أعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
مرحوم محقق در شرایع بعد از بیان موجبات ارث و موانع اصلی ارث که مسئله کفر و قتل و رق است، به ملحقات موانع پرداختند. سرّ اینکه اینگونه از امور را در ملحقات موانع ذکر کردند این است که معنای مانع آن است که مقتضی موجود است، مانع جلوی اثر مقتضی را میگیرد و نمیگذارد مقتضا بر مقتضی مترتّب شود؛ اما آنجا که مانع، مانع اصل مقتضی است نمیگذارد مقتضی موجود شود، این در حکم مانع نیست، این ملحق به مانع است برای اینکه اقتضایی در کار نیست تا آن جلوی اقتضا را بگیرد.
آنچه را که قبلاً ذکر کردهاند و هنوز بعضی از بحثهای آنها مانده است این است که هنوز مقتضی موجود نشد تا اینکه ما بگوییم این مانع است. جریان لعان از همین قبیل است؛ لعان قاطع نسب و سبب است نمیگذارد سبب پیدا شود، نمیگذارد نسب پیدا شود، رابطه کودک را از پدر قطع میکند نسبی در کار نیست، رابطه زن را از شوهر قطع میکند سببی در کار نیست. آن مسئله لعان و امثال لعان گذشت.
میماند ملحق بعدی که غائب است؛ در غیبت معلوم نیست که او مُرده است یا نه! گاهی آن مانع رابطه وارث را از مورّث قطع میکند، گاهی آن مانع اصلاً موت مورّث را زیر سؤال میبرد. مسئله غیبت ممتدّه از همین قبیل است؛ لذا اینها را جزء ملحقات مانع به حساب آوردند نه خود مانع. مانع همانطوری که قبلاً گذشت آن است که مقتضی وجود دارد، مانع نمیگذارد مقتضا بر مقتضی مترتّب شود؛ اما چیزی که اصل مقتضی را از بین میبرد آن مانع نیست آن ملحق به مانع است. مسئله غیبت اصل موت را زیر سؤال میبرد، مسئله لعان اصل نسب را و اصل سبب را که عامل ارث بردن و استحقاق ارث هستند از بین میبرد.
ملحق بعدی مسئله حمل است. مسئله حمل، آن هم همین مشکل را دارد. سببِ به معنای اعم دو قسم است: یکی نسب است، یکی سبب. نسب به وسیله آن سه طبقه یعنی أولاد «و إن نزلوا» و در این مرحله أولیٰ فقط أبوین؛ مرحله دوم إخوه و أخوات و أجداد «و إن علوا» که این «علوا» در طبقه دوم است؛ طبقه سوم أعمام و عمات، أخوات و خالات، اینها هستند. این نسب، سببِ ارث است. مسئله زوجیت هم که سبب ارث است. مسئله ولاء سبب ارث است. مسئله ولای عتق و ولای ضامن جریره و ولای امامت، سبب ارث هستند. اگر ما در اصل نسب یا اصل سبب شک کردیم، این ملحق به مانع است نه خود مانع؛ آن جایی که مقتضی وجود دارد اعم از نسب یا سبب و این نمیگذارد آن سبب اثر بگذارد یا آن نسب اثر بگذارد، این میشود مانع. در جریان حمل، اینطور است. حمل نه سبب است نه نسب. سبب نیست برای اینکه سبب چهار قسمت است: زوجیت است و ولای عتق است و ولای ضامن جریره است و امامت، این روشن است که بچه جزء اسباب نیست بلکه جزء انساب است. اطلاقات آیات هم یقیناً انساب را نمیگیرد ﴿یُوصیکُمُ اللَّهُ فی أَوْلادِکُمْ لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْن﴾[1] حمل را نمیگیرد. پس اگر میگویند حمل مانع ارث است یعنی نه سبب در آن است نه نسب؛ اصلاً سبب ارث در آن نیست، مقتضی در آن نیست، نه اینکه مقتضی در آن باشد. بنابراین وقتی که این فرزند به دنیا آمده است، نسب در آن پیدا میشود و مانع ارث است. بعد از اینکه به دنیا آمد هیچ مانعی ندارد که ارث ببرد. اینکه جزء ملحقات شمرده شده است برای این است که اگر کسی بمیرد و عیال او باردار باشد باید که سهم آن بچه را در نظر بگیرند که اگر او در زمان حیات پدر به این سِمَت رسیده بود و واقعاً مادر او باردار بود، سهم او محفوظ است. حالا خود حمل «بما أنه حملٌ» ارث نمیبرد، آن استحقاق که زمینه آن باشد سهم او را نگه بدارند برای اینکه شاید به دنیا بیاید وگرنه آنچه که کنار گذاشتند به بقیه ورثه میرسد. مانع ارثبری حمل، حملِ اوست مادامی که محمول است مانع دارد؛ اما وقتی این حمل به زمین آمد ولو منفوس شد؛ منفوس یعنی کسی که ایام نفاس به دنیا آمده است البته هر بچهای ایام نفاس به دنیا میآید و از او به منفوس یاد میکنند یعنی کسی که در ایام نفاس به دنیا آمده است او اگر زنده به دنیا بیاید مانع او برطرف میشود.
