اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَي اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ (15) إِن يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَيَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِيدٍ (16) وَمَا ذلِكَ عَلَي اللَّهِ بِعَزِيزٍ (17) وَلاَ تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَي وَإِن تَدْعُ مُثْقَلَةٌ إِلَي حِمْلِهَا لاَ يُحْمَلْ مِنْهُ شَيْءٌ وَلَوْ كَانَ ذَا قُرْبَي إِنَّمَا تُنذِرُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُم بِالْغَيْبِ وَأَقَامُوا الصَّلاَةَ وَمَن تَزَكَّي فَإِنَّمَا يَتَزَكَّي لِنَفْسِهِ وَإِلَي اللَّهِ الْمَصِيرُ (18) وَمَا يَسْتَوِي الْأَعْمَي وَالْبَصِيرُ (19) وَلاَ الظُّلُمَاتُ وَلاَ النُّورُ (20) وَلاَ الظِّلُّ وَلاَ الْحَرُورُ (21) وَمَا يَسْتَوِي الْأَحْيَاءُ وَلاَ الْأَمْوَاتُ إِنَّ اللَّهَ يُسْمِعُ مَن يَشَاءُ وَمَا أَنتَ بِمُسْمِعٍ مَّن فِي الْقُبُورِ (22) إِنْ أَنتَ إِلَّا نَذِيرٌ (23) إِنَّا أَرْسَلْنَاكَ بِالْحَقِّ بَشِيراً وَنَذِيراً وَإِن مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلاَ فِيهَا نَذِيرٌ (24)﴾
تبديل خلقت به خلقت ديگر, نشانه قدرت و غناي الهي
بعد از بيان اينكه انسان فقير است و اين فقرش فقط به سوي خداي سبحان است از غير خدا بينياز است فقط به خدا نيازمند است دو وصف براي بشر ثابت شد: يكي فقر, يكي هم فقرش الي الله است. در برابر آن, دو وصف براي ذات اقدس الهي ثابت است: يكي اينكه خدا غني است ديگر اينكه نه تنها غني است بلكه مشكل فقرا را هم حل ميكند; لذا در برابر نعمتي كه به فقرا اهدا ميكند محمود است, حميد است, اگر مشكل ديگران را برطرف نكند فقط غني است اما چون نياز ديگران را برطرف ميكند گذشته از اينكه غني است حميد هم است. نشانهٴ غناي او اين است كه اگر بخواهد جامعه كنوني را از بين ميبرد و خلق جديد ميآورد اين نشانه قدرت و غناي اوست.
سخت نبودن تبديل خلقي به خلق ديگر در برابر قدرت الهي
بعد فرمود اين كار بر خدا عزيز نيست عزّت چون به معناي نفوذناپذيري است و لازمهٴ آن غلبه است گاهي وصف شخص قرار ميگيرد ميگوييم خدا قوي است و عزيز, گاهي وصف صفتي قرار ميگيرد ميگوييم اين كار يا اين صفت بر فلان شخص عزيز نيست ﴿وَمَا ذلِكَ عَلَي اللَّهِ بِعَزيزٍ﴾ يعني اين كار توانفرسا نيست آن قدرت و نفوذناپذيري ميشود عزّت, گاهي يعنی وصف ذات است ميگوييم «زيد عزيز» يك وقت وصف يك فعل يا وصفي است ميگوييم اين كار بر زيد، عزيز نيست اين توانفرسا نيست ﴿وَمَا ذلِكَ عَلَي اللَّهِ بِعَزيزٍ﴾ از همين قبيل است آنچه در بخش پاياني سوره مباركه «توبه» آمده كه فرمود: ﴿لَقَدْ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَاعَنِتُّمْ﴾[1] از همين قبيل است يعني فشار جامعه بر پيغمبر سخت است اصولاً امام اينطور است, پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اينطور است كه سختيِ مردم, رنج مردم بر دوش او سنگيني ميكند ﴿عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَاعَنِتُّمْ﴾ رنج و زحمتِ شما بر دوش پيغمبر سنگيني ميكند اينجا هم فرمود: ﴿وَمَا ذلِكَ عَلَي اللَّهِ بِعَزِيزٍ﴾ بردن شما و آوردن قوم ديگر بر خدا سنگين نيست براي خدا سنگين نيست و مانند آن.
معناي نفس «وازره» و علت تعبير آيه به ﴿وَلاَ تَزِرُ وَازِرَةٌ﴾
بعد فرمود در قيامت، افراد چند قسماند برخيها اصلاً باري ندارند اينهايي كه باري ندارند معصوماني هستند كه وازِر نيستند غيرمعصوم، نفوس آنها وازر است پس نفس يا وازر است يا غير وازر, غير وازر معصوماناند يعني وزر و باري ندارند, غير معصوم وازر است بار روي دوشش است ولي هر كسي بار خودش را حمل ميكند هيچ نفس باربري، بار ديگري را حمل نميكند پس يا نفوس باربر نيستند باري ندارند كه معصوماند يا باربرند باري روي دوش اينهاست آن بار را حمل ميكنند ميشود نفسِ وازره, نفسي كه وازر نيست آن از بحث بيرون است آن نفسي كه وازر است باربر است فقط بار خودش را حمل ميكند هيچ باربري بار ديگري را نميبرد ﴿وَلاَ تَزِرُ وَازِرَةٌ﴾ لذا نفرمود «ولا تزروا نفس» براي اينكه معصومين اصلاً باري ندارند نه بار خودشان نه بار ديگري.
علت نفي حمل «اوزار» ديگران در قيامت با وجود رحمت در آن
﴿وَلاَ تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَي﴾ يعني وزرِ نفسِ اُخرا كه ﴿أُخْرَي﴾ اين نه براي آن است كه در قيامت رحمي نيست در قيامت رحم هست خداي غنيّ رحمي هست, انبيا و اوليا(عليهم السلام) شفاعت ميكنند آن دار, دار رحمت است تنها جايي كه جاي رحمت نيست جهنم است اين بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) كه در نهجالبلاغه فرمود جهنم «دارٌ ليس فيها رحمة»[2] همين است آنجا هيچ جا براي رحمت نيست عذاب محض است ولي در صحنه قيامت جا براي رحمت هست لكن اين شخصي كه زير بار گناه خم شده اين استحقاق رحمت ندارد; لذا فرمود در قيامت رحمت هست اينچنين نيست كه رحمت نباشد اين تعليق حكم بر وصف مشعر به عليّت است يك وقت است ميگوييم زيد اگر ناله بزند كسي ناله او را جواب نميدهد خب اين جاي سؤال است كه چرا, آن وقت انسان ميگويد زيد سيّئات فراواني دارد اما اگر بگوييم كسي كه زير بار گناهِ خودش خم شده است اين هر چه داد بزند كسي به سراغش نميآيد خب اين وصف را گفتيم, علّتش را گفتيم ديگر جا براي سؤال نيست در اينجا نفرمود اگر كسي ناله كند كسي به نالهاش جواب نميدهد فرمود اگر كسي در اثر گناهان زياد، زير بار گناهش خم شده باشد كسي به حرف او گوش نميدهد ﴿وَإِن تَدْعُ مُثْقَلَةٌ﴾ پس يك وقت است كه تعليق حكم بر وصف نيست اين سؤال و جوابي ميطلبد مثل اينكه بگويند فلان شخص را نبايد احترام كرد چرا؟ براي اينكه او تبهكار است اما ميگوييم اين تبهكار را نبايد احترام كرد ديگر جا براي سؤال نيست تعليق حكم بر وصف مشعر به عليّت آن وصف است اگر كسي در اثر گناهان زياد زير بار خود خم شده باشد چنين كسي هر چه فرياد بزند كسي به دادش نميرسد ﴿وَإِن تَدْعُ مُثْقَلَةٌ﴾ الي حِمل آن اوزار ﴿لاَ يُحْمَلْ﴾ از اين حِمل, شيئي. حِمل باري است كه روي دوش است, حَمل باري است كه در بطن است. پس در قيامت رحمت هست و خيليها هم نسبت به يكديگر رحيماند يا شفاعت ميكنند و مانند آن. اصلِ رحمت وجود دارد بعضيها هم نسبت به بعضي رئوف و مهرباناند اينجا چون اين شخص به هيچ وجه لياقت ندارد اگر يكي از ارحام خود را هم بخواهد باز از او كمك نصيب اين نميشود ﴿وَلَوْ كَانَ﴾ آن مسئول, ﴿ذَا قُرْبَي﴾ براي اين سائل.
ايمان به غيب, شرط اول بهرهمندي از انذار و تبشير پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم)
بعد فرمود شما اين حرفهايي كه ميزنيد يك قلب آمادهاي ميخواهد تا حرفهاي شما را بشنود حرف و انذار و تبشير شما در قلب آماده و شنوا و بينا اثر ميگذارد ﴿إِنَّمَا تُنذِرُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُم بِالْغَيْبِ﴾ كساني كه گرفتار حس و تجربهاند كه مستحضريد كفِ علم و سواد, حس و تجربه است كه از اين پايينتر ديگر ما علمي نداريم از حس و تجربه كه بالاتر آمديد به آن نيمهتجربي ميرسيد كه رياضي است بعد به تجريدي كلامي ميرسيد بعد به تجريدي فلسفي ميرسيد بعد به تجريدي عرفان نظري ميرسيد و اگر حالي داشتيد به شهود ميرسيد. كفِ سواد, علم حسي و تجربي است فرمود اينها كه ايمان به غيب ندارند فقط ايمانشان به شهادت است تا چيزي را نبينند و حس نكنند باور نميكنند اينها حرف شما را گوش نميدهند فقط كسي ميتواند از حرف شما استفاده كند كه ايمانِ به غيب داشته باشد يعني به غيرِ ديدني و شنيدني, به غير محسوس, مؤمن باشد راه شناختش تنها حس و تجربه حسّي نباشد. ﴿إِنَّمَا تُنذِرُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُم بِالْغَيْبِ﴾.
عمل صالح, زمينهساز بهرهمندي از انذار و تبشير پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم)
تنها ايمان نباشد عمل صالح هم داشته باشد كه اقامه صلات, الگو براي ساير اعمال صالح است براي اينكه «فإن قُبِلت قُبِلَ ما سواه»[3] و اگر كسي حرف شما را گوش داد و اهل خشيت بود ايمان داشت و عمل صالح داشت به سود خودش طهارت و طيّب بودن را تحصيل كرده است وگرنه ذات اقدس الهي غنيّ محض است.
علت عدم كارآيي علماليقين در بهرهمندي از انذار و تبشير
درباره علماليقين در بحثهاي قبل هم ملاحظه فرموديد يك وقت است كسي در كارهاي حوزوي و دانشگاهي يك سلسله مسائلي بحث ميكند محمولي را براي موضوع ثابت ميكند, اين كار انديشه است كه متولّي آن, عهدهدار تصور و تصديق و استدلال و قياس و تمثيل و امثال ذلك است اين كار علم است كه در منطق ملاحظه فرموديد «و تسمّي القضية عقدا» اين با سرانگشت عقل نظر، بين موضوع و محمول گره ميزند ميگويد الف, باء است اين ميشود عقد اما حالا با جان خود بايد گره بزند اين ديگر كار عقل نظر نيست كار متولّي انديشه نيست با دست ديگر بايد گره بزند آن عقل عملي است كه «ما عُبد به الرحمن و اكتسب به الجنان»[4] اين دست اگر فلج باشد مريض باشد عصارهٴ آن قضيه را به جان خود گره نميزند و اگر ﴿فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ﴾[5] بود اينچنين است ﴿فَيَطْمَعَ الَّذِي فِي قَلْبِهِ مَرَضٌ﴾[6] بود اينچنين است اين دستِ فلج آن قدرت را ندارد كه عصارهٴ علم را به جان خود گره بزند بشود عقيده; چون آن دستي كه بين موضوع و محمول گره زد آن دست انديشه است نه انگيزه, دست ديگري ميخواهد كه عصاره آن قضيه را به جان خود گره بزند كه بشود عقيده.
ايمان نياوردن فرعون, نمونهاي از عدم كفايت علماليقين
وجود مبارك موساي كليم به فرعون فرمود براي تو صد درصد ثابت شد كه حق با من است ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلَّا رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ بَصَائِرَ﴾[7] خدا فرمود: ﴿وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ﴾[8] براي اينكه آنكه بايد عصاره علم را به جان گره بزند عقل نظر كه نيست عقل عمل است آنكه «عُبد به الرحمن و اكتسب به الجنان» حضرت امير(سلام الله عليه) كه فرمود: «كَم مِن عقل أسير تحت هوي أمير»[9] اين فلج است خب گره نميزند پس ميشود مطلبي را انسان صد درصد بفهمد يعني علماً و اصلاً باور نكند يعني عقيدتاً, كار فرعون اينطور بود. اين علماليقين كارساز نيست.
عقل عمل رابط ميان علماليقين با عيناليقين و كارآيي آن
علماليقيني كارساز است كه آنچه عقل نظر گره زد با سرانگشت عقل عمل به جان گره بخورد اين باور كند مؤمن بشود كه ﴿يَخْشَوْنَ رَبَّهُم بِالْغَيْبِ﴾ بشود,﴿وَأَقَامُوا الصَّلاَةَ﴾ بشود, ﴿وَمَن تَزَكَّي﴾ بشود, میشود مؤمن; آن وقت اين زمينه را فراهم ميكند براي عيناليقين, علماليقين زمينه را فراهم ميكند براي عيناليقين كه فرمود: ﴿كَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ﴾[10] چون در اينجا علماليقين و عيناليقين آمده در بخشهاي ديگر حقّاليقين آمده آن سه قسمش معروف شد.
اقسام چهارگانه علم و محدوده آن
در اين كتابهاي عقلي ميگويند علم چهار قسم است يك علم رايج حوزه و دانشگاه است كه علم رسمي است اين مشكلي را حل نميكند علم اسمي و رسمي هيچ مشكلي را حل نميكند علمي كه به عمل بنشيند انسان باور كند اهل خشيت باشد, اهل اقامه صلات باشد, اهل تزكيه باشد اين ميشود علماليقين اين زمينه را براي عيناليقين فراهم ميكند آن عيناليقين زمينه را براي حقّاليقين فراهم ميكند آن سه علم, مرزشان كاملاً جداست اين علم رسمي است كه علم مدرسه است.
عقل عملي, شرط ثمردهي علم با رساندن آن به ايمان
بنابراين ممكن است كسي عالم باشد, محقّق باشد, پژوهشگر باشد ولي در راه بماند ابنالسبيل باشد. كساني به مقصد ميرسند كه دست عقل عمليشان, سرانگشتان ظريف داشته باشد آنچه را فهميد به جان خود گره بزند عقيده پيدا كند مؤمن بشود حُسن فعلي و فاعلي پيدا كند تا راه بيفتد. فرمود: ﴿إِنَّمَا تُنذِرُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُم بِالْغَيْبِ﴾ تنها ايمان به شهادت نباشد كه فقط به حس و تجربه بسنده كند بگويد: ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّي نَرَي اللّهَ جَهْرَةً﴾[11] يا ﴿أَرِنَا اللّهَ جَهْرَةً﴾.[12] ﴿وَأَقَامُوا الصَّلاَةَ﴾ كه اين نمونهاي از دين است ﴿وَمَن تَزَكَّي فَإِنَّمَا يَتَزَكَّي لِنَفْسِهِ﴾.
اقسام انسان در سير الي الله و خداي سبحان پايان صيرورت او
حالا وقتی كه پذيرفت به كدام طرف حركت ميكند ﴿إِلَي اللَّهِ الْمَصِيرُ﴾ پس فقير الي الله هستيد, صيرورتتان هم الي الله است. در اين مسير بعضيها زندهاند بعضيها مرده, آنها هم كه زندهاند بعضيها بصير و سميعاند بعضي نيستند هنوز حيات كامل پيدا نكردند بعضيها بيخاصيتاند بعضي باخاصيتاند چون بين حيات و ممات با اعما و بصير و ظلمت و نور و ظلّ و حرور فرق بود اين كلمه ﴿مَا يَسْتَوِي﴾ تكرار شده نفرمود: «و ما يستوي الأعمي و البصير و لا الظلمات و لا النور و لا الظلّ و لا الحرور و لا الأحياء و لا الأموات» حي و ميّت حسابشان از آنها جداست بعضيها واقعاً مردهاند بعضيها نه, زندهاند منتها كر و كورند, بعضيها زندهاند كر و كور نيستند ولي حياتشان حيات حيواني است حيوان بالفعلاند و انسان بالقوّه بعضيها نه, زنده هستند ولي مريضاند بعضيها خواباند «الناس نيام إذا ماتوا انتبهوا» بين مرده, حيوان, مريض, خواب, ديوانه در قرآن كاملاً فرق است اين مرزها را مشخص كرد.
سختي ايمان نياوردن مشركان بر پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و علم خدا بر آن
فرمود تو سخنراني ميكني و اصرار داري كه اينها ايمان بياورند و اگر ايمان نياوردند براي تو سخت است ﴿عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَاعَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُم بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُوفٌ رَحِيمٌ﴾[13] اما من ميدانم چه كسي زنده است چه كسي زنده نيست ﴿إِنَّ اللَّهَ يُسْمِعُ مَن يَشَاءُ وَمَا أَنتَ بِمُسْمِعٍ مَّن فِي الْقُبُورِ﴾ اين واقعاً در قبرِ تَن است.
بشير و نذير, دو وصف تبليغ پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و علت حصر به انذار در آيه
بعد فرمود كار شما فقط انذار است مستحضريد اينها هم نذيرند هم بشير, اگر نذير بود بشير هم است, اگر بشير بود نذير هم است اين دو وصف هماهنگاند لكن در قرآن جايي به عنوان حصر نيامده «إن أنت الاّ بشير» براي اينكه اكثري مردم «خوفاً من النار» عبادت ميكنند چون اينچنين است مسئله نذير به عنوان حصر ذكر شده اين همه فضايل براي نماز شب هست ميبينيد كمتر موفقاند ولي نماز صبح را «خوفاً من النار» ميخوانند وگرنه اگر شوق الي الجنّة بود ﴿إِنَّ نَاشِئَةَ اللَّيْلِ هِيَ أَشَدُّ وَطْأً وَأَقْوَمُ قِيلاً﴾[14] اين همه جلال و شكوهي كه قرآن براي نماز شب ذكر ميكند فرمود اصلاً نشئه جدايي دارد عالَم جدايي دارد اما خب مورد اعتناي خيليها نيست چون «شوقاً الي الجنّة» كار نميكنند اما نماز صبح را كه واجب است اگر انجام ندهند عذاب است اينجا «خوفاً من النار» انجام ميدهند; لذا مسئله نذير اينجا مطرح شد.
مقصود از قبور در آيه ﴿وَمَا أَنتَ بِمُسْمِعٍ مَّن فِي الْقُبُورِ﴾
پرسش: استاد ديروز فرموديد پيامبر مگر سر قبرها ميرفت اما يكي از اين تفسيرهاي معروف متأسفانه اين را اخذ به همين ظاهر كرده.
پاسخ: خب بله نيست ديگر, مگر حضرت در قبرستان ميرفت؟! واقعاًخانه بعضيها يك مقبره خانوادگي است اينكه درباره عدهاي فرمود: ﴿أَمْوَاتٌ غَيْرُ أَحْيَاءٍ﴾[15] همين است فرمود اينها مُردهها هستند, تأكيد هم آورد كه نه, مرده واقعياند نه اينكه شبيه مرده باشند ﴿أَمْوَاتٌ غَيْرُ أَحْيَاءٍ﴾ اينها حيات گياهي دارند يا حيات حيواني دارند اينكه فرمود: ﴿إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾[16] يعني حيات گياهي دارند حيات انساني ندارند.
پرسش: چطور وقتي وهابيت اعتراض ميكند كه اينها مرده هستند...
پاسخ: بالأخره سرّش اين است كه آنها را نگذاشتند چيز بفهمند.
پرسش: ما در مقام جواب ميگوييم كساني كه در قبرستان شهوات و اينها دفناند منظور اين است نه لفظ كلمه.
پاسخ: بعضيها صريحاً به خود همان بنباز گفتند كه شما در قيامت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را نميبيني, گفت چرا؟ گفت چون خدا در قرآن فرمود: ﴿وَمَن كَانَ فِي هذِهِ أَعْمَي فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ أَعْمَي وَأَضَلُّ سَبِيلاً﴾[17] اين است آن ماند, معلوم ميشود كه اگر قرآن از آن تنهايي و غربت در ميآمد و رواج پيدا ميكرد اينها به اين وضع مبتلا نميشدند تفكّر عقلي اگر باشد به اين وضع مبتلا نميشوند حضرت كه واقعاً نميرفت در قبرستان سخنراني بكند.
﴿وَمَا أَنتَ بِمُسْمِعٍ مَّن فِي الْقُبُورِ﴾ بعضيها واقعاً مردهاند در قبر تن هستند. ﴿إِنْ أَنتَ إِلَّا نَذِيرٌ﴾ كار تو انذار است منتها بعضيها ميشنوند بعضيها نميشنوند.
هشدار قرآن به دروغ بودن ادعاي كافران به حمل بار با بقاي بر كفر
در اين قسمت كه فرمود: ﴿وَلاَ تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَي﴾ چون در سوره مباركه «عنكبوت» اين دو آيه گذشت الآن اشاره اجمالي بد نيست اينجا كه فرمود: ﴿وَلاَ تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَي﴾ يعني هيچ باربري, بار ديگري را حمل نميكند در آيه دوازده و سيزده سوره مباركه «عنكبوت» كه بحثش قبلاً گذشت سخنان عدهاي آمده كه ﴿وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا اتَّبِعُوا سَبِيلَنَا وَلْنَحْمِلْ خَطَايَاكُمْ﴾ ما بار شما را ميبريم ميگويند اگر خلافي بود به عهده ما, اگر مسئوليتي بود به عهده ما, اين حرف فريبكارانه برخيهاست خب اگر هيچ باربري بار ديگري را نميبرد پس اينها چه ميگويند كه ميگويند: ﴿اتَّبِعُوا سَبِيلَنَا وَلْنَحْمِلْ خَطَايَاكُمْ﴾ در همان آيه دوازده سوره مباركه «عنكبوت» خداي سبحان پاسخ اينها را داد فرمود: ﴿وَمَا هُم بِحَامِلِينَ مِنْ خَطَايَاهُم مِن شَيْءٍ﴾ اين نكره در سياق نفي است ﴿إِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ﴾ دروغ ميگويند هيچ باري از بارهاي ديگران را اينها نميبرند, اين يك مطلب.
نبود تعارض بين عدم حمل بار ديگران با حمل آن توسط رهبران كفر
مطلب ديگر اينكه در همان سوره آيه سيزده دارد اينگونه افراد دو بار دارند ﴿وَلَيَحْمِلُنَّ أَثْقَالَهُمْ وَأَثْقَالاً مَعَ أَثْقَالِهِمْ﴾ اينها دو بار دارند آيا بار ديگران را ميبرند در حالي كه صريح ﴿وَلاَ تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَي﴾ اين است كه كسي بار ديگري را نميبرد يا نه, بار جديدي است خب هر كسي بيش از يك بار كه ندارد ميفرمايد نه, اينها كه رهبران كفر و اضلالاند دو بار دارند: يكي بار ضلالت, يكي بار اضلال; يكي اينكه خودشان تبهكارند, يكي اينكه ديگران را گمراه كردند. دو بار هر دو براي خود اينهاست نه براي ديگري, آيه دوازده فرمود: ﴿وَمَا هُم بِحَامِلِينَ مِنْ خَطَايَاهُم مِن شَيْءٍ﴾ يعني رهبران كفر از خطاياي پيروان هيچ چيزي را به همراه ندارند اين يك اصل. در آيه سيزده فرمود اين رهبران كفر دو بار دارند يكي بار ضلالت, بيراههاي كه خودشان رفتند, يكي اينكه ديگران را تبليغ سوء كردند و از راه به در بردند لذا فرمود: ﴿وَلَيَحْمِلُنَّ أَثْقَالَهُمْ﴾ بارهاي خودشان را ﴿وَأَثْقَالاً مَعَ أَثْقَالِهِمْ﴾ يك بارهاي ديگري هم ميبرند نه بارِ ديگران را, آن بار ديگر هم بار خودشان است براي اينكه اينها دو گناه كردند: يكي ضلالت, يكي اضلال; يكي خودشان بيراهه رفتند يكي ديگران را از راه بازداشتند ﴿وَلَيُسْأَلُنَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَمَّا كَانُوا يَفْتَرُونَ﴾ فتحصّل كه هيچ باربري بار ديگري را حمل نميكند پس مردم چند قسماند يك عده اصلاً وازر نيستند مثل انبيا و اوليا و معصومين(عليهم السلام) يك عده باربرند كه بار را ميبرند آنها كه بار ميبرند يا يك بار دارند يا دو بار, براي اينكه يا يك گناه كردند يا دو گناه, هر كسي بار خودش را ميبرد آنكه يك گناه كرد بار خودش را ميبرد آنكه دو گناه كرد يعني هم خودش بيراهه رفت هم ديگران را گمراه كرد دو بار دارد ﴿وَلَيَحْمِلُنَّ أَثْقَالَهُمْ وَأَثْقَالاً مَعَ أَثْقَالِهِمْ﴾. اين با آن ﴿وَلاَ تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَي﴾ هماهنگ ميشود.
اِخبار قرآن به فرستادن پيامبر براي همه ملتها و امتها
مطلب ديگر اينكه فرمود هيچ ملّتي نيست مگر اينكه ما براي آن ملت پيامبر فرستاديم ﴿إِن مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلاَ فِيهَا نَذِيرٌ﴾ كه هر امت و ملتي رهبر الهي خواهد داشت ﴿إِنْ أَنتَ إِلَّا نَذِيرٌ ٭ إِنَّا أَرْسَلْنَاكَ بِالْحَقِّ بَشِيراً وَنَذِيراً وَإِن مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلاَ فِيهَا نَذِيرٌ﴾ اين براي نبوّت عامه است تا آنجا كه بشر هست و فكر هست و مسئوليت هست هدايت الهي هست اگر بعداً كشف شود كه فلان ستاره قابل حيات است موجودات متفكّري زندگي ميكنند حتماً براي آنها پيغمبر و امام هست چون ممكن نيست در منطقهاي بشر مختار متفكّر زندگي بكند و خدا براي او راهنما نفرستد.
عدم اطلاع ما از انبياي خاور و باختر دور و اخبار كلي آن در قرآن
ولي انبيايي كه قصص آنها در قرآن كريم آمده كه در سوره مباركه «نساء» بحثش گذشت اينها معمولاً در خاورميانهاند يعني از حضرت نوح تا وجود مبارك پيغمبر(عليهم الصلاة و عليهم السلام) همه اينها در خاورميانهاند نه از غرب دور خبري است نه از شرق دور, نه از باختردور نه از خاوردور; اين نه براي آن است كه آن طرفها پيغمبر نبود براي اينكه ﴿وَإِن مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلاَ فِيهَا نَذِيرٌ﴾ يا ﴿لَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ﴾[18] اين بيانگر نبوّت عامه است كه هيچ ملّت و مملكتي بدون پيغمبر نخواهد بود اول پيغمبر است بعد ائمه و اوصيايي كه جانشين او هستند بعد علمايي هستند كه پيام او را ميرسانند چون در زمان خود پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اينطور نبود كه پيغمبر با تك تك افراد روستا و غير روستا هماهنگ باشد سخنراني كند موعظه كند بعضي بلاواسطه, بعضي معالواسطه بالأخره پيام وحي به مردم ميرسيد. فرمود هيچ ملتي نيست مگر اينكه در آن پيغمبر هست اما اينكه از انبياي خاوردور, انبياي باختردور چيزي در قرآن كريم نيامده و خود قرآن هم در دو بخش از آيات به اين مطلب اشاره كرده كه ما بعضي از اينها را نگفتيم رازي دارد. در سوره مباركه «نساء» كه بحثش قبلاً گذشت آيه 164 اين است ﴿وَرُسُلاً قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَيْكَ مِن قَبْلُ وَرُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ﴾ انبيايي بودند كه ما قصه آنها را در قرآن نگفتيم در سوره مباركه «زمر» هم مشابه اين مطلب آمده كه بعضي از انبيا هستند كه قصص آنها را ما براي شما بازگو نكرديم آيه 78 سوره مباركه «غافر» اين است ﴿وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلاً مِن قَبْلِكَ مِنْهُم مَن قَصَصْنَا عَلَيْكَ وَمِنْهُم مَن لَمْ نَقْصُصْ عَلَيْكَ﴾.
علت عدم ذكر قصص بعضي از انبيا در قرآن
بعضي از انبيا هستند كه كتاب آنها, وحي آنها, امت آنها را ما در قرآن براي شما نگفتيم, چرا نگفتيم؟ براي اينكه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اگر قصه پيامبري را ميگفت بايد سرگذشت و سرنوشت و موفقيت و ناكامي قوم و خودش را آنجا ذكر ميكرد چه اينكه قصص همه انبيا اينطور است بعد در پايان آن قصه هم دارد كه ﴿فَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانظُرُوا كَيْفَ كَانَ﴾[19] بعد از هر پيامبري جمعبندي ميكند كه اين پيامبر در آن منطقه بود و قوم او حرف او را گوش ندادند به فلان عذاب مبتلا شدند برويد ببينيد خاوردور و باختردور كه در دسترس كسي نبود نه كشتيراني بود نه مسافر رفت و آمد ميكرد نه اصلاً خبري داشتند كه آن طرف آب و اين طرف آب خبري هست آن وقت چگونه پيغمبر قصهاش را نقل كند.
پرسش: آن مربوط به ديروز بود امروز كه ما ميدانيم.
پاسخ: امروز كه پيغمبر نيامده, قرآن در ديروز هست لذا براي امروز و فردا و الي الأبد ﴿وَإِن مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلاَ فِيهَا نَذِيرٌ﴾ آمده براي ديروز و امروز و الي الأبد فرمود يك سلسله انبيايي در آن طرف آب, در اين طرف آب بودند كه ما قصهاش را براي شما نگفتيم اين كلام وحي است اگر كلام وحي است يعني بود و ما براي شما نگفتيم پس بود.
تبيين وحدت پيام انبياي مذكور در قرآن با غير آن
پرسش:...
پاسخ: بله بود, منتها حرف همه انبيا يكي است براي آنها يك سلسله بود اينهايي كه آمدند همان حرفهاي انبياي ديگر را دارند چون انبيا همهشان ﴿مُصَدِّقاً لِّمَا بَيْنَ يَدَيْهِ﴾[20] هستند اين از بيانات خيلي قاطع قرآن كريم است. خدا غريق رحمت كند ابنشهرآشوب را! ايشان خوب از اين آيه استفاده كرد. اين ابنشهرآشوب يك عمر طولاني كرده و مرحوم ابنادريس با ايشان معاصر بود ايشان بيان جامعي در كتاب متشابهالقرآن و مختلفه دارد ميگويد اين آيه ﴿لَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلاَفاً كَثِيراً﴾[21] چندين پيام دارد ميگويد چيزي كه از طرف خداست اين هماهنگ است اقوال خدا از آدم تا خاتم هماهنگ است, صحفي كه از خدا نازل شده از آدم تا خاتم هماهنگ است, انبيايي كه آمدند هماهنگ است, افعالي كه در ازل و ابد خدا انجام داده هماهنگ است, فعلها هماهنگاند, قولها هماهنگاند, قولها با فعلها هماهنگاند, فعلها با قولها هماهنگاند, اين عموم تعليل ميگويد چيزي كه از طرف خداست اختلاف در آن نيست[22] خب همين خدا ميفرمايد آن طرف آب و اين طرف آب انبيا داشتند انبيا هم كه ﴿مُصَدِّقاً لِّمَا بَيْنَ يَدَيْهِ﴾ هستند مگر ما از خيلي از انبياي ابراهيمي كه بين حضرت ابراهيم و حضرت موسي هستند خبر داريم فقط خدا فرمود: ﴿مُصَدِّقاً لِّمَا بَيْنَ يَدَيْهِ﴾ سرّ اينكه قرآن كلام خداست و يكدست است همين است انبياي باختردور و خاوردور هم همينطورند آنچه در سوره مباركه «نساء» آمده يا در سوره «غافر» آيه 78 آمده كه فرمود: ﴿مِنْهُم مَن لَمْ نَقْصُصْ عَلَيْكَ﴾ وحي الهي است, براي مردم آن منطقه كتاب هست, همه بيّنات هست, براي ما اينچنين است براي خاوردور آنچنان است هر ملتي, هر نحلهاي پيامبري دارد ﴿إِن مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلاَ فِيهَا نَذِيرٌ﴾.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . سوره توبه, آيه 128.
[2] . نهجالبلاغه, نامه 27.
[3] . الكافي, ج3, ص268.
[4] . الكافي, ج1, ص11.
[5] . سوره بقره, آيه 10.
[6] . سوره احزاب, آيه 32.
[7] . سوره اسراء, آيه 102.
[8] . سوره نمل, آيه 14.
[9] . نهجالبلاغه, حكمت 211.
[10] . سوره تكاثر, آيات 5 و 6.
[11] . سوره بقره, آيه 55.
[12] . سوره نساء, آيه 153.
[13] . سوره توبه, آيه 128.
[14] . سوره مزمل, آيه 6.
[15] . سوره نحل, آيه 21.
[16] . سوره فرقان, آيه 44.
[17] . سوره اسراء, آيه 72.
[18] . سوره نحل, آيه 36.
[19] . سوره آلعمران, آيه 137; سوره نحل, آيه 36.
[20] . سوره بقره, آيه 97; سوره مائده, آيه 46.
[21] . سوره نساء, آيه 182.
[22] . ر.ك: متشابه القرآن, ج1, ص191.