أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿الم (1) ذلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَيْبَ فِيهِ هُدي لِلْمُتَّقِينَ(2)﴾
مفهوم كتاب در اصطلاح قرآن
دربارهٴ ﴿ذلِكَ الْكِتَابُ﴾ آنچه مربوط به تعبير ﴿ذلِكَ﴾ بود، به عرض رسيد. امّا كلمهٴ «كتاب» گرچه بر مطلقِ مكتوب اطلاق ميشود؛ولي به حسب ظاهر در اصطلاحِ قرآن كريم، «كتاب» آن مجموعهاي است كه حاوي شريعت، احكام، قوانين جزايي و مانند آن باشد. صِرف نوشته يا نوشتهاي كه در حدّ پند و اندرز باشد، اصطلاحاً در قرآن كريم، «كتاب» بر آن اطلاق نميشود. «كتاب» آن نوشتهاي [است] كه مجموعهٴ قوانين باشد؛ احكام، اوامر و نواهي را در برداشته باشد و «كتاب» به اين معنا كه مجموعهٴ قوانين باشد به پنج پيامبر داده شد كه در سورهٴ «شوري» از آنها اينچنين ياد ميكند؛ آيهٴ سيزدهم سورهٴ «شوري» اين است: ﴿شَرَعَ لَكُم مِنَ الدِّينِ مَا وَصَّي بِهِ نُوحاً وَالَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ وَمَا وَصَّيْنَا بِهِ إِبْرَاهِيمَ وَمُوسَي وَعِيسَي أَنْ أَقِيمُوا الدِّينَ وَلا تَتَفَرَّقُوا فِيهِ كَبُرَ عَلَي الْمُشْرِكِينَ مَا تَدْعُوهُمْ إِلَيْهِ اللَّهُ يَجْتَبِي إِلَيْهِ مَن يَشَاءُ وَيَهْدِي إِلَيْهِ مَن يُنِيبُ﴾. آن نوشتهاي كه (مجموعهاي كه) شريعت را؛ يعني امر و نهي را در بر داشته باشد به نام كتاب است.
پرسش ...
پاسخ: بله؛ آن «كتاب» صحيفهٴ اعمال است. يك «كتاب» به معناي صحيفهٴ اعمال است، يك «كتاب» به معناي مخزن كلّ حوادث است كه كتابِ مبين است، يك «كتاب» هم به معناي مجموعهٴ شريعت است. آنچه در مسئلهٴ قيامت مطرح است: ﴿فَأَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتَابَهُ بِيَمينِهِ﴾[1] فهو كذا ﴿وَأَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتَابَهُ بِشِمالِهِ﴾[2] فهو كذا، آن كتاب اعمال است و آن ﴿مَا فَرَّطْنَا فِي الْكِتَابِ مِن شَيْءٍ﴾[3]؛ آن كتابي است كه حوادث تكويني در آن نوشته ميشود.
اعطاي كتاب به پيامبران اولواالعزم
الآن بحث در كتابهاي تشريعي است كه ﴿ذلِكَ الْكِتَابُ﴾ يكي از كتابهايي است كه مجموعهٴ قوانين الهي را در بر دارد و «كتاب» به اين معنا كه مجموعهٴ قوانين الهي را دربرداشته باشد به پنج پيامبر داده شد (همين انبياي اولواالعزم(عليهم السلام)) و به ديگر انبيا اگر مسئله «كتاب» نسبت داده شد براي آن است كه اينها همان كتابِ نبيّ گذشته را به ارث بردهاند؛ [مثلاً] آنچه به يحيايِ شهيد(سلام الله عليه) داده شد كه ﴿يَا يَحْيَي خُذِ الْكِتَابَ بِقُوَّةٍ﴾[4]، اين همان كتاب عيساي مسيح است؛ كتاب جدايي نيست. دربارهٴ داود(سلام الله عليه) تعبير به «كتاب» نشده است، تعبير به «زبور» شده است كه [فرمود:] ما انبيا را، بعضي را بر بعضي فضيلت داديم، [آنگاه فرمود:] ﴿وَآتَيْنَا دَاوُدَ زَبُوراً﴾[5]. اصطلاح «كتاب» را بر «زبور» داود اطلاق نكرده است؛ گرچه «زبور» هم به معناي «كتاب» است.
تفاوت «زبور» با «كتاب»
«زبر» يعني كتابها، «كتاب» جمعش كُتب است، «زبور» هم جمعش زُبُر. اينها به معناي مطلقِ مكتوب است؛ امّا آن مكتوبي كه مجموعهٴ شريعت، قوانين، اوامر و نواهي باشد اصطلاحاً «كتاب» ناميده ميشود. آن مجموعهاي كه فقط پند، اندرز و نصيحت باشد، ممكن است بر آن «زبور» اطلاق بشود؛ امّا «كتاب» اطلاق نميشود. «كتاب» به اين معنا را خداي سبحان به پنج پيامبر از انبياي الهي(عليهم السلام) اعطا كرد، ديگران وارثان همين «كتاب»اند؛ حافظان همين «كتاب»اند. اگر فرمود: «ما به نبيّين كتاب داديم» يعني به اين«مجموع» «كتاب» داديم؛ نه به اين جميع، اگر فرمود: «به رُسُل كتاب داديم» يعني به اين «مجموع» «كتاب» داديم؛ نه به جميع، اگر در سورهٴ «حديد» فرمود: ﴿لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ﴾[6]؛ نه يعني به هر رسولي ما يك «كتاب» داديم؛ ما به مرسلين «كتاب» داديم؛ يا خود از انبياي اولواالعزم بودند [و] كتاب مستقل داشتند مانند ابراهيم(سلام الله عليه)؛ يا اگر جزء يكي از مرسلينِ بعد از حضرت ابراهيم (عليه السلام) بودند، حافظ همان كتاب ابراهيم(سلام الله عليه) بودند؛ مثل لوطِ پيامبر(عليه السلام) كه خود به حضرت ابراهيم(عليه السلام) ايمان ميآوَرَد كه ﴿فَآمَنَ لَهُ لُوطٌ﴾[7]، ﴿فَآمَنَ لَهُ لُوطٌ﴾ يعني لإبراهيم ﴿لُوطٌ﴾؛ لوط به حضرت ابراهيم(سلام الله عليهما) ايمان ميآورد؛ يا يحيي(سلام الله عليه) به حضرت عيسي(سلام الله عليه) ايمان ميآورد، كتابي كه به يحيي(سلام الله عليه) داده شد، جز انجيل كتاب جدايي كه شريعتي را در بر داشته باشد نيست.
نتيجـه
فَتَحصّل [پس به دست ميآيد كه] كتاب، گرچه بر مطلق نوشته حمل ميشود؛ ولي كتاب به معناي مجموعهٴ شريعت و قوانين كه اوامر و نواهي را در بر داشته باشد، جز به پنج پيامبر از انبياي الهي اعطا نشد و اگر دربارهٴ نبيّين آمده است كه ﴿أَنْزَلَ مَعَهُمُ الكِتَابَ﴾[8] يا دربارهٴ مرسلين آمده است كه ﴿لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ﴾[9]؛ يعني ما به مجموع اينها كتاب داديم نه به جميع اينها و اگر جميع اينها هم داراي كتاب باشند، بعضي بالاستقلال داراي كتاباند، بعضي به تبعيّت. اين هم توضيحي دربارهٴ كلمهٴ «كتاب» كه اينجا مطرح است؛ وگرنه «كتاب» به معناي صحيفهٴ اعمال كه مسئلهٴ قيامت است يا آن «كتاب» كه مخزن حوادث است: ﴿مَا فَرَّطْنَا فِي الْكِتَابِ مِن شَيْءٍ﴾[10]، آن دو قسم از اقسام كتاب بحثش جداست.
پرسش ...
پاسخ: [دليل] همين آيهٴ سوره«شوري» است كه شريعت را ميفرمايد از آنِ اين پنج نفر است: ﴿شَرَعَ لَكُم مِنَ الدِّينِ مَا وَصَّي بِهِ نُوحاً وَالَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ﴾؛ اين دو مورد، ﴿وَمَا وَصَّيْنَا بِهِ إِبْرَاهِيمَ وَمُوسَي وَعِيسَي﴾[11]، [كه ميشود] پنج نفر.
مراد از نفي ريب در قرآن
﴿ذلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾، «ريب» در آن نيست. اين نفي ريب در قرآن كريم؛ هم دربارهٴ كتاب آسماني آمده است، هم دربارهٴ قيامت. ظاهرِ ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾ كه نفي حقيقت است؛ يعني شك در آن نيست.
پرسش ...
پاسخ: نه؛ البته اين مُهَيمِن است. منظور «قرآن كريم» است. چون قرآن كريم ﴿مُهَيْمِناً عَلَيْهِ﴾[12] حقيقت قرآن شامل همهٴ حقايق كتب آسماني است از اين جهت؛ وگرنه مراد «قرآن كريم» است.
﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾، اين جنس نفي شده است؛ يعني شك در كتاب آسماني نيست. «ريب» بالاتر از «شك» است؛ «أشدّ شك» است؛ آن شكّ شديد را ميگويند «ريب» كه از «شكّ» مصطلح مقداري قويتر است. اين تعبير ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾، يك وقت به همان نحوهٴ حقيقتش اراده ميشود؛ يك وقت به آن نحوهٴ حقيقت اراده نميشود، [بلكه] به اين معناست كه اين كتاب، شايستهٴ شك نيست، گرچه عدّهاي در آن شك ميكنند؛ نه اينكه در آن شك نميكنند، [بلكه] آن شكپذير نيست؛ آن مطلبي كه قابل شك باشد ندارد؛ مطلب مبهمي در قرآن نيست كه مشكوك باشد.
پس ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾ دو گونه خواهد بود: قسم اوّل آن است كه اصلاً به هيچ نحو ريب در آن راه ندارد (كه نفي حقيقت است)؛ قسم دوم آن است كه گرچه عدّهاي شكّ ميكنند ولي شكّشان بيجاست؛ اين كتاب، مطلبِ مشكوك ندارد. آن كه شك ميكند نابيناست؛ مثل اينكه يك وقت ما ميگوييم «وقتي آفتاب طلوع كرد، روز روشن است» جا براي شك نيست، اگر كسي شك كرد؛ چون در تاريكي به سر ميبرد نميداند كه روز است يا نه؛ وگرنه [در] روز (كه آفتاب طلوع كرد) جا براي شك نيست؛ ولي كسي ممكن است «اعما» باشد [يا] كسي ممكن است در حجاب باشد و روز را نبيند. «روز» شايستهٴ شك نيست امّا شكبردار است؛ كسي كه «نميبيند» شك ميكند كه آيا روز است يا شب.
نفي ريب نسبت به قيامت
اين دو تعبير، يكي دربارهٴ قيامت است [و] يكي دربارهٴ قرآن كريم. دربارهٴ قيامت كه فرمود: ﴿رَبَّنَا إِنَّكَ جَامِعُ النَّاسِ لِيَوْمٍ لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾[13]، آن به معناي نفي حقيقت است؛ اصلاً در قيامت شك وجود ندارد. هر كس در قيامت حضور پيدا كرد جزم پيدا ميكند به حقّانيتِ قيامت، حتّي آنهايي هم كه كور محشور ميشوند ميفهمند در قيامتاند؛ آنهايي هم كه در حجاباند: ﴿إِنَّهُمْ عَن رَبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ﴾[14]، اصلِ قيامت براي اينها مشهود است؛ گرچه لقاي حق نصيب آنها نميشود امّا اصل قيامت براي اينها مشهود است. قيامت جا براي ريب نيست؛ تمامِ نهان، آشكار ميشود: ﴿تُبْلَي السَّرَائِرُ﴾[15] و احدي هم توان كتمان ندارد: ﴿لاَ يَكْتُمُونَ اللّهَ حَدِيثاً﴾[16]، جا براي ريب نيست؛ هيچ كسي در خصوصِ قيامت شك نميكند؛ يعني در صحنهٴ قيامت احدي شك نميكند؛ شك وجود ندارد؛ ﴿رَبَّنَا إِنَّكَ جَامِعُ النَّاسِ لِيَوْمٍ لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾. در چند جاي قرآن دربارهٴ قيامت فرمود: ريب بر نميدارد _كه ﴿لاَ رَيْبَ﴾ در آنجا نفي جنس است_ سرّش آن است كه شكّ [در] جايي وجود دارد كه باطل وجود داشته باشد در كنار حق؛ اگر حقّي باشد و باطلي، انسان در فرد ثالث شك ميكند كه آيا «مِن الحقّ» است يا «من الباطل»؛ [اما] اگر جايي جز حق چيز ديگر نبود، شك وجود ندارد؛ چه اينكه اگر جايي جز باطل چيز ديگر نبود، آنجا هم شك وجود ندارد.
پرسش ...
پاسخ: آنجا كه با «شك» استعمال ميشود ﴿كَانُوا فِي شَكٍّ مُّرِيبٍ﴾[17] و امثال ذلك، پيداست كه منظور از «ريب» غير از «شك» است، يعني درجهاش بالاتر از شك است.
پرسش ...
پاسخ: اصل مطلق شك است، مطلق شك؛ چه ضعيفش، چه شديدش، همهاش باطل است. اين كتاب شايسته نيست كه كسي در آن شك كند، ولو شك ضعيف.
تفاوت نفي ريب در قرآن با عدم ريب در قيامت
اينكه فرمود: ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾ آيا جريان ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾ بودنِ قرآن كريم مثل ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾ بودنِ معاد است يا نه؟
دربارهٴ قيامت فرمود: آن روز جا براي ريب نيست كه ﴿رَبَّنَا إِنَّكَ جَامِعُ النَّاسِ لِيَوْمٍ لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾[18] كه اين نفي حقيقتِ ريب است؛ اصلاً «شك» وجود ندارد. دربارهٴ قرآن كريم كه فرمود: ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾، نه به اين معناست كه احدي شك نميكند؛ چون خيليها شك كردند؛ فرمود: ﴿فَهُمْ فِي رَيْبِهِمْ يَتَرَدَّدُونَ﴾[19] و اين كتاب آسماني به نام قرآن، مطلب تازهاي كه دربارهٴ اصول دين باشد نياورد؛ انبياي پيشين هم همين حرفها را آوردند ـ منتها قرآن كاملترش را آورد ـ ولي امّتها به انبياي پيشين ميگفتند كه ﴿إِنَّا لَفِي شَكٍّ مِمَّا تَدْعُونَنَا﴾[20]؛ ما شك داريم [در] آنچه تو ما را به آن دعوت ميكني؛ به شعيبِ پيامبر[عليه السلام] صريحاً گفتند سخنان تو براي ما مشكوك است، چگونه ميشود كه در عين حال كه عدّهٴ زيادي شك كردند، خدا بفرمايد: اين كتاب ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾ است؟ پس اينكه فرمود: ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾ است، يقيناً نظير ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾ قيامت نيست؛ چون در قيامت اصلاً شك وجود ندارد؛ [ولي] در دنيا يقيناً عدّهاي دربارهٴ حقّانيّت قرآن كريم شك دارند؛ چون صريحاً به انبيايشان گفتند «سخنان شما براي ما مشكوك است.
سرّش چيست كه يك جا ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾ را بايد به نفي حقيقت تفسير كرد كه اصلاً ريب وجود ندارد، جاي ديگر ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾ به اين معناست كه شايسته نيست دربارهٴ آن كسي شك بكند؛ اگر شك كرد كار بدي كرد، شكّش باطل است؛ نبايد شك بكند ولي شك ميكند، چرا؟ سرّش اين است كه در قيامت كبرا، باطل اصلاً وجود ندارد، وقتي باطل وجود نداشت، شك هم وجود نخواهد داشت. بيان ذلك اين است كه اگر در يك موطني جز حق چيز ديگر وجود نداشت، ما هرچه ميشنيديم و ميديديم يقين پيدا ميكرديم كه آن حقّ است، چرا؟ چون باطل وجود ندارد تا ما دربارهٴ فرد ثالث شك كنيم كه آيا از قسم حق است يا از قسم باطل. مثلاً اگر در كتابخانهاي جز قرآن هيچ كتابي نباشد، ما به هر كتاب از كتابهاي اين كتابخانه؛ چه از نزديك چه از دور اطّلاع پيدا كنيم يقين پيدا ميكنيم كه اين قرآن است، چون در اين كتابخانه غير از قرآن چيز ديگر نيست؛ ولي اگر در كتابخانهاي؛ هم قرآن بود و هم كتاب داستان؛ هم قرآن بود و هم تاريخ؛ هم قرآن بود و هم قصّه، كتابي را ما از دور ديديم، شك ميكنيم كه آيا قرآن است يا كتاب تاريخ است؛ قرآن است يا قصه است، چرا؟ چون غير از قرآن، كتابِ ديگر هم هست و ما از دور كه ديديم، نميدانيم كه قرآن است يا كتاب تاريخ است. اگر در صحنهاي جز يك سنخ كتاب نبود، ما هرچه ببينيم يقين پيدا ميكنيم كه اين از همان سنخ است؛ چون مقابل ندارد تا فرد مشكوك داشته باشد. شك، فرع بر وجود دو قسم است: يك قسم حق، يك قسم باطل، آنگاه فرد سوم مشكوك است كه اين از حق است يا از باطل.
معناي نفي ريب در قيامت
در قيامت اصلاً باطل وجود ندارد؛ نه گناه در آنجا وجود دارد، نه دروغ گفتن در آنجا وجود دارد، نه نيرنگ و حيله در آنجا وجود دارد، نه معصيت را در آنجا راه است؛ هيچ خلافي در قيامت نيست؛ هر چه هست حق است: ﴿ذلِكَ الْيَوْمُ الْحَقُّ﴾[21]، همهٴ نهانها هم علن ميشود؛ دار عمل هم نيست كه كسي كار بكند، حالا يا كارِ بد يا كارِ خوب؛ پس تمام نهانها عيان ميشود (اولاً) و كار جديد هم ممكن نيست (ثانياً)، پس ﴿ذلِكَ الْيَوْمُ الْحَقُّ﴾؛ آن روز ميشود روز حق؛ وقتي روز حق شد، باطل در آن روز اصلاً وجود ندارد؛ وقتي باطل وجود نداشت، هرچه در آن روز بود حق است، هرچه در آن روز است حق است؛ لذا انسان هرچه در آن روز ميبيند حق ميبيند. اين ﴿رَبَّنَا إِنَّكَ جَامِعُ النَّاسِ لِيَوْمٍ لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾[22]؛ يعني قيامت روزي است كه شك در آن روز نيست؛ امّا اگر به اين معنا باشد «تو مردم را دعوت ميكني به قيامتي كه ميگويي قيامتي هست كه يقيناً خواهد آمد كه لا ريب في وقوعه» اين هم جزء محتويات قرآن است كه البتّه آن ريببردار است؛ قرآن ميفرمايد: قيامت هست، عدهّاي هم شك ميكنند؛ امّا در دنيا كه هستند شك ميكنند كه قيامت هست يا نه، ولي آنجا كه رفتند جا براي شك نيست.
معناي نفي ريب در قرآن
و امّا دربارهٴ قرآن كريم، خدا فرمود: اين كتاب ريب ندارد؛ يعني شايسته نيست احدي در آن شك كند، امّا خب خيليها هم شك كردند؛ پس ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾ نه به اين معناست كه احدي شك نميكند، بلكه به اين معناست [كه] شايسته نيست احدي در آن شك كند. چرا دربارهٴ قرآن شك ميشود؟ چرا در دنيا عدّهاي در حقّانيت قرآن شك ميكنند؟ براي آن است كه دنيا، دار حقّ محض نيست، [بلكه] داري است كه حقّش در كنار باطل است. اگر انبيا آمدند، متنبّيها هم آمدند؛ اگر نبّوتي بود، تنبّي هم بود؛ اگر حق بود، سحر و شعبده هم بود؛ اگر حق است،در كنارش باطل هم هست؛ چون اگر حق است در كنارش باطل هم هست، وقتي يك كتابي به مردم عرضه بشود بعضيها ميفهمند، بعضيها برايشان روشن نميشود كه آيا اين جزء حق است يا جزء باطل.
علّت نفي موضوع ريب در قيامت
پس شك در دنيا راه دارد و در قيامت راه ندارد؛ سرّش اين است كه در دنيا؛ هم حق وجود دارد، هم باطل؛ لذا فرد مشكوك هست [ولي] در قيامت جز حق چيز ديگر نيست؛ چون باطل وجود ندارد [لذا] فرد مشكوك نخواهد بود.
امّا چرا دربارهٴ قرآن شك ميكنند؟ و چرا قرآن شكبردار نيست؟ اگر كسي كلامشناس باشد، آن بديهيّات اوّليّه را فراموش نكند، لجاج و عناد نداشته باشد [و] در خدمت قرآن كريم بيايد [آنگاه قرآن] شكبردار نيست؛ كتابي نيست كه در آن شك باشد و اگر كسي با تعصّبهاي قومي و با لجاج بخواهد برخورد كند البتّه مردّد ميماند. اينكه فرمود: ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾، پس به اين معنا خواهد بود كه اين كتاب شايسته نيست كسي دربارهٴ آن شك كند؛ البتّه عدّهٴ زيادي هم شك كردند، در همين سورهٴ «بقره» خداي سبحان به اينها ميفرمايد: ﴿إِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَي عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِن مِثْلِهِ﴾[23]؛ شك كردند و خداي سبحان اين شكّاكها را به تحدّي دعوت كرد و مانند آن.
پرسش ...
پاسخ: بله، اگر ما بگوييم هر كس قرآن را درك بكند شك نميكند، اين ضرورت بشرطالمحمول است؛ يعني اگر شك نداشت، شك نداشت؛ اين بازگشتش به آن است. اگر كسي قرآن را درك كرد؛ يعني اگر قرآن را فهميد، اگر به قرآن معتقد شد، شك نميكند؛ اين ضرورت بشرطالمحمول است؛ يعني اگر كسي در قرآن شك نداشت، شك نميكند. اين يك مقدار توجيه دوري خواهد بود.
عدم وجود ريب در دعوا و دعوت قرآن
اينكه فرمود: ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾، در چه چيز ترديد نيست؟ [اينكه فرمود:] در اين كتاب ريب نيست، در چه چيز آن ريب نيست؟ قرآن كريم دو بعد دارد: يكي دعوا، يكي دعوت؛ يكي دعوا دارد (ادّعا دارد، مدّعي است) كه من كلامالله هستم، يكي هم دعوت ميكند «الي التوحيد و النبوّة و العدل و المعاد و سائر الاحكام و الحِكَم»، اين خلاصهٴ حرف قرآن كريم است. ادّعاي قرآن اين است كه اين كلامالله است [و] دعوت آن هم به توحيد، نبوّت، معاد و ساير دستورات الهي است. فرمود: نه در دعوا و ادّعاي آن ريب است و نه در دعوت و هدايت آن ريب است؛ آن اگر مدّعي است كلامالله است، اين دعواي آن صدق است: ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾ و اگر انسانها را به توحيد، نبوّت، معاد و ديگر احكام و حِكَم دعوت ميكند، اين دعوتش هم حق است: ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾؛ هم در آن ادّعا صادق است، دروغ نميگويد، ريب در آن نيست [و] هم در اين دعوت، به حق دعوت ميكند [و] ريب در دعوت آن نيست؛ «ذلك الكتاب لاريب في دعواه و لاريب في دعوته». امّا از آن جهت كه ميگويد كلامالله است، فرمود: ﴿وَإِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ اسْتَجَارَكَ فَأَجِرْهُ حَتَّي يَسْمَعَ كَلاَمَ اللّهِ﴾[24]، اين كلامالله است، اين كتابالله است، اين ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ﴾[25] است كه سراسر قرآن از اين ادّعاها فراوان است كه قرآن مدّعي است [كه] كلامالله است؛ اين ادّعا را، گاهي به صورت كلام، گاهي به صورت كتاب، گاهي به صورت وحي، گاهي به صورت تنزّل، گاهي به صورت تلقّي و امثال ذلك تعبير ميكند.
تحدّي قرآن براي حقانيت دعوا
براي حقّانيت اين دعوا تحدّي كرده است، ميفرمايد: اين جاي ريب نيست كه كلام، كلامالله است. [اگر] ميگوييد «كلامالله نيست، من ساختم» من كه درس نخواندهام، شما همهٴ درسخواندهها جمع بشويد [اگر ميتوانيد] مثل اين بسازيد، اين اصلاً قابل ساختن نيست؛ ميفرمايد: ﴿مَا كَانَ حَدِيثاً يُفْتَرَي﴾[26]؛ اصلاً قرآن يك سخني نيست كه انسان بتواند بدليِ آن را بسازد. پس در دعواي خود كه مكرّر در مكرّر، خود را به خدا نسبت ميدهد؛ ميگويد: من كلام اويم، كتاب اويم، وحي اويم، در اين دعوا صادق است: ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾. آنهايي هم كه ريب دارند در اين دعوا ريب دارند كه ﴿إِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَي عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِن مِثْلِهِ﴾[27] اگر ريب داريد مثل اين بياوريد، آن ريب در دعواي قرآن است.
علت نفي ريب در دعوت قرآن
در دعوت قرآن هم ريب نيست، براي اينكه آن به حق دعوت ميكند: ﴿وَاللَّهُ يَقُولُ الْحَقَّ وَهُوَ يَهْدِي السَّبِيلَ﴾[28]؛ به حق دعوت ميكند، ميگويد: اگر شما در حقّانيّتِ دعوتِ من ترديد داريد، ﴿هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ﴾[29]؛ شما هم دليلتان را بياوريد؛ اينجا جاي معجزه نيست؛ اينجا جاي برهان عقلي است، فرمود: من شما را به توحيد دعوت ميكنم و ميگويم هرگونه شركي باطل است: ﴿هذَا ذِكْرُ مَن مَعِيَ وَذِكْرُ مَن قَبْلِي﴾؛[30] دليل من هم اين كتاب است و براهين اين كتاب؛ [اگر] شما دربارهٴ شرك دليلي داريد، ﴿هَاتُوا بُرْهَانَكُم﴾؛ شما دليلتان را بياوريد.
پس شكّي كه مربوط به دعواي قرآن است با تحدّي و معجزه برطرف ميشود كه فرمود: ﴿إِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَي عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِن مِثْلِهِ﴾[31]؛ شكّي كه در دعوت قرآن هست، آن با مطالبهٴ برهان حل ميشود، ميفرمايد: اگر شما دربارهٴ توحيد معتقديد [كه] سخن من درست نيست و شركتان درست است، ﴿هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ﴾؛ دليلتان را بياوريد. چه كاري از اينها ساخته است؟ حالا كاملاً قرآن كريم با مشركين استدلال ميكند، ميفرمايد: يا دليل عقلي بياوريد يا دليل نقلي؛ يا برهان عقلي اقامه كنيد كه شرك حق است يا برهان نقلي كه به يكي از كتب سماوي گذشته استناد داشته باشد كه حجّت باشد _والاّ [اگر] در كتابهاي ديگران حرفي نوشته است، در مسائل اعتقادي حجّت نيست_ فرمود: يا كتابي از كتابهاي سماوي سخن شما را تأييد كند يا برهان عقلي اقامه كنيد.
نتيجه بحث
فتحصّل [پس به دست ميآيد كه] قرآن دعوايي دارد و دعوتي؛ نه در دعواي آن ريب است (چون كلامالله است بالجزم)؛ نه در دعوت آن ريب است؛ چون به حق دعوت ميكند، و آنهايي هم كه ريب دارند، اگر دربارهٴ دعواي قرآن ريب دارند، قرآن آنها را به مبارزه دعوت ميكند (به عنوان تحّدي)؛ ميگويد «اگر شك داريد مثل اين را بياوريد» و اگر در دعوت آن ريب دارند، به استدلال فكري و برهان دعوت ميكند؛ ميفرمايد: ﴿هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ﴾[32].
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] ـ سورهٴ حاقه، آيهٴ 19.
[2] ـ سورهٴ حاقه، آيهٴ 25.
[3] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 38.
[4] ـ سورهٴ مريم، آيهٴ 12.
[5] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 55.
[6] ـ سورهٴ حديد، آيهٴ25.
[7] ـ سورهٴ عنكبوت، آيهٴ 26.
[8] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 213.
[9] ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 25.
[10] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 38.
[11] ـ سورهٴ شوري، آيهٴ 13.
[12] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 48.
[13] ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 9.
[14] ـ سورهٴ مطففين، آيهٴ 15.
[15] ـ سورهٴ طارق، آيهٴ 9.
[16] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 42.
[17] ـ سورهٴ سبأ، آيهٴ 54.
[18] ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 9.
[19] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 45.
[20] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 9.
[21] ـ سورهٴ نبأ، آيهٴ 39.
[22] ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 9.
[23] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 23.
[24] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 6.
[25] ـ سورهٴ شعراء، آيهٴ 193.
[26] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 111.
[27] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 23.
[28] ـ سورهٴ احزاب، آيهٴ 4.
[29] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 111.
[30] ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 24.
[31] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 23.
[32] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 111.