پس حمل یک اقتضایی در آن هست که سهمی از ارث داشته باشد، مانعی که هست این است که این فرزند بالفعل ولد نیست و اگر حیاً به دنیا آمده است ولد است و ارث میبرد و دو تا شرط دارد: یکی اینکه از حمل خارج بشود به دنیا بیاید، یکی اینکه وقتی که به دنیا آمد زنده به دنیا آمده باشد ولو بعد از چند لحظه بمیرد سهم او به ورثه این نوزاد میرسد چون به هر حال زنده به دنیا آمد. اگر مشکوک باشد که سهمی ندارد تا ثابت شود که حیاً به دنیا آمده است، اگر حیاً به دنیا آمده ولو بعد از چند لحظه بمیرد سهم او به ورثه او میرسد؛ یعنی به مادرش میرسد اگر پدرش مُرد و یا به پدرش میرسد اگر مادرش مُرده باشد و مانند آن.
پرسش: ...
پاسخ: غرض این است وقتی که حمل برطرف شد او میشود ولد. اگر میّت باشد چون شاید در داخل مُرده باشد و قبل از پدر مُرده باشد یا قبل از مادر مُرده باشد! اگر زنده به دنیا آمد، معلوم میشود که بعد از مرگ پدر به دنیا آمده است یا بعد از مرگ مادر به دنیا آمده است. بنابراین حمل مادامی که حمل است اقتضای ارث را دارد، زمینه ارث در آن هست، مانع آن این است که این محمول است باید منفوس باشد؛ مادامی که در درون هست مانع دارد، وقتی بیرون آمد این مانع برطرف میشود.
مسئله ارث گرچه پیچیده است؛ اما به برکت روایات فراوانی که از اهل بیت(علیهم السلام) درباره ارث آمده است، غالب مسائل آن شفاف و روشن است برای اینکه کمتر «اصول» مورد احتیاج است، کمتر روایات متعارض دارد، حالا آن روزگار چه بود و چگونه شد و مشکلات سیاسی در کار نبود مشکلات حکومتی در کار نبود و حوادث هم مناسب بود و سؤالها هم زیاد بود لذا این تعبیری که مرحوم صاحب جواهر دارد من جای دیگر یادم نیست که ایشان چنین تعبیری داشته باشند ایشان درباره کتاب ارث و مسائل ارث در همان جلد سی و نهم صفحه پانزده این فرمایش را دارند میفرمایند: «فان ما ذکرناه لک فی هذه المقدمة» در مقدمه ارث، «جملة أصول المیراث»؛ قوانین کلی و دستورات و اصول اولیه ارث را ما اینجا گفتیم، «و أکثرها مجمعٌ علیه»؛ کتاب میراث قواعدی دارد و اصولی دارد که اکثر آن مورد اتفاق است، کمتر مورد اختلاف و اقوال متعدد است برای اینکه همین روایات باب شش باب میراث خنثی یا میراث غائب را میخوانیم که بعضی از روایات آن مانده است در هر بابی روایات فراوان بدون معارض است. این کثرت روایات به برکت اهل بیت، معارض نداشتن و در نتیجه پراکنده نبودن اقوال و عدم ورود «اصول» در این بابها، خود این روایات مسائل را حل میکنند این است که صاحب جواهر میفرماید: «فان ما ذکرناه لک فی هذه المقدمة جملة أصول المیراث و أکثرها مجمع علیه». همین چند تا روایاتی که در این روزها میخواندیم و بعضیها مانده است، از همین قبیل است. الآن دو تا کار مانده: یکی تتمه روایات مربوط به غائب، یکی هم روایات مربوط به منفوس یعنی کسی که ایام نفاس به دنیا آمده است.
اما تتمه روایاتی که چند تا از آنها خوانده شد و بقیه مانده است این است؛ وسائل جلد 26 صفحه 301 روایت ده این باب: «مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ یَحْیَی عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جُنْدَبٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِم» ـ که روایت ظاهراً معتبر است ـ «سَأَلَ حَفْصٌ الْأَعْوَرُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عَلَیه السَّلام وَ أَنَا حَاضِرٌ»؛ هشام میگوید که من در محضر حضرت بودم که حفص این مسئله ارث را از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) سؤال کرد. «فَقَالَ کَانَ لِأَبِی أَجِیرٌ» ـ که مضمون این روایت قبلاً گذشت ـ «وَ کَانَ لَهُ عِنْدَهُ شَیْءٌ»؛ پدرم کارگری داشت حقوق روزانه یا ماهانهای که بود داده بود، مقداری از حقوق کارگر پدرم نزد او مانده بود. «فَهَلَکَ الْأَجِیر» مرگ او مسلّم شد ـ سخن از غیبت نیست ـ «فَلَمْ یَدَعْ وَارِثاً وَ لَا قَرَابَةً»؛ نه سببی نه نسبی، نه وارث سببی نه وارث نسبی، هیچ نگذاشت. «وَ قَدْ ضِقْتُ بِذَلِکَ»؛ سینه من تنگ آمد. ﴿ضاقَ بِهِمْ ذَرْعاً﴾[2] یعنی سینه ما تنگ شد و خسته شدیم! این مال مردم نزد ماست نمیدانیم چکار کنیم! «کَیْفَ أَصْنَعُ قَالَ رَأْیُکَ الْمَسَاکِینَ رَأْیُکَ الْمَسَاکِین»؛ ببین چکار میکنی، بیچارهها هستند بیچارهها هستند که نام و نشانی از آنها نیست وقتی هم بمیرند وارثی ندارند و کسی هم از آنها خبر ندارد. «فَقُلْتُ إِنِّی ضِقْتُ بِذَلِکَ ذَرْعاً»؛ دستم کوتاه است و نمیرسد! «قَالَ هُوَ کَسَبِیلِ مَالِکَ»؛ این را مثل مال خودت حفظ کن. «فَإِنْ جَاءَ طَالِبٌ أَعْطَیْتَهُ»؛ کسی آمد و نشانهای داد و معلوم شد که وارث اوست این مال را به او بده، این محذوری ندارد. این مشکل خود را در حدّ حسبه و امر مشورتی حل کرده است، حدّ شرعی ذکر نکرده؛ «عشر سنین»، «أربع سنین» در این حدّ ذکر نکرده است. گاهی معلوم میشود که ائمه(علیهم السلام) در همین شرایط بودند که بر کرسی فتوا نمینشستند حالا این چه محذوری داشت؟ به هر کس مثلاً بفرماید ده سال باید صبر کنید یا چهار سال باید صبر کنی و مانند آن. شاید از این جهت بود این افرادی که گمناماند مثلاً انسان برای چه کسی نامه بنویسد؟ حاکم شرع باید نامه بنویسد در آن موارد که آیا چنین شخصی در آن دیار هست یا نیست؟ افراد گمنام را کسی در شهر خودشان نمیشناسند تا اینکه حاکم شرع برای شهر دیگر نامه بنویسد و مانند آن، شاید این زمینهها باعث شده باشد. «علی أیّ حال» این یک امر عادی و مشورتی جزء حسبه بود، چیزی از این امر در نمیآید؛ قانون کلی همین است که انسان امانت را حفظ بکند تا صاحب مال پیدا شود، این یک مطلب جدیدی نیست.
مرحوم صدوق میفرماید این خبر در تعبیر دیگری آمده است که «إِنْ لَمْ تَجِدْ لَهُ وَارِثاً وَ عَرَفَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْکَ الْجَهْدَ فَتَصَدَّقْ بِهَا»؛[3] این حکم شرعی است که فرمود اگر نیت پاک دارید و واقعاً فحص کردید و پیدا نکردید، صدقه بده! حالا این که میگوییم اگر مُرده که صدقه از او نیست وارث دارد، وارث «مجهول المالک» است و صدقه میدهد.
روایت بعدی را مرحوم شیخ طوسی نقل کردند «بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ یَحْیَی عَنْ عَبَّادِ بْنِ سُلَیْمَانَ عَنْ سَعْدِ بْنِ سَعْدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْقَاسِمِ بْنِ الْفُضَیْلِ بْنِ یَسَارٍ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ عَلَیه السَّلام» از وجود مبارک امام کاظم(سلام الله علیه) که أبا الحسن مطلق اوست «فِی رَجُلٍ کَانَ فِی یَدِهِ مَالٌ لِرَجُلٍ مَیِّتٍ لَا یَعْرِفُ لَهُ وَارِثاً کَیْفَ یَصْنَعُ بِالْمَالِ قَالَ مَا أَعْرَفَکَ لِمَنْ هُوَ»؛ من معرفی نمیکنم که این مال کیست! منظور خود حضرت است یعنی مال من است چون «الْإِمَامُ وَارِثُ مَنْ لَا وَارِثَ لَه»[4] است. «یَعْنِی نَفْسَه»؛[5] امام خودش را قصد کرده است. اگر امام وارث است که هست، شما سایر ورثه را که نمیشناسی او را که میشناسی، پس تحویل او بده.
مرحوم صاحب وسائل دارد که «وَ تَقَدَّمَ مَا یَدُلُّ عَلَی ذَلِکَ فِی وَلَاءِ الْإِمَامَةِ وَ فِی اللُّقَطَةِ وَ غَیْرِ ذَلِک» که اینجا منظور به خود حضرت است. «وَ لَا یَخْفَی أَنَّ بَعْضَ أَحَادِیثِ الصَّدَقَة رُخْصَةٌ مِنَ الْإِمَامِ عَلَیه السَّلام»؛ حالا این اشکال: اگر اینگونه از روایات ناظر به این است که خود امام «وَارِثُ مَنْ لا وَارِثَ لَه» است شما باید بشناسید، چرا نمیشناسید؟! پس چرا در بعضی از این روایات فرمود: «فَتَصَدَّقْ بِهَا»؟ این معلوم میشود که مال خود امام است و امام وارث است به اذن خود صدقه داد. بنابراین جمع بین این روایاتی که دارد به امام بده! با آن روایاتی که دارد صدقه بده؛ یعنی اینطور نیست که شما خودتان میتوانید صدقه بدهید، امام(سلام الله علیه) اجازه داد که شما صدقه بدهید. «حَیْثُ إِنَّهُ وَارِثُ مَنْ لَا وَارِثَ لَهُ» و مرحوم صاحب وسائل دارد آنچه را که ما اینجا گفتیم شیخ طوسی(رضوان الله تعالی علیه) هم به همین اشاره کرده است.[6] حالا این تتمه بحث قبلی که راجع به غیبت بود.
