26 11 2019 455554 شناسه:

مباحث فقه ـ نکاح ـ جلسه 476 (1398/09/05)

دانلود فایل صوتی

أعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

مسئله سيزدهم از مسايل هفده‌گانه‌اي که محقق در شرايع مطرح فرمودند[1] فروع فراواني را در بر دارد که برخي از آن فروع گذشت. عصاره فرع اول و دوم و امثال آن اين شد که «مهر المسميٰ»، «بتمامه» به مجرد عقد، ملک زوجه مي‌شود و اين ملک هم ملک طلق است. حکم سوم آن است که بين مال طلق و مال متزلزل فرق است؛ در عين حال که طلق است يعني مثل وقف نيست مثل رهن نيست نيمي از آن متزلزل است و اگر بخواهد در مهر تصرف بکند جايز است چون خاصيت ملک طلق جواز تصرف است و اگر تصرف کرد نيمي از آن را حالا يا به شوهرش بخشيد يا به شخص ديگر بخشيد تصرف کرد و از بين برد هيچ فرقي بين بخشيدن اين نيم به شوهر يا به ديگري نيست لذا اگر نيمي از اين مهر را به شوهر بخشيد آن‌گاه طلاق قبل از مساس رُخ داد او نيمي از اين مهر را بايد به شوهر بدهد چون آنچه را که به شوهر داد مال خودش بود آنجايي که مي‌توانست ببخشد و چون نيمي از مهر به عنوان ملک متزلزل در اختيار او بود او بايد اين ملک را به صاحبش برگرداند لذا در آن فرع اول فرمودند «الصداق يملك بالعقد علی أشهر الروايتين» و اما «و لها التصرف فيه قبل القبض علی الأشبه» که گذشت و اگر چنانچه طلاقي قبل از مساس رُخ داد «عاد إليه النصف» چه آن نصف را قبلاً به شوهر بخشيده باشد يا به ديگري بخشيده باشد يا در کار ديگر صَرف کرده باشد «علي أيّ حال» اين نصف ملک متزلزلي بود که مالک آن شوهر بود «عند الطلاق قبل المساس» و قبل از مساس در اختيار اين زن قرار داشت و اگر شرطي کردند که «عند المطالبة» يا «عند الإستطاعة» يا «تقسيطاً» اين مهر تحويل زن داده بشود برابر «الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِم»[2] بايد عمل بشود. هيچ وقت تسليم مهر به زوجه واجب نيست «إلا بعد المساس»؛ آن رواياتي که قبلاً خوانده شد و الآن بازخواني مي‌شود که دارد «إذا حصل المساس وجب المهر» وجوب مهر را مي‌رساند نه اصل ملکيت مهر را، آن بزرگواراني که در فرع اول که «الصداق يملک بالعقد» روايات آميزش را معارض قرار دادند معلوم مي‌شود که تام نبود. عصاره آن روايات اين است که اگر آميزش حاصل شد تسليم مهر واجب است، نه مهر ملک زوجه مي‌شود. آن ادله‌ چهارگانه‌اي که مي‌گفت «الصدق يملک بالعقد» معارض ندارد، اين ادله‌اي که در روايات است که «إذا حصل المساس وجب المهر» براي مقام تسليم است نه مقام تملک لذا بين اينها را «تبعاً للنصوص» فرق گذاشتند.

مرحوم صاحب جواهر «وفاقاً للمحقق» مي‌فرمايد: «و إذا طلّق الزوج عاد اليه النصف و بقي للمرأة النصف فلو عفت عن مالها كان الجميع للزوج» اگر نيمي از مهر را قبلاً به شوهر بخشيد نيمي از مهر در دست او است و طلاق قبل از مساس رُخ داد، همه مهر در اختيار زوج است؛ اما آن نصف اول که به شوهر هبه کرده بود و اين نصف دوم که ملک زوج است بايد بپردازد.[3]

يک فرقي بين «ذمّه» و «ذهن» است؛ «ذمّه» يک امر اعتباري است چيزي در خارج به عنوان ذمّه نداريم ولي «ذهن» يک موجود تکويني و يک موجود خارجي است در قبال «عين» است آثار عيني و خارجي دارد ذهن يک وجود خارجي است منتها جايش در نفس است؛ مثل «عدل» که عدل يک موجود خارجي است وصفي است خارجي منتها قائم به نفس است، خود «علم» موجود خارجي است منتها قائم به نفس است. ما يک «علم» داريم و يک «وجود ذهني» که در علوم عقليه بين «علم» و بين «وجود ذهني» فرق‌ها گذاشتند آن را در يک باب ذکر کردند اين را در باب ديگر ذکر کردند؛ «علم» موجود خارجي عيني است منتها جايش نفس است مثل «عدل»، عدل که موجود ذهني نيست، شجاعت، قوّت، عفت اينها که موجود ذهني نيست موجودي که در خارج است و مفهومي از او به نفس آمده مي‌شود موجود ذهني که اصلاً وصف نفس است؛ مثل اينکه اين چوب در خارج است و رنگ آن هم خارج است، «نفس» يک موجود خارجي است وصف آن هم موجود خارجي است، «علم» چيزي است «وجود ذهني» چيزي ديگر، «علم» موجود خارجي است اما «ذهن» که وجود خارجي است اينها را دارد؛ ولي «ذمّه» يک امر اعتباري است براساس قرارداد عقلا است ما چيزي در خارج به عنوان «ذمّه» نداريم اينها قرارداد است.

منتها قسمت مهم اين مسئله «عفو» اين است که اگر چنانچه مهريه دَيْن باشد عفو او مؤثر است يعني به منزله ابراء است ذمّه زوج ساقط مي‌شود ولي اگر مهريه عين خارجي بود زميني بود، خانه‌اي بود، فرشي بود، نيمي از اين مهر را زوجه عفو کند يعني چه؟! اينکه ابراء ذمّه نيست اينکه دَيْن نيست اين بايد به عقد هبه برگردد. ابراء حالا چون ايقاع است نه اطلاع زوج لازم است نه رضايت او، خاصيت ايقاع همين است ايقاع يک طرفه است و به دست آن ايقاع ‌کننده است چه طرف ديگر بداند يا نداند، قبول بکند يا نکند. اگر زيد در ذمّه عمرو طلبي دارد و اين طلب را ابراء کرد چه بدهکار بداند چه نداند، چه راضي باشد چه نباشد، ذمّه‌ او ساقط مي‌شود چون ابراء است و زمام آن به دست مالک است ولي اگر مهر عين خارجي بود يک زميني بود، يک خانه‌اي بود، اينجا جاي ابراء نيست و اگر گفتند عفو کردند که آيه ناظر به عفو است بايد به عقد خارجي برگردد چون امر کلي که ‌بگوييم عفو کرد بدون اينکه براساس معياري باشد که پذيرفته نيست بايد در يک معياري بگنجد، او عفو کرد يعني چه؟ يعني عقد هبه کرد اين شخص مي‌شود «واهب» آن شخص مي‌شود «متّهب» اين هم مي‌شود «عين موهوبه» عقد است و عقد ايجاب و قبول مي‌خواهد لذا اگر مهريه عين باشد «إلا و لابد» زوج بايد بداند و بايد قبول بکند تا اثربخش باشد. گاهي در برخي از موارد «عفو» کار «ابراء» را مي‌کند.

اين مقدمه براي آن است که وقتي اين بحث روايي ما تا حدودي به پايان پذيرفت و به خدمت آيات قرآن رفتيم مشخص مي‌شود اينکه خدا مي‌فرمايد: ﴿إِلاَّ أَنْ يَعْفُونَ أَوْ يَعْفُوَا الَّذي بِيَدِهِ عُقْدَةُ النِّكاح﴾[4] يعني چه؟ حالا «في الجمله» اينها «عفو» را اينجا مطرح کردند اما در جايش توضيح دادند که اگر دَيْن باشد عفو او ابراء است و با همين ايقاع است به مجرد ايقاع برائت حاصل مي‌شود چه زوج بداند يا نداند راضي باشد يا نباشد ولي اگر عين خارجي بود عين که جاي ابراء ندارد عين که در ذمّه نيست تا بگوييم ذمّه او را تبرئه کرده است عين خارجي در خارج وجود دارد تعلق ملکي عهده‌داري‌اش به اين مرد است يا به بدهکار ديگر و بازگشت عفو از عين به هبه است و هبه هم عقد است و عقد هم ايجاب و قبول مي‌خواهد.

اينجا فرمودند که اگر نصف را قبلاً داده باشد به زوج «فلو عفت عن مالها کان الجميع للزوج»، «و كذا لو عفا الذي بيده عقدة النكاح» در آياتي که حالا الآن مي‌خوانيم اين قسمت را مشخص فرمود که اگر آن نصف را يا بخش ديگري از مهر را خود زن عفو کند، اينکه گفتيم ﴿وَ إِنْ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ ... فَنِصْفُ ما فَرَضْتُمْ﴾[5] جا ندارد براي اينکه خودش عفو کرده است ﴿إِلاَّ أَنْ يَعْفُونَ﴾ ـ اين ﴿إِلاَّ أَنْ يَعْفُونَ﴾ فعل جمع مؤنث است نه جمع مذکر گرچه به حسب ظاهر «واو» در آن است و امثال آن، اين جمع مؤنث است ـ آن نساء ﴿أَوْ يَعْفُوَا الَّذي بِيَدِهِ عُقْدَةُ النِّكاح﴾ اين ﴿أَوْ يَعْفُوَا الَّذي بِيَدِهِ عُقْدَةُ النِّكاح﴾ مصاديقي دارد که حالا «فقه» آن مصاديق را به عهده گرفته است.

سوره مبارکه «بقره» آيه 237 عبارت از اين است، اصل آن در 236 است که ﴿لا جُناحَ عَلَيْكُمْ إِنْ طَلَّقْتُمُ النِّساءَ ما لَمْ تَمَسُّوهُنَّ أَوْ تَفْرِضُوا لَهُنَّ فَريضَةً﴾ طلاق داديد قبل از مساس يا قبل از اينکه مهري تعيين کنيد چون مهر نه جزء عقد است و نه شرط عقد، بدون مهر عقدي کرديد اين عيب ندارد اگر طلاق داديد ولي ﴿وَ مَتِّعُوهُنَّ﴾ يک متاعي يک مالي به زوجه‌ بدهيد منتها چون تعيين نشده ﴿عَلي الْمُوسِعِ قَدَرُهُ وَ عَلَی الْمُقْتِرِ قَدَرُهُ﴾ ـ که بحث آن گذشت ـ ﴿مَتاعاً بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَی الْمُحْسِنينَ﴾ اما عمده آيه 237 است که فرمود: ﴿وَ إِنْ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ وَ قَدْ فَرَضْتُمْ لَهُنَّ فَريضَةً﴾ «مهر المسميٰ» قرار داديد ولي قبل از مساس طلاق رُخ داد، ﴿فَنِصْفُ ما فَرَضْتُمْ﴾ مال او است و نصف ديگر هم به شما برمي‌گردد، اين نصف را بايد به آنها بپردازيد. ﴿إِلاَّ أَنْ يَعْفُونَ﴾ چون ضمير جمع مؤنث سالم آورده بود ﴿وَ إِنْ طَلَّقْتُمُوهُنَّ﴾، اينجا هم فعل جمع مؤنث سالم هست ﴿إِلاَّ أَنْ يَعْفُونَ أَوْ يَعْفُوَا الَّذي بِيَدِهِ عُقْدَةُ النِّكاح﴾ يا خودشان عفو بکنند يا آن کسي که عقده نکاح است، اين عقد نکاح که بسته مي‌شود عقد را عقد گفتند براي اينکه بستن است گره بين زوجين است او عفو بکند البته اگر او وليّ باشد غبطه «مولّي عليه» را بايد در نظر بگيرد و مشروع است اگر پدري است بچه نابالغي داشت عقد کرد حالا مي‌خواهد عفو کند اين حتماً غبطه و منفعت و مصلحت «مولّي عليه» را مراعات مي‌کند اما اگر چنانچه وليّ نباشد در بعضي از روايات برادر آمده است بعضي از بستگان نام آنها بُرده شد مستحضريد برادر نه وليّ است و نه کسي است که ﴿بِيَدِهِ عُقْدَةُ النِّكاح﴾ باشد «نعم»! اگر اين دختر صغيره باشد و اين برادر وصي پدر باشد، وصي نوعي ولايت است البته اين هم جزء اوليايي است که بايد غبطه و مصلحت و منفعت «مولّي عليه» را در نظر بگيرد.

پرسش: اگر هيچ کس را ندارد، امام بايد تعيين کند؟

پاسخ: بله، حاکم شرع براي همين است اينکه روي زمين نمي‌ماند هيچ حکمي زمين نمي‌ماند يا حاکم شرع است يا عدول مؤمنين است يا فسّاق مؤمنين به هر حال کشور نظم مي‌خواهد. اينکه مرحوم شيخ مطرح کردند به همين مناسبت است «بالإصالة» امام مسلمين است بعد «من يقوم مقامه» است بعد عدول مؤمنين است بعد هم فُساق مؤمنين. آن استدلال وجود مبارک حضرت امير در نهج‌البلاغه که خوارج مي‌گفتند «لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّه‏» فرمود چرا شما مغالطه مي‌کنيد؟! «لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّه‏» يعني قانوني جزء قانون الهي نيست اين حق است ما که نمي‌گوييم غير از خدا کسي حاکم باشد مي‌گوييم غير از خدا بايد يک اميري باشد يک مسئولي باشد که کشور را اداره کند شما يک‌طور حرف مي‌زنيد و طور ديگري فکر مي‌کنيد! شما آيه ﴿إِنِ الْحُكْمُ[6] را مي‌خوانيد آنکه در ذهنتان است «لا عمارة» مي‌خوانيد نفي حکم از غير خدا مي‌کنيد نفي عمارت و مسئوليت از غير خدا مي‌کنيد يک‌طوري حرف مي‌زنيد و طور ديگري فکر مي‌کنيد! اين بيان نوراني حضرت است در نهج‌البلاغه که داريد مغالطه مي‌کنيد ما که نمي‌گوييم براي غير خدا حکم است ولي شما مي‌گوييد «لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّه‏» منظورتان «لا عمارة إلا لله» است يعني غير از خدا کسي نمي‌تواند امير باشد، وزير باشد، مسئول باشد ما که الآن عمارت را قبول کرديم که نمي‌گوييم حکم دست ما است حکم براي خدا است ولي شما يک‌طور حرف مي‌زنيد و طور ديگري فکر مي‌کنيد! شما حکمي حرف مي‌زنيد ولي عمارتي فکر مي‌کنيد! اين بيان صريح حضرت است در نهج‌البلاغه که به خوارج گفته است فرمود مگر ما مي‌گوييم که غير از خدا حاکم باشد؟! ما مي‌گوييم مردم امير مي‌خواهند يا نمي‌خواهند؟ وزير مي‌خواهند يا نمي‌خواهند؟ مسئول مي‌خواهند يا نمي‌خواهند؟ شما اين را منکر هستيد.[7]

بنابراين اگر کسي وليّ باشد که ﴿بِيَدِهِ عُقْدَةُ النِّكاح﴾ است او حتماً مصلحت «مولّي عليه» را مراعات مي‌کند در اينکه کجا عفو است و کجا عفو نيست و اما اينکه در روايات دارد برادر و مانند آن يا اين برادر وصي است يا وکيل تام است اگر نه وصي باشد نه وکيل حقي ندارد دخالت بکند. اگر در روايات ما مسئله «أخ» و امثال «أخ» «أخوت» و اينها مطرح است محمول است بر اينکه اين برادر، برادر بزرگ‌تر بود و پدر او را وصي قرار داد و وصي هم وليّ است. اولياء را که مي‌شمارند امام وليّ است، وصي وليّ است، پدر وليّ است، جد وليّ است، اينها در رديف اولياء هستند اگر حوزه وصايت رسيد به سرپرستي اينها در مسئله عقد نکاح و مانند آن اين هميشه وليّ است و اگر حوزه وکالت توسعه داشت به جايي رسيد که بتواند دخل و تصرف در مهر بکند در کم و زياد کردن در عفو و غير عفو مي‌شود وليّ وگرنه اگر کسي وکيل او بود در مجرد ايقاع عقد او چه سمَتي دارد که عفو بکند؟!

اما در اين آيه که فرمود: ﴿إِلاَّ أَنْ يَعْفُونَ﴾ که مشخص است خود زن‌ها، ﴿أَوْ يَعْفُوَا الَّذي بِيَدِهِ عُقْدَةُ النِّكاح﴾ اين کسي که «بيده عقدة النكاح» است يا به جعل شارع است «و هو الوليّ و الوصي» يا به جعل خود زوجه است «و هو الوکيل التّام» در صورتي که قلمرو وکالت او تا محدوده بخشودن مهر هم باشد ﴿إِلاَّ أَنْ يَعْفُونَ أَوْ يَعْفُوَا الَّذي بِيَدِهِ عُقْدَةُ النِّكاح﴾. بعد براي تحکيم اصول خانواده خطاب به زن و مرد شوهر و زوجه مي‌فرمايد: ﴿وَ أَنْ تَعْفُوا أَقْرَبُ لِلتَّقْوی‏ وَ لا تَنْسَوُا الْفَضْلَ بَيْنَكُمْ﴾ چون مال باعث قوام نيست آنچه که اساس زندگي را گرم نگه مي‌دارد همان مودّت و محبت است. اين بيان نوراني خدا در قرآن براي تحکيم خانواده همين است فرمود حالا يک جهيزيه است يک مهريه است آنها جزء آداب و سنن است که در هر ملتي و نحله‌اي به هر حال است اما آن اساس طبيعي که ذات أقدس الهي بين زن و شوهر قرار داد دو چيز است، يک؛ و تقسيم مسئوليت است، دو؛ آن دو چيزي که مشترک است و با آن زندگي زن و شوهر سامان مي‌پذيرد فرمود: ﴿خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا إِلَيْها وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً﴾[8] اين دو چيز است که عامل تشکيل خانواده است: يکي دوستي عاقلانه و يکي گذشت از لغزش‌هاي ديگري آن هم مهربانانه اين دو چيز است که زندگي را گرم نگه مي‌دارد ﴿وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً﴾ اگر دوستي روي غرائز جواني باشد سنّ همين‌که بالا آمد و غريزه اُفت کرد آن دوستي کمتر مي‌شود عُلقه زن و شوهر هم کمتر مي‌شود ولي اگر مودّت براساس عقيده و احترام متقابل مکتبي باشد هر چه سنّ بالاتر مي‌آيد علاقه بيشتر مي‌شود ﴿وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً﴾ اين جعل الهي است ﴿وَ رَحْمَةً﴾ به هر حال هر کدام از ما يک لغزشي داريم آن وقت فوراً آن ديگري اگر ببخشد مهربانانه اين را تحمل کند دوباره شوهر برمي‌گردد ترميم مي‌کند اين در روايات ما هست همه ما کم و بيش با اين دامدارها و با اين رمه‌دارهايي که اطراف شهر ما هستند بي‌ارتباط نيستيم حرف آنها اين است که اگر کسي ناشناسي نزديک اين دام ما بيايد اين سگ‌ها پارس مي‌کنند ولي اگر اين شخصي که وارد شد بنشيند اين سگ مي‌فهمد که او قصد اعتراض و قصد غارت و چيزي ندارد اين سگ هم پارس خود را رها مي‌کند که آدم وقتي بنشيند سگ کاري با او ندارد شما در روايات اخلاقي ما مي‌بينيد دستور ائمه(عليهم السلام) است که اگر کسي عصباني شد که مي‌خواهد يک حرف تندي بزند در منزل فوراً بنشيند اين سگ نفس دارد آدم را مي‌گيرد بعد پشيمان مي‌شود بنشيند يا از آنجا فاصله بگيرد، همين است![9] آنجا که تشکيلات کلاب و امثال آن نيست يک عده به صورت سگ محشور مي‌شوند همين است، کسي ديگر نيست که آدم را گاز بگيرد، همين است! فرمود روزي مي‌رسد که اينها دست‌هايشان را گاز مي‌گيرند از شدت عصبانيت و پشيماني. اين مستحب است يعني مستحب اخلاقي است منتها از بس «فقه» با «اخلاق» و «اخلاق» با «فقه» تنيده است که مي‌شود «اخلاق» را در رديف «فقه» شمرد. شما در مستحبات وضو ملاحظه بفرماييد که وضو چند جا مستحب است، وضوهاي مستحبي مشخص است کسي مي‌خواهد حرم برود يا قرآن بخواند، دعا بخواند، زيارت بخواند، اينها وضوهاي مستحب است، وضوي واجب هم که مشخص است وضو گرفت در منزل حالا مي‌خواهد برود مسجد نماز بخواند، در روايات ما هست در بحث استحباب وضو است که ـ خداي ناکرده ـ يک دروغي گفت يا يک ظلمي کرد «بالظلم أو الکذب» در بين راه يک خلافي کرد به کسي ظلمي کرد يا يک دروغي گفت، مستحب است وضو بگيرد.[10] اين گره خوردن «اخلاق» به «فقه» است اصلاً «فقه» براي همين تزکيه نفس است.

اين آيه چه فرمود؟ فرمود به اينکه ﴿جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً﴾ که دوستي عاقلانه باشد نه براساس غريزه ﴿وَ رَحْمَةً﴾ هر کدام اشتباه کردند ديگري فوراً ببخشد در صدد انتقام نباشد اين بايد سامان بپذيرد اين دو چيز است درست است آن مهريه و جهيزيه يک امر عادي است اما اين دو چيز به منزله مهريه و جهيزيه است که اساس زندگي را اين دو امر نگه مي‌دارد نه آن دو چيز.

اما تقسيم مسئوليت؛ يک سلسله چيزهايي را فرمود که نفقه و امثال آن را در آيات ديگر فرمود که مسکن و امثال آن را مرد بايد بپردازد اما سکينت و آرامش زندگي به عهده کيست؟ درست است که مرد مي‌تواند مسکن تهيه کند اما آن قدرت و آن هنر را ندارد که سکينت و آرامش خانه را تهيه کند اين يک قلب رئوف مي‌خواهد مرد فاقد اين فضيلت است فرمود خانه را قلب رئوف و مهربان اداره مي‌کند بچه‌ها را پرورش او و نگرش او اداره مي‌کند ﴿خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا إِلَيْها﴾ شما هم آرامش مي‌خواهيد آن قدرت در شما نيست که خودتان را حفظ کنيد. چرا زن زود گريه مي‌کند؟ اين از پُر برکت‌ترين نعمت‌هايي است که خدا به زن داده، اين قلب مهربان است، عطوف است، عاطفه است که زندگي را گرم نگه مي‌دارد. حضرت فرمود: «تَزَاوَرُوا»[11] يکديگر را فراموش نکنيد به زيارت يکديگر برويد «فَإِنَّ فِي زِيَارَتِكُمْ إِحْيَاءً لِقُلُوبِكُمْ وَ ذِكْراً لِأَحَادِيثِنَا» وقتي شما دور هم جمع شديد سخنان ما را نقل مي‌کنيد شيعيان ما هستيد، وقتي دور هم جمع شديد حرف‌هاي ما را نقل مي‌کنيد، حرف‌هاي ما کار مادرانه را انجام مي‌دهد «تَزَاوَرُوا فَإِنَّ فِي زِيَارَتِكُمْ إِحْيَاءً لِقُلُوبِكُمْ وَ ذِكْراً لِأَحَادِيثِنَا وَ أَحَادِيثُنَا تُعَطِّفُ» ما پدر شما هستيم اينکه حرفي در آن نيست اما اين سخنان ما مادران شما هستند آن‌ قدر مهر، محبت، صفا و وفا از اين سخنان ما مي‌ريزد که شما را خوب اداره مي‌کند «فَإِنَّ فِي زِيَارَتِكُمْ إِحْيَاءً لِقُلُوبِكُمْ وَ ذِكْراً لِأَحَادِيثِنَا وَ أَحَادِيثُنَا تُعَطِّفُ بَعْضَكُمْ عَلَي بَعْض» الآن همه ما شنيديم و مکرر هم مي‌گوييم که «سنگ روي سنگ بند نمي‌شود» اين يعني چه؟ يعني دو تا مرد نمي‌توانند بسازند، دو تا برادر نمي‌توانند بسازند. اينکه مي‌گوييم «سنگ روي سنگ بند نمي‌شود» الآن کسي خواست بُرجي بسازد، خانه‌اي بسازد، قصري بسازد، بخش اول را که سنگ گذاشت بخش دوم را اگر بخوهد سنگ بگذارد سنگ که روي سنگ بند نمي‌شود يک ملات نرمي لازم است اين بُرج با اين ملات نرم بالا مي‌رود، فرمود سخنان ما آن ملات نرم است که اين سنگ‌ها را با هم جمع مي‌کند، عاطفه زن آن ملات است، اين بهترين نعمتي است که ذات أقدس الهي قرار داده است، فرمود شما قدر زن را نمي‌دانيد، زن اين جلال و شکوه را دارد که قصري براي شما بسازد چون مهر و محبت و عاطفه آن است که زندگي را گرم و جذب مي‌کند ﴿خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا﴾ يعني سکينت، مسکن سنگ و گِل را مرد فراهم مي‌کند اما سکينت دل به عهده زن است ﴿لِتَسْكُنُوا إِلَيْها﴾.

اينجا هم فرمود مسئله «مهر» را بهانه قرار ندهيد، مسايل ديگر را بهانه قرار ندهيد ﴿وَ أَن تَعْفُوا بهتر است ﴿وَ لا تَنْسَوُا الْفَضْلَ بَيْنَكُمْ﴾، اين درست است که حکم اخلاقي است اما حکم فقهي را در بر دارد.

پرسش: ...

پاسخ: سرّش اين است که ما تمرين عملي نداريم، خيلي‌ها نذر مي‌کردند که اگر ـ خداي ناکرده ـ حرف ناصوابي از زبانشان در آمد دو روز روزه بگيرند يا مثلاً فلان قدر کفاره بدهند، شنيدن موعظه ولو آدم بداند اثر دارد.  

پرسش: ...

پاسخ: هر عامي يک استثنايي دارد آن حرفي ديگر است اما اگر چنانچه آن مرد وظيفه خودش را انجام بدهد اين هم ﴿لِتَسْكُنُوا إِلَيْها﴾ خواهد بود، گاهي البته در بين هزارها نفر گاهي اين‌طور پيدا مي‌شود گاهي مرد گاهي زن ولي اساس خلقت بر اين است. اينجا هم فرمود: ﴿وَ أَن تَعْفُوا أَقْرَبُ لِلْتَّقْوَي مي‌بينيد الآن بحث خانه‌داري است، بحث زندگي است، تقوا که يک امر اخلاقي است در ريشه امنيت خانوادگي آمده است. يک وقت انسان مي‌گويد تقوا دارد آن وقت مستحباتش را انجام مي‌دهد خلاف نمي‌کند در جامعه حرفي ديگر است اما عطوف بودن، مهربان بودن، از لغزش يکديگر گذشتن، فرمود با تقوا زندگي بهتر مي‌شود ما خيال مي‌کنيم تقوا همان ذکر است، نه! آن هم يک گوشه است. اگر ما «اخلاق» را از «فقه» جدا ندانيم، «فقه» را از «اخلاق» جدا ندانيم، تقوا هر دو را شامل مي‌شود، هم آن مستحبات را شامل مي‌شود و هم اين آداب را شامل مي‌شود، اينها توصلي است آنها تعبدي است، تقوا در توصليات هم هست. فرمود اين زندگي شما را گرم‌تر مي‌کند ﴿وَ أَن تَعْفُوا أَقْرَبُ لِلْتَّقْوَي مگر اينجا قصد قربت لازم است؟! مگر اين زکات است که عبادت باشد تا قصد قربت باشد؟! کسي زکات اخلاقي دارد کسي نسبت به او بدرفتاري کرد، او صرف نظر کرد و رفت، عصباني شد خواست يک چيزي بگويد فرمايش امام(سلام الله عليه) به ذهن او آمد اين سگ دارد حمله مي‌کند يا بنشين يا برو! الآن يک ناشناسي وقتي رمه‌سرا رفت و اين سگ حمله مي‌کند او يا مي‌نشيند يا مي‌رود سگ که پارس نمي‌کند. خيلي اين حرف پيام دارد که فرمود وقتي عصباني شدي يا از آن اتاق برو بيرون يا بنشين! شما نمي‌داني چه کسي دارد حمله مي‌کند مستحب يعني مستحب اخلاقي است اين «اخلاق» هم به «فقه» برمي‌گردد. پس معلوم مي‌شود تقوا تنها نماز مستحبي و نافله شب و ذکر و امثال آن نيست گذشت از اشتباه همسر هم همين طور است. الآن بحث خانوادگي است بحث مهريه است فرمود: ﴿أَقْرَبُ لِلْتَّقْوَي. اين بزرگان ما اين کلمه «التُّقَي رَئسُ الْأَخْلَاق أو رئيس الأخلاق» در کتاب‌هاي اخلاقي است، اين بخش اخلاق شرح منظومه حکيم سبزواري آنجا دارد به اينکه

يكذب مستعين حقّ إذ قری ٭٭٭ ثمّ إذ المهمّ جا غيرا يری[12]

 بعد از آن اشعار اين را دارد، فرمود آنها که نماز مي‌خوانند مي‌گويند: ﴿إِيِّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ﴾[13] او دروغ مي‌گويد براي اينکه يک مشکلي که پيش آمد فوراً به ديگري مراجعه مي‌کند کاري به حلال و حرام ندارد. «يكذب مستعين حقّ إذ قری» که گفت ﴿إِيِّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ﴾، «ثمّ إذ المهمّ جا غيرا يری» در آن بخش‌ها دارد که «التُّقَي رَئِيسُ الْأَخْلَاق»[14] معلوم مي‌شود اختصاصي به مستحبات ندارد، اختصاصي به عبادات ندارد، اختصاصي به تعبديات ندارد، در توصليات هم هست، در امور خانوادگي هم هست، اينکه عبادي نيست، اينکه قصد قربت نيست که اگر کسي قصد قربت نکند باطل است، نه! اگر قصد قربت هم نکند به اين آيه عمل کرده است.

«نعم»! اگر ـ معاذالله ـ گرفتار ريا و امثال آن است که حساب ديگري دارد او که به جايي نمي‌رسد اما لازم نيست قصد قربت بکند، عصباني شد مي‌خواهد يک حرف تندي بزند دين مي‌گويد يا بنشين يا برو! بعد مشکل پيدا مي‌شود چرا اين کار را مي‌کني؟! فرمود اين مسايل مالي باعث نشود که اساس خانوادگي شما آسيب ببيند ﴿وَ أَن تَعْفُوا أَقْرَبُ لِلْتَّقْوَي وَ لا تَنْسَوُا الْفَضْلَ بَيْنَكُمْ إِنَّ اللَّهَ بِما تَعْمَلُونَ بَصيرٌ﴾ مي‌دانيد و عنايت داريد که اسماء و افعال و اوصافي که از ذات أقدس الهي در پايان هر آيه ذکر شد، آن اسم يا آن وصف ضامن مضمون آن آيه است يعني آن آيه را بخواهيد استدلال کنيد حدّ وسط آن اين اسم است. گفتند عربي در بياباني اين آيه را مي‌خواند که اگر اين کار را کردي ﴿الزَّانِيَةُ وَ الزَّاني‏ فَاجْلِدُوا كُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ﴾[15] «إن الله غفور رحيم» آن زن عرب آن پيرزن که اين آيه را شنيده بود نمي‌دانست که اين آيه است و قرآن است به آن خواننده گفت يک بار ديگر هم بخوان، دو بار بخوان، او بعد يادش آمد که «إن الله غفور رحيم» نيست، از آن پيرزن سؤال کرد که شما مسلمان هستيد؟ گفت نه، قرآن ديدي؟ گفت نه، گفت از کجا فهميدي که اين ذيل با صدر سازگار نيست؟ گفت اين کلام، کلام بزرگ و حکيمانه است، اين کلام حکيمانه صدر و ذيل آن بايد هماهنگ باشد، اول آن به شدت و عصبانيت است که ﴿فَاجْلِدُوا﴾، پايان آن اگر «إن الله غفور رحيم» باشد که سازگار نيست، ﴿إِنَّ اللَّهَ عَزيزٌ حَكيمٌ﴾ و مانند آن.

غرض اين است که آنچه که در پايان هر آيه است دليل محتواي آن آيه ضامن مضمون آن آيه است در اين بخش هم فرمود: >إِنَّ اللَّهَ بِما تَعْمَلُونَ بَصيرٌ [16]<آن بينايي ذات أقدس الهي در مديريت او است مي‌بيند که چه کسي بجا مي‌رود و بجا مي‌آيد، بجا حرف مي‌زند بجا حرف نمي‌زند پس ﴿وَ أَن تَعْفُوا نسبت به همه، >وَ لا تَنْسَوُا الْفَضْلَ بَيْنَكُمْ< نسبت به همه، اختصاصي به مرد يا اختصاصي به زن ندارد، فرمود براي مهريه اساس زندگي‌تان را به هم نزنيد. اين بخش راجع به عفو کردن است.

اما مرحوم صاحب وسائل(رضوان الله تعالي عليه) در جلد21 صفحه319 چند تا روايت داشت که «بَابُ أَنَّ الْمَهْرَ يَجِبُ وَ يَسْتَقِرُّ بِالدُّخُول» که روايات آن تقريباً قبلاً خوانده شد گاهي با حصر است گاهي بي‌حصر، آن ناظر به منطقه وجوب است که چه وقت بر مرد تسليم مهر واجب است؟ آن وقتي که مساس حاصل شد.

«فتحصّل» که «أن الصداق يملک بالعقد» حدوث آن اين است و چون مالک شد فرع دوم آن تأمين است زن مي‌تواند ولو قبل از قبض در مهر تصرف کند فرع سوم چه وقت واجب مي‌شود بر زوج که مهر را تسليم کند؟ «إذا حصل المساس» همه اينها فارغ از آن مسئله شرط است که چه وقت بپردازند «عند الإستطاعة» باشد يا «عند المطالبة» باشد يا نقد باشد يا تقسيط باشد يا بخشي نسيه باشد و بخشي نقد باشد فارغ از آن شروط است.

پرسش: تسليم در مطالبه است نه در مساس

پاسخ: تسليم تمام مهر چه وقت واجب است؟ «إذا حصل المساس»، مگر اينکه شرط بکنند اگر شرط کردند که اين ملک مسلّم مرا قبلاً بايد بدهي او بايد بدهد.

«و الحمد لله رب العالمين»



[1]. شرائع الإسلام في مسائل الحلال و الحرام، ج‌2، ص274.

[2]. تهذيب الأحكام(تحقيق خرسان)، ج‏7، ص371.

[3]. جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج‌31، ص109.

[4]. سوره بقره، آيه237.

[5]. سوره بقره، آيه237.

[6]. سوره انعام، آيه57؛ سوره يوسف، آيات40 و 67.

[7]. نهج البلاغة(للصبحي صالح)، خطبه40.

[8]. سوره روم، آيه21.

[9]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج‏2، ص302؛ «فَقَالَ إِنَّ الرَّجُلَ لَيَغْضَبُ فَمَا يَرْضَى أَبَداً حَتَّى يَدْخُلَ النَّارَ فَأَيُّمَا رَجُلٍ غَضِبَ عَلَى قَوْمٍ وَ هُوَ قَائِمٌ فَلْيَجْلِس‏....».

[10]. ر. ک: تحف العقول، ص363؛ «إِنَّ الْكَذِبَةَ لَتَنْقُضُ الْوُضُوء».

[11]. الکافی(ط ـ الإسلامية)، ج2، ص186.

[12]. شرح‏المنظومة، ج‏5، ص380.

[13]. سوره حمد، آيه5.

[14]. نهج البلاغة(للصبحي صالح), حکمت410.

[15]. سوره نور، آيه2.

[16]. سوره بقره، آيه237.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق