اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿مَا نَنَسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنْسِهَا نَأْتِ بِخَيْرٍ مِنْهَا أَوْ مِثْلِهَا أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللّهَ عَلَي كُلِّ شَيءٍ قَدِيرٌ (۱۰۶) أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللّهَ لَهُ مُلْكُ السَّمَاواتِ وَالأَرْضِ وَمَا لَكُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَلاَ نَصِيرٍ (۱۰۷)﴾
خلاصهٴ شبههٴ يهوديان بر نسخ
شبههٴ نسخ كه اوّل در ذهن بنياسرائيل بود، بعد به مشركين حجاز سرايت كرد، خلاصهاش اين بود كه ميگفتند: اگر اين دين حق است و اين كتاب، كتاب الهي است، نبايد به يك چيزي گاهي امر شود، گاهي نهي و چون به يك شئ گاهي امر ميشود، گاهي نهي، معلوم ميشود، كلام بشر است، نه كلام خالق بشر و اگر به خداي سبحان استناد داده شد ـ معاذالله ـ افترا است
خلاصهٴ پاسخ به شبهه
قرآن كريم اين را هم از لحاظ شبههٴ علمي حل كرد، هم از لحاظ شبهه قدرت؛ فرمود به اينكه خداي سبحان يك اصل كلّي و ثابت لايتغيري دارد كه ﴿عنده امّ الكتاب﴾[1]، آنگاه در جهان طبيعت كه جهان حركت است، هر چيزي را در موقع خودش ميآفريند، هم جوامع انساني را و هم احكامي كه براي اداره جوامع انساني است، دربارهٴ اصل جوامع انساني در سورهٴ مباركهٴ ابراهيم اينچنين فرمود: آيهٴ نوزدهم: ﴿ألم تَرَ أن الله خلق السماوات و الأرض بالحق إن يشأ يذهبكم و يأت بخلق جديد﴾[2]؛ اگر بخواهد شما را ميبرد، گروه ديگر را ميآورد، چه اينكه اين چنين ميكند: «يحيي و يميت و يميت و يحيي»[3]؛ عدهاي را ميبرد، عدّه ديگر را به جاي آنها مينشاند و مانند آن؛ پس جوامع بشري را خداي سبحان نقل و انتقال ميدهد. احكامي هم كه براي هدايت جوامع بشري است، آنها را هم نقل و انتقال ميدهد؛ هم نقل و انتقال كلي كه مربوط به جوامع بشري است، روي حساب است؛ لذا در سورهٴ رعد فرمود: ﴿يمحوا الله ما يشاء و يثبت ...﴾ اما ﴿... و عنده امّ الكتاب﴾[4]، هم درباره قوانين بشري فرمود به اينكه ﴿ما ننسخ من ٰاية أو ننسها نأت بخيرٍ منها أو مثلها ألم تعلم أن الله علي كل شيء قدير﴾ ، هر جامعهاي را يك حكم بايد اداره كند، پس اگر در وقتي خداي سبحان به يك مطلب امر كرد، بار ديگر از آن مطلب نهي كرد، يا به مطلب ديگر امر كرد، اين نه نشانهٴ ضعف علمي خداوند سبحان است، نه نشانهٴ ضعف قدرت خداي سبحان و نه نشانهٴ آن است كه اين كلام، كلام بشر است، بلكه خالق بشر، يك اصل كلّي را عالِم است و براساس آن اصل كلي كه ام الكتاب است ولايتغير است، هم جوامع را جابجا ميكند، هم قوانين و احكام را؛ لذا فرمود: ﴿ما ننسخ من ٰاية أو ننسها نأت بخيرٍ منها أو مثلها﴾، يك وقت است كه در گذشته شايسته براي يك چنين حكمي نبودند؛ لذا بهتر از آن را ميآورد، يا گذشته و آينده از نظر استعداد براي آن جامع حكم بين دو يكسانند، ولي در خصيصهٴ حكم فرق ميكنند؛ لذا مثل آن را ميآورد، يعني مثل آن را از نظر فضيلت و ثواب و غير آن است از نظر شكل و قيافه و نحوهٴ اجرا و امثال ذلك.
نفي نسيان از پيامبر اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم)
مسئلهٴ عمده در اين بحث بود كه آيا اين إنساء كه به معني ناسي كردن است، از آن امت است يا از آن امّت و رسول خدا(عليه آلاف التحية والثناء)، چون بحث در آيه است، بحث حكم خداست، يقيناً رسول خدا مصون از نسيان آيه و حكم الهي است، امّا عقلاً به دو دليل كلامي و فلسفي كه گذشت، اما نقلاً به همين وحي الهي كه خداي سبحان ميفرمايد: ﴿سنقرئك فلا تنسي﴾[5]، آن دليل عقلي به قدري قاطع است كه اگر ظاهري بر خلاف آن دليل عقلي بود، بايد آن ظاهر را توجيه كرد؛ دليل عقلي كلامي اين بود كه اگر رسول خدا محتمل السهو باشد؛ يعني ما احتمال بدهيم كه او آيهاي از آيات الهي را كم كرد، يا زياد كرد سهواً، ديگر سنّت او حجّت نيست، ديگر حرف او حجّت نيست، زيرا ما در تمام حرفهاي او احتمال سهو ميدهيم، در حالي كه رسول خدا(عليه آلاف تحية والثناء) سنّتش حجّت است؛ يعني سكوتش حجت، فضلاً از نطقش، قيامش حجت است، قعودش حجت است، حركاتش حجت است، سكوتش حجت است.
