29 05 2013 1961771 شناسه:

تفسیر سوره سبأ جلسه 2 (1392/03/08)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿لِيَجْزِيَ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُولئِكَ لَهُم مَّغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ (4) وَالَّذِينَ سَعَوْ فِي آيَاتِنَا مُعَاجِزِينَ أُولئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ مِن رِّجْزٍ أَلِيمٌ (5) وَيَرَي الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ الَّذِي أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَبِّكَ هُوَ الْحَقَّ وَيَهْدِي إِلَي صِرَاطِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ (6) وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا هَلْ نَدُلُّكُمْ عَلَي رَجُلٍ يُنَبِّئُكُمْ إِذَا مُزِّقْتُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّكُمْ لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ (7) أَفْتَرَي عَلَي اللَّهِ كَذِباً أَم بِهِ جِنَّةٌ بَلِ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ فِي الْعَذَابِ وَالضَّلاَلِ الْبَعِيدِ (8) أَفَلَمْ يَرَوْا إِلَي مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُم مِنَ السَّماءِ وَالْأَرْضِ إِن نَّشَأْ نَخْسِفْ بِهِمُ الْأَرْضَ أَوْ نُسْقِطْ عَلَيْهِمْ كِسَفاً مِنَ السَّماءِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِكُلِّ عَبْدٍ مُنِيبٍ (9)

وجه مشترك ملحدان و مشركان در انكار معاد و علت آن

چون سورهٴ مباركهٴ «سبأ» در مكه نازل شد و عناصر محوري سوَر مكّي اصول دين و خطوط كلي فقه و اخلاق و حقوق است بعد از بيان حمد خدا نسبت به نعمت‌هاي دنيا و حمد خدا نسبت به نعمت‌هاي آخرت و علم و قدرت و مديريت خدا نسبت به آسمان‌ها و زمين, فرمود جريان معاد يك امر ضروري است نعمت دنيا را هيچ كس منكر نيست مگر ملحد، آن‌كه خالق عالَم و پروردگار را نمي‌شناسد بقيه چه مشرك چه غير مشرك از موحدان نعمت الهي دنيا را قبول دارند اما نعمت آخرت را هم ملحدان انكار مي‌كنند هم مشركان, ملحد انكار مي‌كند چون اصل خالق و رب را قبول ندارد مشرك انكار مي‌كند براي اينكه خيال مي‌كند انسان با مردن مي‌پوسد و حقيقت او به عنوان يك ذرّه گم‌شده در اشياي عالم پراكنده است و قابل احيا نيست.

 

يادآوري نعمت دنيا و آخرت در سورهٴ سبأ

قرآن كريم جريان معاد را كه محور مهمّ همين سورهٴ مباركهٴ «سبأ» است فرمود در معاد دو نعمت هست در دنيا يك نعمت; نعمت دنيا همين بهره‌هايي است كه شما مي‌بينيد نعمت آخرت دوتاست يكي همان ﴿جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ[1] است ﴿فِيهَا مَا تَشْتَهِيهِ الْأَنفُسُ وَتَلَذُّ الْأَعْيُنُ[2] است و مانند آن, دوم هم اجراي عدل الهي است كه مؤمنان به پاداش‌شان مي‌رسند كافران به كيفرشان مي‌رسند ظهور عدل خدا و حقانيّت دين در معاد است پس معاد دو نعمت دارد. منكران معاد گاهي از جهت استبعاد كه انسان مي‌پوسد و نابود مي‌شود و گاهي هم از جهات ديگر درباره قدرت خدا ـ معاذ الله ـ ممكن است شك داشته باشند.

اثبات معاد با ربوبيت خدا

قرآن كريم ضرورت معاد را از چند منظر ثابت كرد يكي اينكه سوگند ياد كرد به ربوبيّت خدا اگر او رب است بايد جهان را درست اداره كند آن‌گاه اين برهاني كه اقامه مي‌كند براي تبيين ربوبيّت حق است خب اگر خدا رب است و خاصيّت ربوبيّت آن است كه هر موجودي را به كمالش برساند اگر در دستگاه او هر که هر چه كرد, كرد حساب و كتابي نباشد ظالم و عادل يكسان بميرند و نابود بشوند اينكه ربوبيّت نيست آياتي كه بعد از اين ذكر مي‌شود تبيين ربوبيّت خداست وگرنه در مسئله دعواي كلامي كسي به خدا قسم ياد كند كه معاد حق است آنجا جاي قسم نيست اينكه محكمه عرفي نيست كه با قسم مشكل حل بشود اين يك مسئله كلامي است آيا معاد حق است يا نه؟ خدا به ربوبيّت خود سوگند ياد مي‌كند ربوبيّت خدا بايد هر چيزي را خوب بپروراند به مقصد برساند, اگر معاد نباشد عالم مي‌شود عبث، عالم مي‌شود هوا اين ديگر ربوبيتي ندارد ﴿أَيَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَن يُتْرَكَ سُدي[3] مي‌شود بي‌مقصد, بي‌هدف اينكه ربوبيت نيست اينكه تدبير نيست اينكه مديريت نيست اگر نظامي به مقصد نرسد هدفمند نباشد يعني مدير ندارد آيا جهان ـ معاذ الله ـ به مقصد نمي‌رسد هر كه هر چه كرد, كرد اينكه ربوبيّت نشد اگر ربوبيّت است پس هر چيزي حساب و كتابي دارد هم خاطرات دروني حساب و كتابي دارد هم رفتار و گفتار و نوشتار حساب و كتابي دارد اين است كه سوگند به ربوبيّت در اثناي مسئله كلامي سوگند به برهان است نه نظير سوگند در محكمه، بعد آن تبييني كه مي‌شود شرح ربوبيّت خداست ﴿قُلْ بَلَي وَرَبِّي﴾ اين برهان تمام است آنچه بعداً ذكر مي‌شود تشديد ربوبيت خداست حالا امور فراواني اينجا مطرح است.

تبيين ربوبيت حق در خلقت انسان و پرورش و معاد او

پرسش:... پاسخ: بله, اگر ذات اقدس الهي اين عالَم محيّرالعقول را آفريد ﴿بِكُلِّ شَي‏ءٍ عَلِيمٌ[4] است ﴿عَلَي كُلِّ شَي‏ءٍ قَدِيرٌ[5] است او هيچ را انسان كرد خب انساني كه مرده همه چيزش موجود است اگر روحش به سماوات رفت و ملكوتي شد او عالِم بما في السماء اگر بدنش در زير خاك‌ها پوسيد عالِم بما في الأرض است وقتي كه سه مرحله را قرآن ذكر مي‌كند مرحله سوم را ديگر بيّن‌الرشد مي‌داند آن دو مرحله اول اين است كه ما انسان را كه ليس تامه داشت به كان تامه رسانديم به زكريا(سلام الله عليه) فرمود: ﴿وَقَدْ خَلَقْتُكَ مِن قَبْلُ وَلَمْ تَكُ شَيْئاً[6] اين ﴿شَيْئاً﴾ خبر نيست كه اين بشود «كان», «كان» ناقصه يعني هيچ نبودي, هيچ نبودي يعني «ليس» تامه است اگر گفته شد «كان زيدٌ معدوما» ممكن است به كسي كه تازه نحو خوانده بدهي «كان» فعل ناقصه «زيد» اسمش, «معدوم» خبرش اما وقتي به حكيم بدهي كه اين‌طور تركيب نمي‌كند اگر به يك آدم عادي بدهي بگويي «الانسان موجودٌ» را تركيب كن مي‌گويد «انسان» مبتدا, «موجودٌ» خبر, وقتي به يك حكيم بدهي مي‌گويد «انسان» خبر مقدّم, «موجودٌ» مبتداي مؤخر زيرا هستي است كه به صورت انسانيت در آمده نه انسانيت هست بشود اين مي‌شود عكس‌الحمل. در كتاب‌هاي نحوي، مبتدا را معنا مي‌كنند خبر را معنا مي‌كنند در معاني بيان، خصوصيت اسناد را مشخص مي‌كنند اما حالا چه چيزي مسند است چه چيزي مسنداليه است آن را علوم ديگر بايد بيان كند اگر در مطول دو مثال مي‌زند مثل «أنبت الربيع البقل» اين كار مطول نيست اين فقط مثال ذكر كرده در كتاب‌هاي معاني و بيان خصوصيت مسند و مسنداليه را مي‌گويند اما حالا چه چيزي مسند است چه چيزي مسنداليه است آن را فنون ديگر بايد بيان كند اينكه به زكريا(سلام الله عليه) فرمود: ﴿قَدْ خَلَقْتُكَ مِن قَبْلُ وَلَمْ تَكُ شَيْئاً﴾ يعني معدومِ محض بودي نه تنها تو, همه اشيا اين‌طور بودند انسان پس يك مرحله‌اش معدوم محض بود ليس تامه بود بعد كان پيدا كرد مرحله بعدي آن است كه ﴿أَلَمْ يَكُ نُطْفَةً مِن مَنيٍّ يُمْنَي[7] است كه اصلاً قابل ذكر نيست اين همان است كه ﴿هَلْ أَتَي عَلَي الْإِنسَانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُن شَيْئاً مَذْكُوراً[8] قابل ذكر نبود طبق بيان نوراني امام باقر(سلام الله عليه) مراحلي را انسان پشت سر گذاشته كه اصلاً قابل ذكر نيست[9] اين ﴿مَنيٍّ يُمْنَي﴾ براي تحقير اوست. بعد حالا اين را ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ[10] حالا اگر هيچ چيز را ذات اقدس الهي به اين صورت در آورد بعد كه همه چيز موجود است روح كه موجود است از بين نمي‌رود جسم هم كه در ذرّات عالم هست فرمود شما چه مشكلي داريد اين ربوبيّت را كه ديديد پس ﴿بِكُلِّ شَي‏ءٍ عَلِيمٌ﴾ است, ﴿عَلَي كُلِّ شَي‏ءٍ قَدِيرٌ﴾.

