بسم الله الرحمن الرحيم
سپاس نامحدود خداي سبحان را كه هستي محض است. درود و تحيّت به ارواح انبيا كه مظاهر اسماي خدايند، بهويژه حضرت ختميمرتبتصلي الله عليه و آله و سلم كه مظهر اسم اعظم الهي است و دوده طه و يس، مخصوصاً حضرت مهدي موجود موعود كه بهمثابه جان نبي اكرمصلي الله عليه و آله و سلماند؛ به اين ذوات قدسي تولّي داريم و از معاندان آنان تبرّي ميجوييم.
خير مقدم به اعضاي همايش علمي نقد مدرنيسم
مقدم شما برادران و خواهران، اعضاي محترم جامعه اسلامي دانشجويان دانشگاههاي سراسر كشور را گرامي ميداريم. اميد است، در اين همايش علمي كه بهمنظور نقد مدرنيسم منعقد شد، در پرتو آراي متعادل و متضارب، به نتيجه مُتْقن نظري و نافع عملي برسيد، و گفتمان محقّقانه صاحبنظرانِ اين گردهمايي همراه با اشارتهاي بشارتبخشِ صاحببصران باشد، تا راهيان كوي انديشه، از غيبت به حضور و از حضور به فنا بار يابند، زيرا بهره غائبان خبر است و نصيبِ حاضران نظر، و حظِّ وافرِ فانيان بصر؛ غائب ميشنود، حاضر مينگرد و فاني ميبيند. تمام ابتهاج در شهود خدايي است كه جمال جميل اَزَلي او تحمّلرُبا است و جلالِ جليل اَبَدي او حريفافكن، و براي لقاي او هر بهايي رخيص است؛
بگفتمي كه بها چيست خاك پايش را ٭٭٭٭ اگر حيات گرانمايه جاودان بودي[1]
اكنون كه شما مشتاقانِ مآثِر قرآن و مفتاقانِ آثار عترتِ طاهرين(عليهمالسلام)، توفيق تحليل مسايل مهمّ فكري را يافتيد، براي تداوم اين راه و بهره بهينه بردن از آن، لازم است چند اصل حياتي مورد عنايتتان قرار گيرد.
ارزش گرانمايه عمر
اصل اوّل. نَقد عمر، بهويژه دوران گهربار جواني، نه مانند درآمد تاجران است، و نه شبيه غنيمت مبارزان، و نه همچون لُقَطه عابران، بلكه سرمايهاي است كه با هر گونه درآمدي تفاوت گوهري دارد، لذا هرگز نبايد آن را هزينه كرد، بلكه بايد با آن تجارت نمود كه بهترين شيوه تجاري آن را قرآن كريم ترسيم كرد كه خداوند مشتري عمر است و انسان فروشنده، و بهاي آن بهشتِ اَبَد، و شاهدان چنين داد و ستدي انبياي عظام و قباله تنظيم چنان معاملهاي صُحُفِ آسماني، مانند تورات، انجيل و قرآن كريم است.[2]
تجارت سودمند الهي
امام علي(عليهالسلام) در تقويم جان و ارزيابي عمر چنين فرمود: «اِنهّ ليس لأنْفسِكُم ثمنٌ إلّا الجنّةُ فلاتبيعوها إلّا بها» [3]؛ نفوس شما به اندازه بهشت ميارزد و آن را به غير بهشت نفروشيد.
علم صائب راه تامين بهشت
عمر كه سرمايه كسب سعادت است، اگر براي تحصيل غير دلمايه صرف شود، غَبْن است. راه تأمين بهشت عِلم صائب است؛ چه اينكه پيامبر اكرمصلي الله عليه و آله و سلم فرمود: «لكل شيءٍ طريقٌ وطريقُ الجنّةِ العلمُ»[4]. دانشِ ناب، هم جواني دانشجو را به جوانمردي تبديل ميكند و هم عمر او را جاودانه مينمايد؛ چه اينكه اميرمؤمنان(عليهالسلام) فرمود: «العلماء باقون ما بقي الدهر»[5]. اگر سرمايه عمر بهاي كالاي كاسد گردد، نفيسي به خسيسي مُبدّل شده و مرداري جاي مرغ ملكوتي را گرفته است: «ذلك مَيّت الأحياء».[6]
جان بيمعنا در اين تن بيخلاف ٭٭٭٭ هست چون شمشيرِ چوبين در غلاف
تا غلاف اندر بود با قيمت است ٭٭٭٭ چون برون شد سوختن را آلت است[7]
ربط علي و معلولي عيني يا علم ميان اشيا
اصل دوم. گرچه براساس توحيد ربوبي تمام اشيا و اشخاص جهانِ امكان، تحت تدبير ربوبي خداي يگانه و يكتا قرار دارند و از اين جهت، پيوند كلانِ همگان و همگي را زير نظام واحد مرتبط ساخته است، ليكن آنچه به عنوان رابط بين دو چيز يا چند چيز مطرح ميشود، پيوند خود و رابط نزديك است. تنها چيزي كه عامل پيوند بين موجودات عيني است، همان ربط ثبوت خارجي است و تنها چيزي كه مايه ارتباط موجودات علمي است، همان ربط اثبات ذهني است. تا ربط علّت و معلولي عيني يا علمي بين اشياي خارجي يا ذهني محقّق نباشد، هيچ ترابط متقابلي بين آنها نيست؛ لذا نميشود از افزايش يا كاهش چيزي به حق يا باطل بودن، به صدق يا كذب بودن، به حَسَن يا قبيح بودن چيز ديگري پي برد، مگر آنكه بين آنها ربط علّي و معلولي، در عين يا ذهن برقرار باشد؛ بهعنوان نمونه ميتوان جريان برهان حركت و اثبات محرّك اول را كه موجودي مجرّدِ تامّ و منزّه از هرگونه حركت و مبرّاي از هر تحوّل است، نسبت به چند مطلب در نظر گرفت؛
1. جريان زمينمحوري حركتِ منظومه شمسي كه بر اين باور ناصواب تدوين ميشد كه زمين ساكن است و اختران سپهري حركت ميكنند و مدار حركت آنها نيز زمين است.
2. جريان جِرم بودن فلك كه بر اين پندار نادرست تنظيم ميشد كه افلاك جايگاه كواكب ثابت و سيّارند و داراي جِرم مادياند، و حجم هندسي آنها كره است.
3. جريان ميل طبيعي اجرام سنگين در سقوط به زمين و اجرام سبك در صعود از زمين.
تحول آرا درباره منظومه شمسي و حركت اجرام
البته برخي از اين آرا نزد پيشينيانِ دور صبغه صواب داشت و در زمان و زبان متأخران به سبك ديگر درآمد؛ مثلاً جريان افلاك را اقدمين از سنخ رياضي ميدانستند، نه طبيعي، و براي مسير حركت كواكب مداري ترسيم ميكردند. به هر تقدير، تحوّل شگرفي در اين سه رشته از مسايل تجربي و رياضي پديد آمد، به طوري كه حركت منظومه شمسي از زمين محوري به آسمانمداري متحوّل شد و جريان اجرام فلكي كاملاً دگرگون شد، و از قلمرو طبيعي به منطقه رياضي متحوّل شد و جريان سقوط اجرام مادي از ميل طبيعي به جاذبه متحوّل شد؛ هرچند قول به جذب مركز و نيز قول به دفع هوا در بين آراي گذشته، سبب حركت اجرام مطرح بوده است.
مصونيت برهان حركت از سه اردوي علمي
آنچه اكنون مطمح نظر است، ايناست كه در جريان حركت اجرام سپهري، سكون از زمين به آسمان رفت و حركت از آسمان به زمين آمد، و هيچ قبض يا بسطي در برهان معروف حركت پديد نيامد. عدّهاي آن برهان را تامّ ميدانستند، هماكنون نيز تامّ ميدانند و گروهي آن را ناتمام دانسته و انتقاد ميكردند، و هماكنون منتقد آناند؛ هر دو گروه بر رأي قبلي خود باقياند، به طوري كه نه ناقد در انتقاد خويش تجديدنظر كرد و نه قابل در پذيرش خود تأمّل راه داد. با اينكه اين سه جريان، از قبيل سه فرع يا سه مسئله عادي نبوده و نيستند، بلكه سه اردوي علمي و تحقيقياند كه به صحنه معرفت عرضه شدند و هر كدام در جاي ويژه خود قرار گرفت، و هيچ تأثير سلبي يا اثباتي به حريم قانون حركت و اثبات محرّك اوّل راه نيافت.
مدار نظم علي و معلولي
سرّ صلابت آن برهان از نفوذپذيري از اين سه اردوي گسترده اين است كه وجود يا عدم هر چيزي فقط در مدار نظم علّي و معلولي آن، اعم از عيني و ذهني، اثر ميگذارد، نه خارج از اين محور.
اراده حكيمانه خدا تنها منبع دين
اصل سوم. دين حنيفِ اسلام عبارت از حكم خداست و حكم خداوند ناشي از اراده اوست؛ يعني تنها منبع دين اسلام همان اراده حكيمانه الهي است كه از گزند جهل، سهو، نسيان، تحوّل، تكامل و مانند آن مصون است.
عقل برهاني و نقل معتبر دو كاشف اراده خدا
كاشف و دليل اثباتي اراده خداوند دو چيز است؛ يكي عقل برهاني و ديگري نقل معتبر. براي برهان عقلي مبادي ويژه،احكام خاص، و صورت و مادّه مخصوص، و نتيجه معيّن مطرح است و براي دليل نقلي معتبر نيز، مباني ويژه و احكام خاصِ سَنَد، و متنِ مخصوص، و ثمر معلوم پيشبيني شده است.
برهان عقلي اقسامي دارد كه منطق و معرفتشناسي عهدهدار آناند، و دليل معتبر نقلي اقسامي دارد كه سهم مهمّ آن بهعهده قرآن و حديث معتبر است. پس اگر چيزي با برهان معتبر عقلي ثابت شود، ميتوان آن را كاشف اراده خداوند در تكوين يا تشريع دانست؛ چه اينكه اگر مطلبي با دليل معتبر نقلي تثبيت گردد، ميشود آن را آيينه اراده الهي در نظامِ بود و نبود حقيقي(تكوين) يا در قانون بايد و نبايد اعتباري (تشريع) قرار داد.
عهده داري فن معرفت شناسي جامع براي حل تعارض ها
البته معناي تعارض دو برهانِ عقلي و راه علاج آن، و معناي تعارضِ دو دليل معتبر نقلي و طريق حلّ آن، و معناي تعارض برهان عقلي و دليل معتبر نقلي و مسير دَوَران آن، در فنّ معرفتِشناسي جامع و علم شريف اصول تبيين شده و بايد بشود. همانطوري كه تمثيلِ ادله نقلي و مُثْلَه كردن آن، به نحوي كه قرآن كريم و معصوم و مصون در اثر توهم تحريفْ از حوزه استدلال و قلمرو استنباط تبعيد شود، يا كلام اهلبيت عصمت و طهارت(عليهمالسلام) بر اثر پندارِ آفِل و دسيسه فائل كفايت قرآن «حَسْبُنا كتابُ الله» ،از منطقه استفتا و كرسي مرجعيّتِ فتوا مهجور گردند، فاجعه علمي و ديني را به همراه دارد، تفريق دليل عقلي از پيكر منسجم حجّت شرعي و فتنه رويارويي عقل و نقل، و ناهماهنگي عقل و دين سانحه سهمگين را به دنبال دارد.
عقل و نقل، دو چشم و دو دست شريعت
عقل هماره چون نقل، به مثابه چشم شريعت در بينش و دست او در روش است. شريعت با دو چشم عقل و نقل ديده ميشود و با دو دست عقل و نقل اجرا ميگردد. هرگز چشم در مقابل چشم ديگر و دست در برابر دست ديگر نخواهد بود، و اين تعبير كه فلان مطلب عقلي است يا ديني، عقلي است يا شرعي ناصواب است، بلكه بايد گفت: فلان مطلب عقلي است يا نقلي، عقلي است يا سمعي، زيرا اگر مطلبي در حوزه احساس و تجربه به نصاب تام كارشناسي متبحّران ماهر رسيد و يا در قلمرو فكر و تأمّل رياضي، به نصاب كامل خود باريافت، چند اثر كلامي، حقوقي و فقهي را به همراه دارد؛
اولاً ميتوان گفت: خداوند سبحان در نظام تكوين فلان موجود را چنين آفريد؛ چه اينكه ميشود از نَضْد تجربي يا نظم رياضي آن، به وجود مبدأ حكيم پي برد.
ثانياً تطبيق برنامه فردي و اجتماعي بر آن معيار طبيعي يا رياضي، حق مسلّم فرد و جامعه است.
ثالثاً تخلّف از آن دستمايه تجربي يا سرمايه رياضي و اتلاف آن، تعدّي به حريم حقوق طبيعي و فطري ديگران است و در محاكم صالح قابل طرح دعوا است.
رابعاً محروم كردن فرد يا جامعه از آن نظم عيني و نَضْدِ خارجي، موجب كيفر در معاد ميگردد.
تلقي حجت شرعي از دليل عقلي و نقلي
چيزي كه پيآمدهاي فراوان ديني دارد، حتماً از ادلّه شريعت و راهنمايان آن خواهد بود و در حدّ خود حجّت شرعي تلقّي ميشود؛ خواه دليل عقلي باشد و خواه نقلي.
اصول جامع علوم مقصود از دين
اصل چهارم. مقصود از دينِ اسلام، همان اصول جامع كلامي، فلسفي و عرفاني، و همان خطوط كلي مشترك حقوقي، اخلاقي و فقهي است كه در تمام صحيفههاي آسماني، چون تورات، انجيل و قرآن كريم آمد و همه معصومان الهي، مانند موسي(عليهالسلام) و عيسي(عليهالسلام) و رسول اكرمصلي الله عليه و آله و سلم و ائمّه اطهار(عليهمالسلام)، و بالاخره از آدم صفي تا خاتم الأوصيا بقيّة الله(عليهمالسلام)، آن را از طرف خداوند نقل نمودهاند.
متزمن و متمكن نبودن برهان عقلي
برهان عقلي كه نه مُتزمّن است تا در جدار عصر خاص محصور گردد و نه متمكّن است تا در ديوار مصر مخصوص حبس شود، براي هر نسلي، چونان دليل معتبر نقلي، حجّت شرعي بوده و هست و خواهد بود.
پاسخ اسلام به همه نيازهاي بشري
از اينجا ميتوان به اين سؤال پاسخ مثبت داد كه اسلام به عنوان يك دين نظاممند، كامل و جامع، به تمام نيازهاي بشري رسيدگي ميكند و حاجتهاي مستور او را كه مغفول وي است، مشهور ميكند، و بعد از رفع ستر و حصول شهرت و آگاهي انسان به چنين نياز مُبْرمِ پنهاني، آن را پاسخ ميدهد و راههايي كه كشف آن در حوصله فكر حكيمان يا شهود عارفان نيست، فراسوي سالك كوي حق مينهد؛ ﴿ويُعَلّمكم ما لم تكونوا تعلمون﴾ [8]،
هشدار دين به عدم اكتفا به عقل انساني
و به كسانيكه به انديشه احساسي و تجربي بشر، يا به تفكّر رياضي او بسنده ميكنند، هشدار ميدهد كه عقل انساني هرچند در كشف شريعت لازم است، ولي كافي نيست و آنچه از عقل وحياني برميآيد، از عقل تجربي ساخته نبوده و مقدور او نيست، و آنچه از صاحب بصران رياضتكشيده ساخته است، از صاحبنظران رياضي برنميآيد.
هماهمنگي عقل و دين از منظر رسول خدا (ص)
در هماهنگي عقل و دين از رسول اكرمصلي الله عليه و آله و سلم چنين آمده است: «دين المرء عَقْلُه ومَنْ لاعقل له لادين له» [9]؛ دين انسان عقل و خردورزي برهاني او است كه از غائله قياس و فَيْلُوله گمان و فتنه وهم و دسيسه خيال مصون است، و كسي كه فاقد عقل و اعتناي به برهان عقلي و اعتماد بر خردورزي حكيمانه و استناد به تجربه طمأنينهآور كارشناسان و استقرار در مأمَن و دژ تسخيرناپذير رياضي و كلامي و فلسفي باشد، برخوردار از دين نخواهد بود؛ چه اينكه قرآن كريم انسان خردورز محض و مغرور بر انديشه بشري را انذار ميكند و او را از پايان تكبُعدي در دينشناسي تحذير مينمايد و چنين ميفرمايد: ﴿فلمّا جائتهم رُسُلُهم بالبيّنات فرحوا بما عندهم من العلم وحاق بهم ما كانوا به يستهزءون﴾.[10]
هنگامي كه پيامآوران الهي با معجزات و ادلّه گوياي كلامي و حِكَمي، براي هدايت متفكران مادّي رفتند، آنان به همان انديشه بشري اكتفا كردند و خود را از معارف وحياني بينياز پنداشتند و رهآورد انبيا را به استهزا گرفتند؛ همين عمل قبيح، به صورت عذاب دردناك آنها را دربر ميگيرد و احاطه مينمايد. اينگونه از مطالب عالي كه گناه همانند سمّ مهلك اثرش در جان گنهكار ميماند و او را از پا درميآورد، هرگز با دانشهاي احساسي و مانند آن، نه قابل اثبات است و نه قابل نفي؛
اي بسا فكرتِ باريك كه چون موي شدهست ٭٭٭٭ وز سر زلف خوش يار ندارد سر مو
مستِ فكرت دگر و مستي عشرت دگر است ٭٭٭٭ قطرهاي اين كند آنك نكند زان دو سبو[11]
صنم بودن انديشه خام بشري و صمد بودن جمع بين عقل ونقل
خلاصه. پايان انديشه خام بشري و جمود بر آن و ركود به آن، و كوشش براي تمام دانستن آن، صَنَم است و نتيجه جمع بين عقل و نقل كه شريعت نام دارد، صَمَد است.
زجَيْبِ خرقه حافظ چه طرف بتوان بست ٭٭٭٭ كه ما صَمَد طلبيديم و او صَنَم دارد[12]
مَفروش عَطْرِ عقل به هندوي زلف ما ٭٭٭٭ كانجا هزار نافه مشكين به نيم جو[13]
سلامت شناخت در گرو سالم بودن عارف و معروف
اصل پنجم. سلامت شناخت در اين است كه هم عارف سالم باشد و با تمام شئون ادراكي خود بنگرد، و هم معروف تَنْكيل و تَمْثيل نشده باشد و با همه ابعاد ملحوظ گردد. اگر عارفْ اعمي، اعور، احول و يا وهّام و خيّال باشد، هرگز معرفت او ناب نخواهد بود و اگر معروف مبتلا به نَكْلَه و مُثْلَه شده باشد و برخي از جوارح يا جوانح او بريده و جدا گشته باشد، هيچگاه شناخت آن شيء كامل نميباشد، چه رسد به اينكه هم شناسنده اعمي يا اعور باشد و هم شناخته شده مورد تمثيل قهّاران بيرحم قرار گرفته باشد كه در اينحال، هيچ راهي براي شناخت آن شيء وجود ندارد و هرگونه داوري درباره آن خطا است.
تو به تقصير خود افتادي از اين در محروم ٭٭٭٭ از كه مينالي و فرياد چرا ميداري؟[14]
عدم هماهنگي تمدن كنوني با سكولاريزم و انسان مداري
يكي از مطالب مطروح در اين همايش، آن است كه آيا تمدن كنوني مغربزمين كه با صدهزار جلوه سپهري و زميني، فضايي و دريايي، جمادي، گياهي، حيواني و انساني خودنمايي ميكند، با انديشه سكولاريزم، اومانيزم و... هماهنگ است و بر آن استوار ميباشد يا نه؛ در صورتِ ابتنا چارهاي جز پذيرش جدايي دين از سياست نيست؛ چه اينكه ناچار از قبول اصالت انسان بوده و بايد تمام شئون فردي و جمعي به صورت انسانمداري تنظيم گردد، زيرا وقتي از پذيرش تكنولوژي چارهاي نباشد، از قبول مبناي فكري و علمي آن نيز چارهاي نيست و در صورت عدم ابتنا، تبيين آن لازم و تعليل انفكاك پيشرفت صنعت از انديشههاي ياد شده ضروري است كه اين گردهمايي مسئول بررسي چنان مطالب اساسي است كه مايه اشتغال فكري عدّهاي و اشتعال مثبت و منفي عدّه ديگر شده است.
عدم امكان شناخت اسلام با ابزار ناقص معرفتي
قبل از ورود به حوزه بحث مزبور، لازم است به سرمايه معرفتي مدّعيان معرفت از يك سو و به اندام و جوارح و جوانح معروف از سوي ديگر، نگاه شود تا معلوم گردد؛ آيا با چنين ابزارِ ناقصِ معرفتي و با چنين وسايلِ مندرس و كوتاه و كور و كر و گنگ و يا نَكْله و مُثْلَه شده پيكر مُطَهّر مكتب آسماني، ميتوان اسلام را شناخت، و فتواي بطلان قطعي انديشه سكولاريزم و فساد مسلّم توهم اومانيزم را از او استفاده كرد يا نه.
بطلان تفكر سكولاريزم در سايه برهان عقلي و تفكر وحياني
كسي كه مبناي معرفتشناسي او محصور به احساس و تجربه حسّي است و بر فرض ترقّي از جريان طبيعي، فقط به محدوده تفكّر رياضي بسنده ميكند و از مباني معرفتي برتر، مانند فلسفي و كلامي كه از معارف تجريدي خبر ميدهند، سهمي ندارد و از مَشاهِد برين عرفان نظري و عملي بهرهاي نبرده است، و از ملكه علوم و سلطان معارف، يعني معرفت وَحياني انبيا و اولياي معصوم استعانت نجُسته است، گرفتار ابزار معرفتي مَعِيب و ناقص است كه هرگز نميتوان با وسيله عَيبناك و با ابزارِ ناقص، به طور صحيح چيزي را شناخت.
كسي كه عقل را جداي از شرع قرار داده و اين دو را روياروي هم ميپندارد و جنبه سياسي اسلام را از بدنه او ربوده است و مبحث حكومت مردمسالاري ديني را از آن تفكيك كرده است، دين را يك مطلب فردي تلقّي ميكند و آن را فاقد پيام سياسي ميانگارد؛ چه اينكه كسي كه معارف علمي و برهان عقلي و نقلي دين را نمينگرد و نگاه خود را محصور در بخش تعبّدي و احكام فردي اسلام مينمايد، آنرا مقابل علم ميپندارد و مطالب آن را غيرقابل تعليل ميداند، ولي كسي كه به سلاحِ معرفتي مسلّح و آشنا است و گذشته از مباني احساس و تجربه حسّي و طبيعي، و صرفنظر از تفكّر رياضي، به استدلال عقلي در بحث حكمت و كلام استناد ميكند و بر شهودهاي عرفاني بعد از عرض بر معارفِ صحيح وَحياني اعتماد مينمايد و عقل برهاني را نيز همتاي نقل معتبر، كاشف شريعت ميداند و همه مطالب متون ديني را با هم مينگرد و بخش عقايد، حقوق و اخلاق را هماهنگ با احكام فقهي مطالعه ميكند، چنين متفكر خردورزي به بطلان تفكّر سكولاريزم پي ميبرد و آنرا در صحنه علْم معدوم مييابد و با فرض بطلان و معدوم بودن چنين انديشه خامي، مجال براي احتمال ابتناي تمدّن غرب و پيشرفت صنعت بر اين تفكّر باطل و انديشه معدوم نخواهد بود، زيرا شيء معدوم و فكر باطل، نه مبناي چيزي است و نه مبتني بر شيئي.
عدم تاثير و تاثر شيء معدوم
معدوم نه مُؤثّر است و نه اثر؛ هرچند معدوم عيني ممكن است در فضاي وهم، ظهور مفهومي يابد و يا در صحنه خيال بروز صوري پيدا كند. در اينحال، منشأ ظهور آن فقط مغالطه در تفكر است و آنچه از چيزي موهم يا متخيّل نشأت ميگيرد، همان وسوسه و دسيسه و اموري از اين قبيل است كه نه در جانب ايمن طور موسوي(عليهالسلام) از آن خبر است و نه از تأييدهاي روح القُدُس عيسوي(عليهالسلام) از آن نشاني، و نه از بركات اِسراء و حَسَناتِ معارجِ نبويصلي الله عليه و آله و سلم از آن گزارشي، بلكه چنين چيزي زادگاهي جز وادي اهريمنان و تِيه اسرائيليان ندارد.
عدم ربط علمي و علي بين تكنولوژي و تفكر عاطل سكولار
بر فرض صحت تفكّر عاطل سكولاريزم و انديشه باطل اومانيزم، چون اصل كلي و جامعِ ترابط معارف فيالجمله صحيح است نه بالجمله، و به نحو ايجاب جزئي تامّ است نه ايجاب كلّي، و در غير محور نظام علّي و معلولي در مبادي تصوري و تصديقي ناصواب است، و هيچگونه ربط علمي و علّي بين پيشرفت صنعت و تكنولوژي و بين مكتبهاي آفل مزبور وجود ندارد، هرگز التزام به قبولِ صنعتِ پيشتازْ با نكولِ افكارِ فائل و باطل ياد شده منافات ندارد و صرف اينكه آن صنعت و اين مكتب از يك ديار درآمد يا از يك نژاد برخاست و يا در يك عصر ظهور كرد، نشان تلازم و هماهنگي آنها نيست و توهّم ترابط ضروري آنها از سنخ مغالطه بالذات و بالعرض و مانند آن است؛
در كار خانهاي كه ره عقل و فضل نيست ٭٭٭٭ فهم ضعيف رأي فضولي چرا كند[15]
نَبذ عقل برهاني و طَردِ شهودِ عرفاني و بياعتنايي به وحي آسماني و جمود بر معرفت احساسي و تجربي ثمرهاي جز حنظل سكولاريزم يا اومانيزم نخواهد داشت؛
جهان و عقل كلّي را زعقل جزء چون بيني ٭٭٭٭ در آن درياي خون آشام عقل مختصر چبود[16]
مشتركات و امتيازات تفكر سكولاريزم و اومانيزم
اصل ششم. تفكّر سكولاريزم و انديشه اومانيزم، ريشه مشترك آنها دعواي ربوبيت فرعوني و ادّعاي الوهيت نمرودي است، و تفاوت آنها، بعد از اشتراكِ در اصل دعوا، همانا در كل و جزء است؛ يعني انديشه اومانيزم در تمام ابعاد عريق خود ريشه در شرك و ادعاي ربوبيّت دارد و تفكّر سكولاريزم در برخي جهات عميق خويش، ريشه در آن دارد و نه در تمام ابعاد. هرچند ممكن است تبعيض در قبول دين، مستلزم نفي اصل آن باشد، زيرا حقيقتِ وَحياني كالايي نيست كه تبعّض صفقهپذير باشد. البته اين تحليل از مطالب دقيق نظري است، نه سطحي و ضروري تا لوازم خاص خود را داشته باشد.
سكولاريزم و تحديد محدوده نفوذ دين
معناي سكولاريزم اين است كه اصل دين الهي حق است، ليكن محدوده نفوذ آن احكام فردي، اخلاق اجمتاعي، راز و رمز نيايش، ذكر، شكر، فكر عبادي و مانند آن است و در مسايل سياسي، اداره امور كشور، تنظيم موارد حقوقي، تنسيق روابط ملت و دولت، روابط منطقهاي و بينالمللي در جنگ و صلح و نظير آن دخالتي ندارد.
لازمه تفكيك بين دين و سياست
لازم چنين تفكيكي كه همان تنكيل گذشته و تمثيل بازگو شده است، اين است كه در بخشي كه دين طبق اين تفريقِ مزعوم نظري ندارد و بخش مزبور نيز از امور مهمّ و بسيار حسّاس حيات بشري است و از سنخ كارهاي سهل و ساده نيست تا در رديف مباحات بوده و در محدوده منطقةالفراغ قرار گرفته باشد و حتماً نيازمند تدبير كارشناسانه است، خود انسان بدون استعانت از وحي الهي و با استغناي از رهنمود متون مقدس ديني، مدبّر خويش باشد و تدبير امور جامعه و تربيب روابط جوامع را به طور استقلال، عهدهدار گردد و در تدوين برنامههاي كلان كشورداري محتاج خداوند نباشد؛ يعني ربّ جامعه و اِله ملت خود ملت يا انديشوران آنان باشند، و اين همان تفرعن و دعواي ربوبيت در بخشي از زندگي است.
معناي انسان مداري
معناي اومانيزم، اصالت انسان، يعني تمام شئون فردي و اجتماعي بر پايه انسانمداري تنظيم ميشود، به طوري كه هرچه انسان آن را حق دانست، حقيقت دارد، وگرنه باطل است، و هرچه انسان آن را نافع دانست، سودمند است، وگرنه زيانبار، و هرچه انسان آنرا حَسَن و زيبا دانست، از حُسْن برخوردار است، وگرنه قبيح و ناهنجار، و از طرف ديگر هرچه به حال انسان سودمند بود، حق است و صدق و حَسَن، و هرچه بهحال وي نافع نبود، باطل است و كذب و قبيح.
داعيه ي الوهيت خطر انسان مداري الحادي
با عنايت به اينكه معيار تشخيص نزد برخي فقط احساس است و تجربه و گاهي معادلات رياضي، و معارف وَحياني اصلاً در آن دخيل نيست، زيرا دين معاذ الله همانند اساطير كهن و افسانههاي فرسوده است. لازم چنين اِلحادي ايناست كه انسان مسئولِ اداره جامعه، رَبِّ خود و ملّت و اِلهِ خويش و مردم باشد. فرعون كه مدّعي ربوبيتِ برتر بود؛ «أنا ربّكم الأعلي» [17] و داعيه الوهيّت انحصاري، يعني توحيد فرعونيّت داشت: «ما علمتُ لكم مِنْ إلهٍ غيري» [18]، بيش از اين نميگفت، زيرا وي ادعاي وجوب وجود نداشت و داعيه خالقيّت آسمان و زمين را در سر نميپروراند و مدّعي آفرينش مردم مصر نبود، بلكه مقصود وي در آن ادّعا و اين داعيه اين بود: جامعه مصر در نيل به سعادت محتاج به خداوند نيست، تنها قانونِ ناشي از انديشه من است كه عهدهدار تأمين كمال و ترقّي مردم است. در نتيجه مبدأ تصميم و تدوين قانون سعادتآور، خود انسان است و غايت اجراي قوانين فقط رفاه انسان و آرامش مادي و التذاذ صوري او است؛ يعني در جريان تعليم و تربيت، اداره جامعه و تأمين سعادت، خود انسان آغاز و انجام همه امور است؛ ﴿هو الأوّل والاخر﴾.[19]
فساد و استكبار ثمره تكنولوژي مبتني بر امانيزم
صلاح و طلاحِ جنگ و صلح، توسعه و تضييق در تمام ابعاد زندگي در مدار انسانِ مادي و احساسي و تجربي دور ميزند. گرچه ابتكار صنعت، فنآوري و تكنولوژي، مبتني بر مبناي فاسد سكولاريزم و كاسد اومانيزم نيست، ليكن كيفيّت بهرهداري از آن و كميت استفاده از آن و موقعيّت داد و ستد و ساير امور مربوط به آن، همگي ناشي از نگرش خاص به انسان، جهان و پيوند بين آنها است.
آنچه در جهان معاصر ميگذرد، نشان آن است كه تيغ تيز تكنولوژي به دست مستان استكبار است كه از يك سو داعيه نظم نوين و از سوي ديگر سياست سياه سركوب، سبب سيهرويي آنها است؛ ﴿...إنّ الملوك إذا دَخَلوا قريةً أفْسَدُوها وجعلوا أعزّة أهلها أذلّةً وكذلك يفعلون﴾.[20]
ريشه انديشه اومانيزم در نظام جاهلي كهن
لاشه انديشه اومانيزم را در نظام جاهلي كهن ميتوان يافت؛ در آن دوران اومانيزم توزيع شده بود. هر قبيلهاي انسانمدارِ نژادِ خويش بود، و شعار رسمي و حاكم آن روزگار كه به منزله قانون اساسي عهد جاهليت بود و همگان آن را با خون خود امضا كرده بودند، اين بود: «أنصر أخاك ظالماً أو مظلوماً»؛ به ياري هم قبيلهات قيام كن، خواه ظالم باشد و خواه مظلوم؛ يعني ارزش فقط از آنِ انسان هم نژاد است، نه از آنِ عدل. چنين بينشي در اين عصر تيغ آهيخته را به سَمت مستضعفان انتفاضه ميگيرد و توطئه مشئوم خود را عليه نظام اسلامي متوجه ميكند.
تبديل شعار فرسوده جاهلي به شعار بالنده ديني توسط پيامبر (ص)
رسول اكرمصلي الله عليه و آله و سلم با تعليم كتاب و حكمت و تزكيه نفوس، جهانبيني الهي را مطرح، و ارزش انسان را در تقرّب به خداي سبحان اعلام داشت و همزمان با تبديل نظام فرسوده جاهلي به نظام بالنده ديني، شعار مزبور را دگرگون كرد و فرمود: به كمك مظلوم مبادرت كن، خواه از نژادت باشد يا نه، و براي همان شعار جاهلي معناي جديدي ارايه كرد و فرمود: «اُنصر أخاك ظالماً أو مظلوماً ، إن يك ظالماً فَارْدُده عن ظلمه، وإن يك مظلوماً فانصره» [21]؛ برادرت را ياري كن، چه ظالم باشد و چه مظلوم، ياري كردن او اگر ظالم باشد، به نهي از منكر نمودن او و جلوگيري از ظلم وي است، و ياري نمودن او اگر مظلوم باشد، به ظلمزدايي از وي و كمكرساني به او است.
مقصود از "برادر" در شعار بالنده نبوي
البته مقصود از برادر، هر مسلمان، بلكه هر موحّد و در نهايت هر انسان بيگناه است و اختصاص به قبيله يا نژاد معيّن ندارد. اين فضيلت مسبوق به جهاد اوسط و تزكيه نفس است؛
ظالم از مظلوم آن كس پي بَرد ٭٭٭٭ كاو سَرِ نَفْسِ ظلوم خود بُرَد
ورنه آن ظالم كه نفس است از درون ٭٭٭٭ خصم هر مظلوم باشد از برون[22]
وحي معصوم، عهده دار داوري نهايي
اصل هفتم. دين مُنِيْفِ اسلام، ضمن ارج نهادن به هر چه يقين منطقي يا طمأنينهآور است، داوري نهايي را به عهده وحي معصوم ميداند و متشرّعان را به مرجع الهي ارجاع ميدهد؛ ﴿...فإن تنازعتم في شيء فردّوه إلي الله و رسوله﴾ [23] و به آنان اعلام ميدارد كه هرچند در نظام تكوين آزاداند و در قبول يا نكول مُلْزَم نيستند، ولي در نظام تشريع مأمور به پذيرش داوري وحياند و تمرّد از آن عقابآور است؛ ﴿وما كان لمؤمن ولامؤمنة إذا قَضَي الله ورسولُه أمراً أن يكون لهم الخيرة من أمرهم وَمن يَعصِ اللّهَ ورسولَه فقد ضَلَّ ضلالاً مُبِيناً﴾.[24]
دليل قرآني بر بطلان تفكر سكولاريزم و اومانيزم
آنچه به عنوان نمونه ميتوان از اسلام درباره بطلان تفكّر سكولاريزم و اومانيزم و مانند آن، كه بازگشت به دعواي ربوبيت در همه شئون زندگي يا بخشي از آن است، صرفنظر از برهان عقلي بر اطلاق توحيد ربوبي و اُلوهي ارايه كرد، آياتي است كه هوامداران را نكوهش و هوسمحوران را گمراه ميداند: ﴿اَفرأيت من اتّخذ إلهه هواه و أضَلّه الله علي علم وخَتَم علي سَمْعِه وقَلْبه وجَعَلَ علي بَصَره غشاوةً فمن يهديه مِن بعدالله أفلا تذكّرون﴾ [25]؛ كسي كه خود را در تمام امور زندگي يا قسمتي از آن مستغني از دين ميانگارد و ميل خود را منبع استنباط قانون مدني قرار ميدهد و علم خويش را معيار تشخيص حق و باطل ميپندارد، گوش ملكوتي و قلب انساني او مختوم و مُهر شده است و بر چشم باطني او پرده غرور، غفلت و الحاد آويخته است، و چون مبَدأ اصلي هدايت خداوند است و چنين شخصي از خالق خود اعراض و از وي بينياز شده است، كس ديگري او را راهنمايي نخواهد كرد، لذا در ضلال آشكار ميماند، و سر از طَغْوي و تنمّر درميآورد؛ ﴿إنّ الإنسانَ لَيَطْغي ٭ اَنْ رآه استغني﴾.[26]
حيات بخشي و شفا دهي پيام هاي محور هاي قرآني
نداي قرآن درباره رهنمود الهي اين است كه دين آسماني جامعه را به حيات معنوي و انساني ميرساند و كسي كه در فضاي زندگي ديني بيمار شد، او را درمان ميكند؛ اين دو مطلب از پيامهاي محوري قرآن كريم [است]، يكي حياتبخشي دين و ديگري شفادهي آن. حياتبخشي را در آيه ﴿يا أيّها الّذين آمنوا استجيبوا لِلّه وللرّسول إذا دعاكم لما يحييكم﴾ [27] فرمود و شفادهي را در آيه ﴿ونُنَزّلُ من القرانِ ما هو شفاءٌ ورحمةٌ﴾ [28] بيان كرد. اين دو مطلب همانند ساير معارف قرآني از صدر تا ساقه، در كِسوتِ حق يا در صحابت آن نازل شد؛ ﴿بالحقّ أنزلناه وبالحقّ نزل﴾ [29] و هيچگونه باطل در حدوث يا بقا آن را تهديد نميكند؛ ﴿لايأتِيه الباطلُ مِنْ بين يَدَيْهِ ولامِنْ خَلْفِه﴾[30]. اينگونه مطالب قرآني از محكمات آن محسوب ميشود و تشابه را به حَرَم آنها راه نيست.
سلامت دين از افيون و افسون بودن
بنابراين، دين الهي هم حيات انساني را تأمين ميكند، و هم سلامت او در تبيين اين مطلب مُتْقن از آسيب افسانه و گزند اسطوره منزّه است؛ پس دين نه افيون است و نه افسون، زيرا افيون هم سلامت را تهديد مينمايد و هم حيات را، و افسون نيز هم صحت را زائل ميكند و هم حيات را، و هرگز افيون با عامل حيات ارزيابي نميشود و افسون با شفابخش مقايسه نخواهد شد؛
سِحْر با معجزه پهلو نزند دل خوشدار ٭٭٭٭ سامري كيست كه دست از يد بيضا بِبُرد[31]
هشدار به هوامحوران
هوا محوري كه انديشه خام بشري را بر مسند داوري مينشاند و از هوس خويش استفتا ميكند و در برابر وحي الهي خصمانه موضع ميگيرد، آگاه باشد كه :
حُبابْ را چو فتد باد نخوت اندر سر ٭٭٭٭ كلاه داريش اندر سرِ سراب رود[32]
آنكه سراب هوا را با سَرِ آب خدا خلط ميكند، هماره تشنه است و هرگز سيراب نخواهد شد. تنها راهيان صَوْب كوثراند كه از هر سراب مُبَرَّا و سيراب ميگردند، وگرنه تكاثرپردازان و كثرتطلبان و تفرقهخواهان دائماً عطشاناند.
رهايي از افيون سكولاريزم و افسون اومانيزم
بهاميد آنكه همگان از افيون سكولاريزم و افسون اومانيزم و ديگر اسطورهها و افسانهها برهيم و به مايه حيات و پايه شفاي حقيقي برسيم، زيرا فيض الهي دايمي است و در هر عصر و مصري تجلّي ويژه دارد؛
عصا زد بر سر دريا كه بَر جَه ٭٭٭٭ برآورد از دل دريا غبار او
عصا را گفت بگذار اين عصايي ٭٭٭٭ همي پيچيد بر خود همچو مار او
غذاها هم غذا جويند از وي ٭٭٭٭ كه گندم را دهد آب از غَمام او
نمايد چرخْ بَيْتُ العنكبوتي ٭٭٭٭ چو بنمايد مقامِ بيمقام او
همه عالم گرفت است آفتابي ٭٭٭٭ زهي كوري كه ميگويد كدام او[33]
در پايان اين پيام، عزّت و افتخار همگان، مخصوصاً شما برادران و خواهران دانشجو را براي هميشه، بهويژه در سالي كه از طرف مقام معظّم رهبري به «عزّت و افتخار حسيني» نامگذاري شد، از خداي سبحان مسئلت داريم!
حفظ نظام اسلامي، دولت و ملت و مملكت، حوزههاي فقهي، فرهنگي، دانشگاهي با عنايت رهبري را آرزو ميكنيم!
وفاق ملّي، طرد معاندان نظام، تداوم جمهوري اسلام تا ظهور بقيّةالله)ارواح من سواه فداه( را درخواست مينماييم!
حشر ارواح مؤمنان، بهويژه امام راحل و شهدا را با اولياي الهي خواهانيم!
جوادي آملي
8 شهريور 1381
[1] ـ ديوان شمس تبريزي.
[2] ـ همان.
[3] ـ همان.
[4] ـ نهجالفصاحه، ج1، ص213.
[5] ـ نهجالبلاغه، حكمت 147.
[6] ـ همان، خطبه 87.
[7] ـ مثنوي معنوي، دفتر اول، ابيات 713 ـ 712.
[8] ـ سوره بقره، آيه 151.
[9] ـ نهجالفصاحه، ج1، ص353.
[10] ـ سوره غافر، آيه 83.
[11] ـ ديوان شمس تبريزي.
[12] ـ ديوان حافظ.
[13] ـ همان.
[14] ـ همان.
[15] ـ ديوان حافظ.
[16] ـ ديوان شمس تبريزي.
[17] ـ سوره نازعات، آيه 24.
[18] ـ سوره قصص، آيه 38.
[19] ـ سوره حديد، آيه 3.
[20] ـ سوره نمل، آيه 34.
[21] ـ نهجالفصاحه، ج2، ص612.
[22] ـ مثنوي معنوي، دفتر سوم، ابيات 2436 ـ 2435.
[23] ـ سوره نساء، آيه 59.
[24] ـ سوره احزاب، آيه 36.
[25] ـ سوره جاثيه، آيه 23.
[26] ـ سوره علق، آيات 76.
[28] ـ سوره اِسراء، آيه 82.
[29] ـ سوره اسراء، آيه 105.
[30] ـ سوره فصّلت، آيه 42.
[31] ـ ديوان حافظ.
[32] ـ همان.
[33] ـ ديوان شمس تبريزي.