اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَ قالَ إِنِّي ذاهِبٌ إِلي رَبِّي سَيَهْدينِ (99) رَبِّ هَبْ لي مِنَ الصَّالِحينَ (100) فَبَشَّرْناهُ بِغُلامٍ حَليمٍ (101) فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْيَ قالَ يا بُنَيَّ إِنِّي أَري فِي الْمَنامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ فَانْظُرْ ما ذا تَري قالَ يا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُني إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرينَ (102) فَلَمَّا أَسْلَما وَ تَلَّهُ لِلْجَبينِ (103) وَ نادَيْناهُ أَنْ يا إِبْراهيمُ (104) قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيا إِنَّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنينَ (105) إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبينُ (106) وَ فَدَيْناهُ بِذِبْحٍ عَظيمٍ (107) وَ تَرَكْنا عَلَيْهِ فِي الْآخِرينَ (108) سَلامٌ عَلي إِبْراهيمَ (109) كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنينَ (110) إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنينَ (111)﴾
علت مهاجرت ابراهيم (عليه السلام) با توجه به قلب سليم داشتن او
بعد از بيان اصول سهگانه و برهان بر اين مطلب, شواهد نقلي و تجربي را هم قرآن كريم ذكر ميكند كه قصص انبياي الهي است. در جريان حضرت ابراهيم(سلام الله عليه) ملاحظه فرموديد كه سرفصل اين بخش اخير ﴿إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَليمٍ﴾[1] بود و با اينكه سرفصل بحث اين بود، در آيه 99 ميفرمايد: ﴿إِنِّي ذاهِبٌ إِلي رَبِّي سَيَهْدينِ﴾؛ سخن در اين نيست كه يك جاي مخصوص و زمين خاصي است تا براي مناجات آماده باشد، آن كسي كه با قلب سليم به محضر ذات اقدس الهي ميرود، او مظهر ذات اقدس الهي هم خواهد بود و هر جا باشد با قلب سليم است؛ منتها در بعضي از بخشها و مكانها فرصت اين «مجيء» يا اين «ذهاب» بهتر از جاي ديگر است، مثل اينکه اگرچه در تمام اوقات «ليل» و «نهار» مکان و زمان براي مناجات هست، اما در سحر اين فرصت بهتر است كه فرمود: ﴿إِنَّ ناشِئَةَ اللَّيْلِ هِيَ أَشَدُّ وَطْئاً وَ أَقْوَمُ قيلاً﴾؛[2] سحر يك نشئه خاص است، يك فرصت مناسبتري است ﴿إِنَّ ناشِئَةَ اللَّيْلِ هِيَ أَشَدُّ وَطْئاً وَ أَقْوَمُ قيلاً﴾ که از اين نشئهٴ سحر گاهي به صورت ﴿وَ اللَّيْلِ إِذا يَسْرِ﴾[3] ياد ميكند و گاهي به صورت «ادبار» نجوم و مانند آن ياد ميكند. اينكه وجود مبارك ابراهيم(سلام الله عليه) فرمود: ﴿إِنِّي ذاهِبٌ إِلي رَبِّي﴾، با اينكه ﴿إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَليمٍ﴾؛ يعني يك مكان مناسبتري كه ديگر در آنجا سخن از آتشسوزي و ابراهيمسوزي و ﴿حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَكُمْ﴾[4] و اينها نباشد؛ از درون كه مزاحم ندارم، از بيرون مزاحم نداشته باشم براي من مناسبتر است ﴿إِنِّي ذاهِبٌ إِلي رَبِّي سَيَهْدينِ﴾.
چگونگي دوري انسان از خدا با توجه به نزديکي خدا به او
مطلب ديگر آن است كه «مجيء» و «ذهاب» يك طرفه است. در بحثهاي عادي و عرفي اين كلمات و مفاهيم جزء اضافههاي متقابل، «متوافقة الأطراف» يا «متخالفة الأطراف» هستند. رفتن و آمدن در هر حال بُعدي ميطلبد. اگر ذات اقدس الهي «هُو أَقْرَبُ إِلَيْنَا مِنْ حَبْلِ الْوَرِيد»[5] است، «قُرب» و «بُعد» را بايد توجيه كرد كه چگونه انسان دور است و به خدا نزديك ميشود. در عبادتهاي ما كه ميگوييم نماز انجام ميدهيم «قُرْبَةً إِلَي اللَّه» با اينكه «هُو أَقْرَبُ إِلَيْنَا مِنْ حَبْلِ الْوَرِيد» است، با اينكه ﴿يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ﴾[6] است و با اينكه نه تنها از ديگران به ما نزديكتر است، بلكه از خود ما به ما نزديكتر است، پس اين «قُرْبَةً إِلَي اللَّه» را بايد توجيه كرد. ما در اضافههاي عرفي ميبينيم که اينها دو طرف دارند يا «متوافقة الأطراف» هستند يا «متخالفة الأطراف»، در هر حال دو طرف دارند. در امور مادي اگر «الف» به «باء» نزديك بود، «باء» هم به «الف» نزديك است و اين جزء اضافههاي «متوافقة الأطراف» است؛ ديگر فرض ندارد «الف» به «باء» نزديك باشد، اما «باء» از «الف» دور باشد؛ ولي درباره ذات اقدس الهي و همچنين مظاهر عاليه او كه موجودات مجرّد هستند، همين اضافههاي «متوافقة الأطراف» به صورت اضافه «متخالفة الأطراف» ظهور ميكند كه يك طرف به نام «الف» به «باء» نزديك است و طرف ديگر يعني «باء» از «الف» دور است. خدايي كه ﴿مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ﴾,[7] و «أَقْرَبُ إِلَيْنَا مِنْ حَبْلِ الْوَرِيد»، همان خدا درباره تبهكاران فرمود: ﴿يُنادَوْنَ مِنْ مَكانٍ بَعيدٍ﴾[8] آنهايي كه كارهاي قُربي انجام نميدهند و «قُرْبَةً إِلَي اللَّه» كاري ندارند، اينها از خدا دورند، در حالي كه خدا به اينها نزديك است.
متقابل بودن قُرب ابراهيم (عليه السلام) به خدا و هجرت او از آزار مردم
وجود مبارك ابراهيم «قُرب» متقابل داشت؛ يعني خدا به او نزديك بود و او هم به خدا نزديك بود ﴿جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَليمٍ﴾[9] بود، پس هيچ مشكلي در درون نداشت، بلکه تمام مشكلات از بيرون است، وقتي ملتي پيامبر خودش را براساس ﴿حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَكُمْ﴾ آزار ميدهند، آن پيامبر ميفرمايد من به جايي ميروم كه آزار بيروني نباشد: ﴿إِنِّي ذاهِبٌ إِلي رَبِّي سَيَهْدينِ﴾ که از آن كلدانيها حركت كرده و به طرف شام و مانند آن آمد.
انسان کامل، بهترين عطاي الهي به تقاضاي هبه صالح ابراهيم (عليه السلام)
از ذات اقدس الهي درخواست «هبه» كرد. بهترين هبهاي كه خداي سبحان عطا ميكند همان انسان كامل است؛ گاهي به موسي برادري مثل هارون عطا ميكند, گاهي به ابراهيم پسري مثل اسماعيل(عليهم الصلاة و عليهم السلام) عطا ميكند، اينها بهترين هبهها و هدايا و بخششهاي الهي هستند.
حضرت ابراهيم(عليه السلام) چند چيز را از ذات اقدس الهي به عنوان «هبه» درخواست كرد؛ عرض كرد ميخواهم که از صالحين باشد، نه تنها جزء افرادي باشد كه ﴿عَمِلُوا الصَّالِحاتِ﴾،[10] بلكه مسئلت ميكند که از صالحين باشد. فرق بين ﴿عَمِلُوا الصَّالِحاتِ﴾ با ﴿الصَّالِحينَ﴾ در نوبت قبل گذشت. برخيها كارهاي خوب ميكنند؛ ولي اين خطر هست كه گوهر ذاتشان، چون اصلاح نشده است ممكن است که يك وقت عوض شود، اينها جزء ﴿عَمِلُوا الصَّالِحاتِ﴾ هستند؛ اما كساني كه جزء «صالحين» باشند و گوهر ذاتشان صالح باشد، اينها ديگر تضمينشده هستند. از ذات اقدس الهي درخواست «هبه» صالح كرده است؛ يعني به من يك صالحي عطا كن! فرزند باشد، از «صالحين» باشد, پسر باشد، عمري داشته باشد و به جواني برسد و حليم و بردبار باشد.
برجسته بودن وصف «حلم» و اثبات آن فقط براي ابراهيم و اسماعيل (عليهما السلام)
حِلم و بردباري هم از برجستهترين مَلَكات نفساني است. در قرآن كريم حِلم را ذات اقدس الهي مكرّر به خودش اِسناد داد،[11] اما وصف حِلم را ـ آنطوري كه در سخنان زمخشري و فخررازي آمده و بعد كمكم در كلمات سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) هم ظهور كرده ـ ذات اقدس الهي براي هيچ پيامبري ثابت نكرد، مگر براي وجود مبارك حضرت ابراهيم(عليه السلام) و فرزند او. ابراهيم(عليه السلام) را فرمود: ﴿لَحَليمٌ أَوَّاهٌ مُنيبٌ﴾[12] خداي سبحان طبق درخواست ابراهيم به او «غلام حليم» عطا كرد. حِلم از آن كلمات برجستهٴ عربي است كه معادل فارسي ندارد. ما در فارسي اگر بخواهيم حِلم را معنا كنيم، ناچاريم دو كلمه را كنار هم بگذاريم تا حلم را تفسير كنيم؛ ما ميگوييم اين شخص بردبار, اين بردبار كه بسيط نيست، مركب است؛ يعني اين بار را ميبرد. اگر براي کسي حادثهاي پيش بيايد، سخن سنگيني به او گفته شود و سانحه تلخي براي او رُخ بدهد، انسان حليم به خوبي آن را تحمل ميكند که ما در فارسي ميگوييم او آدم بردباري است؛ يعني اين بار سنگين را ميبرد. ما يك كلمه بسيطي داشته باشيم كه حلم را معنا كند، در ذهن ما نيست. حلم از برجستهترين اوصاف نفساني است كه ذات اقدس الهي چه در سوره «هود» و چه در بخشهاي ديگر، وجود مبارك ابراهيم(سلام الله عليه) را به آن ستود و فرزندش اسماعيل هم به حلم ستوده شد كه ابراهيم عرض كرد: ﴿رَبِّ هَبْ لي مِنَ الصَّالِحينَ﴾ و خدا ميفرمايد: ﴿فَبَشَّرْناهُ بِغُلامٍ حَليمٍ﴾؛ به او پسر بشارت داديم, يك; گفتيم اين در كودكي نميميرد به دوران جواني ميرسد ـ البته دوران جواني را هم پشت سر گذاشت ـ به دوران غلام بودن و جوان بودن ميرسد, دو; حليم و بردبار است كه زير تيغ پدر عرض ميكند: ﴿يا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ﴾ اين بار را ميبرد، اين حليم است. وقتي خدا اسماعيل را به حليم بودن ستود، معلوم ميشود او بهترين بردباري را خواهد داشت.
«خُلق عظيم» اشرف انبيا در بر دارنده همه صفات کمالي
پرسش: آيا خُلق عظيم در حلم داخل است؟
پاسخ: البته, آن كسي كه اشرف انبيا(عليهم السلام) است، همه اين اوصاف را به صورت «اكمل» دارد؛ منتها در مسئله خُلق, ذات اقدس الهي كه فرمود: ﴿إِنَّكَ لَعَلي خُلُقٍ عَظيمٍ﴾[13] به خود پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم فرمود: «بُعِثْتُ لِأُتَمِّمَ مَكَارِمَ الْأَخْلَاقِ»،[14] براي اينكه صبغه مردمي در تبليغ و تربيت، آن كارسازيي[15] كه اخلاق دارد علم ندارد.
مرحوم كليني(رضوان الله عليه) نقل كرد كه وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) فرمود: «مَا كَلَّمَ رَسُولُ اللَّهِ(صلّي الله عليه و آله و سلّم) الْعِبَادَ بِكُنْهِ عَقْلِهِ قَطُّ»؛[16] وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در تمام مدت عمر به اندازه فكر و عقل خودش با احدي حرف نزد. اول كسي كه در طي اين چهار صد سال اخير اين را باز كرد و اهل بيت(عليهم السلام) را استثنا كرد، مرحوم صدرالمتألهين در شرح اصول الكافي[17] است، بعد مرحوم مجلسي دوم,[18] مرحوم ملاصالح مازندراني،[19] اينها در شرح اصول كافي اهل بيت را استثنا كردند كه پيغمبر با «كُنه» عقل خود با اهل بيت(عليهم الصلاة و عليهم السلام) سخن ميگفت و آنها هم ميفهميدند. علوم پيغمبر طوري نبود كه همه مردم بتوانند بفهمند، اما آن چيزي كه جامعه را ميسازد علمِ كامل نيست، اخلاق كامل است; لذا فرمود: ﴿إِنَّكَ لَعَلي خُلُقٍ عَظيمٍ﴾؛ برخورد, اخلاق, گذشت, تحمل, صبر و اينگونه از موارد است كه ميتواند جامعه را بسازد، وگرنه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) آمده اصول دين, فروع دين, فقه, حقوق, همه را تكميل كرد، اما نفرمود: «بعثت لاتمّم العلوم و الفقه و المعارف و كذا»، فرمود: «بُعِثْتُ لِأُتَمِّمَ مَكَارِمَ الْأَخْلَاقِ». آن چيزي كه جامعه را ميسازد اخلاق است.
امرِ الهي بر تأسي به رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و ابراهيم(عليه السلام) در تبرّي از بيگانگان
ذات اقدس الهي به ما هم فرمود در همه شئون، مخصوصاً در مسائل اخلاقي حِلم و بردباري و مانند آن، به وجود مبارك ابراهيم خليل تأسّي كنيد. درست است که در سوره «احزاب» فرمود: ﴿لَقَدْ كانَ لَكُمْ في رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ﴾،[20] اما در سوره مباركه «ممتحنه» به ما فرمود ابراهيم(سلام الله عليه) اُسوه شماست؛ آيه شش سوره مباركه «ممتحنه» اين است: ﴿لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِيهِمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ﴾ که به ما ميفرمايد, بعد آيه چهار سوره مباركه «ممتحنه» اين است: ﴿قَدْ كانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ في إِبْراهيمَ وَ الَّذينَ مَعَهُ إِذْ قالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَآؤُا مِنْكُمْ وَ مِمَّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ﴾؛ همانطوري كه ابراهيم(سلام الله عليه) و مؤمنان به آن حضرت از بيگانهها تبرّي جستند، شما هم به ابراهيم و پيروانش تأسّي كنيد و از بيگانهها تبرّي بجوييد.
تبرّي حوزههاي علمي و ملت ايران از بيانيه بيمحتواي پارلمان اروپا
ما هم امروز در حوزه علميه و در ايران اسلامي، در نظام اسلامي از بيانيه سست و بيمحتواي پارلمان اروپا تبرّي ميجوييم، چون دين به ما گفته كاري كه ابراهيم نسبت به نمرود كرد، شما هم در زمانتان نسبت به نمرودهاي زمان همين كار را كنيد. امروز ايران هم همين كار را ميكند, حوزه هم همين كار را ميكند, دانشگاه هم همين كار را ميكند, ملت همين كار را ميكنند و از بيانيه سست و باطل و بيمحتواي پارلمان اروپا هم تبرّي ميجويند، چون دين به ما فرموده اسوه شما ابراهيم خليل است.
غرض آن است كه فرمود ابراهيم(سلام الله عليه) حليم است، فرزندش هم حليم است و ما يک شخص حليمي را به حليم ديگر «هبه» كرديم؛ در اينگونه از موارد ذات اقدس الهي از «هبه» نام ميبرد. درباره حضرت هارون هم فرمود هارون از رحمت ما بود كه به موساي كليم داديم كه دو نفري بتوانند نظام فرعوني را زير و رو كنند.
امر به تأسي دال بر قصه نبودن جريان انبيا
اينها براي ما اسوه هستند. اينكه قصه و تاريخ نيست كه زمانشان گذشته باشد، اگر قصه و تاريخ بود كه نميفرمود شما بايد «ائتساء» يعني اقتدا داشته باشيد. شما در مسائل سياسي بايد «ائتساء», تأسّي و «قُدوه» داشته باشيد؛ قُدوه شما ابراهيم است, اسماعيل است, اسحاق است و انبيا هستند. اينكه فرمود تأسّي كنيد؛ يعني همين. ما در نماز امام جماعتي داريم که به او اقتدا ميكنيم، در مسائل سياسي, اعتقادي, علمي و اخلاقي امام جماعتي داريم که انبيا هستند, اوليا هستند و ائمه(عليهم السلام) هستند که فرمود اسوه شما اينها هستند؛ نگوييد سخت است، خيليها به حضرت ابراهيم هم تأسي كردند ﴿قَدْ كانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ في إِبْراهيمَ وَ الَّذينَ مَعَهُ﴾، اينطور نيست كه حالا ما بگوييم شما به حضرت ابراهيم تأسي كنيد و بگوييد كه خيلي مشكل است كسي مثل حضرت ابراهيم زندگي كند، البته آن مقام والا را كه از ما نخواستند، اما خيليها بودند كه همراه حضرت ابراهيم بودند که فرمود آنها هم اسوه شما هستند.
تأثير مستقيم اخلاق در سازندگي و کمال جامعه
غرض آن است اينكه فرمود: ﴿إِنَّكَ لَعَلي خُلُقٍ عَظيمٍ﴾ يا خود حضرت فرمود: «بُعِثْتُ لِأُتَمِّمَ مَكَارِمَ الْأَخْلَاقِ»، براي اينكه آن چيزي كه جامعه را ميسازد و به كمال ميرساند اخلاق است؛ وگرنه علوم فراوان كه مشكل جامعه را حل نميكند. اگر شما علامه طباطبايي بشويد، ناچاريد در حوزه بنشينيد و درس بگوييد و كتاب بنويسيد، ديگر به درد جامعه نميخوريد. مگر جامعه از علامه طباطبايي استفاده ميكرد؟ مگر با دو واسطه, سه واسطه يا ده واسطه؛ يعني شاگردان علامه اين معارف را رقيق كنند و در دسترس مردم قرار دهند تا مردم از بركات الميزان استفاده كنند. آن چيزي كه مستقيماً جامعه را ميسازد اخلاق است، وگرنه حضرت براي تتميم مسائل فقهي هم آمده, اخلاقي هم آمده، فلسفي هم آمده, تفسيري هم آمده و نفرمود «بعثت لاتمّم مطالب العلوم, معارف العلوم» و مانند آن.
أحسن القصص بودن جريان همه انبيا در قرآن
پرسش: حضرت ابراهيم(عليه السلام) در اين قسمت فقط خود را مورد تبّري قرار ميدهد.
پاسخ: در يك گوشه تصريح به تبرّي كرده است، اما همه مواردي كه قصص انبيا را ذكر ميكند كه ميفرمايد ما ﴿أَحْسَنَ الْقَصَص﴾[21] گفتيم قبلاً هم گذشت كه اين تعبير مربوط به حضرت يوسف(سلام الله عليه) نيست، چون نفرمود من «احسن القِصص» دارم، بلکه فرمود: ﴿أَحْسَنَ الْقَصَص﴾ دارم؛ يعني من وقتي قصه ميگويم به بهترين وجه قصه ميگويم و بهترين قصهها را ميگويم؛ ما براي شما ﴿أَحْسَنَ الْقَصَص﴾ را قصه گفتيم. كه اين مفعول مطلق نوعي است؛ يعني «قصصنا عليك قصةً هي أحسن القَصص» به بهترين وجه من قصه ميگويم که اختصاصي به جريان حضرت يوسف ندارد، هر پيامبري كه قصهاش در قرآن آمده ﴿أَحْسَنَ الْقَصَص﴾ است که به بهترين وجه است، صِدق است, اخلاص است, امانت است و كمالات ديگر که همه آنها دستور تولّي است و يك گوشه آن هم دستور تبرّي دادند.
پذيرش امر به ذبح در رؤيا از نشانههاي صالح بودن اسماعيل (عليه السلام)
فرمودند او از ما صالح خواست و ما هم پذيرفتيم؛ و به او بشارت داديم، به فرزندي كه مذكّر است, يك; به جواني ميرسد, دو; حليم و بردبار است, سه; «صالحين» را هم كه او خواسته بود رد نكرديم, چهار; كه بالاتر از عمل صالح است. با «فاء» تفريع ميفرمايد نشانه صلاح او, نشانه حلم و بردباري او اين است كه ﴿فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْيَ السَّعْيَ قالَ يا بُنَيَّ إِنِّي أَري فِي الْمَنامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ فَانْظُرْ ما ذا تَري قالَ يا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُني إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرينَ﴾.
تجديد بناي کعبه توسط ابراهيم (عليه السلام) و دعوت عمومي مردم به سوي آن
چون اين كعبه را كه مطاف و قبله است وجود مبارك ابراهيم ساخت مطاف بود و حج را وجود مبارك ابراهيم بنيانگذاري كرده است، همه ملل به حج احترام ميكردند اصلاً سال را ميگفتند «حِجّه»؛ ما ميگوييم شمسي يا قمري يا عدهاي ميگويند ميلادي, آن روزها ميگفتند «حِجّه», ده «حِجّه»؛ يعني ده سال و سال را به همان حج ميشناختند، چون سالي يك بار برنامه حج اجرا ميشد ميگفتند «حِجّه» ﴿عَلي أَنْ تَأْجُرَني ثَمانِيَ حِجَجٍ﴾,[22] ﴿ثَمانِيَ حِجَجٍ﴾؛ يعني «ثماني سِنين»؛ هشت سال. سال را ما ميگوييم شمسي، براي اينكه سالي يك بار شمس و برج حَمَل در طليعه خود ميرسد و يا ميگويند ميلادي، چون به زعم آنها سالروز ميلاد وجود مبارك مسيح است؛ آنها ميگفتند ﴿ثَمانِيَ حِجَجٍ﴾؛ يعني «ثماني سِنين» از بس مسئله حج مهم بود كه سال را به همان «حِجّه» نامگذاري و شمارهگذاري ميكردند و وجود مبارك ابراهيم دستور يافت كه اعلام عمومي كند، فرمود: ﴿وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجالاً وَ عَلي كُلِّ ضامِرٍ يَأْتينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَميقٍ﴾[23] كه همين اذان, اعلام و اعلان را وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) داشت. قبلاً هم به عرضتان رسيد كه اصلاً اساس حج براي پيادههاست، براي همين وانتسوارها و موتوردارها و اينهاست؛ مهمانان اصلي همين طبقه محروم هستند، البته كسي كه متمكّن است و با هواپيما ميآيد او را هم راه ميدهند؛ ولي اساس حج براي اينهاست و همينها هستند كه اگر قيام كردند جهان اصلاح ميشود، همينها هستند كه مهمانان و منتظران راستين حضرت هستند؛ اوّلين كساني كه پاسخ ميدهند اينها هستند. خود سعودي الآن تعداد زيادي زائر و مستطيع موتورسوار و وانتسوار دارد؛ اينها كه در تمام مدت عمر با وانت زندگي ميكنند، حالا در مراسم حج اگر با همين وسيله ارتزاقشان بيايند مكه مستطيع نيستند؟ اساس كار حج براي همين «رجال» است. «ضامر» آن روز به حمار لاغر, شتر لاغر, اسب لاغر و استر لاغر ميگفتند. كسي كه متمكّن است شتر قوي دارد، شتر «ضامر» ندارد. آن روز شتر «ضامر», حمار «ضامر», اسب و استر «ضامر» وسيله ارتزاق عدّهاي بود، امروز موتور و وانت و مانند اينهاست؛ اصلِ حج براي اينهاست. سالي سه ميليون حداقل مستطيع خود مكه دارد، چه رسد به كشورهاي مجاور. وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) براي جريان غدير 120 هزار نفر را به مكه برد؛ امروز اگر 120 ميليون نباشد، دوازده ميليون نباشد، كَف آن ده ميليون است. به اين ده ميليون دين ميگويد اگر مكه نرفتي در حال احتضار ميگويند يا صف يهودي بايست يا صف مسيحي![24] اكثر ادعيه ماه مبارك رمضان هم طلب حج است! مهمانان اصلي مكه هم رجال هستند و «ضامر»نشين که حداقل ده ميليون نفر هستند؛ پس اساس حج, دعوت كردن ده ميليون است كه اگر نيايند در صف يهودي بايد بيايند.
ناهماهنگي بعضي از فتاوا با نقشه جامع حج و دعوت عمومي آن
آن وقت، وقتي كه آمدند مناسك به دستها به اينها ميگويند از «ميقات» شروع كنيد تا «موقف» و از موقف شروع كنيد تا «مرمي»؛ هيچجا، جا نيست، «ميقات» جا نيست, «مسعي» جا نيست, «مطاف» جا نيست, «مَذبح» جا نيست و «موقف» جا نيست، براي اينكه آن روايات را درست معنا نكرديم، گفتيم الاّ و لابد طواف بايد بين كعبه و مقام ابراهيم ـ اين دوازده متر تقريبي ـ باشد، اين بايد بر فضيلت حمل شود و شما ميگوييد «عندالضرورة»، اصلاً منطق اصلي ضرورت است. يك وقت است ميگويند اگر شما به منطقهاي سردسير مسافرت كرديد و آب سرد بود تيمّم بكن، اين تيمّم حكم واقعي ثانوي است و در حال عادي تيمّم صحيح نيست که اين درست است، اما اگر فرض كنيم همه مردم در منطقه قطبي زندگي ميكردند و تهيه آب براي همه مردم عُسر و حرج بود، آن وقت تيمّم ميشد «اَحد فرضي الواجب», وضو ميشد افضل افراد. طبع قضيه اين است كه ده ميليون نفر بايد بيايند و شما بايد اين ده ميليون را جا بدهيد، اينطور نيست كه حالا امسال استثنائاً ده ميليون آمدند. اگر جلوي مردم را بگيريد و برابر شريعت بخواهيد عمل كنيد، كَف آن ده ميليون نفر است و شما اين ده ميليون نفر را بايد جا بدهيد. معلوم ميشود اگر ما در تمام رشتهها تا نقشه جامع علم آن رشته را نداشته باشيم، هر فتوايي كه در درون آن بدهيم به صورت بافت فرسوده است؛ چه در فلسفه, چه در تفسير, چه در فقه و چه در حقوق ـ مثل كسي كه شهر را بخواهد اداره كند ـ تا نقشه جامع شهر را نداشته باشد، هرگونه ساخت و سازي داشته باشد طولي نميكشد كه بافت فرسوده ميشود. ما بايد نقشه جامع حج را داشته باشيم كه دين از ما چه چيزي خواست؟ حداقل دين از ما خواست كه اين ده ميليون نفر بايد بيايند، پس جاي ده ميليون نفر را هم بايد مشخص كند؛ آن وقت اگر كسي سازه اول و دوم درست كرد, در «مسعي» طبقه اول و دوم درست كرد، كسي احتياط و شك كند؟! صحيح نيست. چرا گفتند: ﴿سَواءً الْعاكِفُ فيهِ وَ الْبادِ﴾؛[25] چرا گفتند اجاره دادن و هتلداري در مكه مكروه است؟[26] مكه كه مثل شهرهاي ديگر نيست، براي اينكه به اين سرزمين همه بيايند. اينها آمدند همه جا را به عنوان هتل و اجاره گرفتن بستند؛ بايد جاهايي باشد كه همه آسوده باشند، همه در آرامش و بدون اجاره, كلّ مكه حرم و براي كعبه است كه زائرين بيايند. اين ﴿سَواءً الْعاكِفُ فيهِ وَ الْبادِ﴾ براي شهر مكه است و نه براي مسجدالحرام؛[27] يعني آن كساني كه اهل مكه هستند حق دارند, آن كسي كه از بيرون هم ميآيد حق دارد. چرا شما در فقه ميخوانيد اجاره كردن مكان در مكه مكروه است؟ براي همين جهت است. پس مهمانان ما ده ميليون است و بايد براي اين ده ميليون جا فراهم بكنيم. شريعت براي ده ميليون جا فراهم كرده، منتها هر كه نزديكتر به كعبه است، افضل افراد است؛ اينچنين نيست كه در مسجدالحرام اگر كسي طواف كند طواف او باطل است و الاّ ولابد بين كعبه و مقام ابراهيم بايد باشد، اينطور نيست.
لازمه شناسايي مقاطع خاص قصص انبيا، آشنايي با نقشه جامع آن
در همه مراحل اينطور است تا ما نقشه جامع انبيا را نداشته باشيم، قصص انبيا براي ما روشن نميشود؛ نقشه جامع هر پيامبري هم نداشته باشيم، آن مقطعهاي خاص براي ما روشن نميشود و اين الآن يك حرف روز است كه ما از بيانيه پارلمان تبرّي ميجوييم، براي اينكه همين قرآن در همين نقشه جامع ابراهيمي(عليه السلام) به ما فرمود بايد در تبرّي از بيگانهٴ بيگانهگوي به حضرت ابراهيم(عليه السلام) تأسي كنيد، اين حرف قرآن است که اين ميشود ﴿أَحْسَنَ الْقَصَص﴾ و فرزندش هم همينطور بود؛ فرمود او از ما فرزند خواست، طولي نكشيد که ما به او بشارت داديم.
تسليم امر الهي بودن اسماعيل (عليه السلام) نشانه حلم و بردباري او
نشانه صالح بودن و نشانه حليم و بردبار بودن او اين است كه در زير تيغ نگفت «ذبح» بكن, گفت هر چه به آن امر شدي انجام بده, ﴿يا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ﴾ که اين كمال حِلم و كمال صبر و كمال بردباري است؛ بالاتر از «ذبح» هر چه دستور داري انجام بده, گفت: ﴿إِنِّي أَرَي فِي الْمَنَامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ﴾، عرض نكرد «يا أبت اذبح» عرض كرد هر چه شد, اين حلم و برباري است، اين صبر محض است. از اين بالاتر شما چه چيزي ميخواهيد؟! ﴿يا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ﴾ را در برابر تيغ عرض كرد، گفت هر چه دلت ميخواهد و هر چه امر داري انجام بده که اين هم ﴿جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَليمٍ﴾ است؛ اينطور نيست كه حالا ابراهيم با قلب «سليم» رفت، اينكه زير تيغ ميگويد هر چه گفتي من ميگويم چشم؛ يعني با قلب «سليم»؛ آن وقت اين فرزند را ذات اقدس الهي به عنوان صالح و غلام حليم ميستايد و براي او «ذبح» عظيم ميفرستد.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1]. سوره صافات, آيه84.
[2]. سوره مزمّل, آيه6.
[3]. سوره فجر, آيه4.
[4]. سوره انبياء, آيه68.
[5]. التوحيد(صدوق)، ص79.
[6]. سوره انفال, آيه24.
[7]. سوره حديد, آيه4.
[8]. سوره فصلت, آيه44.
[9]. سوره صافات, آيه84.
[10]. سوره بقره, آيه25.
[11]. سوره نساء, آيه12؛ ﴿وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَلِيمٌ﴾.
[12]. سوره هود, آيه75.
[13]. سوره قلم, آيه4.
[14]. مجمع البيان(طبرسی)، ج10، ص500.
[15]. فرهنگ فارسی معين؛ چاره جويي، مشکل گشايي، آمادگي، حيله گري.
[16]. الکافی(ط ـ اسلامی)، ج1، ص23.
[17]. شرح اصول الکافی(صدرا)، ج1، ص538 و 539.
[18]. مرآة العقول في شرح أخبار آل الرسول، ج1، ص76.
[19]. شرح الكافي الأصول و الروضة(للمولى صالح المازندراني)، ج1، ص378 و 379.
[20]. سوره احزاب, آيه21.
[21]. سوره يوسف, آيه3.
[22]. سوره قصص, آيه27.
[23]. سوره حج, آيه27.
[24]. ر.ک: من لا يحضره الفقيه, ج4, ص368؛ «مَنْ سَوَّفَ الْحَجَّ حَتَّی يَمُوتَ بَعَثَهُ اللَّهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ يَهُودِيّاً أَوْ نَصْرَانِيّا».
[25]. سوره حج, آيه25.
[26]. وسائل الشيعه، ج13، ص270؛ «عَنْ عَلِيٍّ(عليه السلام) أَنَّهُ كَرِهَ إِجَارَةَ بُيُوتِ مَكَّةَ وَ قَرَأَ ﴿سَوٰاءً الْعٰاكِفُ فِيهِ وَ الْبٰادِ﴾».
[27]. من لا يحضره الفقيه, ج2, ص194؛ «وَ سُئِلَ الصَّادِقُ(عليه السلام) عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ﴿سَوٰاءً الْعٰاكِفُ فِيهِ وَ الْبٰادِ﴾ فَقَالَ لَمْ يَكُنْ يَنْبَغِي أَنْ يُصْنَعَ عَلَى دُورِ مَكَّةَ أَبْوَابٌ لِأَنَّ لِلْحَاجِّ أَنْ يَنْزِلُوا مَعَهُمْ فِي دُورِهِمْ فِي سَاحَةِ الدَّارِ حَتَّى يَقْضُوا مَنَاسِكَهُمْ فَإِنَّ أَوَّلَ مَنْ جَعَلَ لِدُورِ مَكَّةَ أَبْوَاباً مُعَاوِيَةُ».