اما روایاتی که مربوط به بحث امروز هست. اینکه حمل، اقتضا دارد ولی ولادت اقتضا را به ثمر میرساند؛ مادامی که منفوس نشد یعنی ایام نفاس به دنیا نیامده، «ممنوع الإرث» است، زمینه ارثبری هست اما مانع دارد، با ولادت این مانع برطرف میشود منتها این ولادت باید که حیاً به دنیا بیاید، یک؛ و اگر مُرده به دنیا آمده است سهمی از ارث ندارد و اگر زنده به دنیا آمده است بعد از چند لحظه مُرد، سهمی دارد و سهم او به ورثه این نوزاد میرسد، دو؛ سوم اینکه او حرکتی کرد بعد از چند لحظهای مُرد، ما نمیفهمیم که او زنده به دنیا آمده یا نه! اینجا دو طایفه از نصوص است که یک طایفه حمل بر غالب میشود و آن این است که اگر شیونی کرد آن گریه کودکانه سر داد، معلوم میشود که زنده به دنیا آمد و اگر صِرف حرکت و جَست و خیز است صدای گریه و مانند آن نیست، این دلیل نیست بر اینکه او به دنیا آمده است. آنکه اماره غالبی است که زنده به دنیا آمده همان گریه است؛ چرا اماره غالبی است؟ برای اینکه گاهی ممکن است اَخرس باشد و چون اَخرس است صدای او در نمیآید ولی زنده به دنیا آمده است. پس استهلال؛ استهلال همین صدایی است که اولین بار کودک وقتی به دنیا آمد آن گریهای که میکند میگویند استهلال؛ سرّش این است که اگر کسی به دنبال رؤیت ماه بود در اول ماه مبارک رمضان است مثلاً میگویند استهلال، آن گرچه به معنای طلب هلال است اما وقتی که ماه را دیدند صدایی دارند و خوشحال هستند میگویند ماه، ماه! آن هلهلهای که میکنند آن نشانه نشاطی است نشانه این است که ماه را دیدند. این کودک وقتی زنده به دنیا آمد، گریهای دارد و گاهی ممکن است به تعبیر بعضی از روایات اَخرس و گُنگ باشد و گریهای به این صورت نداشته باشد گرچه ممکن است اشکی بریزد اما صدایی ندارد. پس آن استهلال اماره غالبی است نه اماره دائمی؛ لذا گاهی تعبیر کردند اگر حرکتی داشته باشد که نشانه اماره حیات اوست، او ارث میبرد، اگر ولو یک لحظه چنین حرکتی کرد بعد از بین رفت و مُرد، سهم او به ورثه او میرسد.
«فتحصل أنّ هاهنا أموراً»: امر اول این است که حمل «بما أنه حملٌ» مقتضی ارث است نه سبب تام! آنجا که گفتیم نسب، سبب تام بود. آنجا که گفتیم سبب، سبب تام بود. اسباب أربعه یعنی «من الزوجیة» ولای عتق، ولای ضامن جریره و امام، اینها سبب تام هستند. انساب هم آن سه طبقه سبب تام هستند. اما حمل سبب ناقص است مقتضی است وقتی که به دنیا آمد این مانع برطرف میشود این مقتضی در متقضا اثر میگذارد به شرطی که زنده به دنیا بیاید. علامت حیات او یا گریه است که از آن به استهلال کودک یاد میکنند یا اگر آن استهلال نبود از راه دیگر فهمیدند یک حرکتی دارد میکند که حرکت مذبوحانه و مُردگانه نیست، حرکت زنده است کودک دست و پا میزند با این اماره یا اماره دیگری که مفید علم باشد یا طمأنینه باشد حیات ثابت میشود این میشود ارث. اگر بعداً مُرد، سهم او به ورثه این کودک میرسد. اگر زنده بود که سهم خودش را میبرد.
پیام این روایات این چند مطلب است. جلد 26 صفحه 302 باب هفت از «أَبْوَابُ مِیرَاثِ الْخُنْثَی وَ مَا أَشْبَهَه»، «بَابُ أَنَّ الْحَمْلَ یَرِثُ وَ یُورَثُ» هم وارث میشود هم مورّث میشود به این شرط «إِذَا وُلِدَ حَیّاً»، این «إِذَا وُلِدَ حَیّاً» یک فرزند است و یک انسان است؛ هم «یَرِثُ» و هم «یُورَثُ».
پرسش: اول باید حمل صدق کند.
پاسخ: حمل لازم نیست، ولد باید صدق کند.
پرسش: چون ممکن است پدرش بمیرد بعد حمل تشکیل شود، به دلیل اینکه امروزه در بانک نگهداری میشود.
پاسخ: حمل نیست باید میلاد صدق بکند ولادت صدق بکند. در اکثر حمل روایاتش میآید یک وقت طوری است آن وقتی که پدرش رحلت کرد اصلاً تماسی حاصل نشد، او به پدرش ملحق نیست. آن روایات میآید که اگر بعد از مرگ پدر، او به دنیا آمده، فاصله از اکثر حمل بیشتر بود، این فرزند ارث نمیبرد. درست است به حسب ظاهر فرزند او به حساب میآید درست است که ممکن است مادرش بگوید که از آن متوفّا است ولی از اکثر حمل نباید بگذرد این در روایات ما هست قاعده هم همین است اگر فاصله از اکثر حمل بیشتر بود این فرزند ملحق نمیشود اما اگر از اکثر حمل بیشتر نبود و احتمال عقلایی این بود که این پدر در زمان حیاتش مثلاً ارتباط همسری داشت، بله «یلحق به». پس حمل با این شرایط وارث میشود.
روایت اول باب هفت را مرحوم کلینی «عَنْ حُمَیْدِ بْنِ زِیَادٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ سَمَاعَةَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ زِیَادٍ یَعْنِی ابْنَ أَبِی عُمَیْر» ـ که غالباً این روایات معتبر است ـ از «عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَان» ـ که معتبر است ـ «فِی مِیرَاثِ الْمَنْفُوسِ مِنَ الدِّیَة»؛ منفوس یعنی در ایام نفاس به دنیا آمده است یعنی بچه نوزاد. اگر پدری را کشتند و دیه پدر به ورثه میرسد آیا به این منفوس میرسد یا نمیرسد؟ این خصیصهای ندارد. «قَالَ لَا یَرِثُ شَیْئاً حَتَّی یَصِیحَ» تا صیحه بزند این منفوسی که به دنیا آمده اگر زنده به دنیا آمده بله. «وَ یُسْمَعَ صَوْتُهُ»؛ یک صیحهای یک نالهای یک سروصدایی دارد، یک؛ آنقدر خفه و ضعیف نیست که کسی نشنود شاید شنیده هم بشود، دو؛ ممکن است کسی در حال نزع باشد یک حرکتی دارد یک صدایی دارد در حال مُردن است؛ معلوم نیست که ارث ببرد چون حیات او احراز نشده است.
بنابراین اینکه گفتند صیحه بزند ناله بزند سروصدا داشته باشد «حتی یسمع»، این اماره حیات است نه اینکه این شرط است. حالا اگر ما حیات او را از جای دیگر ثابت کردیم او خواب بود ولی حیات داشت به هر حال ارث میبرد. «فِی مِیرَاثِ الْمَنْفُوسِ مِنَ الدِّیَةِ قَالَ لَا یَرِثُ شَیْئاً حَتَّی یَصِیحَ» صیحه بزند، یک؛ «وَ یُسْمَعَ صَوْتُهُ»،[7] دو. این روایت را که مرحوم کلینی نقل کرد، مرحوم شیخ هم نقل کرد.[8]
روایت دوم این باب که مرحوم کلینی «عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی عَنْ یُونُسَ عَنِ ابْنِ عَوْنٍ عَنْ بَعْضِهِمْ عَلَیهِمَ السَّلام» ـ که این روایت مرسله است ـ «قَالَ سَمِعْتُهُ یَقُولُ» ـ از طرفی موقوف و مقطوع هم هست ـ «إِنَّ الْمَنْفُوسَ لَا یَرِثُ مِنَ الدِّیَةِ شَیْئاً حَتَّی یَسْتَهِلَّ» استهلال کودک، همین سروصدای اوست «وَ یُسْمَعَ صَوْتُهُ»؛[9] این «یَصِیحَ» که در روایت اول دارد و این «یَسْتَهِلَّ» که در روایت دوم دارد ـ استهلال کودک یعنی همین سروصدای او ـ این علامت حیات باشد، هیچ کدام از اینها امر تعبّدی نیست بلکه اماره عقلایی برای حیات است.
«و الحمد لله رب العالمین»
[1]. سوره نساء، آیه11.
[2]. سوره عنکبوت، آیه33.
[3]. من لا یحضره الفقیة، ج4، ص331؛ وسائل الشیعة، ج26، ص301.
[4]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج7، ص169.
[5]. وسائل الشیعة، ج26، ص301.
[6]. وسائل الشیعة، ج26، ص301 و 302.
[7]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج7، ص156؛ وسائل الشیعة، ج26، ص302.
[8]. تهذیب الأحکام، ج9، ص391.
[9]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج7، ص156؛ وسائل الشیعة، ج26، ص302.