اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
کتاب نکاح که تقسيم شد به نکاح دائم و منقطع و نکاح أمه، در نکاح دائم چهار فصل بود: فصل اوّل آداب عقد بود که هنوز تمام نشده، فصل دوّم در خود عقد است، سوّم در اولياي عقد است، چهارم در احکام و مسائل مترتّبه بر عقد نکاح است.[1] در فصل اوّل که سخن از آداب عقد بود، مسئله استحباب نکاح و گاهي وجوب نکاح و همچنين استحباب وليمه و استحباب خطبه اينها گذشت و به مناسبت اينکه شخص ميتواند زني که ميخواهد با او ازدواج کند نگاه کند، مسئلهٴ جواز نظر به نامَحرَم مطرح شد. نظم طبيعي همان طوري که قبلاً اشاره شد اين است که اوّل حکمِ حرمت مشخص شود، بعد موارد استثناء؛ يعني نگاه به نامَحرم جايز نيست، مگر در مواردي که استثناء شده، يکي از آن مواردي که استثناء شده اين است که مرد نامَحرم، زني را که ميخواهد با او ازدواج کند ميتواند نگاه کند، اين جزء موارد استثناست، اين نظم صناعي است؛ لکن چون محور بحث حرمتِ نظر به نامَحرم نبود، محور بحث اين بود کسي که ميخواهد ازدواج کند ميتواند نگاه کند؛ لذا از اوّل اين مواردِ استثنايي ذکر شده است، به همين مناسبت مرحوم محقق در متن شرايع و خيلي از فقها عناوين چهارگانه را مطرح کردند: يکي نگاه مرد به مرد، يکي نگاه زن به زن، يکي نگاه مرد به زن، يکي نگاه زن به مرد. آنچه که مدار اصلي است نگاه مرد به زن است؛ اما نگاه زن به مرد هم در کنار اين ذکر شده است. اصل حکمِ اوّلي درباره مردِ نامَحرم و زنِ نامَحرم، عدم جواز نظر است؛ هم از طرف مرد و هم از طرف زن، براي اينکه آيهٴ کريمه سوره مبارکه «نور» که دارد ﴿قُل لِّلْمُؤْمِنِينَ يُغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ﴾،[2] همان کريمه دارد که ﴿قُل لِّلْمُؤْمِنَاتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصَارِهِنَّ﴾،[3] همان آيهاي که دستور چشمپوشي به مردها را صادر ميکند، دستور چشمپوشي به زنها را هم صادر ميکند. مرد حق ندارد زنِ نامَحرم را نگاه کند «الا ما خرج بالدليل»، زن هم حق ندارد مرد نامَحرم را نگاه کند «الا ما خرج بالدليل».
يک مسئله مربوط به وجوب «سَتر» است که چه کسي بپوشاند و چقدر بپوشاند؟ در مسئله وجوب «سَتر» آن هم متقابل است؛ يعني مرد خود را از زن بپوشاند و لُخت نشود، زن هم خود را از مرد بپوشاند و عُريان نشود. منتها در مسئله جواز نظر فرقي نيست؛ ولي در وجوب «سَتر» فرق کامل هست. بر زن واجب است که خود را بپوشاند «الا ما خرج بالدليل»، بر مرد واجب نيست آن اندازهاي که بر زن واجب است خود را بپوشاند. مرد در محيط کار خودش هست يا در مغازه خودش هست، دستش بيش از آن اندازهاي که براي زن گفتند وجه و کفّين جايز است، براي مرد جايز است، او ميتواند صائد خود را نشان بدهد و باز باشد براي کسب و کار؛ امّا آنجايي که براي ضرورت نيست و براي کسب و کار ضروري نيست بازوي خودش را نشان بدهد، آن هم معلوم نيست؛ البته سالمندان همانطوري که زنها مستثنا هستند بنام قواعد از نساء،[4] براي مردهايي که سالمند هستند؛ حالا يا پير هستند يا ميانسال هستند، پوشاندن بازو شايد ضرورت نداشته باشد؛ ولي براي جوان معلوم نيست که باز گذاشتن بازو جايز باشد. به هر تقدير وجوب«سَتر» براي زنها هست که ﴿لاَ يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلاّ لِبُعُولَتِهِنَّ﴾[5] و مانند آن از مَحارم؛ امّا چنين دستوري به مرد داده نشد که خودش را بپوشاند و گردن خودش را بپوشاند و سينه خودش را بپوشاند و مانند آن؛ مگر مواردي که «خرج بالدليل». آن حکم اصلي که نگاه مرد به زن جايز نيست، هنوز نيامده که مرحوم محقق در متن شرايع بعد ذکر ميکنند، فعلاً موارد استثنا را ذکر کردند. در موارد استثنا يک جايي که مرد بخواهد با زني ازدواج کند گفتند نکاح جايز است. وسيعترين نظر فتواي مرحوم صاحب جواهر بود،[6] همان فتوا را مرحوم آقا سيد محمد کاظم قبول کرد،[7] همان فتوا را مرحوم آقا سيد عبد الأعلاي سبزواري(رضوان الله عليهم اجمعين) قبول کردند؛[8] امّا آن مختاري که صاحب جواهر به صورت باز فتوا دادند، بسياري از بزرگان احتياط کردند مرحوم آقاي سيد ابوالحسن احتياط کردند، مرحوم آقاي بروجردي احتياط کردند، سيدنا الاستاد امام(رضوان الله عليه) احتياط کرد، مرحوم آقاي خوئي احتياط ميکنند[9] که آنطوري که صاحب جواهر فتوا دادند، صاحب جواهر احتياط استحبابي ميکنند، اينها احتياط وجوبي. به آن مقدار احتياط وجوبي است که نگاه نکند مرد نسبت به زني که ميخواهد ازدواج کند؛ چه اينکه بعضيها گفتند خصوص زني که با او ميخواهد ازدواج کند ميتواند نگاه کند، نه اينکه همه زنها را نگاه کند تا يکي را بپسندد، اين هم از نظر احتياط بعضيها احتياط استحبابي کردند و بعضي احتياط وجوبي. سلسله بحث رسيد به اينکه نگاه به زنهاي اهل ذمّه چه حکمي دارد؟ و نگاه به زنهاي اهل باديه و خيمهنشين و چادرنشين و ايل و امثال اينها چه حکمي دارد؟ درباره نساي اهل ذمّه گفتند به اينکه تعليلي در روايت شده که اينها «بمنزلة الإماء» است، اين علت خيلي روشن نيست، اگر امام معصوم(سلام الله عليه) حضور داشته باشد که حکم خدا را خودش آشناست؛ ولي ما از اين علت بخواهيم استفاده کنيم که نساء اهل ذمّه به منزله کنيزان مسلمين هستند، اثبات اين آسان نيست.
پرسش: ...
پاسخ: امام معصوم که باشد چون مِلک دارد، اين «لانَّهُنَّ مِلکٌ لِلامَامِ» اين «لام»، يعني چه؟ با اينکه نساء اهل ذمّه شوهر دارند، چگونه مال امام هستند؟! لذا خود امام معصوم(سلام الله عليه) ميداند چه کند.
در اين روايتي که مربوط به اهل «طَحامه» و مانند آن بود، بين بزرگان ما اختلاف است که آيا اين روايتِ عبّاد بن صُهيب معتبر هست يا نه؟ «عبّاد» اسم چند نفر است، «صُهيب» هم اسم چند نفر هست؛ اما عبّاد بن صُهيب مشخص است چند نفر نيستند؛ برخيها مثل مرحوم آقا سيد عبد الأعلاي سبزواري نظر شريفشان اين است که اين خبر ضعيف است، يک؛ جبران عملي نشده، دو؛ پس نه پشتوانه دروني دارد، نه پشتوانه بيروني و چون اين چنين است نميشود به اين خبري که دارد «لِأَنَّهُمْ إِذَا نُهُوا لَا يَنْتَهُونَ»،[10] «إِذَا نُهِينَ لايَنتَهِين»[11] عمل بکنيم. پس زنهاي اهل باديه، اهل ايل و بياباننشين مثل زنهاي شهرياند، هيچ فرقي ندارند، «إِذَا نُهِينَ لايَنتَهِين» اين روايت چون سندش ضعيف است، مورد عمل نيست؛ لکن ديگران گفتند نه، شما نگاه نکنيد به اينکه مرحوم صاحب جواهر(رضوان الله عليه) از اين روايت به خبر تعبير کرده،[12] اگر مرحوم صاحب جواهر هميشه اين اصطلاح را رعايت ميکرد؛ آنجا که ميفرمود خبر، معلوم میشود معتبر نيست، آنجا که دارد صحيحه يا موثّقه يا حَسنه معتبر هست، اگر هميشه همين اصطلاح را رعايت ميکرد، درست بود؛ شما دليلي نداريد به اينکه اين خبر ضعيف است. اگر بخواهيد از فرمايش صاحب جواهر کمک بگيريد که ايشان از روايت عبّاد بن صُهيب به خبر تعبير کرده است، اين سخن تام نيست، براي اينکه صاحب جواهر در همه کلمات برابر اين اصطلاح نميگويد؛ گاهي ميبينيد که يک خبر را مرحوم صاحب جواهر از آن به خبر تعبير ميکند، گاهي صاحب جواهر از همان خبر در جاي ديگر به صحيحه يا موثّقه ياد ميکند، معلوم ميشود که اين تعبير رعايت اصطلاح نيست در همه موارد و اگر رجوع به رجال کنيد، خب نجاشي، عبّاد بن صُهيب را توثيق کرده، شما چه دليلي داريد به اينکه اين خبر صحيح نيست؟ پس اگر صاحب جواهر از اين روايت به خبر تعبير کرده است، پس اين خبر صحيح نيست؛ اين تام نيست، براي اينکه صاحب جواهر(رضوان الله عليه) در همه موارد برابر اصطلاح سخن نميگويند، نشانهاش آن است که درباره يک روايت معين، گاهي خبر تعبير ميکند و گاهي صحيحه. اگر سند رجالي ميخواهيد، نجاشي، شخص عبّاد بن صُهيب را توثيق کرده است. اين عبّاد بن صُهيب دارد که «إِذَا نُهِينَ لايَنتَهِين»؛ امّا اين علت نيست که اگر انسان بتواند به زنهاي مسلمانِ شهري که نهي از منکر در آنها اثر نميکند، به آنها هم نگاه بکند، بلکه اين يک حکم خاصي است دربارهٴ ايلات و باديهنشينها و مانند آن که ضعف فرهنگي دارند؛ امّا درباره کساني که حق برايشان روشن شد، ضعف فرهنگي ندارند، سفاهتي ندارند، «ضعيف الرأي» نيستند، اين حکم جاري نيست.
پس نگاه به نساء اهل ذمّه، بيش از زنهاي عادي ميشود نگاه کرد؛ امّا تا اندازهاي که اينها هتک حرمت کردند. درباره نساء باديهنشين هم همچنين، به مقداري که اينها هتک حرمت کردند. اينکه در کتابهاي فقهي آمده به مقداري که اينها هتک حرمت کردند يعني چه؟ عصاره آن اين است که هر کسي يک آبرويي دارد، حفظ آبرو بر خود شخص واجب است، چون حق الهي و او امين است، حق ندارد اين حقّ الهي را از بين ببرد و براي ديگران هم لازم است که به اين حق تعدّی نکنند؛ حالا اگر کسي به سوء اختيار خودش اين حق را هتک کرده است و رعايت نکرده، بر ديگران واجب نيست که اين حق را رعايت کنند، يک مثالي مرحوم آقاي خويي[13] و امثال ايشان ذکر ميکنند، ميگويند چرا نگاه به نساء باديه و بياباننشين جايز است؟ براي اينکه «إِذَا نُهِينَ لايَنتَهِين»؛ اين «إِذَا نُهِينَ لايَنتَهِين» يعني چه؟ يعني اينها حيثيت خود و حرمت خود و حق خودشان را رعايت نکردند، چون حق خودشان را، حيثيت خودشان را و آبروي خودشان را رعايت نکردند، به همان نسبت حفظ اين آبرو و حق بر ديگران واجب نيست. يک زن مسلمان که خودش را ميپوشاند اين حيثيت را رعايت کرده بر ديگران هم واجب است که اين حيثيت را رعايت کنند و نگاه نکنند؛ امّا کسي که باز به صحنه ميآيد و وارد جامعه ميشود، معلوم ميشود حق و حيثيت خودش را رعايت نکرده، چون حيثيت خودش را رعايت نکرده، حفظ اين حيثيت و رعايت اين حيثيت بر ديگران واجب نيست. اين فتواي فقهي را که شما باز ميکنيد دو تا پيام دارد: يکي اينکه حجاب و حيثيت زن براي خودِ زن و حقّ الهي است که در اختيار اوست، دوّم اين است که نگاه به نامَحرَم اهانت به اوست، وارد شدن در حريم اوست و حقّ اوست؛ تنظير ميکنند به مسئله غيبت، آبروي ديني هر کسي مال خود اوست، يک؛ حفظ اين آبرو واجب است، دو؛ حالا اگر کسي متجاهر به فسق شد، او حيثيت خودش را رعايت نکرد، حفظ اين حيثيت و حفظ اين آبرو بر ديگران واجب نيست؛ لذا غيبت کسي که متجاهر به فسق است جايز است، چون غيبت کردن اظهار نقص و عيب ديگري را در برداشتن است، اين اهانت به اوست، حالا اگر کسي حيثيت خودش را رعايت نکرده و شده متجاهر به فسق، بر ديگران حفظ اين حرمت و رعايت اين حرمت واجب نيست. از اينجا جريان عفاف و حجاب هم مشخص ميشود؛ حالا اگر کسي حرمت خودش را رعايت نکرده و به صورت باز يا دست باز وارد جامعه شد، نگاه به او جايز هست، براي اينکه نگاه به زن اهانت به اوست، ميبينيد حکم چقدر فرق ميکند! کسي حق ندارد خانه مردم را نگاه کند، حق ندارد درون اتومبيل مردم را نگاه کند، چون اين وارد شدنِ به شأن ديگري است، اهانت به شأن ديگري است. حق ندارد زنِ نامَحرَم را نگاه کند، چون اهانت به شأن اوست، اين نگاه خيلي فرق ميکند! حالا اگر کسي حيثيت خودش، آبروي خودش، شأن خودش را رعايت نکرده، باز آمده؛ آن وقت نگاه به او عيب ندارد. اين کاري به مسئله تلذّذ ندارد، کاري به مسئله ريبه و فتنه و مانند آن ندارد؛ لذا اگر کسي گرفتار ريبه ميشود، خوف فتنه دارد و مانند آن؛ چه اين زن حرمت خودش را رعايت کند و چه رعايت نکند، نگاه حرام است، ميبينيد که خيلي فرق ميکند مسئله نگاه! چندين روايت دارد که کسي حق ندارد؛ حالا همسايه نسبت به همسايه ديگري سرک بکشد و خانه مردم را نگاه کند، تطلّع به دار مردم جايز نيست که حتي دارد ميتوان چشم او را از بين درآورد، براي اينکه اهانت به اوست، چکار داريم که افراد در خانهشان چکار ميکنند! اين نگاه يعني حريم ديگري را رعايت نکردن. حالا اگر کسي با حريم باز وارد جامعه شد، ديگر خودش باز کرده و رعايت نکرده، پس هيچ ارتباطي با «تلذّذ» و «ريبة» و مانند آن ندارد که «إِذَا نُهِينَ لايَنتَهِين» اگر توسعه پيدا کرد يا توسعه پيدا نکرد، نگاه با لذّت جايز باشد يا درصدد خوف ريبه و مانند آن جايز باشد، آنها مطلقا حرام است. کسي که ميترسد با اين نگاه به گناه بيافتد اين هيچ وقت حق ندارد؛ چه آن شخص اهل باديه باشد، چه نساء اهل ذمّه باشد و چه نساء مسلمان؛ امّا نساء اهل باديه، چادرنشينها و مانند آن که در دامنههاي کوه زندگي ميکنند يا در بيابانها زندگي ميکنند، اينها با همين وضع عادت کردند و حريم خود را رعايت نميکنند، نگاه به اينها اهانت محسوب نميشود، نه نگاه به اينها «تلذّذاً» جايز است يا «ريبة» جايز است. همين صاحب جواهري که در آن مسئله به صورت باز فتوا داد که وسيعتر از ديگران بود و مرحوم آقا سيد محمد کاظم پذيرفت، آقا سيد عبد الأعلي پذيرفت، بسياري از مشايخ ما نپذيرفتند، همين صاحب جواهر به صورت احتياط وجوبي ميگويد که مبادا! با تصوّر زني که از کنار چشم شما گذشت، با آن تصوّر کسي در بستر همسرش وارد شود که صورت آن زن در نظر باشد، با تصوّر او هم به سر بُردن ممنوع است، چون «عند الالتذاذ» است، «عند الالتذاذ» با تصوّر آن زنِ نامَحرَم که به سر ميخواهد ببرد ممنوع است، همين صاحب جواهر که آنجا فتواي باز داد، معلوم ميشود محور جايي است که انسان مصون از ريبه و فتنه و مانند آن باشد.
«فتحصل» نگاه با تلذّذ يا ريبه و مانند آن در همه موارد ممنوع است؛ چه نساء اهل ذمه و چه نساء اهل مبادي، آن جايي که جايز است نگاه بدون تلذّذ و بدون ريبه است و سرّ آن هم اين است که نگاه به زن وارد شدنِ به حريم خصوصي زن است و اهانت به اوست و اين جايز نيست و اگر زني حريم خود را رعايت نکرد و حق خود را حفظ نکرد، ديگران ميتوانند نگاه کنند، ديگر حرمتي ندارد، چون حريمشکني است.
پرسش: ...
پاسخ: «حق الله» هم همين است، خود «الله» برابر اين روايت فتوا ميدهد؛ اگر در اين روايت دارد «إِذَا نُهِينَ لايَنتَهِين» يعني آن قسمت ميماند براي تلذّذ و ريبه که ميشود مطلقا حرام؛ ولي نگاه به افراد معلوم ميشود وارد شدنِ در حريم خصوصي ديگران است. همانطوري که اتاق مردم، خانه مردم، اتومبيل مردم را نميشود سرک کشيد و ديد، خود افراد را هم نميشود نگاه کرد، مگر اينکه چشم بيافتد. معلوم ميشود که حيثيت زندگي هر کسي حريم خصوصي اوست، نگاه به زن ورود در حريم خصوصي اوست و اهانت به اوست؛ حالا اگر کسي خودش اين حق را رعايت نکرده و در را باز گذاشته، درِ اتومبيل را باز گذاشته، درِ اتاقش را باز گذاشته، اين روسري را برداشت، نگاه به او آن حرمت را ندارد که از سنخ ورود به حريم به ديگري باشد، ميماند مسئله تلذّذ و ريبه که آن مطلقا حرام است، چون دو تا حيثيت بود: يکي نگاه به موي زن، ولو تلذّذ و ريبه نباشد جايز نيست، نگاه به غير وجه و کفّين و مانند آن که پوشيده است جايز نيست، ولو تلذّذ هم نباشد، آن مقداري که استثنا کردند وجه است و کفّين و «ماظهر».
پرسش: ...
پاسخ: بله، لذا گفتند بايد احتياط کند، کسي که گرفتار است و نميتواند از آن صورت بگذرد؛ لذا نگاه نکند، اين ميشود ريبه؛ حالا يا با او يا با غير او، وقتي که صورت در ذهنش ميماند ميشود ريبه؛ يعني خوف فتنه، هراسناک است که بعد آلوده شود؛ امّا اگر چنانچه هيچ مشکلي براي او نسبت به بيگانه و نامَحرَم پيش نميآيد؛ ولي در بستر همسرش آن صورت ذهني کارگشاست، حرمت فقهي به اين معنا ندارد؛ امّا بحث تکويني آن اين است که اين کودک آلوده ببار ميآيد.
پرسش: ...
پاسخ: نه، اگر ميداند به اينکه بعد حادث ميشود باز هم حق نگاه ندارد؛ اما انسان نگاه کند بدون تکرار و بدون ادامه، اين صورت است؛ وگرنه وقتي ميداند به اينکه ـ خدايي ناکرده ـ آلوده ميشود، همان ﴿لاَ تَقْرَبُوا الْفَوَاحِشَ﴾[14] است، اين ﴿لاَ تَقْرَبُوا الْفَوَاحِشَ﴾ براي همين موارد است.
بنابراين آن صورت که در ذهن ميماند، اگر برابر آن صورت ـ معاذ الله ـ گرفتار آلودگي خارجي شد، اصل اين کار ميشود حرام؛ امّا اگر با همين صورت در بستر همسرش وارد شده است، آن فرزند مشکل پيدا ميکند. نظر مرحوم صاحب جواهر هم به همان روايتي است که جزء وصاياي حضرت رسول(صلي الله عليه و آله و سلم) است.
پرسش: ...
پاسخ: نه، چون بخشي از آن مربوط به «الله» است و استغفار ميخواهد که معذرت به «الله» است. بله، اين بخش وسيعش مربوط به آن «حق الله» است منتها او رعايت نکرده؛ مثل اينکه آدم در مالِ امانت بخواهد خيانت کند، از امين نبايد معذرت خواهي کند، بلکه از صاحب مال بايد معذرت خواهي کند؛ لذا مسئله استغفار و مسئله معذرت خواهي درباره ذات اقدس الهي مطرح است.
اين مشکل عبّاد بن صُهيب ديگر حل است و روايت معتبر است. نظر مرحوم آقا سيد عبد الأعلي اين است که اين روايت ضعيف است و ضعف آن هم با عمل اصحاب جبران نشده، چون اصحاب عمل نکردند.[15] وقتي که مرحوم نجاشي او را توثيق کند،[16] ديگر نيازي به جبران عملي ندارد مثل ساير رواياتي که بعضيها عمل ميکنند و بعضي عمل نميکنند؛ يک وقت است که مورد اعراض کل است خب اين باعث وهن ميشود؛ امّا بعضي فتوا ميدهند و بعضي فتوا نميدهند و مانند آن است. از اينجا معلوم ميشود که ناموس زن، حقّ الهي است و نگاه به او اهانتِ به اوست و آن «إِذَا نُهِينَ لايَنتَهِين» نشان ميدهد که اگر کسي خود را صاحب اين حق نداند، ديگر حرمتي نخواهد داشت.
ميماند مسئله نگاه زن به زن و مرد به مرد ـ آن حکم اصلي که نگاه مرد به زن هست هنوز نيامده، اينها موارد استثناست ـ نگاه مرد به مرد، سيره و اجماع اينطور است که مردها يکديگر را نگاه ميکنند و در موردي که جوان باشد و زيبا باشد آن احتياطي است که مرحوم صاحب جواهر نقل کرده و بجا هم هست؛ نگاه زن به زن هم همينطور است، زن به زن ميتواند نگاه کند مگر اينکه همين مشکل را داشته باشد که اگر دختري جوان باشد و زيبا، آن هم زنها بخواهند او را نگاه کنند و مشکل پيدا کنند، اين هم جا براي احتياط است.
در جريان نگاه زن به زن، در آيه دارد که ﴿وَ لاَ يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلاّ لِبُعُولَتِهِنَّ﴾[17] مواردي را استثناء ميکند از مَحارم، ﴿أَوْ نِسَائِهِنَّ﴾؛ يعني زن حق ندارد مواضع زينت خودش را آشکار کند و نپوشاند، بلکه بايد بپوشاند، مگر براي شوهرهاي خودشان، پدر، برادر، فرزند و اينها ﴿أَوْ نِسَائِهِنَّ﴾. مرحوم شيخ طوسي (رضوان الله عليه) برابر اين ﴿نِسَائِهِنَّ﴾ فتوا دادند که قبلاً مردم با هم ميرفتند در حمّام، اگر در شهري يا در محلّهاي هم اهل کتاب وجود دارد و هم مسلمان، اينها نميتوانند باهم در يک حمّام استحمام کنند؛ يعني زن مسلمان نميتواند خود را برهنه به زن يهوديه يا مسيحيه نشان بدهد، چرا؟ چون در آيه دارد که ﴿وَ لاَ يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ﴾ مگر براي همسرهاي خود و مَحارم، ﴿أَوْ نِسَائِهِنَّ﴾، اين ﴿نِسَائِهِنَّ﴾ يعني به زنهاي اسلامي، زنِ غير مسلمان نميتواند زنِ مسلمان را لُخت ببيند.[18] البته خود مرحوم شيخ(رضوان الله عليه) بعيد بود که روي اين فتوا استقرار داشته باشد که در همه کتابهاي خود بر اين فتوا نظر داشته باشند و بسياري از علما گفتند نه، زنِ مسلمان ميتواند زنِ غير مسلمان را ببيند و بالعکس. بر زنِ مسلمان واجب نيست خود را از زنِ غير مسلمان بپوشاند، آنطوري که خود را از نامَحرم ميپوشاند، اين واجب نيست. اين ﴿نِسَائِهِنَّ﴾ که گفته شد، نه يعني زنهاي اسلامي و آن تعليلي هم که گفته شد، بعيد است با آن تعليل بتوان حکم الهي را تثبيت کرد. آن تعليل اين است که زنِ مسلمان نميتواند خود را به زنِ يهوديه يا مسيحيه نشان بدهد، براي اينکه اينها اوصاف اين زن را ميبينند و براي شوهران خودشان تعريف و وصف ميکنند؛ اگر اين علت باشد، زن مسلماني که يک زن مسلماني ديگری را ديد و براي شوهرش وصف کرد يا براي ديگر نامَحرمي وصف کرد، اين نبايد جايز باشد. بنابراين اين علت کارگشا نيست، اين يکي؛ و اين ﴿نِسَائِهِنَّ﴾؛ يعني زنهايي که در دستگاه او دارند کار ميکنند، خدمه او هستند، امين او هستند، دربان او هستند، مأموران او هستند، زير مجموعه او هستند، اينها بايد باشد؛ چه اينکه در جريان مِلک يمين هم که مستثناست، مِلک يمين اگر کنيز باشد براي صاحبش مستثناست؛ ولي اگر مِلک يمين عبد باشد و صاحب او زن باشد که مستثنا نيست، اينطور نيست که مِلک يمين که حلال است يا جواز نظر دارد، اين مطلق باشد؛ چه أمه باشد و چه عبد، اين براي خصوص أمه است نسبت به مالکي که مرد باشد؛ امّا اگر اين غلام باشد نه أمه، مرد باشد يا پسر باشد نه زن، نگاه او براي مالکش حلال نيست و اينطور نيست که او بتواند نگاه کند و بتواند با او نکاح کند، از سنخ مِلک يمين باشد ﴿أَوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ﴾[19] باشد، اين در خصوص کنيز است نسبت به صاحبش.
اينجا هم اينکه گفتند ﴿أَوْ نِسَائِهِنَّ﴾؛ يعني زنهايي که در خدمت زنِ صاحبمنزل هستند، اينها يکديگر را ميتوانند ببينند، نه اينکه ﴿نِسَائِهِنَّ﴾ مربوط به حوزه اسلامي باشد. پس ﴿لاَ يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ﴾ معنايش اين نيست که بر زنهاي مسلمان واجب است که خودشان را از زنهاي غير مسلمان بپوشانند، اينطور نيست، آن تعليل هم تام و عام نيست.
پرسش: ...
پاسخ: خارج کند يعني همان مردها را خارج ميکند؛ يعني زن براي زن جايز است، زن براي مرد جايز نيست. لازم نيست که خود را از اين زنهايي که در زير مجموعه او هستند بپوشاند، مواردي که استثنا شده آن مَحارم استثنا شده، حالا زنهاي ديگر جزء مَحارم او هستند يا نيستند؟ ميتواند نگاه کند يا نکند؟ فرمود: بله ﴿نِسَائِهِنَّ﴾ ميتواند نگاه کند، اينها به منزله مَحرم او هستند. نسائي که زير مجموعه آن خانم خانهدار هستند، به منزله مَحارم او محسوب ميشوند. تاکنون مَحرمها استثنا شده، زنها استثنا نشدند؛ الآن زنهايي هم که زير مجموعه او هستند استثنا شدند.
پرسش: ...
پاسخ: چون اين ﴿لاَ يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ﴾ مطلق است، اين ﴿لاَ يُبْدِينَ﴾؛ اظهار نکند، اين معلوم ميشود که بايد بپوشاند خودش را و واجب است، «حذف متعلق» هم «يدل علی العموم». موارد استثنايي نشان ميدهد که نسبت به اينها اظهار، عيب ندارد. موارد استثناء هم خصوص مَحارم هست، آن وقت اين ميشود که آيا ميتواند خودش را نسبت به زنها بپوشاند يا نپوشاند؟ گفتند عيب ندارد، اگر ﴿نِسَائِهِنَّ﴾ باشد، «ابداء» جايز است و «سَتر» واجب نيست. حالا آن مسئله اصلي ميماند ـ به خواست خدا ـ که نگاه مرد به نامَحرم باشد.
فرمود به اينکه در آداب «يجوز ان ينظر إلي وجه الامرأة يريد نکاحها و إن لم يستأذنها»؛ اين «و إن لم يستأذنها» براي همين است که نگاه به زن ورودِ در حريم اختصاصي اوست؛ مثل اينکه کسي بخواهد سرک بکشد و از اتاق همسايه باخبر شود جايز نيست، مگر با اذن او؛ اينجا ميفرمايد اذن لازم نيست، پس اصل نگاه، ورودِ در حريم خصوصي ديگري است ولو تلذّذ نباشد، ولو ريبه هم نباشد. «و يختص الجواز بوجهها و کفّيها» که اينها خوانده شد. «و له أن يکرر النظر إليها» که اين با نگاههاي غير زني که ميخواهد با آن ازدواج کند معلوم ميشود فرق ميکند. زني که نميخواهد با او ازدواج کند اگر بار اوّل نگاه کرد ديگر حقّ تکرار ندارد. «و أن ينظرها قائمة و ماشية» که کلاً وضعش را بررسي کند. «و رُوي» ـ از اين «رُوي» که محقق در متن شرايع ميفرمايد، ناظر به آن است که مورد عمل ايشان نيست يا لااقل احتياط ميکنند ـ «جواز أن ينظر إلي شعرها و محاسنها و جسدها من فوق الثياب و کذا يجوز أن ينظر إلي أمة يريد شرائها» ـ که روايات اين در باب 20 کتاب البيع بحث تجارت[20] مطرح است، نه در کتاب نکاح ـ «و إلي شعرها و محاسنها و يجوز النظر إلي أهل الذمّه و شعورهنّ لانهنّ بمنزلة الإماء» ـ اين تعليلي که محقق در متن شرايع آورده برابر علتي است که در متن روايت آمده و همچنان معلوم نيست که مورد استناد باشد ـ «لکن لايجوز ذلک لتلذّذ و لالريبة»؛ همه مواردي که ما گفتيم جايز است، اين نگاه مثل اينکه انسان، اتاق ديگري را دارد نگاه ميکند، پس تلذّذ نباشد و خوف وقوع در حرامي هم نباشد. تا اينجا نگاه مرد به زني است که ميخواست با او ازدواج کند يا نگاه به اهل ذمّه است.
«و يجوز أن ينظر الرجل إلي مثله» ـ چون احکام چهارگانه که نگاه مرد به مرد، نگاه زن به زن، نگاه مرد به زن، نگاه زن به مرد، يک قسم گفته شد، قسم دوم که نگاه مرد به مرد است هم بيان شده بود ـ «و يجوز أن ينظر الرجل إلي مثله ما خلا عورتهم، شيخا کان أو شابا، حسناَ أو کان قبيحا، ما لم يکن النظر لريبة أو تلذذ و کذا المرأة» نگاه مرد به مرد، نگاه زن به زن، مادامي که تلذّذي در کار نباشد جايز است، اختصاصي به وجه و کفّين ندارد؛ امّا آن حکم اصلي از «و لا ينظر الرجل إلي الاجنبيه»[21] است که نگاه به نامَحرم چيست؟ که به خواست خدا بعداً خواهد آمد. حکم نگاه مرد به زني که اراده نکاح دارد گذشت، نگاه مرد به زنهاي اهل ذمّه و با همين مناسبت نگاه زن به اهل باديه و نگاه زن به خود زن؛ امّا نگاه زن به مرد از التزام معلوم ميشود.
حالا چون روز چهارشنبه است يک مقدار هم بحثهايي که مربوط به کيفيت رفتار و گفتار ماست با خود ما، با خداي ما، با جامعه ما بيان شود. امروز چون سيزده آبان است و روز استکبار ستيزي است، ما جلسه قبل در مسجد يک بحثي در اين زمينه داشتيم که ـ إن شاء الله ـ بياثر نباشد که دو تا کار همه ما مسلمانها در شرايط کنوني بايد داشته باشيم: يکي تقويت بنيه نظامي و يکي هوشمندي در سياست و برخوردها، طبق دو طايفه از آيات قرآن کريم؛ هم تقويت بنيه نظامي لازم است که دشمن نااميد باشد و هم هوشمندي که فريب نخوريم. آنچه که مربوط به مسائل اخلاقي ماست، گرچه همه اين مسائل دستور به تقوا و مانند آن راهگشاست؛ امّا کليد همه اينها مسئله توحيد است. شما ببينيد آن جمعيت زياد که در نيشابور به استقبال وجود مبارک امام رضا(سلام الله عليه) رفتند و قلمها و لوازم التحرير حاضر کردند تا حديثی از کلام نوراني حضرت را بشنوند، مهمترين مطلبي را که وجود مبارک امام رضا(سلام الله عليه) فرمود همين است: «کَلِمَةُ لا إِلَه إِلا اللهُ حِصْنِي»[22] اين توحيد است، اين اوّلين و مهمترين حرف ماست. هر وقت انسان بيراهه رفته است، اين «لا إِلَه إِلا اللهُ» را فراموش کرده، خيال ميکند که ذات اقدس الهي او را نميبيند، وصفي از اوصاف الهي را ناديده گرفته. اگر به غير خدا دارد مراجعه ميکند، وصفي از اوصاف الهي را ناديده گرفته؛ اگر به قدرت خودش را تکيه ميکند، وصفي از اوصاف الهي را ناديده گرفته؛ اگر درباره آينده ترديدي دارد، وصفي از اوصاف الهي را ناديده گرفته، تمام اين برکات و فضايل به توحيد برميگردد و همه معاصي به شرک برميگردد که ﴿وَ مَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَهُم مُشْرِكُونَ﴾؛[23] يک وقتي انسان غافلاً يک کاري انجام ميدهد سهواً و نسياناً کاري انجام ميدهد، اين برابر حديث رفع[24] برداشته شد و مورد عنايت حق قرار ميگيرد و خدا ميگذرد؛ امّا اگر کسي معصيت ميکند؛ «عصيان»؛ يعني عالماً عامداً دارد گناه ميکند، پس اگر يک کسي خلاف مرتکب ميشود براي جهل به حکم يا جهل به موضوع يا سهل يا نسيان به موضوع يا حکم، اين با توحيد مخالفت ندارد، منتها نميداند که اين برخلاف گفته خداست؛ امّا آنجا که معصيت هست؛ يعني موضوع را ميداند، حکم را ميداند و ضرورتي هم در کار نيست. بعضي از بزرگان اهل معرفت اينها ميگويند هيچ معصيتي نيست، مگر اينکه به شرک برميگردد، تمام معصيتها، چرا؟ براي اينکه اگر کسي کار خلافي انجام ميدهد، در اثر جهل به موضوع يا جهل به حکم، سهو و نسيان به موضوع، سهو و نسيان به موضوع روي اضطرار يا روي اکراه يا روي اجبار که گناه نيست برابر حديث رفع؛ امّا آنجا که هيچ عذر و بهانهاي ندارد، بلکه موضوع را ميداند، حکم را ميداند، در حال اختيار هم هست، عالماً عامداً دارد معصيت ميکند، اين را که شما تحليل ميکنيد سر از شرک درميآورد، يعني چه؟ يعني خدايا! شما فرموديد که اين کار حرام است، من هم ميدانم که شما فرموديد، من هم عذري ندارم؛ ولي ميخواهم انجام بدهم. حرفي که ابليس زد، حرف معصيت مصطلح نبود، بلکه شرک بود؛ يعني شما نظرتان اين است، من نظرم اين است. اينکه فرمود ﴿وَ مَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَهُم مُشْرِكُونَ﴾ بخشي از آن در روايتي که در ذيل اين آيه آمده معنا شده که از امام(سلام الله عليه) سؤال کردند که چگونه مؤمن مشرک است؟ فرمود همين که ميگويند: «لَو لا فَلانٌ لَهَلَکْتُ»؛ اگر فلان کس نبود مشکل ما حل نميشد[25] يا تعبيري که ميگوييم اول خدا دوم فلان شخص ـ معاذ الله ـ خدا اوّلي نيست که دوّمي داشته باشد. اين تعبيرات هست و در روايات هم آمده که ﴿وَ مَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَهُم مُشْرِكُونَ﴾ ناظر به اين است؛ امّا اين بزرگاني که تحليل کردند گفتند که تمام معصيتها به شرک برميگردد، براي اينکه آنجا که معذور است و برابر حديث رفع نفي شده، اين شخص گناهي نکرده، آنجا که عالماً عامداً دارد معصيت ميکند؛ يعني خدايا! شما نظرتان اين است؛ ولي من دارم اين کار را ميکنم، اين ﴿وَ مَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَهُم مُشْرِكُونَ﴾؛ لذا وجود مبارک امام رضا(سلام الله عليه) اصل را توحيد قرار داد. مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) در کتاب شريف توحيد دارد که پيغمبر اسلام(عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) فرمود: نه من، نه هيچ پيامبري از انبياي قبلي کلمهاي مانند «لا إِلَه إِلا اللهُ» نياوردند؛ اين ميشود اصل «مَا قُلْتُ وَ لاقَالَ الْقَائِلُونَ قَبلِي مِثْلَ لا إِلَه إِلا اللهُ».[26] در دعاهاي نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) که در اين تمام نهجالبلاغه آمده، يک فرمايشي نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) هم که در صحيفه آمده همين است. وجود مبارک امام سجاد(سلام الله عليه) در صحيفه دارد که «طَلَبُ الْمُحْتَاج إِلَي الْمُحْتَاجِ سَفَهٌ مِن رَأْيِهِ وَ ضَلَّةٌ مِنْ عَقْلِهِ»؛ يک محتاجي از محتاج چيزي بخواهد اين سفيهانه است، اين ضلالت و گمراهي است،ـ اين کتاب صحيفه سجاديه چقدر شيرين است! ـ «طَلَبُ الْمُحْتَاج إِلَي الْمُحْتَاجِ سَفَهٌ مِن رَأْيِهِ وَ ضَلَّةٌ».[27] خب حالا همين که از ديگري چيزي ميخواهيم، آنکه اقرب است به ما، قادرتر است، عالمتر است، مهربانتر است، رحيمتر است، از او بخواهيم. تا چيزي مورد احتياج ماست به سراغ ديگري ميرويم! در دعاي نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) که در نهج البلاغه آمده است عرض کرد «اللَّهُمَّ صُنْ وَجْهِي بِالْيَسَارِ وَ لَا تَبْذُلْ جَاهِيَ بِالْإِقْتَارِ فَأَسْتَرْزِقَ طَالِبِي رِزْقِكَ وَ أَسْتَعْطِفَ شِرَارَ خَلْقِكَ وَ أُبْتَلَى بِحَمْدِ مَنْ أَعْطَانِي وَ أُفْتَتَنَ بِذَمِّ مَنْ مَنَعَنِي وَ أَنْتَ مِنْ وَرَاءِ ذَلِكَ كُلِّهِ وَلِيُّ الْإِعْطَاءِ وَ الْمَنْعِ» ؛[28] خدايا! آبروي مرا تو حفظ کن، طوري نشود که من گرفتار شوم از اين و آن سؤال کنم؛ اگر از اين و آن خواستم، بايد وامدار آنها باشم، يک؛ با اينکه نعمت اصلي از ناحيه تو به ما رسيده است، دو؛ «اللَّهُمَّ صُنْ وَجْهِي بِالْيَسَارِ» که من با داشتن، آبرومندانه زندگي کنم، «وَ لَا تَبْذُلْ جَاهِيَ بِالْإِقْتَارِ» در اثر نداري آبروي من بريزد، آن وقت «فَأَسْتَرْزِقَ طَالِبِي رِزْقِكَ وَ أَسْتَعْطِفَ شِرَارَ خَلْقِكَ وَ أُبْتَلَى بِحَمْدِ مَنْ أَعْطَانِي وَ أُفْتَتَنَ بِذَمِّ مَنْ مَنَعَنِي وَ أَنْتَ مِنْ وَرَاءِ ذَلِكَ كُلِّهِ وَلِيُّ الْإِعْطَاءِ وَ الْمَنْعِ». وجود مبارک حضرت امير(سلام الله عليه) استغناي روحي را تنها در مسئله تأمين معاشت زندگي نخواست، تنها درباره افراد جامعه نخواست، نسبت به اعضاي داخلي منزل خودش هم خواست. باز در همين دعاهاي نهج البلاغه هست که به خدا عرض ميکند: پروردگارا! تمام آنچه را که به ما دادي نعمت توست و تمام آنها را هم ميگيري؛ ما هم حدوثاً و بقائاً معتقد هستيم که همه ما، جان، اعضا، جوارح ظاهري و باطني ما عطاياي شماست و ما بايد تقديم کنيم؛ امّا در موقع گرفتن، خدايا! اين طور نباشد که اوّل اعضا و جوارح ما را بگيري و بعد جان ما را بگيري، اين طور نباشد؛ اوّل جان ما را بگير و بعد با گرفتن جان، اعضا و جوارح هم که از بين ميروند ـ چقدر اين دعا کريمانه است! ـ «اللَّهُمَّ اجْعَلْ نَفْسِي أَوَّلَ كَرِيمَةٍ تَنْتَزِعُهَا مِنْ كَرَائِمِي وَ أَوَّلَ وَدِيعَةٍ تَرْتَجِعُهَا مِنْ وَدَائِعِ نِعَمِكَ عِنْدِي»؛[29] خدايا! همه اينها نعمتهاي کريمانه تو هستند؛ چشم کريم است، گوش کريم است، جان کريم است، همه اينها نعمت تو هستند و همه را تو دادي و همه را هم ما بايد برگردانيم، ولي اولين نعمتي که ميگيري جان من باشد که ديگر من به بچههاي خودم هم حتي حسنين محتاج نباشم که ويلچري شوم تا اينها دست مرا بگيرند. فرزند ولو امام حسن و امام حسين(سلام الله عليهما) باشد، وجود مبارک حضرت امير(سلام الله عليه) نميخواهد محتاج اينها باشد. اين يک دعاي آبرومندانه است: «اللَّهُمَّ اجْعَلْ نَفْسِي أَوَّلَ كَرِيمَةٍ تَنْتَزِعُهَا مِنْ كَرَائِمِي وَ أَوَّلَ وَدِيعَةٍ تَرْتَجِعُهَا مِنْ وَدَائِعِ نِعَمِكَ عِنْدِي». همين دعايي که حضرت کردند در دعاهاي ديگر ائمه(سلام الله عليهم) هم هست. در دعاي عرفه وجود مبارک سيد الشهداء(سلام الله عليه) هست که «وَ اجْعَلْهُمْ» «الْوَارِثِينَ مِنِّي»، اين دعاي عرفه امام حسين(سلام الله عليه) است، خدايا! مرا وارث اعضا و جوارح من قرار نده، بلکه اعضا و جوارح مرا وارث من قرار بده،[30] اين چشم و گوش را وارث قرار بده؛ يعني چه؟ يعني اگر چنانچه من زنده باشم و اين چشم و گوش رفته باشند، من ميشوم وارث اعضا و جوارح، ناچار هستم با کوري و با کَري به سر ببرم؛ امّا وقتي که جان مرا گرفتي، چشم و گوش من ميشوند وارث من، آنها خب بعد من از بين ميبرند«وَ اجْعَلْهُمْ» «الْوَارِثِينَ مِنِّي»؛ چشم مرا وارث من قرار بده، نه مرا وارث چشم من! گوش مرا وارث من قرار بده، نه مرا وارث گوش! يعني اول من بميرم، بعد اينها به دنبال من، اين دعاي کريمانه در دعاي عرفه وجود مبارک سيد الشهداء هم هست. اينها ميخواهند موحّدانه زندگي کنند؛ هم در مسائل اقتصاد آن دعا را دارند و هم در مسئله حيات داخلي اين دعا را دارند که انسان به غير خدا تکيه نکند. در بعضي از روايات ما آمده است ـ ظاهراً از وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) است ـ که اگر من دستم را تا مِرفق «فِي فَمِ التِّنِّينِ»، «تنّين» آن مار بزرگ، مثل اژدها؛ اگر اين دستم را تا مِرفق در دهان «تنّين» آن مار بزرگ قرار بدهم، براي من بهتر از آن است که از غير خدا چيزي بخواهم، «مِنْ أَنْ أَسْأَلَ مَنْ لَمْ يَكُنْ ثُمَّ كَان».[31] اگر شما ملاحظه ميکنيد که آن همه جمعيت آمدند و از وجود مبارک حضرت سؤال کردند حديثي بفرماييد، فرمود: «لا إِلَهَ إِلا اللهُ حِصْنِي»، تمام کمالات و نِعَم به توحيد برميگردد که ـ إن شاء الله ـ خدا توفيق فراگيري آن را به همه ما مرحمت بفرمايد.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] . شرائع الاسلام، ج2، ص210 ـ 224.
[2] . سوره نور، آيه30.
[3] . سوره نور، آيه31.
[4] . سوره نور، آيه60؛ ﴿وَ الْقَوَاعِدُ مِنَ النِّسَاءِ...﴾.
[5] . سوره نور، آيه31.
[6] . جواهر الکلام، ج29، ص71.
[7] . عروة الوثقی(للسيد)، ج2، ص801 و 802.
[8] . مهذب الاحکام، ج24، ص32 و 33.
[9] . عروة الوثقی(المحشی)، ج5، ص491 و 492.
[10] . وسائل الشيعة، ج20، ص206.
[11] . من لا يحضره الفقيه، ج3، ص470.
[12] . جواهر الکلام، ج29، ص69.
[13] . موسوعة الإمام الخویی، ج12، ص67 و 68.
[14] . سوره انعام، آيه151.
[15] . مهذب الاحکام، ج24، ص32 و 33.
[16] . رجال النجاشی، ص293.
[17] . سوره نور، آيه31.
[18] . النهاية فی مجرد الفقه و الفتاوی، المتن، ص484.
[19] . سوره نساء، آيه3.
[20] . وسائل الشيعة، ج18، ص273 و 274.
[21] . شرائع الاسلام، ج2، ص212 و 213.
[22] . كشف الغمة في معرفة الأئمة(ط ـ القديمة)، ج2، ص308.
[23] . سوره يوسف، آيه106.
[24] . التوحيد(للصدوق)، ص353.
[25] . وسائل الشيعة، ج15، ص215.
[26] . التوحيد(للصدوق)، ص18.
[27] . الصحيفة السجادية، دعای28.
[28] . نهج البلاغة(للصبحی صالح)، خطبه225.
[29] . نهج البلاغة(للصبحی صالح)، خطبه215
[30] . الاقبال بالأعمال(ط ـ الحديثة)، ج2، ص78.
[31] . من لا يحضره الفقيه، ج4، ص373.