بسم الله الرحمن الرحيم

حمد سرمدي صمدي را سزاست كه فيض اقدس و مقدّس او علم و عين را به بار آورد. تحيّت ابدي پيامبران به ويژه حضرت ختمي نبوّت(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را رواست كه پيام دانايي و دارايي را به گوش و هوش رساندند. درود بيكران اهل‌بيت عصمت و طهارت(عليهم السلام) را به‌جاست كه صلاي ولايي را به سالكان مجذوب ابلاغ نموده‌اند. مخصوصاً حضرت ختمي امامت مهدي موجود موعود(عليه السلام) كه ندايِ: ﴿ارْجِعِي إِلَي رَبِّكِ﴾ را به مجذوبان سالك منتقل كرده است به اين ذوات قدسي تولّي داريم و از معاندان لدود آنان تبرّي مي‌نماييم.

مقدم علما و اساتيد حوزه و دانشگاه، حضور انديشوران و فرهيختگان، عنايت مسئولان محترم و دانشجويان عزيز را گرامي داشته و از برگزاركنندگان همايش علمي «تأثير بعثت نبوي بر فرهنگ و تمدن بشري» سپاسگزاري كرده و پاداش همگان را از خداوند مسئلت داريم. عنصر محوري اين گردهماييِ وَزين ارزيابي رهاورد وحي و نبوّت از يك سو، بررسي يافته‌هاي بشري از سوي ديگر و مقدور و كيفيّت تأثير داده‌هاي آسماني در داشته‌هاي زميني از سوي سوم است تا در تِلو اين تحقيقِ مُضَلّع نوآوري و شكوفايي تمدّنِ انساني كه عصارهٴ تلفيقِ عقل و نقل است روشن شود. بنابراين اهتمام به چند اصل لازم است تا آنچه بيگانه تلقّي مي‌شد آشنا گردد و آنچه دور انگاشته مي‌شد نزديك آيد و تار و پود كثرت به ديباي منسوج وحدت مبدل شود و نسيم دل‌انگيز توحيد مشام شيرازيانِ شهدنوش را معطّر نمايد و اوج اين همايش در اوج اسلامي‌شدن دانشگاهها مشهود گرددتا دِماي شهداي ايران عموماً و نثاركنندگان نَفْس و ايثارگران نفيس فارس خصوصاً تأثير همه‌جانبه خود را بخشيده باشد.

اصل يكم: آفرينشْ تجلّي خداست: «اَلْحَمْدُ لِلَّهِ الْمُتَجَلِّي لِخَلْقِهِ بِخَلْقِهِ»[1] قرآن حكيم تجلّي ويژهٴ الهي است: «فَتَجَلَّي‏ لَهُمْ سُبْحَانَهُ فِي كِتَابِهِ مِنْ غَيْرِ أَنْ يَكُونُوا رَأَوْهُ»[2]. تجلّي خداوند در هر موجود خاصّي با اسمي مخصوص از اسماي حسناي الهي است وگرنه ويژگي نمي‌يافت. يكي از اسماي بزرگ خداوند همانا «نور» است ﴿اللَّهُ نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾[3] خداوند در قرآن كريم كه عصارة وحي و نبوت است از منظر اسم شريف «نور» تجلّي فرمود لذا اين آخرين كتاب الهي به سِمَه «نور» موسوم شد ﴿قَدْ جَاءَكُم مِنَ اللّهِ نُورٌ وَكِتَابٌ مُبِينٌ﴾[4] ﴿فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَالنُّورِ الَّذِي أَنزَلْنَا وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ﴾[5] هدف والاي تجلّي خداوند در مهم‌ترين كتاب آسماني به اسم برين «نور» آن است كه فضاي زندگي جوامع انساني نوراني گردد چنانكه به اين مقصد سامي صريحاً عنايت شد ﴿كِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ﴾[6]. چنانچه خداوند نيز بر بندگان صالح سالك درود مي‌فرستد تا آنها را نوراني كند: ﴿هُوَ الَّذِي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ وَمَلاَئِكَتُهُ لِيُخْرِجَكُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ﴾[7] برجسته‌ترين تأثير وحي و نبوّت كه نور معقول الهي است، تفسير جهان و تبيين انسان و شرح پيوند عريق عالم و آدم با هم است. آن‌گاه به تغيير و تكميل و بالندگي هر چه در معرض اناره او قرار گرفت مي‌پردازد. بعثت نبوي وقتي بر صحنه گيتي و مينو تابيدْ عناصر محوري علم را كه مجموع مسائل به هم پيوسته است و اسرار معلوم را براي عالم آشكار و روشن مي‌نمايد. به طوري كه 1. معلوم مانند زمين و موجودات ارضي و آسماني و موجودهاي سپهري، خلقت‌اند نه طبيعت؛ 2. و علم مانند آگاه شدن از راز و رمز هر كدام از جماد، نبات، حيوان، انسان و فرشته الهام الهي است نه داده بشري؛ 3. و عالم مانند انديشور حوزوي يا دانشور دانشگاهي بندة خدا و خليفة او و متغذّيِ مائده و متنعّم ازمأو به وي است. اين نورافكني همه‌جانبه تأثير آغازين نور بعثت نبوي است كه اين مثلّثِ مبارك را به خوبي تفسير نمود تا عالِم حوزه و دانشمند دانشگاه قبل از هر پژوهش بيابد كه در هواي بي‌هوايي تنفّس مي‌كند و در فضاي بي‌هوسي پرواز مي‌نمايد و هرگز دانش را كه موهبت الهي است سكولار نمي‌پندارد و علم را فقط در مدار دين مي‌داند و لا غير. زيرا خلقت‌شناسي ـ نه طبيعت داني ـ اسلامي است و علم كه سير از معلوم به مجهول است الهام خداست و اسلامي مي‌باشد و عالِم كه خليفه خداست و در پي رازگشايي اسرار كار اوست بندة خداست و چنين معرفتي فقط اسلامي است و هيچ مجالي براي سكولار در اين تثليثِ توحيدي نخواهد بود. زيرا صدر و ساقه اين مُضَلّعِ ميمون را نام خدا و ياد او تأمين مي‌نمايد.

اصل دوم: مهم‌ترين تأثير بعثت نبوي كه نور ويژه خداست آزادسازي از ثَوبْ بردگي است. هر چه آلوده باشد در گروه همان ثوبيّت است و هر چه در رهن ديگري باشد چون آزاد نيست توان حريّت‌بخشي را ندارد. همان طوري كه انسان عالِم بنده خداست و اين عبوديّت آزادي در هر چه رنگ تعلّق بلكه لوْن تعيّن پذيرد را به همراه دارد و اين حريّت محصول بعثت نبوي است، علم و معلوم نيز در پرتو انارة آن آزاد مي‌شوند. با آزاد شدن عالِم از گِرو آز و رهن آرزوي زيانبار، علم از قيد بشري بودن و بند مصادرة مشئوم رها مي‌شود. زيرا دانشمندي كه علم را دستاورد خود مي‌پندارد و آن را به نام خويش ضبط مي‌كند و همانند قارون چنين نسّاجي مي‌كند ﴿إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَي عِلْمٍ عِندِي﴾[8] هر چند اسلامي سخن مي‌گويد ولي قاروني فكر مي‌كند و دانشي كه موهبت الهي است وقتي به نام بشر مصادره شد عنان گشاده عمل مي‌كند ﴿ظَهَرَ الْفَسَادُ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِمَا كَسَبَتْ أَيْدِي النَّاسِ﴾[9] و ادّعاي استقلال داشته، در برابر دين قرار مي‌گيرد و اگر منّت نهاده بخواهد فروتنانه سخن بگويد چنين مي‌بافد: علم بدون دين لنگ است و دين بدون علم كور. در حالي كه دين از منظر هستي‌شناسي هيچ مقابل ندارد. زيرا منبع تحقّق دين ـ مجموع عقائد، اخلاق، فقه، حقوق و علوم ـ اراده و علم ازلي خداست و منبع معرفت شناختي دين عقل برهاني و نقل معتبر است. آنچه در برابر عقل قرار دارد نقل است نه دين و آنچه لنگي و كوري را توزيع مي‌نمايد تفكيك عقل از نقل و دور نگه‌داشتن متن منقول از استنباط معقول است و اين دو نيرو به منزله سراج‌ هستند و دين مكشوف به وسيله آنها به مثابه صراط. هرگز چراغ كار راه را نمي‌كند چنانچه راه بدون چراغ فهميده نمي‌شود. علم را عطية الهي ندانستن و آن را حجّت شرعي به حساب نياوردن و دين را مكشوف نقل محض انگاشتن و اين دو چراغ شرع‌ياب را از هم جدا كردن قسمت ضيزايي است كه بعثتِ حق‌مدار و عدل‌گستر نبوي به چنين جاهليت مدرن پايان بخشيده و مي‌بخشد. و آيه مباركة ﴿...يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالاغْلالَ الَّتِي كَانَتْ عَلَيْهِمْ[10] همان طوري كه بار برد‌گي غير خدا را از دوش و بند بند‌گي غير او را از پا برمي‌دارد تهمت طبيعت را از ساحت خلقت مي‌زدايد و اتّهام سكولار را از عرصه علم بدور مي‌دارد و ظلم تقابل علم و دين را به عدل تعامل عقل و نقل تبديل مي‌كند و عقل آرميده در دامن نقل و نقل مطمئن شده در دامن عقل را هماهنگ كرده و همانند دو چشم به دين مي‌نگرند و مشابه دو گوش از دين كه مجموع كار خدا، كلام خدا و كتاب تكويني اوست معارفي را استخراج نموده و با هم‌آوايي بدون هماوردي و با مصافحه بدون مصاف و با گزارشگري صادقانه و امينانه از اراده و علم خدا دين را مي‌شناسند و آن را باور مي‌كنند و به آن متخلّق شده و عمل مي‌نمايند و اين اصْرگشايي از گردن علم و عالم و معلوم اثر سَحري بعثت نبوي است «باش تا صبح دولتش بدمد».

اصل سوم: از بارزترين تأثير بعثت نبوي بر فرهنگ و تمدن، گسترش دانش در جوامع بشري است. خداوند سبحان رسول اعظم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) خود را معلّم كتاب و حكمت معرفي فرمود ﴿...وَيُعَلِّمُهُمْ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ﴾[11] و حضرت رسول(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فراگيري علم را لازم دانست و فنون گوناگون دانش لازم را بيان نمود: «انّما العلم ثلاثة: آية محكمة وفريضة عادلة وسنّة قائمة»[12] و از تمام علوم، از عقايد، اخلاق، فقه، حقوق و فنون ضروري و سودمند جامعه را در اين مثلّث به صورت مستقيم يا غير مستقيم تعبيه فرمود و خود را به عنوان مدينه علم معرفي كرد «أنا مدينةُ العلم وعليٌّ بابها» و با چنين تعريفي مي‌توان از آن حضرت به مدائن‌العلوم ياد كرد چنانچه قرآن حكيم كه برنامه تعليمي رسول گرامي است جهان ـ انسان و پيوند عميق آنها را تبيين نمود و حضرت رسول(صلّي الله عليه و آله و سلّم) با تعليم عيني و شهودي خداوند و عروج به پهنه سپهر و بازديد از ملك و ملكوت آسمانها از راز و فراز و رمز فرود آگاه شد و به غمزه‌اي نجوم آموز صدها بطليموس شد و هرگز مدار ستارگان را كه مطلب رياضي است با جرم موهوم و بي‌پاية فلكي كه مطلب طبيعي است يكي ندانسته و كواكب سابح و شناور را راكد تلقّي نكرده و چنان مدينه فاضله‌اي را چنين پندارهايي ويران نفرموده است.

تأثير عميق بعثت بر فرهنگ بشري بعد از شفاف نمودن نظام خلقت در اثاره و شكوفا نمودن دفائن عقلي بشر است «وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ»[13] و با بروز دفينه‌هاي فكري سرمايه تدبّر در متون نقلي بيشتر مي‌شود و در پرتو افزايش چنين رأس‌المالي دفائن نقول بهتر اثاره مي‌گردد و هماره بين صفاي عقل و مَروه نقل اثارة متقابل سامان مي‌پذيرد و نوآوري به اوج عروج خود نائل مي‌شود و با تعاضد متعادل اين دو بالِ يك مرغِ باغِ ملكوت مجالي براي جدال بدفرجام گاليله و كليسا نبوده و جايي براي پندار جداي علم و دين نمي‌ماند زيرا علم عقلي همانند دانش نقلي كاشف دين است نه در برابر دين و نيز بهانه‌اي براي تفكيك عقل برهاني كه به صورت فلسفه الهي متبلور است از نقل معتبر كه به صورت برداشت‌هاي متنوع مخاطبان از علوم وحياني است نخواهد بود زيرا همه علوم عقلي و نقلي تحت اشراف سلطان معارف كه مشهودات حضرت ختمي نبوت(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و اهل‌بيت عصمت و طهارت(عليهم السلام) او است قرار دارند و هيچ دانشي همتاي وحي نبوده و هيچ دانشمندي در برابر پيامبر قرار ندارد و به سرودة حكيم سنايي:

مصطفي اندر جهان آنگه كسي گويد كه عقل
 

 

آفتاب اندر سما آنگاه كسي گويد سها
 

 

نه شمس نبوت مقابل دارد و نه سهاي دانش بشري را ياراي تقابل با اوست زيرا تمام هويّت سُها يارانة شمس است

همه بت‌ها چو ابرهيم بشكن
 

 

هم از آذر هم از آزر مينديش
 

مشو اينجا حلولي ليكن اين رمز
 

 

جز استغراق در دلبر .بينديش[14]
 

 

اصل چهارم: شاخص‌ترين تأثير بعثت نبوي بر تمدّن بشري همانا احياي آن به نفخ روح معنويت و پرستش خدا و پرهيز از بت هوا و صنم سياست باطل و وَثن تكاثر است. عدل و آزادي و امنيت كه اصلي‌ترين حقوق بشر است در حراج زورمداران و تاراج زراندوزان بوده و هست هر جا پيام آسماني توحيد و صلاي الهي كوثرخواهي رسيد مهر و صلح حاكم شد و هر جا محروم از بلوغ فروغ هدايت نبوي شد قهر و جنگ سيطره پيدا كرد. در فضاي وحي نبوي وثوق و آرامش مشهود است و در محيط محروم از رهنمود رسالت نيرنگ و اضطراب محسوس. راز چنان موفقيّتي كه براي بعثت مطرح است اين است كه در مكتب وحي انسان در تمام شئون علمي و عملي، فردي و جمعي خود مسئول است و تمام اعمال وي محفوظ و محسوب مي‌شود و تنها چيزي كه بشر با آن درگير است رخداد سهمگين مرگ است و در آموزه‌هاي ديني كاملاً ثابت شد كه انسان در مصاف با موت پيروز است زيرا وي مرگ را مي‌ميراند و از بين مي‌برد و براي اَبد زنده مي‌ماند زيرا تعبير لطيف قرآن كريم اين است ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ[15] هر كسي مرگ را مي‌چشد نه آنكه هر كسي را مرگ بچشد و چون هر ذائق مذوق خود را هضم نموده و آن را از بين مي‌برد پس انسان مرگ را تبديل به زندگي كرده و نابودي را نابود مي‌نمايد و هميشگي خواهد شد بنابراين مرگ از پوست دنيا به درآمدن است نه پوسيدن و هجرت است نه رخوت و افسردگي. وقتي موت به صورت هجرت و ميلاد جديد تفسير شد هر خردمندي به فكر تحصيل ره‌توشه جهان ابد خود خواهد بود. جان جامد را روان نمي‌نامند بلكه روح پويا و رونده را روان نامند.

بهترين زادراهي كه فراهم مي‌شود تقواست ﴿تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوَي[16].

در پايان اين پيام مجدّداً تأثير مآثر بعثت نبوي بر فرهنگ و تمدن بشري را از زبان يكي از تربيت‌شدگان مكتب وحياني مي‌شنويم:

«گر نبودي كوشش احمد تو هم
 

 

مي‌پرستيدي چو اجدادت صَنم
 

چند بُت بشكست احمد در جهان
 

 

تا كه يارب‌گوي گشتند امّتان
 

اين سَرَت وارست از سجده صنم
 

 

تا بداني حق او را بر اُمَم
 

گر تواني شكر اين رستن بگو
 

 

كز بت باطن هَمَتْ برهاند او
 

مر سَرَت را چون رهانيد از بُتان
 

 

هم بدان قوّت تو دل را وارهان
 

سَرْ ز شكر دين از آن برتافتي
 

 

كز پدر ميراث ارزان يافتي
 

مرد ميراثي چه داند قدر آن
 

 

رُسْتمي جان كند و مجّان يافت زال»[17]
 

 

هر چند تمام درجات دين‌باوري سودمند است ليكن منزلت برين دينداري عاشقانه كه فارس از آن تهي نبوده و هماره عدّه‌اي را از عَهد مَهْد براي چنان تعالي مُمهَّد مي‌نمود ستودني و كمياب است.

«عقل كجا پي برد، شيوه سوداي عشق
 

 

باز نيابي به عقل سرّ معمّاي عشق
 

خاطر خيّاط عقل گرچه بسي بخيه زد
 

 

هيچ قبايي ندوخت لايق بالاي عشق
 

گر ز خود و هر دو كون پاك تبرّا كني
 

 

راست بود آن زمان از تو تولاي عشق»[18]
 

«سعدي اگر عاشقي كني و جواني
 

 

عشق محمد بس است و آل محمد»
 

 

 

جوادي آملي

ارديبهشت‌1387

 


[1] . نهج‌البلاغه، خطبهٴ 107.

[2] . نهج‌البلاغه، خطبهٴ 146.

[3] . سورهٴ نور، آيهٴ 35.

[4] . سورهٴ مائده، آيهٴ 15.

[5] . سورهٴ تغابن، آيهٴ 8.

[6] . سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 1.

[7] . سورهٴ احزاب، آيهٴ 43.

[8] . سورهٴ قصص، آيهٴ 78.

[9] . سورهٴ روم، آيهٴ 41.

[10] . سورهٴ اعراف، آيهٴ 157.

[11] . سورهٴ جمعه، آيه 2.

[12] . كافي، ج1، ص32.

[13] . نهج‌البلاغه، خطبهٴ 1.

[14] . ديوان عطار، ص401.

[15] . سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 185.

[16] . سورهٴ بقره، آيهٴ 197.

[17] . مثنوي، ط كلاله، ص85.

[18] . ديوان عطار، ص405.


دیدگاه شما درباره این مطلب
افزودن نظرات