26 01 2020 453957 شناسه:

مباحث فقه ـ نکاح ـ جلسه 516 (1398/11/06)

دانلود فایل صوتی

أعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

مرحوم محقق(رضوان الله تعالي عليه) همان طور که مستحضريد کتاب شريف شرايع را در بخش نکاح به چهار فصل تقسيم کرد: فصل اول درباره نکاح دائم، فصل دوم نکاح منقطع، فصل سوم نکاح مِلک يمين، فصل چهارم احکام نکاح. اين فصل چهارم که احکام نکاح است پنج بخش را زير مجموعه خود دارد: بخش اول مربوط به احکام فسخ و ردّ به عيب و تدليس و امثال آن است، بخش دوم مربوط به مَهر و تفويض و مانند آن است، بخش سوم مربوط به «قَسْم» و «نشوز» و «شقاق» است، بخش چهارم مربوط به اولاد است، بخش پنجم که آخرين بخش است مربوط به نفقه است که کيفيت هزينه کردن منزل چگونه است؟[1]

در بخش چهارم که مربوط به فرزند است فرمود وقتي فرزند به پدر ملحق مي‌شود «الْوَلَدُ لِلْفِرَاش»[2] در اين قسمت محقق مي‌شود که آميزش شده باشد، اولاً؛ فاصله آميزش و تولد کمتر از شش ماه نباشد، ثانياً؛ و بيشتر از نُه يا حداکثر دَه ماه نباشد و فاصله بين اين دو قسمت اگر مثلاً بين شش ماه و هشت ماه باشد هيچ محذوري ندارد. پس آميزش لازم است اقل حمل لازم است يعني از اقل کمتر نباشد و از اکثر هم بيشتر نباشد.

در اين جريان روايات فراواني است منتها همان طوري که بزرگان قبلي فرمودند و امام(رضوان الله عليهم أجمعين) هم اشاره کردند که زمان و مکان در اجتهاد بي‌اثر نيست آن روزي که اين فقه تنظيم مي‌شد راهي غير از آميزش براي رسيدن نطفه به زِهدان زن به چيزي ديگر فکر نمي‌کردند اما حالا تلقيح که جزء مسايل مستحدثه است فروع فراواني دارد: يک وقت است که تلقيح خود مرد است در زهدان همسر خود، يک وقت تلقيح بيگانه است، يک وقت تلقيح در خارج رحم است، فروع فراواني دارد اما آنچه که فعلاً مطرح است تلقيح نطفه خود مرد است در زهدان همسر خود که اين فرزند محقق مي‌شود «بدخولٍ» پس دخول و آميزش يک امر غالبي است نه امر ضروري.

اين بحث‌ها را که ايشان فرمودند روايات فراواني هم اين را تأييد مي‌کند ولي قبل از ورود به روايات اين خطوط کلي مشخص شود براي حمل يک اقل است و يک اکثر و «ما بينهما»، براي شير دادن و رضاع يک اقل است و يک اکثر و «ما بينهما». در جريان حمل، اقل و اکثر آن مربوط به خود حمل است ولي در جريان رضاع، هيچ يعني هيچ! هيچ ارتباطي با رضاع ندارد.

بيان مطلب اين است که در جريان حمل، اقل حمل شش ماه است، اکثر حمل نُه ماه برخي‌ها تا حدود ده ماه هم گفتند يعني اگر زمان تلقيح و زمان مساس تا ميلاد آن فرزند شش ماه طول کشيد اين مي‌شود اقل حمل، بين شش ماه و نُه ماه طول کشيد اين اوسط حمل است، نُه ماه طول کشيد اين اکثر حمل است، از نُه ماه به بعد طبق مشهور فرزند شبهه دارد؛ پس اکثر معلوم، اقل معلوم، «ما بينهما» هم معلوم است. اما در جريان رضاع و شير دادن آن يک اقل دارد، يک اکثر دارد و يک «بينهما» دارد ولي هيچ ارتباطي به مسئله ميلاد ندارد آن درباره نشر حرمت است چون مادر وقتي فرزند را به دنيا آورد هيچ مسئوليتي ندارد که شير بدهد و اگر بخواهد شير بدهد مي‌تواند از پدر اجرت خدمات دريافت کند بر مادر شير دادن فرزند واجب نيست و ارتباطي هم با مسئله ميلاد او ندارد لذا از اين جهت که به ميلاد او ارتباط داشته باشد «منقطع الرّبط» است و از آن جهت که مادر دارد فرزند خود را شير مي‌دهد اين رضاع هيچ اثري ندارد چون مادر مَحرم اوست اين رضاعي نيست که نشر حرمت بکند.

پرسش: ...

پاسخ: نه شير دادن واجب نيست حالا آن لحظه اول که آن عصاره شير و مقوّي‌ترين بخش شير است آن را بعضي احتياط کردند وگرنه شير دادن مادر به فرزند واجب نيست.

پرسش: ...

پاسخ: نه وصفشان است اين کار را مي‌کنند ﴿يُرْضِعْنَ﴾[3] حالا يا با اجاره يا بي‌اجاره، با مُزد يا بي‌مُزد.

پرسش: ...

پاسخ: نه، غرض اين است اين کارهايي که خداي سبحان انجام مي‌دهد مي‌گويد اين کارها را بکنيد مسجد مي‌سازند خدمت مي‌کنند اين ممکن است با اجاره باشد و ممکن است بي‌اجاره باشد غرض اين است که هيچ دليلي بر وجوب نيست بر فرض هم واجب باشد در حدّ وجوب، دليل بر رايگان بودن نيست الآن حفظ نظام واجب است تمام اين مشاغل واجب است يا عيني است يا کفايي مگر اينکه از حدّ کفايت بگذرد طبيب شدن، مهندس شدن، کارگر شدن، کارفرما شدن، مدير شدن، همه يعني همه! همه اينها در نظام اسلامي واجب است اگر چنانچه در يک منطقه هيچ يک از اينها نباشند پزشکي بر اين طبيب واجب عيني است و اگر چند نفر هستند مي‌شود واجب کفايي، «علي أيّ حال» وجوب با رايگان هيچ ارتباطي ندارد مگر اينکه واجب عيني خود آدم باشد مثل صوم و صلات که آدم نماز خود را بخواند از ديگري پول بگيرد، وگرنه وجوب با رايگان پيوند ضروري ندارد با اجرت گرفتن پيوند منعي ندارد.

پرسش: ...

پاسخ: مال مرد است در صورتي که بخواهد نشر حرمت بکند، اما شير دادن، اين شير را اگر خودشان بيايند بدوشند ببرند حرف ديگري است ولي شير مال مرد نيست اين که مي‌گويند مال مرد باشد در وحدت فحل اگر بخواهد نشر حرمت بکند آن فرزند رضاعي با اين فرزند محرَم بشود بايد شير اين مرد باشد، فحل واحد يعني فحل واحد! نه معنايش اين است که مِلک اوست بر مرد واجب است هزينه اين زن را تأمين کند وقتي او شام و نهار را خورد يک شيری هم در پستان او پيدا مي‌شود يک امر طبيعي است. اين وحدت فحل براي مَحرميت است لذا اگر اين زن از اين مرد جدا شود شوهر ديگري بکند از آن شوهر بچه‌اي را شير بدهد آن بچه با او محرم نمي‌شود چون وحدت فحل نيست نه از يک زهدان به دنيا آمدند نه از يک شير، شير خوردند، وحدت فحل در نشر حرمت سهم تعيين کننده دارد اگر يک زن دو همسر گرفت در همسر اول به يک کودک شير داد در همسر دوم به يک کودک دوم شير داد اين کودک‌ها محرَم مادر مي‌شوند ولي محرَم يکديگر نمي‌شوند چون وحدت فحل نيست. غرض اين است که وحدت فحل امري است، مِلک فحل بودن امر ديگري است.

به هر تقدير رضاع در مسئله ميلادي که الآن لحوق ولد است هيچ سهمي ندارد اقل حمل داريم و اکثر حمل داريم و «ما بينهما» اما در رضاع که اقل رضاع داريم و اکثر رضاع داريم و «ما بينهما» آن در مسئله نشر حرمت است که اگر کودکي از زني شير بخورد محرم مي‌شود اين محرميت گاهي به اقل رضاع است گاهي به اکثر رضاع است گاهي «ما بينهما» است به اقل رضاع اين است که اين کودک حالا يا تازه به دنيا آمده يا هنوز دو سال او تمام نشده است قبل از اين که دو سال بشود اين اقل آن است هر وقت آن پانزده رَضعه شير به اين کودکي که هنوز دو سال او تمام نشده برسد اين نشر حرمت مي‌کند، اين کودک مي‌شود فرزند رضاعي اين مادر و با هم‌شيرهاي خود محرم مي‌شود نه اگر هم‌شير نداشته باشد و اما اگر اين کودک از مرز دو سال گذشت که دو سال آنجا فطام است بچه را از شير مي‌گيرند اين بر اساس قاعده «لَا رَضَاعَ‏ بَعْدَ فِطَام‏»[4] يعني بعد از اينکه بچه دو سال شد او را از شير گرفتند اگر زني به اين بچه شير بدهد محرم او نمي‌شود چون وقت آن گذشته است وقت نشر حرمت گذشته است البته «ما بينهما» چرا، اقل رضاع که مثلاً دوران ابتدايي او باشد وسط آن «بينهما» است اکثر آن که اگر دو سال تمام شد «لَا رَضَاعَ‏ بَعْدَ فِطَام‏» آن نشر حرمت نمي‌کند ولي اين هيچ يعني هيچ! هيچ ارتباطي به بحث حمل و لحوق ولد به والد و اينها ندارد، اين مسئله حمل است که اقل و اکثر و متوسط دارد در لحوق ولد، آن در نشر حرمت است بله، اگر نشر حرمت قبل از دو سال باشد اوايل ميلاد باشد يا اواسط تولد باشد اما بعد از ﴿حَوْلَيْنِ كامِلَيْن﴾ رضاع نشر حرمت نمي‌کند و قرآن کريم در جريان حمل اقل آن را ذکر کرد و در جريان رضاع اکثر آن را ذکر کرد اين که فرمود: ﴿وَ الْوالِداتُ يُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ حَوْلَيْنِ كامِلَيْن﴾[5] يعني در ظرف دو سال نشر حرمت مي‌کند و اگر بعد از دو سال شير دادند اين شير نشر حرمت نمي‌کند درباره اقل آن نگفتند چون اقل از اول تا دو سال است. درباره حمل فرمودند: ﴿وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً﴾[6] اگر ﴿حَوْلَيْنِ كامِلَيْن﴾ يعني 24 ماه از اين سي ماه گرفته شود مي‌شود شش ماه پس اقل حمل شد شش ماه اوسط و اکثر آن ذکر نشده است.

«فتحصّل» که براي حمل، اقل است و اوسط و اکثر فقط اقل آن ذکر شده است، براي رضاعي که نشر حرمت مي‌کند و هيچ ارتباطي به مسئله لحوقِ ولد ندارد اين اکثري دارد که ذکر شده است و اقل آن که روشن بود ذکر نشده است.

حالا يک روايت نوراني در همين زمينه بخوانيم مرحوم صاحب وسائل(رضوان الله تعالي عليه) در کتاب شريف وسائل جلد 21 صفحه 378 باب پانزده فرمود: «عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ فِي قُرْبِ الْإِسْنَادِ عَنِ السِّنْدِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِي الْبَخْتَرِيِّ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَلِيٍّ ع قَالَ جَاءَ رَجُلٌ إِلَی رَسُولِ اللَّهِ ص فَقَالَ كُنْتُ أَعْزِلُ عَنْ جَارِيَةٍ لِي فَجَاءَتْ بِوَلَدٍ» من سعي مي‌کردم که نطفه‌ام در زهدان اين کنيز وارد نشود عزل مي‌کردم نطفه را، گرچه آميزش بود ولي «مع العزل» در حالي که اين جاريه و اين کنيز مادر شد فرزندي به بار آورد، «كُنْتُ أَعْزِلُ عَنْ جَارِيَةٍ لِي فَجَاءَتْ بِوَلَدٍ فَقَالَ ع (إِنَّ الْوِكَاءَ) قَدْ يَنْفَلِتُ فَأَلْحَقَ بِهِ الْوَلَدَ» شما نمي‌دانيد وقتي آميزش صورت گرفت آن زهدان و آن رحم چقدر مشتاق به اين آب است و هيچ اختياري در مرد نيست که کاملاً بتواند ذرات آن را کنترل کند در اينجا هيچ جاي قطع و علم نيست که شما بگوييد من علم دارم که اين نطفه به زهدان او نرفت آن دستگاه رحم جذب مي‌کند و شما نگران نباشيد اين بچه فرزند شما است «فَأَلْحَقَ بِهِ الْوَلَدَ». اين يک زمينه است براي جريان تلقيح که همين‌که احتمال باشد و در جريان جذب رحم هم حکايت‌هايي فراواني نقل کردند غالب روايات در اين گونه از مواردي که شبهه‌ناک است چه وجود مبارک پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) چه وجود مبارک حضرت امير(عليه السلام) و ساير ائمه اين بچه‌ها را ملحق مي‌کردند. حالا تتمه‌ آن ـ إن‌شاءالله ـ براي بعد از ايام فاطميه!

ايام فاطميه اصرار ما اين است که هميشه مخصوصاً اين ايام اين خطبه نوراني «فدک»[7] درسي شود مخصوصاً براي «جامعة الزهراء»! اينها اين طور نيست که مثلاً احتياجي به برهان نداشته باشد احتياجي به تحقيق نداشته باشد، اين طور نيست. ما در ايام فاطميه وقتي براي ذکر مصيبت يک جا وارد شديم حداکثر يک ساعت وقت صَرف ‌کنيم يک عرض ارادتي يک عرض توسلي يک گريه و زاري براي مظلوميت و توسل، اين کار در يک ساعت تمام مي‌شود بقيه روز را بايد به نشر آثار و مآثر همين ذوات قُدسي بگذرانيم. خطبه نوراني حضرت که ارتجالاً اين خطبه را خوانند آن هم در حال مصيبت و رنج و درد، در حال درد! و بدون اينکه چيزي قبلاً نوشته باشند بدون اينکه قبلاً در اين زمينه نُت‌برداري کرده باشند وارد مسجد شدند بعد آن صحنه پيش آمد که وجود مبارک حضرت امير به سلمان گفت برو خدمت دختر پيغمبر بگو اين کار را نکند! سر برهنه کند و نفرين کند اين کار را نکند، چرا؟ «فَإِنِّي أَرَی جَنْبَتَيِ الْمَدِينَةِ تُكْفَئَان‏»[8] من مي‌بينم دو طرف مدينه دارد مي‌لرزد، سخن از ستون مسجد نبود، سخن از ديوارهاي مسجد نبود البته آن هم بود اما آن که مرحوم شيخ مفيد که ظاهراً در اختصاص او است نقل مي‌کند که وجود مبارک حضرت امير سلمان را فرستاد برو درياب دختر پيغمبر را که اين کار را نکند! «فَإِنِّي أَرَی جَنْبَتَيِ الْمَدِينَةِ تُكْفَئَان‏» من مي‌بينم دو طرف مدينه دارد مي‌لرزد اگر بيايد جلو مسجد را هم از بين مي‌برد همه را هم از بين مي‌برد، اين کيست؟ اين چيست؟

اين خطبه نوراني چند بخش دارد: بخش اول آن همان است که مرحوم کليني درباره خطبه حضرت امير با آن عظمت ياد کرده است که در جلد اول کافي است[9] که اين شبهه‌اي که از دير زمان مادي‌ها عليه موحّدين ايراد مي‌کردند اين شبهه را کسي جواب نداد مگر اينکه وجود مبارک حضرت امير در آن خطبه‌اي که بعد از مراجعت از صفّين بار دوم خواستند برگردند اين خطبه را ايراد کردند. آن شبهه اين بود که ماديين مي‌گفتند ـ معاذالله ـ خالقيتي و خلقتي در عالم از ناحيه خدا نيست، چرا؟ براي اينکه خدا اين عالم را از چه چيزي خلق کرد؟ اگر ذراتي قبلاً بود و خدا از اين ذرات آسمان و زمين ساخت پس آنها خدا ندارند پس مي‌شود موجودي بي‌خدا باشد و او مثل يک مهندس جمع کرده از اينها آسمان و زمين را ساخته است اگر بگوييد از نبود آنها عالم را ساخت نبود که عدم است و عدم را که نمي‌شود جمع کرد و با اين عدم آسمان و زمين ساخت! آيا خدا عالم را «من شيء» خلق کرد يا «من لا شيء»؟ اگر «من شيء» خلق کرده باشد پس اين ماده قبلاً بود و خدا نداشت و اگر «من لا شيء» خلق کرده باشد «لا شيء» عدم است عدم که ماده قرار نمي‌گيرد که آدم عدم را جمع کند و با آن آسمان بسازد! اين شبهه از دير زمان بود سرّ اينکه مرحوم کليني درباره اين خطبه نوراني حضرت امير اين‌قدر تعجب دارد آن جمله معروف را ذکر کرد براي اين است که حضرت امير فرمود اصل تناقض يک چيز مقبولي است جمع نقيضين محال است رفع نقيضين محال است اما مشکل شما اين است که شما نقيض‌شناس نيستيد! نقيض «من شيء» «من لا شيء» نيست چون هر دو موجبه است، نقيض «من شيء» «لا من شيء» است حالا که فهميديد اصل تناقض چيست خطبه ما را نگاه کنيد ما مي‌گوييم «خلق الأشياء لا من شيء» نه «من لا شيء»! «من لا شيء» نيست براي اينکه عدم نمي‌تواند ماده براي چيزي قرار بگيرد، «من شيء» نيست براي اينکه چيزي در عالم نبود.[10]

اين بيان نوراني حضرت امير که باعث اعجاب مرحوم کليني شد ـ که قبلاً هم خوانديم ـ در همين بخش اول خطبه نوراني حضرت صديقه طاهره 25 سال قبل از حضرت امير اين را گفته است، 25 سال قبل از اينکه حضرت امير اين تحليل را داشته باشد در خطبه نوراني حضرت زهرا دارد که ـ خطبه است نه خطابه! ـ «ابْتَدَعَ الْأَشْيَاءَ لَا مِنْ شَيْ‏ء»[11] اين بخشي است که در يکي از جلسات قبل هم به عرضتان رسيد اين يک بخش از خطبه است.

در ادامه خطبه مسئله وحي و نبوت را ذکر مي‌کند و آثار وجود مبارک پيغمبر را که نبي اکرم آمد چکار مي‌کند؟ فرمود چون موحدانه سخن مي‌گويد و از طرف خداي واحد آمده است همه را يکسان مي‌بيند و همه را يکدست قرار مي‌دهد با اختلاف عقايد و مذاهب، او حقوق بشر آورد، وحدت آورد، جنگ را برداشت، قتل و خونريزي را برداشت، فرمود بشر با بشر بايد با هم بسازد و زندگي کند، خونريزي ممنوع، قتل و غارت ممنوع، اصلاً آمده که بشريت را متحد کند، سخن از عرب و عجم نبود گوشه جزئي‌ آن مربوط به عرب و حجاز و امثال آن بود همه آن «بشر، بشر ...»! در سوره مبارکه «مدّثّر» يک بار کلمه «بشر» از طرف آن اتاق فکري جاهلي آمده است[12] که آنها نشستند درباره اين سخنان نوراني پيغمبر که دو ادعا دارد: يکي اينکه از آسمان و از عرش فرستاده‌اي آمده به نام جبرئيل، يکي اينکه در زمين سفيري آن وحي را گرفته به نام من؛ من سفير الهي‌ام در زمين، او سفير الهي است در آسمان، هر دو را اينها نفي کردند گفتند نه از آسمان فرشته‌اي آمده و نه در زمين رسولي وجود دارد ﴿إِنْ هذا إِلاَّ قَوْلُ الْبَشَر﴾[13] يک آدم عادي ـ معاذالله ـ اين حرف‌ها را مي‌زند. در همين سوره مبارکه «مدّثّر» که در اوايل بعثت نازل شد ذات أقدس الهي بعد از اينکه اين حرف وليد را رد کرد بعد از آن نفرين مي‌گويد از اتاق فکر اين حرف درآمد بعد از چند آيه دو بار مي‌فرمايد ﴿مَا هِيَ إِلاّ ذِكْرَي لِلْبَشَر﴾[14] ﴿نَذيراً لِلْبَشَر﴾[15] من حقوق بشر فرستادم، اين قول بشر است چيست؟! حقوق بشر را خالق بشر تنظيم مي‌کند نه زيد و عمرو! دو بار فرمود من حرف جهاني زدم من حقوق بشر آوردم گفتم مسلماني باش مسيحي هستي باش کمونيستي باش بي‌دين هستي باش با‌ دين هستي باش جنگ نکن و با همه بساز نه بي‌راهه برو نه راه کسي را ببند من اين حرف‌ها را آوردم در آنجا سخن از نماز و روزه نبود اينها جزء فروعاتي است در داخله حوزه اسلامي. جنگ جهاني اول و دوم حداقل يعني حداقل! حداقل هفتاد ميليون کشته شدند تا صد ميليون هم کشته شدند، هيچ اثري نکرد. جهان را قرآن اداره مي‌کند، جهان را وحي اداره مي‌کند، جهان را به فطرت ارجاع دادن اداره مي‌کند، فرمود هر ديني مي‌خواهيد داشته باشيد داشته باش ولي نجنگ، نکش، ندزد، نگير، ترور نکن! حالا بعدها گفت نماز بخوان بعدها گفت روزه بگير بعدها گفت زکات بده اصلش را گفت که ترور نکن کسي را نکش غارتگري نکن! هر جا گوشه‌اي از تمدن پيدا شده است محصول همين قرآن کريم است اين را زهرا فرمود. سخن از «فدک» يک گوشه کار است که در آخر خطبه آمده است فرمود پدرم اينها را آورده است مگر شما نبوديد که براي فرزندانتان يک وقت همسر مي‌گرفتيد که او بتواند قافله‌اي را غارت کند؟ مگر شما نبوديد؟ مگر کارتان غارتگري نبود؟ پدرم شما را آدم کرد، اينها را حضرت گفت، فرمود قرآن اينها را آورده است «تطهيراً للأمّة» قرآن را فرستاده شما را پاک کند پاکي تنها در وضو گرفتن و غسل کردن نيست دستي که به مال مردم با ربا و ريا و امثال آن دراز مي‌شود اين دست ناپاک است فرمود پدرم آمد شما را پاک کند. حالا با اينکه اين کافر است و اين دست نجس است از نظر حکم فقهي اما فرمود بسيار خب از نظر حکم فقهي نجس است ولي عاقل باش، عادل باش، خونريز نباش، اسلحه نگير، ترور نکن، همين! «فَتْک» نکن فرمود: «الْإِسْلَامَ قَيَّدَ الْفَتْك‏»[16] اين در بخش‌هاي ديگر است فرمود دين جلوي ترور را مي‌گيرد «فَتْک» يعني ترور، غافل‌گير کردن و کشتن، فرمود اسلام يک زنجير دستش است، يک دست‌بندي دستش است، يک پابندي دستش است به آن مي‌گويند «قيد» و هر که بخواهد ترور کند اين دستبند را به دستش مي‌زنند اين حکم جهاني است، اين در بحث‌هاي ديگر است در اين خطبه نوراني نيست «الْإِسْلَامَ قَيَّدَ الْفَتْك‏». حالا شما ببينيد آمريکا با آن ادعايي که دارد پَست‌ترين دوران جاهليت را دارد مي‌گذراند، فاطمه(عليها السلام) قبل از اينکه به مسئله «فدک» بپردازد اين فرمايشات را فرمود که پدرم آمد جامعه را متحد کند، اولاً؛ «رجس» را بردارد «رجز» را بردارد هجرت از مکه به مدينه و امثال آن يک هجرت مکاني است و کوچک است هجرت از جاهليت به عقلانيت هجرت مهمّ است ﴿وَ الرُّجْزَ فَاهْجُرْ﴾[17] بعدها هجرت از مکه به مدينه آمده است، فرمود بر همه واجب است که انسان از نجاست مهاجرت کند، همين! خونريزي و ترور نجاست است فرمود اسلام آمده «تطهيراً للأمة»، قرآن «للطهارة» آمده است بعد از اينکه اين بخش‌ها تمام شد فرمود می‌دانيد پدرم نسبت به شما چيست؟ همان وصفي که خداي سبحان براي خودش ذکر کرده براي مظهرش ذکر کرده است منتها خودش «بالذات» است و مظهرش «بالعرض» است در بخش پاياني سوره مبارکه «توبه» دارد ﴿عَزيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ حَريصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنينَ رَؤُفٌ رَحيم‏﴾[18] شما اگر گرفتاري داريد اقتصاد شما مشکل دارد امنيت شما مشکل دارد امانت شما مشکل دارد بيکاري داريد غده بدخيم طلاق داريد واقعاً بر پدرم سخت است! اين ﴿عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ﴾ «عَنَت» يعني درد و رنج، اگر ـ خداي ناکرده ـ پسري گرفتار اين بيماري‌هاي سنگين شود پدر چقدر غصه مي‌خورد؟! حيات و ممات پيغمبر فرقي ندارد الآن هم وجود مبارک وليّ عصر همين طور است بيش از آن مقداري که ما از بيکاري و گراني و فقر و فلاکت رنج مي‌بريم وليّ ما وجود مبارک امام زمان رنج مي‌برد، «عَنَت» يعني سختي ﴿عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَاعَنِتُّمْ﴾ شما که گراني مي‌بينيد پيغمبر رنج مي‌برد اين پيغمبر است، حيات و ممات که فرق ندارد. اين دعاي نوراني که اگر کسي حضور حضرت برود حضرت دعا بکند الآن هم کنار قبر ما مي‌خوانيم، در ادعيه ما، در مناجات ما همه اينها هست مي‌رويم در کنار قبر حضرت اين حرف‌ها را مي‌خوانيم که اگر اينها معصيت بکنند ﴿ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جَاءُوكَ﴾ ﴿جَاءُوكَ﴾ يعني ﴿جَاءُوكَ﴾ بيايند پيش تو ﴿وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللّهَ تَوَّاباً رَحِيماً﴾[19] الآن هم کنار قبر مي‌رويم همين‌ها را مي‌خوانيم ﴿جَاءُوكَ﴾ يعني ﴿جَاءُوكَ﴾ زنده و مرده ندارد، آن‌ که مي‌ميرد بدن است و افراد عادي که غافل‌اند. فرمود هر گراني، هر سختي، هر بيکاري براي شما پيش آمد پيغمبر رنج مي‌برد اين پيغمبر است! فرمود پدرم اين است! ﴿عَزيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ حَريصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنينَ رَؤُفٌ رَحيم﴾ همه هم دارند گوش مي‌دهند هيچ کسي هم انکار نکرده و همه هم درست است.

بعد از اينکه اين بخش‌هاي توحيد تمام شد، وحي و نبوت تمام شد، قرآن تمام شد، خصوصيت سيرت و سريرت وجود مبارک پيغمبر(عليه الصلاة و عليه السلام) را بازگو کرد رو کرد به ابوبکر فرمود: ﴿أَ فَحُكْمَ الْجاهِلِيَّةِ يَبْغُونَ﴾[20] شما نشستي آنجا که جاهليت را زنده کني يا اسلام را ادامه بدهي؟![21] صريحاً همين آيه را خواند، فرمود وقتي در يک نظامي قرآن عمل نمي‌شود، روايت عمل نمي‌شود، احکام پيغمبر و خدا عمل نمي‌شود، جاهليت است. مي‌بينيد به نام دين عليه دين فقه تراشيدند، حضرت فرمود پدرم اين «فدک» را به من داد خود حضرت امير دارد «وَ مَا أَصْنَعُ بِفَدَكٍ وَ غَيْرِ فَدَك»[22] ما از اين باغ‌ها زياد خودمان درست کرديم و به ديگران داديم «وَ مَا أَصْنَعُ بِفَدَكٍ وَ غَيْرِ فَدَك» زير اين آسمان اين فدک به نام ما بود، ما اگر مي‌داشتيم مشکلات فقرا را حل مي‌کرديم شما آمديد گرفتيد. ببينيد وقتي جاهليت به نام دين دارد حکم مي‌کند چه در مي‌آيد در آن! همه يعني همه! همه ما اين مسئله را بلد هستيم که از «ذو اليد» بيّنه نمي‌خواهند الآن شما وقتي وارد مغازه‌اي مي‌شويد وارد بازار مي‌شويد چيزي مي‌خواهيد بخريد يد اماره ملکيت است شرق برويد غرب برويد در همه جاي عالم برويد از اين صاحب مغازه جنسی مي‌خريد يد، اماره است از صاحب يد شما شاهد نمي‌خواهيد که از کجا اين متاعي که شما داريد مال شما است؟ اين يک امر عقلايي است بين المللي است پذيرفته شده است دين هم اين را امضا کرده است از «ذو اليد» که کسي شاهد نمي‌خواهد می‌بينيد فاطمه(سلام الله عليها) «ذو اليد» بود مدت‌ها اين «فدک» در اختيار او بود آن خليفه وقت مي‌گويد شاهد بياور، نه در کافر نه در مسيحي نه در يهودي نه در زرتشت نه در کمونيست در هيچ جا از «ذو اليد» شاهد نمي‌خواهند يک آقا مغازه‌اي دارد که در آن کالايي دارد مي‌فروشد شما بگو آقا شاهد بياور که اين مال شماست! حضرت فرمود من «ذو اليد» هستم من چه شاهدي بياورم؟! شما که ادعا داريد بايد شاهد بياوريد، من چرا بايد شاهد بياورم؟! مجبور کردند که شاهد بياور، او وجود مبارک حضرت امير را و ديگري را به عنوان شاهد آورد اما شهادت اينها را رد کرد چون اينها به نفع تو دارند شهادت مي‌دهند علي را متّهم کردند! حسنين را متّهم کردند! آن وقت مي‌شود ﴿أَ فَحُكْمَ الْجاهِلِيَّةِ يَبْغُونَ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُكْماً لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ﴾.

بعد حضرت فرمود بسيار خب! اين نحله من را قبول نداريد، يد مرا هم قبول نداريد، شهادت اينها را هم قبول نداريد، من دختر پيغمبر هستم يا نيستم؟ اين را که نمي‌توانيد انکار کنيد «أَ تَرِثُ أَبَاكَ وَ لَا أَرِثُ أَبِي‏»[23] حالا نگاه کنيد آيا اين سيلي زدن دردناک‌تر است، آن در به پهلو زدن دردناک‌تر است يا اين جمله جگرسوز؟ فرمود بسيار خب! نحله را قبول نکرديد ارث که به من مي‌رسد ارث مرا بده! «أَ تَرِثُ أَبَاكَ وَ لَا أَرِثُ أَبِي‏» بچه از پدرش ارث مي‌برد «أنا فاطمة بنت رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم)» او پدر من است، چرا ارث مرا نمي‌دهي؟ او استدلال کرد به آن حديث جعلي، آن حديث ذيلي دارد که درست است ولي صدر آن جعلي است که «نحن معاشر الأنبيا ما ورّثوا». فرمود قرآن کريم فرمود: ﴿وَ وَرِثَ سُلَيْمَانُ دَاوُدَ[24] اين پيغمبر است که از آن پيغمبر ارث برد، پيغمبر ارث نمي‌گذارد يعني چه؟ انبيا ارث گذاشتند منتها مال فراواني نيست اما يک مختصر مال حلالي را که دسترنج خودشان است را که ارث مي‌گذارند ﴿وَ وَرِثَ سُلَيْمَانُ دَاوُد بعد فرمود در قرآن آيه‌اي است که تو بهتر از ما مي‌فهمي؟ اين هم که نيست، تو يک خصيصه‌اي داري که از پدر خود ارث ببري ما نبريم؟ اين هم که نيست، «أَ فِي كِتَابِ اللَّه» آيه‌اي است که ما ـ معاذالله ـ ندانيم و تو مي‌داني؟ اين هم که نيست، چرا ارث ما را نمي‌دهي؟ آن آخرين لحظه که حالا به بخش پاياني رسيد و دردناک‌ترين جمله در آن خطبه را ايراد کرد اين است که اين با آن در به پهلو زدن و مانند آن اصلاً قابل قياس نيست، فرمود: «أَمْ هَلْ تَقُولُونَ إِنَّ أَهْلَ مِلَّتَيْنِ لَا يَتَوَارَثَان‏» مگر اينکه مرا مسلمان ندانيد، بله اين درست است که کافر از مسلمان ارث نمي‌برد، مگر مرا مسلمان نمي‌دانيد؟ اين بدتر است يا در به پهلو زدن؟ اين بدتر است يا سيلي زدن؟ مگر در اسلامِ من شک کنيد مرا مسلمان ندانيد اگر باور داريد من مسلمان هستم دختر پيغمبر هستم «اَمْ هَلْ تَقُولُونَ أَهْلُ‏ مِلَّتَيْنِ‏ لَا يَتَوَارَثَانِ» اينجا بود که امير المؤمنين(سلام الله عليه) به سلمان فرمود برو به دختر پيغمبر بگو من مي‌بينم دو طرف مدينه دارد مي‌لرزد.

«السلام عليكِ يا بنت رسول الله‏ السلام عليکِ يا بنت خاتم النبيين السلام عليکَ و علي علي بن ابيطالب السلام عليکَ و علي الأئمة من ولدک السلام عليکم جميعاً و رحمة الله و برکاته»!

خدايا تو را به حق فاطمه اين نظام را، اين مملکت را، اين کشور را در سايه فرزندش تا ظهور آن حضرت حفظ بفرما!

قرآن و عترت را حفظ بفرما!

حوزه‌ها و دانشگاه‌ها را حفظ بفرما!

امت و ملت را حفظ بفرما!

رهبر و دولت و ملت و مملکت را حفظ بفرما!

هر خطري که هست به استکبار و صهيونيسم برگردان!

توفيق فراگيري علوم اهل بيت را به همه ما مرحمت بفرما!

خطر بيگانگان را به خود آنها برگردان!

امنيت مملکت، امانت مملکت، اقتصاد مملکت، اشتغال جوان‌ها، ازدواج جوان‌ها، عفّت و عصمت و حجاب خواهران و دختران همه را در سايه وليّ‌ خود مقرر بفرما!

اين ادعيه را در حق همه مؤمنين مستجاب بفرما!

به برکت صلوات بر محمد و آل محمد!



[1]. شرائع الإسلام في مسائل الحلال و الحرام، ج‌2، ص209 ـ 298.

[2]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج‏5، ص491 .

[3]. سوره بقره، آيه233.

[4]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج‏5، ص443.

[5]. سوره بقره، آيه233.

[6]. سوره أحقاف، آيه15.

[7] . الإحتجاج علي أهل اللجاج(للطبرسي)، ج‏1، ص98 ـ 109.

[8]. الإختصاص، ص186.

[9]. الکافي(ط ـ الإسلامية)، ج1 ، ص136 و 137؛ «وَ هَذِهِ الْخُطْبَةُ مِنْ مَشْهُورَاتِ خُطَبِه ...»

[10]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج1، ص134؛ «الْحَمْدُ لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْأَحَدِ الصَّمَدِ الْمُتَفَرِّدِ الَّذِي لَا مِنْ شَيْ‏ءٍ كَانَ وَ لَا مِنْ شَيْ‏ءٍ خَلَقَ مَا كَانَ قُدْرَة».

[11] . الإحتجاج علي أهل اللجاج(للطبرسي)، ج‏1، ص98.

[12]. سوره مدثر، آيه18 و 19؛ ﴿إِنَّهُ فَكَّرَ وَ قَدَّر ٭ فَقُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ﴾.

[13]. سوره مدثر، آيه25.

[14]. سوره مدثر، آيه31.

[15]. سوره مدثر، آيه36.

[16]. الكافي (ط ـ الإسلامية)، ج‏7، ص375.

[17]. سوره مدثر، آيه5.

[18]. سوره توبه، آيه128.

[19]. سوره نساء، آيه64.

[20]. سوره مائده، آيه50.

[21]. الاحتجاج علی اهل اللجاج(للطبرسی)، ج1، ص102.

[22]. نهج البلاغة(للصبحي صالح)، نامه45.

[23]. شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، ج‏16، ص251؛ نهج الحق و كشف الصدق، ص518.

[24]. سوره نمل، آيه16.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق