أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
مرحوم محقق(رضوان الله تعالي عليه) کتاب شريف شرايع خود را در بخش نکاح، بعد از مقدمات نکاح در چهار بخش خلاصه کردند: بخش اول مربوط به نکاح دائم است، دوم نکاح منقطع است، سوم نکاح ملک يمين است و چهارم احکام نکاح است اين فصل چهارم که عهدهدار تبيين احکام نکاح است زير مجموعه اين فصل چهارم پنج بخش است: بخش اول درباره حکم نکاح از نظر فسخ به عيب و تدليس، بخش دوم حکم نکاح از نظر مهر «مهر المسميٰ» و «مهر المثل» و امثال آن، بخش سوم درباره «قَسْم» و «نشوز» و «شقاق»، بخش چهارم درباره اولاد و نسبت اولاد به پدر و مادر، بخش پنجم که آخرين بخش نکاح است مربوط به نفقات است.[1]
آن فصول ثلاثه که نکاح دائم و منقطع و ملک يمين باشد بحثهاي آن گذشت؛ در فصل چهارم که احکام نکاح است بخش فسخ به عيب و تدليس هم گذشت، بخش مهور هم گذشت، بخش «قَسْم» و «نشوز» و «شقاق» را هم گذراندند، الآن رسيدند به بخش چهارم که مسئله اولاد است که فرزند اگر بخواهد به پدر و مادر ملحق شود حکم چيست؟ چه وقت ملحق ميشود؟ شرايط الحاق چيست؟ اين بخش چهارم را هم زير مجموعه فراواني در بَر دارد يکي اينکه ثبوت نَسب در نکاح دائم به چيست؟ در نکاح منقطع به چيست؟ در مِلک يمين به چيست؟ گرچه مسئله نکاح را در اين سه فصل خلاصه کردند فصلي عهدهدار نکاح دائم است، فصلي عهدهدار نکاح منقطع، فصلي عهدهدار مِلک يمين اما مسئله آميزش به شبهه يک فصل جدايي نيست يک نکاح خاصي نيست بلکه در هر کدام از اين اقسام سهگانه نکاح آميزش به شبهه و انتساب به شبهه و ولد شبهه مطرح است ممکن است زن و شوهري به عقد دائم همسري يکديگر را قبول کنند در آنجا شبههاي پيش بيايد، ممکن است در عقد نکاح منقطع و ممکن است در ملک يمين؛ لذا اين قسم چهارم را که آميزش به شبهه است در بحثهاي قبلي فصلي را براي اين معين نکردند ولي در مسئله اولاد يک عنوان جدايي به عنوان آميزش به شبهه مطرح کردند. حالا اصل اين که فرزند بخواهد به پدر ملحق شود چه شرايطي دارد؟ آن شرايطي که مرحوم محقق ذکر ميکنند عبارت از اين است فرمودند: «النظر الرابع في أحكام الأولاد و هي قسمان الأول في إلحاق الأولاد»[2] حالا بعد کمکم در قسمت ثاني به شبهه و امثال شبهه ميرسند در الحاق اولاد فرمودند ما سه فصل داشتيم الآن يک مطلب چهارمي هم در پيش است اگر فرزند بخواهد به پدر در نکاح دائم ملحق شود شرط چيست؟ در نکاح منقطع ملحق شود شرط چيست؟ در ملک يمين ملحق شود شرط چيست؟ و در آميزش به شبهه ملحق شود شرط چيست؟ فرمودند: «و النظر في الزوجات» أعم از نکاح دائم و منقطع «و الموطوءات بالملك» ملک يمين «و الموطوءات بالشبهة« نکاح دائم و منقطع را در يک بخش قرار دادند، آميزش ملک يمين را در بخش دوم و آميزش شبهه را در بخش سوم قرار دادند لذا فرمودند به اينکه ما درباره تکتک اينها بايد بحث کنيم.
«الأول أحكام ولد الموطوءة بالعقد الدائم» در نکاح دائم معيار لحوق فرزند به پدر و مادر چيست؟ فرمود: «و هم» يعني اين اولاد «يلحقون بالزوج بشروط ثلاثة الدخول و مضي ستة أشهر من حين الوطء و أن لا يتجاوز أقصی الوضع و هو تسعة أشهر علی الأشهر» سه امر لازم است تا ما بتوانيم در نکاح دائم فرزند را به پدر ملحق کنيم حالا نکاح منقطع هم همين را دارد: يکي اينکه آميزش شده باشد، دوم اينکه از شش ماه زودتر نباشد سوم اينکه از نُه ماه بيشتر نباشد برخيها گفتند اکثر حمل ده ماه است بعضي از تعبيرات هم اين را تأييد ميکند ولي به يک سال نرسد چون قول به سنه به نحو مطلق مطرود است. پس شرط لحوق فرزند به پدر در مسايل ازدواج دائم و مانند آن اين است که آميزش شده باشد حتماً و تاريخ از زمان آميزش تا زمان تولد کمتر از شش ماه نباشد از نظر زمان و بيشتر از نُه ماه و «قيل» ده ماه بيشتر از اين اکثر حمل نباشد، اين سه شرط را دارد. «و قيل عشرة أشهر و هو حسن» «أقل الحمل» شش ماه است ولي «أکثر الحمل» ده ماه است نه نُه ماه. «و قيل عشرة أشهر و هو حسن يعضده الوجدان في كثير» اين گذشته از اينکه قائلي هم دارد بررسي ميلادهاي خارج هم آنچه را که انسان مييابد همين است که در بسياري از موارد تا دَه ماه هم اين فرزند به دنيا نميآيد در رأس ده ماه به دنيا ميآيد حالا اگر آميزش نشد چه حکمي دارد؟ و اگر آميزش شد و فرزند کمتر از شش ماه به دنيا آمد چه حکمي دارد؟ و اگر بيشتر از ده ماه به دنيا آمد چه حکمي دارد؟ که اين فروعات را چون فاقد آن شرايط سهگانه هستند يکي پس از ديگري ذکر ميکنند.
پرسش: ...
پاسخ: ملاک از آميزش است از زمان آميزش تا زمان ميلاد، ممکن است اين شخص احساس کند چيزي نازل نشده است ميگويند اين دست شما نيست ممکن است آن آب نازل شده باشد و اين پدر توجه نداشته باشد يا رحِم جذب کرده باشد به طوري که پدر متوجه نشده باشد همينکه اين سه شرط شد براساس «الْوَلَدُ لِلْفِرَاش»[3] اين پدر نميتواند نفي کند بگويد بچه من نيست حالا درباره همه اين سه شرط مبسوطاً بحث ميشود.
بعضي از فقهاي نجف(رضوان الله تعالي عليهم أجمعين) حرفي داشتند در کتاب خود که مشابه آن بيان را امام(رضوان الله عليه) هم داشت و آن اين است که در اجتهاد زمان و مکان دخالت دارد. دخالت زمان و مکان در اجتهاد به اين نيست که موضوع فرق ميکند اين که در اجتهاد دخالت ندارد اين در تغيير موضوع دخالت دارد. ميبينيد يخ در تابستان قابل خريد و فروش است ماليت دارد و «يبذل بإزائه المال» اما در زمستان که کوي و برزن همه جا را برف گرفته و يخ گرفته مخصوصاً در بخش روستا و امثال روستا اصلاً ماليت ندارد اين که معامله يخ در زمستان در دامنه کوه باطل است و در تابستان در شهر و روستا صحيح است معناي اين دخالت زمان و مکان در اجتهاد نيست در اينجا موضوع فرق ميکند در همان تابستان هم اگر در دامنه کوه رفتند يا کنار قلّه رفتند آنجا برف و يخ فراوان است آنجا هم ماليت ندارد اين معناي دخالت زمان و مکان در اجتهاد نيست اما اين که آن بزرگواران در کتاب فقهي خود دارند که زمان و مکان در اجتهاد دخيل است در فرمايشات امام(رضوان الله عليهم أجمعين) هم بود اين است که يک سلسله اموري است که در سابق به ذهن نميآمد و جزء موضوعات نبود و غالب را دائم ميپنداشتند الآن با پيشرفت علم در يک زمان يا زمينِ مخصوص فرد ديگري براي آميزش و لحوق ولد پيدا شده است آنچه که قبلاً دائم ميپنداشتند ميشود اکثري و غالب و آنچه که بعداً پيدا شد يک فردي است عديل او. جريان ميلاد از اين قبيل است قبلاً که مرحوم محقق و امثال محقق اين حکم را نوشتند به ذهن اينها نميآمد که غير از راه آميزش مسئله تلقيح مطرح باشد تلقيح نطفه مرد در زن، مرد اگر مريض است و نتوانست آميزش داشته باشد و پدر بشود اگر نطفه او را تلقيح کردند در رحم زن خود، اين هم حکم اوست و فرزند اوست، قبلاً چنين چيزي نبود اصلاً به ذهن کسي نميآيد وقتي ميگفتند که اين شخص پدر اين فرزند است و از او اين فرزند به دنيا آماده ميگفتند «إلا و لابد» با آميزش است اين فرد غالب را دائم ميپنداشتند حالا معلوم شد که يک راه ديگري هم است که نطفه مرد به زِهدان زن برود بدون آميزش و آن به نام تلقيح است اگر تلقيح شد معلوم ميشود راه آميزش راه غالب بود نه راه دائم اين را زمان تعيين کرده است پيشرفت علم تعيين کرده است راه ديگري هم ممکن است باشد. پس آنچه را که قبلاً ما به عنوان دائم خيال ميکرديم و تنها راه و راه منحصر خيال ميکرديم معلوم ميشود راه غالب است نه راه دائم.
حالا اين بحث يک مقدار در فرصتهاي ديگر بازتر شود که اگر نطفه ديگري را آوردند گذاشتند در زهدان اين زن چه ميشود؟ چه غالب است؟ و حکم اين است يا نه؟ رَحِم اجارهاي را مطرح کردند آن چه ميشود؟ اينها فروعاتي است که زمان و مکان به همراه خود آورد يعني پيشرفت علم آورد وگرنه نه زمان اثر کرد نه مکان مستحضريد که زمان و مکان ظرف است حرف اول را آن مظروف ميزند نه ظرف، اين ظرف چون در خاطر ميماند انسان اگر در روزي سفر کرد و خيلي به او خوش گذشت و با موفقيت همراه بود «ذهاباً و أياباً»، آن روز را خيلي محترم ميشمارد در حالتي که آن روز ظرف اين حوادث بود هيچ نقشي در خوبي آن رخدادها نداشت ظرف کار آن همين ظرفيت است اگر يک ظرف غذاي خوب بياورند آن مظروف خوب است نه ظرف، اگر غذاي بد بياورند آن مظروف بد است نه ظرف.
پرسش: ...
پاسخ: اين به مناسبت آن مظروف است وگرنه در همان روز خيلي از سيئات اتفاق افتاد خيلي از معاصي اتفاق افتاد. بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) است در نهجالبلاغه که منجّمي به حضرت گفت شما امروز اگر برويد در جنگ شکست ميخوريد فرمود اگر کسي حرف تو را تصديق کند به قضا و قدر الهي توجه ندارد اگر من که امروز به جنگ ميروم شکست ميخورم آن رقيب من هم امروز به جنگ من ميآيد چطور او شکست نميخورد من شکست ميخورم؟![4]
پرسش: ...
پاسخ: يک وقت است به لحاظ مظروف کرامتي پيدا ميکند ايام خاص مثل شبهاي جمعه و شبهاي غدير و امثال آن، آن مظروف است که به برکت آن اين محدوده از زمان شرافتي پيدا ميکند مثل اينکه حادثهاي در يک مکان خاص اتفاق افتاده و آن خاک محترم شده است وگرنه خود اين قبلاً اين چنين نبود اين مکان ذاتاً با امکنه ديگر فرق ندارد اين زمان ذاتاً با ازمنه ديگر فرق ندارد به برکت آن مظروف اين زمان يا اين مکان شرفي پيدا کرد که اين خاک و اين تربت شفا شده است. غرض اين است که خود اين ازمنه، خود اين امکنه ذاتاً تفاوتي ندارند آن مظروفها اينها را شرف بخشيد.
حالا در اين کار که با پيشرفت علم مسئله تلقيح صناعي حالا در نامحرم صحبت نيست اگر اين شخص بيمار بود و يا قدرت نداشت که آميزش بدني داشته باشد نطفه او را گرفتند تلقيح صناعي کردند و در زهدان همسر خود گذاشتند اين دخول در کار نيست به تعبير محقق ولي اين نطفه، نطفه اوست ما چگونه بتوانيم بگوييم که اين فرزند براي او نيست؟! پس اينکه ميگفتند اولين شرط، آميزش است براي اينکه قبلاً علم پيشرفت نکرده بود و فکر نميکردند که بدون آميزش ممکن است زن باردار شود حالا که علم پيشرفت کرد معلوم ميشود که زن بدون آميزش هم باردار ميشود و فرزند، فرزند اوست. حالا اگر چنانچه علم پيشرفت کند در اقليت که شش ماه است آن را کمتر بکند اگر علم پيشرفت کرد و ثابت کرد، انسان ميگويد اين شش ماه بودن حمل بر غلبه است نه حمل بر دائم فعلاً از اين جهت شايد پيشرفتي نکرده است که بتوان اين تلقيح صناعي را يا آميزش بدني را با زودتر از شش ماه به عمل رساند اگر زودتر از شش ماه به عمل رسيد باز هم کافي است آن وقت اين شش ماه ميشود غالب نه دائم.
بنابراين اين که آن فقيه بزرگوارِ نجف و سيدنا الامام(رضوان الله عليهما و عليهم أجمعين) فرمودند زمان و مکان در استنباط دخيل است از اين قبيل است نه از قبيل اينکه يخ تابستان قيمت دارد و زمستان قيمت ندارد آن به وسيله موضوع است آن که حرف علمي نيست. پس معلوم ميشود که گاهي آنچه را که فقيه سابق شرط ميدانست و دائم ميپنداشت فقيه لاحق ميگويد شرط نيست اين غالب است نه دائم حالا اين مسئله آميزش را که با تلقيح صناعي حل کردند مسئله اقل حمل را که شش ماه است آن را هم ممکن است با پيشرفت علم حل کنند.
پرسش: ...
پاسخ: اثبات قداست ذاتي مشکل است چون «أشقي الأشقياء» در همان مکان بدترين گناه را کرده است. درست است که اين خاک شرافت پيدا کرده به لحاظ آن مظروف خاص است وگرنه خود اين مکان اگر شرافت داشته باشد ذاتاً نبايد که آن حوادث تلخ از «أشقي الأشقياء» در همان مکان اتفاق بيفتد به وسيله مظروفها همين طور است اگر ذاتاً باشد بايد قبل از شهادت هم تربت اين سرزمين شفابخش باشد ذاتي نيست اين اگر ذاتي بود قبل از واقعه سال شصت بايد اين سرزمين و اين خاک مثلاً ميتوانست شفابخش باشد.
پرسش: ...
پاسخ: اين مکان اگر شرافت داشت قبل از اينکه مسجد شود هم شرافت بايد داشته باشد اين به وسيله مسجد شدن شرافت پيدا کرده است وگرنه قبلاً افراد عادي ميآمدند مثل ساير امکنه بود.
پرسش: ...
پاسخ: بله اگر ثابت شود بايد همه احکامي که بعد است قبل هم باشد. سؤال ميکنيم که اين خصيصه اگر مربوط به ذات او باشد که ريختن خون پيغمبر دخيل نيست پس معلوم ميشود ذاتي نيست چون يک حادثه خوبي قبلاً در اينجا اتفاق افتاد اين مکان را شريف کرد و اگر شرافت آن ذاتي يعني ذاتي! ما يک ذات داريم و يک عرض اگر ذاتي بود قبل از ريختن خون آن پيغمبر بايد شريف باشد و حال اينکه اين چنين نيست. يک امري باشد ذاتي نظير زوجيت أربعه، نظير ناطقيت انسان که ذاتي باشد قبل از قتل آن پيامبر بزرگوار هم بايد اين مکان ذاتاً شريف باشد در حالي که اين چنين نيست. يک حادثه خوبي در اينجا اتفاق ميافتد حالا يا قبلاً کسي را شهيد ميکنند يا کسي در اينجا ساليان متمادي عبادت کرده است يا اينجا مدرَس بوده است يا کسي را اينجا دفن کردهاند، بله اينها خصوصياتي است که از راه مظروف به ظرف ميرسد.
پرسش: ...
پاسخ: بله فراش که به معني بستر است آن که مکان است ولي منظور اين است که مکان خاصي ندارد چه شهر خودشان باشد چه در سفر باشد چه در حضر باشد اين در هر مکاني باشد اين اتفاق ميافتد. در جريان «الْوَلَدُ لِلْفِرَاش» اين طور است، در جريان مکان اين طور است اما درباره زمان که «بيّن الرشد» است. درباره مکان ميشود گفت اين مکان چون قبلاً ذاتاً يعني هيچ، هيچ يعني هيچ! با ساير امکنه فرقي نداشت اتفاقي افتاد که در فلان تاريخ پيامبري را، وليّ از اولياي الهي در اين سرزمين خون او ريخته شد اين به برکت آن مظروف شرافتي پيدا کرد پس معلوم ميشود قبلاً نبود بعد پيدا شد، عرض يعني عرض! اما اگر چنانچه درباره زمان باشد که اين زمان گذشت آن شبي که قرآن کريم نازل شد سال بعد که آن شب نيست، مکان همان مکان است ولي زمان که همان زمان نيست اين زمان ديگري است، چه چيزياش آن است؟! کل ذات آن عوض شده است ما بگوييم اين ذاتاً شرف دارد، کدام ذات؟! آن که رد شد. بنابراين اگر چنانچه درباره کعبه هم گفته ميشود چون انبياي فراواني اينجا نماز خواندهاند آمده است در همه موارد يک دليلي دارد قبلاً در اينجا انبياي فراواني عبادت کردند به احترام آن مظروف اين ظرف کرامت پيدا کرد درست است و مکان چون محفوظ است عين همان مکان قبلي است ميشود گفت که کرامت آن از آن است اما زمان عوض شد و يک چيز ديگري است يک زمان ديگري است در حقيقت گراميداشت آن مظروف است وگرنه خود اين زمان که گذشت.
حالا برسيم به آياتي که اين دو مطلب را تضمين ميکنند. آيات قرآن کريم که خود حضرت امير(سلام الله عليه) در بعد از جريان اين که عدهاي گفتند «لَوْ لَا عَلِيٌّ لَهَلَك کذا و کذا»[5] به همين آيات سوره مبارکه «احقاف» و سوره مبارکه «لقمان» استدلال کردند کسي کمتر از نُه ماه مادر شد فرزندي به بار آورد مثلاً شش ماهه بود و عدهاي خواستند رَجم کنند چون غالباً حمل در هشت ماه است نُه ماه است و امثال آن حضرت فرمود که رَجم نکنيد براي اينکه اقل حمل شش ماه است عرض کردند از چه راه؟ فرمود از جمع بين آيه سوره «احقاف» و آيه سوره «لقمان» که خود اين تفسير قرآن به قرآن و استدلال به قرآن از خود اهل بيت(عليهم السلام) در آمده است.
ما يک «احقاف» داريم و يک «احقاب» احقاف اسم يک منطقه است اسم يک محل است اما احقاب که آخر آن «باء» دارد جمع «حَقْب أو حَقَب» است و «حقب» يا «حَقَب» قريب هشتاد سال است و اولين باري که اين حديث نوراني را ما شنيديم از امام(رضوان الله تعالي عليه) بود که در همين شبستان شرقي که «اصول» ميفرمودند بعد از رحلت مرحوم آيت الله العظمي بروجردي(رضوان الله عليهم أجمعين) گاهي روز چهارشنبه ميشد يا به مناسبتهايي در پايان بحث موعظه ميکردند اولين بار ايشان فرمودند اگر کسي ـ خداي ناکرده ـ ارتباط او با احکام و شرايع دين ضعيف باشد بعد از مرگ هم وقتي از او سؤال کنند که پيامبر تو کيست يادش نيست چون او کاري با پيغمبر نداشت يادش نيست بعد از احقابي از عذاب که گفتند «حَقْب أو حَقَب» تا هشتاد سال است بعد از هشتاد سال عذاب تازه به يادش ميآيد ميگويد پيغمبر من کسي است که بر او قرآن نازل شده است هنوز نام مبارک حضرت يادش نيست. ما خيال نکنيم مرگ يک چيز آساني است نظير غدّه بدخيم سرطان و امثال آن است، هيچ دردي مثل مرگ نيست، اگر قابل تحمل بود که آدم جان نميداد، قابل تحمل نيست يعني قابل تحمل نيست! تامه مرگ اين طور است اگر تحملپذير بود که انسان جان نميداد تا آنجا ممکن است بين روح و بدن ماندن و رفتنش درگيري است کشاکش مرگ همين است بعد وقتي توانش تمام شد تسليم ميشود لذا تامه موت تامهاي نيست که تحملپذير باشد. اين است که مرحوم آخوند(رضوان الله) و بعضي از آقايان ميگويند بقاي بر تقليد ميت مشکل است براي همين است خيلي از افراد است که در دوران سالمندي يا آلزايمر شديد يا خفيف به هر حال کمحافظه ميشوند. مهمترين دليل جواز بقاي تقليد بر ميت همان استصحاب است قبلاً اين آقا مرجع ما بود تقليد او جايز بود الآن که رحلت کرد نميدانيم بقاء تقليد جايز است يا نه میگوييم استصحاب ميکنيم اما وقتي که آدم توجه کند که مرگ چه ميکند بر مغز چه حادثهاي را براي مغز ايجاد ميکند، کمتر کسي است که جرأت کند استصحاب کند خيليها هستند که در دوران پيري و سالمندي حافظه آنها ضعيف ميشود اما تامه مرگ آنقدر بر حافظه فشار ميآورد که بسيار بعيد است که اين آقا بعد از مرگ همان ملکات علمي را داشته باشد ما به هر حال از علم تقليد ميکنيم خيلي سخت است که انسان اطمينان داشته باشد که باقي است يا مصحّحي داشته باشد براي استصحاب موضوع به هر حال بايد باقي باشد يک فَحلي مثل مرحوم آخوند و ديگران بقاي بر تقليد را اشکال ميکنند ما واقعاً اطمينان داريم که اين آقا بعد از مرگ هم همان شرايط قبل از مرگ را دارد؟ با اين که آن فشار پُتک بدتر و سنگينتر از پُتک به سر اين شخص ميآيد تا او را خلاص کنند بعيد است بماند. غرض اين است که ايشان فرمودند بعد از احقابي از عذاب نام مبارک حضرت به يادش نميآيد تازه فقط همين مقدار يادش ميآيد که پيامبر ما کسي است که بر او قرآن نازل شده است.
پرسش: ...
پاسخ: نه اين عذاب نيست مرحوم حاج آقاي رضاي همداني(رضوان الله تعالي عليه) آخرها به آلزايمر مبتلا شد، بسياري از علماي بزرگ مبتلا شدند اين عذاب نيست به هر حال بيماري است. آن بيماريهايي که حيثيت را از بين ببرد در آنها نميشود بيماريهايي که اعتقاد را آسيب برساند نميشود
آنها که خواندهام همه از ياد من برفت ٭٭٭ الا حديث دوست که تکرار ميکنم[6]
بله آن علي و اولاد علي تا آخر ياد او است اما اينجا استصحاب حاکم است و آنجا اصل موضوع است اينها از ياد او ميرود.
بنابراين انسان جزم داشته باشد که اين روح همان روح است و قدرت دارد اين خيلي سخت است تا حتي استصحاب آن هم دشوار است. اولين بار سيدنا الاستاد امام(رضوان الله عليه) اين را فرمودند بعد که ما به احاديث مراجعه کرديم همين حديث نوراني را ولو کلمه «حَقب و احقاب» را پيدا نکرديم يادمان نيست ولي اصل اين حديث را پيدا کرديم که بعد از هفتاد يا هشتاد سال تازه يادش ميآيد که پيامبر من کسي است که قرآن بر او نازل شده است و هنوز نام مبارک حضرت يادش نميآيد. به هر حال اين مسئله «تامه موت» است.
غرض اين است که خيلي وضع روشن نيست که اقل حمل چقدر است اکثر حمل چقدر است؟ وقتي به حضرت امير مراجعه کردند حضرت از راه تفسير قرآن به قرآن ثابت کرد اين زن که بعد از شش ماه مادر شد اين فرزند، فرزند همين پدر است شما خيال نکنيد که حتماً بايد که بعد از نُه ماه يا هشت ماه به دنيا بيايد استدلال وجود مبارک حضرت امير از جمع بين آيه سوره «احقاف» که اسم مکان است با آيه سوره «لقمان» است اين قصه را به مناسبت سوره «احقاف» عرض کرديم. احقاب که آخرش «باء» باشد در قرآن به عنوان سوره نداريم.
آيه پانزده سوره «احقاف» اين است: ﴿وَ وَصَّيْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَيْهِ إِحْساناً حَمَلَتْهُ أُمُّهُ كُرْهاً وَ وَضَعَتْهُ كُرْهاً﴾ بعد فرمود: ﴿وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً﴾ مجموع بارداري و شيردادن سيماه است از اول بارداري تا آن روزي که بچه از مادر جدا شود که به نام «فصال و فطام» است «فطام» يعني بچه را از شير گرفتن که از مادر جدا ميشود و خودش مستقل ميتواند تغذيه کند مجموع بارداري و شيردادن سي ماه است. شير دادن را در يک آيه مشخص کرد که فرمود: ﴿وَ الْوالِداتُ يُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ حَوْلَيْنِ كامِلَيْن﴾[7] دو سال ميشود 24 ماه، اين 24 ماه دوران شيرخوارگي است که دوران رضاي کامل است ﴿وَ الْوالِداتُ يُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ حَوْلَيْنِ كامِلَيْن﴾ يعني 24 ماه. 24 ماه را که از سي ماه کم کنيم ميشود شش ماه. آيه چهارده سوره مبارکه «لقمان» اين است: ﴿وَ وَصَّيْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَيْهِ حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْناً عَلی وَهْنٍ وَ فِصالُهُ في عامَيْن﴾ يعني آن دورهاي که بچه حالا به دنيا آمد در تحت تغذيه مادر است اين دو سال است، اين با آن آيه ﴿وَ الْوالِداتُ يُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ حَوْلَيْنِ كامِلَيْن﴾ هماهنگ است. پس دو سال ظرف شير دادن است، اين دو سال از سي ماه که کم شود ميشود شش ماه، آن شش ماه ميشود دوران حمل. پس يک آيه دارد: ﴿وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً﴾ يعني مجموع بارداري و شير دادن سي ماه است بعد مشخص کرد که شير دادن 24 ماه است، ميماند شش ماه، اين شش ماه اقل حمل است. حضرت با استدلال اين تفسير قرآن به قرآن فرمود اين زني که بعد از شش ماه مادر شد نبايد او را شما رجم کنيد اين ميتواند شرعاً همان باشد.
اين بيان که ائمه فرمودند از مجموع اين چند آيه به خوبي استدلال ميشود که اقل حمل شش ماه است و اکثر دوران شيرخوارگي هم دو سال است که مجموع ﴿وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ﴾ ميشود ﴿ثَلاثُونَ شَهْراً﴾. در دوران شيرخوارگي هم آيه ﴿وَ فِصالُهُ في عامَيْن﴾ و ﴿وَ الْوالِداتُ يُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ حَوْلَيْنِ كامِلَيْنِ﴾ اين دو آيه ميگويند دوران شيرخوارگي دو سال است، اين دو سال يعني 24 ماه که از سي ماه کم شود ميشود شش ماه پس اقل حمل شش ماه است. البته روايات ما فراوان است که اين اقل حمل شش ماه است و اگر کسي شش ماهه مادر شد مشکلي ندارد ولي ريشه قرآني آن اين است حالا تا برسيم به بحثهاي روايي.
«و الحمد للّه رب العالمين»
[1]. شرائع الإسلام في مسائل الحلال و الحرام، ج2، ص209 ـ 298.
[2]. شرائع الإسلام في مسائل الحلال و الحرام، ج2، ص284.
[3]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج5، ص491 .
[4]. نهج البلاغة(للصبحي صالح)، خطبه79؛ «و من كلام له ع قاله لبعض أصحابه لما عزم علی المسير إلى الخوارج و قد قال له إن سرت يا أمير المؤمنين في هذا الوقت خشيت ألا تظفر بمرادك من طريق علم النجوم فقال ع ...».
[5]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج7، ص424.
[6]. ديوان سعدي، غزل421.
[7]. سوره بقره، آيه233.