اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
بنا شد بعد از فراغ از مقصد اول که شش مسئله را داشت، درباره جمع بين أختين فاطميتين بحث بشود؛ يعني اگر کسي بخواهد دو همسر داشته باشد هر دو سيده باشند و از اولاد فاطمه(سلام الله عليها) باشند، آيا اين جائز است يا جائز نيست؟ غالب فقها(رضوان الله عليهم أجمعين) چون فتوا به جواز ميدادند و به اين روايت عمل نکردند؛ لذا مسئله جمع بين فاطميتين را ذکر نکردند. برخي از اخباريها به استناد اين روايتي که وارد شده است فتوا دادند؛ مثل مرحوم صاحب حدائق[1] و اينها فتوا به حرمت دادند. مستحضريد که جمع بين أختين دو فرض داشت: يکي اينکه در عقد واحد بين اين دو جمع بکند، اين در حقيقت جمع محرَّم است؛ يکي در طول هم باشند که اوّل با يکي از اينها عقد ازدواج برقرار کرد، مرحله بعد با خواهرش که اين دوّمي عقد او باطل است وضعاً و حرام است تکليفاً. جمع بين أختين، خود جمع «بما أنه جمع» حرام است و در صورتي که طولي باشد جمع نيست، بقائاً جمع است نه حدوثاً.
در جريان جمع بين فاطميتين هم همين دو فرض هست: يکي اينکه در عقد واحد دو دخترخانم سيده را بخواهد عقد کند، اين ميشود جمع بين فاطميتين. فرض دوم آن است که با يکي از اين سادات ازدواج کرد در مرحله بعدي با عقد بعدي با يک دخترخانم سيدهاي بخواهد ازدواج کند. برخي از اخباريون که فتوا به حرمت دادند به استناد روايتي است که با دو سند نقل شده است. سندي که مرحوم شيخ طوسي نقل کرده است مرسله است؛ سندي که مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) نقل کرد ضعيف است. حالا ما اين دو روايت را ميخوانيم، بعد تحليل فقهيآن عمل ميآيد، آنگاه نظر بعضي از فقها(رضوان الله عليهم) را در طرح اين مسئله ميخوانيم.
روايت را مرحوم صاحب وسائل(رضوان الله عليه) در کتاب شريف وسائل، جلد بيستم، صفحه 503 باب چهل از ابواب «مَا يَحرم بالمصاهره» ذکر کردند. در آن روايت دارد که «مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَسَنِ عَنِ السِّنْدِيِّ بْنِ الرَّبِيعِ» که اين بيمسئله نيست «عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ رَجُلٍ مِنْ أَصْحَابِنَا» که مرسله است؛ هم درباره سِندي سخن است، او غير از آن علي بن سندي است که خودش هم به ضعف مردود بود و هم در ارسال اين «رَجُلٍ مِنْ أَصْحَابِنَا» که اين دو مشکل را، سندي که شيخ طوسي(رضوان الله عليه) نقل کرده است[2] دارد. «قَالَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ»؛ يک مردي ميگويد من شنيدم که گفته است؛ اين مضمره است و روشن نيست که مرجَع کيست! «عَنْ رَجُلٍ مِنْ أَصْحَابِنَا قَالَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ لَا يَحِلُّ لِأَحَدٍ أَنْ يَجْمَعَ بَيْنَ ثِنْتَيْنِ مِنْ وُلْدِ فَاطِمَةَ عَلَيهَا السَّلام إِنَّ ذَلِكَ يَبْلُغُهَا فَيَشُقُّ عَلَيْهَا قُلْتُ يَبْلُغُهَا قَالَ إِي وَ اللَّهِ». متن روايت اين است که حلال نيست، جائز نيست کسي دو همسر داشته باشد که هر دو سيده باشند؛ زيرا اين به وجود مبارک حضرت صديقه کبري(سلام الله عليها) ميرسد، براي او مشقّت است که اين دو سيده هووي يکديگر باشند، «هما ذرّتان»؛ هووي يکديگر باشند، به يکديگر پرخاش بکنند، از يکديگر ميرنجند؛ اين بر وجود مبارک حضرت ميرسد و رنج ميبرد و مشقّت دارد. راوي ميگويد من سؤال کردم آيا به اين حضرت ميرسد؟ فرمود: «إِي وَ اللَّهِ». اين سند روايت است. اين سند را مرحوم شيخ طوسي با رجالي که يکي سندي بن ربيع است، بعد از محمد بن أبي عمير «رَجُلٍ مِنْ أَصْحَابِنَا» است که ميشود مرسل. با اضمار ذکر کرد «قَالَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ»، معلوم نيست که چه کسي گفته! اگر اين شخص مثل سماعه بود معلوم بود، چون سماعه و امثال سماعه اينها ميرفتند خدمت امام کاغذ دستشان بود، قلم دستشان بود، اوّل ميگفتند: «سئلت أبا جعفر عليه السلام» يا «سألت أبا عبدالله عليه السلام»؛ اوّل نام مبارک حضرت را ميبردند، بعد هشت ـ دَه مسئلهاي را که سؤال ميکردند ميگفتند «سألته»، «سألته»؛ لذا از موثقه سماعه به مضمره ياد نميشود، براي اينکه اوّل آن مسند است، روشن است، ضمير اين «سألته» «سألته» معلوم است که به چه کسي بر ميگردد. مضمره آن روايتي است که از همان آغاز بگويد «سألته»، يا «سمعته»؛ وگرنه اول تصريح بکند که از وجود مبارک حضرت سؤال کردم و در همان مجلس واحد باشد و اين امور را پشت سر هم سؤال بکند، معلوم ميشود مضمره نيست. اما اينجا چنين چيزي نيست؛ چون «رجل» گمنام است و نظير سماعه و امثال سماعه نيست، اعتباري به آن نيست، مضمره بودن آن هم بر وهن آن ميافزايد. پس متناً اين مشکل را دارد، سنداً هم مبتلا به آن دو ـ سه مشکل هست.
همين روايت را که مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله عليه) نقل کرد، مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) هم در کتاب علل «عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِي مَاجِيْلَوِيَّة» که اين مشکل سندي دارد و توثيق نشده، «عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ حَمَّادٍ»[3] که اينها مشکلي ندارند؛ اما آن «مَاجِيْلَوِيَّة» مشکل دارد. «قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِالله عَلَيه السَّلام يَقُولُ». اين اشکال اضمار را ندارد، اشکال ارسال را ندارد و اما در خود اين سند جريان «ماجيلويه» است که توثيق نشده است. پس چه به سند مرحوم شيخ صدوق، چه به سند مرحوم شيخ طوسي، اين روايت مشکل است. يک وقت است که روايت اشکال سندي دارد؛ ولي مورد عمل اصحاب است، اين به تعبير لطيف مرحوم حاج آقاي رضاي همداني ميفرمايد وقتي که خود اين بزرگان به ما ميگويند روايت غير معتبر حجت نيست، روايت ضعيف حجت نيست، بعد همه اين بزرگوارها به اين روايت عمل ميکنند، معلوم ميشود اين «نوع تبيّن»، معلوم ميشود محفوف به قرينه صدور است؛ براي اينکه ما از همين بزرگان ياد گرفتيم روايتي که سندش ضعيف است حجت نيست، خود اينها در رجال، در درايه، در فقهشان اين را بيان کردند؛ اما همه اين بزرگان به اين روايت دارند عمل ميکنند. فرمايش مرحوم حاج آقا رضا در کتاب زکات ايشان اين است که ما مأمور به تبيّن هستيم.[4] در قرآن فرمود: ﴿إِنْ جَاءَکُمْ﴾ کذا کذا ﴿فَتَبَيَّنُوا﴾،[5] و همين عمل فقها «نوع تبيّن» است، ما ديگر بيش از اين چه ميخواهيم؟!
در اينگونه از موارد مطلب برخلاف قاعده است، يک؛ برخلاف اصل است، دو؛ خود روايت ضعيف است، سه؛ اصحاب به آن عمل کردند، چهار. اگر مطابق با قاعده باشد، احتمال ميدهيم که عمل اصحاب به استناد قاعده باشد. اگر مطابق اصل باشد احتمال ميدهيم عمل اصحاب مطابق با اصل باشد. اگر چنانچه مضمون روايتي مخالف اصل است، مخالف قاعده است، هيچ دليلي هم در مسئله وجود ندارد، سند آن هم ضعيف است، ولي همه به آن عمل کردند؛ معلوم ميشود محفوف به قرينه معتبره است. در آن مجلس چند نفر نشسته بودند آنها در حواشي ديگر تأييد کردند، حالا اين آقا که سؤال کرده آدم ناشناسي است. فرمايش ايشان اين است که اگر چنين چيزي بود «هذا نوع تبيّن» ما بيش از تبيّن نميخواهيم، اين هم تبيّن است. در اينگونه از موارد تبيّني هم در کار نيست، اصحاب هم به آن عمل نکردند، سنداً و متناً اين مشکل را دارد. به هر حال اگر مشکل سندي دارد و اصحاب هم به آن عمل نکردند و برخلاف عمومات اوّليه هم هست که فرمود: ﴿وَ أُحِلَّ لَكُمْ ما وَراءَ ذلِكُم﴾،[6] ما چه دليلي داريم بر اين؟! اين اصل کلي، اين عام قرآني دارد که محرَّمات مصاهره آنها هستند، بقيه براي شما حلال است. ما تنها «اصالة الحل» نداريم، تنها «استصحاب حلّيت» ثابت شده نداريم، عام قرآني است که فرمود: ﴿وَ أُحِلَّ لَكُمْ ما وَراءَ ذلِكُم﴾، ديگر از اين دليل معتبرتر چه ميخواهيم؟! در قبال ﴿وَ أُحِلَّ لَكُمْ ما وَراءَ ذلِكُم﴾ بياييم به چيزي که متن آن متزلزل است، سند آن غير معتبر است عمل بکنيم! لذا فقها نوعاً اين را تعرّض نکردند، اخباريها به آن تعرّض کردند. البته آنها حالا بحث دامنهداري داشتند که آيا اين دخترخانم که سيده هستند بايد «فاطمتين من الجانبين» باشند؛ يعني از طرف پدر و مادر فاطمي باشند، يا «فاطميتين من الأب» باشند، يا نه، «فاطميتين من الأم» هم کافي است؟ اگر دو نفر مادرشان سيده است، پدرشان سيد نيست، آيا هست يا نه؟ در مسئله خمس و امثال خمس فرمودند که به استناد ﴿ادْعُوهُمْ لِآبائِهِم﴾[7] و مانند آن، خمس به کسي که از طرف مادر سيده است نميرسد؛ گرچه برخي از علما گفتند ميرسد، ولي معروف بين فقها(رضوان الله عليهم) اين است که گفتند ﴿ادْعُوهُمْ لِآبائِهِم﴾، معيار پدر است، سيادت به لحاظ پدر است. بين حکم کلامي و بين حکم فقهي فرق است؛ از نظر احترام، از نظر کرامت، بله فرقي نيست؛ کسي که از طرف مادر سيد باشد يا از طرف پدر سيد باشد، هر حرمتي که براي سيد است يا احترامي که براي سيد است يا کرامتي که براي سيد است، براي اين ثابت است، چون اولاد زهرا(سلام الله عليها) هستند؛ اما از نظر حکم فقهي مسئله ايام عادت که خمسين است يا ستّين؟ مسئله سهم سادات که ميرسد يا نه؟ زکات حرام است يا نه؟ زکات فطر سيد به سيد ميرسد، زکات مال سيد به سيد ميرسد، اينگونه از احکام براي کسي است که از طرف پدر سيد باشد. اينجا برخيها ميگويند نه، از طرف مادر هم سيد باشد در صورتي که ما به اين روايت عمل بکنيم اگر از طرف مادر سيد باشد هم کافي است، چرا؟ چون يک وقت است که حکم درباره فاطمي است، ميگويند اين شناسنامه و اين نسبت به لحاظ پدر است؛ اما آنچه که در اين روايت دارد اين است که اولاد فاطمه، اولاد فاطمه شامل نوه دختري هم ميشود. آنچه که در اين روايت است اين است که «لَا يَحِلُّ لِأَحَدٍ أَنْ يَجْمَعَ بَيْنَ ثِنْتَيْنِ مِنْ وُلْدِ فَاطِمَةَ»؛ اينکه نوه دختري حضرت زهرا(سلام الله عليها) هم وُلد اوست. ممکن است به او خمس نرسد، زکات بر او حرام نباشد؛ اما وُلد فاطمه هست.
پرسش: ...
پاسخ: بله، اگر سخن از «إبن» بود بله، إبن و مانند آن هست. استدلال فراواني که ائمه(عليهم السلام) کردند؛ مثلاً خود موسي بن جعفر(سلام الله عليه) در برابر هارون که هارون رفته بود مدينه در کنار حرم مطهر حضرت ـ همين بني العباس با بني أبيطالب و عبد المطلب و اينها پسرعمو بودند ـ خواست اظهار تقرّب به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در حرم مطهر نبوي بکند، تعبير «السَّلامُ عَلَيْکَ يَابْنَ عَمّ» را کرد. وجود مبارک امام کاظم(سلام الله عليه) هم حضور داشت، بعد نوبت به او رسيد جلوتر رفت و گفت: «السَّلامُ عَلَيْکَ يَا أَبَه»، هارون ديگر جا زد! بعد گفت چطور شما ميگوييد «يَا أَبَه» شما هم بگوييد «يَابْنَ عَمّ»؟! فرمود ما فرزندان زهراييم، فرزندان زهرا فرزندان پيغمبرند.[8] آنوقت جريان حضرت عيسي را استدلال کرد که قرآن کريم وقتي که فرزندان حضرت ابراهيم و اينها را ميشمارد، اولاد ابراهيم و اينها را ميشمارد، انبياي قبلي هستند يکي هم عيسي(سلام الله عليه) است، عيسي که از راه مادر فرزند آنهاست، از راه پدر که فرزند آنها نيست؛ ديگر هارون را ساکت کرد. اين عوامفريبي هارون را در همانجا گرفت. استدلال فراواني کردند، بعد به آيه مباهله هم استدلال کردند که فرمود: ﴿نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ﴾،[9] فرمود حسنين(سلام الله عليهما) فرزندان پيغمبرند. اگر آيه مباهله حسنين(سلام الله عليهما) را فرزندان پيغمبر ميشمارند؛ پس معلوم ميشود که نوه دختري هم فرزند انسان است. آن شعر جاهلي را ابطال کردند. در جاهليت اين شعار رسمي با اين شعر بيان ميشد که:
«بَنُونَا بَنُو أَبْنَائِنَا وَ بَنَاتُنَا ٭٭٭ بَنُوهُنَّ أَبْنَاءُ الرِّجَالِ الْأَبَاعِدِ»[10]
اين شعر رسمي، مدرک شناسنامه آنها بود؛ ميگفتند فرزندان ما همان بچههاي نوههاي پسري ما هستند؛ اما نوههاي دختري فرزندان مردان ديگر هستند «بَنُونَا بَنُو أَبْنَائِنَا»، اما «وَ بَنَاتُنَا ٭٭٭ بَنُوهُنَّ أَبْنَاءُ الرِّجَالِ الْأَبَاعِدِ». اين شعر، قانون رسمي آنها بود و اسلام آمده اين را ابطال کرده است.
اگر يک وقتي خود همين اسلام بين احکام فرق بگذارد بفرمايد از نظر کرامت کسي نوه دختري يا پسري حضرت زهرا(سلام الله عليها) باشد کرامت او محفوظ است؛ اما حکم فقهي او از نظر عادت ماهانه خمسين است يا ستّين؟ زکات ميرسد يا نه؟ چه زکات مال و چه زکات فطر، خمس ميرسد يا نه؟ اين را فقه بايد مشخص بکند. فقه طبق روايات ما گفتند که به اينها نميرسد؛ اما اگر يک جا متن روايت اين بود که «وُلد فاطمه»، «وُلد فاطمه» شامل اينها هم ميشود، نفرمود «فاطمي» تا ما بگوييم اين نَسَب به اعتبار پدر است.
عمده آن است که اين متن روايت مضطرب است، براي اينکه مضمره است و معلوم نيست چه کسي گفته است و سند آن هم معتبر نيست؛ لذا برخي از فقها فرمودند که نبايد اينگونه از مسائل را مطرح کرد. مرحوم آقا شيخ حسن پسر مرحوم کاشف الغطاء که او چند سال قبل از مرحوم صاحب جواهر رحلت کرده است، تقريباً معاصر هم بودند، ايشان در کتاب شريف أنوار الفقاهة، جزء هشتم، صفحه 176 اين مسئله را مطرح ميکنند، ميفرمايد: «فائدة: قد يحرم بعض المتأخرين من الإخباريين الجمع بين الفاطميتين لما ورد عن ابن أبي عمير عن أبان بن عثمان عن حماد قال سمعت أباعبدالله عليه السلام» اين نقل مرحوم صدوق را ذکر ميکند «يقول لا يحل لأحد أن يجمع بين ثنتين من وُلد فاطمه عليها السلام إن ذلک يبلغها فيشقّ عليها»؛ ابان ميگويد به حضرت عرض کردم «قلت يبلغها قال إي والله». «الي يوم القيامة» اين حکم هست؛ اينها باخبر ميشوند که يک مردي با دوتا دخترخانم سيده ازدواج کرده است، حالا در عقد واحد يا در دو عقد، جمع بين فاطميتين است و اين مطلب را تأييد کرد که «إن للشقة نوع إيذاء لها» ـ اين تعبير با آن روايتي که در وسائل خوانديم نبود ـ حالا به حضرت سخت ميگذرد فرمود نه، تنها مشقّت نيست، بر او شاقّ نيست، اين مشقّت ايذاء است و وقتي ايذاء شد مشمول نفرين پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است که «مَنْ آذَاهَا فَقَدْ آذَانِي»[11] صغرا را با اين درست ميکند، ميفرمايد «إي والله و أيده أن للمشقّة نوع إيذاء لها و إيذائها کإيذاء رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم)». ما اين را مضمون در وسائل نداشتيم. اين مضمون را بحراني در حدائق نقل کرده است. اين روايت مسند نيست. آن روايتي که مرحوم صدوق نقل کرد اينها را نداشت، آنکه شيخ طوسي نقل کرد اينها را نداشت. در اينجا سندي که نشان دادند اين است که مرحوم بحراني در حدائق نقل کرده است. مرحوم آقا شيخ حسن پسر کاشف الغطاء که اين أنوار الفقاهة را مرقوم فرمود ـ کتابي است متقن، و تقريباً يک چند سالي قبل از مرحوم صاحب جواهر رحلت کرده است ـ بعد از نقل اين گزارش ميفرمايد: «و هو ضعيف جداً لا يکاد أن يعدّ في الأقوال»؛ اين را نبايد جزء اقوال مسئله شمرد. اگر مسئله مطرح شد يکسره بگويند که اين جائز است، اين حلال است، همين! اين را نبايد جزء اقوال شمرد، «لمخالفته الکتاب»؛ براي اينکه قرآن فرمود: ﴿وَ أُحِلَّ لَكُمْ ما وَراءَ ذلِكُمْ﴾، اين چه حرمتي است که شما ذکر ميکنيد! اين مخالف قرآن است! «و السنة» روايتهايي که به نحو عموم بعد از آن محرّمات مصاهره ميفرمايد که ماعداي اينها حلال است اين روايت با آنها مخالف است. «و الإجماع بقسميه» اجماع محصّل و اجماع منقول. چهارم: «و السيرة القطعية من زمن الأئمة (عليهم السلام) إلي يومنا هذا»، خيليها از افراد هستند که دوتا همسر دارند و هر دو هم سيده هستند و افتخار هم ميکنند که ما داماد حضرت هستيم؛ اين سيره مؤمنين است، سيره علما است. به اين چهار دليل اين مطلب ضعيف است. «و السيرة القطعية من زمن الأئمة عليهم السلام إلي يومنا هذا سيّما لرجال الفاطميين»، خود سادات اين کار را دارند ميکنند، خيلي از اولاد فاطمه دو همسر دارند و هر دو هم سيده هستند.
پرسش: ...
پاسخ: به هر حال چون اين هووها «هم الذرّتان» با هم نميسازند، باعث مشقّت وجود مبارک زهرا(سلام الله عليها) است. آنکه روايت بود و ما از صدوق و شيخ طوسي شنيديم، سخن از اينکه «و المشقّة إيذاء» و اين ايذاي حضرت زهرا(سلام الله عليها) ايذاء پيغمبر است؛ اينها استنباطهاي خود صاحب حدائق است که «مَنْ آذَاهَا فَقَدْ آذَانِي». اينکه در روايت نبود! «و السيرة القطعية من زمن الأئمه (عليهم السلام) إلي يومنا هذا سيما لرجال الفاطميين بأنفسهم و لو حرّم ذلک»، خدا اين را تحريم کرده بود يا «حَرُم ذلک بل لو کان مکروهاً لحصر فيه الاختلاف»، اين کار کراهت هم ندارد. «و تساءلت عنه الرجال»، اگر يک شبههاي بود، به هر حال مردم از مراجع سؤال ميکردند، اصلاً چنين چيزي را سؤال نميکنند، کسي هم احتمال حرمت نميدهد. «و تساءلت عنه الرجال و کثر فيه القيل و القال و کل ذلک دليل خلوّه من الإشکال»،[12] دليل است که جمع بين فاطميتين محذوري ندارد. اين خلاصه فرمايش مرحوم آقا شيخ محمد حسن پسر بزرگ مرحوم کاشف الغطاء است.
پرسش: ...
پاسخ: وجود مبارک فاطمه زهرا(سلام الله عليها) براي همه مؤمنين مادر هست و اگر کسي اين سفارش پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را قبول کرده باشد که «أَنَا وَ عَليٌّ أَبَوَا هَذَهِ الاُمَّة»[13] آن شيعيان خاص آمدند قبول کردند ابوّت حضرت امير را؛ اگر ابوّت حضرت امير را قبول کردند، مادر آنها ميشود صديقه کبري(سلام الله عليهما). آنوقت چه فرقي است بين شيعياني که او را به عنوان مادري قبول کردند يا فرزندان نسبي او؟ براي آنها قصه بخورد، براي اينها قصه نخورد؟!
پرسش: ...
پاسخ: نه، آن درست است، اصل بنوّت است؛ اما مشقّت داشتن آن! در اصل اينکه اينها فرزندان حضرت زهرا هستند که «مما لا ريب فيه» است؛ اما جمع بين اينها محرّم است مشکل هست، اساس کار اين است! وگرنه«مما لا ريب فيه» فرزندان زهرا هستند، هيچ ترديدي نيست. از نظر کرامت، از نظر احترام حکمي که براي نوه پسري است براي نوه دختري هم هست، جهت آن «مما لاريب فيه» است؛ اما بحثهاي حکم فقهي دارند، الآن مثلاً خمس به اينها برسد، ميگويد نميرسد؛ زکات براي اينها حرام باشد، ميگويد حرام نيست. حکم فقهي يک مسئله است، آن کرامت کلامي مسئله ديگر است.
حالا روز چهار شنبه است يک مقدار تبرّکاً چون نام مبارک حضرت فاطمه(سلام الله عليها) مطرح شد و ايام فاطميه هم در پيش است، اين روايت نوراني را که مرحوم کليني(رضوان الله تعالي عليه) در جلد اول کافي در «کتاب الحجة» در «بَابُ مَوْلِدِ الزَّهْرَاءِ فَاطِمَةَ سَلَامُ الله عَلَيهَا» نقل کردند اين را تبرّکاً بخوانيم. جلد اوّل، صفحه 458 البته کافي چاپهاي فراواني دارد؛ اما جلد اول «کتاب الحجة» «بَابُ مَوْلِدِ الزَّهْرَاءِ فَاطِمَةَ سَلَامُ الله عَلَيهَا» ميفرمايد: «وُلِدَتْ فَاطِمَةُ عَلَيْهَا وَ عَلَى بَعْلِهَا السَّلَامُ بَعْدَ مَبْعَثِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّي الله عَلَيه وَ آلِهِ وَ سَلَّم بِخَمْسِ سِنِينَ» پنج سال بعد از مبعث به دنيا آمده است. «وَ تُوُفِّيَتْ عَلَيهَا السَّلام وَ لَهَا ثَمَانَ عَشْرَةَ سَنَةً وَ خَمْسَةٌ وَ سَبْعُونَ يَوْماً» هيجده سال و 75 روز. «وَ لَهَا ثَمَانَ عَشْرَةَ سَنَةً وَ خَمْسَةٌ وَ سَبْعُونَ يَوْماً وَ بَقِيَتْ بَعْدَ أَبِيهَا صَلَّي الله عَلَيه وَ آلِهِ وَ سَلَّم خَمْسَةً وَ سَبْعِينَ يَوْماً» همين 75 روز است. ـ حالا اينکه اختلاف است «سبعون» بود يا «تسعين» بود؛ 75 روز است يا 95 روز، براي اينکه در آن خطهاي کوفي و غير کوفي بين «سبعين» و «تسعين» گاهي اختلاف و اشتباه پيش ميآمد ـ اين مولد آن حضرت، آن هم رحلت آن حضرت.
اوّلين روايتي که مرحوم کليني از «مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ ابْنِ رِئَابٍ عَنْ أَبِي عُبَيْدَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَلَيه السَّلام» نقل ميکند اين است؛ حالا اين روايت را نگاه کنيد تا عظمت آن حضرت مشخص بشود که او چه مقامي داشت! وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) فرمود: «إِنَّ فَاطِمَةَ عَلَيهَا السَّلام مَكَثَتْ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّي الله عَلَيه وَ آلِهِ وَ سَلَّم خَمْسَةً وَ سَبْعِينَ يَوْماً» 75 روز حضرت زنده بودند. «وَ کَانَ» اين حضرت «دَخَلَهَا حُزْنٌ شَدِيدٌ عَلَى أَبِيهَا» در اثر رحلت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بسيار محزون بود «وَ كَانَ يَأْتِيهَا جَبْرَئِيلُ فَيُحْسِنُ عَزَاءَهَا عَلَی أَبِيهَا وَ يُطَيِّبُ نَفْسَهَا وَ يُخْبِرُهَا عَنْ أَبِيهَا وَ مَكَانِهِ وَ يُخْبِرُهَا بِمَا يَكُونُ بَعْدَهَا فِي ذُرِّيَّتِهَا وَ كَانَ عَلِيٌّ عَلَيه السَّلام يَكْتُبُ ذَلِكَ». اين روايت را چطور ميشود معنا کرد؟! درباره ائمه ما چنين مقامي نداريم! نگاه بفرماييد؛ فرمود بسيار غمگين ميشد اينها درست است. امام(رضوان الله عليه) يک وقتي اين را مطرح کرد، جبرئيل براي هر پيغمبري هم نازل نميشد، براي امام مگر جبرئيل نازل ميشد؟! حالا يک وقتي يک کرامتي ويژهاي مثلاً باشد. جبرئيل نازل بشود! اخبار غيبيهاي که بر ذريه او «إلي يوم القيامة» وارد ميشود همه اينها را شرح بدهد! بعد اين حفظ بکند! بعد به وجود مبارک حضرت امير املاء بکند! حضرت امير کاتب اين وحي باشد! آن وحي تشريعي تمام شده؛ اما وحيهاي تسديدي و اِخبار غيب و اينها که «إلي يوم القيامة» هست. آن وحيايي که وجود مبارک حضرت امير در نهج البلاغه بعد از رحلت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) دارد ميفرمايد: «لَقَدِ انْقَطَعَ بِمَوْتِكَ مَا لَمْ يَنْقَطِعْ بِمَوْتِ غَيْرِكَ»،[14] اين وحي دين و تشريعي است، بله دين تمام شد؛ حکم جديدي بيايد حلالي، حرامي، طهارتي اينها نيست. در نهج البلاغه دارد که با رحلت شما چيزي قطع شده است که با رحلت هيچ پيغمبري قطع نميشد؛ براي اينکه بعد از موسي عيسي بود، بعد از عيسي شمائيد. اين ﴿لَقَدْ وَصَّلْنا لَهُمُ الْقَوْل﴾[15] يعني همين! ﴿لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا تَتْرا﴾[16] يعني همين! اين ﴿تَتْرا﴾ يعني «وترا» يعني «متواتر». «وَتَرَ» وقتي خواستيم بگوييم متواتر است ميگوييم ﴿تَتْرا﴾؛ مثل «تقوا»، «تاء» تقوا که جزء کلمه نيست، اصل آن «وقي» است؛ اين هم اصل آن «وَتَرَ» است. در اين آيه که خدا ميفرمايد انبياء ﴿تَتْرا﴾ هستند؛ يعني متواترند. پس ﴿لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا تَتْرا﴾ يعني «متواتر». قبلي رحلت کرده، بعدي هست. با موت قبلي وحي منقطع نميشود، براي اينکه پيامبر بعدي هست؛ اما درباره آخرين پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) وجود مبارک حضرت امير دارد «لَقَدِ انْقَطَعَ بِمَوْتِكَ مَا لَمْ يَنْقَطِعْ بِمَوْتِ غَيْرِكَ» ديگر شريعتي نيست. اين وحي فقهي، شريعتي، ديني که در متن دين باشد، حلال و حرامي باشد شريعتي باشد، بله قطع شد؛ اما وحيهاي تسديدي، علم به غيب اينها که مرتّب براي انبياء مخصوصاً الآن براي وجود مبارک حضرت هست. يک مطلب اين است که وحي تسديدي و علم غيب و اينها قطع نشد، يکي اينکه آورنده اين وحي جبرئيل(سلام الله عليه) است! چه مقامي هست اين؟! اين به تعبير خود مرحوم کليني که فرمود: «وَ کَانَ يَأْتِيهَا» اين «کان» براي استمرار است. اصلاً «کان» براي چه ميآورند؟ يک وقتي ميگويند «أتاها»؛ يعني آمد و گزارش داد؛ اما « کَانَ يَأْتِيهَا» براي مفيد استمرار است؛ اصلاً اين «کان» را در اينگونه موارد براي افاده استمرار ميآورند. يک وقتي ميگويند فلان امام اين را گفت، فلان امام اين کار را انجام داد، اين اصل جواز از آن استفاده ميشود؛ اما اگر بگويند «کان يفعل کذا» استحباب استفاده ميشود؛ خيلي يعني خيلي فرق است! اگر اين «کان» نباشد، اصل جواز اين عمل ثابت ميشود که امام اين کار را کرد؛ اما وقتي بگويند مستمرّاً اين کار را انجام ميداد يعني حداقل مستحب است. «و کان يفعل» غير از «فَعَلَ» است؛ اينجا هم فرمود «کَانَ يَأْتِيهَا»؛ يعني مستمرّاً جبرئيل ميآمد مدام گزارش ميداد. «وَ كَانَ يَأْتِيهَا جَبْرَئِيلُ فَيُحْسِنُ عَزَاءَهَا» عزاي آن حضرت(سلام الله عليها) را، تعزيت و تسليت آنها را به نيکي انجام ميداد؛ مکرّر ميآمد عرض تسليت ميکرد، عرض تعزيت ميکرد «فَيُحْسِنُ عَزَاءَهَا عَلَى أَبِيهَا وَ يُطَيِّبُ نَفْسَهَا». عمده اين است «وَ يُخْبِرُهَا عَنْ أَبِيهَا وَ مَكَانِه»؛ پيغمبر الآن در چه شرائط است، در کدام قسمت بهشت است، چه کساني با او ارتباط دارند! اين گزارش وضع روزانه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در بهشت را به وجود مبارک زهرا ميداد «وَ يُخْبِرُهَا». دارد حضرت که وارد ميشد پيغمبر «يَقُومُ إِلَيْهَا»، نه «يَقُومُ لها»! يک وقت است انسان به احترام کسي پا ميشود؛ اما نه، چند قدم جلو ميرود. اين «يَقُومُ لها» غير از «يَقُومُ إِلَيْهَا» است. آنجا که احترام حضرت را ميکند دارد که «يَقُومُ إِلَيْهَا»؛ يعني به استقبال او ميرفت. اگر در روايت اين بود که هر وقت زهرا(سلام الله عليها) وارد ميشد پيغمبر «يَقُومُ لها»، اين اصل تواضع است؛ يعني به احترام او پا ميشد؛ اما «يَقُومُ إِلَيْهَا»؛ يعني به استقبال او ميرفت. ـ البته در اين روايت اين تعبير نيست ـ فرمود: «وَ يُخْبِرُهَا عَنْ أَبِيهَا وَ مَكَانِهِ وَ يُخْبِرُهَا بِمَا يَكُونُ بَعْدَهَا فِي ذُرِّيَّتِهَا»، اين چه مقامي است؟! به ذراري شما چه ميرسد، در عصر حضرت چه ميآيد، اينها را به وجود مبارک حضرت زهرا ميگفت. آنوقت وجود مبارک حضرت زهرا(سلام الله عليها) اينها را که از جبرئيل تحويل ميگرفت «وَ كَانَ عَلِيٌّ عَلَيه السَّلام يَكْتُبُ ذَلِكَ»،[17] اين هم «کان» است؛ يک قضيه «في واقعة» نبود، نه در طي اين 75 روز مرتّب ميآمدند و گزارش ميدادند و اين گزارشها را وجود مبارک حضرت زهرا(سلام الله عليها) املاء ميفرمود و حضرت امير(سلام الله عليه) مينوشت اين ميشد مصحف فاطمه(سلام الله عليهم أجمعين).
«و الحمد لله رب العالمين»
[1]. الحدائق الناضرة في أحكام العترة الطاهرة، ج23، ص 109.
[2]. تهذيب لأحکام، ج7، ص462.
[3]. علل الشرائع، ج2، ص590.
[4]. مصباح الفقيه، ج13.
[5]. سوره حجرات، آيه6.
[6]. سوره نساء، آيه24.
[7]. سوره احزاب، آيه5.
[8]. الکافي(ط ـ الإسلامية)، ج4، ص553.
[9]. سوره آلعمران، آيه61.
[10]. المغني(ابن قدامه)، ج6، ص17.
[11]. من لا يحضره الفقيه، ج4، ص125.
[12]. أنوار الفقاهة ـ كتاب النكاح(لكاشف الغطاء، حسن)، ص114.
[13]. معاني الاخبار، متن، ص52.
[14]. نهج البلاغة(للصبحي صالح)، خطبه235.
[15]. سوره قصص، آيه51.
[16]. سوره مؤمنون، آيه44.
[17]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج1، ص458.