرف را مي‌زند مي‌گويد قبل از او, آباي من, اجداد من, علل من مخلوق الهي هستند بعد از من كه فرزندان من, آثار من, مآثر من آن هم به وسيله خداست تمام هويّت من هم براي اوست ديگر براي من چيزي نمي‌ماند بنابراين «ما بِنا من نعمة فمنك»[16] شامل گذشته و آينده و حال خواهد بود اين يك ديد توحيدي است خب اين فرشته يقيناً معصوم است كه اين‌طور فكر مي‌كند.

عدم تعارض اقرار به توحيد ربوبي با اختيار انسان

پرسش: پس اختيار چطور است؟

پاسخ: به ما اختيار داد, همان خداي مختار، ما را مظهر اختيار خود قرار داد «مويي نجنبد از سر ما جز به اختيار»[17] اختيار را به ما داد مگر خدا مختار نيست, فيض او كه با اختيار هست در همين نهر در همين استخر جاري است او كه مجبور نيست جبري هم در كار نيست اين فيض خداي مختار در ما ظهور كرده است ما به اختيار الهي مختاريم ما مجبوريم مختار باشيم يعني انسان اگر بخواهد يك كار بي‌اختيار انجام بدهد مثل دو دوتا پنج‌تا محال است هيچ ممكن نيست كسي بتواند كاري بي‌اراده انجام بدهد اين شدني نيست خدا انسان را مختار خلق كرده است يا صلاح يا طلاح, يا حق يا باطل, اگر كسي بخواهد كاري بي‌اراده انجام بدهد هيچ ممكن نيست.

پرسش: پس قياس به آن چشمه و نهر و اينها هم كه مع‌الفارق است.

پاسخ: نه, اگر كسي علم به علم داشته باشد حرفش همين است, علم به علم نداشته باشد خودش را مستقل ببيند طور ديگر فكر مي‌كند قاروني فكر مي‌كند مي‌گويد: ﴿إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَي عِلْمٍ عِندِي[18] اگر موحد باشد مثل همان فرشته فكر مي‌كند, اگر موحد نباشد قاروني فكر مي‌كند مي‌گويد من خودم اين كار را كردم.

انسان مظهر اختيار ذات اقدس الهي

غرض اين است كه اختيار در گوهر هويّت ماست ما مجبوريم كه آزاد باشيم يعني ما را آزاد آفريد يعني كسي بخواهد طنز داشته باشد, شوخي داشته باشد, هزل داشته باشد به نحو بي‌اختيار، اين محال است خب انسان اين‌قدر مختار است كه سلب اختيارش محال است اگر اين است ما مظهر اختيار و اراده ذات اقدس الهي خواهيم بود.

هشدار قرآن به مغالطه بودن جدّي گرفتن بازي دنيا

يكي از ابتكاراتي كه قرآن كريم دارد كه بعد فرمود مبادا بازي, شما را سرگرم كند دو خطر هست: يكي اينكه شما در ميدان بازي هستيد, يكي اينكه آن كسي كه شما را اينجا آورده مي‌گرداند او در حقيقت بازيگر است يك انسان حكيم وقتي مي‌بيند اين بازيگران فوتبال و امثال ذلك با هم دعوا مي‌كنند اين رنج مي‌برد مي‌گويد بازي كه براي تفريح است بازي كه محكمه قضا نمي‌خواهد شما چرا بازي را جدّي گرفتيد در ميدان بازي اگر كسي ببرد يا ببازد كه مهم نيست دعوا ندارد فحش گفتن ندارد بازي, بازي است اينها آمدند بازي را جدّي گرفتند خيال كردند يک امر حقيقتي است براي آن سرمايه‌گذاري مي‌شود و حال اينكه اين براي اين است كه آدم خستگياش رفع بشود يك مقدار نشاط پيدا كند بازي, بازي است اگر كسي بازي را جدّي بگيرد مغالطه كرده است.

نوآوري دين در تبيين دو مغالطه پيش روي انسان

دو مغالطه است كه ذكر آن جزء نوآوري‌هاي دين است آن مغالطه‌هاي سيزده‌گانه يا كمتر و بيشتر كه لفظي يا معنوي است آن در كتاب‌هاي منطقي از سه, چهار هزار سال قبل رواج داشت اما دو مغالطه است كه اشاره به آن جزء نوآوري‌هاي دين است يك مغالطه اين است كه كسي حيوان بشود يعني تخليه بشود خيال مي‌كند انسان است اين فقط در دستگاه دين است يعني يك انسان, يك موجود غير انساني را انسان خيال بكند اين غلط‌انداز است يكي اينكه بازي را هزل را جدّ بداند بيان اين هم جزء رهاورد دين است اين است كه فرمود: ﴿وَيُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ[19] نه «ما لا تعلمون» فرمود ما حرف‌هاي تازه داريم آن حرف اين است كه چيزهايي مي‌گوييم كه نه شما شنيديد نه در كتابی خوانديد نه مي‌توانيد ياد بگيريد, نفرمود «و يعلّمكم ما لا تعلمون» فرمود: ﴿وَيُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ به خود پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم همين را فرمود, فرمود: ﴿وَعَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُن تَعْلَمُ[20] اين ﴿مَا لَمْ تَكُن تَعْلَمُ﴾ غير از «ما لم تعلم» است يعني تو آن نيستي كه بخواهي ياد بگيري كجا مي‌خواهي ياد بگيري.

الف: تبيين مغالطه معرفتي

آن بيان نوراني مغالطه در همان خطبه نهج‌البلاغه هست كه وجود مبارك حضرت امير فرمود شيطان درون كعبه دل مي‌رود آنجا لانه مي‌كند, تخم‌گذاري مي‌كند, جوجه مي‌پروراند اين خاطرات كه مي‌بينيد اينها دابّه‌هاي نفساني هستند فرمود: «فَباضَ» تخم‌گذاري مي‌كند «وَ فرّخ» جوجه مي‌پروراند, «دَبّ و دَرَج» اينكه در نماز و غير نماز، انسان گرفتار خاطرات است همين است وقتي اين‌طور شد آن وقت «فَنَظَرَ بِأَعْيُنِهِمْ وَ نَطَقَ بِأَلْسِنَتِهِمْ»[21] كلّ انسان را تخليه مي‌كند تمام كارها را با دست و پاي انسان انجام مي‌دهد با زبان او حرف مي‌زند, با چشم او نامحرم را نگاه مي‌كند اين در حقيقت شيطانِ ممثّل است خيال مي‌كند انسان است اين حديث شريفي كه چند بار خوانده شد هر چند باری هم که خوانده بشود جا دارد اين يك مغالطه است كه شيطان نفوذ مي‌كند اين شخص را تخليه مي‌كند انسانيّتش را مي‌اندازد دور, شيطنت را درون او مي‌گذارد اين شيطان ممثّل است و خيال مي‌كند انسان است اين يك مغالطه است.

ب: بررسي مغالطه اخلاقي

مسئله جدّ و بازي هم همين طور است شما مي‌بينيد بازي براي اين است كه انسان يك مقدار خستگي رفع بكند اين ديگر فحش دادن و دعوا كردن و محكمه قضايي ندارد بازي, بازي است در قرآن فرمود اگر حكيمي ببيند اين بازيگران دعوا مي‌كنند لبخند مي‌زند كه بازي جاي دعوا نيست در حالي كه خود دنيا هم جز بازيچه چيز ديگر نيست مسئله تعليم, مسئله تعلّم, مسئله عدل, مسئله اوصاف الهي اينها جدّ است اما من اين مقام را دارم تو آن مقام را داري, من بايد جلوتر بيفتم تو بايد فلان, اينها بازي است اين را فرمود: ﴿أَنَّمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِينَةٌ وَتَفَاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَتَكَاثُرٌ فِي الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلاَدِ[22] يك وليّ خدا وقتي اوضاع ما را مي‌بيند مي‌خندد مي‌گويد اينها براي بازي دارند دعوا مي‌كنند اگر اين پنج قسم را در سوره مباركه «حديد» با ﴿أَنَّمَا﴾ حصر كرده ﴿اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا﴾ اين پنج‌تاست كه همه‌اش بازي است در بخش ديگر فرمود اين پنج‌تا را خلاصه بكني ﴿إنَّمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ[23] اينكه من بايد باشم, من بايد جلو بيفتم, من بايد اين لقب را بگيرم اين بازي است بازيگري ما را بازي مي‌دهد به نام شيطان, فرمود او شما را بازي مي‌دهد او غَرور است اين كار, غُرور است نه بازي دنيا شما را سرگرم كند نه آن بازيگر كه فرمانده شماست شما را سرگرم كند او دشمن جدّي شماست ما همان‌طوري كه اين بازي‌ها را مي‌بينيم مي‌خنديم مي‌گوييم اينها براي چه چيزي دارند دعوا مي‌كنند اوحدي از اهل ايمان هم وضع ما را مي‌بينند و به ما مي‌خندند که اينها براي چه چيزي دارند دعوا مي‌كنند. اين بيان نوراني قرآن است كه مبادا هزل را جِدّ بپنداريد اين مغالطه است بازي, بازي است حكمت, حكمت است در دنيا حكمت فراوان است علم فراوان است مبادا شما بازي را با حكمت خلط بكنيد اين مي‌شود مغالطه اخلاقي، آنجا اگر حيوانيّت را با انسانيّت خلط كرديد مي‌شود مغالطه معرفتي.

«و الحمد لله ربّ العالمين»

 

[1] . سوره فاطر, آيه 1.

[2] . سوره مريم, آيه 83.

[3] . سوره حجر, آيه 22.

[4] . الميزان, ج17, ص10.

[5] . سوره حجر, آيه 21.

[6] . سوره انعام, آيه 59.

[7] . سوره زمر, آيه 63; سوره شوري, آيه 12.

[8] . سوره نجم, آيه 8.

[9] . سوره زمر, آيه 42.

[10] . سوره فاطر, آيه 8.

[11] . الكافي, ج1, ص203.

[12] . تفسير القمي, ج2, ص75.

[13] . الامالي (شريف مرتضي), ج2, ص2.

[14] . ديوان سنايي, قصيده 134.

[15] . الميزان, ج14, ص82 و 83.

[16] . مصباح المتهجد, ص63, 75, 102, 111 و 217.

[17] . ميرزا محمود قمي.

[18] . سوره قصص, آيه 78.

[19] . سوره بقره, آيه 151.

[20] . سوره نساء, آيه 113.

[21] . نهج‌البلاغه, خطبه 7.

[22] . سوره حديد, آيه 20.

[23] . سوره محمد, آيه 36.

​​​​​​​


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق