أعوذ بالله من الشّيطان الرّجيم
بسم الله الرّحمن الرّحيم
﴿وَإِذْ أَخَذْنَا مِيثَاقَكُمْ وَرَفَعْنَا فَوْقَكُمُ الطُّورَ خُذُوا مَا آتَيْنَاكُمْ بِقُوَّةٍ وَاذْكُرُوا مَا فِيهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ (۶۳) ثُمَّ تَوَلَّيْتُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَلَوْلاَ فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ لَكُنْتُمْ مِنَ الخَاسِرِينَ (۶٤)﴾
عهدشكني بنياسراييل
گرچه خداي سبحان از هر انساني در مواطن عديده ميثاق گرفت، خواه در موطن ذريّه، خواه در موطن عقل، خواه در موطن وحي. ولي پيماني كه از بنياسراييل گرفت يك پيمان خاصّي است، لذا از آن ميثاق به عنوان ميثاق غليظ ياد كرده است. سرّش اعتياد بنياسراييل به پيمان شكني بود همان پيماني كه در ﴿ألست بربّكم﴾[1] بستند، ميشكستند. هم پيماني كه با براهين عقلي، خداي سبحان از آنها گرفت ميشكستند، هم پيماني كه به زبان وحي موساي كليم(سلام الله عليه) سپردند، آن پيمان را هم شكستند. لذا معروف بودند به نقض عهد. از اينها خداي سبحان پيمان محكمي گرفت، اين پيمان محكم بي ارتباط نيست با مسئلهٴ رفع طور، منتها كوه طور را كه بر بالاي سر اينها رفع كرد در حدّي نبود كه به الجاء برسد و اينها را از حال اختيار باز بدارد.
برافراشته شدن كوه طور
قهراً بحث در دو مقام خواهد بود مقام اوّل اينكه، اين كوه طور قابل رفع هست يا نه؟ مقام ثاني اين است كه كوه را كه خدا بلند كرد بر بالاي سر اينها، اينها را مضطر به ايمان و اخذ ميثاق كرد يا نه اختيارشان كما كان باقي بود.
آنگاه مقام ثالثي علي حده در آيه بعد بحث است كه باز بعد از اين ميثاق غليظ هم دوباره نقض كردند و خداي سبحان راه بازگشت را همچنان باز نهاده است، آن مقام ثالث بحث است.
ـ امكان برافراشته شدن كوه
اما مقام اوّل: هيچ دليلي بر امتناع رفع طور اقامه نشد كه بلند كردن كوه طور، عقلاً محال باشد اگر دليل عقلي بر استحاله چيزي اقامه نشد و ظاهر آيه هم همان را تثبيت كرد آن حجّت است زيرا مخصِّص لبّي نه متّصل نه منفصل عليه اين ظاهر اقامه نشد هيچ دليل عقلي بر استحاله رفع طور نيست كه خداي سبحان كوه را بلند كند:
اولاً كل سماوات را و خود زمين را خداي سبحان بدون ستون نگه ميدارد يا با يك ستون نامرئي نگه ميدارد كه در سورهٴ رعد هنگامي كه بحث ميشد اين آيه هم طرح شد آيهٴ دوم سورهٴ رعد اين است كه ﴿الله الّذي رفع السّمٰواتِ بغير عمدٍ ترونها﴾[2] يا ستوني براي آسمانها نيست يا ستون مرئي نيست. بالآخره خود كره زمين را بي ستون نگه ميدارد اگر كسي بگويد كه جاذبه است يا فشار متعادل همه جانبه اين زمين را نگه ميدارد، اين بيان بعض اسباب است نه كل اسباب. چه دليلي اقامه شد بر اين كه تنها سبب ماندن كرهٴ زمين در وسط همان تدافع و تجاذب اسباب است اين بعضي از اسباب است نه كل اسباب خدايي كه آن قدرت را دارد كه همه آسمانها را بدون ستون نگه بدارد، زمين را بدون عماد نگه بدارد، يا سموات و ارض را بدون ستون مرئي نگه بدارد، اين قدرت را هم دارد كه چند لحظه كوه را بالاي سر اينها نگه بدارد.
دربارهٴ پرواز پرندهها بر بالاي سر انسانها و در فضا هم قرآن كريم اين را به عنوان يك آيت الهي ياد ميكند آيهٴ 19 سورهٴ ملك اين است كه ﴿أ و لم يروا إلي الطيّر فوقهم صافّاتٍ ويقبضن ما يمسكهنّ إلاّ الرّحمٰنُ إنّه بكلّ شئٍ بصير﴾[3]؛ فرمود: مگر نگاه نميكنند كه اين پرندهها گاهي صفيف دارند، گاهي دفيف دارند و گاهي پرها را پهن و باز ميكنند با آن وضع حركت ميكنند كه صافّات هستند گاهي قبض و بسط دارند، پر ميكشند و پرها را جمع ميكنند و باز و بسته ميكنند و با آن حالت قبض و بسط پر حركت ميكنند و كسي اينها را نگه نميدارد در فضا جز خدا. خب اگر اين اجسام سنگين را خداي سبحان ميتواند در فضا نگه بدارد و مشهود همه است پس اين قدرت را هم هست كه يك كوهي را خداي سبحان چند لحظه روي هوا نگه دارد.
شاهد سوم همان حديث معروفي است كه از اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) رسيده است در جريان كندن در قلعهٴ خيبر كه اين را مرحوم ابن بابويه قمي در كتاب شريف اماليشان نقل كردهاند در كتاب أمالي، مجلس هفتاد و هفتم كه در روز جمعه هشت روز مانده به پايان جمادي الآخرِ سنهٴ 368 هجري قمري اين درس را مرحوم صدوق براي شاگردانش املا كرده است در رواياتي كه در آن مجلس مطرح شد و نقل كردند اين حديث شريف است كه در جريان جنگ خيبر، رسول خدا(صلّىٰ الله عليه و آله وسلّم) پرچم را به دست يكي از صحابه داد و او شكست خورده برگشت و ميترسيد و ديگران را هم ميترساند آنگاه حضرت فرمود: «لأُعطيّن الراية غداً رجلاً يحبّ الله ورسولَه و يحبّه الله ورسوله»؛ فردا پرچم را به دست كسي ميدهم كه هم محبّ خدا و پيغمبر باشد و هم محبوب خدا و پيغمبر باشد، «لايرجع حتى يفتح الله علي يديه»؛ هرگز از ميدان بر نميگردد مگر با پيروزي كه خداي سبحان با دست او، جنگ را پيروز ميكند، «فلمّا أصبح»؛ وقتي فردا فرا رسيد «قال أُدعوا ليّ عليّاً»؛ فرمود: علي بن ابيطالب را بخوانيد، «فقيل له يا رسول الله هو رَمِدٌ»؛ به حضرت عرض كردند كه او رَمِد است «رَمِد» يعني كسي كه به رَمَد مبتلاست «رَمَد» يعني درد چشم. به حضرت عرض كردند او رَمِد است يعني چشمش بيمار است. فرمود: «أدعوه»؛ شما بخوانيد به سراغ من بيايد و آن مشكل درد چشم هم حل ميشود، «فلمّا جاء تفل رسول الله(صلّيٰ الله عليه و آله وسلّم) في عينيه وقال: اللّهمّ ادفع عنه الحرّ و البرد»، اين دعا را هم دربارهٴ حضرت امير كرد هم با آن كار چشمان مبارك حضرت معالجه شد و هم رنج سرما و گرما از علي بن ابيطالب(سلام الله عليه) گرفته شد. ديگر احساس درد و رنج از سرما و گرما نميكردند «ثمّ دفع الرّاية إليه»؛ پرچم جنگ خيبر را به دست حضرت امير(سلام الله عليه) داد و حضرت حركت كرد به طرف دشمن «فما رجع إلي رسول الله(ص) إلا بفتح خيبر»؛ برنگشت مگر اينكه قلعهٴ خيبر را فتح كرد و در جنگ خيبر فاتح شد «ثمّ قال إنّه لمّا دنا من الغموص أقبل أعداء اللّه من اليهود يرمونه بالنبل والحجارة»؛ همين راوي نقل ميكند وقتي حضرت امير(سلام الله عليه) نزديك قلعه يهوديان خيبر شد آنها با تير و سنگ، حضرت را هدف قرار دادند. «فحمل عليهم عليّ(عليه السلام) حتّىٰ دنا من الباب»؛ تمام اين تيرها و سنگها را تحمل كرد تا به در قلعه رسيد. «فثنى رِجْله»؛ يعني پا را باز كرد يك پا جلو يك پا عقب كه در را با شدت از جا بكند «ثمّ نزل مغضباً إلى أصل عتبة الباب فاقتلعه»؛ در حال غضب، حركت كرد و اين در را از عتبه و از آستانهاش و از چهار چوبش كند. «ثمّ رمىٰ به خلف ظهره أربعين ذراعاً» چهل ذراع يعني بيست متر به پشت سر انداخت، چهل ذرع نه، چهل ذراع. «ثمّ رمىٰ به خلف ظهره أربعين ذراعاً». قال ابن عمر: «و ما عجبنا من فتح الله خيبر علي يدي عليّ»؛ ما از اصل فتح اينقدر تعجّب نكرديم كه از كندن در اين قدر تعجب كرديم «و ما عجبنا من فتح الله خيبر علي يدي علي(عليه السلام) ولكنا عجبنا من قلعه البابَ و رميه خلفه أربعين ذراعاً»؛ از اين عمل بيشتر در تعجب مانديم دري را از جا كند و بيست متر به پشت سر انداخت كه «لقد تكلّف حملَه أربعون رجلاً»؛ چهل نفر بايداو را حمل كنند از جايي به جايي منتقل كنند «فما أطاقوه»؛ آن چهل نفر خواستند اين در را از جايي به جايي حمل كنند اين طاقت را نداشتند «فأُخبر النبيّ(صليٰ الله عليه و آله وسلّم) بذلك» به رسول خدا عرض كردند كه حضرت امير اين كار را كرد رسول خدا فرمود «والّذي نفسي بيده لقد أعانه عليه أربعون ملكاً» قسم به ذات كسي كه جانم در دست اوست چهل فرشته او را كمك كردند در اينكار.
آنگاه مرحوم صدوق نقل ميكند كه «إنّ أمير المؤمنين(عليه السلام) قال في رسالته إلي سهل بن حنيف(رحمه الله) كه از اصحاب حضرت بود در جريان كوفه رحلت كرد فرمود: «والله ما قلعت باب خيبر ورميت به خلف ظهري أربعين ذراعاً بقوّةٍ جسدية ولاحركة غذائية، لكنّي أُيدّت بقوةٍ ملكوتية ونفسٍ بنور ربّها مضيئة» در نامهاي كه براي سهل بن حنيف نوشت چون سهل بن حنيف از اصحاب امير المؤمنين(سلام الله عليه) بود و در كوفه هم رحلت كرد و حضرت در جريان درگذشت سهل بن حنيف اين جمله را فرمود كه «لو أحبّني حبلٌ لتهافت»[4] يعني كوه اگر بخواهد محبّت مرا در دل جاي بدهد متلاشي ميشود. همان بياني كه خداي سبحان دربارهٴ عظمت قرآن گفت كه ﴿لو أنزلنا هذا القرآن على جبلٍ لرأيته خاشعاً متصدّعاً من خشية الله﴾[5] همين معنا را هم حضرت امير كه قرآن ناطق است در عظمت خود فرمود، فرمود: اگر كسي حقيقت من و عظمت مرا بخواهد تحمّل كند، كوه هم اگر باشد متلاشي ميشود قابل تحمّل نيست آن مقام كه «لو أحبّني جبلٌ لتهافت»[6]. در نامهاي كه براي سهل بن حنيف نوشت، كه مرحوم ابن بابويه فرمود كه همهٴ آن رساله را براي ما نقل كردهاند، مشايخ ما، مضامين آن رساله را براي ما نقل كردهاند و پيش من معتمدند است.
و همين حديث شريف را مرحوم محقق طوسي(رضوان الله عليه) در شرح اشارات در آن نمط نُه و ده پايان اشارات نقل ميكند مرحوم صدوق در همين صفحه ميفرمايد كه در آن رسالهاي كه حضرت براي سهل بن حنيف نوشتند اينچنين مرقوم داشتهاند كه «والله ما قلعت باب خيبر و رميت به خلف ظهري أربعين ذراعاً بقوةٍ جسدية ولاحركة غذائية»؛ با غذا و با خوردن اين قدرت پيدا نشد. «لكنّي أُيدتّ بقوة ملكوتية ونفسٍ بنور ربّها مضيئة وأنا من أحمد كالضوء من الضوء»؛ ارتباط من به رسول مبارك خدا، وجود مبارك رسول خدا(عليه آلاف التّحيه والثناء) مثل نور از نور است. در بعضي از تعبيرات «كالصنو من الصنو»[7] هم است كه در نهج ا لبلاغه آمده است «والله ولو تظاهرت العرب علي قتالي لما ولّيتُ»[8] اگر همه عرب عليه من صف ببندند من رو بر نميگردانم، بعد مرحوم صدوق ميفرمايد «حدّثني بذلك و بجميع الرسالة التي فيها هذا الفصل علي بن احمد بن موسي» كه از مشايخ روايي اوست.
اين نشان ميدهد كه قدرت الهي ميتواند يك جرم سنگيني نظير در قلعهٴ و امثال ذلك را بركند، اين هيچ استحالهاي ندارد: نه عقلاً، نه نقلاً كه انسان بگويد ﴿ورفعنا فوقكم الطّور﴾ يعني مثل اينكه كوه ميخواست حركت كند بر بالاي سر شما بيفتد، اين چنين تأويل برده شود. چون دليل عقلي بر استحاله نيست، ظاهراً به خوبي دلالت ميكند بر اينكه كوه طور را خداي سبحان بر فراز اينها بلند كرد اين ظاهر حجّت است و محفوظ خواهد بود.
سؤال ...
جواب: اينجا هم جزو معجزات موساي كليم(سلام الله عليه) است. در هر دو جا آن عامل راستين خداي سبحان است، وليّ خدا مظهر است و مجراي فيض إعجاز.
ـ ميثاق غليظ و عدم اجبار بر ايمان
امّا مقام ثاني بحث اين است كه اين كه خداي سبحان كوه طور را بر بالاي سر اينها رفع كرد يعني اينها را به حدّ الجا رساند، فرمود: به اينكه اگر ايمان نياورديد من كوه را بر بالاي سر شما ويران ميكنم، كه آنها بالاضطرار ايمان آورده باشند يا نه، اين در حد يك معجزه است و زمينهٴ عذاب است و مانند آن كه اختيار بنياسراييل همچنان محفوظ بود؟ چون انسان مادامي كه در دنياست و دنيا دار تكليف است اختيار بايد محفوظ باشد، آن ايماني كه روي اضطرار حاصل بشود كه ايماني نيست كه انبيا آن را قبول كنند و گرنه ممكن بود با همان مار، آن عصايي كه به صورت اژدها درآمده بود خداي سبحان قدرتي به موساي كليم بدهد دستوري بدهد بگويد كه شما به آلفرعون بگوييد كه اگر ايمان نياورديد ما به اين مار دستور ميدهيم كه همهٴ شما را بلع كند. اينكه ممكن بود، اينكه بهتر بود كه ريشهٴ فساد را ميكَنْد، اگر آن جور بخواهند با الجا و اضطرار از كسي ايمان تحصيل كنند و بگيرند كه تكامل نيست كمال در آن است كه اختيار همچنان محفوظ باشد و خداي سبحان فرمود: تا آخرين لحظهاي كه انسان زنده است مختار است و مكلّف است و اين تكليف با اختيار محفوظ است، منتها انسان مينشيند و فكر ميكند كه اگر ايمان نياورد به عذاب أبد گرفتار ميشود، ايمان بياورد به رفاه ابد ميرسد، با انديشهٴ خود أحد النّجدين را انتخاب بكند ﴿و هديناه النّجدين﴾[9]؛ يا نجد خير يا نجد شر.
اينچنين نبود كه كوه را بر فراز اينها رفع كرد فرمود: اگر ايمان نياورديد من كوه را بر سرتان خراب ميكنم كه آنها مضطر شده باشند به ايمان، و ايماني كه آوردند، ايمان اينها هم قبول شد. اگر توبه بود، توبهٴ اينها قبول شد.
محدودهٴ پذيرش ايمان در دنيا
گاهي انسان به حدّي ميرسد كه عذاب آن عالَم را مشاهده ميكند و مضطر ميشود و ميخواهد ايمان بياورد امّا ديگر نشئهٴ تكليف سپري شد، مثل حال احتضار، در حال احتضار كه انسان، نشانهٴ مرگ را ديد و اميد برگشت نيست در آن حال اگر بخواهد ايمان بياورد ايمان مقبول نيست. چون ديگر تكليف به آن پايانش رسيد، اين لبهٴ برزخ است وقتي از دنيا دارد منتقل ميشود به لبهٴ برزخ رسيده است نشئهٴ تكليف تمام شد، چون نشئهٴ تكليف تمام شد ديگر اختيار نيست. و ايماني كه روي اختيار نباشد مقبول نيست. ايمان فرعون اين چنين بود، فرعون كه در آن آخرين لحظه وقتي غرق شد و خطر را ديد گفت: من ايمان آوردم چون لحظه، لحظهٴ احتضار، است در لحظهٴ احتضار، تكليف نيست نه اين كه لحظهٴ تكليف بود، واقعاً مكلّف بود، واقعاً مختار بود، هنوز در دنيا بود، آن آخرين نفسهاي دنيا را ميكشيد، در نشئه دنيا بود مع ذلك ايمانش قبول نشد. اگر كسي تا آخرين لحظه قبل از اينكه به لبهٴ مرگ برسد، به نشئه احتضار راه پيدا كند در دنيا باشد، اختيار محفوظ باشد، تا آخرين لحظه هم اگر ايمان بياورد مقبول است. اينكه دربارهٴ فرعون ايمانش نامقبول است براي اينكه او به لبهٴ مرگ رسيد ديگر آنجا، جاي تكليف نيست آن ايمان، ايمان اختياري نيست. اصولاً دشمنان انبيا كه تا مرز امكان عليه انبيا و پيروان انبيا تلاش و كوشش كردند و ميكنند خداي سبحان آن توفيق را ديگر به اينها نميدهد كه ايمان بياورند وقتي كه به لبهٴ مرگ رسيدند، به نشئهٴ احتضار رسيدند، حالا آن وقت ميخواهند ايمان بياورند ولي آن ايمان، ايمان دروغين است.