حجت بودن تمام شئون امام معصوم(عليه السلام)
يك وقت هم به عرضتان رسيد اينكه در زيارت آلياسين به تمام شئون حضرت ولي عصر(ارواحنا له الفداء) ما عرض ادب ميكنيم و سلام ميفرستيم، به خاطر آن است كه تمام شئون او حجت حق است، اينكه در زيارت آلياسين به حضرت عرض ميكنيم: «السلام عليك حين تقوم السلام عليك حين تقعد السلام عليك حين تقرأ وتبيّن»[6]؛ آن وقت كه مينشيني سلام بر تو،آن وقتي كه بلند ميشوي سلام بر تو، آن وقتي كه حرف ميزني سلام بر تو، آن وقتي كه قرائت ميكني سلام برتو، در ابتداي زيارت، همهٴ اينها زير پوشش اصل كلي قرار ميگيرد، ميگوئيم: «السلام عليك في ٰاناء ليلك و أطراف نهارك»[7]؛ نشانهٴ آن است تمام حركات وسكنات ولي الله زير پوشش عصمت الهي است، هيچ كاري را بدون عنايت الهي نميكنند؛ لذا ما عرض ميكنيم: بر تكتك شئون شبانهروزي تو سلام، «والسلام عليك في ٰاناء ليلك و أطراف نهارك» كه اين از امّهات زيارت اين خاندان است.
بازگشت به بحث: دلايل نفي نسيان از پيامبر اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم)
اگر چنانچه سنت اهلبيت(عليهم الصلاة و عليهم السلام) حجت الهي است، كما هوالحق، اگر ما احتمال سهو و نسيان در آيهاي از آيات الهي بدهيم كه ديگر أخذ به سنت ممكن نيست؛ چون احتمال در هر سنّتي است، آنجا كه ساكت شد ما احتمال سهو ميدهيم كه حكمي را ميخواست بيان كند، ولي سهواً بيان نكرد، در حالي كه سكوت ولي الله حجت است، به نام امضاء و تقرير. اين سكوت ولي الله كه تقرير از آن انتزاع ميشود، اگر احتمال سهو و نسيان بدهيم، ديگر يك چنين تقريري حجت نيست، درحالي كه اگر كسي در حضور حضرت حرفي زد و حضرت ساكت بود، ما يقين داريم آن حرف مرضّي خداست، ديگر سخن از محافظهكاري، سخن از سازش، سخن از سهو و سخن از نسيان نيست؛ چون سيرهٴ رسول خدا(عليه آلاف التحية والثناء) اين بود كه اگر كسي حرف ميزد، حرف او را گوش ميداد: «حتي يجوز فيقطعه بنهي أو قيام»[8]؛ اين در سيره حضرت است، كسي كه حرف ميزد وسط حرف كسي را قطع نميكرد، همين كه آن گوينده، سخنش به باطل ميل پيدا ميكرد و از حق تجاوز ميكرد، حضرت به عنوان اعتراض يا از مجلس پا ميشدند و مجلس را ترك ميكرد، يا حرف او را [قطع] ميكرد و به عنوان نهي از منكر هدايتش ميكردند: «لايقطع (ص) علي أحد كلامه حتيٰ يجوز»، «حتي يجوز»؛ يعني حتي يتجاوز المتكلم عن الحق إلي الباطل، اگر متكلّم از حق تجاوز كرد، به باطل رسيد، آنگاه بود كه «فيقطعه بنهى أو قيام»؛ آنگاه بود كه حرف او را قطع ميكرد، يا به عنوان اعتراض از مجلس پا ميشد، يا نه در همان مجلس مينشست و اجازه ادامهٴ حرف نميداد، اين چنين نبود كه اگر كسي حرف باطلي بزند، حضرت ساكت بشود، روي مداهنه يا روي نسيان يا روي سهو ـ معاذالله ـ لذا خداي سبحان فرمود: آنچه كه از زبان مطهر پيغمبر ميرسد وحي الهي است كه ﴿و ما ينطق عن الهوي ٭ إن هو إلا وحيٌ يوحيٰ﴾[9]؛ هم آنچه را كه ما گفتيم: ميگويد و هر چه را كه ميگويد: گفتهٴ ماست؛ يعني در بُعد سلب و اثبات خداي سبحان او را معصوم معرفي كرد. فرمود: ﴿وما هو عليٰ الغيب بضنين﴾[10]؛ او بر اخبار غيبي ما ضنّت نميورزد، بخل نميورزد كه اگر چيزي را ما به او گفتيم او نرساند، بخل بورزد، اينطور نيست؛ پس هر چه را ما به او ابلاغ كرديم، او ميرساند و هر چه را كه او گفت، گفته ماست: ﴿و ما ينطق عن الهوي ٭ إن هو إلاّ وحيٌ يوحيٰ﴾ اين ﴿و ما ينطق عن الهوي ٭ إن هو إلاّ وحي يوحي﴾ مؤداي ﴿و ما هو علي الغيب بضنين﴾ نيست، هيچكدام از اين دو آيه كار ديگري را انجام نميدهند، آن ﴿و ما هو علي الغيب بضنين﴾ ميفرمايد به اينكه هر چه ما گفتيم، او ضنّت و بخل نميورزد، به مردم ميرساند، سكوت ندارد. اين آيه ميگويد: كلام او كلام ماست، هر چه گفت، گفتهٴ ماست. آن آيهٴ ميگويد: هر چه ما گفتيم او ميرساند؛ بنابراين اگر كسي معصوم شد، سكوت او سنت شد، حرف او سنّت شد، تقرير و امضاي او سنّت شد و تمام شئونش سنّت شد، ديگر احتمال سهو و نسيان دربارهٴ او روا نيست، اگر ما دربارهٴ كاري از كارهاي او سهو را روا بداريم، ديگر كار او سنّت نخواهد بود.
جواب: اين برهان عقلي بود، منتها اين نقلي تأييد اوست. در نتيجهٴ آن آيهاي كه فرمود: ﴿سنقرئك فلا تنسيٰ﴾ كه برهان عقلي بود، اختصاصي به پيامبر داد، فرمود: تو اينگونهاي كه ما اقراء ميكنيم، تو فراموش نميكني، نه ﴿إلاّ ماشاء الله﴾، كه اگر خدا خواست تو فراموش ميكني، چون هم قبل از نزول اين آيه، اين حكم بود كه اگر خدا بخواهد انسان فراموش ميكند و همين كه پيغمبر با ديگران در اين حكم يكسان است، خب، اگر خدا خواست انسان فراموش ميكند، اگر منظور آيهٴ سورهٴ اعلي اين باشد كه تو هرگز فراموش نميكني، مگر اينكه خدا بخواهد، خب همهٴ مردم همينطورند و قبل از نزول آيه هم همين طور بود، اين ديگر منّتي بر پيغمبر نبود، يك خصيصهاي براي حضرت نبود، اينكه فرمود: ﴿سنقرئك فلا تنسي ٭ إلاّ ما شاء الله إنه يعلم الجهر و ما يخفيٰ﴾[11]، از آن مواردي است كه استثنا مؤكِّد اصل مطلب است، نه براي إخراج ما لولا لدخل، نظير همين آيهٴ سورهٴ هود.
برخي آيات موهم نسيان پيامبران
و امّا آن متشابهاتي كه احياناً دلالت ميكند بر اينكه پيغمبر ـ معاذالله ـ چيزي از آيات الهي را فراموش ميكند.
ـ آيهٴ 68 سورهٴ انعام موهم نسيان پيامبر اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم)
يكي همان آيهٴ سورهٴ انعام بود كه بحثش ديروز تا حدودي گذشت كه خداي سبحان در سوره أنعام به پيغمبر فرمود: ﴿و إذا رأيت الذين يخوضون في ٰاياتنا فأعرض عنهم حتيٰ يخوضوا في حديثٍ غيره و إما ينسينّك الشيطان فلا تقعد بعد الذكريٰ مع القوم الظالمين﴾[12] كه ظاهرش اين است، خداي سبحان دارد پيغمبر را نهي ميكند كه اگر ديدي كفّار جلسهاي عليه قرآن تشكيل دادهاند و دارند درباره قرآن خوض باطل ميكنند، عليه قرآن توطئه ميكنند، قرآن را استهزاء ميكنند، يا براي براندازي قرآن جلسه تشكيل ميدهند، تو آنجا ننشين و اگر يك وقت شيطان تو را فراموشكار كرد و از يادت برد، اشتباهاً نشستي، بعد وقتي يادت آمد برخيز؛ اين ترجمهٴ آيه بود.
ـ پاسخ به توهم نسيان پيامبر اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم)
عرض شد به اينكه اين هم شاهد داخلي دارد به نام قرينهٴ لبّي متصّل كه منظور يقيناً رسول خدا نيست. هم قرينهٴ منفصل.
شاهد داخلي بر مراد نبودن پيامبر اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم)
امّا شاهد لبّي متصل كه قرينه لبّي متصّل است اين است كه خب، جلسهاي كه مينشيند، عليه قرآن و اسلام و رهبر اسلام و خدا و دين توطئه ميكنند، مسخره ميكنند، آيا فرض دارد كه پيغمبر آنجا بنشيند؟ مگر اين نظير جلسات عادي گناه است كه پيغمبر مثلاً احتمال اينكه در آنجا شركت بكند، منقطع بشود، اينها عليه پيغمبر و رسالت پيغمبر توطئه دارند و خوض باطل دارند؛ پس ممكن نيست اين آيه ناظر به پيغمبر باشد به عنوان شاهد لبّي متصّل.
شاهد خارجي مراد نبودن پيامبر اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم)
امّا قرينهٴ منفصل همان آيهٴ سورهٴ نساء بود كه به مؤمنين خطاب ميكند، همان آيه ١٤٠ سورهٴ نساء فرمود: ﴿وقد نزّل عليكم في الكتاب أن إذا سمعتم ٰايات الله يكفر بها و يستهزأ بها فلا تقعدوا معهم﴾[13]؛ خطاب به مؤمنين است، فرمود: ما قبلاً به شما گفتيم كه در مجالس باطل ننشينيد، خب شما سراسر قرآن را كه فحص كرديد، ديديد جايي خداي سبحان به مؤمنين خطاب نكرد كه در مجالس باطل عليهِ قرآن ننشينيد؛ فقط همان يك آيه سورهٴ انعام بود، معلوم ميشود آن آيه خطاب به مردم است. نه خطاب به پيغمبر. در سورهٴ نساء ميفرمايد: ما قبلاً به شما گفتيم. انعام در مكّه نازل شد، اين سورهٴ نساء در مدينه نازل شد. در سورهٴ مدني خدا به مردم ميفرمايد: ما قبلاً به شما گفتيم كه در جلساتي كه عليه قرآن تشكيل ميشود، شركت نكنيد. خب، كجا گفت خدا؟ غير از همان آيهاي كه در سورهٴ انعام است، معلوم ميشود آن آيه، گرچه خطاب به رسول خداست امّا از باب «إياك اعني واسمعي جاره»[14] خطاب به مردم است، مضافاً به اينكه خداي سبحان اين جلسه را در حد نفاق و كفر ميداند، ميفرمايد به اينكه نشستن در جلسهاي كه عليه قرآن توطئه ميشود، نظير نشستن درجلسه غيبت و قمار و شراب نيست كه جزء معاصي كبيرهٴ مصطلح باشد، اين درحد كفر و نفاق است. فرمود: ﴿وقد نزل عليكم في الكتاب أن إذا سمعتم ٰايات الله يكفر بها و يستهزأ بها فلا تقعدوا معهم حتي يخوضوا في حديثٍ غيره ...﴾ ؛ تا اينكه از اين موضوع صرف نظر كنند، وارد مسئله ديگر بشوند: ﴿... إنّكم إذاً مثلهم ...﴾؛ اگر شما در جلساتي كه عليه قرآن تشكيل شد بنشينيد، مثل آنهاييد، منتها آنها كافرند، شما منافق، آنگاه استدلال كرد فرمود: ﴿... إنّ الله جامع المنافقين و الكافرين في نار جهنم جميعاً﴾[15]؛ پس جلسهاي كه عليه قرآن تشكيل ميشود، جلسه كفر و نفاق است، نه جلسهاي نظير جلسهٴ معاصي كبيره مصطلح. آن وقت يك چنين جلسهاي يقيناً پيامبر حضور ندارد، آن وقت خداي سبحان به پيغمبر ميفرمايد: در اين جلسات ننشين، اگر شيطان در تو اثر كرد، يادت رفت، در يك چنين جلسهاي نشستي، بعد وقتي كه يادت آمد، بلند شو؛ يعني در جلسه كفر ننشين ،در جلسه نفاق ننشين، در جلسهاي كه اعضاي آن اهل جهنماند ننشين اگر يادت رفته عيبي ندارد، ولي اگر يادت آمد برخيز.
پس بنابراين، اين همان شاهد است به اينكه منظور امت است، نه پيغمبر. حالا اينها بحثهايي بود كه ديروز گذشت و امروز يك مقدار بازگويي شد، براي اينكه بهتر در ذهن بماند؛ چون جزء مسايل اعتقادي است.
سؤال ...
جواب: نه اينجا خطاب به مردم ميكند نه خطاب به همه، حتي پيغمبر.
سؤال ...
جواب: نه، آيهٴ سورهٴ نساء قبلش و بعدش، همهاش مستقيم متوجه مردم است. ميفرمايد: ﴿إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ ازْدَادُوا كُفْراً لَمْ يَكُنِ اللّهُ لِيَغْفِرَ لَهُمْ وَلاَ لِيَهْدِيَهُمْ سَبِيلاً ٭ بَشِّرِ الْمُنَافِقِينَ بِأَنَّ لَهُمْ عَذَاباً أَلِيماً ٭ الَّذِينَ يَتَّخِذُونَ الْكَافِرِينَ أَوْلِيَاءَ مِن دُونِ الْمُؤْمِنِينَ أَيَبْتَغُونَ عِندَهُمُ الْعِزَّةَ فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً﴾[16]، بعد ﴿و قد نَزَّلَ عَلَيْكُمْ فِي الْكِتٰابِ﴾[17]؛ سرتاسر به اين مسلماننماها است، آن وقت نميشود رسول خدا(ص) را در اين معنا، در اين مصداق داخل كرد، همهاش مربوط به منافقين مسلماننما بود.
سؤال ...
جواب: آن فرض است، بله ديگر نه، اين فرمود: ﴿و إمّا يُنْسِيَنَّكَ﴾[18] اينكه اشاره شد به اينكه آيه نميخواهد آن را بگويد، اولاً، فرض كرده كه ﴿لئن أشركت ليحبطنّ عملك﴾[19]؛ فرض است ﴿لو تقوّل علينا بعض الاقاويل ٭ لأخذنا منه باليمين ٭ ثمّ لقطعنا منه الوتين﴾[20] اين فرض است، با اينكه فرمود: هم در بُعد سلب معصوم است، هم در بُعد اثبات معصوم. فرمود: ﴿ما ينطق عن الهوي ٭ إن هو إلاّ وحي يوحي﴾[21] ولي مع ذلك فرمود: شمايي كه به او افترا نسبت ميدهيد، ميگوييد: او حرف خود را به ما نسبت ميدهد: ﴿ولو تقوّل علينا بعض الأقاويل ٭ لأخذنا منه باليمين ٭ ثم لقطعنا منه بالوتين﴾.
دليل كلامي نفي نسيان پيامبر اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم)
سؤال ...
جواب: در هر موردي ما احتمال سهو ميدهيم، فرق نميكند كه، اگر كسي در معرض سهو و نسيان شد ولو كم ولو يك مورد، ما در هر موردي احتمال ميدهيم، همان يكي باشد. لحظه به لحظه ما ميخواهيم جزم پيدا كنيم، نه مظنّه؛ ما ميخواهيم به حرف پيامبر جزم پيدا كنيم، در جايي كه مظنّه حجّت نيست، سخن او حجّت است، ما ميخواهيم اعتقاد پيدا كنيم، آن وقت ما در هر حرفي احتمال ميدهيم كه نسيان كرده باشد.
پشتوانهٴ نفي سهو از كلام پيامبر، عصمت اوست، نه اصالت عدم غفلت
اگر دربارهٴ كسي ما احتمال سهو بدهيم، با اصالت عدم غفلت و سهو مسأله حل ميشود، نه با جزم. اينكه قول عادل جزمآور نيست، براي اينكه تعمد را ما روي عدالت او نفي ميكنيم، ولي سهو را روي اصل عقلايي حل ميكنيم، از اين جهت خبر واحد مفيد مظنّه است، آن وقت حرف پيامبر ـ معاذ الله ـ مفيد مظنه است؟! آن ميتواند در اصول دين حد وسط قرار بگيرد، حرف معصوم ميتواند در مسائل اعتقادي حد وسط قرار بگيرد؛ چون مفيد جزم است. ما اگر حرف او را با اصالت عدم غفلت حل بكنيم، ديگر مفيد مظنه است. ما نبايد به اندازه يك در ميليارد احتمال سهو بدهيم، اگر يك در ميليارد احتمال سهو داديم، سخنان او را با اصل عدم غفلت حل ميكنيم؛ كسي كه پشتوانه ٴحرفش، اصالت عدم غفلت است، حرف او مظنّه ميآورد، نه جزم و آن فرد عادي است، او عادل است، نه معصوم. ما ميخواهيم چيزي كه در آنجا جزم و يقين معتبر است؛ مثل عقايد، بر حرف او اعتماد كنيم. ميخواهيم اصل معاد و مبدأ و رسالت و اصول كليه را به حرف او اكتفا كنيم و اگر ما احتمال سهو بدهيم، پشتيبان حرفِ كسي كه محتمل السهو است، اصالت عدم غفلت است، اصالت عدم سهو است؛ يك چنين آدمي، حرفش مظنّه ميآورد آن هم نوعاً نه شخصاً.
سؤال ...
جواب: الآن در امور عادي بحث نيست، آن را برهان فلسفي بايد حل كند، نه برهان كلامي. كسي كه به مقام عالي تجرد رسيد، همه جا اشراف دارد، الآن بحث در احكام است؛ لذا بحث آن برهان كلامي تا همين حد بُرد دارد و ظواهر آيات هم همين حد را اثبات ميكند، امّا حالا در مسائل موضوعات، به جاي اينكه اين كتاب را بردارد آن كتاب را برداشت كه هيچ حكمي بر آن مترتب نيست، آن را بايد مسئلهٴ عقلي حل كند نه مسئلهٴ كلامي.
در بعضي از موارد نسيان به پيغمبري از انبياي الهي استناد داده شد، به حسب ظاهر، ولي وقتي خوب مراجعه بشود، ميبينيم در آن موارد هم، نسيان يا مربوط به پيغمبر نيست، يا اگر مروبوط به پيغمبر است قابل توجيه است.
ـ آيهٴ 41 سورهٴ يوسف، موهم نسيان حضرت يوسف(عليه السلام)
اما در سورهٴ يوسف، آيهٴ ٤١ به بعد اين است كه يوسف(سلام الله عليه)، يوسفي را كه خداي سبحان ميگويد: او برهان ربّ را ديد، يك چنين آدمي به زندان افتاد، كسي كه نه تنها به ياد الله است، متذكر است، نه تنها ميداند، بلكه ميبيند: ﴿لو لا أن رأي برهان ربّه﴾[22]؛ او يك كسي است كه اهل رؤيت برهان ربّ است، يك چنين كسي به زندان افتاد، در زندان عدهاي به حضورش راه يافتند و از او به عنوان تعبير خواب استفاده ميكنند، در خواب را به عرض ايشان، رساندند حضرت فرمود: ﴿يا صاحِبَيِ السجن أَمّا أحدكما فيسقي ربّه خمراً﴾[23]؛ آنكه ساقي ميكدهٴ عزيز مصر بود، به سمتش بر ميگردد و ربّ خود را سقي ميكند: ﴿فيسقي ربه خمراً و أما الآخر فيصلب فتأكل الطير من رأسه قضي الأمر الّذي فيه تستفتيان﴾[24] اين يك جا بعد در آيهٴ بعد فرمود: ﴿وقال للّذي ظن أنّه ناج منهما اذكرني عند ربّك ...﴾؛ چون ميدانست يكي از اين دو نجات پيدا ميكند، يكي را اعدام ميكنند، به آنكه اهل نجات بود، فرمود: جريان ما را پيش ربّ خودت مطرح كن، خب: ﴿... اذكرني عند ربّك فأنسيٰه الشيطان ذكر ربّه﴾[25]؛ يعني شيطان بر آن زنداني آزاد شده مسلّط شد، از يادش برد كه جريان يوسف(سلام الله عليه) را پيش رب خودش كه همان عزيز مصر بود، مطرح كند.
ـ پاسخ به توهم نسيان حضرت يوسف(عليه السلام)
در سه موضع سخن از ربّ است، دو موضع آن يقيناً مربوط به آن شخص است، اين سوّمي هم به شهادت وحدتِ سياق بايد به همان برگردد؛ يعني شيطان بر آن زنداني آزاد شده اثر گذاشت، او يادش رفت كه پيش رب خودش، جريان زنداني يوسف را مطرح كند، نه اينكه شيطان در يوسف ـ معاذالله ـ اثر گذاشت كه يوسف به غير خدا پناه ببرد، فرمود: ﴿و قال للذي ظنّ أنه ناج منهما اذكرني عند ربك﴾، آنگاه: ﴿فأنساه الشيطان ذكر ربّه﴾، اوّلاً: قرآن منزه از آن است كه آن طاغوت را ربّ يوسف بداند، يا يوسف(سلام الله عليه) از آن طاغوت به عنوان «ربّي» ياد كند؛ چون خودش ميفرمايد: رب ما الله است: ﴿أاربابٌ متفرقون خيرٌ أم الله الواحد القّهار﴾[26]؛ ديگران بودند كه قائل به ربوبيّت سلاطين بودند، همين حرفي كه «خدايگان» قبلاً بود، همين حرف را سلاطين پيشين هم داشتند، نه بيش از اين؛ يعني در همين حدّ فرعون ميگفت: ﴿أنا ربكم الأعلي﴾[27]؛ نه يعني من خالق آسمان و زمينام، نه يعني من آفريدگار شمايم، يعني سعادت شما در اين است كه حرف مرا اطاعت كنيد همين، تعبير حضرت به همين مناسبت بود كه آن طاغوتيان را مدبّر حقيقي خود ميپنداشتند، و از آنها اطاعت ميكردند، پس در اينجا حتماً ﴿ذكر ربّه﴾ ضميرِ ﴿ربّه﴾ به آن شخص ناجي بر ميگردد، نه به يوسف(سلام الله عليه).
سؤال ...
جواب: نه، يعني بنا شد پيش رب اين مسأله را مطرح كند، يوسف(سلام الله عليه) فرمود: وقتي از زندان آزاد شدي، پيش ربّت كه رفتي، جريان ما را مطرح كن. اين يادش رفته كه پيش ربّ برود و جريان را مطرح كند، همين.
سؤال ...
جواب: نه، اين ظاهر سياق كه ذكر رب مربوط به آن است يقيناً. خيلي خب. آن يك مسئلهٴ ديگر است كه چرا اصلاً تفوه كرده كه شما ﴿اذكرني عند ربّك﴾[28]؟ چرا اصلاً فرموده؟ نه اين يك ترك أوليايست فعلاً بحث دربارهٴ سهو و نسيان است، نه ترك اولي. اصلاً ممكن است به آنها بگويد: چرا اين حرف را زدي تو كه برهان رب را ديدي، تو كه گفتي ﴿ربّ السجن أحبّ إليّ مما يدعونني﴾[29]. چرا اين حرف را زدي؟ آن روايات هم تام نيست؛ براي اينكه حضرت ميخواست حقش را احقاق كند، يك آدم مظلومِ زنداني نبايد تو سري بخورد كه، اگر چنانچه وقتي كه طناب انداختند، حضرت محكم طناب ته چاه را گرفت، بگويند: تو چون موحد هستي، چرا دست به طناب زدي؟ خب، اگر كسي زندان رفت، بالاخره بايد چيزي را بگيرد و بالا بيايد، اين با توحيد منافات ندارد اما همه را مجاري رزق حق ميبيند.
سؤال ...
جواب: بله آن شخص متذكر شد، أحسنت. بله آنجا ظنّ به معناي عَلِمَ است.
سؤال ...
جواب: بله، چون آن شخص يادش رفته بگويد، يوسف(سلام الله عليه) مدتها ماند، او اگر زودتر ميگفت حضرت آزاد ميشد مثلاً، نگفت: حضرت مدتي ماند.
ـ آيهٴ 61 سورهٴ كهف موهم نسيان حضرت موسي(عليه السلام)
امّا درجريان موسيٰ(سلام الله عليه) در سورهٴ مباركهٴ كهف آيهٴ٦١ به بعد اين است، فرمود: ﴿فلمّا بلغا مجمع بينهما نسيا حوتهما﴾[30]؛ قرار اين بود كه هر وقت اين ماهي مثلاً به دريا ميافتاد، حالا يا زنده ميشد، يا به دريا ميافتاد، آنجا قرارگاهي بود كه موساي پيغمبر(سلام الله عليه) آن عبد صالح را ملاقات كند و علوم الهي را از او فرا بگيرد، وقتي به اين مجمع البحرين رسيدند جريان ماهي يادشان رفت: ﴿نسيا حوتهما فاتخذ سبيله في البحر سربا﴾[31]؛ ماهي هم راه دريايي را گرفته است، حالا يا زنده شده در دريا، يا افتاد در دريا و سُر خورد و رفت. فعلاً در اين جهت خيلي بحث نيست: ﴿فلّما جاوزا ...﴾؛ از آن محل گذشتند: ﴿... قال لفتاه ٰاتنا غداءنا ...﴾؛ موسيٰ(سلام الله عليه) به همراهش كه او هم يوشع بود مثلاً، فرمود: آن غذايي كه مربوط به جاشتگاه ما بود را بدهيد: ﴿... لقد لقينا من سفرنا هذا نصباً ٭ قال أرأيت إذ أوينا إلي الصخرة فإني نسيت الحوت﴾[32]؛ من يادم رفت از جريان ماهي شما را با خبر كنم.
ـ پاسخ به توهم نسيان حضرت موسي(عليه السلام)
خب، اگر چنانچه واقعاً نسيان مربوط به هر دو بود، ميگفت: ما كه با هم مسئوليتمان مشترك است، هر دو بايد متذكر باشيم، هيچكدام يادمان نبود، نه تنها من يادم رفته خب، شما هم يادتان رفته است. ميگويد: ﴿فإني نسيت الحوت و ما أنسٰنيه إلا الشيطان أن أذكره﴾[33]؛ من يادم رفته كه جريان زنده شدن ماهي، يا افتادن ماهي در دريا را به اطلاع شما برسانم. شيطان مانع اين بود، من آن صحنه را ديدم، اصل ماهي يادم نرفت، چون من ديدم ماهي را كه در دريا افتاد، يا زنده شد، يا بالاخره ﴿فَاتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِي الْبَحْرِ سَرَباً﴾[34]؛ آنچه كه منسي است، اعلام و گزارش جريان ماهي است، نه اصل ماهي، اينكه فرمود: ﴿نسيا حوتهما﴾[35]؛ معلوم ميشود، اصل ماهي منسي نيست، اعلام گزارش منسي است؛ لذا فرمود: ﴿وما أنسٰنيه الا الشيطان أن اذكره﴾[36]؛ شيطان نگذاشت كه من جريان را به شما گزارش بدهم. ﴿و اتخذ سبيله في البحر عجباً﴾[37]، معلوم ميشود اين اصل نسيان مربوط به آن همراه بود، بعد به هر دو نسبت دادند اما دربارهٴ همراه: اولاً، نظير موسي(سلام الله عليه) از انبياي اولوالعزم نيست، يكي و ثانياً، همانطوري كه دربارهٴ خود أيوب دارد كه شيطان تصرّفي كرده، يك آزاري به اينها رسانده است، نه در حد وسوسه، نه در حد حكم، اينجا از اين جهت دليل عقلي بر استحالهٴ آن قائل نيست. اين هم ميشود، نظير آنچه كه در سورهٴ «ص» بيان كرده است.
سؤال ...
جواب: او كه مسئول نبود، مسئول آن نبود كه چه كسي غت يادش ميرود. اينها داشتند راهشان را [ميرفتند]، چون گرسنه شد.
