اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿قُلْ مَا سَأَلْتُكُم مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلَي اللَّهِ وَهُوَ عَلَي كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ (47) قُلْ إِنَّ رَبِّي يَقْذِفُ بِالْحَقِ عَلَّامُ الْغُيُوبِ (48) قُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَمَا يُبْدِئُ الْبَاطِلُ وَمَا يُعِيدُ (49) قُلْ إِن ضَلَلْتُ فَإِنَّمَا أَضِلُّ عَلَي نَفْسِي وَإِنِ اهْتَدَيْتُ فَبِمَا يُوحِي إِلَيَّ رَبِّي إِنَّهُ سَمِيعٌ قَرِيبٌ (50) وَلَوْ تَرَي إِذْ فَزِعُوا فَلاَ فَوْتَ وَأُخِذُوا مِن مَكَانٍ قَرِيبٍ (51)﴾
نيازمندي موجود ممكن به أجر الهي
در جريان مسئلت اجر دو مبحث است يك مبحث, اجر الهي است كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) يقيناً اجر ميخواهد و ميطلبد چون موجود ممكن, فقير است و فقير بالذّات نيازمند به اجر است برخيها اجرشان نجات از نار است برخي اجرشان ورود به بهشت است برخي هم اجرشان لقاءالله است بالأخره ممكن, اجر ميطلبد. وجود نوراني حضرت امير و ساير ائمه(عليهم السلام) كه عبادت را سه قسم كردند هيچ عابدي را مستثنا نكردند هر عابدي بالأخره مقصدي دارد اوساط از اهل ايمان يا «خوفاً من النار» عبادت ميكنند يا «شوقاً الي الجنّة» اوحدي از اهل ايمان هم عبادتشان «حبّاً لله» و براي لقاء الله است[1] آن هم درجاتي دارد پس آن مبحث كه اجر وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نسبت به ذات اقدس الهي است مفروغعنه است و خارج از بحث است تعبير به ﴿عَلَي﴾ هم تعبير قرآني است قرآن كريم ياد داد و آموخت كه فرمود: ﴿وَمَا مِن دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ إِلاَ عَلَي اللَّهِ رِزْقُهَا﴾[2] در حقيقت خود خداي سبحان اين تعبير را امضا كرده است وگرنه بنده چيزي بر خدا تحميل نميكند اين راجع به مبحث اول.
بررسي طوايف سهگانه آيات پيرامون اجر رسالت
درباره مبحث دوم كه اجرخواهي آن حضرت از امت باشد آيات وارد شده در اين زمينه سه طايفه است: طايفه اُوليٰ آياتي است كه خود آن حضرت به دستور خدا دارد يا مستقيماً خود ذات اقدس الهي ميفرمايد تو از مردم اجر نميخواهي كه در سوره مباركه «يوسف» آمده است در سوره «يوسف» آيه 104 اين است ﴿وَمَا تَسْأَلُهُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ﴾ تو از مردم چيزي نميخواهي ﴿إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِلْعَالَمِين﴾ اين يادآوري جهاني است تو كه از مردم چيزي طلب نميكني وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم همين تعبير را دارد كه ما از شما چيزي نميخواهيم اين طايفه اوليٰ. طايفه ثانيه آياتي است كه دلالت ميكند كه آن حضرت از مردم چيزي طلب ميكند و آن مودّت در قُرباست يا ﴿مَن شَاءَ أَن يَتَّخِذَ إِلَي رَبِّهِ سَبِيلاً﴾ است آيه 23 سوره مباركه «شوري» اين است ﴿ذلِكَ الَّذِي يُبَشِّرُ اللَّهُ عِبَادَهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ قُل لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَي﴾ اين هم به دستور خود خداي سبحان است همان خدايي كه در آيه 104 سوره «يوسف» ميفرمايد: ﴿وَمَا تَسْأَلُهُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ﴾ همان خدا به حضرتش ميفرمايد به مردم بگو: ﴿لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَي﴾ يا در سوره مباركه «فرقان» قريب به همين مضمون آمده است كه من اجري از شما نميخواهم مگر كسي كه بخواهد به طرف ذات اقدس الهي راهي را طي كند آيه 57 سوره مباركه «فرقان» اين است ﴿قُلْ مَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِلَّا مَن شَاءَ أَن يَتَّخِذَ إِلَي رَبِّهِ سَبِيلاً﴾ مگر كسي بخواهد به طرف ذات اقدس الهي سفري كند اهل سير و سلوك باشد سير الهي داشته باشد. پس طايفه اُوليٰ خود خدا به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ميفرمايد تو از مردم چيزي نميخواهي, طايفه ثانيه خود خدا به آن حضرت ميفرمايد به مردم بگو من از شما چيزي نميخواهم مگر مودّت در قربا يا ﴿مَن شَاءَ أَن يَتَّخِذَ إِلَي رَبِّهِ سَبِيلاً﴾. طايفه ثالث, مفسّر اين دو طايفه است شارح اين دو طايفه است كه نسخي در كار نيست تنافي در كار نيست تا كسي بگويد آن آيات سوره «شوري» مدني است اين آيه سوره «سبأ» مكّي است خود سوره «شوري» مستحضريد كه مكّي است چهار آيه در كنار هم راجع به همين مودّت و سه آيه در غير اين مورد در سوره مباركه «شوري» است كه استثنا شده كه اينها مدني است كه در سوره مكّي واقع شده.[3]
آيهٴ مورد بحث مبيّن بازگشت اجرخواهي رسول خدا به امت
اين طايفه ثالثه كه در سوره مباركه «سبأ» محلّ بحث است به منزله تفصيل و تبيين و شرح اين دو طايفه است يعني آن طايفه اُوليٰ كه فرمود از مردم چيزي نميخواهي خب از مردم چيزي طلب نميكني اين طايفه ثانيه كه ميفرمايد مودّت در قُرباست يا ﴿إِلَّا مَن شَاءَ أَن يَتَّخِذَ إِلَي رَبِّهِ سَبِيلاً﴾ اين را در همين آيه محلّ بحث سوره مباركه «سبأ» تشريح ميكند كه به مردم بگو ﴿قُلْ مَا سَأَلْتُكُم مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ﴾ اين براي شماست, اينجا هم باز به دستور خداست مودّت اهل قربا مثل اين است كه طبيب به بيمار بگويد من اين نسخه كه نوشتم معاينهاي كه كردم هيچ چيزي از شما طلب نميكنم فقط شما اين آقا كه نسخه را براي شما شرح ميدهد حرف او را گوش بده خب اينكه اجر نيست اين ميشود طبّ رايگان, اگر طبيبي به بيمار بعد از همه تلاش و كوشش بگويد من براي شما نسخه نوشتم اين نسخهاي است كه دومي ندارد بعضي از نسخهها خب موادّش خيلي شفاف و روشن است اما قسمت مهمّش ترجمهكننده ميخواهد تنها اجر من اين است كه حرف اين ترجمهكننده را گوش بدهي كه اين نسخه چه ميگويد به آن عمل كني خب اين اجر طبيب نيست فرمود مودّت در قُربا به من برنميگردد اينها شارحاند, مفسّرند, مبيّناند, راهنمايند خودشان عمل ميكنند شما را هم به دنبال خودشان ميبرند اين چيزي به من برنميگردد اين هم به دستور خود خداي سبحان است فرمود به مردم بگو﴿مَا سَأَلْتُكُم مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ﴾ ما كه از شما چيزي نخواستيم.
دعاي ختم قرآن امام سجاد(عليه السلام) بيان كننده جايگاه امامت در تفسير قرآن
حالا ميبينيد آن بحثهايي كه در ديروز اشاره شده كه وجود مبارك امام سجاد در صحيفه سجاديه اهل بيت را مشخص ميكند اين است. صحيفه سجاديه مستحضريد زبور اهل بيت است انجيل اهل بيت است در دعاي ختم قرآن صحيفه سجاديه كه غالب شما بالأخره قرآن ختم ميكنيد سعي كنيد انشاءالله بعد از ختم قرآن اين دعاي صحيفه سجاديه را كه حضرت هنگام ختم قرآن قرائت ميفرمودند, قرائت بفرماييد. در دعاي ختم قرآن وجود مبارك امام سجاد عرض ميكند كه «اللَّهُمَّ إِنَّكَ أَنْزَلْتَهُ عَلَي نَبِيِّكَ» اين سه بخشي كه در ديروز عرض شد كه قرآن سه مرحله دارد بخشي را پيغمبر, بخشي را اهل بيت(عليهم السلام) به عهده دارند اين است «اللَّهُمَّ إِنَّكَ أَنْزَلْتَهُ عَلَي نَبِيِّكَ مُحَمَّدٍ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ مُجْمَلًا» قرآن, قانون اساسي است قانون اساسي اصول كلي است كليات است «اعطيت جوامع الكلم»[4] جوامعالكلم, كليات را بايد بيان كند جزئيات كه به عهده جوامعالكلم نيست اين اصل اول, مُجمَل يعني كلي; دوم: «وَ أَلْهَمْتَهُ عِلْمَ عَجَائِبِهِ مُكَمَّلًا» از راه وحي، اين كلمات جامع و قانون اساسي را به حضرت دادي كه ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ ٭ عَلَي قَلْبِكَ﴾ و از راه الهام, عجايب قرآن را, معارف قرآن را به آن حضرت آموختي كه بعد به حضرت فرمودي: ﴿أَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ﴾ تو بايد بيان كني كه اين قانون اساسي شرحش چيست, تحريرش چيست. سوم: حالا آن حضرت رحلت كرده است و بعد از آن حضرت پيامبري نميآيد پس سخنگويي نيست و كتابي نميآيد پس كلامي نيست چه كسي بايد ﴿لَقَدْ وَصَّلْنَا لَهُمُ الْقَوْلَ﴾ را از يك سو, ﴿ثُمَّ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا تَتْرَا﴾ را از سوي ديگر تبيين كند فرمود آن سومي به عهده ماست.
وراثتي بودن علم ائمه(عليهم السلام) در تفسير از ديدگاه امام سجاد(عليه السلام)
«وَ وَرَّثْتَنَا عِلْمَهُ مُفَسَّراً» تفسير قرآن را ما از راه علمالوراثه ميدانيم نه علمالدراسه همه ما اينطوريم كه هيچ كدام ما مكتب نرفتيم همه ما جزء نگاران مكتب نرفتهايم[5] ما علمالوراثه داريم نه علمالدراسه از تو ارث برديم تو توريث كردي از راه نبيّات, از راه قرآنت, از راه وحيات به بركت پيغمبر، اينها را به ما ارث دادي «وَ وَرَّثْتَنَا عِلْمَهُ مُفَسَّراً وَ فَضَّلْتَنَا عَلَي مَنْ جَهِلَ عِلْمَهُ وَ قَوَّيْتَنَا عَلَيْهِ لِتَرْفَعَنَا فَوْقَ مَنْ لَمْ يُطِقْ حَمْلَهُ».
ناتواني كوه از حمل آيات الهي و حمل آن توسط اهلبيت(عليهم السلام)
بعد در صفحه بعد ميفرمايد خدايا تو فرمودي اين قرآن را اگر بر كوه نازل ميكرديم كوه تحمّلش را نداشت اما ما ميخواهيم كاري بكنيم كه از كوه برنميآيد خب اين حرف, حرف آدم عادي كه نيست عرض ميكند «وَ لِمَا طَوَتِ الْغَفْلَةُ عَنَّا مِنْ تَصَفُّحِ الِاعْتِبَارِ نَاشِراً حَتَّي تُوصِلَ إِلَي قُلُوبِنَا فَهْمَ عَجَائِبِهِ وَ زَوَاجِرَ أَمْثَالِهِ الَّتِي ضَعُفَتِ الْجِبَالُ الرَّوَاسِي عَلَي صَلَابَتِهَا عَنِ احْتِمَالِهِ»[6] آن توفيق را به ما بده كه كوه با آن صلابتش نميتواند بفهمد ما بفهميم يعني آنكه در سوره «حشر» فرمودي: ﴿لَوْ أَنزَلْنَا هذَا الْقُرْآنَ عَلَي جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خَاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ﴾[7] كوه نميتواند حقايق قرآن را درك كند ما كاري بكنيم كه بالاتر از كوه باشيم اين حرف حضرت است, پس معلوم ميشود تا آنجا راه دارد ما هم بايد در دامنه اين قلّه باشيم بالأخره اگر كسي بخواهد تشنه نباشد و نميرد بايد به دامنه اين كوه سري بزند از چشمههاي آن استفاده بكند فرمود كاري كه ما ميكنيم از كوه برنميآيد اين ادّعاي حضرت است و درست هم فرمود, اينها همهشان ﴿مَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَي﴾[8] هستند معصوماند, حرف آنها, رفتار آنها, سنّت آنها, سيرت آنها ميشود حجّت, فرمود ما كاري ميكنيم كه از كوه برنميآيد و درست هم است.
غدير، روز شناسايي جايگاه امامت در دين
بنابراين غديري كه ما در پيش داريم چنين روزي است آن تاريخ را بيش از هزار بار گفتند و نوشتند چون بيش از هزار سال گذشت عمده آن است كه الامام مَن هو؟ الامامة ما هي؟ اينها چقدر سخنگوي خدا هستند, چقدر قرآن را ميفهمند, چطور قرآن را ميفهمند, چطور قرآن را منتشر ميكنند, كوه ذخيره ميكند در دلش معدن ميپروراند در دلش چشمه ميپروراند بعضيها براي استخراج معدن ميروند, بعضي براي استخراج آبها و چشمهها ميروند, بعضي هم اين خاكهاي روي كوه را براي خانهسازي ميگيرند بالأخره هر كسي از راهي استفاده ميكند اينها بيانات نوراني آن حضرت است.
تبيين وراثت علمي ائمه(عليهم السلام) از طريق پيوند با رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم)
پرسش: در مورد علم الدراسة اين چيزهايي که فرموديد درست اما اين علم الوراثة چگونه به آنها رسيده؟
پاسخ: خب وراثت, پيوند است الآن شما ميتوانيد از يك عالِم اقتصاددان از يك تاجر سؤال بكني چطور كسب كردي, اين راه اقتصاد را راه ميگيرد هر كسي هوشمند است درس ميگيرد اما از پسري سؤال بكني شما چه كار كردي كه اين مال فراوان را به دست آوردي ميگويد من كاري نكردم من پيوند دارم [و ارث بردم].
پرسش: حرف من اين است که نسبت به تمام علوم آنها اينگونه است؟
پاسخ: غرض اين است كه آن پيوند است آن «چگونه» و «چطور» نيست علمالدراسه راه فكري دارد چون راه فكري دارد از يك عالِم اقتصاد ميشود سؤال كرد كه شما چگونه اين ثروت را پيدا كردي او هم درس ميدهد و شاگرداني تربيت ميكند و اينها ميروند مطابق هوش خود عالِم اقتصاد ميشوند و وارد تجارت ميشوند و تاجر ميشوند و سوداگر اما اگر ارث كلاني به يك پسر برسد ما بگوييم آقا تو چه كار كردي كه اين ارث به تو رسيد آخر او كاري نكرده بود اين فقط پيوند دارد; در علمالوراثه, پيوند است ما به همه چيز مرتبطيم به خدا هم مرتبطيم! اگر كسي واقعاً دورهاي از عمر را گذرانده باشد اين آيه را لمس كند, الآن ما اين آيه را لمس ميكنيم ﴿وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَهُم مُشْرِكُونَ﴾[9] اين براي ما خيلي ملموس است هر روز ميبينيد كسي به دنبال كاري است تا كسي به قدرتي رسيده به دنبال او راه ميافتد اين الآن براي ما يك امر بيّنالرشدی شد در سايه اين تجربههاي چند سال; خدا را هم قبول دارد يكي از چيزهايي كه قبول دارد خداست تا كسي به قدرتي رسيده به دنبال او راه ميافتد ديگر به فكر حلال و حرام نيست ﴿وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَهُم مُشْرِكُونَ﴾ اكثر مؤمنين, مشركاند آن وقت ميبينيد آنكه خداي سبحان فرمود: ﴿وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ﴾[10] آن براي اصل مبدأ است «معروفٌ عند كلّ جاهل»[11] براي اصل مبدأ است آن توحيد براي خواص است آن توحيدِ اخص براي اوحديّ از اهل ايمان است آنها اصلاً [براي ماها] مطرح نيست اصلِ اينكه خدايي هست مورد قبول خيليهاست مورد قبول مشركين هم است.
تشبيه ضرورت ارتباط ما با امام(عليه السلام) به انسان تشنه با چشمه
به هر تقدير ارتباط ما به اين خاندان ارتباط يك آدم تشنه است به كسي كه تمام چشمهها در اختيار اوست بالأخره ﴿لَقَدْ وَصَّلْنَا لَهُمُ الْقَوْلَ﴾[12] كه منقطعالآخر نيست ﴿ثُمَّ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا تَتْرَا﴾[13] كه منقطعالآخر نيست پيامبر نشد, امامي كه جانشين آن پيغمبر است و به منزله ﴿أَنْفُسَنَا﴾ است غدير يعني چنين چيزي, تنها شخص وجود مبارك حضرت معيار نيست آن امامت است آن ولايت است آن مقام عصمت است آن حجيّت الهي است.
ناتمامي شبهه طرح خلافت علي(عليه السلام) در اواخر رسالت پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم)
پرسش: استاد! حرف اين بود که آيا آيه مکی میتواند مفسّر مدنی باشد؟
پاسخ: فرق نميكند گاهي بيان, قبل ميآيد اولاً در بحث ديروز اشاره شد كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در همان روزهاي آغازين رسالت مسئله خلافت اينها را مطرح كرد در ماجراي ﴿وَأَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ﴾ كه حضرت همه اينها را جمع كرده فرمود اول كسي كه به من ايمان بياورد خليفه من است, وصيّ من است[14] همه را از همان روز فرموده, بارها هم ميفرمود, بنابراين گاهی يك اصل قبل ميآيد گاهي يك اصل بعد ميآيد آن هم سوره «شوري» سوره مكّي است آن چند آيه را گفتند مدني است شايد آن چند آيه هم در بخشهايي از اوايل [حضور در] مدينه نازل شده باشد كه قابل جمع باشد بالأخره گاهي بيان, قبل ميآيد گاهي بيان, بعد ميآيد يك اصل كلي است اين را مشخص نكرده كه شما ولايت را يا مودّت را ميخواهي تا كسي بگويد اين در مكه نازل شد اين يك اصل كلي است چه اينكه در سوره «فرقان» هم فرمود: ﴿إِلَّا مَن شَاءَ أَن يَتَّخِذَ إِلَي رَبِّهِ سَبِيلاً﴾.
ردّ كلام زمخشري در تفسير آيه: ﴿وَمَا سَالتُكُم مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ﴾
اصل كلي را در سوره مباركه «سبأ» فرمود اگر چيزي از مردم بخواهي به سود آنهاست اين يك اصل كلي, بعد هم مطابق اين اصل كلي فرمود ما مودّت را ميخواهيم يعني آن مودّت به سود شماست. زمخشري و امثال زمخشري دو احتمال ميدهند ميگويند اين ﴿مَا سَأَلْتُكُم مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ﴾ اين كنايه از آن است كه ما چيزي از شما نميخواهيم مثل اينكه در عرف كسي رايگان به ديگري خدمت كرده بعد بگويد «إن أعطيتني شيئاً فخذه»[15] اگر چيزي به من دادي براي خودت يعني چيزي به من ندادي اين خوب است اما اين در حدّي نيست كه انسان آيه را بر آن تطبيق بكند.
تبيين تفاوت بين بيتالمال و خمس و اجر رسالت
پرسش: ببخشيد! پس جايگاه خمس کجاست؟
پاسخ: آن هم همينطور است اينها ديگر مصرفكننده هستند آنجا هم اعتراض كردند در سوره مباركه «حشر» هم غير از ذويالقربي, ابناءالسبيل و اينها هم آمده است[16] به خود پيغمبر هم كه ﴿قُلِ الْأَنْفَالُ لِلّهِ وَالرَّسُولِ﴾[17] آنجا هم اعتراض مختصري كردند بعد ديدند كه نه, اين مصرفكننده است در توزيع غنايم بيتالمال برخيها اعتراض كردند وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) تشريف بردند كنار شتر بعد با دو انگشتشان مقداري از اين پشم و کرک شتر را كَندند فرمودند: «ما لي مِن فيئكم هذه الوبرة إلاّ الخمس»[18] اين يك تار مويي, يك تكپشمي كه ميبينيد لاي دو انگشت من است اين يك پنجمش براي من است اگر سهم من را ميخواهي به تو ميدهم اما سهم ديگران را به تو نميدهم «ما لي مِن فيئكم هذه الوبرة» وَبره مثل وَبْر, مثل تمره و تمر يعني اين تكپشم «الاّ الخمس». گروهي آمدند خدمت وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) عرض كردند كه فلان سربازت شهيد شد فرمود: «إنّ الشَملة التي أخذ يوم خيبر مِن الْمُغانم لم تصبْها المقاسم لتشتعل عليه ناراً»[19] آن پارچهاي كه بدون اجازه حكومت اسلامي از غنايم خيبر گرفته الآن در گورش شعلهور است ولو شهيد شد اين ميشود بيتالمال, بيتالمال يعني اين.
رفتار نبوي در مواجهه با بيتالمال سبب پذيرش آيات خمس و انفال
مردم ديدند پيغمبر اينطور است زندگياش را ديدند, حشر و نشرش را ديدند, سابقه تجارياش را ديدند, آنها كه مال خود او بود در راه خدا صرف كرده; لذا اول ممكن بود يك عده بهانه بگيرند اما نه درباره خمس دهنشان باز بود نه درباره سوره «شوري» دهنشان باز بود ﴿قُلِ الْأَنْفَالُ لِلّهِ وَالرَّسُولِ﴾ انفال, درياها, قلل جبال, بطون اوديه, معادن بزرگ, اينها براي پيغمبر است و براي امام, اينها ديگر خمس تعلّق نميگيرد اينها ديگر مِلك شخصي نيست كه خمس به آن تعلّق بگيرد اينها جزء انفال است لذا در معدن گاز, در معدن نفت با اينكه معدن هستند خمس تعلّق نميگيرد جزء انفال است آن معادن خصوصي كه در مِلكهاي اشخاص است به آن خمس تعلّق ميگيرد خب مردم اين را ديدند ديگر نتوانستند اعتراض كنند.
رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) مفسر ﴿وَمَا سَالتُكُم مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ﴾ نه مُبدع آن
اما اين را كه اوايل بود ﴿مَا أسْألُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ﴾ را خود خداي سبحان فرمود اينطور بگو اين دارد تفسير ميكند كه آنكه من خواستم مودّت اهل قُربا اين به سود من نيست مثل همان جريان نسخهاي كه گفتيم, اگر كسي بگويد ما هيچ چيزي از شما نميخواهيم مگر اينكه حرف كسي كه اين نسخه را براي شما ترجمه ميكند به اين عمل بكني اين بازگشتش به اين است كه من از شما چيزي نميخواهم. بنابراين اينكه فرمود: ﴿مَا سَأَلْتُكُم مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ﴾ ناظر به اين است.
اشتباه مشركين در خلط بين تكوين و تشريع
آن خلط تكوين و تشريع كه بحثش گذشت آن مشركين خلطي كردند گفتند خداي سبحان كه عالِم به كار ماست كه ما بتپرست هستيم قادر مطلق هم است كه ميتواند جلوي ما را بگيرد چون جلوي ما را نگرفته پس حق است ﴿لَوْ شَاءَ اللّهُ مَا أَشْرَكْنَا وَلاَآبَاؤُنَا وَلاَحَرَّمْنَا مِن شَيْءٍ﴾[20] كه اين روشن شد خلط بين تكوين و تشريع است كه اينها اشتباه كردند و اگر اين حق باشد كه اباحهگري است خب اين همه معاصي كه در عالَم واقع ميشود راهزنيها و قتل و غارتها خدا هم عالِم است هم قادر, چون جلويشان را نگرفته پس معلوم ميشود حق است؟! اين اباحهگري مشئوم و مذمومي است اين راه باطل است.
تبيين وابستگي امور اعتباري به امور حقيقي
اما آن مطلبي كه بين تكوين و اعتبار بايد فاصله باشد, هر امر اعتباري بايد به امر حقيقي برگردد امر اعتباري چون اين اعتباريات كه فلان چيز حلال است فلان چيز حرام است اين بايد و نبايدها اعتباري است انسان يك موجود حقيقي است (يك) كمال موجود حقيقي, حقيقي است (دو) راه بين متكامل و كمال, حقيقت است (سه) يعني همه اين اصول به بود و نبود برميگردد نه به بايد و نبايد اين بايد و نبايد اعتباري مثل حليّت, مثل حرمت, مثل رياست, مثل مالكيت, مثل مملوكيت اينها عناوين اعتباري است كه از يك حقيقت گرفته شده آن حقيقت در اختيار خداست كه به اهل بيت و انبيا فرمود, آن حقيقت است كه با حقايق ما رابطه دارد هرگز امور اعتباري باعث تكامل موجود حقيقي نميشود اين بايد و نبايدهاي اعتباري بايد به يك بود و نبودِ حقيقي تكيه كنند (يك) آن بود و نبود حقيقي به حقيقت انسان وابسته باشد (دو) تا انسان را متكامل كند (سه) اگر بايد و نبايد اعتباري بود و قرارداد بشري بود هيچ كمالي براي بشر نميآورد اما اگر اينها يك پشتوانه حقيقت داشت كه از آن حقيقت گرفته شده به اين صورت در آمده كما هو الحق كه انبيا و اوليا به اذن الهي باخبرند اين امور اعتباري يعني حليّت و حرمت, بايد و نبايد اعتباري چون به يك حقيقت تكيه ميكند و آن حقيقت با حقيقت ما رابطه دارد باعث كمال ماست اينکه فرمود باطن گناه, زباله است يعني زباله است اينكه ميبينيد در عالَم رؤيا براي برخي كشف ميشود همين است اگر به كسي بگويند آقا به اين زباله دست نزن درست است اين به حسب ظاهر نهي است و امر اعتباري است اما از يك واقعيت گرفته شده حضرت فرمود استغفار كنيد وگرنه بوي بد گناه رسوايتان ميكند[21] يعني اين اموري كه ما تحريم كرديم از حقيقتي گرفته شده صِرف قرارداد و اعتبار نيست.
قذف حق به صورت نعمت و نقمت
فرمود: ﴿قُلْ إِنَّ رَبِّي يَقْذِفُ بِالْحَقِ عَلَّامُ الْغُيُوبِ﴾ اين وقتي كه بخواهد حق را قذف كند يا به صورت نعمت مثل «العلم نورٌ يقذفه الله في قلب من يشاء»[22] يا «الايمان نورٌ يقذفه الله في قلب من يشاء» يا به صورت نقمت ﴿قَذَفَ فِي قُلُوبِهِمُ الْرُّعْبَ﴾ اين عالِم غيب است ميداند به چه كسي بدهد, چقدر بدهد, چقدر قذف كند و كجا قذف كند و چطور قذف كند ﴿عَلَّامُ الْغُيُوبِ﴾ است.
ناسازگاري حق با باطل نو و كهنه
﴿قُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَمَا يُبْدِئُ الْبَاطِلُ وَمَا يُعِيدُ﴾ فرمود وقتي حق آمده حق اينطور نيست كه التقاطي باشد, حق اينطور نيست که اختلاطي باشد, حق اينطور نيست تلفيقي باشد. حق, سازشكار نيست كه يك روز با باطل اينقدر بسازد يا اينطور بسازد اصلاً با باطل سازگار نيست لذا جا براي باطل در نظام حق نيست نه باطلِ كهنه و فرسوده, نه باطل نو و تازه در آمده ﴿قُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَمَا يُبْدِئُ الْبَاطِلُ﴾ ابداء باطل يعني باطل نو ﴿وَمَا يُعِيدُ﴾ اعاده باطل يعني عود باطل گذشته. در بيانات نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) در عهدنامه مالك اين است كه بدترين وزرا, وزراي رژيم سابقاند «إِنَّ شَرَّ وُزَرَائِكَ مَنْ كَانَ لِلْأَشْرَارِ قَبْلَكَ وَزِيراً» مبادا آنها را كه در دستگاههاي ديگران كار ميكردند بياوري خب اين اعاده باطل است وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) وقتي وارد مكه شدند و سيصد و اندي بت كنار كعبه بود «ثلاثمائه و ستّين» سيصد و شصت بت بود همه را با دست خودشان اشاره ميكردند برميداشتند ميفرمودند: ﴿جَاءَ الْحَقُّ وَمَا يُبْدِئُ الْبَاطِلُ وَمَا يُعِيد﴾ يا ﴿جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ﴾[23] وقتي باطل مُرد نه جا براي نوآوري آن است نه جا براي بازگشت مطالب كهن آن است.
تبيين كلام پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در ابطال جبر بعد از تبيين حق
در ابطال جبر هم فرمود: ﴿قُلْ إِن ضَلَلْتُ فَإِنَّمَا أَضِلُّ عَلَي نَفْسِي﴾ بگو اگر من ـ معاذ الله ـ گمراه شدم به ضرر خود من است مبادا بگويي كه من در گمراهي مجبور بودم جبر را با اين راه ابطال كرده است اگر كسي گمراه شد بعد از تبيّن حق از باطل, تبيّن رشد و غيّ اين گرفتار ميشود ﴿قُلْ إِن ضَلَلْتُ فَإِنَّمَا أَضِلُّ عَلَي نَفْسِي﴾ دو مطلب است: يكي اينكه من خودم گمراه ميشوم نه كسي مرا گمراه كند اين است كه به زيان خود من است من اگر گمراه شدم اسناد ضلالت به من حق است كسي مرا مجبور نكرده (يك) به زيان خود من هم است (دو) اما اگر هدايت شدم من هدايت شدم من مبدأ قابلي هستم ولي راهنما دارم براي اينكه در اين حوادث من نميدانم از كجا آمدم به كجا دارم ميروم با اين اسرار جهان آشنا نيستم چگونه با اينها معامله كنم چگونه با مردم معامله كنم من هستم و انباري از جهالات كدام حيوان حلال است, كدام حيوان حرام است, كدام شيء پاك است, كدام شيء نجس است اينها را من چه ميدانم, اگر هدايت شدم درست است من هدايت شدم, جبر نيست اما بالأخره كسي ما را راهنمايي كرده ﴿وَإِنِ اهْتَدَيْتُ فَبِمَا يُوحِي إِلَيَّ رَبِّي﴾ چون ﴿مَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾[24] اگر راهنما نباشد و راه را نشان ندهد خب ما چراغ دستمان است بسيار خوب, عقل و فطرت چراغي است دست ما, عقل سراج است و نه صراط; عقل كه دين نيست عقل كه راهساز نيست مهندس نيست عقل چراغ است راه را نشان ميدهد پس مهندسي هست, راهي هست, راهنمايي هست.
انحصار مهندسي راه رسيدن به خدا در پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم)
وجود مبارك حضرت در جمع اصحاب خطّ مستقيمي كشيد خطوط فرعي هم دو طرفش رسم كرد, فرمود راهي كه من آوردم اين خطّ مستقيم وسط است اينكه ديگران آوردند در سَمت چپ و راست از ديگران است[25] بالأخره ما يك مهندس ميخواهيم ما بايد بدانيم «الصراط ما هو؟», «السراج ما هو؟» چراغ دست ماست بله خب چراغ دست ماست خب چراغ دست ماست كه راه را ببينيم ما كه خودمان اصلاً گُمشده هستيم اصلاً نميدانيم از كجا آمديم به كجا ميرويم ما همينجا بايد تكان نخوريم انسان اگر انسان است هيچ تكان نميخورد براي اينكه نميداند از كجا آمده كجا ميخواهد برود به كدام طرف ميخواهد برود اگر عاقل است هيچ تكان نميخورد ميگويد: «قِف عند الشبهة»[26] ولي وقتي مهندس آمد و راه نشان داد و به وسيله عقل و نقل اين راه را به ما ارائه كردند بله خب ﴿اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ﴾[27] شد اين راه را ميرويم.
انبيا و اولياي الهي مهندسين هدايت بشر
پرسش...
پاسخ: براي اينكه عمل كردند, صلات مجسّماند, عدل مجسّماند, تقواي مجسّماند اينها به ما فرمودند سنّت اينها حجّت است مهندساند ديگر, مهندس كه محتاج به راه نيست خودش ميرود ميشود راه. اين مهندس هم مستحضريد كه عربي نيست اين نظير «دحرجَ يدحرج» نيست كه رباعي مجرّد باشد اين «هندسَ يُهندس» معرّب است «هندسه» معرّب «اندزه» است, «اندزه» مخفّف «اندازه» است اين فارسي است كه تعريب شده وگرنه ما عربي به نام هندس و يهندس و مهندس نداريم اين مهندس كه به صورت رباعي مجرّد ترسيم شده است اين معرّب است در بعضي از نصوص بر ذات اقدس الهي اطلاق شده است كه او مهندس است[28] خب مهندس بايد راه نشان بدهد راه كه خود ذات اقدس الهي كه نيست انبيا و اوليا را بر اساس همان علمالوراثه مهندسِ خود قرار ميدهد اينها اين راهي را كه ميروند براي ما ميشود صراط مستقيم فرمود: «خذوا عنّي مناسككم»[29] (يك) «صلّوا كما رأيتموني اُصلّي»[30] (دو) ببينيد من چه كار ميكنم خب ما اگر ـ معاذ الله ـ راهي از قبل داشته باشيم اين پيغمبر بايد در اين راه برود خب آن راه كه دين است پس معلوم ميشود او راه را نياورد او راهيِ راه است راه يعني دين را او آورده, او آورده با چه چيزي آورده؟ با گفتارش, گفتار, عمل خارجي نيست فقط بهره علم حصولي دارد اين مهندس است اين راه درست ميكند خطّ مشي اينها براي ما راه است فرمود ببينيد من چطور نماز ميخوانم شما همينطور نماز بخوانيد اينها تمثيل است و نه تعيين «خذوا عنّي مناسككم» هست, ساير مسائل هم هست «خذوا عنّي جهادكم, خذوا عنّي صومكم, خذوا عنّي فطركم», «صلوا كما رأيتموني اُصلّي», «صوموا كما رأيتموني صُمت» همه كارها همينطور است.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . ر.ك: الكافي, ج2, ص84; ر.ك: نهجالبلاغه, حكمت 237.
[2] . سوره هود, آيه 6.
[3] . مجمعالبيان, ج9, ص31.
[4] . من لا يحضره الفقيه، ج 1، ص 241.
[5] . ر.ك: ديوان حافظ, غزل 167؛ نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت٭٭٭به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد.
[6] . الصحيفة السجادية, دعاي 42.
[7] . سوره حشر, آيه 21.
[8] . سوره نجم, آيه 3.
[9] . سوره يوسف, آيه 106.
[10] . سوره لقمان, آيه 25; سوره زمر, آيه 38.
[11] . الكافي, ج1, ص91.
[12] . سوره قصص, آيه 51.
[13] . سوره مؤمنون, آيه 44.
[14] . ر.ك: علل الشرائع, ج1, ص170; ر.ك: الارشاد (شيخ مفيد), ج1, ص50; ر.ك: الامالي (شيخ طوسي), ص583.
[15] . الكشاف, ج3, ص591.
[16] . سوره حشر, آيه 7
[17] . سوره انفال, آيه 1.
[18] . اعلام الوري, ص121.
[19] . الموطأ (مالك), ج2, ص459.
[20] . سوره انفال, آيه 148.
[21] . الامالي (شيخ طوسي), ص372.
[22] . مصباح الشريعه, ص16.
[23] . (سوره اسراء, آيه 81) الامالي (شيخ طوسي), ص336 و 337.
[24] . سوره نحل, آيه 53.
[25] . مسند احمد, ج1, ص435.
[26] . ر.ک: الکافی، ج 1، ص 50.
[27] . سوره فاتحةالكتاب, آيه 6.
[28] . ر.ك: الكافي, ج1, ص158.
[29] . الانتصار في انفرادات الامامية (شريف مرتضي), ص254 و 255.
[30] . حياة ابن أبي عقيل و فقهه, ص225; المسائل الناصرات (شريف مرتضي), ص211, 218, 226 و 229.