أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
بحثهاي علوم قرآني، يک مقدمه داشت و چند فصل: مقدمه در معرفي علوم قرآني بود که علوم قرآني چيست و چند قسم است. معناي علوم قرآني به حسب ظاهر روشن است يعني علمي که خود قرآن به انسان ياد ميدهد و در جاهاي ديگر نيست. علوم قرآني به اصطلاح خود قرآنپژوهان چند قسم است: يک قسم مطالبي است که قرآن بيان ميکند، تفسير ترتيبي قرآن جزء علوم قرآني است. قسم دوم تفسير موضوعي است موضوعاتي را از خود قرآن استنباط ميکنند جمعآوري ميکنند البته روايات هم کمک ميکنند که آن موضوع کاملاً مشخص ميشود. اين دو قسم رايج است.
قسم سوم هم که بيرواج نيست، آن قرآنشناسي است که قرآن کي نازل شد؟ بين انزال و تنزيل چه فرق است؟ بين مکي و مدني چه فرق است؟ قرآن را چه کسی جمع کرد و به صورت کتاب درآورد؟ کتابت قرآن و تدوين قرآن، اينها جزء قرآنشناسي است. اين چند قسم رايج است و مورد درس و بحث هم هست.
قسم ديگر اين است که ذات اقدس الهي گذشته از اينکه فرمود: ﴿وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ﴾[1] بعضي از علوم را هم ذکر ميکند که ميفرمايد اين در هيچ جاي عالَم نيست هم به خود پيغمبر می فرمايد هم به جامعه انساني. به خود پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود ﴿وَ عَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُن تَعْلَمُ﴾[2] نه «ما لم تعلم». اين «کان»ی منفی در ﴿مَا لَمْ تَكُن تَعْلَمُ﴾ اثرش اين است که اصلاً تو نميتواني ياد بگيري کجا ميخواهي ياد بگيري؟ به جامعه انساني هم فرمود: ﴿وَ يُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾[3] حرفهايي در قرآن کريم است که اصلاً در هيچ جاي عالَم نيست کجا ميخواهيد برويد ياد بگيريد؟ نه «ما لا تعلمون»! اين «کان»ی منفی در ﴿مَا لَمْ تَكُونُوا﴾ يعني هيچ جاي عالَم نيست که شما برويد ياد بگيريد.
علومي که مربوط به حقوق است هواشناسي است زمينشناسي است درياشناسي است معدنشناسي است همه اينها علومي است که کم و بيش در جاهاي ديگر هست، علمي که در هيچ جاي عالَم نيست آن کدام علم است؟ چند تا دانش است که قرآن کريم اينها را جزء علومي ميداند که به جامعه بشری خطاب ميکند که ﴿وَ يُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾. اين عصاره مقدمه است و اين مقدمه در چند فصل تبيين شد:
فصل اول آنچه که مربوط به عالَم است که اصلاً عالَم را خدا در چند روز خلق کرد؟ اين را کجا آدم ميتواند پيدا کند؟ چه کسي از اسرار و خلقت عالَم باخبر است. در سوره مبارکه «حديد» و جاهاي ديگر فرمود: ﴿خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ في سِتَّةِ أَيَّامٍ﴾[4]يوم نه در قبال شب است نه مجموعه ليل و نهار است که مثلا ميگويند صلات يوميه و نه بخشي از روزگار که ميگويند: «واعلَم بِاَنّ الدَّهْرَ يَوْمَانِ يَوْمٌ لَكَ وَ يَوْمٌ عَلَيْكَ»[5] نه در قبال آخرت است که يوم دنيا و يوم آخرت باشد، هيچ کدام از اينها نيست، براي اينکه اصلاً زمان نبود تا ما بگوييم که در کدام بخش است؛ فرمود: ﴿خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ في سِتَّةِ أَيَّامٍ﴾. اين يوم معناي خاصي دارد که خود قرآن مشخص ميکند.
بعد چگونه خلق کرد؟ فرمود مجموعه آسمان را در دو روز و زمين را در دو روز؛ اول دود خلق کرد، آن وقت اين دود را اين دخان را به صورت شمس و قمر و اين کواکب نَيِّر خلق کرد؛ اين طور نبود که اول نور بيافريند بعد از آن نور شمس و قمر درست کند ﴿ثُمَّ اسْتَوَي إِلَي السَّماءِ وَ هِيَ دُخَانٌ فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِيا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً﴾[6] مجموعه خلقت آسمانها در دو روز، مجموعه خلقت زمين در دو روز، آن دو روز وسط را که در قرآن ذکر نکرده است ظاهراً مربوط به هوا و فضا و مانند آنهاست. آنچه در بحثهاي ديگر فرمود که ﴿أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ﴾[7] اين ظاهراً مربوط به فصول چهارگانه است که تأمين ارزاق مردم به فصول چهارگانه است.
پس يومي که فرمود خلقت آسمان و زمين در شش روز است اين نه در قبال شب است نه بخشي از روزگار است، اينها را خود قرآن بايد تبيين کند. چه اينکه مسئله «يوم القيامة» هم همينطور است، اصلاً «يوم القيامة» به طور استيعاب نه ولی غالب کلمه «يوم» و «يومئذٍ» که در قرآن کريم آمده مربوط به قيامت است. اين هم به معني روز نيست براي اينکه فرمود کل اين مجموعه را ما عوض ميکنيم ﴿يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ﴾؛[8] اين يوم الآن از حرکت شمس و قمر و اينها به دست ميآيد، اگر کل اين مجموعه تبديل ميشود به مجموعه ديگري، پس ديگر روز و شب و مانند آن به اين معنا مطرح نيست. اينها را خود قرآن بايد توضيح بدهد.
اين فصل اول که الآن يک بحث استقصائي لازم است، الآن ما فقط داريم فهرستوار از اين مسائل رد ميشويم تا معلوم بشود کساني که عهدهدار اين مسائل هستند بايد استقصاء بکنند آياتش را به دست بياورند از روايات کمک بگيرند تا معلوم بشود که اين علم در غير قرآن نيست.
فصل دوم مربوط به خلقت انسان است؛ در جريان آفرينش انسان به عنوان خليفة الله، خداي سبحان به فرشتهها فرمود من ميخواهم خليفه خلق کنم اينها عرض کردند که ﴿نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَك﴾.[9] کجاي عالَم بهشت است؟ چه کسي از اينها با خبر است؟ خود پيغمبر (صلی الله عليه و آله و سلم) با همه استعداد و هوشي که دارد از کجا ميخواهد اينها را ياد بگيرد؟ فرشتهها چه عرض کردند؟ ذات اقدس الهی چه جوابي داد؟ تعليم اسماء يعني چه؟
بعد فرشتهها از دو منظر نسبت به انسان کامل ناقصاند: يکي اينکه قدرت فراگيري اسماء الهي را ندارند، چون فرمود: ﴿وَ عَلَّمَ آدَمَ الأسْماءَ كُلَّهَا﴾[10] درباره حضرت آدم سخن از تعليم است، اگر فرشتهها لياقت ميداشتند که بلاواسطه شاگرد ذات اقدس الهی باشند خدا به آنها ياد ميداد، هذا اولاً؛ ثانياً به وجود مبارک انسان کامل نفرمود «يا آدم علمهم بأسمائهم» فرمود: ﴿يَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ﴾[11] وجود مبارک آدم معلم فرشتههاست نه در حد تعليم، در حدّ گزارش؛ اين کجا و آن کجا؟! وگرنه او ميشد خليفة الله. ﴿إِنِّي جَاعِلٌ﴾[12] اين ﴿جَاعِلٌ﴾ اسم فاعل نيست، صفت مشبهه به وزن اسم فاعل است؛ اگر به معني اسم فاعل بود که معني حدثي داشت؛ اين صفت مشبهه است و به وزن اسم فاعل است و مفيد دوام و استمرار است که من مرتّبا در زمين خليفه دارم. چرا؟ براي اينکه من او را به اسماء خودم آگاه کردم. اگر فرشتهها لياقت داشتند و قابليت داشتند که اسماء الهی را فرا بگيرند خداي سبحان به آنها ياد ميداد. پس آن حد در فرشتهها نيست که شاگرد بلاواسطه ذات اقدس الهی باشند، اين اهل بيت ميخواهد، اين يک. ثانياً: در حد انباء ميتوانند از اسماء الهي باخبر بشوند نه در حد تعليم: ﴿يَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ﴾. اينها را انسان در کجا ميتواند ياد بگيرد؟
اصل خلقت انسان چه بود؟ آدم خليفة الله است يعني چه؟ فرشتهها حرفشان چيست؟ اعتراض نبود عرض ادب بود عرض سؤال بود، گفتند ما علم نداريم؛ شيطان يعني چه؟ شيطان کيست؟ شيطان در برابر خدا، گفتگويي دارد و دهن به دهن اعتراض ميکند اين چه کسی است و چيست؟ اينها در هيچ جاي جهان نيست. اينها جزء آن سلسله علومي هست که فرمود: ﴿وَ يُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾.
فصل سوم درباره بعضي از انبياء است که آن هم جزء همين علومي است که غير از ذات اقدس الهي نميداند و آن اين است که ميفرمايد ما به حضرت داوود منطق طير داديم به حضرت سليمان منطق طير داديم کوه را در اختيار اينها قرار داديم اينها نماز جماعت ميخواندند، مأموم اينها نه تنها انسان بود سلسله جبال به اينها اقتداء ميکردند، اين يعني چه؟ اينها را اصلاً آدم نشنيد که تا حالا بفهمد که ﴿وَ سَخَّرْنا مَعَ داوُدَ الْجِبالَ يُسَبِّحْنَ﴾[13] سلسله جبال آمدند صف بستند ميخواهند اقتدا کنند يعنی چه. اينها علومي نيست که بدون آموختن الهی بتوان ياد گرفت؛ ولو پيغمبر باشد، خب از کجا ميخواهد ياد بگيرد؟!
آن استدلال فيلسوفانه و حکيمانه هدهد که چرا اينها خالق آسمان و زمين را عبادت نميکنند: ﴿أَلاَّ يَسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذي يُخْرِجُ الْخَبْءَ﴾[14] اينها از کجا در ميآيد؟ بشر خواب اين حرفها را هم نميبيند. اين فصل مربوط به اين قسمت از حضرت داوود و حضرت سليمان و اينهاست که بعضي از قسمتها در سوره مبارکه «نمل» است بعضي از اينها در سوره مبارکه «ص» است. آيه پانزده به بعد سوره مبارکه «نمل» اين است: ﴿وَ لَقَدْ ءَاتَيْنَا دَاوُدَ وَ سُلَيْمَانَ عِلْمًا﴾[15] ما به اينها علم داديم.
﴿عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ﴾[16] هست ﴿وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ﴾ هست اما اين علم ويژهاي هست _اين تنوينش تنوين اختصاصي است_ فرمود: ﴿وَ لَقَدْ ءَاتَيْنَا دَاوُدَ وَ سُلَيْمَانَ عِلْمًا﴾ چون ما اين علم خاص را به آنها داديم اين پدر و پسر گفتند: ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى فَضَّلَنَا َعَلي كَثِيرٍ مِّنْ عِبَادِهِ الْمُؤْمِنِينَ﴾[17] چون بعضي افراد ديگر مثل اهل بيت هم واجد اينها هستند لذا گفتند خدا ما را بر بسياري از بندگان مؤمن فضيلت داد. ﴿وَ وَرِثَ سُلَيْمَانُ دَاوُدَ﴾[18] سليمان پسر داوود از پدرش ارث برد.
مستحضريد که در ارث، مال جابهجا نميشود مالک جابهجا ميشود. در بيع و شراء و اجاره و مانند آن، مال از مالکي به مالک ديگر در قبال مال منتقل ميشود؛ مبيع در قبال ثمن از شخصي به شخصي ديگر منتقل ميشود؛ در اجاره، منفعت از شخصي به شخص ديگر در برابر مال الاجاره منتقل ميشود و همچنين. در معاملات مال جاي مال مينشيند. در ارث مالک به جاي مالک مينشيند نه اينکه مال جابهجا بشود، اين مالک رفت، ديگري آمد جايش نشست نه اينکه مال از کسي به کسي منتقل بشود. اين شخص تا زنده است که مال براي خودش است بعد هم که مُرد که ناقل نيست؛ ارث انتقال مال از شخصي به شخصي نيست، ارث جانشيني شخصي نسبت به شخص ديگر است مالک به جاي مالک مينشيند نه ملک به جاي ملک بنشيند. در بيع و اجاره و مانند آن، مال به جاي مال مينشيند اما اينجا مالک به جاي مالک مينشيند.
ارث هم دو قسم است: يکی ارث مالي است که پدر و پسر و مانند آن ارث ميبرند که تا يکي نميرد ديگري به جاي او نمينشيند؛ يکی ارث معنوي است که گفتند علما ورثه انبياء هستند يا زيارت وارثي که ما داريم، در اينها تا وارث نميرد چيزي به او نميدهند؛ نه اينکه مُوَرِّث بايد بميرد. در «انّ الْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ الْأَنْبِيَاء»[19] تا وارث نميرد هوس را نکشد جهل را نکشد خودي را نکشد و فرشتهخوي نشود از اهل بيت سهمي نمي برد؛ «انّ الْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ الْأَنْبِيَاء» اين است.
فرق بين ارث و حقوق ديگر چيست؟ اين يک فرق روشن است که در ارث، مالک به جاي مالک مينشيند. در مسائل اقتصادي مثل بيع و اجاره و مانند آن مال به جاي مال مينشيند؛ يا مال به جاي حق مينشيند يا عين به جاي منفعت مينشيند مالها جابهجا ميشوند. در ارث، مالک به جاي مالک مينشيند، مال تکان نميخورد، اين شخص تا زنده است اين مال براي خودش است وقتي هم که مُرد به کسي انتقال نميدهد. اين فرق ظاهري ارث و بيع و تجارت و مانند آن است.
در «انّ الْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ الْأَنْبِيَاء» که ارث ميبرند، گفتند: «مُوتُوا قَبْلَ أَنْ تَمُوتُوا»[20] يعنی تا انسان از هوس و شهوت و من و ما نميرد چيزي به او ارث نميرسد. يک وقت است که انسان کتابي که مطالعه ميکند همين که به يک مطلب علمي رسيد فوراً يادداشت ميکند که اين را کجا بگويد کجا بنويسد کجا سخنراني کند اما کجا عمل بکند مد نظرش نيست! اين معلوم ميشود که دنبال چيز ديگر است، اين هرگز وارث انبيا نخواهد شد؛ همين که مطلب خوبي را شنيد فوراً يادداشت ميکند که کجا بگويد و کجا صرف کند! اگر «مُوتُوا قَبْلَ أَنْ تَمُوتُوا» شد بله، ميشود جزء علماء ورثه انبياء؛ اما اگر از آن قبيل نشد، علم الوراثه گيرش نمی آيد، چند سال درس می خواند و علم الدراسه ای گيرش می آيد!
سليمان و داوود(سلام الله عليهما و علي جميع الانبياء و الأئمه) از آن سنخ بودند هم «مُوتُوا قَبْلَ أَنْ تَمُوتُوا» داشتند هم خودشان بلاواسطه از ذات اقدس الهی چيزهايي دريافت کردند. فرمود : ﴿وَ وَرِثَ سُلَيْمَانُ دَاوُدَ﴾ در قبال اين علوم الهي چه گفت؟ ﴿وَ قَالَ يَأَيُّهَا النَّاسُ﴾[21] ما خودمان ياد نگرفتيم به ما دادند. يک وقت است انسان اسلامي حرف ميزند و قاروني فکر ميکند و ميگويد من خودم سي چهل سال زحمت کشيدم، حالا يا حوزوي بود يا دانشگاهي يا از جاهاي ديگر، می گويد من خودم سي چهل سال زحمت کشيدم اين را پيدا کردم! اين اسلامي حرف زدن و قاروني فکر کردن است، چون قارون هم همين را ميگفت که ﴿إِنَّما أُوتيتُهُ عَلي عِلْمٍ عِنْدي﴾[22] من خودم زحمت کشيدم مالي پيدا کردم، شما چه حقي داريد؟!
انسان نميداند گاهي در حال غفلت دارد چوب ميخورد! مگر قارون غير از اين گفت؟ قارون گفت من خودم زحمت کشيدم پيدا کردم اما يک موحد نميگويد که من خودم، ميگويد: ﴿ما بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّه﴾.[23] سليمان و داوود(سلام الله عليهما) وقتي خواستند گزارش بدهند گفتند به ما دادند، ﴿عُلِّمْنَا﴾. پس يک وقت انسان اسلامي حرف ميزند و قاروني فکر ميکند حالا چه حوزوي باشد چه دانشگاهي باشد چه در جاهاي ديگر باشد ميگويد من خودم زحمت کشيدم پيدا کردم، اين درست نيست، با ﴿ما بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّه﴾ همراه نيست اما يک وقت نظير سليمان و داوود است شاگرد اين انبياء(عليهم السلام) است آنها گفتند که ﴿عُلِّمْنَا مَنطِقَ الطَّيْرِ﴾؛[24]منطق اينها، زبان اينها، فرهنگ اين پرندهها را به ما ياد داد. ﴿عُلِّمْنَا مَنطِقَ الطَّيْرِ﴾ چون خيلي مهم بود و جريان مِلک سبأ و حرفهاي هدهد و اينها بود اين را بالصراحه ذکر کرد.
بعد ﴿وَ أُوتِينَا مِن كلُّ شَيءٍ﴾ از هر چيزي بخشي را ذات اقدس الهی به ما داد ما آگاه هستيم. گذشته از اينکه دو قسمت را با فعل مجهول ذکر کردند، بعد هم فرمود که اين فضل آشکار ذات اقدس الهی است که بهره ما شد ﴿إِنَّ هَذَا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِينُ﴾[25].
اين ﴿وَ أُوتِينَا مِن كلُّ شَيءٍ﴾ ميتواند جواب اين سؤال باشد که اگر ذات اقدس الهی به اينها منطق طير داد، مور که جزء پرندهها نيست چگونه سليمان(سلام الله عليه) وقتي به وادي نمل رسيد حرف آن مورچه را که گفت: ﴿لا يَحْطِمَنَّكُمْ سُلَيْمانُ وَ جُنُودُهُ وَ هُمْ لا يَشْعُرُون﴾[26] متوجه شد؟ اينکه طير نيست! بعضي به زحمت افتادند تا ثابت کنند که اين جزء مورچههاي پَردار بود، نه! براي اينکه خود سليمان(سلام الله عليه) گفت که ﴿وَ أُوتِينَا مِن كلُّ شَيءٍ﴾ يعني تنها علم منطق طير نبود خيلي از چيزها را به ما ياد داد اين داخل در آن ﴿وَ أُوتِينَا مِن كلُّ شَيءٍ﴾ است.
بنابراين اين چيزها که خيلي مهم بود اينها را بالصراحه ذکر فرمود که ﴿عُلِّمْنَا مَنطِقَ الطَّيْرِ﴾ و مانند آن اما آن جرياني که اينها بر خيلي از چيزها مسلط بودند، زير مجموعه ﴿وَ أُوتِينَا مِن كلُّ شَيءٍ إِنَّ هذَا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِينُ﴾ است.
بعد فرمود: ﴿وَ حُشِرَ لِسُلَيْمَانَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَ الْانسِ وَ الطَّيْرِ فَهُمْ يُوزَعُونَ﴾[27] نه تنها زبان اينها را آموزاند، بلکه اينها را جزء سربازان و نظاميان اين پدر و پسر قرار داد. اولاً در خود قرآن فرمود آنچه در نظام هستي هست سربازان الهياند ﴿وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾؛[28] هر چه در عالَم هست سرباز الهي است، بعد هم در بيانات مجموع قرآن و نهج البلاغه آمده که نه تنها آنچه در جهان بيرون هست سربازان الهي است بلکه «جَوَارِحُكُمْ جُنُودُه»[29] دست و پاي شما سربازان خدا هستند.
اگر ذات اقدس الهی بخواهد به کسي کمک بکند، گاهي با زبان آنها، گاهي با دست آنها، کاري انجام ميدهد که موفق ميشوند و اگر - معاذالله - کسي بيراهه رفت، ذات اقدس الهی بخواهد او را بگيرد، ديگر از جاهاي ديگر سربازکشي نميکند، با زبان او با دست او، او را ميگيرد حرفي ميزند که رسوا ميشود جايي ميرود که رسوا ميشود چيزي را امضا ميکند که رسوا ميشود. فرمود خلوت شما جَلوت اوست، دست و پاي شما سربازان هستند؛ اگر بخواهد کمک بکند لازم نيست انسان چشمش به ديگري باشد فقط چشمش به الله باشد کافي است!
کل نظام ﴿وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾ است، ما هم جزء اين مجموعه نظام هستيم او با سربازان خودش کار ميکند اين دست و پاي ما هم سربازان او هستند. اينطور نيست که حالا حتماً لازم باشد کس ديگر بيايد کمکي به آدم بکند. چه عيب دارد که انسان دعا بکند که خدايا مرا محتاج احدي نکن؟ تعاون چيز خوبي است اما چرا ديگري به ما کمک بکند؟ مگر ديگري سرباز خداست ما سرباز خدا نيستيم؟ اين بيان روشن و شفاف اميرالمؤمنين است فرمود: «جَوَارِحُكُمْ جُنُودُه». اگر ـ خداي ناکرده ـ کسي مورد قهر خدا قرار گرفت و خدا خواست او را بگيرد، جايي را امضا ميکند رسوا ميشود، جايي ميرود رسوا ميشود، حرفي ميزند رسوا ميشود، با زبان او، او را ميگيرد. خب اگر اين است، طوری حرفي بزند که از سوی خدا تأييد بشود طوری حرف بزند که آبرومند بشود کاري بکند که آبرومند بشود.
تو نيك و بد خود هم از خود بپرس چرا بايدت ديگري محتسب[30]
همه خوب هستند تعاون خوب است؛ اما ديگري چه کاره است؟ جُند خداست، ما چه کاره هستيم؟ جُند خدا هستيم، خب چرا با اين جُند يعنی خود ما، مشکل ما را حل نکند؟ اين همت بلندی میخواهد در دعا! اين دعاهای نورانی صحيفه سجاديه چه ميکند؟!
﴿وَ حُشِرَ لِسُلَيْمَانَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَ الْانسِ وَ الطَّيْرِ﴾ اينها هر کدام سرجاي خودشان بودند تا اينکه به آن وادي نمل ميرسد که إنشاءالله در جلسه بعد مطرح ميشود.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1]. سوره بقره، آيه129.
[2]. سوره نساء، آيه113.
[3]. سوره بقره، آيه151.
[4]. سوره اعراف، آيه 54؛ سوره يونس، آيه 3؛ سوره هود، آيه 7؛ سوره حديد، آيه4.
[5]. نهج البلاغه، نامه 72.
[6] . سوره فصلت، آيه11.
[7]. سوره فصلت، آيه10.
[8]. سوره ابراهيم، آيه48.
[9]. سوره بقره، آيه30.
3. سوره بقره، آيه31.
[11]. سوره بقره، آيه33.
[12]. سوره بقره، آيه30.
[13]. سوره انبياء، آيه79.
[14]. سوره نمل، آيه25.
[15]. سوره نمل، آيه15.
[16]. سوره علق، آيه5.
[17]. سوره نمل، آيه15.
[18]. سوره نمل، آيه16.
[19]. الكافي، ج1، ص32.
[20]. الوافي، ج۴، ص۴۱۱؛ بحار الانوار، ج69، ص59.
[21]. سوره نمل، آيه16.
[22]. سوره قصص، آيه78.
[23]. سوره نحل، آيه53.
[24]. سوره نمل، آيه16.
[25]. سوره نمل، آيه16.
[26]. سوره نمل، آيه18.
[27]. سوره نمل، آيه17.
[28] . سوره فتح، آيات 4و7.
[29]. نهج البلاغة، خطبه199.
[30] . ديوان حافظ، قطعات، قطعه شماره 1.