سؤال ...
جواب: تذكر مال وقت غذا است، وقت غذاست. اين كه عهدهدار آن توبرهٴ غذا نيست، معلوم ميشود او در هنگام تفصيل، معلوم ميشود كه اصل مال يوشع بود، فرمود: من يادم رفته به شما عرض كنم، شما بالتبع ناسي شديد.
سؤال ...
جواب: نه، منظور آن است كه در آيهٴ بعد، يوشع نگفت، ما هر دو يادمان رفته است، گفت: من يادم رفته، شيطان باعث شده كه من به اطلاع شما نرساندم.
سؤال ...
جواب: خيلي خب؛ پس معلوم ميشود كه آن كسي كه مسئول است، كار مربوط به اوست، آن كسي كه مسئول نيست كه عهدهدار نيست، نه ناسي است، نه متذكر؛ كار مال او نيست.
سؤال ...
جواب: موقع غذاست ديگر، غذا ميخواهندديگر، او گزارش ميدهد كه يادم رفته است. حضرت موسي كه ديگر نبايد عالم باشد به همهٴ خصوصياتي كه او عهدهدار است، اما اينكه آن يوشع بن نون گفت: ﴿وَمَا أنسٰينيه إِلاّ الشَّيْطَانُ أَن أَذْكُرَهُ﴾[38]؛ اينجا ظاهرش اين است كه شيطان در يك بزرگواري چون يوشع(سلام الله عليه) اثر كرد، اما نه يعني وسوسه كرد، نه يعني آنها را وادار كرد به خلاف شرع نسياناً و أمثال ذلك؛ مسئلهٴ حكم شرعي نبود اولاً، مسأله وسوسه نبود ثانياً، كاري از كارهاي خارجي بود به منظور ايذاء، اين ممكن است. در همان سورهٴ «ص» جريان ايوب را ذكر ميكند، آيهٴ ٤١ ميفرمايد: ﴿و اذكر عبدنا أيوب إذ ناديٰ ربّه أني مسّني الشيطان بنصب و عذاب﴾[39]؛ خب، همانطوري كه سرما و گرما در انبيا مؤثر است، بالاخره اينها سرما ميخورند، شمشير در اينها مؤثر است، اينها را شهيد ميكنند. سمّ در اينها مؤثر است، و اينها را مسموم ميكنند، شيطان در بدن اينها كه ميتواند اثر كند به عنوان آسيب رساندن، آن چيزي كه راه ندارد، وسوسه است و حكم الهي است و بيان هدايت است و امثال ذلك، وگرنه در امور خارجي، در حد يك سرما و گرما كه به اينها آسيب برساند، اينكه دليل عقلي، يا نقلي بر امتناعش اقامه نشده است.
سؤال ...
جواب: نه، شيطان چون جن است و كافر هست، مزاحم بدني هم هست؛ لذا گفت: در همين سورهٴ «ص»: ﴿إذ نادي ربّه أني مسّني الشيطان بنصب و عذاب﴾[40].
ـ آيهٴ 73 سورهٴ كهف موهم نسيان حضرت موسي(عليه السلام) و پاسخ اين توهم
او اما آنچه كه مربوط به جريان موسيٰ و خضر (عليهما الصلاة و عليهما السلام) است ملاحظه ميفرماييد كه در سه مقطع، حرف خضر يكي است.
مأمور به باطن بودن حضرت خضر(عليه السلام) و مأمور به ظاهر بودن حضرت موسي(عليه السلام)
اساس كار خضر بر امتناع از مصاحبت موسيٰ اين است كه، من كه به ظاهر عمل نميكنم، من روي ولايت و باطن عمل ميكنم، تو هم كه پيغمبري، حافظ ظواهري، نميتواني آن جريان من كه روي باطن عمل ميكنم، تحمّل كني.
بيان حضرت خضر(عليه السلام) در عدم تحمل حضرت موسي(عليه السلام)
در همان سورهٴ كهف آيه ٦٦ به بعد اين است: ﴿قال له موسيٰ هل اتبعك علي أن تعّلمن مما علمت رشداً ٭ قال إنك لن تستطيع معي صبرا﴾[41]؛ تو نميتواني تحمل كني: ﴿وكيف تصبر علي ما لم تحط به خبراً﴾[42]؛ من يك كارهايي انجام ميدهم كه تو خبير نيستي، احاطهٴ علمي نداري، حوصلهات سر ميآيد، اعتراض ميكني: ﴿قال ستجدني إن شاء الله صابراً﴾[43]؛ من اميدوارم صبر كنم و فرمايش شما را إطاعت كنم، خضر(سلام الله عليه) فرمود: تو قدرت صبر نداري، موسيٰ فرمود: من اميدوارم كه صابر باشم. سخن از سهوو نسيان و امثال ذلك نيست. آنگاه خضر فرمود: ﴿قال فإن اتبعتني فلا تسئلني عن شيء حتي أحدث لك منه ذكراً﴾[44]؛ اگر يك حادثهاي ديدي، صبر كن تا من سرّش را بازگو كنم، با اين تعهد حركت كردند: ﴿فأنطلقا حتي إذا ركبا في السفينة خرقها﴾[45]؛ خضر(سلام الله عليه) با موسيٰ(سلام الله عليه) كه سوار كشي شدن در اين سفر دريايي، اين كشتي را سوراخ كرد، در اينجا موسيٰ فرمود: ﴿قال أ خرقتها لتغرق أهلها﴾[46]؛ اين لام، لام عاقبت است، نه لام غايت، نه براي اينكه مردم را غرق كني سوراخ كردي، اين كارتو به غرق مردم منتهي ميشود: ﴿أ خرقتها لتغرق أهلها لقد جئت شيئاً إمراً﴾[47]، آنگاه خضر فرمود: ﴿قال ألم أقل إنك لن تستطيع معي صبراً﴾[48]؛ نگفتم: نميتواني تحمّل كني، ﴿قال لاتؤاخذني بما نسيت﴾[49].
ـ پاسخ به توهم نسيان حضرت موسي(عليه السلام)
از اينجاست كه بعضي از مفسرين ميگويند: ﴿بما نسيت﴾؛ يعني «بما تركت» من اين تعهّد را ترك كردم، شما مرا مؤاخذه نكنيد: ﴿و لاترهقني من امري عسراً﴾[50]؛ سختگيري نكنيد، اميدوارم كه من بعداً بتوانم صبر كنم، نه بعداً بتوانم عهده دار باشم. تعهد بعدي اين است كه من همان تعهد اوّلي را حفظ ميكنم، من صبر ميكنم، نه سعي ميكنم يادم بماند، سعي ميكنم فراموش نكنم، ﴿و لاترهقني من أمري عسراً ٭ فانطلقا حتي إذا لقيا غلاماً فقتله﴾[51]؛ باز اعتراض كرد ﴿قال أقتلت نفساً زكية بغير نفس لقد جئت شيئاً نكراً﴾[52]، باز خضر فرمود: ﴿ألم أقل لك إنك لن تستطيع معي صبراً﴾[53]؛ نگفتم: نميتواني تحمل كني، چون كار روي باطن است، نه روي ظاهر، هر سه جا حرف خضر يكي است: تو نميتواني تحمل كني، ديگر نگفت كه چرا فراموش كردي؟ تو كه تعهّد سپردي يادت باشد چرا يادت رفته است؟ ميفرمايد: تو اگر هم يادت بود، نميتوانستي تحمّل كني. استدلال خضر(سلام الله عليه) اين است كه تو نميتواني تحمل كني، چه يادت باشد يا يادت نباشد، تو اگر يادت هم بود نميتوانستي تحمل كني. الآن هم كه يادت هست من در حضور تو كاري ميكنم كه باز نميتواني تحمل كني، فرمود: تو نميتواني تحمل كني، نه چون تو يادت رفته، اگر يادت هم بود نميتوانستي تحمل كني، چه اولي، چه دومي، چه سومي، حرف خضر اين است كه ﴿كيف تصبر علي ما لم تحط به خبراً﴾[54]؛ آن وقت نسيان در اينجا نقش ندارد، اگر موساي كليم(سلام الله عليه)، متذكر هم بود باز اعتراض ميكرد، چرا؟ چون حرف اين است كه ﴿كيف تصبر علي ما لم تحط به خبراً﴾؛ چيزي كه تو نميداني أسراري كه نميداني، طبق ظاهر شرع حكم ميكني، البته به خودت اجازه اعتراض ميدهي. متذكر هم باشي اعتراض ميكني، نه اينكه اعتراضت در اثر نسيانت بود كه اگر ناسي نبودي، اعتراض نميكردي، اگر متذكر هم بودي، اعتراض ميكردي.
«والحمدالله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 39.
[2] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 19.
[3] ـ كافي، ج 2، ص 518.
[4] ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 39.
[5] ـ سورهٴ أعلي، آيهٴ 6.
[6] ـ مفاتيح الجنان، زيارت آليس.
[7] ـ همان.
[8] ـ مستدرك، ج 8، ص 400.
[9] ـ سورهٴ نجم، آيات 3 ـ 4.
[10] ـ سورهٴ تكوير، آيهٴ 24.
[11] ـ سورهٴ أعلي، آيات 6 ـ 7
[12] ـ سورهٴ أنعام، آيهٴ 68.
[13] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 140.
[14] ـ عوالي اللآلي، ج 4، ص 115؛ «و روي [النبي](ص) أنّه قال: إن القرآن نزل جميعه اياك أعني و اسمعي يا جاره».
[15] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 140
[16] ـ سورهٴ نساء، آيات 137 ـ 139.
[17] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 140.
[18] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 68.
[19] ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 65.
[20] ـ سورهٴ حاقه، آيات 44 ـ 46.
[21] ـ سورهٴ نجم، آيات 3 ـ 4.
[22] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 24.
[23] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 41.
[24] ـ همان.
[25] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 42.
[26] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 39.
[27] ـ سورهٴ نازعات، آيهٴ 24.
[28] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 42.
[29] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 33.
[30] ـ سورهٴ كهف، آيهٴ 61.
[31] ـ همان.
[32] ـ سورهٴ كهف، آيات 62 ـ 63.
[33] ـ سورهٴ كهف، آيهٴ 63.
[34] ـ سورهٴ كهف، آيهٴ 61.
[35] ـ همان.
[36] ـ سورهٴ كهف، آيهٴ 63.
[37] ـ همان.
[38] ـ سورهٴ كهف، آيهٴ 63.
[39] ـ سورهٴ ص، آيهٴ 41.
[40] ـ همان.
[41] ـ سورهٴ كهف، آيات 66 ـ 67.
[42] ـ سورهٴ كهف، آيهٴ 68.
[43] ـ سورهٴ كهف، آيهٴ 69.
[44] ـ سورهٴ كهف، آيهٴ 70.
[45] ـ سورهٴ كهف، آيهٴ 71
[46] ـ همان.
[47] ـ سورهٴ كهف، آيهٴ 71.
[48] ـ سورهٴ كهف، آيهٴ 72.
[49] ـ سورهٴ كهف، آيهٴ 73.
[50] ـ همان.
[51] ـ سورهٴ كهف، آيات 73 ـ 74.
[52] ـ سورهٴ كهف، آيهٴ 74.
[53] ـ سورهٴ كهف، آيهٴ 75.
[54] ـ سورهٴ كهف، آيهٴ 68.