در سورهٴ شعراء، خداي سبحان اين اصل كلي را بيان فرمود آيهٴ 200 به بعد سورهٴ شعراء فرمود: ﴿كذٰلك سلكناه في قلوب المجرمين ٭ لايؤمنون به حتّىٰ يروا العذاب الأليم ٭ فيأتيهم بغتةً وهم لايشعرون ٭ فيقولوا هل نحن منظرون﴾[10]؛ فرمود: اين مجرمين و تبهكاران كه عليه أنبيا كوشش ميكنند، ما دلهاي آنها را آنچنان در مسير انكار قرار دادهايم و توفيق را از اينها گرفتهايم كه تا لبهٴ مرگ ايمان نميآورند وقتي عذاب أليم را ديدند كه نشئهٴ برزخ به بعد است، آن وقت استمهال ميكنند، ميگويند: خدايا ما را مهلت بده، و آن وقت هم سودي ندارد، ﴿كذلك سلكناه في قلوب المجرمين ٭ لا يؤمنون به حتّىٰ يروا العذاب الأليم﴾[11] ﴿حتّى يروا العذاب الأليم﴾[12] از آن به بعد ايمانشان نافع است مثل اين كه بگويند، اينها تا مادامي كه ايمان ممكن است ايمان نميآورند تا مرگ تا هنگام مرگ نه يعني مرگ به بعد ايمان ميآورند يا ايمانشان مقبول است يعني تا آخرين لحظهٴ امكان، ايمان نميآورند از آن به بعد كه مرگ فرا رسيده است استمهال ميكنند، مهلت ميطلبند كه در آنجا سودي هم ندارد.
سؤال ...
جواب: آن هم همين طور است، نميفرمايد: ايمانش مقبول شد كه. حالا به جريان فرعون برسيم اين اصل كلي قرآن است كه فرمود: ﴿لايؤمنون به حتّىٰ يروا العذاب الأليم ٭ فيأتيهم بغتةً﴾[13]؛ اين عذاب أليم دفعتاً ميآيد، لذا انسان را مبهوت ميكند لذا گاهي ميفرمايد ﴿بَلْ تأتيهم بغتةً فتبهتهم﴾[14] اينها را مبهوت ميكند.
دفعي بودن مرگ و بهت انسان
يك وقت انسان در منزل نشسته يا در مركز كار نشسته يا در خيابان يا در بيابان دفعتاً ميبيند نشئه عوض شد. نميداند مُرد اين كه در تلقين موتىٰ گاهي گفته ميشود به اين فرازها عنايت كنيد كه «واعلم أن الموت حق» اين مرده نميداند مُرد، يك تحولّي در او مشاهده شد، كماند كساني كه بفهمند مردهاند، وگرنه تودهٴ مردم بعد از مدتها گذراندن تازه ميفهمند كه بله مردهاند، وگرنه اوائل برايشان يك نشئه جديد است نميدانند چه شد كه ميبينند دفعتاً اوضاع عوض شد كساني را ميديد الآن نيست، كساني را كه ميبيند قبلاً نميديد، همهٴ اعمال را حاضر ميبيند، نشئه عوض شد اصلاً نميداند چه شده است به او ميگويند اين حالتي كه به تو دست داد اين حالت موت است، براي همه است ديگران اين حالت را ديدند بعديها هم ميبينند بدان «أن الموت حق وأن السؤال حق» و كذا و كذا ... بعد او را آرام ميكنند كه بدان كه خدا نعم الرّب، أئمه نعم الأئمه(عليهم السلام) اينها را تلقين ميكنند كه او بيش از آن مقداري كه مبهوت شد، متوحش نشود و كاملاً هم حرفها را ميفهمد. به او ميگويند: تو مُردي و اينكه ميبيني يك چيز تازه است خيال نكن در دنيا هستي و اوضاع برگشت يا دنيا اوضاعش عوض شد، تو از دنيا به جهان ديگر منتقل شدي اين حالت كه تو داري اين موت است. اين حق است، ثابت است خيليها ديدند ما هم بعد ميبينيم، اين چنين نيست كه افراد عادي همين كه مُردند بفهمند مُردند، اينها يك تحوّلي مشاهده ميكنند نميدانند چه خبر است كه خيال ميكنند يك عذابي است كه ميتوان از او نجات پيدا كرد. لذا استمهال ميكنند، اگر بدانند نشئه، نشئه موت است و برزخ است و عالَم، عالمِ ديگر است ديگر نميگويند: خدايا ما را بر گردان كه. چون كسي بداند آنجا برزخ است، خب يقين دارد از برزخ به دنيا كه جاي رجوع نيست، كسي كه از آن عالم به اين عالم بر نميگردد كه. اينكه ميبينيد. ميگويند: ﴿ربّ ارجعونِ﴾[15] ﴿ربّ ارجعونِ﴾[16] اصلاً نميداند چه خبر است؟ خيال ميكند يك فشاري است كه آمده و ميشود از اين فشار نجات پيدا كرد ميگويند ﴿ربّ ارجعونِ ٭ لعلّي أعمل صالحاً﴾[17] در حالي كه اگر واقع بداند اين حالت، حالت برزخي است جا براي رجوع نيست آنگاه انسان، آن حادثه كه پيش آمد مبهوت ميشود، ﴿بل تأتيهم بغتة فتبهتهم﴾[18]؛ او را مبهوت ميكند «بهتان» را هم كه بهتان ميگويند، براي اين كم كاري كه آدم انجام نداد به آدم نسبت ميدهند آدم را مبهوت ميكنند. در اين كريمه فرمود: آن حادثه كه پيش آمد اينها را مبهوت ميكند اصلاً نميدانند چه خبر است، چي شده است. مجرميني كه در برابر انبيا تلاش و كوشش ميكردند خداي سبحان ميفرمايد: اينها ايمان نميآورند مگر عذاب أليم را ببينند، و آن وقت هم كه ايمان سودمند نيست اين اصلي كلّي كه دربارهٴ نوع مجرمين است.
سؤال ...
جواب: بله اين حالت ميآيد ديگر. حالا خود را در رنج ميبيند، امّا نميداند نشئه عوض شد. خيال ميكند به اين كه باز هم كمك كردن ممكن است باز هم از فرزندان كمك ميخواهد. خب اگر بداند مُرده است وارد نشئه ديگر شد و اينها وجود مثالي مال است نه مال، اينها وجود مثالي فرزند است نه فرزند، استنصار نميكند.
تمثل مال و فرزند و عمل براي محتضر
در همان حديث شريفي كه مرحوم كليني نقل كرده است در همان حديث شريف از حضرت امير(سلام الله عليه) دارد كه وقتي آخر يوم از ايام دنيا و اوّل يوم از ايام آخرت شد «مُثّل له ماله و ولده و عمله»[19] يعني مال براي آدم مجسّم ميشود مالي كه در مغازهٴ اوست الآن پيش او مجسّم است. فرزندي كه در مسافرت است، الآن پيش او ممثّل است، اعمالي كه در طيّ سنين انجام داده است. الآن پيش او متمثّل است. اين وجود مثالي مال و عمل و فرزند است، حضرت فرمود: همه پيش او متمثّل ميشوند اين خيال ميكند كه مال خارجي اوست كه در مغازه او بود، خيال ميكند اين پسر اوست كه الآن او دارد ميبيند در حالي كه پسر او در يك شهر دور دست است كه بعد از أربعين او تازه ميفهمد كه پدرش مرده است. اين پسر را او در حال مرگ ميبيند از او كمك ميطلبد، پسر ميگويد من تا نزديك گور تو را همراهي ميكنم همين، آن پسر واقعاً حرف ميزند و اين هم واقعاً او را ميبيند منتها با وجود مثالي، اينهاست اين تمثيل نيست يعني داستان باشد، اين تمثّل است نظير ﴿فتمثّل لها بشراً سوّياً﴾[20] كه يك وجود خارجي حقيقي منشأ آثار است.
سؤال ...
جواب: اين همان است ديگر، در چشم برزخي حقيقت روشن ميشود منتهاي كار از آدم ساخته نيست. كار مال نشئه دنياست. نشئه دنيا عمل در اختيار انسان است در نشئه برزخ انسان در اختيار عمل.
تابع ملكات بودن انسان پس از مرگ
انسان تا زنده است زبان در اختيار اوست، هرچه بخواهد ميگويد مرگ به بعد خود در اختيار زبان است و زبان هم در اختيار ملكات او هر چه ملكات بخواهد، زبان ميگويد، نه هرچه انسان بخواهد، لذا انسان اعتراض ميكند به دست و پا كه چرا عليه من شهادت داديد اعضا و جوارح در بعد از مرگ مخصوصاً صحنهٴ محاكمه و قيامت تابع ملكات هستند تابع انسان كه نيستند كه.
انحصار اعتبار ايمان در نشئه اختيار
اگر چنانچه نشئه تكليف باقي باشد ايمان مقبول است الآن اگر يك كافري يك لحظهٴ قبل از مرگ ايمان بياورد، بعد دفعتاً سكته كند و بميرد خب البته اهل بهشت است ولو كاري هم انجام نداده است چون «الإسلام يجبّ ما قبله»[21] و اگر كسي بيمار باشد باز در حالت اختيار باشد توبهٴ او مقبول است. بحثهاي كلامي او غير از بحثهاي فقهي اوست. در بحثهاي فقهي، منجّزات مريض يك حكم دارد، وصيتهايي كه در حال مرض متصل به موت دارد حكم ديگر دارد و مانند آن. امّا بحثهاي كلاميش محفوظ است يعني تا آخرين لحظه اختيار، توبه مسموع است ولي اگر نشئهٴ اختيار تمام شد انسان مرگ را ديد يعني از پايان دنيا به آغاز برزخ رسيد، ديگر نشئه تكليف تمام شده است. وقتي نشئه تكليف تمام شد نشئه اختيار نيست وقتي اختيار نبود ايمان مسموع نيست.
ضرورت اتكاي ايمان بر برهان عقلي
و فرعون در آن حالت، جريان ايمان فرعون در سورهٴ مباركهٴ يونس اين چنين است. موساي كليم(سلام الله عليه) همهٴ براهين عقلي و براهين اعجازي را ارائه داد برهان عقلي را ارائه داد گفت: ﴿ربّنا الّذي أعطىٰ كل شيءٍ خلقه ثمّ هدى﴾[22] اينها براهين عقلي او بود. سؤال كرد به اينكه چرا مردهها بر نميگردند؟ فرمود: ﴿علمها عند ربّي في كتاب لايضّل ربّي ولاينسىٰ﴾[23] همهٴ بحثهايي كه مربوط به مبدا و معاد بود با براهين عقلي ارائه داد. بعد گفت: من پيغمبرم، او گفت: اگر پيغمبري معجزه ات كو؟ اين يد بيضا و آن عصا را هم ارائه داد، اينها بعد از آن براهين عقلي بود. اوّل برهان عقلي، بعد معجزه، چون بارها به عرضتان رسيد اگر كسي با براهين عقلي، مؤمن نباشد، فقط با معجزه مؤمن باشد نظير بنياسراييل خواهد شد. آنها كه با تفكّر عقلي نتوانستهاند موساي كليم و وحيش را بشناسند و بپذيرند، با اژدها شدن آن چوب ايمان آوردند با جريان گوساله هم برگشتند. اكثري آنها اينچنين بودند وقتي برهان عقلي نباشد، تفكّر عقلي نباشد فقط حسّ باشد خب كسي كه با عصاي موسى بياد با گوسالهٴ سامري هم ميرود اين كه نميداند معجزه يعني چه؟ اين نميداند معجزه با علوم غريبه چه فرق دارد؟ فرق جوهري سحر و شعبده و كهانت و كار مرتاضان و قيافهشناسان و پيشگويان و جن گيران و احضار ارواحداران كه در يك جناح است و معجزه كه در جناح و صراط مستقيم است فرق بين اينها چيست؟ اين كار آسان نيست. اگر يك كسي تشخيص داد كه معجزه ماهي؟ و آن علوم غريبه كه از همه بر ميآيد كم و بيش، آنها چه هستند؟ فرق جوهري اعجاز با علوم غريبه را تشخيص داد و رابطهٴ ضروري اعجاز با صدق مدّعي رسالت را تشخيص داد. آن را نميشود به اين آساني فريب داد آن با صدها سامري از بين نميرود، اما اگر كسي ديد يك چوبي مار شد خب پس فردا هم ديد كه ﴿عجلاً جسداً له خوار﴾[24] هم حركت كرد البته گاهي اين، گاهي آن، اينكه ميگويند: خواب آدم عاقل از عبادت آدم جاهل بهتر است[25] براي اين است او را زود ميشود فريب داد. اوّل اينچنين نبود كه موساي كليم دست به عصا نكند كه يا يد بيضاء ارائه بدهد كه اوّل براهين ﴿ربنّا الّذي أعطىٰ كلّ شيءٍ خلقه ثمّ هدىٰ﴾[26] بود كه در سورهٴ طٰهٰ مبسوطاً اين محاوره و اين استدلالات هست بعد وقتي كه سخن از برهان عقلي به پايان رسيد آنگاه گفت: چه معجزه داري؟ چه آيه بيّنه داري؟ مسألهٴ يد بيضا مطرح شد مسألهٴ عصا مطرح شد و مانند آن.
سؤال ...
جواب: اگر چنانچه برهان قوي باشد و عقلي باشد و با وهم آميخته نباشد برنميگردد مگر اينكه با وهم آميخته باشد.
بنابراين، دربارهٴ فرعون، موساي كليم همهٴ كارهاي عقلي و سمايي را ارائه داد ديد آلفرعون عموماً و خود فرعون خصوصاً اهل ايمان نيستند لذا نفرين كرد به خداي سبحان عرض كرد كه، خدايا، توفيق ايمان آوردن را به فرعون نده! در سورهٴ يونس، آيهٴ 88 اين است ﴿وقال موسيٰ ربّنا إنّك آتيتَ فرعون وملأه زينةً و أموالاً في الحيٰوة الدنيا﴾[27]؛ پروردگارا فرعون و آلفرعون را، آن درباريان چشمگير وچشم پر كن فراعنه، را آلفرعون را زينت و مال دنيايي دادي، كه اينها زمينهٴ گمراهي خيليها را فراهم كرد ﴿ربنا اطمس علي أموالهم و اشدد علىٰ قلوبهم﴾[28]؛ خدايا مال اينها را مطموس و منمحى بفرما طمس يعني محو، مال اينها را محو كن و قلب اينها را آنچنان شديد و قسّي بفرما كه ﴿فلا يؤمنوا حتّىٰ يروا العذاب الأليم﴾[29]؛ اينها توفيق ايمان پيدا نكنند چون حيف ايمان است كه اين آدمها بياورند، توفيق ايمان را خدايا به اينها نده، اينها كاري از دستشان برنيامد كه نكنند ﴿فلا يؤمنوا حتّىٰ يروا العذاب الأليم﴾[30] در اينجا خداي سبحان ميفرمايد: ﴿قال قد أجيبت دعوتكما﴾[31] دعاي شما يعني موسىٰ و هارون(عليهما السلام) اجابت شد من مال را از او ميگيرم و مالش را مطموسي و منمحي ميكنم قلب او را قسي ميكنم، يعني توفيق ايمان دادن را به او نميدهم وقتي توفيق ايمان به كسي داده نشد قلب سخت ميشود در بحثهاي هدايت و ضلالت ملاحظه فرموديد: كه خدا كسي را گمراه نميكند گمراهي دادني نيست، هدايت، دادني است وقتي توفيق را خدا اعطا نكند انسان قسي القلب ميشود فرمود: ﴿قد اجيبت دعوتكما فاستقيما ولا تتّبعانّ سبيل الذين لايعلمون﴾[32] آنگاه نحوه اجابت دعا را بيان ميكند ميفرمايد ﴿وجاوزنا ببنيإسرائيل البحر فأتبعهم فرعونُ وجنوده بغياً وعدواً حتّىٰ إذا أدْركه الغَرَق﴾[33] ﴿إذا أدركه الغَرَق﴾[34] نه اين كه كم كم هست، يك وقت انسان در مسافرت دريايي خطر را احساس ميكند ايمان ميآورد ايمان او مقبول است اما يك وقتي به كام غرق فرو رفت يعني مرگ او را دريافت خب آنجا نشئه، نشئه تكليف نيست ﴿حتّىٰ إذا أدركه الغَرَق قالَ آمنت أنّه لا إلٰه ألاّ الّذي آمنت به بنوا إسرائيل وأنا من المسلمين﴾[35] اين همان كذب دروني او و نيرنگ دروني او بود كه در حال خطر ظهور كرد، آنگاه ﴿الآن وقد عصيتَ قبلُ وكنتَ من المفسدين﴾[36] يعني الآن جاي ايمان نيست نه اينكه اكنون كه خطر را ديدي ايمان مقبول نيست نه انسان اگر خطر را ببيند مادامي كه در نشئه تكليف هست، ايمان او مقبول است و مسموع وقتي از نشئه تكليف وارد نشئه برزخ شد البته ايمان مقبول نيست اين عصارهٴ مقام ثاني بحث، امّا بحث ثالث ميماند.
«والحمدلله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 172.
[2] ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 2.
[3] ـ سورهٴ ملك، آيهٴ 19.
[4] ـ نهج البلاغة، حكمت 111.
[5] ـ سورهٴ حشر، آيهٴ 21.
[6] ـ نهج البلاغه، حكمت 111.
[7] ـ بحار، ج 33، ص 474؛ «أنا من رسول الله(ص) كالصنو من الصنو».
[8] ـ امالي شيخ صدوق، ص 513 ـ 514، مجلس 77، ح 10.
[9] ـ سورهٴ بلد، آيهٴ 10.
[10] ـ سورهٴ شعراء، آيات 200 ـ 203.
[11] ـ سورهٴ شعراء، آيات 200 ـ 201.
[12] ـ سورهٴ شعراء، آيهٴ 201.
[13] ـ سورهٴ شعراء، آيات 201 ـ 202.
[14] ـ سورهٴ أنبياء، آيهٴ 40.
[15] ـ سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 99.
[16] ـ همان.
[17] ـ سورهٴ مؤمنون، آيات 99 ـ 100.
[18] ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 40.
[19] ـ كافي، ج 3، ص 231.
[20] ـ سورهٴ مريم، آيهٴ 17.
[21] ـ مستدرك، ج 7، ص 448.
[22] ـ سورهٴ طه، آيهٴ 50.
[23] ـ سورهٴ طه، آيهٴ 52.
[24] ـ سورهٴ طه، آيهٴ 88.
[25] ـ بحار، ج 1، ص 154؛ «نوم العاقل افضل من سهر الجاهل».
[26] ـ سورهٴ طه، آيهٴ 50.
[27] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 88.
[28] ـ همان.
[29] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 88.
[30] ـ همان.
[31] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 89.
[32] ـ همان.
[33] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 90.
[34] ـ همان.
[35] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 90.
[36] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 91.