15 01 2020 454233 شناسه:

مباحث فقه ـ نکاح ـ جلسه 509 (1398/10/25)

دانلود فایل صوتی

أعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

نظر سوم سه حکم را در بر داشت و دارد: يکي «قَسْم» است و ديگري «نشوز» و سومي «شقاق».[1] «نشوز» هم سه قسم بود که قسم سوم آن همان «شقاق» است؛ يا مرد ناشز است، يا زن ناشزه و يا طرفين. در جريان «نشوز» فرمود زن از اطاعت در آن قسمتي که بر او واجب است نه مسئله شستشوي لباس، طبخ غذا، پذيرايي مهمان و مانند آن بلکه اصل تمکين در مسايل زناشويي اگر امتناع کند مي‌شود ناشزه.

در آيه سوره مبارکه «نساء» دارد ﴿فَعِظُوهُنَّ﴾، ﴿وَ اهْجُرُوهُنَّ﴾، ﴿وَ اضْرِبُوهُنَّ﴾.[2] جريان «موعظه» و جريان «هَجر در مضاجع» گذشت، اما جريان «ضَرْب»؛ در بعضي از کتاب‌هاي تفسير به صورت مرسل دارد «روي عن أبي جعفر عليهما السلام» که اين ضَرْب با مسواک انجام بگيرد.[3] اگر منظور آن است که از درخت مسواک ترکه‌اي چوبي تهيه کنيد با آن بزنيد اين معقول است ولي وجهي ندارد که حالا درخت مسواک باشد اينکه نظير مسواک زدن با آن نيست که مستحب باشد خصيصه‌اي داشته باشد. اگر منظور آن است که به اندازه چوب مسواک تنبيه کنيد، اين يک مطلب لطيفي است که مرحوم شهيد در مسالک دارد که ايشان مي‌فرمايد اين حرف وجهي ندارد. غالب فقها مثل خود محقق(رضوان الله عليه) وقتي مسئله «ضَرْب» را مطرح کردند اين دو قيد را که در روايات آمده آن دو قيد را هم ذکر مي‌کنند که معلوم مي‌شود جريان ضرب با مسواک نيست. آن دو قيدي که محقق در متن ذکر کرده است برابر روايات است، فرمود اين ضرب است «ما لم يكن مدمياً و لا مبرحا»،[4] هم «أبرحه» هم «برّحه». «مدمي» نباشد يعني خون نياورد. «مبرِح» نباشد يعني «بَرَح» نباشد يعني شديد نباشد، عظيم نباشد، دردناکي که او را از پا در بياورد نباشد. پس اين دو خصوصيت را بايد داشته باشد: «ما لم يکن مدمياً و لا مُبرِحاً أو مُبرِّحاً»، «بَرَح» يعني شدّت «عِظَم». اين با چوب مسواک که هماهنگ در نمي‌آيد.

اساس کار را مرحوم شهيد(رضوان الله تعالي عليه) در مسالک بيان کرد که آنچه در بعضي از تعبيرها آمده با مسواک، اين يعني چه؟ اين به طنز شبيه‌تر است تا حکم فقهي! مرحوم شهيد ـ در همين موسوعه ايشان جلد بيست و سوم که شرح همين قسمت شرايع است ـ مي‌فرمايد: «و أما الضرب فهو ضرب تأديب و تعزير» اين صبغه قضايي دارد که تعزير در مقابل حدّ است؛ اگر مقدار مشخصي دارد که حدّ است و اگر ندارد که «علي ما يراه الحاکم» است که مي‌شود تعزير. «كما يضرب الصبيان علی الذنب»[5] بچه را که تنبيه مي‌کنند و مي‌زنند به دليل تأديب است. «و يجب أن لا يكون مدمياً و لا مبرّحا» نه خون‌آور باشد و نه دردناک شديد، درد عادي بله، اما شدّت و «عِظَم» داشته باشد که مقاييس «بَرَح» را همان شدّت و «عِظَم» ياد کرده است. «مُبرّح» را خود شهيد ثاني معنا کرده است «و يجب أن لا يکون مدميا و لا مبرّحا أي شديداً». «و في بعض الأخبار أنه يضربها بالسّواك و لعلّ حكمته توهّمها إرادة الملاعبة و الإفراح» شايد تعبير به مسواک اين است که اين زن خيال کند اينها با هم مي‌خواهند صلح کنند، شوخي کنند، طنز کنند، خوشحال باشند، همين! «و إلا فهذا الفعل بعيد عن التأديب» حکم شارع براي اين است که او ادب شود و او برخلاف حکم شارع دارد عمل مي‌کند! با چوب مسواک بزنيد يعني چه؟! «و إلا فهذا الفعل بعيد عن التأديب و الإصلاح».[6] بنابراين اگر گفتند به تعبير ايشان مي‌خواهند همان شوخي خانوادگي شروع شود، محبت شروع شود، فرح و نشاط شروع شود که اين حکمِ الزامي نيست.

پرسش: چوب مسواک که گفته شد چون سبک است نه اندازه آن به اندازه چوب مسواک باشد.

پاسخ: آن مي‌شود اولي يعني اول! يعني اگر چنانچه از درخت مسواک ترکه‌اي چوبي تهيه کنيد حالا چه خصيصه‌اي دارد روشن نيست، آن قابل تعقل است و پذيرش است؛ اما به اندازه مسواک همان حرف شهيد در مي‌آيد که اين يک شوخي است.

مطلب مهم يعني مهم که اين مسير حکم را روشن مي‌کند، سخن از توهم مردسالاري و امثال آن را کنار مي‌گذارد. شارع مقدس در اين‌گونه از موارد قانون جعل مي‌کند نه يعني اجراي قانون به دست اين شخص است. آن جايي که سخن از سرقت است معناي آن اين نيست که مالباخته دست را قطع کند، اگر مال شما را بُردند قانونِ آن قطع دست سارق است نه شما قطع کن! ﴿وَ السَّارِقُ وَ السَّارِقَة﴾[7] قانون آن اين است، ﴿الزَّانِيَةُ وَ الزَّاني﴾[8] حکم آن اين است نه يعني طرفِ مورد تعدّي بزند، اين قانون است و براي قانون شارع مقدس مجري فراهم کرد، قاضي معين کرد، دستگاه قضا معين کرد. اينجا هم ﴿وَ اضْرِبُوهُنَّ﴾ اين قانون است نه يعني شما بزن تا آن مرد بيايد خدمت حضرت بگويد که «أفرشته کريمتي»[9] از زن به کريمه ياد مي‌کند و اينکه مي‌گويند کريمه اهل بيت(عليهم السلام) اين خصيصه اين بانو نيست، اصلاً دختر منزل را مي‌گفتند «کريمه»؛ کريمه فلان را دادند به فلان آقا. اين قانون است، چه کسي بايد اجرا کند؟ دستگاه قضا.

بنابراين اگر يک وقت گفتند: ﴿وَ اضْرِبُوهُنَّ﴾ مثل ﴿فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُمَا﴾[10] ﴿مِائَةَ جَلْدَةٍ﴾[11] بزنيد، نه معنايش اين است که مالباخته بيايد دست سارق را قطع کند، نه معنايش اين است که طرف تعدّي مسئله زنا تازيانه بزند؛ قانون را جعل مي‌کند بعد در جايي مشخص مي‌فرمايد که قوانين را قضات بايد اجرا کنند و مانند آن.

پرسش: مواردي که فرموديد اينها هم مي‌تواند داخل منزل باشد.

پاسخ: فرق نمي‌کند، سرقت داخل منزل است، زنا داخل منزل است، همه اينها اين کارها داخل منزل است، داخل و خارج فرق نمي‌کند اين قانون اسلامي است. يک وقت است که دارد از خود دفاع مي‌کند اينکه مصداق ﴿وَ اضْرِبُوهُنَّ﴾ آيه سوره «نساء» نيست. اگر شوهري زن خود را تنبيه کند که چرا حرف مرا نشنيدي، اين که عمل به آيه نيست. اگر آن زن را تنبيه کنند چرا حکم خدا را انجام ندادي، اين کار قاضي است يا بخشي از آن به امر به معروف و نهي از منکر برمي‌گردد يا بخشي به دستگاه قضا برمي‌گردد. بنابراين توهم مردسالاري و امثال آن اصلاً نيست. هيچ مالباخته‌اي حق ندارد دست سارق را قطع کند و شارع مقدس هم به مالباخته خطاب نمي‌کند، شارع مقدس مي‌گويد قانونِ سرقت قطع يد است، قانون بي‌عفتي تازيانه است، همين!

پرسش: غيرت مرد اجازه نمي‌دهد که به محکمه ببرد.

پاسخ: بله غيرت مرد اجازه نمي‌دهد لذا شارع مقدس براي حفظ غيرت او گفت که دستگاه قضا اين کار را انجام بدهد. مگر در زنا غيرت اجازه مي‌دهد؟! «مَنْ قُتِلَ دُونَ مَالِهِ فَهُوَ شَهِيد»[12] اين براي مال نيست، غيرت از آن پُر برکت‌ترين اوصاف ديني ماست! منتها ما در فارسي کلمه‌اي که بتواند غيرت را معنا کند نداريم. قبلاً هم به عرض شما رسيد سه وصف کمال انساني بايد جمع شود تا غيرت پديد بيايد. ما در فارسي معادل نداريم که بگوييم غيرت يعني چه؟ «غيرت» يعني غيرزدايي، سه محور اصلي مي‌خواهد، سه تا فهم مي‌خواهد، سه تا عقل مي‌خواهد که آدم بفهمد که «الغيرة ما هي»؟ غيرت در درجه اول وصف اول اين است که وارد حريم ديگري نشود. اين بيان نوراني حضرت امير غيرت را دارد معنا مي‌کند مي‌فرمايد: «مَا زَنَي غَيُورٌ قَطُّ»[13] گفتند زناي عين هم نگاه به نامَحرم است، آن مردي که به ناموس ديگري نگاه مي‌کند بي‌غيرت است، چرا؟ چون وارد حريم غير شده است. حضرت فرمود: هيچ مرد باغيرتي زنا نمي‌کند، زناي عضو معلوم است، زناي سمع معلوم است، زناي بصر معلوم است، «فزنا العين النظر»[14] اين وارد حريم غير شد. اين از بيانات نوراني حضرت است در نهج «مَا زَنَي غَيُورٌ قَطُّ» اول يعني اول. دوم: اگر بيگانه‌اي وارد حريم او شد و او تا مرز کشتن دفاع نکرد بي‌غيرت است، او تا مرز شهادت بايد از زن خود دفاع کند،[15] بي‌دفاع باشد بي‌غيرت است. سوم: اگر ورود به حريم غير بي‌غيرتي است، راه ‌دادن به حريم خود بي‌غيرتي است. پس آن اصل سوم اين است که حريم خودش را بايد بشناسد و اگر حريم خودش را شناخت خروج از آن را مي‌فهمد، دخول بيگانه در آن را مي‌فهمد اما وقتي مرز خودش را نشناسد نه اولي را مي‌فهمد نه دومي را. سه اصل علمي يعني علمي! تا نباشد غيرت نيست، اين را شارع مقدس فرمود: «مَنْ قُتِلَ دُونَ مَالِهِ فَهُوَ شَهِيد» اما اين همه بزن بگير بکش، مگر به افراد مي‌گويند؟! گاهي به صورت امر حاضر مي‌گويند، گاهي به صورت فعل مجهول مي‌گويند. محاربان در يک نظام، ياغيان و باغيان در نظام ﴿يُقَتَّلُوا﴾ و ﴿يُصَلَّبُوا﴾[16] چه کسي بکند؟ نه به من مربوط است نه به زيد، به دستگاه قضا مربوط است. جعل قانون معنايش اين نيست که شما انجام بده، جعل قانون معنايش اين است که مسئول قضايي بايد انجام بدهد. بنابراين هرگز به شوهر برنمي‌گردد که تو بزن، شوهر اگر مي‌زند براي اينکه حرف او را گوش نداد اين که معناي آيه نيست، بايد اين زن تنبيه شود که چرا حرف خدا را انجام نداد، آن کار قضا است.

پرسش: «ضَرْب» را به معناي «قطع» هم گفتن که قطعِ حقوق باشد.

پاسخ: شرط وجوب نفقه و امثال آن اين است که او تمکين کند و از همان اول شرط اين است، وگرنه «ضَرْب» به اين معنا نيست که شما خرج او را نده! اينها «چون نديدند حقيقت ره افسانه زدند»،[17] خيال کردند مردسالاري چون بد است به اين‌طرف و آن‌طرف زدند، خيال کردند آيه دارد مردسالاري را حمايت مي‌کند يا اين طور توجيه کردند يا آن طور توجيه کردند يا به چوب مسواک توجيه کردند.

پرسش: معيار ادله «شزوز» با «حدود» فرق زيادي دارند.

پاسخ: «شزوز» با «حدود» فرق دارد، «اضربوا» با «حدود» فرق ندارد «اضربوا» جزء تعزيرات است. غرض اين است که «شزوز» وصف اين زن است يعني نافرماني حکم خدا اما ﴿وَ اضْرِبُوهُنَّ﴾ جزء تعزير است، به دستگاه قضا مربوط است، آن وقت نشانه آن هم در بحث «شزوز طرفين» است که ﴿وَ إِنْ خِفْتُمْ شِقاقَ بَيْنِهِما﴾ حَکَم تعيين کنيد ﴿إِنْ يُريدا إِصْلاحاً يُوَفِّقِ اللَّهُ بَيْنَهُما﴾.[18]

بنابراين اين تعبير لطيفي که مرحوم شهيد ثاني در مسالک دارد مي‌فرمايد اين ناظر به همان مزاح کردن و شوخي کردن که طليعه آشتي و امثال آن است، وگرنه اين که در روايات دارد مواظب باشيد خون نيايد، مواظب باشيد خيلي شديد و شدّت و عِظَم نداشته باشد، معلوم مي‌شود زدن است.

اما آن بخش‌هاي ديگري که مربوط به «ضَرْب» است روشن شد که هيچ ارتباطي به مسايل خانوادگي ندارد هرگز به شوهر نمي‌گويد که شما بزنيد، اين حکم شرعي است و حکم شرعي هر کدام سرجايش محفوظ است؛ آن هَجرش بر تناسب حکم و موضوع مربوط به شوهر است، آن ﴿فَعِظُوهُنَّ﴾ مخصوص او نيست ديگري هم او را موعظه کند کافي است، اين نظير ﴿وَ اهْجُرُوهُنَّ﴾ نيست، نظير ﴿وَ اضْرِبُوهُنَّ﴾ است که ﴿وَ اضْرِبُوهُنَّ﴾ مربوط به دستگاه قضا است، آن موعظه هم يا مربوط به دستگاه قضا است يا مربوط به هيئت امر به معروف و نهي از منکر است يا مربوط به بستگان طرفيني است، از اين قبيل است.

چند راه شارع مقدس اينجا بيان کرد که حَکَمين قدرت نفوذشان تا کجاست؟ و غير از مسئله «حَکَمين» فرمود در جريان «نشوز» تنها راه اين نيست که هَجر در مضاجع باشد يا ضَرْب باشد، ممکن است وقتي سخن از نشوز مطرح شد زن از بعضي حقوق خود صَرف نظر کند، شوهر گذشت کند که به مسئله ﴿وَ اضْرِبُوهُنَّ﴾ نرسد.

پرسش: ...

پاسخ: اگر نشوز تکرار شد ضرب هم تکرار است؛ زن شش ماه اول در اثر نشوز تنبيه شد بعد برگشت خود را اصلاح کرد، بعد از شش ماه يا يکسال مبتلا به نشوز شد باز همين است؛ مثل مسئله قطع در سرقت، مثل مسئله زنا منتها حالا آيا با تکرار، حکم شديد مي‌شود يا نه حرف ديگري است، اينجا چون سخن از تعزير است و ممکن است تعزير شديدتر شود.

پرسش: ...

پاسخ: اگر نهي از منکر باشد؛ مثل اينکه مرحوم محقق در شرايع هم همان طوري که بعضي از آقايان پيدا کردند تصريح مي‌کند که پدر در بعضي از محدوده نسبت به فرزند مي‌تواند حکم قاضي را داشته باشد، شوهر در بعضي از موارد حکم قاضي را داشته باشد، وقتي سخن از قضا شد سخن از دفاع شخصي نيست، قاضي براي تشفّي قلب خود کار نمي‌کند بلکه براي اجراي حکم الهي کار مي‌کند. مرحوم محقق در شرايع فتوا داد که شوهر مي‌تواند در بعضي از موارد، نه اينکه «شوهر مي‌تواند» فتواي محقق باشد يعني ما از دستگاه دين مي‌فهميم که شارع مقدس در بخشي از حقوق، مرد را قاضي قرار داد و در اين، سخن از مردسالاري نيست. او بجاي اينکه برود دستگاه قضا يک مرد بيگانه‌اي تنبيه کند يا تعزير کند اجازه داد که شوهرش قاضي باشد اين کار را بکند، البته عدل در همه موارد شرط است.

حالا در جلد 21 صفحه 349 اين باب يازده را قرار داد براي رهايي از مسئله زدن و امثال آن، مي‌فرمايد اگر نشوزي رُخ داد ممکن است زن از بعضي از حقوق خود بگذرد تا نگذارد دامنه پيدا کند. هفت روايت است که در همين زمينه است که اينها را ملاحظه بفرماييد! اينها راه‌حل است که کار به ضرب نکشد. در بخش‌هاي ديگر مربوط به «شقاق» است که ﴿وَ إِنْ خِفْتُمْ شِقاقَ بَيْنِهِما فَابْعَثُوا حَكَماً مِنْ أَهْلِهِ وَ حَكَماً مِنْ أَهْلِها﴾ آن که پيداست مربوط به دستگاه قضا است.

در مسئله «حَکَمين» آيا قدرت اينها در جمع و تفريق يکسان است؟ در جمع يعني حفظ خانواده و در تفريق يعني طلاق، در هر دو قسم اينها قدرت دارند يا فقط مي‌توانند اصلاح کنند تا اينها به زندگي‌شان برگردند حق طلاق ندارند؟ اين «فيه وجهان و قولان» است و منشأ آن هم اختلاف روايات است، گرچه بعضي از روايات به صورت شفاف گفتند که اينها حق طلاق ندارند، چون «الطَّلاقُ بِيَدِ مَنْ أَخَذَ بِالسَّاق‏»[19] است و طلاق يک غده بدخيمي است که در روايات ما دارد که هيچ خانه‌اي با طلاق ويران نشده است که آن خانه را دوباره بشود بازسازي کرد،[20] از بس اين بافت فرسوده از حيز انتفاع مي‌افتد! خدا جامعه ما را از اين خطر حفظ کند!

در باب دوازده يعني صفحه 352 مرحوم کليني «عَن‏ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَبَلَة وَ غَيْرِهِ عَنِ الْعَلَاءِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَحَدِهِمَا ع قَالَ سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ﴿فَابْعَثُوا حَكَماً مِنْ أَهْلِهِ وَ حَكَماً مِنْ أَهْلِها﴾»[21] که حکم قسم سوم شزوز است؛ قسم اول نشوز، نشوز زن است، قسم دوم نشوز مرد است، قسم سوم نشوز طرفين است، اين نشوز طرفين به نام «شقاق» ياد مي‌شود. «﴿فَابْعَثُوا حَكَماً مِنْ أَهْلِهِ وَ حَكَماً مِنْ أَهْلِها﴾» اين يعني چه؟ از حضرت سؤال مي‌کند. حضرت فرمود که «لَيْسَ لِلْحَكَمَيْنِ أَنْ يُفَرِّقَا حَتَّی يَسْتَأْمِرَا» نفوذ حکم حَکَمين در مسئله اصلاح و جمع «بينهما» است نه خودسر طلاق بدهند مگر اينکه «استأمار» کنند يعني طلب امر کنند بگويند نظر شما چيست. اگر طرفين گفتند ما به هيچ وجه حاضر نيستيم با هم زندگي کنيم بله اينها مي‌توانند طلاق بدهند، وگرنه در جمع نظرخواهي لازم نيست در اصلاح و اما در تفريق نظرخواهي لازم است.

روايت دوم اين باب که مرحوم کليني نقل مي‌کند «أبي بصير» از وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) سؤال مي‌کند «فِي قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَل‏ ﴿فَابْعَثُوا حَكَماً مِنْ أَهْلِهِ وَ حَكَماً مِنْ أَهْلِها﴾» يعني چه؟ حضرت فرمود: «الْحَكَمَانِ يَشْتَرِطَانِ إِنْ شَاءَا فَرَّقَا وَ إِنْ شَاءَا جَمَعَا فَإِنْ جَمَعَا فَجَائِزٌ وَ إِنْ فَرَّقَا فَجَائِزٌ» فرمود به هر حال اينها بايد نظرخواهي کنند، اگر نظر آنها اين است که به هيچ وجه حاضر نيستند با هم زندگي کنند در آن صورت بله مي‌توانند طلاق بدهند، وگرنه اگر نظرخواهي نکنند اين درست نيست؛ منتها اين احتياط را کردند که در صلح هم نظرخواهي اينها ملحوظ مي‌شود.

در بعضي از روايت‌هاي ديگر نظير آنچه که در صفحه354 آمده است «مُحَمَّدِ بْنِ سِيرِينَ عَنْ عَبِيدَةَ قَالَ أَتَی عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ ع رَجُلٌ وَ امْرَأَةٌ» يک مرد و يک زن آمدند حضور مبارک حضرت امير(سلام الله عليه) «مَعَ كُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا فِئَامٌ مِنَ النَّاس» ـ «فئام» يعني گروه ـ اين مرد با قبيله خود آمده است آن زن با قبيله خود آمده است، ـ «فئام» يعني جماعت ـ اين مرد هم با يک گروه و جماعتي آمده است آن زن هم با جماعتي آمده است. «فَقَالَ عَلِيٌّ ع ابْعَثُوا حَكَماً مِنْ أَهْلِهَا وَ حَكَماً مِنْ أَهْلِه»[22] شما اين طور آمديد که وضع درست نمي‌شود، کسي را انتخاب کنيد يعني شما کسي را انتخاب کنيد و آنها هم کسي را انتخاب کنند بنشينند نظرخواهي کنند مصلحت داخلي اينها را بررسي کنند حرف‌هاي آنها را بشنوند و نظر نهايي خود را اعلام کنند. «ثُمَّ قَالَ ع لِلْحَكَمَيْنِ هَلْ تَدْرِيَانِ مَا عَلَيْكُمَا» شما منطقه قدرت نفوذتان را مي‌دانيد چيست؟ «إِنْ رَأَيْتُمَا أَنْ تَجْمَعَا جَمَعْتُمَا» اگر به اين نتيجه رسيديد که بين اينها اصلاح کنيد تا اينها از هم جدا نشوند اصلاح کنيد که جدا نشوند، «وَ إِنْ شِئْتُمَا أَنْ تُفَرِّقَا» اگر مصلحت ديديد بررسي کرديد ديديد اينها باهم ناسازگار هستند و نمي‌توانند به زندگي‌شان ادامه بدهند، «فَرَّقْتُمَا» حکم به طلاق بدهيد. «فَقَالَتِ الْمَرْأَةُ رَضِيتُ بِكِتَابِ اللَّهِ عَلَيَّ وَ لِي» من به هر دو بخش آن راضي هستم چون حکم خداست. حکم خدا اين است که هنگام شقاق و نشوز طرفين، حَکَمي از طرف مرد و حَکَمي از طرف زن بنشينند بررسي کنند، مشورت کنند، نظرخواهي کنند، مصلحت‌سنجي کنند، چه به سود ما و چه عليه ما، من راضي‌ام «بِكِتَابِ اللَّهِ عَلَيَّ وَ لِي». «فَقَالَ الرَّجُلُ أَمَّا فِي الْفُرْقَةِ فَلَا» مرد گفت که اگر نظر اينها به طلاق کشيد من راضي نيستم، من حاضرم زندگي کنم و اينها تلاش و کوشش کنند بين ما صلح و صفا برقرار کنند «أَمَّا فِي الْفُرْقَةِ فَلَا فَقَالَ عَلِيٌّ ع لَا تَبْرَحْ حَتَّی تُقِرَّ بِمَا أَقَرَّتْ بِه» فرمود اين طور که نمي‌شود، شما همين طور مي‌خواهيد هميشه با دعوا به سر ببريد؟! اين نمي‌شود! بايد همين‌جا در آن نظر نهايي دو طرف يک حکم داشته باشيد؛ او گفته «عَلَيَّ وَ لِي» شما هم بگوييد «عَلَيَّ وَ لِي»، به هر حال اين حَکَم چکار کند؟! هر روز که شما نمي‌توانيد دعوا راه بيندازيد؟! هر روز که نمي‌شود «فِئَامٌ مِنَ النَّاس» بيايند درِ خانه ما؟! اينجا حکم قضايي خود قاضي است يعني وجود مبارک حضرت امير. اين روايت با آن روايت‌هايي که دارد آنها حق ندارند معارض نيست تا ما بگوييم جمع اينها چيست. يک وقت است حکم يک روايت اين است آن وقت اين روايت حمل بر حضاضت و کراهت مي‌شود تصرف در هيئت مي‌شود يعني حکم حاکم مطلقا نافذ است؛ در مسئله اصلاح طرفين و ادامه زندگي به نحو قطعي، در مسئله طلاق به نحو حضاضت و با احتياط و مانند آن، اين راه‌حل دارد؛ اما اين دومي از سنخ روايت معارض نيست، دومي «قضيةٌ في واقعة» که حاکم شرع حکم موردي کرده است، نه حکم فقهي کرده باشد حکم قضايي کرده است! حضرت در آنجا مصلحت چه ديد؟ اين فعل حضرت است و اطلاق هم ندارد و معارض با آن حکم و روايت جمع نيست، تا ما بگوييم راه‌حل اين دو روايت چيست؟ اين روايت معارض آن روايت نيست، اصلاً اين «قضيةٌ في واقعة» موردش را حضرت امير بررسي کرد گفت چاره‌اي نيست چون شما هر روز دعوا راه مي‌اندازيد، نبايد تکان بخوريد «لَا تَبْرَحْ»! آمديد در محکمه قضا تکان نخور! هر چه که اين زن گفت شما هم بايد بگوييد. ما چه مي‌دانيم راز و رمز اين کار چه بود که حضرت اين طور دستور داد؟! آن روايت سرجايش محفوظ است. اگر بخواهند به حَکَمين قدرت و نفوذ بدهند مي‌توانند بگويند مطلقا و مي‌توانند بگويند در خصوص بقاء زوجيت؛ اما اينجا خود حضرت فرمود تکان نخور! «حَتَّی تُقِرَّ بِمَا أَقَرَّتْ بِه» معلوم مي‌شود که «قضيةٌ في واقعة».

اما حالا روز چهارشنبه است يک روايت نوراني گرچه همه اينها «کَلامُکُم نُورٌ»[23] نوراني‌اند اما حالا يک بحث اخلاقي داشته باشيم. اين ايام حوادث سنگيني پيش آمد که البته اميدواريم پايان همه اينها خير و رحمت و برکت باشد! ايام فاطميه را در پيش داشتيم و داريم که اميدواريم به برکت شهادت بي‌بي(سلام الله عليها) آنچه خير و صلاح و فلاح دنيا و آخرت ماست، نظام ماست، انقلاب ماست به ثمر برسد! شهادت اين سپهبد عزيز را داريم که اين هم باعث انسجام اين ملت و مملکت شد که حشر او هم با شهداي کربلا باشد و جان باختگان سانحه سنگين هواپيما را داريم، عزيزان کرمان را داريم که اميدواريم همه اينها مورد عنايت ذات أقدس الهي باشند! دستگاه و دولت و مسئولين و مردم همه اينها شريک اين مصيبت و درد هستند، همه ما در حقيقت داغدار هستيم، اينها هم فرزندان بودند و فرزندان ما هستند، در حکم فرزند هستند و عزيزان ما هستند، اميدواريم که حشر آنها با اولياي الهي باشد! ذات أقدس الهي به بازماندگان اين عزيزان صبر جميل و أجر جزيل مرحمت کند! صدر مشروح مرحمت کند! و همه ما در غم اينها شريک هستيم ـ إن‌شاءالله ـ حوزه و دانشگاه و مردم هر کدام در اين غم که شرکت کردند، مجالس يادبودي، عرض ارادتي، عرض تسليتي، طلب مغفرتي، قرائت قرآني که اين هم باعث تعالي ارواح آن عزيزان مي‌شود و هم باعث تشفّي دل‌هاي بازماندگان!

اما روايتي که مربوط به بحث‌هاي روز چهارشنبه ماست اين روايت نوراني را ملاحظه بفرماييد که مرحوم مفيد(رضوان الله عليه) در أمالي‌ اين را نقل کردند. مرحوم مفيد در مجلس سي و سوم يعني کتاب شريف أمالي صفحه 283 از وجود مبارک امير المؤمنين نقل کرد که به «کميل» سفارشي کرد. مي‌گويد که «سَمِعْتُ» وجود مبارک علي بن موسي الرضا «يَقُولُ إِنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع قَالَ لِكُمَيْلِ بْنِ زِيَادٍ فِيمَا قَالَ» چون به کميل خيلي نصيحت کرد دستور داد «يَا كُمَيْلُ أَخُوكَ دِينُكَ فَاحْتَطْ لِدِينِكَ بِمَا شِئْتَ». مستحضريد وقتي مي‌گويند «خبر» مقدم شد بر «مبتدا»، مفيد حصر است؛ اگر گفتند «القائم زيد» يعني تنها کسي که ايستاده است اوست اما بگوييم «زيد قائم» مفيد حصر نيست. اينجا «أَخُوكَ» خبر مقدم است و «دِينُكَ» مبتداي مؤخر است. حضرت به کميل فرمود تو يک برادر داري و آن دين تو است. نفرمود «دينک أخوک» چون اگر مي‌فرمود «دينک أخوک»، «دينک» مبتدا بود و مقدم، اين «أخوک» هم خبر است اما «أخوک» خبري است مقدم «أَخُوكَ دِينُكَ» تو يک برادر داري و آن هم دين توست. «فَاحْتَطْ لِدِينِكَ» اين «إحتاط» که باب «افتعال» است يعني «أحدث الحائط» اين باغبان وقتي عمري تلاش و کوشش کرد درخت‌هاي او به بار نشست مي‌گويند «إحتاط» يعني «أحدث الحائط حول مزرعي» آدم محتاط يعني آدمي است که دور باغ خود حائط و ديوار مي‌کشد که ميوه باغ را هر کسي نبرد. حضرت فرمود ميوه تو همان دين توست، دور دين خود را ديوار بکش! آدم محتاط معنايش اين نيست که مدام دستش را آب بکشد! آدم محتاط يعني عاقل، مگر مي‌شود آدم غير عاقل محتاط باشد؟! آن‌که ديوار دور باغ خود مي‌کشد آدم عاقلي است. پس محتاط معنايش اين نيست که مدام دستش را آب بکشد و مدام دو بار تکرار کند نه خير! او که عاقل نيست. در روايات ما است که فلان شخص چنين کاري مي‌کند، فرمود چه عقلي دارد او که از شيطان تبعيت مي‌کند.[24] گفتند يک بار شستي کافي است، دو بار سه بار براي چه دست خود را مي‌شويي؟! اگر شارع مقدس فرمود آب قليل باشد دو بار اما اگر آب جاري باشد يا آب کُر بود بعد از ازاله عين (نجس) دست را يک بار شستي پاک است. آدم عاقل آدم محتاط است. «إحتاط» يعني «أحدث الحائط حول مزرعي و شجره» اينجا هم فرمود دين تو ميوه زندگي تو است، اين درختي که ميوه داد دور آن را ديوار بکش که هر کسي خواهش نکند، تمنّا نکند، فاميل‌بازي نکند، حالا چه برسد به روميزي و زيرميزي. در روايت ديگر فرمود: «فخذ فيه الحائطة لدينك‏»[25] «حائط» يعني ديوار، کسي که دور دينش ديوار نيست هر کسي مي‌خواهد مي‌آيد اين شخص خواهش مي‌کند، آن شخص خواهش مي‌کند، اين شخص تهديد مي‌کند، آن شخص تهديد مي‌کند، چيزي براي او نمي‌ماند. فرمود تو يک برادر که بيشتر نداري! نفرمود «دينک أخوک» مبتدا را مقدم نداشت، فرمود تو يک برادر بيشتر نداري، اين برادرت را حفظ کن و دور آن ديوار بکش! «أَخُوكَ دِينُكَ» نه «دينک أخوک»، «فَاحْتَطْ لِدِينِك». در تعبير ديگر هم فرمود: «فخذ فيه الحائطة لدينك‏».

در بخش‌هاي ديگر حضرت فرمود که چرا اين پول را گرفتي؟! وجود مبارک پيغمبر حکومت را که تشکيل داد ناظر هم تشکيل داد، کسي که چيزي مي‌داد و چيزي مي‌گرفت گزارش مي‌دادند به حضرت. حضرت آن آقا را احضار کرد، فرمود به من گزارش دادند که يک چيزي از آن آقا گرفتي؟ «قال نعم کان هدية» بله گرفتم به من داد ولي هديه بود. حضرت استدلال کرد فرمود: «أ رأيت» يعني «أخبرني» نه آيا ديدي! «أ رأيت إذا کان قعد أحدکم في منزله و لم نوله شيئاً أ کان الناس يهدون إليه شيئاً»؟ آن وقتي که بازنشسته شدي از اين هدايا خبري هست؟ عرض کرد نه کاري با ما ندارند. فرمود پس اين هديه نيست.[26] نام را حالا عوض کردن، رشوه را هديه ناميدن که حقيقت عوض نمي‌شود. آن روزي که بازنشست شدي از اين هدايا خبري است؟ «أ رأيت إذا قعد أحدکم في منزله و لم نوله شيئاً أ کان الناس يهدون إليه شيئاً»؟ عرض کرد نه! فرمود پس اين هديه نيست. اين حکومت اسلامي است؛ با خبر بودن، مذاکره کردن، فرق بين هديه و رشوه را بيان کردن اين است. اگر انسان دورش ديوار باشد هر کسي نمي‌تواند بيايد و هر کسي هم نمي‌تواند بيرون برود. اين يک روايت نوراني است. اين «کَلامُکُم نُورٌ» «کَلامُکُم نُورٌ» که در زيارت‌ها مي‌گويند همين است! حالا يک وقت است که يک کسي نظير مقداد است، عمار است، سلمان است آن معارف بلند را، بله آن در اختيار همه نيست اما به هر حال مشکل ما را اينها حل مي‌کنند، جامعه را اينها اصلاح مي‌کنند.

در بخش‌هاي ديگر باز يک روايت نوراني است ـ که اين مشکل همه ما هم است چون همه ما به هر حال هر روز يک مشکل داريم، همه ما نه يعني همه ما حوزويان، همه ما بشر! به هر حال کسي بايد مشکل ما را حل کند ـ فرمود داريد آن کسي که مشکل شما را حل کند و آن خداست! لکن دعا يک شرط دارد، بيش از يک شرط هم ندارد، از او بخواهيد يقيناً انجام مي‌دهد. در شرح حال حاتم و امثال حاتم که اينها قصه است اگر هم راست باشد حاتم از دستگاه شريعت ياد گرفت، منتها در شريعت اسلام حضرت رسول(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بود، در انبياي قبلي هم بود اصل آن از حضرت زکريا(سلام الله عليه) است. مي‌گويند در جريان حاتم کسي رفت درِ خانه حاتم را زد و کمک خواست، کسي از درون خانه گفت کيست؟ اين شخص تعجب کرد، گفت مگر من پارسال آمدم از شما چيزي خواستم و شما به من داديد مگر سؤال کرديد که کيستي؟ اين حرف نه حرف حاتم است نه حرف عرب است نه حرف عجم است، اين حرف زکريا است که از خدا مي‌گويد، اصل آن از آنجاست. ببينيد چقدر اين جمله شيرين است خدا مي‌داند! زکريا عرض کرد: ﴿وَ لَمْ أَكُنْ بِدُعائِكَ رَبِّ شَقِيًّا﴾[27] اين ﴿لَمْ﴾ که بر سر مضارع رفته، اين مضارع را ماضي مي‌کند، اولاً؛ گستره مي‌دهد در گذشته، ثانياً؛ مي‌شود ماضي أبدي. عرض کرد: خدايا تا حال من نااميد برنگشتم سابقه ندارد، حالا چيز جديدي مي‌خواهم ولي تا به حال هر وقت گفتم خدا، دادي، هيچ وقت سؤال نکردي که من قبلاً دادم، دو بار دادم، ده بار دادم، چکار کردي؟ باز چرا آمدي؟ هيچ سؤال نکردي، چه کسي هستي تو؟ چکاره هستي تو؟ ﴿وَ لَمْ أَكُنْ بِدُعائِكَ رَبِّ شَقِيًّا﴾ خدايا تا حال اين طور بود، هيچ وقت نشد که من بگويم خدا و تو بگويي بس است، نه! سؤال هم نکردي که چکار کردي؟ آدم خوبي هستي يا نه؟ سؤال هم نکردي! اين حرف از زکريا(سلام الله عليه) بود و گسترش پيدا کرد در بين مردم بعد حالا يا درست يا نادرست درباره حاتم هم اين حرف را زدند که اين شخص به حاتم گفت من پارسال که آمدم از شما چيزي خواستم، مگر سؤال کردي تو که هستي؟ اين چه سؤالي است که مي‌کنيد! من خواستم بايد بدهيد. ذات أقدس الهي هر وقت بخواهيم مي‌دهد؛ اگر همان مصلحت باشد يقيناً آن را مي‌دهد، اگر آن مصلحت نباشد مشابه آن يک چيز ديگري مي‌دهد، اگر دادن مورد نياز ما نباشد گرفتن مورد نياز باشد مشکلي سر راه ماست يا غده‌اي سر راه ماست، بدي سر راه ماست، دردي سر راه ماست، آن را برمي‌دارد. هيچ ممکن نيست، ممکن نيست يعني ممکن نيست! دستي به طرف خدا برود و خالي برگردد، هيچ ممکن نيست! منتها شرط آن را امام(عليه السلام) فرمودند، فرمودند شما از خدا بخواهيد. بگوييد خدا و فلان کس، خدا و اعتبار بانکي، خدا و بچه‌ها، خدا و قبيله، نه! اينکه شرک است. اگر کسي موحد محض باشد وقتي مي‌گويد «يا الله» چه کسي را مي‌خواهد؟ همين! فرمود اين حالت پيدا شود ممکن نيست استجابت نشود! مشکل اين است که انسان در دعا کردن مشرک است؛ يعني قدرت خود را مي‌بيند، اعتبار بانکي‌ خود را مي‌بيند، قدرت بچه‌هاي خود را مي‌بينيد، قدرت ايل و قبيله خود را مي‌بيند، اينکه دعاي مشرک است، اين دعاي موحّد نيست.

اين روايت نوراني را ملاحظه بفرماييد در صفحه 329 يعني مجلس سي و نهم، آنجا «حفص بن غياث» مي‌گويد که «سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ ع يَقُولُ إِذَا أَرَادَ أَحَدُكُمْ أَنْ لَا يَسْأَلَ اللَّهَ تَعَالَی شَيْئاً إِلَّا أَعْطَاهُ» اگر بخواهيد که حتماً دعا مستجاب شود «فَلْيَيْأَسْ مِنَ النَّاسِ كُلِّهِمْ» همه مردم محترم هستند، ما هم محترم هستيم، داشته‌هاي ما حلال است و محترم است، اما هيچ يعني هيچ! از اينها هيچ کاري ساخته نيست. اين ديد، ديد «لا اله الا الله» است؛ اين ديد، ديد توحيد است. آدم به خودش احترام مي‌گذارد، به موجودي خودش هم احترام مي‌گذارد مي‌گويد کسب حلال من است و من عمري زحمت کشيدم اما از او کاري ساخته نيست اگر بگويد «لا اله الا الله» يقيناً مستجاب است اولين شرط و آخرين شرط همين است «إِذَا أَرَادَ أَحَدُكُمْ أَنْ لَا يَسْأَلَ اللَّهَ تَعَالَی شَيْئاً إِلَّا أَعْطَاهُ فَلْيَيْأَسْ مِنَ النَّاسِ كُلِّهِمْ وَ لَا يَكُونُ لَهُ رَجَاءٌ إِلَّا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَإِنَّهُ إِذَا عَلِمَ اللَّهُ تَعَالَی ذَلِكَ مِنْ قَلْبِهِ لَمْ يَسْأَلْهُ شَيْئاً إِلَّا أَعْطَاهُ» اين مهم‌ترين و بهترين راه استجابت دعاست! حالا آن ﴿أَمَّن يُجِيبُ﴾[28] و مانند آن جزء مکمّلات و تشريفات و نوافلِ همراه با دعاست که اميدواريم ذات أقدس الهي به برکت قرآن و عترت اين نظام را، اين ملت را، اين مردم را، اين حوزه را، اين دستگاه ديني و الهي ايران الهي و اسلامي را در سايه وليّ‌ خود حفظ بفرمايد!

«و الحمد للّه رب العالمين»



[1]. شرائع الإسلام في مسائل الحلال و الحرام، ج‌2، ص278 ـ 284.

[2]. سوره نساء، آيه34.

[3]. التبيان في تفسير القرآن، ج‏3، ص191؛ «قال أبو جعفر (ع) هو بالسواك‏ ‏».

[4]. شرائع الإسلام في مسائل الحلال و الحرام، ج‌2، ص282.

[5]. مسالك الأفهام إلى تنقيح شرائع الإسلام، ج‌8، ص356.

[6]. مسالك الأفهام إلى تنقيح شرائع الإسلام، ج‌8، ص357.

[7]. سوره مائده، آيه38.

[8]. سوره نور، آيه2.

[9]. كنز العرفان في فقه القرآن، ج‌2، ص211.

[10]. سوره مائده، آيه38.

[11]. سوره نور، آيه2.

[12]. من لا يحضره الفقيه، ج‏4، ص95.

[13]. نهج البلاغة(للصبحي صالح)، حکمت305.

[14]. نهج الفصاحة، ص298.

[15]. تهذيب الأحكام(تحقيق خرسان)، ج‏6 ، ص157؛ «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص مَنْ قُتِلَ دُونَ عِيَالِهِ فَهُوَ شَهِيد».

[16]. سوره مائده، آيه33.

[17]. غزليات حافظ، غزل شماره184؛«جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه ٭٭٭ چون نديدند حقيقت ره افسانه زدند».

[18]. سوره نساء، آيه35.

[19]. مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، ج‏15، ص306.

[20]. الکافي(ط ـ الاسلاميه)، ج6، ص54؛ «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يُحِبُّ الْبَيْتَ الَّذِي فِيهِ الْعُرْسُ وَ يُبْغِضُ الْبَيْتَ الَّذِي فِيهِ الطَّلَاقُ وَ مَا مِنْ شَيْ‏ءٍ أَبْغَضَ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنَ الطَّلَاق». وسائل الشيعه، ج18، ص30؛ «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(عَلَيْهِ السَّلَام) قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) تَزَوَّجُوا وَ زَوِّجُوا أَلَا فَمِنْ حَظِّ امْرِئٍ مُسْلِمٍ إِنْفَاقُ قِيمَةِ أَيِّمَةٍ وَ مَا مِنْ شَيْ‏ءٍ أَحَبَّ إِلَي اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ بَيْتٍ يُعْمَرُ بِالنِّكَاحِ وَ مَا مِنْ شَيْ‏ءٍ أَبْغَضَ إِلَي اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ بَيْتٍ يُخْرَبُ فِي الْإِسْلَامِ بِالْفُرْقَةِ يَعْنِي الطَّلَاقَ ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ(عَلَيْهِ السَّلَام) إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ إِنَّمَا وَكَّدَ فِي الطَّلَاقِ وَ كَرَّرَ الْقَوْلَ فِيهِ مِنْ بُغْضِهِ الْفُرْقَةَ».

[21]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج‏6، ص147؛ وسائل الشيعة، ج‏21، ص352.

[22]. وسائل الشيعة، ج‏21، ص354.

[23]. من لا يحضره الفقية، ج2، ص616.

[24]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج‏1، ص12؛ «قَالَ ذَكَرْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع رَجُلًا مُبْتَلًى بِالْوُضُوءِ وَ الصَّلَاةِ  وَ قُلْتُ هُوَ رَجُلٌ عَاقِلٌ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ وَ أَيُّ عَقْلٍ لَهُ وَ هُوَ يُطِيعُ الشَّيْطَانَ فَقُلْتُ لَهُ وَ كَيْفَ يُطِيعُ الشَّيْطَانَ فَقَالَ سَلْهُ هَذَا الَّذِي يَأْتِيهِ مِنْ أَيِّ شَيْ‏ءٍ هُوَ فَإِنَّهُ يَقُولُ لَكَ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَان‏».

[25]. الوافي، ج‏1، ص291.

[26]. ر.ک: نهج الفصاحة، ص262، ح539؛ «أما بعد فما بال العامل نستعمله فيأتينا فيقول هذا من عملكم و هذا أهدي إليّ أفلا قعد في بيت أبيه و أمّه فينظر هل يهدي له أم لا؟».

[27]. سوره مريم، آيه4.

[28]. سوره نمل، آيه62.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق