16 04 1986 2924649 شناسه:

تفسیر سوره بقره جلسه 188(1365/01/27)

دانلود فایل صوتی

أعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿مَا نَنَسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنْسِهَا نَأْتِ بِخَيْرٍ مِنْهَا أَوْ مِثْلِهَا أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللّهَ عَلَي كُلِّ شَي‏ءٍ قَدِيرٌ (۱۰۶) أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللّهَ لَهُ مُلْكُ السَّمَاواتِ وَالأَرْضِ وَمَا لَكُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَلاَ نَصِيرٍ (۱۰۷)

شبههٴ يهوديان در نسخ

بعضي از شبهاتِ دست‌آويز يهود را خداي سبحان نقل مي‌كند و آن را هم ردّ مي‌كند، مي‌فرمايد: يكي از شبهات آنها مسئله نسخ و بداء است، آنها روي اين توهّم باطل كه كاري كه خداي سبحان انجام داد، ديگر تغيير نمي‌دهد، نسخ نمي‌كند، همان دين يهوديت را به اسم حفظ كردند، گرچه يهودي حقيقي هم نيستند، ولي براي اينكه اديان آسماني بعدي را نپذيرند؛ مثلاً اسلام و قرآن را نپذيرند، منكر نسخند. نه به خاطر اينكه حقيقتاً به تورات مؤمن‌اند و مي‌خواهند به تورات عمل كنند، بلكه به بهانه نسخ مي‌خواهند به قرآن عمل نكنند، مي‌گويند به اينكه نسخ در كار خداي سبحان مستحيل است؛ زيرا نسخ براي آن قانون‌گذاري است كه از مصالح و مفاسد مستحضر نيست، قانوني را يك مدت وضع مي‌كند، بعد مي‌بيند اين قانون براي شرايط كنوني مصلحت ندارد، عوض مي‌كند. نسخ قوانين براي آن است كه آن مقنّن به همه شرايط و مصالح و منافع آگاه نيست. اگر يك قانون‌گذاري به همهٴ  مصالح عالم باشد طوري كه «لا يعزب عن علمه مثقال ذرة في الارض و لا في السماء»، اين قانون‌گذار همه جوانب و مصالح را رعايت مي‌كند و قانون وضع مي‌كند؛ پس قانوني كه از مقننِ خبيرِ مطلق ناشي شده است با رعايت همه جوانب و مصالح و مفاسد بود و چون با رعايت همه جوانب بود ديگر عوض نمي‌شود، ديگر ممكن نيست قانوني را اين قانون‌گذار نسخ بكند؛ زيرا منشاء نسخ آن است كه اين قانون جوابگوي مصلحت روز نيست و آن قانون‌گذار هم ديدش محدود بود و يك حدّي را ديد و قانون وضع كرد؛ ولي اگر چنانچه قانون‌گذار همهٴ مصالح را عالم باشد و همهٴ مصالح را رعايت كند، ديگر نسخ در قانون او راه ندارد اين توهّم يهوديها كه منكر نسخ‌اند.

 

پاسخ به شبههٴ يهوديان

ـ الف: پاسخ به شبههٴ مربوط به علم الهي

خداي سبحان مي‌فرمايد به اينكه شما «نسخ» را مثل «بداء» يكجا توجيه كنيد، نسخ در امور تشريعي؛ مثل بداء در امور تكويني است. خداي سبحان قانون‌گذاري‌اش براي حفظ مصالح عباد است و انسانها درنشئهٴ حركت و تغيّر سب مي‌برند، قطعاً منافع و مصالح اينها هم عوض مي‌شود، چون مصالح اينها در طي زمانها يكسان نيست عوض مي‌شود، قانونها هم بايد عوض بشود؛ نظير آن طبيب حاذقي كه مي‌داند در فلان وقت بايد اين بيمار را با اين دارو درمان كرد، در مقطع دوّم اين دارو كافي نيست، داروي ديگر بايد داد. پس اگر يك به همه مصالح آگاه بود، معنايش اين نيست كه قانون او عوض نشود، قانون او براي تربيت و تهذيب انسانهايي است كه در عمود زمان قرار دارند و شرايطشان فرق مي‌كند؛ چون شرايط‌شان فرق مي‌كند، قهراً قوانين هم بايد فرق بكند. از اين نظر فرمود: ﴿لكل جعلنا منكم شِرْعَةً و منهاجاً﴾[1]؛ براي هر پيامبري يك دستورات خاص داد كه آن دستورات خاص طبق شرايط مخصوص عوض مي‌شود، چه اينكه در اصلِ نظام طبيعت و تكوين هم بَدَاء راه دارد.

 

بداء و ابداء

«بداء» در امور تكويني، مثل نسخ است در امور تشريعي، منتها آن دليلي كه آنها اقامه كردند، نه جلوي نسخ را مي‌گيرد، نه جلوي بداء را. همان‌طوري كه بداء به لحاظ ما بداء است، ولي نسبت به خداي سبحان ابداء است. نسخ هم در حقيقت به لحاظ ما نسخ است، نسبت به علم خدا سبحان، اعلام به نسخ است؛ بيان ذلك اين است كه در امور تكويني يك سلسله حوادث در حد اقتضاء زمينه‌اش فراهم است، يك سلسله موانع جلوي تأثير اين مقتضي‌ها را مي‌گيرند، مي‌گويند: بداء حاصل شد. بعضي از حوادث هم نصاب اقتضاي آنها تام است، هم موانع مرتفع است؛ قهراً علتشان به نصاب تام رسيده است و محقّق مي‌شوند، در آن حوادث بداء نيست، ولي در اموري كه زمينهٴ تحقّق اينها در حدّ اقتضاء فراهم است، نه در حدّ علت تامه موانعي در پيش است كه نمي‌گذارد مقتضا بر مقتضي مترتّب بشود، اينجا مي‌گويند: بداء پيدا شد؛ نه اينكه خداي سبحان نداند، خداي سبحان علمش من الازل الي الأبد شهودي است و حاضر است، منتها مي‌داند كه در فلان مقطع، فلان امر اتفاق مي‌افتد و در فلان مقطع، فلان امر اتفاق مي‌افتد. براي خدا ابداء است؛ يعني اظهار بعد ازاخفاء است يا اخفاء بعد از اظهار است، نسبت به ما بداء است يعني ظهور بعد از خفاء است.

همان‌طوريكه نشئه حركت و تغيّر و تبدّل جاي كم و زياد كردن است، جاي تغيير و تبديل است، لذا فرمود: ﴿يمحوا الله ما يشاء و يثبت و عنده أم الكتاب﴾[2]، در نشئهٴ قانون‌گذاري و تشريع هم اين‌چنين است، بعضي از اين قوانين مال يك مقطع خاص است كه آن مقطع خاص را موساي كليم(سلام الله عليه) اداره مي‌كرد، بعضي قوانين مال مقطع خاص ديگري است كه عيساي مسيح(سلام الله عليه) اداره مي‌كند، بعضي از آن مقطع خاصّ مال رسول خدا، خاتم انبيا(عليه آلاف التحية والثناء) است تا به مرحله كمال نهايي برسد و بفرمايد كه ﴿اليوم أكملت لكم دينكم وأتممت عليكم نعمتي﴾[3] كه ديگر نسخ‌پذير نباشد، نه اينكه نسخ ممكن نباشد، يا بداء ممكن نباشد. فرمود: ﴿ما ننسخ من ٰاية أو ننسها نأت بخيرٍ منها أو مثلها﴾.

 

ـ ب: پاسخ به شبههٴ مربوط به قدرت الهي

اگر ما آيه‌اي را چه در تكوين، چه در تشريع نسخ مي‌كنيم؛ يعني از خارج بر مي‌داريم يا انساء مي‌كنيم، از صفحهٴ علم شما بر مي‌داريم، هم اين كار را جبران مي‌كنيم، هم بر اين كار قادريم. كار گزاف و گتره نيست اوّلاً، كاري نيست كه خدا عاجز باشد نتواند انجام بدهد ثانياً، فرمود: هر كاري كه، چه در نسخ، چه در انساء ما انجام دهيم، اولاً براي رعايت مصلحت است: ﴿نأت بخيرٍ منها أو مثلها﴾ اين يك، ثانياً، ما قدرت مطلقه داريم: ﴿إن الله علي كل شيءٍ قدير﴾ اين دوتا، ثالثاً در مِلك و مُلك خود اين كار را مي‌كنيم:  ﴿ألم تعلم أن الله له ملك السموات والارض﴾، يك وقت انسان قادر است، اما در غير مِلك و مُلك خود مي‌خواهد تصرف كند. يك وقت كسي مِلك دارد ولي مُلك ونفوذ ندارد، قدرت ندارد، فرمود: خداي سبحان هم قدرتش بيكران است، و هم هر چه در جهان است مِلك و مُلك اوست؛ لذا اين دو مطلب را به عنوان دو دليل جداي از هم ذكر كرد فرمود: هم قدرت خدا نامحدود است و هم جهان مال خداست. نه تنها ملك خداست، بلكه مُلك خداست، نه تنها خدا مالك است، بلكه مَلِك هم هست. گاهي ممكن است انسان مالك باشد، ولي مَلِك نباشد. مِلك او در تحت غصب باشد، نفوذ نداشته باشد، مالِكي كه مال او را ديگري به غصب ربود، آن مالك هست ولي مَلك نيست، يعني مُلك ندارد، سلطنت و نفوذ خارجي ندارد، فقط سلطنت اعتباري دارد. اما خداي سبحان نسبت به كل جهان هستي و آفرينش هم مالك است، هم مَلِك هم مِلك سماوات وارض مال خداست، هم مُلك سماوات وارض مال خداست. هم قدرتش نامحدود است، هم سراسر جهان هستي مال اوست. پس اگر يك وقت نسخ يا إنسائي روا داشت، جبران خواهد كرد، به مثل او يا بهتر از او، و هم مي‌تواند اين كار را انجام بدهد، چون قدرتش نامحدود است.

بنابراين مطالبي كه در اين دو آيهٴ كريمه مطرح است، چندتاست: يكي مسئله نسخ و ديگري مسئله بداء، سوّمي مسئلهٴ انساء است، چهارم هدف و انگيزه نسخ يا انساء است، پنجم دليل بر قدرت اين كار.

 

نسخ در قرآن

اما درباره نسخ، گرچه اصطلاحاً در اصول نسخ را به شريعت و تشريع اختصاص داده‌اند، در برابر بداء نسبت به تكوين و اما نسخ چه لغتاً و چه به اصطلاح قرآن عام است، هم در مسائل تشريعي نسخ به كار برده مي‌شود، هم در مسائل تكويني.

 

ـ نسخ در تكوين

خداي سبحان در بعضي از قسمتها فرمود به اينكه شيطان هرگونه وسوسه‌اي كه دربارهٴ اهداف انبيا(عليهم السلام) اعمال بكند، ما آن وساوس و كارشكنيهاي شيطان را نسخ مي‌كنيم؛ يعني از بين مي‌بريم. در سورهٴ حج فرمود به اينكه، آيه 52 سورهٴ حج اين است: ﴿وما أرسلنا من قبلك من رسولٍ ولا نبيٍّ إلاّ إذا تمنّي ألقي الشيطان في أمنيّته﴾[4]؛ فرمود: ما قبل از تو هيچ فرستاده‌اي و سبي را ارسال نكرديم، مگر اينكه آن پيغمبر وقتي تمني داشت مردم به صلاح راه پيدا كنند، شيطان در امنيه او راه پيدا كرد، نه در درون او، در قلب او كه مصون از راه وسوسه و شيطنت شياطين است، فرمود: در امنيه او، پيغمبر تمني‌اش اين است كه جامعه اصلاح بشود، شيطان در أمنيه او راه پيدا مي‌كند، يعني نمي‌گذارد جامعه اصلاح بشود. براي اصلاح جامعه شيطان كارشكني مي‌كند، نه در درون پيغمبر و در نفس پيغمبر ـ معاذالله ـ : ﴿وما أرسلنا من قبلك من رسولٍ ولا نبيٍّ إلاّ إذا تمنّيٰ﴾؛ يعني آن رسول يا بني وقتي تمنّي اصلاح جامعه كرد: ﴿ألقي الشيطان في أمنيّته﴾؛ يعني در متمّناي او، نه در تمني او و نه در متمني، بلكه در متمني كه  متعلَّق تمنّي پيغمبر است، شيطان القاي باطل مي‌كند: ﴿ألقي الشيطان في أمنيّته﴾. نمي‌گذارد جامعه اصلاح بشود.

آنگاه خداي سبحان چه مي‌كند؟ جلوي شيطنت شياطين را باز مي‌كند، يا راه نفوذ شياطين را مي‌بندد؟ فرمود: ﴿فينفسخ الله ما يُلقي الشيطان ثم يحكم الله ٰاياته﴾؛ آنچه را كه شياطين القا مي‌كنند، خداي سبحان نسخ مي‌كند، زايل مي‌كند و چون نسخ ازالهٴ محض نيست بلكه ازالهٴ شيءٍ بشئٍ است، فرمود: آن وساوس شياطين را نسخ مي‌كند و آيات خود را تحكيم مي‌كند؛ يعني با حاكميت آيات خود، راه نفوذ شياطين را در جامعه مي‌بندد. خدا مُحْكِم است، دين او حاكم است و حاكميت دين باعث مي‌شود كه وساوس شياطين در جامعه از بين برود و نسخ بشود: ﴿فينسخ الله ما يُلقي الشيطان ثم يحكم الله ٰاياته والله عليمٌ حكيم﴾[5] كه سرانجام دين مي‌ماند، وساوس شيطاني نسخ مي‌شود و دين حاكم خواهد بود.

مشابه همان معنا كه در سورهٴ مباركهٴ انبياء بيان كرده‌اند. در سورهٴ انبياء آيه 18 فرمود به اينكه گرچه حق كه آمد باطل مي‌رود، گرچه ﴿إنّ الباطل كان زهوقاً﴾[6] رفتني است، ولي بالاخره بايد آن را مغزكوب كرد تا برود تا باطل را مغزكوب نكنيد نمي‌رود، منتها باطل مانند حبابي است كه مغزش تهي است، همين كه شما يك فشار بياوريد باطل مي‌رود؛ لذا در آيه 18 سوره انبيا فرمود: ﴿بل نقذف بالحقّ علي الباطل فيدمغه ...﴾، آنگاه ﴿... فإذا هو زاهق﴾[7]؛ يعني دماغ او و مغز او را مي‌كوبد، بعد آن رفتني است. باطل مغزي ندارد همين كه يك فشار به سرش آوردند، سقوط مي‌كند؛ نظير حباب است، حباب روي آب مغزي ندارد ولي بايد سركوبش كرد، فرمود: اين‌چنين نيست كه باطل خود به خود از بين برود. گرچه باطل رفتني است، امّا تا حق سرِ باطل را نكوبد، نمي‌رود: ﴿بل نقذف بالحقّ علي الباطل فيدمغه﴾؛ يعني حق دماغ باطل و مغز باطل را مي‌كوبد و او را سركوب مي‌كند: ﴿فإذا هو زاهق﴾، آن وقت است كه باطل مي‌رود.

تعبير به «محو» از نسخ تكويني

بنابراين اينها نسخ در مسائل تكويني است، چه اينكه از همين معناي نسخ كه در سورهٴ حج به عنوانِ نسخ ياد كرده است، در سورهٴ رعد به عنوان محو ياد مي‌كند، مي‌‌فرمايد: آيهٴ 39 سورهٴ رعد اين است كه ﴿يمحوا الله ما يشاء و يثبت و عنده أمّ الكتاب﴾[8]؛ يك سلسله قوانين ثابت است به عنوان ام الكتاب كه محفوظ است و عند اللهي است كه مصون از تغير است، چون ﴿ما عندكم ينفد وما عند الله باق﴾[9] يك سلسله مقررات جزئي است كه تغييرپذير است: ﴿يمحوا الله ما يشاء و يُثْبت﴾، امّا همهٴ اين محو و اثباتها روي نظام خاص است: ﴿و عنده امّ الكتاب﴾، اين‌چنين نيست كه يك ام الكتابي پيش خدا نباشد، فقط كتاب، كتاب محو و اثبات باشد، نه خداي سبحان من الازل الي الابد مي‌داند چه حادثه‌اي اتفاق مي‌افتد، چه حادثه‌اي غالب خواهد شد، چه حادثه‌اي مقلوب خواهد شد و مانند آن. روي آن نقشه‌هاي كلي اين حوادث جزئي را تنظيم مي‌كند.

 

قضاي ثابت و قدر متغير الهي

[خداي سبحان] يك قضاي ثابت دارد و يك قدر؛ مثل اينكه ﴿كلّ نفسٍ ذائقة الموت﴾[10]، يك قضاي ثابت است، قابل تغيير نيست كه كسي در عالم نميرد، اين‌چنين نيست. اين اصل ثابت است و غير قابل تغيير، در كنار اين اصل ثابت به نام قضا كه ﴿كلّ نفسٍ ذائقة الموت﴾، يك قدري هم هست كه زيد چه زماني مي‌ميرد، عمر چه زماني مي‌ميرد و امثال ذلك، اين قدر قابل تغيير است، با صدقه، با صله رحم، با دعا و امثال ذلك قابل تغيير است، امّا قضا قابل تغيير نيست كه خدا مرگ را از عالم بر دارد، عالم عالمي نيست كه انسان در آن خالد باشد، جهان خالد، جهان بهشت است و قيامت، دنيا، جاي خلود نيست: ﴿وما جعلنا بَشرٍ من قبلك الخُلد﴾[11]؛ پس اين مي‌شود قضا كه جزء مسائل ام الكتاب است و آجال اشخاص مي‌شود قدر كه جزء ﴿يمحوا الله ما يشاء و يثبت﴾[12] خواهد بود. امّا همه اينها را خداي سبحان مي‌داند و اگر كسي هم به مقام لوح محفوظ راه پيدا كرد، به همهٴ جزئيات قدر هم آشنا مي‌شود.

 

بازگشت به بحث: پاسخ شبهه يهوديان در نسخ

پس اگر خداي سبحان عالم است، عالميت خداي سبحان، جلوي بداء يا نسخ را نخواهد گرفت، براي اينكه نشئه‌اي كه ما در آن به سر مي‌بريم، نشئه حركت است؛ مثل اينكه شما بگوئي: طبيب اگر حاذق باشد. چرا دستورالعمل را عوض مي‌كند؟ طبيب اگر حاذق باشد بايد برابر هر مقطع، دستور خاص بدهد و اگر دستور را عوض كرد، نبايد گفت: او حاذق نيست. اگر انسان يك موجود ثابتي بود. مصون از حركت و تغيّر بود، حكمش همه ثابت بود، مثل فرشته‌ها. مگر قانون حاكم بر فرشته‌ها عوض مي‌شود، مگر قانون حاكم بر بهشت و قيامت عوض مي‌شود اين‌چنين نيست. دنيا كه نشئهٴ تكامل است، نشئه حركت است، چون انسان در مسير حركت و تكامل است و شرايطش عوض مي‌شود، قوانينش هم عوض مي‌شود، تا برسد به آن مرحله نهايي كه بگويد: ﴿اليوم أكملت لكم دينكم و أتممت عليكم نعمتي﴾[13] كه همهٴ شرايط را بيان كند و مقررات و جزئيات را هم زير پوشش ولايت فقيه به انسانها بگويد. چون انسان يك أصل ثابت لايتغير دارد، يك سلسله فروعات متغير، انسان در نشئهٴ طبيعت كه زندگي مي‌كند، آن فطرتش عوض نمي‌شود، انسان است، آن فطرتش عوض شدني نيست و اصول حاكم بر او هم عوض شدني نيست؛ لذا خطوط كلي اسلام عوض شدني نيست، يك سلسله شرايط خاص مربوط به پيشرفتهاي علوم و صنايع و امثال ذلك است كه اينها فروعاتِ حيات انساني است، نه جزء اصول حيات انساني، اصول حيات انساني كه انسان مسكن مي‌خواهد، تجارت دارد، همسر مي‌خواهد و تغذيه دارد و مانند آن اينها قابل عوض شدن نيست، نهان و نهادِ انسان هم قابل عوض شدن نيست، جزئيات زندگي است كه عوض مي‌شود، آن جزئيات زندگي را، هم از نظر بيان حكم فقهي، راه اجتهاد الي يوم القيامه باز است، هم از نظر اداره امور، راه ولاية فقيه الي يوم القيامة باز است؛ هم بخش اجرائيش، هم بخش فرهنگيش. اما خطوط كلي زندگي انسان كه هرگز عوض نمي‌شود اين است كه مي‌تواند به جايي برسد كه بگويد: ﴿اليوم أكملت لكم دينكم و أتممت عليكم نعمتي﴾[14] كه بخواست خداي سبحان يك بحث جدايي دارد. ولي منظور آن است كه چون انسان در نشئه حركت زندگي مي‌كند و شرايطش عوض مي‌شود، انسان در اين بخش با ساير موجودات يكي است. همان‌طوري كه ساير موجودات بدائي دارند، انسان هم در بُعد تكوينيش داراي بداء است، هم بعد تشريعي او كه قانون پرورشي اوست، آن‌هم داراي بداء است به نام نسخ، كه قوانينش عوض مي‌شود. پس اگر يهود شبهه كند و بگويد به اينكه ديني كه خدا آورد و لابد همه مصالح را رعايت كرده است و الي يوم القيامه تورات بايد حكومت كند، اين غافل از آن است كه اگر دين خدا براي هميشه بايد حكومت كند، خب قبل از تورات همان صحف ابراهيم(سلام الله عليه) بود، پس چرا عوض شد؟ و قبل از موساي كليم، انبياي اولوالعزم ديگر، دينهايي هم آوردند، چرا آنها عوض شدند؟ اگر خداي سبحان همه مصالح را رعايت مي‌كند، نه به اين معناست كه مصلحت عوض نمي‌شود. يك وقت مصلحت در اثر كمبودِ علمِ مقنن، عوض مي‌شود، يك وقت مصلحت در اثر اينكه در مسير حركت است؛ عوض مي‌شود. آن مقنّن در هر مقطعي قانون خاص وضع مي‌كند مي‌گويد: در اين مقطع تورات بايد حاكم باشد، در آن مقطع انجيل بايد حاكم باشد، در مقطع نهايي قرآن، با اعلام به اينكه اختلاف اين كتابها در فروع دين است، نه در اصول دين وگرنه ديني كه همهٴ انبيا آوردند اسلام است و اسلام هرگز نسخ شد. هر پيامبري كه آمد حرف پيامبر قبلي را تصديق كرد: ﴿مصدّقاً لما بين يديه من الكتاب﴾[15] و من الكتب؛ خطوط كلّي را كه همان اسلام است تصديق دارند، آن شرعه و منهاج را تغيير مي‌دهد كه مثلاً چند ركعت نماز بخوانند؛ به كدام سمت نماز بخوانند؛ بنابراين اين شبهه كافي نيست.

 

ناسازگاري تفكر تفويض با قبول نسخ

اصولاً يهود براي اينكه زير بار اين‌گونه از مسائل نرود، چه در مسائل تكوين، چه در مسائل تشريع تن به ذلّت تفويض داد؛ يعني خداي سبحان عالم را آفريد، ديگر تدبير عالم به عهدهٴ خداي سبحان نيست، اينكه احياناً مي‌گويند به اينكه ﴿يد الله مغلولة ...﴾؛ خداي سبحان مي‌فرمايد: ﴿... غلّت أيديهم﴾[16] ناظر به همين است. آيهٴ 64 سورهٴ مائده اين است كه ﴿وقالت اليهود يد الله مغلولة﴾؛ دست خدا بسته است، يعني خدا كار را انجام داد و تمام شد، قائلين به تفويض هم همين حرف را دارند، مفوضّه هم مشابه يهوديها اين‌چنين فكر مي‌كنند. در آن مناظره امام هشتم(سلام الله عليه) كه در كتاب توحيد مرحوم صدوق هست، حضرت به اين شخص مي‌فرمايد: «أحسبك ضاهيت اليهود»[17]؛ مثل اينكه تفكر يهوديها در تو پيدا شد، اين نحوه‌اي كه تو دست خدا را بسته‌اي مثل اينكه فكر تو، فكر مفوضّه است، فكر كساني است كه قدرت خداي سبحان را نامحدود و بيكران نمي‌دانند، مثل اينكه تفكر يهودي در تو پيدا شد: «أحسبك ضاهيت اليهود».

 

طرح تفكر تفويض يهوديان در قرآن

اگر در سورهٴ مباركهٴ يس هم مشابه اين آمده است كه ﴿أنطعم من لويشاء الله أطعمه﴾[18]، براي همين است، اين زراندوزان يهوديها مي‌گويند: اينها كه فقيرند، بايد فقير باشند؛ براي اينكه اگر خدا مي‌خواست اينها را غني كند، خب به اينها مي‌داد، چون خدا نداد، معلوم مي‌شود اينها بايد در فقير بسوزند، در حالي كه خداي سبحان فرمود: ﴿نحن قسمنا بينهم معيشتهم﴾[19] تا ما بيازمائيم ﴿ليتَّخذ بعضهم بعضاً سخريّاً﴾[20] تا تسخير متقابل كنند، نه تسخير يك جانبه، همه در خدمت همه باشند. يهوديها مي‌گفتند: ﴿أنطعم من لو يشاء الله أطعمه﴾؛ خب اگر رسيدگي به حال فقرا خوب است، خود خدا بكند، چرا ما بكنيم؟ اگر كمك به محرومين خوب است، خب خود خدا بكند، چرا ما بكنيم؟ معلوم مي‌شود اينها بايد فقير باشند، در حالي كه خداي سبحان فرمود: ما شما را آزموديم ببينيم چه مي‌كنيد؟ خداي سبحان اگر بخواهد از شما مي‌گيرد و به آنها خواهد داد، اما خواست شما را بيازمايد كه بادست خودتان اين هماهنگي انجام بشود.

چه اينكه مشابه اين را در مسائل جبهه و جنگ فرمود، فرمود: ﴿و لو يشاء الله لانتصر منهم﴾[21]؛ اين حرف را كسي نزد، ولي خداي سبحان حرف نهاني دل بعضي را به عنوان جواب سؤال مقدّر ذكر كرد، فرمود: خدا اگر بخواهد همه كفّار را از پا درمي‌آورد، ولي مي‌خواهد شما را بيازمايد: ﴿لو يشاء الله لانتصر منهم ولكن ليبلوا بعضكم ببعض﴾ كه كسي خيال نكند با دعا مسئله حل مي‌شود، دعا كمك پشت جبهه است، فرمود: اگر خدا بخواهد بساط كفر را برمي‌چيند، امّا مي‌خواهد شما را بيازمايد ببينيد شما در جهاد چه مي‌كنيد؟ ﴿لو يشاء الله لانتصر منهم﴾؛ يعني لانتقم منهم، الانتصار هو الانتقام، فرمود: ما كه از مشركين انتقام مي‌گيريم، همان‌طوري كه در آينده مي‌توانيم انتقام بگيريم الآن هم مي‌توانيم اما مي‌خواهيم شما يك قسمت پشت جبهه برويد، يك قسمت درون جبهه، حرف پشت جبهه را به درون جبهه نرسانيد، آنكه پشت جبهه است، وظيفه‌اش دعاست، يعني به حق بايد دعا كند و آنكه درون جبهه است هم دعا و هم سلاح، فرمود: ﴿لو يشاء الله لانتصر منهم﴾[22]؛ خدا اگر مي‌خواست از آنها انتقام مي‌گرفت، ﴿لكن ليبلوا بعضكم ببعض﴾[23]، مي‌خواهد شما را بيازمايد، پس آن فكر يهوديها كه در مسائل مالي مي‌گفتند: ﴿أنطعم من لَوْ يشاءُ الله أطعمه﴾[24]، اين فكر را احياناً ممكن بود در صدر اسلام كسي در دل بپروراند، بگويد: خب اگر إهلاك كفّار و مشركين خوب است، پس خود خدا اينها را از بين ببرد، خداي سبحان هم سؤال صريح بني‌اسرائيل را در سورهٴ يس بيان كرد در مسائل مالي جواب داد، هم آن سؤال نهاني و نهفته در دل بعضي‌ها را هم بازگو كرد و جواب داد. هم بني‌اسراييلي كه مي‌گفتند: ﴿أنطعم من لو يشاء الله أطعمه﴾ اينها را روش كرد، هم آنهائي كه دستشان به سلاح دراز نيست و مي‌گويند: ما دعا مي‌كنيم، ما لشكر دعائيم، مي‌فرمايد: ﴿لو يشاء الله لانتصر منهم﴾، خب اگر خدا مي‌خواست خودش جلوي اينها را مي‌گرفت، ولي مي‌خواهد شما را بيازمايد: ﴿ولكن ليبلوا بعضكم ببعض﴾.

 

نتيجه:

پس دست خدا چه در تكوين و چه در تشريع باز است، هم تكوين اگر تغيير پذير باشد نسخ مي‌گويند، هم تشريع اگر تغيير پذير باشد نسخ مي‌گويند، فرمود: ما اگر نسخ مي‌كنيم يا بهتر از آن را مي‌آوريم يا مثل او را. اينها بعضي از مسائل بود مربوط به نسخ البته فروع ديگري هم هست دربارهٴ نسخ كه آيا نسخ قرآن به سنت مي‌شود يا نه؟ كه مرحوم أمين الاسلام در مجمع بي ميل نيست كه بگويد: قرآن را با سنت مي‌شود نسخ كرد خلافاً لبعض الاصوليين كه آن بحث جدايي دارد.

 

بررسي معنا و ريشهٴ لغوي «إنساء»

امّا مسئله إنساء را ملاحظه مي‌فرماييد كه اين إنساء از نسيان است نه از نَسَأَ؛ چون قرائت آيه اين است كه ﴿ما ننسخْ من آيةٍ او ننسها﴾ نه «أو نُنْسئْهٰا» نَسَأَ مهموز اللام، غير از نَسِيَ ناقص اللام است، نسيان از نَسِيَ است كه ناقص است، نَسَأَ مهموز اللام است كه نَسِيَ از نَسَأَ است، نَسَأَ يعني أَخَّرَ، اگر يك خريداري ثمن را تأخير انداخت با توافق بايع اين بيع را مي‌گويند: بيع نسيئه، يعني بيعي است كه توافق كرده‌اند ثمن تأخير بيفتد. عصا را مي‌گويند مِنْسَئِه زيرا با اين عصا آن موانع راه را به دور مي‌اندازند، به پشت مي‌اندازند. در سوره سبأ كه جريان سليمان(سلام الله عليه) را ذكر مي‌كند، مي‌فرمايد به اينكه (آيهٴ 14 سورهٴ سبأ اين است): ﴿فلمّا قضينا عليه الموت مٰا دَلَّهم علي موته إلاّ دابّةُ الأرض تأكل مِنسَأته﴾[25]؛ وقتي ما مرگ را بر سليمان(س) حاكم كرديم كه او بايد رحلت كند، به عصا تكيه داده بود، به همان حال مُرد، ديگران نفهميدند كه سليمان رحلت كرد، مگر آن جنبنده‌اي كه آن حيواني كه منسئهٴ او را خورد، يعني عصاي او را خورد و اين چوب افتاد و سليمان افتاد ديگران فهميدند او مُرد. از عصا تعبير به منسئه كرده‌اند، منسئه يعني آلت و ابزار تأخير، چون با عصا موانع سر راه را به عقب مي‌زنند، از عصا به عنوان منسئه ياد شده است و آنها كه احياناً تقديم و تأخير را روا مي‌داشتند در أشهر حرم و يك ماهي را تأخير مي‌انداختند كه مسائل جنگ را به ميل خود حل كنند، در سورهٴ توبه فرمود: ﴿إنمّا النَسيءُ زيادةٌ في الكفر﴾[26]؛ پس نسأ، نسيء، منسئه، نسيئه اينها همه مهموز اللام است كه از بحث آيه بيرون است، آيه مربوطه به نَسِيَ است، نَه نَسَأ اگر مهموز اللام بود، مي‌فرمود: «ماننسخْ مِنْ ٰاية او ننسئها»؛ چون در حالت جزم، ياء و واو مي‌افتد، نه همزه، چون نفرمود: نُنْسِئْهٰا فرمود: ﴿نُنْسِهٰا﴾ معلوم مي‌شود از نَسَيِ است، يعني ناقص الياء است، ناقص اللام است، ناقص يائي است، نه مهموز اللام؛ پس سخن از تأخير نيست، سخن از إنْسٰاء است.

 

تفاوت نسخ و انساء

وقتي سخن از إنْسٰاء است اينجا آن مسئلهٴ مهم كلامي مطرح مي‌شود كه إنْساء يعني همان‌طوري كه نسخ عبارتست از آن است كه از خارج چيزي را خداي سبحان بردارد، إنساء عبارتست از آن است كه از ذهن چيزي را بردارد، ازالهٴ يك شيء‌اي در خارج نسخ است و مانند آن، إزاله يك شيء‌اي از صفحه نفس و از علم إنساء است إنساء يعني ناسي كردن و يعني فراموش كردن فراموشكاركردن فرمود: ما اگر چيزي را بخواهيم از خارج برداريم، يا از صفحه نفس شما برداريم، مي‌توانيم. مسئله إنساء نسبت به امت قابل قبول است، يعني خداي سبحان مي‌تواند چيزي را از خاطره‌ها، از صفحه نفس بردارد، كه انسان فراموش بكند، انساني كه چيزي را به خاطر سپرد كم‌كم از يادش برود، حالا يا در كوتاه مدت يا در دراز مدت.

 

نفي نسيان از پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم)

امّا نسبت به ذات مقدس رسول خدا(عليه آلاف التحية والثناء) اين شدني نيست، كه چيزي را از احكام دين او فراموش كند. اين إنْسٰاء نسبت به امت ممكن است، اما نسبت به پيغمبر ناممكن، چون هم بحثهاي كلامي موافق نيست، هم بحثهاي عقلي فوق كلام موافق نيست و هم مهم‌تر از همه بحثهاي قرآني موافق نيست، خداي سبحان در سورهٴ ﴿سبّح إسم ربّك الأعلي﴾ [سورهٴ أعلي] كه سوره‌اي است مكّي و قبل از اين بخش از سوره مدني نازل شد، به پيغمبرش فرمود: ﴿سنقرئك فلا تنسيٰ﴾[27]؛ ما اقراء مي‌كنيم، تو را قاري قرار مي‌دهيم، ديگر تو فراموش نمي‌كني: ﴿سنقرئك فلا تنسيٰ﴾. اما اينكه فرمود: ﴿إلاّ ما شاء الله إنه يعلم الجهر و ما يخفيٰ﴾[28]؛ بعضي از استثنائها هست كه مؤكِّد مطلب است، اگر مبدأ كاري بگويد: من مصمّم‌ام كه اين كار را انجام بدهم، هيچ كسي نمي‌تواند جلوي اينكار را بگيرد، مگر اينكه من بخواهم، من هم كه خواستم اين كار باشد، يعني هرگز اين كار از بين نمي‌رود. بعضي از استثنائهاست كه مؤكِّد مسئله و مطلب است، نه تخصيص. خدا فرمود: من اقراء كردم كه تو بخواني، من تو را خوانا كردم و ديگر فراموش نمي‌كني هيچ كسي نمي‌تواند تو را فراموش‌كار كند، مگر من، من هم كه مي‌خواهم تو قاري باشي، من هم كه نمي‌خواهم وحي را اقراء كنم، تو يادت برود، من اقراء مي‌كنم كه تو فرابگيري، به مردم برساني، هيچ كسي نمي‌تواند تو را ناسي كند، مگر من، من هم كه تو را قاري كردم، ناسي نمي‌كنم: ﴿سنقرئك فلا تنسيٰ﴾، ديگر فراموش نمي‌كني ﴿إلاّ ما شاء الله إنّه يعلم الجهر وما يخفيٰ﴾ كه در اين زمينه بايد مطالعه بفرماييد.

«والحمد الله رب العالمين»

 

[1]  ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 48.

[2]  ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 39.

[3]  ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 3.

[4]  ـ سورهٴ حج، آيهٴ 52.

[5]  ـ سورهٴ حج، آيهٴ 52.

[6]  ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 81.

[7]  ـ سورهٴ أنبيا، آيهٴ 18.

[8]  ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 39.

[9]  ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 96.

[10]  ـ سورهٴ عنكبوت، آيهٴ 57.

[11]  ـ سورهٴ أنبيا، آيهٴ 34.

[12]  ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 39.

[13]  ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 3.

[14]  ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 3.

[15]  ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 48.

[16]  ـ همان.

[17]  ـ توحيد شيخ صدوق، ص 444.

[18]  ـ سورهٴ يس، آيهٴ 47.

[19]  ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 32.

[20]  ـ همان.

[21]  ـ سورهٴ محمد، آيهٴ 4.

[22]  ـ همان.

[23]  ـ همان.

[24]  ـ سورهٴ يس، آيهٴ 47.

[25]  ـ سورهٴ سبأ، آيهٴ 14.

[26]  ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 37.

[27]  ـ سورهٴ أعلي، آيهٴ 6.

[28]  ـ سورهٴ أعلي، آيهٴ 7.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق