01 05 2016 453941 شناسه:

مباحث فقه ـ نکاح ـ جلسه 103 (1395/02/12)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

بنده هم متقابلاً مقدم شما، سخنان شما، اظهار لطف و صفا و صميميت شما بزرگواران، مخصوصاً اين دو ستاره فروزان را ارج مينهم و از بزرگواري و لطف شما حقشناسي ميکنم. از ذات اقدس الهي مسئلت ميکنيم همه آنچه را که اين بزرگواران در نظم و نثر فرمودند به بهترين وجه نصيب شما و همه علاقمندان به قرآن و عترت بفرمايد و همه شما را که ستارگان فروزان حوزه و اميد آينده هستيد و جزء علماي بزرگ و بزرگوار آينده اين نظام هستيد، همه را مشمول عنايت ويژه وليّ عصر قرار بدهد و بر اساس ﴿مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا[1] چندين برابر خداي سبحان به همه شما بزرگواران مرحمت کند.

 روز معلم را گرامي ميداريم، همه معلمان را ارج مينهيم؛ آن معلمان راحل را اميدواريم خدا با انبياي الهي محشور بفرمايد، آن معلمان زنده را خداي سبحان با عمر طولاني توفيق عطا کند، شهيد بزرگوارمان مرحوم آيت الله مرتضي مطهّري(رضوان الله تعالي عليه) را با شهداي صدر اسلام و با امام شهداء محشور بفرمايد و همه ما را حقشناسان نوشتههاي علمي اين بزرگواران قرار بدهد و توفيق استفاده از مکتوبات آنها را خدا به ما مرحمت کند.

ولي همه اينها يک شرط اساسي دارد و آن اين است که قرآن کريم در سوره مبارکه «آل عمران» فرمود: ما انبياء فرستاديم، کتابها نازل کرديم، علوم نازل کرديم که عالمان دين مردم را به الله دعوت کنند، هيچ معلمي مردم را به خود دعوت نکند. اين رژيم ارباب و رعيتي يک رژيم منحوسي بود و يک رژيم منحوسي هم هست؛ آن نحس مادي اين رژيم ارباب و رعيتي ـ الحمد لله ـ در اين مملکت رخت بربست؛ آن رژيم نحس ارباب و رعيتي فرهنگي کم و بيش هست. رژيم ارباب و رعيتي که به لطف الهي رخت بربست اين بود که کسي زمين را آباد ميکرد و ديگري مالک بود و اين ميشد رعيت، او ميشد ارباب، هر چه او ميگفت اين بايد اطاعت ميکرد و مانند آن، بهره اين کار را او ميبرد، اين ميشد رژيم ارباب و رعيتي مادي که به لطف الهي رخت بربست؛ اما يک رژيم ارباب و رعيتي فرهنگي است که خطرش همچنان هست؛ در سوره مبارکه «آل عمران» فرمود: ما هيچ پيامبري را نفرستاديم، هيچ کتابي را نفرستاديم، هيچ حکمتي را نياموختيم: ﴿مَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُؤْتِيَهُ اللّهُ الْكِتَابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ كُونُوا عِبَاداً لِي مِن دُونِ اللّهِ وَ لكِن كُونُوا رَبَّانِيِّينَ بِمَا كُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْكِتَابَ وَ بِمَا كُنْتُمْ تَدْرُسُونَ؛[2] فرمود ما هيچ پيامبري نفرستاديم، هيچ کتابي نفرستاديم، هيچ حکمتي نازل نکرديم که بعضيها اين ابزار را بگيرند و معلم مردم بشوند، بعد جامعه را به خودشان دعوت کنند بگويند هر چه ما ميگوييم شما بپذيريد! به سَمت ما بياييد ﴿كُونُوا عِبَاداً لِي مِن دُونِ اللّهِ، فرمود اين رژيم ارباب و رعيتي فرهنگي که آن معلم اصرار داشته باشد که متعلّم حرف او را بزند، حرف او را منتقل کند، نام او را ببرد، نام رساله او را ببرد، اين يک رژيم ارباب و رعيتي فرهنگي است، فرمود اين کار، کار منحوسي است؛ اين کار، کار نحس است: ﴿مَا كَانَ لِبَشَرٍ هيچ پيامبري اين حق را ندارد، هيچ امامي اين حق را ندارد که ﴿أَن يُؤْتِيَهُ اللّهُ الْكِتَابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ كُونُوا عِبَاداً لِي مِن دُونِ اللّهِ معنايش اين نيست که بياييد مرا بپرستيد، معلوم است که هيچ پيغمبري و هيچ امامي نميگويد مرا بپرستيد! يعني ميگويد فکر مرا ترويج کنيد، حرف مرا ترويج کنيد، اين يک ارباب و رعيتي فرهنگي است، اين خطر و اين نحس و اين غدّه هست ﴿ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ كُونُوا عِبَاداً لِي مِن دُونِ اللّهِ پس انبياء براي چه آمدند؟ کتابها براي چه آمده؟ حکمت براي چه آمده؟ فرمود براي اين آمده: ﴿وَ لكِن كُونُوا رَبَّانِيِّينَ، آنها آمدند به جامعه و به حوزهها بگويند شما عالِم ربّاني بشويد. از وجود مبارک حضرت امير که فرمايشاتشان را اين بزرگوار براي ما نقل کردند، در يکي از بيانات نوراني نهج البلاغه است که «أَنا رَبَّانِيُّ هَذِهِ الْأُمَّة»؛[3] من عالم رباني هستم! يعني اگر خدا در سوره «آل عمران» فرمود: ﴿وَ لكِن كُونُوا رَبَّانِيِّينَ، «أَنا رَبَّانِيُّ هَذِهِ الْأُمَّة» ربّاني به آن عالمي ميگويند که هم «شديد الربط بالرّب» باشد و هم «شديد الربط بالمربوب»؛ هم ارتباطش با ربّ العالمين گسستني نباشد و هم پيوندش با مربوب و تربيت شدهها گسستني نباشد. اين ميشود عالم ربّاني «أَنا رَبَّانِيُّ هَذِهِ الْأُمَّة». فرمود: ﴿وَ لكِن كُونُوا رَبَّانِيِّينَ عالم ربّاني بشويد، از چه راه عالم ربّاني بشويم؟ ﴿لكِن كُونُوا رَبَّانِيِّينَ بِمَا كُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْكِتَابَ وَ بِمَا كُنْتُمْ تَدْرُسُونَ؛ يعني اين درس و بحث قرآن و روايات آن ظرفيت را دارد که شما را عالم ربّاني بکند؛ حالا مجتهد شدن، استاد شدن، مؤلّف شدن، مصنّف شدن اينها حرفه است ﴿لكِن كُونُوا رَبَّانِيِّينَ بِمَا كُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْكِتَابَ وَ بِمَا كُنْتُمْ تَدْرُسُونَ؛ يعني اين تعليم و دراست اين ظرفيت را دارد که شما را عالم ربّاني بکند، اگر اين ظرفيت را نداشت که امر نميکردند، فرمود اين هم راهش هست و اين هم مکتب هست و آن هم مقصد و شما ميتوانيد عالم ربّاني بشويد؛ آن وقت کل دنيا براي آدم سهل است. از بيانات نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) که استفاده کرديم حضرت ديد که در کنار کعبه يک کسي دارد تکدّي ميکند و گريه ميکند، حضرت فرمود: اگر تمام دنيا در دست او بود و ميافتاد، او حق نداشت در کنار کعبه خدا گريه کند براي دنيا![4] فرمود شما اين ظرفيت را داريد، اين قدرت را داريد: ﴿بِمَا كُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْكِتَابَ وَ بِمَا كُنْتُمْ تَدْرُسُونَ، همين «علم الدراسه»، همين درس اين ظرفيت را دارد که شما را عالم ربّاني بکند، همين قرآن، همين روايات، همينها ظرفيت را دارد، براي اينکه اينها از يک جاي بلندي آمدند، از يک قلب طيّب و طاهري آمدند، از زبان طيّب و طاهر آمدند و از دستان طيّب و طاهر آمدند، تمام اين مسير، مسير طيب و طاهر بود تا به ما رسيد. فرمود اين ظرفيت را اين علم دارد که شما را عالم ربّاني بکند و شما را مدرّس بکند ﴿وَ بِمَا كُنْتُمْ تَدْرُسُونَ، همين «علم الدراسة» ميتواند شما را به «علم الوراثة» برساند.

شهيد مطهّري(رضوان الله تعالي عليه) به واقع با اخلاص درس خواند، آنچه را هم که ميگفت باور داشت و درسشناس بود و روزشناس بود، سعي ميکرد مشکل روز را بشناسد، يک؛ مشکل روز را به کتاب و سنّت اهل بيت(عليهم السلام) عرضه کند، دو؛ پاسخ مشکل روز را از آنها دريافت کند، سه. اين هست؛ يعني اخلاص اين ظرفيت را ميآورد، آن وقت انسان طعم تلخ دنيا را ميچشد و براي او هيچ نگران کننده نيست که مثلاً ديگري دارد يا ندارد! خيلي از چيزهاست که ممکن است بعضيها لذت ببرند؛ ولي اين مردان الهي، عالمان ربّاني ﴿بِمَا كُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْكِتَابَ وَ بِمَا كُنْتُمْ تَدْرُسُونَ از او رنج ميبرند؛ پس اين ظرفيت هست و کاري که انسان در آخر عمر بايد انجام بدهد، چرا در وسط عمر انجام ندهد؟! کاري که در آخر عمر به عنوان بازگشت «إلي الله» آدم بايد انجام بدهد، چرا در وسط عمر انجام ندهد؟! آن وقت آدم راحت است. يک بيان نوراني از پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التحيّة و الثناء) هست که فرمود: «نَجَا المُخَفَّفُونَ‏»؛[5] اينها که سبکبال هستند نجات پيدا کردند و راحت هستند. همين بيان را وجود مبارک حضرت امير با آهنگين تعبير کرده، فرمود: «تَخَفَّفُوا تَلْحَقُوا».[6] مستحضريد بين خطبههاي حضرت امير و سخنان وجود مبارک پيغمبر(عليهما آلاف التحية و الثناء) خيلي فرق است؛ آن حضرت متني سخن ميفرمايد، ايشان به صورت حماسه يا فصاحت يا بلاغت ميفرمايد، اصل آن حديث «نَجَا المُخَفَّفُونَ‏»، حضرت امير همان «نَجَا المُخَفَّفُونَ‏» را آورد به يک آهنگ ديگر، فرمود: «تَخَفَّفُوا تَلْحَقُوا»؛ سبکبار بشويد زود به مقصد ميرسيد. روز معلم يعني چنين روزي است، خود حضرت هم خودش را به عنوان معلم معرفي کرده است.

من مجدّداً مقدم همه شما، لطف همه شما، صفا و وفاي همه شما را اجر مينهم و از اين دو شخصيت بزرگوار که نثراً و نظماً عنايتي فرمودند سپاسگزاريم و از ذات اقدس الهي مسئلت ميکنيم که به همه شما و اين دو بزرگوار، آنچه خير و صلاح و فلاح دنيا و آخرت است مرحمت کند.

حالا چند جمله از فروعات مرحوم محقق در متن شرايع بخوانيم. مرحوم محقق يازده مسئله را در فصل سوم مربوط به اولياي عقد فرمودند؛ مسئله پنجم مربوط به شرايط ولايت است: «الخامسه اذا کان الولي کافراً فلا ولاية له و لو کان الأب کذلک تثبت الولاية للجدّ خاصة و کذا لو جنّ الأب أو أغمي عليه و لو زال المانع عادت الولاية و لو اختار الأب زوجا و الجدّ آخَر فمن سبق عقده صح و بطل المتأخر و إن تشاحا قدم اختيار الجدّ و لو أوقعاه في حالة واحدة ثبت عقد الجدّ دون الأب».[7]

قبلاً ملاحظه فرموديد که سه بخش محور بحث بود: يکي «الوليّ من هو»؟ يکي «المولّيٰ عليه من هو»؟ يکي «حدود الولاية ما هي»؟ نظم طبيعي اقتضا ميکرد که مرحوم محقق بعد از بيان اينکه «الوليّ من هو»؟ شرايط ولايت را هم همان جا ذکر بکند، نه اينکه اصل ولايت را در مسئله اول و دوم ذکر بکند، شرايط ولايت را در مسئله پنجم ذکر بکند. در مسئله «الوليّ من هو»؟ فرمودند پدر، جدّ پدري، وصي پدر يا وصي جدّ پدري، حاکم شرع و همچنين مولا نسبت به عبد و أمه ولايت دارند، آيا اين بالقول المطلق است؟ وليّ چه مسلمان چه کافر چه عاقل باشد چه مجنون چه سفيه چه مغميٰ عليه چه عادل چه غير عادل باشد ولايت دارد يا نه؟ مناسب بود شرايط ولايت اولياء را در همان کنار «الوليّ من هو»؟ ذکر بکنند؛ ولي با گذشت چند مسئله اين شرايط را ذکر ميکنند.

فرمودند شرط ولايت وليّ اگر مولّيٰ عليه مسلِم است، اسلام وليّ است، صِرف اينکه شخصي پدر است و شخصي پسر، اين ولايت نميآورد؛ اگر اين مولّيٰ عليه مسلمان است، وليّ او حتماً بايد مسلمان باشد، کافر بر مسلمان ولايت ندارد. مسئله جنون، مسئله إغما، مسئله سَفَه، مسئله سَکران، اينها يک سلسله مسائلي است که ادله اينها با اينهاست؛ اما مسئله اسلام يک امر تعبّدي است که غير مسلمان نميتواند بر مسلمان ولايت کند. اصل اوّلي اين بود که هيچ کسي تحت ولايت ديگري نيست، هيچ کسي ولايت بر ديگري ندارد اين اصل اوّلي بود، هر کسي آزاد خلق شد؛ اما در جريان ولايت أب و جدّ و وصي اينها و حاکم که ثابت شد؛ ولي اين بالقول المطلق ثابت نيست. به چند دليل تمسک کردند که کافر بر مسلمان ولايت ندارد: يک بخشي از آيات است که مضمون اين حديث از آن آيات استفاده ميشود که: «لَا طَاعَةَ لِمَخْلُوقٍ فِي مَعْصِيَةِ الْخَالِق»؛[8] هيچ مخلوقي نميتواند بر مخلوق ديگر حکمراني کند به چيزي که معصيت خداست، «لَا طَاعَةَ لِمَخْلُوقٍ فِي مَعْصِيَةِ الْخَالِق». در سوره مبارکه «لقمان» و بعضي از سور، ذات اقدس الهي به فرزندان دستور ميدهد که از پدر و مادر اطاعت کنيد، عقوق و عصيان آنها را مرتکب نشويد ﴿وَ صَاحِبْهُمَا فِي الدُّنْيَا مَعْرُوفاً.[9] شأن نزول اين بخش از آيات اين است که در صدر اسلام يک جواني اسلام آورد، پدر و مادر مشرک او اصرار کردند که بايد دست از اين دين جديد برداري؛ اين جوان هم آمد حضور پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) عرض کرد پدر و مادر من اصرار دارند که من دست از اسلام بردارم. آيه نازل شد که شما در مسائل مادي و دنيايي با آنها نيکرفتار باشد ﴿وَ صَاحِبْهُمَا فِي الدُّنْيَا مَعْرُوفاً، مشکلات مالي اينها را حل کن، کارهاي دنياي اينها را اصلاح کن؛ اما در مسائل ديني و اعتقادي و توحيدي حرف آنها را اطاعت نکن.[10] پس اگر آنها بخواهند ولايتي داشته باشند نسبت به مسائل اعتقادي، چنين چيزي نيست؛ لکن اصلاً تدبير و اداره شئون يک مسلمان به وسيله کافر ولو در مسائل عادي، ميشود يا نميشود؟ آن را از آن آيه نميشود استفاده کرد؛ لکن از اين آيه ﴿وَ لَن يَجْعَلَ اللّهُ لِلْكَافِرِينَ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلاً[11] استفاده کردند. به چند دليل گفتند کافر بر مسلمان ولايت ندارد و لو پدر باشد، جدّ باشد، وصي پدر و جدّ باشد، حاکم کشور باشد، کافر بر مسلمان ولايت ندارد ﴿وَ لَن يَجْعَلَ اللّهُ لِلْكَافِرِينَ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلاً، مسلمان بايد فرمانروايي بکند، ولو در مسائل ديني نيست، اين ذلّت را دين امضاء نکرده است، ولو در مسائل عادي که شما اينطور شهرتان را اداره کنيد ـ کاري به مسائل اعتقادي ندارد، کاري به نماز و روزه ندارد ـ اينطور تجارت کنيد، اينطور نظافت کنيد، آنطور درمان کنيد، روي روال علمي هم دارد کار ميکند، ميفرمايد اين را حق ندارد.

پرسش: ...

پاسخ: بله، حالا کافر به معنايي که خوارج را شامل ميشود، غلات را شامل ميشود، منافق را شامل ميشود يا نه؟ الآن آن مقداري که هست يعني کافر، که اسلام را شرط کردند؛ حالا در داخله اسلام مرتد و غير مرتد هست، جزء فروعات بعدي است که ذکر ميکنند، خوارج و منافقان جزء کفّارند يا نه، ذکر ميکنند، اگر کسي مرتد شد دوباره توبه کرد، آيا ولايتش برميگردد يا نه؟ دوباره ذکر ميکنند. اصلش اين است که اسلام شرط ولايت والي است ﴿وَ لَن يَجْعَلَ اللّهُ لِلْكَافِرِينَ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلاً

شبههاي که هم مرحوم شهيد،[12] هم مرحوم کاشف الغطاء،[13] بعدها در فرمايشات فقهاي بعدي آمده اين است که روايتي در ذيل اين آيه است: ﴿وَ لَن يَجْعَلَ اللّهُ لِلْكَافِرِينَ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلاً منظور از اين سبيل، يعني حجّت و برهان، هرگز کافر برهاني عليه مسلمان ندارد، عليه اسلام ندارد، حجّت برای مسلمان است، برهان برای مسلمان است او برهان ندارد. ميفرمايد عيبي ندارد اينکه حصر نميکند معناي آيه را! ميگويد به اينکه کافر در مقام احتجاج و استدلال نميتواند اسلام را، مسلمان را مجاب کند، اين بله درست است؛ اما معنايش اين نيست که اين آيه الا و لابد همين را ميخواهد بگويد! اگر يک روايتي آمده است مصداقي از مصاديق سبيل را مشخص کرده است، اين حصر نيست. بنابراين روايت هم سر جايش محفوظ است تام است؛ يعني هيچ کافري عليه مسلمان برهان ندارد، بله درست است؛ اما معنايش اين نيست که اين آيه فقط همين را ميگويد. پس اين نقد را اين دو بزرگوار و ساير بزرگوران و فقهاء به آن اشاره کردند و پاسخ دادند. ﴿وَ لَن يَجْعَلَ اللّهُ لِلْكَافِرِينَ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلاً که نفوذ داشته باشد، مديريت و تدبير او را به عهده بگيرد، اين حق را ندارد. آنگاه آيهاي که دارد: ﴿الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِنَاتُ بَعْضَهُمْ أَولِياءُ بَعْضٍ[14] اين ظاهرش در صدد حصر است؛ يعني اينها ميتوانند يک ولاي متقابل داشته باشند، ديگری حق ولايت ندارد، يا تعبير «الْإِسْلَامُ يَعْلُو وَ لَا يُعْلَي عَلَيْه»‏[15] اين هم ميتواند شاهد باشد. اما اين «الْإِسْلَامُ يَعْلُو وَ لَا يُعْلَي عَلَيْه» نشان ميدهد که صبغه اسلامي معيار است؛ حالا اگر يک کافري کاري به صبغه اسلامي شهر ندارد، جزء محاورات و عرفيات دارد اداره ميکند، آيا اين را هم از اين «الْإِسْلَامُ يَعْلُو وَ لَا يُعْلَي عَلَيْه» ميشود نفي کرد؟ يا نه، ﴿وَ لَن يَجْعَلَ اللّهُ لِلْكَافِرِينَ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلاً از آن ميشود نفي کرد، او اگر فرمانروا باشد، مدير جامعه باشد، مدبّر جامعه باشد اين با ﴿وَ لَن يَجْعَلَ اللّهُ قابل حل است؛ اما «الْإِسْلَامُ يَعْلُو وَ لَا يُعْلَي عَلَيْه» و مانند آن نميشود. چه اينکه درباره کفّار دارد که کفّار ﴿بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ[16] اين نفي نميکند که کافر نميتواند والي مسلمان بشود، استفاده آنها در حد تأييد ممکن است اما نه در حد تعليل؛ اما اين آيه بسيار آيه قوي است که ﴿وَ لَن يَجْعَلَ اللّهُ لِلْكَافِرِينَ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلاً، چه پدر باشد، چه جدّ باشد، چه وصي پدر و جدّ باشد، چه حاکم کشور باشد و مانند آن. پس اگر پدر يا جدّ کافر بودند حق ولايت ندارند، اين شخص ميشود «ممن لا وليَّ له»، اگر «ممن لا وليّ له» بود، حاکمي در کشور وجود داشت که او تحت ولايت حاکم است و اگر نبود «من به الکفايه»؛ واجب کفايي است که مردم امورش را تأمين بکنند. پس اگر جدّ کافر بود يا پدر کافر بود حق ندارد؛ حالا در اين جهت فرق نميکند که کفر اصلي باشد يا ارتداد باشد و اگر چنانچه اين کفر و يا ارتداد به توبه برگشت، بله ولايت برميگردد. پس کافر نميتواند وليّ مسلِم باشد، چه پدر باشد چه جدّ پدري چه وصي اينها؛ البته بعضي از ادلهاش و شبهاتش ممکن است باشد.

اما مسئله عقل که عقل معتبر است، قهراً جنون، إغما و سَفه مزاحم است اين دليلش با خودش است، چون بايد غبطه مولّيٰ عليه را در نظر بگيرد. آن کسي که عاقل نيست غبطه خودش را در نظر نميگيرد چه رسد غبطه مولّيٰ عليه را. دليل اينکه وليّ نميتواند مجنون باشد، مغميٰ عليه باشد، سفيه باشد و سَکران باشد در حال مستي، اينها روشن است؛ اما عادل باشد يا نه؟ اين لازم نيست. ممکن است در مسائل مالي، مالِ اين مولّيٰ عليه را به دست فاسق ندهند اما درباره نکاح و امثال آن که او به سرنوشت بچههاي خودش هم علاقمند است، اين را نميشود نفي کرد که اگر پدر فاسق بود و عادل نبود ولايت ندارد، اين نظير امامت جمعه نيست که عدالت شرط باشد، اين ولايت بر فرزند ولو پدر عادل نباشد که نشود به او اقتدا کرد؛ ولي اين ولايت سر جايش محفوظ است و ما دليلي بر اين نداريم، اطلاقات ادله ولايت جدّ شامل ميشود؛ نه فسق را مانع ميدانند و نه عدل را شرط کردند. اگر فسق مانع نبود يا عدل شرط نبود، اطلاقات ادله أب و جدّ اينها را شامل ميشود. منتها اين سه دليلي که ذکر ميشود يک مقداري بحث ميخواهد که آيا ﴿وَ لَن يَجْعَلَ اللّهُ لِلْكَافِرِينَ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلاً وزانش نظير ﴿الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِنَاتُ بَعْضَهُمْ أَولِياءُ بَعْضٍ هست؟ يا وزانش نظير «الْإِسْلَامُ يَعْلُو وَ لَا يُعْلَي عَلَيْه» هست؟ يا نه، اين شاخص است و آنها در حدّ تأييد؟

«و الحمد لله رب العالمين»

 


[1]. سوره انعام, آيه160.

[2]. سوره آل عمران, آيه79.

[3]. مفردات ألفاظ القرآن، ص337.

[4]. من لا يحضره الفقيه، ج2، ص211.

[5]. من لا يحضره الفقيه، ج4، ص364.

[6]. نهج البلاغة(للصبحي صالح)، خطبه167.

[7]. شرائع الإسلام فی مسائل الحلال و الحرام، ج2، ص222.

[8]. دعائم الإسلام، ج1، ص350.

[9]. سوره لقمان, آيه15.

[10]. الدر المنثور فی تفسير المأثور، ج5، ص165.

[11]. سوره نساء, آيه141.

[12]. مسالک الأفهام إلی تنقيح شرائع الإسلام، ج7، ص166 ـ 168.

[13]. أنوار الفقاهة ـ کتاب النکاح ـ (لکاشف الغطاء ـ حسن)، ص34.

[14]. سوره توبه, آيه71.

[15]. من لا يحضره الفقيه، ج4، ص334.

[16]. سوره انفال, آيه73.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق