أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
فصل چهارم که پايانبخش فصول نظر اخير است که درباره ميراث مجوسي بود، دو تا مسئله را مطرح کردند. چهار صورت داشت که اين صور چهارگانه روشن شد که اگر جرياني هم پيش مجوسيان صحيح باشد هم پيش ما، اينها اگر به محکمه ما آمدند ارث ميبرند و اگر پيش اينها هم باطل باشد پيش ما هم باطل باشد ارث نميبرند، اگر پيش آنها باطل باشد ولي پيش ما صحيح باشد مثل نکاح انقطاعي ميتوانيم حکم بکنيم اما پيش ما باطل باشد، پيش آنها صحيح باشد مطابق اين چند آيه سوره مبارکه «مائده» که تلاوت شد و رواياتي که در همين زمينه وارد شد نميتوانيم حکم بکنيم.
پرسش: ظاهراً در نکاح انقطاعي توارثی نيست
پاسخ: بله نيست، زوجيت نيست ولي فرزند هست. نکاح دو قسم شد: نکاح ارثي، نکاح غير ارثي، از نظر سببي نکاح انقطاعي ارث نميآورد ولي از نظر نسبي ارث ميآورد. اين احکام گذشت.
دو تا مسئله را که پايانبخش اين فصل چهارم است مرحوم محقق ذکر کردند. مسئله أولي اين است که «المسلم لا يرث بالسبب الفاسد فلو تزوج مَحرَمةً» أو «مُحَرّمةً»، «لم يتوارثا» از نظر زوجيت. از نظر سبب که اين سبب باطل است اگر مسلماني در اثر حشر با همين مجوسيها مثل خود اينها زندگي کرده است، با يکي از محارم خود ازدواج کرده است، از نظر سبب يعني زوجيت ارث نميبرد اما از نظر نسب که رابطه نسبي با او داشته باشد ارث ميبرد «المسلم لا يرث بالسبب الفاسد» نه «بالنسب الفاسد» «بالسبب الفاسد فلو تزوج مُحَرّمةً» أو «مَحرمَةً» لم يتوارثا سواء كان تحريمها» آن مُحرّمه «متفقا عليه» باشد. در جريان أم نسبي که حرّمتش معلوم است که ﴿حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ أُمَّهاتُكُم﴾،[1] بحثي نيست.
مادر رضاعي هم که «الرضاع لحمة کلحمة النسب»[2] اين هم حکم نسبي را دارد اين هم هيچ و اين مورد اختلاف است «کان تحريمها متفقا عليه» باشد مثل أم رضاعي يا مختلف باشد مثل أمّ مزني بها اگر با زني – معاذالله - زنا کرد أم اين مزنيه مورد حرمت است و طبق بعضي از فتاوا مورد حرمت نيست، در اين قسم سوم که مورد اختلاف است اين هم به نظر ما ارث نميبرد، تنها در جايي ارث ميبرند که سبب، سبب صحيح باشد.
پس غرض اين است که فساد مانع نيست، احراز صلاح شرط است «لا يرث بالسبب الفاسد» بعد اين فسادش خواه مورد اتفاق باشد، خواه مورد فتواي کسی باشد اين مطابق فتواي خاص خودش نميتواند اجازه ارث بدهد «المسلم لا يرث بالسبب الفاسد» اين سبب فاسد يا مقطوع است يا مثلاً مورد نظر بعضي از فقهاست «فلو تزوج» مَحرمي از محارم خود اين «لم يتوارثا» حالا «سواء کان» تحريم اين مَحرمه که حرمت ﴿حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ أُمَّهاتُكُم﴾ و ﴿وَ أُمَّهاتُكُمُ اللاَّتي أَرْضَعْنَكُمْ﴾،[3] متفق عليه باشد مثل مادر رضاعي يا مورد اختلاف باشد مثل مادر زني که با او – معاذالله - زنا کرده است يا «المتخلقة من ماء الزاني» باشد که اگر کسي با زني زنا کرده است بقاياي آن آب مانده است از آن بقايا دختري به دنيا آمده، اين متخلقه از ماء زاني است با او نميتواند ازدواج بکند «و سواء كان الزوج معتقدا للتحليل أو لم يكن» عمده آن فتوادهنده است، معيار اوست، قاعده الزام هم در اينگونه از موارد نيست اين قاعده «الزموا» براي اينکه اين دين يک دين جهاني است با اين پنج گروهي که در سوره مبارکه «حج» آمده که ﴿إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ الَّذينَ هادُوا وَ الصَّابِئينَ وَ النَّصارى وَ الْمَجُوسَ وَ الَّذينَ أَشْرَكُوا﴾ اين شش طايفه فرمود در قيامت ﴿إِنَّ اللَّهَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَة﴾[4] اول مؤمناند، ششمي مشرکاند، اين چهار تا هم يهوديهاي هستند مسيحيها هستند صابئين هستند و مجوسيها هستند، نسبت به همه اينها قاعده الزام هست مخصوصاً درباره مشرکين که فرمود: ﴿لَكُمْ دينُكُمْ وَ لِيَ دينِ﴾[5] حالا اگر سنّت باطلهاي يا حرامي را اينها قانوني کردند اين مثل شرک که نيست در حدّ شرک که نيست، نسبت به مشرکين وقتي فرمود: «أَلْزِمُوهُم بِمَا أَلْزَمُوا بِهِ أَنْفُسَهُم»[6] در مسائل اخلاقي و فاسد و مانند اينها هم همينطور است اين ﴿لَكُمْ دينُكُمْ وَ لِيَ دينِ﴾ هم ناظر به مشرکين است.
غرض اين است که وقتي اين درباره شرک مطابق قاعده الزام، انسان ميتواند يا موظف است إعمال کند، در مسائل ديگر هم يقيناً ميتواند. به هر تقدير با سبب فاسد هرگز ارث نميبرد سبب بايد مقطوع الصحه باشد. اين مسئله أولي.
برخي از فقهاي ما(رضوان الله تعالي عليهم) گفتند اين بايد محرز الحلية عند الکل باشد تا قاضي بتواند حکم بکند. البته حالا اگر فتواي شخصي به حليت باشد بله، فتواي خودش است و ميگويد اما نظام اسلامي بخواهد محکمه قضايي تشکيل بدهد، اين بايد که حلال قطعي باشد. فرمود: «سواء کان الزوج معتقداً للتحليل أو لم يکن» عمده فتوا دهنده و قاضي است و محقق به عنوان فتوادهنده ميگويند جايز نيست، موافقان اين هم ميگويند جايز نيست، حالا زوج جايز بداند حرفي ديگر است. يک وقت است که خودش ازدواج کرده، حرف ديگر است يک وقت فقيه اسلامي بخواهد حکم بکند يا اجرا بکند حق ندارد.
غرض اين است که قاعده الزام مربوط به آن جايي است که عليه اينها باشد نه لهِ اينها، نه اينکه شما مطابق با ميل اينها، مطابق فتواي اينها عمل بکنيد، نه، اينها را مطابق با آنچه که به نفع شماست و يا روابط بينالملل تنظيم ميکند، الزام کنيد.
پرسش: ... شايد عقد اصلاً محقق نشود که نمیتوانند توارثی داشته باشند
پاسخ: بله، عقد باطل است. غرض اين است که آن شخصي که ميگويد «لا يجوز» يعني منع وضعي دارد، نميتوان گفت که چون شوهر حلال ميداند «أَلْزِمُوهُم» چون قاعده الزام عليه است نه له؛ يعني آن جايي که عليه اينهاست، مطابق رای اينها عمل کنيد، نه اينکه به ميل اينها عمل کنيد، شما هم به ميل اينها رفتار بکنيد، نه! بخواهيد چيزي را عليه اينها اِعمال بکنيد که خودشان قبول دارند «أَلْزِمُوهُم». بنابراين اگر زوج معتقد به حليت اين ازدواج بود ولي آن فقيه حلال ندانست، نميتواند بگويد چون آنها حلال ميدانند من حلال ميدانم. بنابراين يک قاعده کلي شد، اختصاص به مسئله نکاح و امثال ندارد.
بله، اگر آنها در دستگاه خودشان انجام دادند مسلمانها ترتيب اثر صحت ميدهند اما حکمي را که اسلام حرام ميداند اين بخواهد مطابق الزام انجام بدهد، قاعده الزام چنين چيزي را نميگويد. حالا اگر فروعات مورد اختلاف ديگري بود ممکن است که بعد مطرح بشود.
اين درباره سبب بود و اين گرچه پايانبخش مسئله ارث است ولي در تمام مسائل ارثي هر جا سبب فاسد بود ارث نميبرد چه ولاء عتق باشد چه ولاء ضامن جريره باشد چه ولاء امامت باشد کسي ادعاي امامت بکند و امام نباشد اين سبب فاسد است. سبب چهار تا بود زوجيت بود و ولاء عتق بود و ولاء ضامن جريره بود و ولاء امامت. حالا اگر کسي گفته من امام مسلمين هستم و فاقد آن شرايط بود، حنفي بود، شافعي بود، مالکي بود و امثال ذلک، اينکه نميشود حکم امام مسلمين را بر آن بار کرد، آنها اگر چنين کردند سر جايش محفوظ است اما ما حق نداريم که طبق اين عمل کنيم.
پرسش: قاعده الزام ...
پاسخ: بله، خودشان انجام دادند.
پرسش: اهل سنت هم قاعده الزام دارند.
پاسخ: بله دارند ولي بالاخره آنها هم که دارند به همين معناست يعني آنچه عليه فرقه ديگر است را اقامه ميکنند، آنها هم همينطور هستند.
مسئله دوم اين است که «المسلم يرث بالنسب الصحيح و الفاسد» نسب حالا اگر کسي مادر شد چون در وطي به شبهه، ارث هست يا در فرزند شبهه، ارث هست؛ اين فرزند شبهه به سبب فاسد است منتها طبق نصوص ارث می برد. «المسلم يرث بالنسب الصحيح»، يک «و الفاسد»، دو «لأن الشبهة كالعقد الصحيح في التحاق النسب« پس چون اين است احکام ولد را دارد ارث ميبرد.
پرسش: درباره شبهه نبايد تعبير به فاسد می کردند، صحيح و فاسد درباره مشکوک است اما شبهه ...
پاسخ: نه، اگر شبههاش بعد محقّق شد باز ميگويند که ارث ميبرد. آن وقت عمل مشکوک است، بعد از عمل که يقيني شد، بعد از اتّضاح و واضح شدن، اين معلوم شد. «لأن الشبهة کالعقد الصحيح في التحاق النسب» اين چنين است. اين بحث ميراث در اينجا تمام شد.
حالا اين حديث نوراني که علما ورثه انبيا هستند يا ﴿يَرِثُني وَ يَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوب﴾[7] اين مقداري بحث بشود که واقعاً علما ورثه انبيا هستند چگونه ورثه انبيا هستند. اين بزرگاني که در اين زمينه بحث کردند که عالمان دين از انبيا ارث ميبرند و در زيارت وارث يک اصل کلي است در اسلام و درباره اهل بيت(عليهم السلام) که همه از اينها ارث ميبريد، اين ارث يعني چه؟ يعني از او به اينجا رسيده است يا راه ديگري دارد؟ درباره زيارت وارث که درباره وجود مبارک سيد الشهداء(سلام الله عليه) است، انبيا نام شريفشان برده شد که تو از همه اينها ارث بردي، تو وارث اينها هستي.[8]
در مسئله ارث دو تا مطلب است يکي اينکه در معاملات مال به جاي مال مينشيند «کما تقدم» ولي در ارث مالک به جاي مالک مينشيند نه مال به جاي مال، يعني اين مال منتقل نميشود گرچه به حسب ظاهر، آدم خيال ميکند مال منتقل شد، مال منتقل نميشود براي اينکه ناقلي در کار نيست، عوضي در کار نيست، اين مال سر جايش محفوظ است، اين مال قبلاً مالکش زيد بود الآن عمرو به جاي زيد نشسته است در ارث مالک به جاي مالک مينشيند نه اينکه مال به جاي مال بنشيند، در بيع و امثال بيع مال به جاي مال قرار ميگيرد بيع را گفتند: «مُبَادَلَةُ مَالٍ بمَالٍ»[9] ولي در ارث تبادل مال به مال نيست تبادل مالک به مالک است؛ يعني مالکي به جاي مالک مينشيند. اين خليفه است براي او. اين اصل اول که ارث نقل مال از جايي به جاي ديگر نيست تبادل مال نيست تبادل مالک است.
دوم اينکه در ارث مادي تا مالک نميرد، وارث به جاي او نمينشيند ولي در ارث معنوي تا وارث نميرد نميتواند به جاي مورث بنشيند؛ در «الْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ الْأَنْبِيَاء»[10]، تا «مُوتُوا قَبْلَ أَنْ تَمُوتُوا»[11] نباشد هيچ شخصي به جاي پيغمبر يا به جاي امام نمينشيند. وقتي علما وارث انبيا ميشوند که «مُوتُوا قَبْلَ أَنْ تَمُوتُوا» محقق بشود، آن وقت وارث انبيا ميشوند و خيلي از چيزها را ارث ميبرند. ارثي که به اينها ميرسد براي اينکه اينها به آن مقام رسيدند؛ اگر خودشان به آن مقام رسيدند که همتاي او شدند و اگر نه، لياقت پيدا کردند که به جاي آنها بنشينند در حقيقت ارث به اين معنا درست است که به جاي آنها نشستهاند؛ ولي وجود مبارک سيد الشهداء ظاهراً اينطور نيست که حالا به جاي آنها نشسته البته به جاي انبياي بزرگ مثل انبياي اولوا العزم و اينها ممکن است ولي نسبت به غير از اينها اينطور نيست که به جاي آنها باشد، نه! خودش به اين مقام رسيده و اينها را دارد. اين يک مطلب.
مطلب ديگر اين است که در مسئله ارث معنوي طبقهبندي نيست، در ارث مادي طبقهبندي است اما وقتي که جريان ارث معنوي شد [در همان زيارتنامه سيد الشهداء] از آدم شروع ميشود تا به خاتم.
مطلب بعدي آن است که گاهي خيال ميشود که در ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً﴾[12] اين خليفه يعني به جاي جنّيهاي قبلي يا به جاي نسناسها يا به جاي افراد ديگر، ما شما را قرار داديم، اين نيست ظاهراً، براي اينکه اين مقامي نيست که قبلاً آنها برخوردار بودند، حالا گروه ديگر بيايند؛ ذات اقدس الهی همه ملائکه را جمع کرده باشد ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً﴾ خليفه يعني نسل قبلي يعنی نسناس و آنها رفتند يا جنّيها رفتند يا گروه ديگر رفتند من ميخواهم يک گروه ديگر خلق کنم اين جريان نيست و ثانياً اين مقامي نيست تا اينکه فرشتهها بگويند که ﴿نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ﴾[13] اين چه مقامي است تا اينها بگويند که ما هستيم، ما را خليفه قرار بده، اين معلوم ميشود که اين «خليفة الله» است نه خليفه قوم قبلي.
براي اينکه اين مسئله خوب تثبيت بشود، وقتي حکومت اسلامي مستقر شد آنها مثل الآن که سربرگي دارند که عنوان کلي است که اينها مثلاً از طرف رئيس جمهور است يا وزير است يا وکيل است، وقتي حکومت اسلامي توسط حضرت امير(سلام الله عليه) تشکيل شد، مأمورين أخذ زکوات، جمعيت فراواني بودند براي اينکه دارد ﴿خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً﴾[14] آن روز هم کشاورزي بود، دامداري و اينها بود، مأمورين جمع غلّات و اينها، فراوان بودند، وجود مبارک حضرت امير(سلم الله عليه) که مأمور أخذ صدقات را اعزام ميکردند نامهاي مينوشتند که از علی «ولي الله و خليفته» اين مسئله خلافت از همان روزگار اوليه اسلام مطرح شد که ما خليفة الله هستيم.
پس معلوم ميشود خليفهاي که در صدر اسلام مطرح بود همان خليفة الله بود و خليفة رسول الله بود و امثال ذلک، بعد اين را ما بگوييم که خليفه معني جانشيني نسناس و امثال ذلک است و مقامي در کار نيست اينطور نيست تا ما بگوييم به ديگري هم ميرسد! نه، اين خليفة الله است. در نهج البلاغه اين نامه بيست و پنجم دارد که «کان يکتبها» اين «کان يکتبها» يعني به منزله سربرگ بود براي همه مينوشت «كان يكتبها لمن يستعمله على الصدقات» ميفرمود: «انْطَلِقْ عَلَى تَقْوَى اللَّهِ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ» و کسي را هم نترسان و امثال ذلک، بعد فرمود به آنها ميگويي، وقتي که رفتي با احترام و اينها به آنها رسماً اعلام کن «ثُمَّ تَقُولَ» به آنها رسماً ميگويي «عِبَادَ اللَّهِ أَرْسَلَنِي إِلَيْكُمْ وَلِيُّ اللَّهِ وَ خَلِيفَتُهُ» پس اينطور نيست که عنوان خليفه بعدها در آمده باشد، زمان خلفا و اينها در آمده باشد، يک تعبير عادي باشد مقام نباشد، نه! مقام بود از همان اول عنوان خليفة الله براي انسان کامل مطرح بود. می فرمود به مردم اعلام کنيد که «أَرْسَلَنِي إِلَيْكُمْ وَلِيُّ اللَّهِ وَ خَلِيفَتُهُ لِآخُذَ مِنْكُمْ حَقَّ اللَّهِ فِي أَمْوَالِكُمْ» مال خدا را! مال شما نيست مال خداست که در مال شماست ميخواهيم آن را بگيريم.
بنابراين اين مسئله خليفه بودن اينطور نيست که بعدها پيدا شده باشد يا طبري گفته باشد و خليفه قبلي ها هم نيستند، نه! خليفة الله اند؛ منتها شبهه آن آقايان اين است که خليفه مربوط به موردی است که صاحبش غايب باشد و اين خليفه باشد، خدا که هميشه حاضر است! يکي از دعاهايي که در نهج البلاغه است دعاي مستحب سفر است، دعاي سفر يکي اينکه انسان وقتي سوار مَرکب شد چه بگويد و يکي اينکه حالا که ميخواهد خداحافظي بکند از زن و بچهاش چه بگويد؟ وقتي سوار مَرکب شد بگويد ﴿سُبْحانَ الَّذي سَخَّرَ لَنا هذا﴾ الآن سوار هواپيما می شود هم همينطور است، سوار اتومبيل می شود هم همينطور است، آن روزها اسب و استر بود امروز اين است ﴿سُبْحانَ الَّذي سَخَّرَ لَنا هذا وَ ما كُنَّا لَهُ مُقْرِنين ٭ وَ إِنَّا إِلىَ رَبِّنَا لَمُنقَلِبُون﴾[15].
موقع سفر کردن انسان مستحب است که اين دعا را بخواند اين دعا در نهج البلاغه است: «اللَّهُمَّ أَنْتَ الصَّاحِبُ فِي السَّفَرِ وَ أَنْتَ الْخَلِيفَةُ فِي الْأَهْلِ وَ لَا يَجْمَعُهُمَا غَيْرُكَ لِأَنَّ الْمُسْتَخلفَ لَا يَكُونُ مُسْتَصحَبا وَ الْمُسْتَصحَبُ لَا يَكُونُ مُسْتَخلَفا»[16] خدايا تو هم با ما هستي هم پيش زن و بچه مايي و غير از تو کسي ديگر نميتواند اينطور باشد که هم مصاحب مسافر باشد، همراه مسافر باشد، مسافر را حفظ کند، هم در غياب او زن و بچهاش را حفظ کند. ذات اقدس الهي اسباب متعدد دارد، به لحاظ اينکه پيش زن و بچه است و از آن جهت که محيط به آنهاست و حافظ آنهاست، خليفه ماست و چون خليفه ماست ما هم ميتوانيم خليفه او باشيم؛ يعني من کار را الآن ميخواهم به دست شما انجام بدهم نه اينکه حالا چون خدا حاضر کل است خليفة الله ندارد، تعبير خليفة الله در روايات و ادعيه و زيارات فراوان است.
بنابراين انسان ميتواند خليفة الله باشد منتها شرطش اين است که «مُوتُوا قَبْلَ أَنْ تَمُوتُوا» که در ارث معنوي تا وارث نميرد از ارث معنا بهرهاي نميبرد؛ در ارث مادي، مورث بايد بميرد تا مال به وارث برسد يعني وارث به جاي او بنشيند ولي در ارث معنوي، تا وارث نميرد «مُوتُوا قَبْلَ أَنْ تَمُوتُوا» سهمي از ارث نميبرد.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1]. سوره نساء، آيه23.
[2]. المهذب البارع، ج3، ص236 ؛ تفسير الصافی، ج1، ص435.
[3]. سوره نساء، آيه23.
[4] . سوره حج، آيه17.
[5] . سوره کافرون، آيه6.
[6]. عوالي اللئالي، ج3، ص514.
[7]. سوره مريم، آيه6.
[8]. کانل الزيارات، ص206.
[9]. جواهر الکلام، ج22، ص208 ؛ المکاسب، ج3، ص7.
[10]. الكافي، ج1، ص32.
[11]. الوافي، ج۴، ص۴۱۱؛ بحار الانوار ، ج69, ص59.
[12]. سوره بقره، آيه30.
[13]. سوره بقره، آيه30.
[14]. سوره توبه، آيه103.
[15] . سوره زخرف، آيات 13و14 ؛ لوامع صاحبقرانی، ج 8، ص368.
[16] . نهج البلاغة، نامه46.