أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
بخش چهارم نکاح در کتاب شرايع درباره احکام نکاح بود و اين بخش چهارم پنج فصل را زير مجموعه خودش دارد: فصل اول اين بود که نکاح را با چه چيزي ميشود فسخ کرد که مسئله عيب و تدليس مطرح شد، فصل دوم اين است که مهر «ما هو»؟ «کم هو»؟ فصل سوم و چهارم و پنجم هم درباره مقاسمه و نفقه و أولاد است.[1]
در فصل دوم که مسئله مهر بود فرمودند اگر چيزي ماليت داشته باشد عين در مقابل منفعت، عين در مقابل دَين که مال باشد، اين را ميتوان مهر قرار داد. منفعت را هم ميشود مهر قرار داد. عمل شخص هم که هنوز به خارج نرسيده، ولي «يبذل بإزائه المال»، اين را ميشود مهر قرار داد. چون در اجاره گاهي انسان اجاره ميکند و گاهي أجير ميشود، اين کسي که أجير ميشود آن «مال الإجاره» را که ميگيرد در مقابل عملي است که ميخواهد تفويض کند، اين عمل«يبذل بإزائه المال»، بنابراين اين کار را ميکردند.
يک فرعي در اين مسئله «نکاح» مطرح است که ما يک فضولي در اصل عقد داريم که در بحث فضولي گذشت، يک فضولي در مهر داريم که اگر کسي مال ديگري را مهر زوجه قرار بدهد، اين صحيح است يا نه؟ اين نکاح صحيح است، براي اينکه ذکر مهر اصلاً لازم نيست. پس اگر کسي مال ديگري را مهر قرار بدهد ـ مالي که حلال باشد نه حرام ـ اين مهر، فضولي است، اين «جعل المهر» فضولي است نه نکاح! اين نکاح صحيح است و اگر آن مالک اجازه داد همين مهر ميشود «مهر المسمّي» درست است و اگر مالک اجازه نداد، اين «مهر المسمّي» باطل است به «مهر المثل» تبديل ميشود. پس اگر عمل غير را يا مال غير را مهر قرار بدهند، اين مهر فضولي است و اگر مالکش اجازه داد اين مهر ميشود «مهر المسمّي» و اگر اجازه نداد که اين «مهر المسمّي» باطل است ميشود «مهر المثل».
اما يک اختلاف نظري بين مرحوم صاحب جواهر و شيخ انصاري(رضوان الله عليهما) هست. مرحوم صاحب جواهر سهتا فرع را مطرح ميکند در فرع اول و دوم نظر مثبت ميدهد، در فرع سوم متحيّر است يعني ترديد دارد پايانش هم نظر منفي است.[2] مرحوم شيخ انصاري در فرع اول نظر مثبت ميدهد چون مورد اتفاق کل است، در فرع دوم شيخ انصاري با صاحب جواهر اختلاف نظر دارند و آن را نميپذيرند.[3]
آن فروع سهگانه اين است که مهر يا مال است «قلّ أو کثر»، يا حقي است که «يبذل بإزائه المال دارجاً»؛ يک حق مالي است که عوض قرار ميگيرد، معوض قرار ميگيرد؛ مثل حق تحجير و مانند آن. فرع سوم اين است که يک حقي است که عوض قرار نميگيرد، مورد معامله قرار نميگيرد؛ ولي صحيح است که مالي داده بشود تا اين حق إعمال نشود، وگرنه اين حق قابل خريد و فروش نيست.
فرع اول که مال است مورد اتفاق همه است، نه تنها صاحب جواهر، بلکه شيخ انصاري هم موافق است که مال است چه «قلّ» چه «کثر».
فرع دوم مثل «حق التحجير»؛ اين «حق التحجير»، «يبذل بإزائه المال»؛ يعني يک بيابان مواتي را کسي بخواهد احيا کند، احياي آن يا درختکاري است يا حفر چاه است، احداث چشمه است و مانند آن؛ يا نه، تحجير ميکند اطراف آن را سنگچين ميکند که محفوظ بماند تا در فرصت مناسب از آن استفاده کند. اين تحجير کردن و سنگ را در بيابان جمع کردن و در يک مداري قرار دادن، ميشود «التحجير» و براي صاحب آن حق ميآورد، ميشود «حق التحجير». اين «حق التحجير»، «يبذل بإزائه المال». ممکن است کسي همين «حق التحجير» را بخرد يا کسي که مجاور اوست براي توسعه زمين خودش اين «حق التحجير» را بخرد، اين حقي است که «يبذل بإزائه المال».
فرع سوم بعضي از حقوق هستند که مورد معامله و اينها قرار نميگيرند، ولي صحيح است که يک مالي را به ازاي اين بدهند که اين حق إعمال نشود؛ مثل حق شفعه، حق خيار و مانند آن. کسي که خيار دارد ميتواند اين معامله را بهم بزند، کسي که «من عليه الخيار» است ممکن است به «ذو الخيار» بگويد که من اين مبلغ را به شما ميدهم، شما معامله را بهم نزن، اين خيار را إعمال نکن. اگر خيار مجلس هست يا حق شفعه است من اين مبلغ را به شما ميدهم شما اين حق را إعمال نکني و معامله ما را بهم نزن. اين حق خيار حقي نيست که با آن معامله بکنند که کسي برود بازار يک مقدار نان بخرد و در قبال نان که بخواهد پول بدهد، بگويد من چون در آن معامله حق خيار دارم آن حق خيار را به شما منتقل کنم! اين قابل نقل و انتقال نيست و قابل فروش نيست، اين «لا يبذل بإزائه المال»، اما «حق التحجير» کاملاً قابل نقل و انتقال و معاوضه است.
«فهاهنا فروعٌ ثلاثة»: اولي مورد اتفاق کل است، دومي مورد قبول مرحوم صاحب جواهر است، سومي را صاحب جواهر ترديد دارد، بعد آن خبري هم که هست را براي تأييد ميآورد. چرا در سومي ترديد دارد؟ ميگويد مهر بايد چيزي باشد که اگر طلاق قبل از آميزش اتفاق افتاد، آن را بشود تنصيف کرد؛ «حق الخيار» که نصف نميشود، حق شفعه که نصف نميشود و قابل تنصيف نيست. يک امري بايد باشد که صبغه مالي داشته باشد و قابل تنصيف باشد. حالا شما آمديد «حق الخيار» را مهر قرار داديد، قبل از آميزش طلاق اتفاق افتاد و ميخواهد نصف بکند، اين «حق الخيار» نصفپذير نيست يا حق شفعه و مانند آن نصفپذير نيست؛ در بعضي از صور شايد قابل تنصيف باشد، ولي به طور عموم اينچنين نيست.
پرسش: ...
پاسخ: غرض اين است که مهر آن است که «يصلح لهذه الأمور». قياسي که از دو مقدمه تشکيل بشود يکي موجبه و يکي سالبه، ميشود شکل دوم. اين قابل نقل انتقال نيست، يک؛ مهر آن است که قابل نقل و انتقال باشد، دو؛ نتيجه: پس اين مهر نيست.
بنابراين اين سهتا فرع را مرحوم صاحب جواهر مطرح فرموند. شيخ انصاري(رضوان الله تعالي عليه) در بخش «نکاح» يک مقدار فرمايشات علامه در إرشاد الأذهان شرح کرده است و يک مقدار فرمايشات خودشان است. اين بخش ظاهراً فرمايشات خود شيخ است نه شرح رساله کتاب إرشاد الأذهان علامه. در اينجا چون از مرحوم صاحب جواهر به عنوان «بعض المعاصرين» ياد ميکنند. ميفرمايد: نظر شريف «بعض المعاصرين» اين است که «حق التحجير» و مانند آن که «يبذل بإزائه المال» ميتواند مهر قرار بگيرد و ظاهرش مشکل است، دليل صاحب جواهر هم تام نيست، چرا؟ چون مرحوم صاحب جواهر(رضوان الله عليه) براي اينکه ثابت بکند «حق التحجير» و ساير حقوقي که از اين قبيل هستند ميتواند مهر قرار بگيرند، به عموم «ما تراضيا عليه» تمسک کردند، چون در روايت دارد که سؤال کردند که مهر چيست؟ حضرت فرمود: «مَا تَرَاضَيَا عَلَيْه»،[4] اگر طرفين تراضي کردند بر بذل «حق التحجير»، اين مهر ميشود. استدلال مرحوم صاحب جواهر اين است.
مرحوم شيخ(رضوان الله تعالي عليه) دوتا جواب ميدهند؛ ميگويند ما يک مسئله داريم که «المهر ما هو»؟ يک مسئله داريم که «المهر کم هو»؟ اين روايت درباره مسئله اُولي است، او سؤال کرده که مهر چيست، نگفت که مهر چقدر است. آن سؤال «المهر ما هو»؟ را حضرت جواب داد: «مَا تَرَاضَيَا عَلَيْه». اين دومي هيچ محور سؤال و جواب نيست. اگر سؤال کرده بود که «المهر کم هو»؟ حضرت ميفرمود چه کم چه زياد، هر چه که مورد تراضي است کافي است؛ آنوقت شما ميتوانيد بگوييد به اينکه چون «کم هو» است درباره مسائل مقدار است، ميتوانيد مقدار کم يا زياد، کم و زيادش در حق و مال عرفي ملحوظ است؛ اما وقتي محور سؤال اين است که «المهر ما هو» و حضرت ميفرمايد: «مَا تَرَاضَيَا عَلَيْه»، اصلاً کاري به کم و زياد ندارد، فرمود هر چه مورد رضايت است، آنوقت ما هستيم و با اطلاقات ادله ديگر به آنها بايد عمل بکنيم، پس به اين روايت نميشود تمسک کرد، «هذا اولاً»؛ جواب دوم: فرمايش مرحوم شيخ انصاري اين است که بر فرض ما قبول داشته باشيم «مَا تَرَاضَيَا عَلَيْه» هم درباره «المهر ما هو» و درباره «المهر کم هو» است، مخصّص به قول خود امام(سلام الله عليه) است که در جمله بعد فرمود: «قَلَّ أَوْ كَثُر»؛ اين معلوم ميشود درباره مال است، درباره حقوق که نيست، چه کم چه زياد، اين درباره حقوق نيست. پس اولاً «مَا تَرَاضَيَا عَلَيْه» راجع به پاسخ «المهر ما هو» است نه «المهر کم هو» و ثانياً اگر شامل مقدار هم بشود، مخصّص است به «قوله عليه السلام» که بعدها فرمود: «قَلَّ أَوْ كَثُر».
اين عصاره دوتا نقد شيخ انصاري است نسبت به مرحوم صاحب جواهر که در هر دو مورد هم از ايشان به عنوان «بعض المعاصرين» ياد ميکند.
اما اينها هيچ کدام وارد نيست، براي اينکه اگر آن روزها مخفي بود و برايشان روشن نبود که بعضي از حقوق مال هستند، اما الآن به صورت شفاف روشن شد که بعضي از حقوق اقواي از مال هستند؛ کسي داروي سرطان را کشف کرد، اين به «أعلي القيم» ميارزد و از او ميخرند يا يک معدني را کشف کرد، اين حق کشف است يا فلان ميکرب را کشف کرد يا فلان کتاب را نوشت به عنوان «حق التأليف»، اين «حق التحجير» همه آن چهارتا سنگ در بيابان که نيست! اينها را ميگويند حقوق، اينها از اين مالهاي رايج قويتر و غنيتر و بيشتر هستند، آيا اينها را نميشود مهر قرار داد؟! اگر چنانچه دارويي را کشف کرد يا ميکربي را کشف کرد يا معدني را کشف کرد يا کتابي را تأليف کرد، اينها حقوق است! بله راجع به فرع سوم که خود صاحب جواهر نپذيرفت؛ اما اين را شما چگونه ميتوانيد بپذيريد و بگوييد که «مَا تَرَاضَيَا عَلَيْه» فقط راجع به اين است که «المهر ما هو»؟ «قَلَّ أَوْ كَثُر» اينها حقوق هستند «يبذل بإزائه المال» هستند، آن روزها هم اينچنين بود منتها کم بود، اين روزها فراوان است. بعضي از حقوق هستند که ارزش آنها از اموال خيلي بيشتر است، چون مشتري فراوانتري دارد و ثمني است که هيچ وقت سوخت ندارد و مانند آن. اينها فرمايشات اين دو بزرگوار است.
پرسش: جنس مجهول است عيب ندارد؟
پاسخ: نه، تقويم ميشود با کارشناس. يک کسي که اين دارو را کشف کرد او را که به بازار سوهانفروشان نميآورند، آن را ميبرند به بازار متخصصان پزشکي و اين «يبذل بإزائه المال» مشخص ميشود. هر چيزي يک کارشناسي دارد؛ اگر معدني را کشف کرد يا کتابي را تأليف کرد، حق تأليف او سخن از مقدار مشخصي است که کارشناسان آن رشته تأمين ميکنند و آنها خيلي بيش از اين مسائل «حق التحجير» يا مانند آن است. اينها تتمه فروع قبلي بود.
در تتمه بحث مهر زوجه که آيا عمل را ميشود قرار داد يا نه؟ مرحوم صاحب وسائل(رضوان الله تعالي عليه) در جلد 21 صفحه 280 باب 22 چهار روايت است که يک روايت قبلاً بحث شد و خوانديم، روايت دوم و سوم و چهارم مانده است که بايد امروز مطرح بشود.
در روايت دوم اين باب که مرحوم کليني(رضوان الله تعالي عليه) «عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ النَّوْفَلِيِّ عَنِ السَّكُونِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع» نقل ميکند اين است که «لَا يَحِلُّ النِّكَاحُ الْيَوْمَ فِي الْإِسْلَامِ بِإِجَارَةٍ أَنْ يَقُولَ أَعْمَلُ عِنْدَكَ كَذَا وَ كَذَا سَنَةً عَلَی أَنْ تُزَوِّجَنِي ابْنَتَكَ أَوْ أُخْتَكَ قَالَ حَرَامٌ لِأَنَّهُ ثَمَنُ رَقَبَتِهَا وَ هِيَ أَحَقُّ بِمَهْرِهَا»؛[5] اين کاملاً از بحث ما بيرون است، اين همان بحثي است که در خلال مسائل جلسه قبل مطرح شد و آن اين است کسي عملي که زيد براي پدر يا يکي از بستگان اين زن ميکند، اين را مهريه زوجه قرار بدهد، اين اصلاً مهر نيست. «حَرَامٌ» يعني «باطلٌ» اين کار محروم است؛ براي اينکه مهر عوض بُضع است، صغري؛ هر عوض بايد به جاي معوض بنشيند، کبري؛ پس عوض مستقيماً بايد مِلک زوجه بشود، اين نتيجه ـ مثل بحث جلسه قبل ـ گرچه نکاح معامله مصطلح نيست، اما همينکه گفتند «بعتُ هذا بهذا» يعني ثمن به جاي مثمن مينشيند، مثمن به جاي ثمن مينشيند. اين سارقان که عقد فضولي دارند، گرچه براي خودشان ميفروشند و به قصد خودشان، اما اين پول به جاي آن کالا رفت نه به کيسه اين سارق؛ لذا وقتي صاحب آن اجازه داد اين مستقر ميشود، نه اينکه وقتي صاحب اجازه داد اين پول از کيسه سارق در ميآيد وارد کيسه مالک ميشود، خير! اين اتومبيلي که اين شخص سرقت کرده است فروخته، اين معامله، معامله فضولي است ـ حالا معصيت است حرفي ديگر است ـ در معامله فضولي يک معامله لرزاني است ممکن است مالک آن اجازه ندهد. اما وقتي مالک بفهمد که به موقع فروخت و اندازه فروخت در همان لحظه فروش، پول به جاي اتومبيل نشست و اتومبيل به جاي پول، پول به کيسه سارق نرفت؛ لذا وقتي صاحب و مالک اجازه داد، هيچ تصرفي در حريم بيع واقع نشد. او همانطوري که اتومبيل را غصب ميکند مال را هم غصب ميکند، او که به جيب خودش زد، اينکه مِلک او نشد. در معامله فضولي مبيع به جاي ثمن و ثمن به جاي مبيع مينشيند، منتها لرزان است، چه کسي بايد اين را تثبيت بکند «من بيده عقدة البيع» است، حالا پول را چه کسي گرفت که معيار نيست. لذا مالک وقتي که ميگويد «أجزتُ»، هيچ کاري نميکند؛ يعني اين پول به جاي اتومبيل رفت، اتومبيل به جاي پول آمد، من که اجازه دادم پول که به جاي اتومبيل من رفت الآن مال من است، هيچ کاري هم انجام نميدهم.
در نکاح طبق اين رواياتي که آمده است بُضع عوض مهر است، مهر به جاي بُضع و بُضع به جاي مهر، اينها سرجايش محفوظ است. حالا اگر کسي در متن عقد بگويد به اينکه من اين دختر يا خواهر را به عقد شما در آوردم يعني بُضع را در اختيار شما قرار دادم، شما مهر را در اختيار فلان شخص قرار بده؛ مثل اينکه اين سارق بگويد من اين اتومبيل را به شما دادم، شما پول را به فلان کس بده. اين اصلاً بيع نيست تا ما بگوييم بيع فضولي است و اجازه ميخواهد. اينجا هم اصلاً مهر نيست؛ نکاح هست ولي مهر نيست؛ لذا اين «مهر المسمّي» باطل است. حضرت فرمود: «حَرَامٌ» يعني «محرومٌ»، فرمود اينکه مهر نشد! مهر بايد به جاي بُضع بنشيند و بُضع به جاي مهر بنشيند. شما عقد کرديد که اين زوجه بُضع را تسليم کند و زوج مهر را به يک أجنبي تسليم کند، اينکه مهر نشد. همين روايت مرحوم کليني را مرحوم شيخ طوسي و مرحوم صدوق(رضوان الله تعالي عليهم أجمعين) نقل کردند.
روايت سوم که مرحوم صدوق در حديث ديگر دارد، همين را در جواب سؤال که آيا ميشود آدم اين کار را بکند که مثلاً دختر يا خواهر را به عقد کسي در بياورد و مهريه را آن مرد به پدر يا بستگان او بدهد؟ حضرت فرمود: «إِنَّمَا كَانَ ذَلِكَ لِمُوسَی بْنِ عِمْرَانَ لِأَنَّهُ عَلِمَ مِنْ طَرِيقِ الْوَحْيِ أَنَّهُ يَمُوتُ قَبْلَ الْوَفَاءِ أَمْ لَا فَوَفَی بِأَتَمِّ الْأَجَلَيْن»؛[6] اين حديث لرزاني است، هيچ کاري ندارد به اينکه آيا مهريه را ديگري ميتواند بگيرد يا نه؟ اين درباره تأجيل يعني أجل قرار دادن و مدت قرار دادن است که يک کار مدتداري را مهريه قرار بدهند. فرمود چون وجود مبارک موساي کليم ميدانست که اين در اين مدت ميماند اين را مهريه قرار داد. اگر اين باشد که همه اجارات زير سؤال ميرود. در تمام اجارات که شخص أجير ميشود که دو ساله يا سه ساله مخصوصاً اين پيمانکارها؛ بعضيها پيمانکار هستند يعني قرارداد ميکنند که آن معامله است اجاره نيست، بعضيها زير مجموعه پيمانکارها أجير ميشوند سه ساله يا چهار ساله که اين کار را براي آنها انجام بدهند. چه کسي ميداند تا اين مدت زنده است يا در اين مدت زنده نيست؟! بنابراين، اين اگر چنانچه تام باشد همه اين اجارهها و عقدهاي اجارهاي زير سؤال ميرود.
روايت چهارم را مرحوم امين الاسلام طبرسي در مجمع البيان نقل کرد اين است که فرمود: «رَوَی الْحُسَيْنُ بْنُ سَعِيدٍ عَنْ صَفْوَانَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قُلْتُ». دوتا سؤال در اينجا هست: يکي اينکه ﴿أَيَّمَا الْأَجَلَيْنِ قَضَيْتُ فَلا عُدْوانَ﴾[7] هشت سال يا ده سال، کدام بود؟ آن را در بعضي از جوابها فرمودند که ده سال بود؛ يکي اينکه حضرت فرمود: ﴿أُنْكِحَكَ إِحْدَي ابْنَتَيَّ هاتَيْن﴾[8] کدام يکي از اين دو دختر را به عقد حضرت در آورد؟ اين سؤالي ديگر است. ميگويد که «أَيَّتُهَا الَّتِي قَالَتْ إِنَّ أَبِي يَدْعُوكَ»، چون ﴿قالَتْ إِحْداهُما﴾[9] يکي از آن دو نفر گفتند، آن يکي از اين دو نفر چه کسي بود؟ کدام دختر بود که به پدرش گفت: ﴿يا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَيْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِيُّ الْأَمينُ﴾؟[10]
اينجا اين پرانتز را عنايت کنيد، چهل يعني چهل! چهل سال است حداقل اين دهها بار تکرار شد که کارگردان اين نظام بايد دو عنصر را داشته باشد: مدير، پاک؛ مدير، پاک، که ما آنچه نداريم همين دوتاست. قرآن ميگويد کار را به دست آدم بفهم پاک بده. حالا آدمي که نماز و روزه ميخواند که وظيفه شخصي اوست. اين قرآن که ميگوييم ميگويد، چون قرآن حرف اسلام را ميزند. اسلام هم تنها دين خداست که ﴿إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ﴾.[11] از آدم تا خاتم همه اسلام آوردند. وجود مبارک ابراهيم خليل طبق بيان پاياني سوره «حج» همه ما را مسلمان معرفي کرد. قرآن در بخش پاياني سوره مبارکه «حج» دارد به اينکه ﴿مِّلَّةَ﴾، اين منصوب به اقراء است يعني «خذوا»، ﴿مِّلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْرَاهِيمَ هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمِينَ مِن قَبْل﴾؛[12] دين پدرتان را بگيريد و پدر شما، شما را مسلمان ناميد. پس اين ﴿إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلام﴾ از ديرزمان بود. در عهد يوسف(سلام الله عليه) فرمود کار را به دست کسي بسپاريد که اين دو عنصر را داشته باشد: ﴿اجْعَلْنِي عَلَي خَزَائِنِ الأرْض﴾،[13] مخصوصاً در شرايط اقتصادي، در شرايط گراني، نابسامان اقتصادي، من را وزير اقتصاد بکن، براي اينکه آن دو عنصر را من دارم: ﴿اجْعَلْني عَلي خَزائِنِ الْأَرْضِ إِنِّي حَفيظٌ عَليمٌ﴾ ﴿حَفيظٌ عَليمٌ﴾، آدم بفهم پاک هستم. به موساي کليم که رسيد، دختران شعيب گفتند يک کارمندي را بگير که پاک و بفهم، پاک و بفهم؛ ﴿يا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ﴾، چرا؟ ﴿إِنَّ خَيْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِيُّ الْأَمينُ﴾. ما دوتا شغل در مملکت داريم که طرفين کار هستند: يکي نازلترين شغل مملکت و يکي هم عاليترين شغل مملکت. نازلترين شغل مملکت همين دامداري بيابانهاست، چوپاني است. عاليترين شغل مملکت وزارت است. آن حرف سوره «يوسف» براي عاليترين شغل است يعني وزارت اقتصاد، اين حرف قصه شعيب براي نازلترين شغل مملکت است يعني چوپاني. چوپان و وزير، وزير و چوپان هر دو بايد بفهم و پاک، بفهم و پاک باشند. اگر چوپان بيابان است، ﴿إِنَّ خَيْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِيُّ الْأَمينُ﴾؛ اگر وزير اقتصاد است، ﴿إِنِّي حَفيظٌ عَليمٌ﴾. ما آنچه نداريم همينهاست و اين درد است! هرگز نبايد بگوييم ـ معاذالله ـ اسلام نتوانست يا قرآن نتوانست! ما يک پنج درصدي يا شش درصد يا هفت درصدي از قرآن را فهميديم و داريم عمل ميکنيم. اين دين است، ميگويد چه چوپان چه وزير، چه وزير چه چوپان بايد اين سِمَت را داشته باشند در خودشان؛ آدم بفهمِ پاک.
در اينجا سؤال کرد که کدام يک از اين دخترها به پدرشان گفتند که او را به عنوان أجيري انتخاب بکن؟ گفتند: «أَيَّتُهَا الَّتِي قَالَتْ ﴿إِنَّ أَبِي يَدْعُوكَ﴾» به دنبال او آمده گفته که پدرم تو را ميخواهد. «قَالَ الَّتِي تَزَوَّجَ بِهَا»؛ آنکه به دنبال موساي کليم آمد گفت پدرم تو را ميخواهد بعد از اينکه به پدرشان گفتند که ﴿يا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَيْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِيُّ الْأَمين﴾، پدر فرمود برو او را بياور. اين راوي سؤال کرد کدام يکي از اينها رفتند دنبال موسي و او را آوردند؟ گفت: «الَّتِي تَزَوَّجَ بِهَا». «قِيلَ فَأَيَّ الْأَجَلَيْنِ قَضَي» اينکه وجود مبارک شعيب فرمود: ﴿أَيَّمَا الْأَجَلَيْنِ قَضَيْتُ فَلا عُدْوانَ﴾، هشت سال يا ده سال، حضرت فرمود: «أَوْفَاهُمَا وَ أَبْعَدَهُمَا عَشْرَ سِنِينَ» آن ده سال را عمل کرد. «قِيلَ فَدَخَلَ بِهَا قَبْلَ أَنْ يَمْضِيَ الشَّرْطُ أَوْ بَعْدَ انْقِضَائِهِ» اين سؤال سوم که به هر حال قبل از هشت سال اينها ازدواج کردند قبل از اين مدت و آميزش شد يا بعد؟ «قَالَ قَبْلَ أَنْ يَنْقَضِيَ»؛ ازدواج کردند قبل از اينکه هشت سال تمام بشود؛ يعني قبل از اينکه تمام مهر داده بشود، مثلاً آميزش شد. «قِيلَ لَهُ فَالرَّجُلُ يَتَزَوَّجُ الْمَرْأَةَ وَ يَشْرِطُ لِأَبِيهَا إِجَارَةَ شَهْرَيْنِ أَ يَجُوزُ ذَلِكَ؟ قَالَ: إِنَّ مُوسَي ع عَلِمَ أَنَّهُ سَيَبْقَي حَتَّي يَفِيَ»[14] که اين ذيل، همانند آن روايتهاي قبلي، علمش را بايد به اهلش واگذار کرد.
حالا چون روز چهارشنبه است يک مقداري هم درباره خِطبه عقد وجود مبارک اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) با حضرت صديقه کبري(سلام الله عليها) که مناسب با بحث ما هست بخوانيم. اين خطبه مبسوطاً در کتاب شريف تمام نهج البلاغه صفحه 393 آمده است. در جاهاي ديگر پراکنده است و مقداري از اين خطبه آمده است. اين تقريباً يک صفحه و اندي است. در آنجا اين خُطبه و خِطبه هر دو آمده است. در صفحه 393 وجود مبارک پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به اميرالمؤمنين(عليه السلام) دستور داد که شما يک خِطبهاي بخوان و خواستگاري بکن، يک؛ يک خُطبهاي هم بخوان. «لمّا أمره النبي صلّي اللّه عليه و آله و سلّم أن يخطب لنفسه الزهراء عليها السلام» اينچنين گفت. اين حالا خطبه نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) است:
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ للَّهِ الَّذي أَلْهَمَ بِفَوَاتِحِ عِلْمِهِ النَّاطِقينَ وَ أَنَارَ بِثَوَاقِبِ عَظَمَتِهِ قُلُوبَ الْمُتَّقينَ وَ أَوْضَحَ بِدَلَائِلِ أَحْكَامِهِ طُرُقَ السَّالِكينَ وَ أَبْهَجَ بِابْنِ عَمِّي الْمُصْطَفَي(عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) الْعَالَمينَ»، چون مستحضريد آنها که بيراهه ميروند که معلوم نيست پايان راهشان چيست، اما آنها که در راه هستند يک تثليثي است که از وجود مبارک خود حضرت امير(سلام الله عليه) رسيد که برخيها «خوفاً من النار»عبادت ميکنند، بعضي «شوقاً إلي الجنة» عبادت ميکنند، بعضي «حُباًً لله» عبادت ميکنند که فرمود من جزء طريق سوم هستم.[15] اين سه راه است. عبادت همه اينها درست است، گرچه بعضي از بزرگان يک مقداري خدشه کردند، ولي خود امام(سلام الله عليه) فرمود بندگان خدا سه قسماند، عبادتها سه قسم است.
خدا غريق رحمت کند سيدنا الاستاد مرحوم محقق داماد را! ميفرمود همين روايت دليل است بر اينکه عبادت هر سه گروه درست است. آنچه که از إبن طاووس و ديگران است يک مقداري عبادتهاي بعضي از افراد را مثلاً ميگفتند مشکل دارد و گفتند اينها در حقيقت معاملهگر هستند، او ميفرمايند درست نيست؛ براي اينکه خود امام عبادت را سه قسم کرده، عابدان را سه قسم کرده است. البته ثوابش کمتر است درجهاش کمتر است، اين قبول است؛ اما به هر حال عبادتي است صحيح و مشروع که فقه ميپذيرد.
پس آنها که «خوفاً من النار» عبادت ميکنند درست است، آنها که «شوقاً إلي الجنة» عبادت ميکنند درست است و آنها که «وَجَدْتُكَ أَهْلًا لِلْعِبَادَة»[16] يا طريقه محبت است، اين هم عبادت است؛ منتها اين از آنها أفضل است که حضرت امير(سلام الله عليه) فرمود ما از اين قبيل هستيم.
بعضيها به دنبال نافلهها و نمازهاي واجب و مستحب در اين زمينه کار ميکنند، کمتر نماز مستحب است که اينها نخوانند. از نماز اول ماه گرفته تا نماز جعفر طيار اين راه را طي ميکنند؛ اين راه أخيار است و در اين راه هم موفق هستند. برخيها راه ابرار را طي ميکنند در مسئله صبر و رضا و توکل و مانند آن. آن گروه اول ممکن است گِله کنند و چهار نفر را لنگ کنند که چرا اوضاع اينطور است؟ اين گروه دوم ممکن نافله کمتر بخواند، اما سعي ميکند راضي باشد به قضاي الهي صابر باشد، راضي باشد، متوکل باشد، با او کار دارند. گروه سوم هم گروه محبت و دوستي است، اصلاً به اين فکر نيست که چه چيزي ميخواهد.
غالباً خطبههاي اين ذوات قدسي ناظر به اين اقسام سهگانه است که فرمود: «وَ أَوْضَحَ بِدَلَائِلِ أَحْكَامِهِ طُرُقَ السَّالِكينَ» که انسان اينچنين نيست که حالا تمام نوافل و مستحبات و نماز روز اول ماه و دوم ماه و اينها را بخواند، ولي اينچنين نيست که زود برآشفته بشود و در برابر حوادث روزگار در امتحانها صابر نباشد، در فقر و غنا حالش فرق بکند و مانند آن. فرمود: «وَ أَبْهَجَ» به وسيله پسر عمّ من، «الْعَالَمين» را با بهجت و سرور موفق کرد، «حَتَّي عَلَتْ دَعْوَتُهُ دَوَاعِيَ الْمُلْحِدينَ وَ اسْتَظْهَرَتْ كَلِمَتُهُ عَلي بَوَاطِنِ الْمُبْطِلينَ وَ جَعَلَهُ خَاتَمَ النَّبِيّينَ وَ سَيِّدَ الْمُرْسَلينَ(عليهم آلاف التحية و الثناء) فَبَلَّغَ رِسَالَةَ رَبِّهِ وَ صَدَعَ بِأَمْرِهِ، وَ أَنَارَ مِنَ اللَّهِ آيَاتِهِ». اين يک فراز. دوم: «وَ الْحَمْدُ للَّهِ الَّذي خَلَقَ الْعِبَادَ بِقُدْرَتِهِ وَ أَعَزَّهُمْ بِدينِهِ وَ أَكْرَمَهُمْ بِنَبِيِّهِ مُحَمَّدٍ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ رَحِمَ وَ كَرَّمَ وَ شَرَّفَ وَ عَظَّمَ». سوم: «وَ الْحَمْدُ للَّهِ الَّذي قَرُبَ مِنْ حَامِديهِ وَ دَنَا مِنْ سَائِليهِ وَ وَعَدَ الْجَنَّةَ مَنْ يَتَّقيهِ وَ أَنْذَرَ بِالنَّارِ مَنْ يَعْصيهِ». بعد: «نَحْمَدُهُ عَلي قَديمِ إِحْسَانِهِ وَ أَيَادِيهِ وَ نَشْكُرُهُ شُكْرَ مَنْ يَعْلَمُ أَنَّهُ خَالِقُهُ وَ بَاريهِ وَ مُصَوِّرُهُ وَ مُنْشيهِ وَ مُميتُهُ وَ مُحْييهِ وَ مُعَذِّبُهُ وَ مُنْجيهِ وَ مُثيبُهُ وَ مُجَازيهِ». «وَ نَشْهَدُ أَنْ لَا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَريكَ لَهُ شَهَادَةَ إِخْلَاصٍ تَبْلُغُهُ وَ تُرْضيهِ وَ أَنَّ مُحَمَّداً(صلّي الله عليه و آله و سلّم) حَبيبُ اللَّهِ عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ صَلَاةً تُزْلِفُهُ وَ تُحْظيهِ وَ تُعِزُّهُ وَ تُعْليهِ وَ تُشَرِّفُهُ وَ تَجْتَبيهِ وَ تَرْفَعُهُ وَ تَصْطَفيهِ».
حالا بعد از اين خطبههاي توحيد و معرفت و نبوت و مانند آن؛ «أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ النِّكَاحَ مِمَّا أَمَرَ اللَّهُ ـ عَزَّ وَ جَلَّ ـ بِهِ وَ أَذِنَ فيهِ وَ إِنَّ مَجْلِسَنَا هذَا مِمَّا قَضَاهُ اللَّهُ ـ تَعَالى ـ وَ رَضيَهُ وَ هذَا مُحَمُّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ قَدْ زَوَّجَنِي ابْنَتَه فَاطِمَةَ(عليها الصلاة و السلام) عَلي صِدَاقِ أَرْبَعَمِائَةِ دِرْهَم» اين همان 480 مثقال است. پانصد مثقال بودن که «و نَش» يعني نصف أُوقيه، اين در بعضي از روايات دارد شايد براي تکميل باشد. اينها به هر حال مثبتين هستند، گرچه ظاهر نشان ميدهد که در مقام تحديد هستند. بعد اين «وَ ثَمَانينَ دِرْهَماً» را دارد؛ «أَرْبَعَمِائَةِ دِرْهَمٍ» يعني چهارصد درهم، 480 درهم، آن «نَش» را ندارد «عَلي صِدَاقِ أَرْبَعَمِائَةِ دِرْهَمٍ وَ ثَمَانينَ دِرْهَماً» 480 درهم يعني همان دوازده أُوقيه. بعد گفت: «وَ قَدْ رَضيتُ بِذَلِكَ فَاسْأَلُوهُ وَ اشْهَدُوا وَ كَفي بِاللَّهِ شَهيداً». اين پايان خطبه حضرت امير(سلام الله عليه) است.
اما بيان نوراني پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم): «فقال رسول اللّه صلّي الله عليه و آله و سلّم: زوّجتك ابنتي فاطمة علي ما زوّجك الرحمن»؛ يعني من دارم حرف او را ميزنم. خدا غريق رحمت کند سيد علي که تقريباً قويترين و جزو مهمترين شرحهاي صحيفه سجاديه از همين سيد علي خان است. ايشان شجره خودشان را ذکر ميکند که من با 24 واسطه به پيغمبر ميرسم و آن شجره خودش را ذکر ميکنند. بعد اين نکته را هم ذکر ميکند که از وجود مبارک پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) که از معراج برگشت آن خواص، سؤال کردند که شما سخني گفتي و سخني شنيدي، سخن شما معلوم است، آن سخني که شنيديد با آهنگ چه کسي بود؟ با لهجه چه کسي بود؟ وجود مبارک حضرت گفت که ذات أقدس الهي که حرف و حنجره و مانند آن ندارد، صوت را ايجاد ميکند. ميداند که محبوبترين فرد نزد من علي بن ابيطالب است در بين بشرها؛ لذا آن صوتي که ايجاد کرد صوت علي بن ابيطالب بود، من ديدم مثل اينکه حضرت علي دارد با من حرف ميزند. اين را ايشان در همان مقدمه شرح صحيفه سجاديه نقل ميکند. به هر حال يک صوتي ايجاد کرد. اينطور نيست که ـ معاذالله ـ حنجره داشته باشد و خودش حرف بزند. «إِنَّمَا كَلَامُهُ سُبْحَانَهُ فِعْلٌ مِنْهُ أَنْشَأَهُ»؛[17] ـ اين بيان نوراني حضرت است در نهج البلاغه ـ فرمود حرف خدا فعل خداست، اينطور نيست که حرف بزند، «إِنَّمَا كَلَامُهُ سُبْحَانَهُ فِعْلٌ مِنْهُ»، «لَا بِصَوْتٍ يَقْرَعُ وَ لَا بِنِدَاءٍ يُسْمَعُ»؛ ـ اين را حضرت در نهج البلاغه فرمود ـ اينطور نيست که ـ معاذالله ـ خدا حرف بزند، خدا حرف را ايجاد ميکند. وجود مبارک حضرت فرمود: چون ميدانست که در بين مخلوقها محبوبترين فرد پيش من علي بن ابيطالب است، صدايي شبيه صداي علي بن ابيطالب ايجاد کرد و با من گفتگو کرد. لذا اينجا هم دارد به اينکه «زوّجتك ابنتي فاطمة(عليها آلاف التحية و الثناء) علي ما زوّجك الرحمن و قد رضيت بما رضي اللّه لها»، ما راضي هستم به رضاي الهي. اين ميشود مقام ولايت مطلقه. آنگاه «فخرّ علي عليه السلام»، سجده شکر بجا آورد در حضور پيغمبر، «شكراً للّه ـ تعالى ـ و هو يقول رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ». اين جمله قرآني را هم در دعا خواند که اميدواريم به برکت اين ذوات، اين نظام و رهبر و ملت و مملکت تا زمان ظهور صاحب اصلي از هر خطري محفوظ بمانند.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1]. شرائع الإسلام في مسائل الحلال و الحرام، ج2، ص262 ـ 298.
[2]. جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج31، ص6 و 7.
[3]. كتاب النكاح(للشيخ الأنصاري)، ص255 ـ 257.
[4]. وسائل الشيعة، ج21، ص241.
[5]. الکافي(ط ـ الإسلامية)، ج5، ص414؛ وسائل الشيعة، ج21، ص281.
[6]. وسائل الشيعة، ج21، ص281.
[7]. سوره قصص، آيه28.
[8]. سوره قصص، آيه27.
[9]. سوره قصص، آيه26.
[10]. سوره قصص، آيه26.
[11]. سوره آل عمران، آيه19.
[12]. سوره حج، آيه78.
[13]. سوره يوسف، آيه55.
[14]. وسائل الشيعة، ج21، ص281.
[15]. بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج41، ص14؛«وَ قَالَ ع فِي مَوْضِعٍ آخَرَ إِلَهِي مَا عَبَدْتُكَ خَوْفاً مِنْ عِقَابِكَ وَ لَا طَمَعاً فِي ثَوَابِكَ وَ لَكِنْ وَجَدْتُكَ أَهْلًا لِلْعِبَادَةِ فَعَبَدْتُك».
[16]. بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج41، ص14.
[17]. نهج البلاغه(للصبحي صالح)، خطبه186.