أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
ششمين مسئله از مسائل هشتگانهاي که مرحوم محقق (رضوان الله تعالي عليه) در شرايع مطرح کردند اين بود که «لو ادعى صاحب النصاب إبداله في أثناء الحول قبل قوله و لا يمين و كذا لو خَرَص عليه» يا «خُرِص عليه فادعى النقصان و كذا لو ادعى الذمي الإسلام قبل الحول أما لو ادعى الصغير الحربي الإنبات لعلاج لا بسن ليتخلص عن القتل فيه تردد و لعل الأقرب أنه لا يقبل إلا مع البينة»[1]. قبلاً به عرضتان رسيد که قاضي در اسلام هم حَکم است هم حاکم. برابر آن مقبوله حضرت فرمود که او حَکم بين مردم است، در ذيل دارد که «فَإِنِّي قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَيْكُمْ حَاكِماً»[2]؛ آنجا که اختلافات مردمي است ادعا و انکار بين دو نفر هست در مسائل حقوقي، خواه اعيان خواه منافع خواه انتفاعات خواه حقوق، آنجا حَکم است، آنجا که سخن از وظيفه شخص است در برابر احکام الهي، خواه احکام الهي نظير حفظ حرمت ماه مبارک رمضان باشد که اگر کسي هم معذور باشد علناً نبايد روزه بخورد، او اگر خلاف کرد حاکم شرع دخالت ميکند اينجا حَکم نيست حاکم است يا نه، در مسائل مالي مثل زکات اگر حلول حول شده تأخيري در پرداخت دارد حاکم دخالت ميکند، يا اگر ذمي در پرداخت جزيه خللي ايجاد کرد حاکم دخالت ميکند يا اگر اسير براي اينکه إعدام نشود خود را به عنوان اينکه من نابالغ هستم معرفي کرد، در همه اين موارد اخير قاضي حاکم است نه حَکم، براي اينکه طرف دعوايي وجود ندارد، سخن از بينه و يمين و اقرار و امثال ذلک نيست، يک شخص طرف دعوا است و طرف ديگر قانون است. اگر يک طرف قانون شد و يک طرف شخص شد، اينجا مدعي العموم يعني حاکم شرع دخالت ميکند نه حَکم شرعي، حَکمي در کار نيست داوري بين اين دو نفر نيست تا يک کسي سوگند ياد کند. اينکه در آن مقبوله نوراني حضرت اول حَکم را مطرح کرد بعد در ذيل فرمود «جَعَلْتُهُ عَلَيْكُمْ حَاكِماً» براي اين است که اگر طرفين دعوا در مسائل مالي و امثال مالي اختلاف داشتند او ميشود حَکم، اگر کسي علناً ماه مبارک رمضان روزه خورد ميشود حاکم، زکات را نداده، او ميشود حاکم، اختلاف در پرداخت جزيه، او ميشود حاکم، در اسارت کسي ميخواهد تقلب بکند او ميشود حاکم، در اينگونه از موارد او «جَعَلْتُهُ عَلَيْكُمْ حَاكِماً»
مطلب ديگر آن است که آنجا که حَکم هست در مسائل حقوقي، به احد انحاء اربعه يعني عين و منفعت و انتفاع و حقوق، آنجا هم بينه کارساز است هم يمين رهگشا است و هم اقرار، اما آنجا که سخن از حد باشد يک طرف مسئله مال و امثال ذلک باشد مثل سرقت که طرف ديگر حد است، در آنجا فقط بينه و اقرار اثربخش است محکمه در اين بخش از يمين کمک نميگيرد. يمين و سوگند در مسائل حق الناس و امثال ذلک است. در حدود يمين نيست يا بينه است يا اقرار است. «لَا يَمِينَ فِي حَدٍّ»[3] به عنوان نفي جنس در تمام دعواهايي که يک طرفش حد است يمين کارساز نيست يا بايد بينه باشد يا بايد اقرار.
براي اينکه روشن بشود که حد نظير اين امور ياد شده نيست روايات فراواني است که در عظمت حدود الهي ذکر شده است. يک بخشي از اين روايات اين است که اينکه خدا در قرآن فرمود: ﴿أَنَّ اللَّهَ يُحْيِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها﴾[4]، زمين مرده را دوباره زنده ميکند، تنها زمين مرده در زمستان، در بهار زنده نميشود، زمينه مرده را هم با عدل الهي زنده ميکند. يک بخشي از روايات مربوط به همين هست که آيه نوراني را به اين صورت معني ميکنند. آنجا که احکام الهي جاري ميشود حيات زمينه زندگي است مردم را زنده نگه داشتن است ﴿أَنَّ اللَّهَ يُحْيِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها﴾ بالظلم ﴿يُحْيِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها﴾ بالعدل[5]. حد و حدود الهي که جاري ميشود زمينه زندگي مردم زنده ميشود. قبلاً مرده بود الآن زنده است اين اثر حد است. رواياتي که هست اين است که برکت اجراي حد براي جامعه اسلامي بيش از برکت نزول باران براي آنها است[6] براي اينکه باران رزق ظاهري اينها را تأمين ميکند عدل الهي رزق معنوي اينها را تأمين ميکند. پس برکت اجراي حد بيش از برکت باران است. اين دو مطلب که ﴿أَنَّ اللَّهَ يُحْيِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها﴾ هم به خود حد است هم به اينکه مجريان حدود الهي زمينه زندگي را زنده نگه بدارند که همه احساس عدل ميکنند همه احساس آرامش ميکنند ﴿يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللَّهِ أَفْوَاجاً﴾[7] خواهد بود. کاري نميکنند که خداي ناکرده مردم يا متزلزل بشوند يا «يخرجون من دين الله افواجا» بشود. اين «ارتد الناس، ارتد الناس» اختصاصي به صدر اسلام ندارد فرمود «ارتد الناس بعد النبي ص»[8]. اين طايفه از روايات هم اثر معنوي اجراي حدود را ذکر ميکند هم برکات ظاهري را که حتي نسبت به برکت ظاهري بيش از باران يا لااقل به اندازه بارانهاي غني و قوي، جامعه را تأمين ميکند؛ لذا فرمودند به اينکه حد يک وقت است که بيّن الرشد است، يک مطلب؛ يک وقتي بيّن الغي است، يک مطلب؛ يک وقت مسئله بيّن الرشد و بيّن الغي نيست، در مواردي ديگر بعضيها احتياط استحبابي ميکنند بعضيها احتياط وجوبي ميکنند، بعضي در فتوا احتياط ميکنند بعضي در عمل احتياط ميکنند ميفرمايد اين عناوين چهارگانه احتياط استحبابي، احتياط وجوبي، احتياط در فتوا، احتياط در عمل، اينها در امور مردمي است، در حد الهي همين که مسئله براي شما صد درصد نشد حد جاري نکنيد «ادْرَءُوا الْحُدُودَ بِالشُّبُهَاتِ»، اما «إدرءا الحقوق بالشبهات» از اين قبيل نيست، «إدرءا الأحکام بالشبهات» از اين قبيل نيست. آنجايي که سخن از حد است - از قصاص و حدود و ديات گرفته يا حدود مالي - هر جا براي شما بيّن الرشد شد حدود الهي را جاري کنيد، هر جا براي شما روشن نشد «ادْرَءُوا الْحُدُودَ بِالشُّبُهَاتِ»، اين براي اين استکه «يَا مَنْ سَبَقَتْ رَحْمَتُهُ غَضَبَهُ»، گرچه غضب الهي هم رحمت است. ما عادت کرديم که رحمت را در قبال غضب قرار داديم.
اين صحيفه سجاديه تالي تلو قرآن است، اينها بوسيدني است، مطالب عميق و عريق و دقيق علمي و عقلي دارد. ما ميگوييم رحمت خدا بيش از غضب خدا است يعني چه؟ يعني اگر او مثلاً پنجاه درصد غضب دارد يا شصت درصد غضب دارد رحمتش صد درصد است، اين نيست يعني اين نيست! معنايش اين نيست که يک رحمتي است يک غضبي هست رحمت بيش از غضب است. نفرمود رحمت بيش از غضب است، در اين روايت نوراني دارد که رحمت پيش از غضب است، نه بيش از غضب «وَ أَنْتَ الَّذِي تَسْعَي رَحْمَتُهُ أَمَامَ غَضَبِه»[9] اين حرفها بوسيدني است. خدا اين صاحب جواهر را غريق رحمت کند! قبلاً هم به عرضتان در جلد بيست و ششم يک حرف نوراني دارد ميگويد اينکه شما ميبنيد ما بيان نوراني حضرت امير يا مثلاً امام حسن(عليهما السلام) که در صدر اسلام بودند را به وسيله روايتهاي امام عسکري تخصيص ميزنيم يا تقييد ميکنيم، اين براي اين است که اين دوازده نفر يک نفر هستند[10] اگر يک قانونگذاری باشد عام و خاصي داشته باشد يک مطلقي داشته باشد يک مقيدي داشته باشد ما آن مطلق را به مقيد تقييد ميزنيم آن عام را به آن خاص تخصيص ميزنيم. شما نگوييد آن امام که دويست سال قبل آن فرمايش را کرده چرا فرمايش او را با فرمايش اين امام دويست سال بعد تقييد يا تخصيص ميزنيد؟ اين چهارده نفر يک نفر هستند. خيلي حرف شيريني است. خيلي حرف عميقي است. چون يک نفر هستند مثل اينکه يک نفر عام را گفته خاص را هم گفته، مطلق را گفته مقيد را هم گفته، ما تقييد ميزنيم.
بيان نوراني امام سجاد اين نيست که رحمت خدا بيش از غضب خدا است، رحمت خدا پيش از غضب خدا است چون پيش از غضب خداست غضب را راهنمايي ميکند «وَ أَنْتَ الَّذِي تَسْعَي»، تسعي يعني تسعي! نه تزيد! «وَ أَنْتَ الَّذِي تَسْعَي رَحْمَتُهُ أَمَامَ غَضَبِه»، همانطورکه مردم يک نماز جماعتي دارند يک امامي دارند يک مأمومي دارند اين مأمومين تابع امامت امام هستند هر جا او رکوع کرد اينها رکوع ميکنند هر جا او سجود کرد سجده ميکنند، غضب هم مأموم است امام غضب، رحمت است. هر جا رحمت دستور بدهد هر طور رحمت دستور بدهد اوصاف ديگر عمل ميکنند. يک وقتي آن رحمت که امام است امام دستور ميدهد که بايستيد، اين صفات ايستادهاند. امام دستور ميدهد که سجده برويد اين اوصاف سجده ميکنند. امام دستور ميدهد «سعي» ميکند پيشاپيش ميرود ميگويد اينجا جاي حد است اينجا جاي تازيانه است اينجا جاي عفو است اينجا جاي صدقه است اينجا جاي کمک است اينجا جاي بهشت است، او پيشاپيش غضب حرکت ميکند، يک؛ فرمان صادر ميکند، دو؛ اين غضب به فرمان رحمت جاري ميشود، سه؛ پس اين غضب ميشود رحمت، نه اينکه رحمت خدا بيش از غضب خدا است يعني يک زنداني دارد يک چاهي دارد يک رحمتي دارد ،بهشتي دارد يک جهنمي دارد بهشت وسيعتر از جهنم است، اينطور نيست آن جهنمش هم رحمت است.
اگر جرّاحي عضوي را قطع ميکند اين رحمت است. حالا يک عضو سرطاني را يا دارد عمل ميکند يا بيهوش ميکند اين غضب است يا رحمت؟ در بيانات نوراني حضرت امير که فرمود: «طَبِيبٌ دَوَّارٌ بِطِبِّه»[11] نه يعني طبيب سرکشي ميکند اين معناي حديث نيست. «طَبِيبٌ دَوَّارٌ بِطِبِّه» نه يعني به استانها سرکشي بکند، طبّش را دور ميدهد يعني يک جا رگ میزند، يک جا مرهم ميگذارد. اين است که سعدي و امثال سعدي فهميدند که چهطور شعر بگويند، گفتند: «چو فاصد که جراح و مرهم نه است»[12] اگر جراح هميشه رگ بزند خون بياورد که جراح نيست، يا همهاش مرهم بزند که جراح نيست. اين طبّش را دور ميدهد نه اينکه خودش به همه جا سرکشي بکند «طَبِيبٌ دَوَّارٌ» نه «بنفسه» «دَوَّارٌ بِطِبِّه»، آنجايي که جاي رگزني است آنجا رگ ميزند آنجايي که جاي مرهمنهادن است آنجا مرهم مينهد. رگزني او را رحمت او رهبري ميکند. اين طب رحمان است، يک؛ دستور ميدهد که کجا رگ بزن کجا مرهم بزن، دو؛ پس «وَ أَنْتَ الَّذِي تَسْعَي رَحْمَتُهُ أَمَامَ غَضَبِه»؛ لذا در اين روايات دارد حدي که جاري ميشود خيرش بيش از باران چند روزه است که سرزمين را آباد ميکند، يک؛ عدلي را که به همراه دارد جامعه را زمينه را زنده ميکند، دو؛ چه در مسائل بين افراد، يک؛ چه آن جايي که بين افراد و حکومت اسلامي است در حد زکات و امثال ذلک، دو؛ چه آن جايي که بين اقليتهاي مذهبي با جزيه است، سه؛ چه آن جايي که بين کفار و حکومت اسلامي است در اسيرگيري که اين اسير را يا اعدام ميکنند يا آزاد ميکنند آيا او بالغ است يا بالغ نيست، چهار؛ در همه موارد «وَ أَنْتَ الَّذِي تَسْعَي رَحْمَتُهُ أَمَامَ غَضَبِه»؛ يعني پيشاپيش غضب خدا رحمت خدا فرمانروايي ميکند. غضب را آن رحمتش راهنمايي ميکند نه اينکه خداي ناکرده او خشمگين بشود، به من برخورد حالا دارم چنين کاري ميکنم، نخير! اين درمان او است؛ لذا هم برکات دنيا را به همراه دارد، يک؛ هم اين شخص بيتوبه وارد بهشت ميشود، توبه نميخواهد، چون اين حد به منزله توبه است، اگر حدود الهي را قبول کرد اين تازيانه را خورد توبه لازم نيست، اين حد به منزله توبه است اين رحمت است.
بنابراين در مسئله «ادْرَءُوا الْحُدُودَ بِالشُّبُهَاتِ»، هم آخرين بخشي که مربوط به زيادي رحمت بر غضب است اين را تفسير کرده که «وَ أَنْتَ الَّذِي تَسْعَي رَحْمَتُهُ أَمَامَ غَضَبِه»، به دليل اينکه شما در همه موارد ديديد هيچ جا نگفتند «إدرءوا» کذا را «إدرءوا» کذا را «بالشبهات»، نه، آنجا تا آخرين لحظه بايد بررسي بکند و احوط اينطور باشد نيست، حکم بايد روشن بشود، تا حکم روشن نشد، اجرا نميکنند. حکمي که روشن شده ديگر احوط و اينها ندارد روشن است برخلاف مسئله حدود؛ حدود را گفتند همين که براي شما روشن نيست «ادْرَءُوا الْحُدُودَ بِالشُّبُهَاتِ».
در همين مسئله اخيري که مرحوم محقق در اسيرگيري فرمودند، حالا يک کسي اسير شد يک جواني در همين صحنههاي جنگ بدر و امثال بدر اسير شده، او فهميده که اگر بالغ باشد ممکن است کشته شود، آنها تحقيق ميکنند که آيا او بالغ است يا نه؟ سنّش را بررسي ميکنند و امثال ذلک. مثلاً ديدند که موي عانه دارد و گفتند که اين علامت بلوغ است. او ادعا کرد که نه، در اثر بيماري يا غير بيماري محاسن و اين مو درآمده است. اينجا يک استصحاب داريم که اصل است يک اماره داريم که مقدم بر اصل است. چون در مسئله دماء است زمينه تأمل و احتياط را هم فراهم کرده. از اين جهت که اين شخص قبلاً بالغ نبود الآن کماکان، اين ميشود استصحاب ميشود اصل. از اين طرف موي عانه وجود دارد که اماره بلوغ است، اين ميشود اماره. يک طرف اماره است که مقدم بر اصل است يک طرف اصلي ديگر است. از طرفي خون مطرح است که آيا اين جوان را بکشند يا نکشند؟ اين زمينه شبهه را فراهم ميکند وگرنه اگر در مسائل عادي بود آن اماره است و بر اين اصل مقدم است. حالا در اماره بودن آن اماره کسي شبهه ايجاد کرده که اين طبيعي نيست، اگر آن مو به طور طبيعي رشد کند ميشود اماره اما اگر با دارو و امثال دارو رشد کند که اماره نيست آن وقت اماره بودن آن زير سؤال است، چون اماره بودن آن زير سؤال است ميشود زمينه شک. وقتي زمينه شبهه شد «ادْرَءُوا الْحُدُودَ بِالشُّبُهَاتِ». در اين بخشها سعه رحمت هم به معناي رهبري کردن است هم گسترش دادن است. اينطور نيست که دستگاه رحمت جداي از دستگاه غضب باشد مثل اينکه انسان غضبش غير از رحمت است لذا گاهي ميبينيم که پيشمان ميشود که چرا من اين کار را کردم براي اينکه غضبش غير از رحمتش است.
پرسش: ... صغير حربي که اسير شده بينه از کجا بياورد؟
پاسخ: بينه بررسی بدنش است، که بالغ است يا بالغ نيست؟ در شريعت اسلام يک مقدار شواهد خارجي است يک مقدار شواهد داخلي است که بر چه کسي تکليف واجب است و بر چه کسي نماز واجب است بر چه کسي روزه واجب است، در کتابهاي فقهي هم هست در شرح لمعه هم لابد خوانديد، انبات شَعر خشن اماره است بر اينکه او بالغ شده است. در مورد اين شخص نگاه کردند ديدند که انبات شعر خشن هست، او هم ادعا ميکند که در اثر دارو و امثال دارو اين شعر خشن روييده است. اينجا زمينه شبهه را فراهم ميکند. اين را هم گفتند اينکه ديگر عورت نيست که نگاه به آن حرام باشد. اين عانه است که نگاه ميکنند و بررسي ميکنند. حالا عانه را بررسي کردند ديدند که بله، موي خشن دارد. آن وقت اين به حسب ظاهر اماره است. او ميگويد اماره نيست براي اينکه من با دارو اين کار را کردم يا با دارو اينطور شده است. اين است که زمينه شبهه را فراهم ميکند و چون زمينه شبهه را فراهم ميکند «ادْرَءُوا الْحُدُودَ بِالشُّبُهَاتِ».
غرض اين است که در بخشهايي که به حاکميت قاضي برميگردد قسمت مهمش اينطوری است. اما گاهي هم ممکن است به حکميت او برگردد اگر به حد الهي که «حق» در حقيقت حکم خدا است به آنجا برگردد ميشد سعه رحمت که رحمت را شما بيشتر ملاحظه کنيد، ولي اين اصل کلي در صحيفه سجاديه تفسير شده است که مقام او زيادتر است سعه نفوذ او بيشتر است که «وَ أَنْتَ الَّذِي تَسْعَي رَحْمَتُهُ أَمَامَ غَضَبِه»، نه «من تزيد رحمته». کجا بزند کجا نزند، فرمانروا رحمت است.
پرسش: در روايات هست که «يَا مَنْ سَبَقَتْ رَحْمَتُهُ غَضَبَهُ»،
پاسخ: بله سبقت همين است. سبقت يعني امامت بکند. اين سبقت معنايش اين است که او جلو است و اين دنبال او است؛ منتها «وَ أَنْتَ الَّذِي تَسْعَي رَحْمَتُهُ أَمَامَ غَضَبِه» فرمانروايي رحمت را مشخص ميکند. هر جا غضب هست پيشاپيش رحمت رفته برنامهريزي کرده. همين. اينطور نيست که ذات خدا غضب محض داشته باشد، غضبش زير مجموعه رحمت الهي است. حالا اين روايات نوراني را بخوانيم که حد الهي چقدر ثواب دارد و جامعه را چگونه زنده ميکند؟
پرسش: در بحث نصاب و جزيه که بحث دماء نداريم آيا تعارض اصل و ظاهر محقق نمیشود
پاسخ: اگر اصل ظاهر باشد ظاهر مقدم است اماره است. اگر به حد شبهه برسد «ادْرَءُوا الْحُدُودَ بِالشُّبُهَاتِ».
پرسش: اينجا ما حد نداريم
پاسخ: فرقي نميکند، چون اين را شارع مقدس مشخص کرده نظير مال که در بحث ديروز اشاره شده. در آنجا که حد نيست بالاخره جا براي احتياط است احتياط در اموال اين است که حق ديگران را مقدم بدارند. در همين مسئله خرص - تخمين - مأمورات زکوات ميرفتند در باغها و اينها دامداريها بررسي ميکردند که چند تا دام است يا چند تا درخت است چقدر ميوه ميدهد يا چقدر لبنيات ميدهد. اين شخص گفته که من اين چند تا گوسفند را تازه تهيه کردم آن گوسفندان را هم قبلاً فروختم. برای دادن زکات گوسفندها بايد يکسال بمانند ولی اينها اينطور نيستند. آنهايي که قبلاً بودند فروختم. اينها هم که تازه آمدند يک سال بر اينها نگذشته است. حلول حول شرط است اينجا حلول حول نشده است. اين يک ادعا است.
در اين اين تعبيري که مرحوم محقق در شرايع دارد که «لو خرص» ممکن است خرص يعني تخمين باشد اما يک معناي ديگري دارد و آن اين است که ميوهاي که سرما ميزند، يک؛ و شخص را گرسنه ميکند، دو؛ آن را ميگويند «خرِصَ عليه»؛ يعني سرما زد، يعني در سرما گرسنه شد. اين غير از آن خرص به معناي تخمين است. ظاهراً معناي اول مراد است نه معناي دوم؛ يعني از طرف حکومت اسلامي رفتند تخمين زدند حالا اين آقا ميگويد نه، مثلاً کم آورده است. به هر وسيله اين عبارتي که صاحب جواهر دارد آن ثمره مخروصه[13] مخروصه يعني سرمازده. به هر تقدير اين شخص يک دليلي دار؛ اگر اين يک دليل قانعکننده بود، بر آن اصل مقدم است و اگر نبود زمينه شبهه را فراهم ميکند که ميشود «ادْرَءُوا الْحُدُودَ بِالشُّبُهَاتِ».
حالا روايات را إنشاءالله فردا ميخوانيم.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] . شرائع الاسلام فی شرح مسائل الحلال و الحرام ج4، ص82و83.
[2] . وسائل الشيعه، ج27، ص136و137.
[3] . وسائل الشيعه، ج28، ص47.
[4] . سوره حديد، آيه17.
[5] . الکافی، ج8، ص267. «﴿يُحْيِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها﴾ قَالَ العَدلَ بَعدَ الجَورِ».
[6]. ر.ک: الکافی، ج7، ص174.
[7]. سوره نصر، آيه2.
[8]. الاختصاص، ص6.
[9]. الصحيفة السجادية، دعاي16.
[10]. جواهر الکلام في شرح شرائع الإسلام، ج26، ص67؛ «أن کلامهم عليهم السلام جميعا بمنزلة کلام واحد، يُفَسِّرُ بَعضُهُ بَعضاً».
[11]. نهج البلاغة, خطبه108.
[12]. گلستان سعدی، حکت18.
[13] . جواهر الکلام، ج40، ص262.