سوگند بر ربوبيت خدا در اثبات معاد

قسم به ربوبيّت خدا معاد حق است اين مثل كسي كه بگويد قسم به اين آفتاب الآن روز است اين قسم به بيّنه است نه قسم در قبال بيّنه، آن وقت آنچه بعداً مي‌آيد تشريح اين دليل است فرمود: ﴿قُلْ بَلَي وَرَبِّي لَتَأْتِيَنَّكُمْ﴾ شما اگر مشكل علمي داريد خدا ﴿عَالِمِ الْغَيْبِ[11] است درباره روح او ﴿لاَ يَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقَالُ ذَرَّةٍ فِي السَّماوَاتِ﴾ درباره بدن او ﴿وَلاَ فِي الْأَرْضِ﴾ پس شما مشكلي نداريد ﴿وَلاَ أَصْغَرُ مِن ذلِكَ وَلاَ أَكْبَرُ إِلَّا فِي كِتَابٍ مُّبِينٍ﴾.[12]

تبيين برهان عقلي بر وجود معاد

حالا دو برهان در مسئله است يكي اينكه تمام مقدّماتش عقلي است يك برهاني است كه برخي از مقدماتش عقلي است برخي از مقدماتش نقلي, آن برهاني كه هر دو مقدمه عقلي است امكان اعاده با عقل ثابت مي‌شود يعني ذات اقدس الهي ممكن است انساني را كه مرده دوباره زنده كند اين امكانش است اما مسئله معاد جريان امكاني نيست جريان ضروري است نه اينكه ممكن است قيامت باشد قيامت ضروري است ممّا لا ريب فيه است، حتمي است اين ضرورت را عقل ثابت مي‌كند مي‌گويد بالأخره خدا حكيم است خدا عادل است نظم عالم هم اقتضا مي‌كند كه اگر كسي باتقوا بود به مقصد برسد اگر كسي مفسد بود به كيفر برسد دنيا كه جاي امتحان و آزمون است ما هم مي‌بينيم يك عده كه ﴿فَأَكْثَرُوا فِيهَا الْفَسَادَ[13] همچنان دارند زندگي مي‌كنند عده‌اي هم كه متّقيان‌اند «ما منّا إلاّ مقتول أو مسمومٌ»[14] أو امثال ذلك‌اند پس يك حساب و كتابي بايد باشد از طرفي هم تناسخ هم مستحيل است كه روح برگردد به بدن حيوان يا انسان ديگر آنجا پاداش و كيفر ببيند يك برهان حدّ وسطش حكمت خداست يك برهان حدّ وسطش عدل خداست از طرفي تناسخ, مستحيل است پس بشر به جايي مي‌رود كه در آنجا بهشت و جهنم مستقر است و پاداش و كيفر.

اثبات يقين‌الوقوع بودن معاد با تلفيق عقل و نقل

اين برهان, هر دو بخش آن را عقل تأمين مي‌كند آن وقت آن ادله نقلي كه در قرآن و روايات هست امضا و تقرير همين براهين عقلي است يك سلسله براهيني است كه ملفّق است كه يك قسمتش را عقل مي‌گويد و نقل آن را تأييد مي‌كند يك قسمتش را هم باز عقل مي‌گويد نقل آن را تأييد مي‌كند آن برهان ملفّق اين است كه عقلاً ذات اقدس الهي قدرت دارد دوباره موجود مرده را زنده كند و اين موجود مرده هم قابليّت آن را دارد دوباره زنده بشود مقدمه ديگر اين است كه اگر چيزي ممكن‌الوجود بود صادقِ مصدّق هم خبر داد مي‌شود يقين‌الوقوع پس معاد حق است و خداي سبحان هم از معاد به عنوان امكان كه خبر نداد به عنوان ﴿لِيَوْمٍ لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾ خبر داد فرمود: ﴿رَبَّنَا إِنَّكَ جَامِعُ النَّاسِ لِيَوْمٍ لاَ رَيْبَ فِيهِ[15] اين را به عنوان ضروري خبر داد پس معاد ممكن است عقلاً و شارع مقدس خبر داد كه چنين روزي واقع مي‌شود به طور يقين پس معاد يقيني است حقّاً. همه اين برهان‌ها چه هر دو مقدمه‌اش عقلي باشد چه تلفيقي از عقل و نقل باشد در حقيقت تشريح و تبيين ربوبيّت خداي سبحان است او وقتي رب است دارد مي‌پروراند بايد عادل را هم بپروراند ظالم را به كيفر برساند اگر حساب و كتابي نباشد كه ربوبيّت كامل نيست.

بررسي زمان و كيفيت حشر انسان‌ها با توجه به تبديل آسمان و زمين

پرسش:... پاسخ: خب همين‌طور است الآن همان بحث‌هاي آيات سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» اگر بررسي بشود معلوم مي‌شود كه خيلي از وقت‌ها را آن آيه صرف مي‌كند كه بالأخره در سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» آمده است كه ﴿يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَالسَّماوَاتُ[16] فرمود روزي است كه آسمان‌ها و زمين تبديل مي‌شوند به آسمان و زمين ديگر، رواياتي كه از ائمه(عليهم السلام) در ذيل آن آيه آمده است متنوّع است زمين تبديل مي‌شود به زميني كه روي آن معصيت نشده[17] زمين تبديل مي‌شود به خُبز نَقي به نان تبديل مي‌شود كه تا از حسابشان فارغ بشوند از اين نان بخورند[18] اين روايات در ذيل اين آيه بايد بررسي بشود كه اين زمين تبديل مي‌شود به چه چيزي تبديل مي‌شود (يك) و چه وقت تبديل مي‌شود اول انسان‌ها كه ﴿إِنَّ الْأَوَّلِينَ وَالآخِرِينَ ٭ لَمَجْمُوعُونَ إِلَي مِيقَاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ[19] زنده مي‌شوند بعد آسمان و زمين به هم مي‌خورد اينها كجا هستند يا اول آسمان و زمين به هم مي‌خورند اينها در مجموعه آسمان و زمين‌اند بعد اينها زنده مي‌شوند پس اينها عوض شدند يا همزمان اين دو كار صورت مي‌گيرد غرض اين است كه اگر بايد بحث بشود اين مثل «لا تنقض اليقين»[20] نيست كه با هفت, هشت سال درس خواندن كسي بفهمد, اين يك جان كندن مي‌خواهد اينكه ايشان فرمودند معاد در حوزه‌ها نيامده اين است اما بناي عقلا و فهم عرف و اينها بله, اينها در حوزه‌ها هست قابل درك است.

ردّ ديدگاه هوس‌مداران در مورد معاد به پاداش عمل در آن

به هر تقدير فرمود هيچ ترديدي در معاد نيست تناسخ مستحيل است هر كس بايد به پاداش يا كيفر اعمالش بايد برسد اين هم ضروري است صاحب‌نظران هيچ ترديدي ندارند در اينكه معاد حق است اما هوس‌مداران‌اند كه مشكل دارند رأي اين دو گروه را هم ذكر مي‌كند رأي علما را ذكر مي‌كند (يك) ميل هوس‌مداران را هم ذكر مي‌كند (دو) در پايان داوري و جمع‌بندي مي‌كند (سه). فرمود اينكه در عالَم هر چه هست معلوم خداست برهان مسئله هم اين است كه ﴿لِيَجْزِيَ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾.

شرايط مورد نياز براي ورود به بهشت و تعذيب در جهنم

اين هم قبلاً ملاحظه فرموديد كه هرگز براي ورود در بهشت صِرف ايمان كافي نيست بلكه حتماً عمل صالح لازم است اما براي تعذيب لازم نيست كه كسي كافر باشد و معصيت بكند صِرف معصيت براي تعذيب كافي است اما صرف ايمان براي ورود در بهشت كافي نيست اگر ايمان باشد و عمل صالح باشد انسان را به بهشت مي‌برند ولي براي تعذيب, صرف معصيت كافي است.

ايمان يك كار قلبي است بله و واجب است يك عمل قلبي است اما با اين كسي را بهشت نمي‌برند حتماً بايد عمل صالح داشته باشد ولي براي جهنمي شدن, كفر لازم نيست كه آدم حتماً بايد كافر باشد و معصيت بكند همين كه معصيت كرده دوزخي مي‌شود حالا در خلود و امثال خلود فرق است.

خصايص بهشتيان و جهنّميان در بهشت و جهنم

فرمود بهشتي‌ها چند خصيصه دارند يك: ﴿لِيَجْزِيَ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾ دو: ﴿أُولئِكَ لَهُم مَّغْفِرَةٌ﴾ سه: ﴿وَرِزْقٌ كَرِيمٌ ﴾ كسي كه مؤمن است در برابر كار خودش جزا مي‌بيند بله, اما همان اندازه كه كار كرده جزا مي‌دهيم يا چيز ديگر هم ما مي‌دهيم درباره كفار هرگز اين گونه تعبير ندارد درباره كفار و معصيتكاران فرمود اينها معصيت كردند كيفرشان را مي‌بينند همين! اما درباره مؤمنين چندين عبارت اضافي دارد فرمود اينها كه مؤمن‌اند ايمان آوردند عمل صالح كردند جزا مي‌خواهند خب بله ما هم جزايشان را مي‌دهيم اما همين؟! اينها وافد بر كريم‌اند نزد ما آمدند يك چيز ديگر هم ما به اينها مي‌دهيم مغفرت دارد فوق آن جزا, رزق كريم براي اينها آماده كرديم فوق آن جزاست آن ﴿لِيَجْزِيَ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾ يك طرف, ﴿أُولئِكَ لَهُم مَّغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ﴾ طرف ديگر, اما نسبت به تبهكاران چنين چيزي ندارد چنين تهديدی نكرده فرمود: ﴿وَالَّذِينَ سَعَوْ فِي آيَاتِنَا مُعَاجِزِينَ أُولئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ﴾ همين! تازه همه آنچه اينها استحقاق دارند ما به آنها نمي‌دهيم نفرمودند «عذابٌ» به نحو مطلق بلكه با مِن تبعيضيه ذكر كردند فرمود قدري آنها را از رجز اليم مي‌چشانيم البته اين رجز هم محصول كار آنهاست.

پرسش:... پاسخ: نه, بالأخره ظاهر اين «مِن» با كرامت الهي با رحمت الهي است فرمود: ﴿وَيَعْفُوا عَن كَثِيرٍ[21] هماهنگ است وگرنه اين از اينجا ناشي نمي‌شود كه محصول كار خودشان را به آنها مي‌دهند فرمود اين تازه ﴿مِن رِّجْزٍ أَلِيمٌ﴾ است ولي آنجا ﴿لَهُم مَّغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ﴾ سخن از تبعيض نيست آنجا ديگر رزقش ناشي بشود از رزق كريم نيست آنجا بدون «مِن» تبعيضيه است اينجا با «مِن» تبعيضيه.

تبيين كارهاي ضدّ فرهنگي معاجزين و عجز آنان

اما اينها كه معاجزند, عده زيادي جلوي تبليغ اسلام را مي‌گيرند (يك) عده‌اي جلوي تعليم اسلام را مي‌گيرند (دو) عده‌اي جلوي تزكيه اسلام را مي‌گيرند (سه) اين ﴿الَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسَالاَتِ اللَّهِ[22] كار انبياست ﴿يُعَلِّمُهُمُ[23] كار آنهاست ﴿يُزَكِّيهِمْ[24] كار آنهاست كارهاي ضدّ فرهنگي مي‌كنند چه در بخش تبليغ چه در بخش تعليم چه در بخش تزكيه مي‌خواهند دين ما را عاجز كنند اينكه مي‌گويند معاجزند درصدد عجز ما و رهبران الهي‌اند اين روشن است كه در برابر خدا نيست كه بخواهند خدا را عاجز كنند آخر او با قدرت مطلقه است فرمود: ﴿وَمَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِينَ﴾ ما هرگز كسي نيستيم كه ما دنبال بيفتيم يك عده جلو بزنند ﴿نَحْنُ قَدَّرْنَا بَيْنَكُمُ الْمَوْتَ وَمَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِينَ[25] مرگ كه به حيات همه شما خاتمه مي‌دهد به دست ماست شما كجا مي‌خواهيد برويد قضا و قدر الهي را جلو بزنيد اين شدني نيست ﴿وَمَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِينَ﴾ شما جلو بيفتيد قضا و قدر ما به دنبال اين نيست ﴿وَمَا هُمْ بِمُعْجِزِينَ[26] اينها بخواهند كار ما را و ما را عاجز كنند اين شدني نيست تمام تلاش و كوشش‌شان اين است كه ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رَّسُولٍ وَلاَ نَبِيٍّ إِلَّا إِذَا تَمَنَّي أَلْقَي الشَّيْطَانُ فِي أُمْنِيَّتِهِ[27] هر وقت پيامبران و انبيا(عليهم الصلاة و عليهم السلام) آمدند دارند تعليم و تبليغ و تزكيه مي‌كنند آنها كارهاي ضدّ فرهنگي مي‌كنند كه نمي‌گذارند انبياي الهي, معصومين, اهل بيت(عليهم السلام) كارهاي اينها پيش برود اين را مي‌گويند معجز, اين را مي‌گويند معاجز; در ميدان مسابقه اگر فرض بشود باب مفاعله به كار برده مي‌شود اگر نباشد باب افعال گفته مي‌شود فرمود اينها در ميدان تبليغ و تعليم و تزكيه فرهنگي ما حالا يا جلوي مقتضي را مي‌گيرند يا مانع ايجاد مي‌كنند يا شبهه ايجاد مي‌كنند يا اغوا مي‌كنند نمي‌گذارند دين پيش برود ولي ما بالأخره دين را پيش مي‌بريم اينها تلاش و كوشش مي‌كنند كه آيات ما را از پا در بياورند وگرنه مگر فرض دارد كه كسي بتواند با ذات اقدس الهي درگير بشود ﴿وَالَّذِينَ سَعَوْ فِي آيَاتِنَا مُعَاجِزِينَ﴾ مي‌خواهند جلوي آيات ما را بگيرند آيات ما را عاجز كنند خب معجزه به اين معناست كه ديگران را عاجز مي‌كند مگر مي‌شود چيزي معجزه باشد و ديگران بتوانند آن را عاجز كنند البته ممكن است جلوي پيشرفتش را بگيرند ولي فرمود آنها كه در آيات ما تلاش و كوشش مي‌كنند يا ضدّ فرهنگي, علمي يا تزكيه‌اي و مانند آن اينها بايد بدانند كه كيفر تلخشان ﴿عَذَابٌ مِن رِّجْزٍ أَلِيمٌ﴾ است ﴿وَالَّذِينَ سَعَوْ فِي آيَاتِنَا مُعَاجِزِينَ أُولئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ مِن رِّجْزٍ أَلِيمٌ﴾ اين از نظر پاداش و كيفر.

تاٴييد ديدگاه صاحبان علم در معاد و لفظي نبودن نزاع آنان با منكران

اما رأي صاحب‌نظران درباره معاد چيست؟ فرمود رأي صاحب‌نظران آنها كه مبدأ را شناختند توحيد را شناختند جهان‌بيني راستين دارند آنها درباره معاد هيچ شكّي ندارند رأي علما و صاحب‌نظران اين است كه معاد حقّ لا ريب فيه ﴿وَيَرَي الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ﴾ اين ﴿الَّذِي﴾ را كه ما منفصل مي‌خوانيم براي اينكه اين هدفِ كار است وگرنه بايد متصل خوانده بشود ﴿وَيَرَي الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ الَّذِي﴾ است اما ما براي اينكه منفصل مي‌‌خوانيم براي اينكه معنا روشن بشود ﴿وَيَرَي الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ﴾ چه چيزي را؟ ﴿الَّذِي أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَبِّكَ﴾ را ﴿هُوَ الْحَقَّ﴾ مي‌بينند. دعواي شما با آنها لفظي نيست دعواي شما با اينها حيثي نيست دعواي شما با آنها صد درصد است گاهي ممكن است نزاعي باشد طرفين حق داشته باشند و نزاع, نزاع لفظي است منتها حرف يكديگر را متوجه نمي‌شوند گاهي ممكن است چون صورت مسئله خوب تحليل نشده طرفين از يك جهت حق بگويند از يك جهت باطل بگويند فرمود نزاع موحّدان معتقد به معاد با منكران معاد از سنخ نزاع لفظي نيست كه هر دو حق بگويند منتها اختلاف در لفظ باشد از سنخ نزاع دوم نيست كه هر كدام مِن جهتٍ حق بگويند نه خير, آنها كه موحدند و طرفدار معادند حرفشان صد درصد حق است آنها كه منكر معادند حرفشان صد درصد باطل است اين ضمير فصل اين الف و لام اين پيام را دارد ﴿وَيَرَي الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ الَّذِي أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَبِّكَ هُوَ الْحَقَّ﴾ يعني اين حق است و لاغير, اين درست است چون «لا ريب فيه» است ديگران كه منكر معادند همه حرف‌هايشان باطل است اينها كه مدّعي معادند صد درصد اينها حق مي‌گويند نه اينكه اين نزاعي باشد كه قدري آنها حق بگويند قدري اينها حق بگويند ﴿وَيَرَي الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ﴾ رأي عالمان دين اين است كه اين كتاب حق است معادي كه خدا گفت حق است پيامبر فرمود حق است و مانند آن ﴿وَيَرَي الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ الَّذِي أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَبِّكَ هُوَ الْحَقَّ﴾ خب رأي اينها دين  اينهاست رأي يعني اعتقادشان يعني عقيده‌شان يعني جان‌مايه‌شان رأيشان اين است دينشان اين است, دينشان اين است كه آ‌نچه پيامبر آورد صد درصد حق است ﴿وَيَرَي الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ الَّذِي أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَبِّكَ هُوَ الْحَقَّ﴾ اين از نظر حكمت نظري.

دليل صاحب‌نظران از نظر حكمت عملي در ثبوت معاد

﴿وَيَهْدِي إِلَي صِرَاطِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ﴾ از نظر حكمت عملي; يعني هم از نظر بود و نبود حق است هم از نظر بايد و نبايد حق است معاد بخشي از عالَم است همان‌طوري كه آسمان حق است زمين حق است انسان حق است قدري كه جلوتر برويم بهشت حق است جهنم حق است اگر كسي بگويد آسمان هست زمين هست اين به بود و نبود آن اشاره دارد اما اگر به نماز و روزه و امثال ذلك بگويد به بايد و نبايد بگويد مي‌گويد هم اين بود و نبودش حق است يك گوشه‌اش هست ديگر شما كجا را داريد منكر مي‌شويد حالا امروز نشد فردا مي‌بينيد و هم اينكه اين دين شما را به آنجايي كه بايد برويد راهنمايي مي‌كند آنجايي هم كه نبايد برويد جلويتان را مي‌گيريد مي‌گويد آ‌ن طرف نرويد سمت بيگانه نرويد فرمود: ﴿وَأَنَّ هذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ وَلاَتَتَّبِعُوا السُّبُلَ[28] آن طرف نرويد آنجا خطر است هم اين بايد و نبايدي را كه انبيا آوردند حق است لا ريب فيه, هم آن بود و نبودي را هم كه انبيا آوردند حق است لا ريب فيه. اين ﴿أُوتُوا الْعِلْمَ﴾ رأي‌شان درباره قارون در سورهٴ «قصص» گذشت كه ﴿فَخَرَجَ عَلَي قَوْمِهِ فِي زِينَتِهِ﴾ آن وقت افراد عادي گفتند: ﴿يَا لَيْتَ لَنَا مِثْلَ مَا أُوتِيَ قَارُونُ﴾ اما ﴿وَقَالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَيْلَكُمْ ثَوَابُ اللَّهِ خَيْرٌ[29] اين عقيده آنهاست.

بيان استهزای منكرين معاد به وسيله آيه ﴿إِذَا مُزِّقْتُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ...﴾

اما در برابر اين ﴿يَرَي الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ﴾, ﴿وَقَالَ﴾ اين قولشان هم عقيده‌شان است منطقشان اين است ﴿وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا هَلْ نَدُلُّكُمْ عَلَي رَجُلٍ يُنَبِّئُكُمْ إِذَا مُزِّقْتُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّكُمْ لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ﴾ با بي‌ادبي با توهين با تحقير با تصغير به يكديگر كه رسيدند مي‌گويند شنيديد خبر چيست يك خبر تازه‌اي آمده ﴿يُنَبِّئُكُمْ إِذَا مُزِّقْتُمْ﴾ كسي آمده مي‌گويد شما وقتي مُرديد دوباره زنده مي‌شويد اين به شما مي‌گويد ﴿إِذَا مُزِّقْتُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّكُمْ لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ﴾ اين ﴿هَلْ نَدُلُّكُمْ﴾ با تحقير و با بي‌ادبي آميخته است از وجود مبارك انسان كاملي مثل پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) تعبير به رجل مي‌كند آن هم با تنوين تنكير ﴿هَلْ نَدُلُّكُمْ عَلَي رَجُلٍ﴾ خب درباره آن انسان! اين نكره است آن تنوينش هم براي تحقير است ﴿هَلْ نَدُلُّكُمْ عَلَي رَجُلٍ﴾ كه ﴿يُنَبِّئُكُمْ﴾ به شما گزارش مي‌دهد مي‌گويد ﴿إِذَا مُزِّقْتُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ﴾ اين را دليل نفي معاد مي‌دانند مي‌گويند وقتي شما تكّه‌پاره شديد با خاك مخلوط شديد ذرّاتتان گُم شد دوباره زنده مي‌شويد مگر چنين چيزي شدني است. ﴿يُنَبِّئُكُمْ إِذَا مُزِّقْتُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّكُمْ لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ﴾.

جواب خداوند از استهزای منكرين به مُستبعَد بودن قول آنان

ذات اقدس الهي در بخش‌هاي ديگر فرمود اولاً شما برهان نداريد اين استبعاد است ﴿وَمَا نَحْنُ بِمُسْتَيْقِنِينَ﴾ شما قدرت علمي نداريد يقين نداريد فقط استبعاد است استبعاد غير از استحاله است شما چيزي را مستبعَد مي‌دانيد بله كسي از عالَم ديگر نيامده تا شما ببينيد پس شما برهان نداريد در مسائل كلامي و اعتقادي, استبعاد كافي نيست اين استظهار لفظي كه نيست بگوييد مُستبعَد است ﴿وَمَا نَحْنُ بِمُسْتَيْقِنِينَ﴾ شما برهان هم نداريد يقين هم نداريد مي‌شود مستبعد حالا كه مستبعد است بياييد بنشينيم برهان اقامه كنيم اين برهان دو قياس است يا هر دوي آنها عقلي است يا يكي عقلي است يكي نقلي كه اين نقلي هم در كنار آن عقلي جايگاه خاصّ خودش را دارد.

كيفيت اهانت منكرين معاد به پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و نتيجه كار اينها

فرمود اينها حرفشان اين است بعد اهانتي كه به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مي‌كنند اين است كه ﴿أَفْتَرَي﴾ اين الف باب افتعال آن حذف شده است اصلش اين بود «أإفتري» آن همزه قطع مانده آن همزه وصل حذف شده ﴿أَفْتَرَي﴾ يعني «أإفتري» ﴿عَلَي اللَّهِ كَذِباً﴾ اينها مشرك بودند منتها در توحيد ربوبي شرك مي‌ورزيدند آيا به خدا دروغ بستند يا ـ معاذ الله ـ ديوانه‌اند كه ذات اقدس الهي در جاي ديگر فرمود: ﴿وَمَا صَاحِبُكُم بِمَجْنُونٍ[30] و مانند آن, به اين عقل كل مي‌گفتند جِنّه است بعد فرمود نه خير, هيچ افترايي در كار نيست اين هم عقل ممثّل است ﴿بَلِ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ﴾ اينها دو كار دارند بيراهه مي‌روند (يك) در گودال مي‌روند (دو) آن گودال چون مهم بود آن را اول ذكر كرد (سه) اين بيراهه را چون به اندازه آن مهم نبود آخر ذكر كرد (چهار) چون اول انسان بيراهه مي‌رود بعد مي‌افتد در گودال ولي اول آن گودال را ذكر كرده فرمود: ﴿بَلِ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ﴾ اينها ﴿فِي الْعَذَابِ﴾ هستند چون بيراهه مي‌روند و خيلي از صراط مستقيم پَرت‌اند به آن گودال مي‌افتند ﴿بَلِ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ فِي الْعَذَابِ﴾ به لحاظ پايان كار, از نظر راه هم خيلي پَرت‌اند ﴿وَالضَّلاَلِ الْبَعِيدِ﴾.

برهان خداوند در مقابل استبعاد منكرين معاد

بعد دوباره برهان اقامه مي‌كند مي‌فرمايد شما كه نظام را قبول داريد اين آسمان محيّرالعقول را كه قبول داريد اين انسان را كه قبول داريد اين يك قطره آب بي‌ارزش كه ﴿أَلَمْ يَكُ نُطْفَةً مِن مَنيٍّ يُمْنَي﴾ را اين را كه قبول داريد ما به صورت لؤلؤ لالا در آورديم شما نسبت به چه چيزي شك داريد ﴿أَفَلَمْ يَرَوْا إِلَي مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُم﴾ قدري گذشته‌تان را نگاه كنيد قدري آينده‌تان را نگاه كنيد شما بالأخره يا قرآن را قبول داشته باشيد يا تورات را قبول داشته باشيد يا انجيل را قبول داشته باشيد قصه قارون را شنيديد قصه فرعون را شنيديد يك عده را ما طعمه زمين كرديم شقّ‌الأرض شد يك عده را سنگ‌باران كرديم اين شهاب‌سنگ‌ها كه چند وقت قبل خدا رحم كرد از كنار زمين رد شد اگر ـ خداي ناكرده ـ اين شهاب‌سنگ با اين عظمت و سرعت مي‌آمد كُره زمين چيزي براي زمين باقي نمي‌گذاشت اين ﴿كِسَفاً مِنَ السَّماءِ﴾ است خب اين شهاب‌سنگ‌ها يك گوشه‌اش يك جا مي‌افتد حفره و زلزله درست مي‌كند فرمود اين را كه شما در كتاب‌ها خوانديد از قصه‌ انبياي خوانديد كه ﴿يُرْسِلَ عَلَيْكُمْ حَاصِباً[31] را كه در كتاب‌ها خوانديد ﴿خَسَفْنَا بِهِ وَبِدَارِهِ الْأَرْضَ[32] را كه شقّ‌الأرض بود خوانديد, شقّ‌البحر را خوانديد, شقّ‌الحجر را خوانديد ما بالأخره اين سنگ را شكافتيم از آن شتر صالح در آمد همه كارها را كرديم شما مشكلتان چيست حالا كسي ملحد محض باشد خدا را قبول نداشته باشد حرف تورات و انجيل به گوشش نرسيده باشد چيزی اما شما يا اهل كتاب هستيد يا حرف آنها را شنيديد ما همه چيز را به هم زديم وقتي بخواهيم به يك سنگ دستور مي‌دهيم اين مي‌شود مادر و مي‌زايد به يك زمين دستور مي‌دهيم دهن باز مي‌كند قارون و خانه‌اش را مي‌برد به دريا دستور مي‌دهيم كه جاده خشك باش, آن مي‌‌شود شقّ‌البحر اين مي‌شود شقّ‌الأرض آن مي‌شود شقّ‌الجبل همه اينها را يا شنيديد يا خوانديد مشكلتان چيست؟! ﴿أَفَلَمْ يَرَوْا إِلَي مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُم﴾ از گذشته و نزديك نه آينده, از آينده كه هنوز خبري ندارند ﴿مِنَ السَّماءِ وَالْأَرْضِ﴾ كه ﴿إِن نَّشَأْ نَخْسِفْ بِهِمُ الْأَرْضَ﴾ همان‌طوري كه درباره قارون گفتيم ﴿خَسَفْنَا بِهِ وَبِدَارِهِ الْأَرْضَ﴾ همچنان رفت كه رفت ﴿أَوْ نُسْقِطْ عَلَيْهِمْ كِسَفاً مِنَ السَّماءِ﴾ اين ﴿حَاصِباً﴾ سابقه فراواني دارد اگر آن سنگ با عظمت با آن سرعت كه از يك كُره جدا شده اين مي‌آمد كُره زمين, زمين را خفه مي‌كرد فرمود ما اگر بخواهيم اين كارها را مي‌كنيم شما حواستان جمع باشد.

معناي لفظ «مُنيب» با توجه به بررسي ادبي آن

﴿أَوْ نُسْقِطْ عَلَيْهِمْ كِسَفاً مِنَ السَّماءِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِكُلِّ عَبْدٍ﴾ كه اين ﴿مُنِيبٍ﴾ باشد اين ﴿مُنِيبٍ﴾ هم قبلاً گذشت اينكه باب افعال است ثلاثي مجرّدش يا «نابَ ينوب» است يا «ناب يَنيب» اگر اجوف واوي باشد «ناب ينوب» يعني اين مرتب نوبت مي‌گيرد اين‌طور نيست كه حالا يك وقت عبادت بكند يا اهل دعا باشد بعد يك مدت مثلاً تا ماه مبارك رمضان بعدي رها كند اين هميشه در نوبت است بالأخره در صف است پشت سر هم با ما رابطه دارد يا «ناب ينيب» است كه به معني «انقطع و ينقطع» است اين منقطع از غير خداست و مرتبط به ماست به هر دو معنا اگر كسي عبدِ مُنيب باشد اين را به عنوان آيه الهي خوب تلقّي مي‌كند آن وقت هم حواسش جمع است هم از نظر رأي و اعتقاد و نظر علمي جزء ﴿وَيَرَي الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ﴾ مي‌شود هم از نظر حكمت عملي جزء ﴿يَهْدِي إِلَي صِرَاطِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ﴾ مي‌شود ان‌شاءالله.

«و الحمد لله ربّ العالمين»

 

[1] . سورهٴ بقره, آيهٴ 25.

[2] . سورهٴ زخرف, آيهٴ 71.

[3] . سورهٴ قيامت, آيهٴ 36.

[4] . سورهٴ بقره, آيهٴ 29.

[5] . سورهٴ بقره, آيهٴ 20.

[6] . سورهٴ مريم, آيهٴ 9.

[7] . سورهٴ قيامت, آيهٴ 37.

[8] . سورهٴ انسان, آيهٴ 1.

[9] . مجمع‌البيان, ج10, ص614.

[10] . سورهٴ تين, آيهٴ 4.

[11] . سورهٴ سبأ, آيهٴ 3.

[12] . سورهٴ سبأ, آيهٴ 3.

[13] . سورهٴ فجر, آيهٴ 12.

[14] . كفايةالأثر, ص162.

[15] . سورهٴ آل‌عمران, آيهٴ 9.

[16] . سورهٴ ابراهيم, آيهٴ 48.

[17] . تفسير العياشي, ج2, ص236.

[18] . الكافي, ج6, ص286.

[19] . سورهٴ واقعه, آيات 49 و 50.

[20] . وسائل الشيعه, ج1, ص245.

[21] . سورهٴ شوري, آيهٴ 30.

[22] . سورهٴ احزاب, آيهٴ 39.

[23] . سورهٴ بقره, آيهٴ 129، سورهٴ آل عمران, آيهٴ 164؛ سورهٴ جمعه, آيهٴ 2.

[24] . سورهٴ بقره, آيهٴ 129، سورهٴ آل عمران, آيهٴ 164؛ سورهٴ جمعه, آيهٴ 2.

[25] . سورهٴ واقعه, آيهٴ 60.

[26] . سورهٴ زمر, آيهٴ 51.

[27] . سورهٴ حج, آيهٴ 52.

[28] . سورهٴ انعام, آيهٴ 153.

[29] . سورهٴ قصص, آيات 79 و 80.

[30] . سورهٴ تكوير, آيهٴ 22.

[31] . سورهٴ اسراء, آيهٴ 68; سورهٴ ملك, آيهٴ 17.

[32] . سورهٴ قصص, آيهٴ 81.

​​​​​​​


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق