23 01 2021 451243 شناسه:

مباحث فقه ـ ارث ـ جلسه 51 (1399/11/04)

دانلود فایل صوتی

أعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

مرحوم محقق(رضوان الله تعالی علیه) در باب موانع ارث بین دو بخش کاملاً جدایی انداخت و تفکیک کرد و حق هم با ایشان است و بسیاری از محققان و فقهاء هم همین کار را کردند، برای اینکه مانع ارث در برابر موجب ارث یعنی ارث محقق است بعضیها میبرند بعضیها نمیبرند، آنهایی که از ارث ممنوعاند سرّش چیست؟ گفتند سرّش کفر است و قتل است و رقّ؛ ارث محقق است بعضیها میبرند برابر آن موجبات، بعضیها محروماند برابر این موانع. اما گاهی اصلاً ارث محقق نیست، این مانع تحقق اصل ارث است؛ اگر کسی در مرگ او شک هست، در موت او شک هست، اصلاً شک هست که ارث محقق است یا نه! آنگاه بعدها بحث میشود که چه کسی ارث میبرد و چه کسی ارث نمیبرد اما الآن بحث در تحقق ارث است یا بحث در مانع تحقق ارث است و آن جریان شک در موت شخص است اگر ما شک داریم این شخصی که مدتها غائب است مُرد یا نمرد، شک داریم که اصلاً ارثی محقق شد یا نه، آن وقت تا بحث بشود که چه کسی ارث میبرد و چه کسی ارث نمیبرد.

مطلب دیگر این است که این اصولی که در جلسات قبل یاد شد این اصول به وزان واحد نیستند در عرض هم نیستند بعضی سببیاند بعضی مسببیاند و با جریان اصل در سبب نیازی به جریان اصل در مسبب نیست. شک در اینکه آیا این مال منتقل شد یا نه، مسبب از آن است که اصلاً فعلاً مال او هست یا مال او نیست؟ و شک در اینکه آیا فعلاً مال او هست یا نه، شک در این است که او مُرد یا نمرد؟ اگر او مُرد، مال او به ورثه منتقل میشود و اگر نمرد نه. پس شک اینگونه از شکوک مسبب از شک در اصل حیات است. وقتی ما حیات را استصحاب کردیم که استصحاب سببی است، اینگونه از شکوک و مسبّبات و استصحابها رخت برمیبندد. درست است که سه اصل ذکر شد: استصحاب اصل حیات، استصحاب مالکیت او، استصحاب عدم انتقال او، استصحاب عدم جواز تصرف دیگران، بعضی حکمی و بعضی موضوعی؛ ولی ریشه همه این اصول، مسئله حیات اوست، اگر اصل حیات او که سبب است استصحاب بشود شک در مسبّبات جاری نیست.

مطلب دیگر این است که این بحث تنها درباره میراث نیست؛ اگر کسی غیبت کرد و حیات او معلوم نیست، احکام فراوانی دارد طلبهایی که او دارد آن بدهکارها به چه کسی بدهند؟ بدهکاریهایی که او دارد آن طلبکارها به چه کسی مراجعه کنند؟ و نفقاتی که بر عهده اوست چگونه استیفاء بشود؟ همسر او چگونه زندگی کند آیا با این وضع با او بماند یا طلاق بگیرد و حکم طلاق چیست؟ اینگونه از مشکلات متفرّع بر غیبت طولانی شخص است، بخشی از آن احکامی که متفرّع بر غیبت است، مسئله ارث است؛ لذا این سؤالها هم درباره طلاق و نکاح و مانند آن آمده، هم درباره دیون و نفقات آمده و هم درباره میراث. این روایات را در این ابواب باید جستجو کرد تا از جمعبندی این روایات مطلبی بدست بیاید.

مطلب دیگر این است که گاهی امام(سلام الله علیه) کاری را انجام میدهد اگر قرینهای بر تقیّه یا قرینه‌ای بر اضطرار نبود از اصل این کار جواز استفاده میشود که این کار را امام کرد؛ تقیّهای در کار نبود، اضطراری نبود، پس این کار جایز است و اگر این کار را امام معیّن یا مثلاً ائمه(علیهم السلام) استمرار میدادند، از این سنّت استفاده میشود، رجحان استفاده میشود، فضیلت استفاده میشود، اما وجوب از آن استفاده نمیشود مگر اینکه همراه با این فعل، فعلی که قرینه باشد یا قولی که قرینه باشد دلالت کند بر وجوب، وگرنه اصل فعل و استمرار فعل، هم جواز را میرساند و هم رجحان را؛ اما وجوب را برساند، اصل فعل قاصر از این است، اینها را باید قول و کلام برساند. بعضی از اقوال هم هست که کار فعل میکند در حدّ فعلاند مثل اینکه امام(سلام الله علیه) مورد داوری قرار گرفت در مسئلهای سؤال کردند که فلان جا حادثهای پیش آمد حکم چیست؟ حضرت فرمود این کار را بکنید! در این نه قرائن قولی برای ما روشن است و نه قرائن فعلی برای ما روشن است، ما از این فعل، اطلاق بفهمیم ممکن نیست.

بنابراین قضایای که اتفاق میافتد اگر محفوف به قرائن نباشد که این حکم شرعی کلی است، یک قضیه کلی از آن استفاده نمیشود، اینها «فی الجملة» از آن استفاده میشود نه «بالجملة». هر داستان و قضیهای که این شرایط را داشته بله حکم آن همین است؛ اما اگر شرایط آن فرق کند حکم دیگری دارد.

بنابراین اگر درباره زنی که شوهر او غیبت کرده است؛ مثلاً حضرت فرمود چهار سال، معلوم نیست که آن زمان چقدر بود! سنّ این شوهر چند سال بود! ممکن است سالمندی باشد که حداکثر سه چهار سال زندگی کند یا در بیماریهایی هست که خیلیها رخت برمیبندد، فرق میکند؛ در زمان بیماری، در دوران کهولت و زمان شیخوخت و مانند آن. مثلاً در آن قضیهای که کسی از حضرت سؤال کرد شوهر او غائب شد، چند سال صبر بکند؟ فرمود چهار سال صبر بکند. این در ارث هم دلیل نمیشود که اگر کسی غائب شد مخصوصاً فعلاً که مسافرتهای طولانی و انتقال از یک مملکت به مملکت دیگر یک چیز رسمی است؛ بگوید همین که چهار سال او را نمیبینید بعد مالش را تقسیم بکنید! این نمیشود! چه اینکه در بعضی از منطقههای ییلاقی که خوش آب و هواست و آنها زندگی سالم دارند نوعاً تا نود سال عمر میکنند؛ اما بعضی از شهرها هستند که میانگین آن هفتاد سال است. اینگونه نیست که اگر فعلی در زمانی در زمینی یا مثلاً قولی از امام(سلام الله علیه) صادر شده است، این قول مطلق باشد که قضیه کلی یا قضیه مطلق از آن در بیاید و بشود به آن تمسک کرد. نعم! اگر قول باشد و حضرت از او سؤال کردند که اینگونه شد چکار بکنیم؟ محفوف به قرینه نباشد، بله مثل سایر الفاظ دلالت بر اطلاق دارد.

 با این پیشزمینه دو بخش از روایات را باید جداگانه بحث کرد: یکی درباره نکاح است که اگر شوهر زنی غیبت کرد و طولانی شد حکم چیست؟ یکی هم درباره ارث است که محل بحث است.

فرمایش مرحوم محقق(رضوان الله علیه) این است که «الثانی الغائب غیبة منقطعة»؛ این «غیبت منقطعة» یعنی ما از او خبر نداریم، «لا یورث» این غائب، موروث نمیشود و بچهها از او ارث نمیبرند، «حتی یتحقق موته» مثل استصحاب که میگویند «الْأَشْیَاءُ کُلُّهَا عَلَی هَذَا حَتَّی یَسْتَبِینَ لَکَ غَیْرُ ذَلِکَ أَوْ تَقُومَ بِهِ الْبَیِّنَة»،[1] «أو تنقضی مدّة لا یعیش مثله إلیها غالبا» که طولانی بشود مثل نود سال صد سال که مثل این شخص، گاهی ممکن است افرادی که در منطقههای ییلاقی به سلامت به سر میبرند ممکن است عمر طولانی داشته باشند اما ین شخص با این سابقه بیماری که دارد یا استعداد ضعیفی که دارد نمیتواند آن‌قدر عمر بکند. آنگاه «فیحکم لورثته الموجودین فی وقت الحکم» که اینها ارث میبرند، نه اینکه آن ورثهای که قبلاً مُردند؛ الآن حکم صادر شد به اینکه این محکوم به موت است، ممکن است الآن هم نمرده باشد ولی این حکم شرعی شامل کسانی میشود که الآن زندهاند، اینها ارث میبرند اما بچههایی که قبلاً مُردهاند آنها ارث نمیبرند. این حکم قابل قبول است. اما یک قول است که «یورث بعد انقضاء عشر سنین من غیبته» ده سال از غیبت او گذشت؛ این برابر بعضی از روایاتی است که در باب نکاح آمده است. «و قیل یدفع ماله إلی وارثه الملی»؛ «مَلی» در برابر فقیر است، «ملأ» یعنی پُر بودن، «ملی» بر وزن «کریم» که جمع آن «مِلاء» بر وزن «کرام» یعنی کسی که وضع مالی او خوب است، احتیاجی به این مال ندارد ملی است غنی است، این مال را به عنوان امانت دست او میسپارند تا روشن بشود «یدفع ماله إلی وارثه الملی» ولی «و الأول أولیٰ». پس اینکه حکم بشود تا مدت معلوم، این امر عقلایی است که قول اول است، نه قول دوم و نه قول سوم. اینها خلاصه فرمایش مرحوم محقق است.[2]

اما حالا روایاتی که در جلد 22 وسائل آمده و همچنین روایاتی که در جلد 26 آمده است. در جلد 22 وسائل صفحه 156 باب 23 «بَابُ حُکْمِ طَلَاقِ زَوْجَةِ الْمَفْقُودِ وَ عِدَّتِهَا وَ تَزْوِیجِهَا» کسی که شوهر او غائب شده چه موقع حکم طلاق او صادر میشود و چقدر باید عدّه نگه بدارد و چه موقع میتواند ازدواج کند؟ روایات متعددی در این باب هست که پیامهای گوناگونی دارد.

روایت اول که مرحوم صدوق(رضوان الله تعالی علیه) «عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَیْنَةَ عَن‏ بُرَیْدِ بْنِ مُعَاوِیَة» نقل کرد این است که «قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عَلَیه السَّلام عَنِ الْمَفْقُود» کسی است که غیبت کرده است حالا سفر دریایی کرده یا صحرایی کرده ولی فعلاً در دسترس نیست، «کَیْفَ تَصْنَعُ امْرَأَتُهُ» زن او چکار بکند؟ بماند یا نماند، میتواند ازدواج بکند یا نکند، عدّه وفات نگه بدارد یا نه، چکار بکند؟ حضرت فرمود: «مَا سَکَتَتْ عَنْهُ وَ صَبَرَتْ فَخَلِّ عَنْهَا» مادامی که خود این زن میتواند تحمل کند و صابر است او را رها کنید و کاری با او نداشته باشید، «وَ إِنْ هِیَ رَفَعَتْ أَمْرَهَا إِلَی الْوَالِی» اگر آمد به محکمه که امر حسبه است، مراجعه کرده به والی و کسی که مسئول احکام شرعی یک نظام است، «أَجَّلَهَا أَرْبَعَ سِنِینَ» آن والی او را چهار سال مهلت بدهد، چهار سال از تاریخ رجوع نه از تاریخ غیبت! «أَجَّلَهَا أَرْبَعَ سِنِینَ»، بعد از چهار سال «ثُمَّ یَکْتُبُ إِلَی الصُّقْعِ الَّذِی فُقِدَ فِیهِ» بعد نامهنگاری کند به آن سرزمینی که این شخص در آنجا رفت و برنگشت، «فَلْیُسْأَلْ عَنْهُ» از او حال او را بپرسد که او کجاست، «فَإِنْ خُبِّرَ عَنْهُ بِحَیَاةٍ صَبَرَت» اگر گزارش رسید که این شوهر زنده است خبری آمد، این زن صبر کند، «وَ إِنْ لَمْ یُخْبَرْ عَنْهُ بِحَیَاةٍ حَتَّی تَمْضِیَ الْأَرْبَعُ سِنِینَ دَعَا وَلِیَّ الزَّوْجِ الْمَفْقُودِ فَقِیلَ لَهُ» این مالی نامهنگاری کند، اگر از آن تاریخ نامهنگاری چهار سال گذشت حالا این چهار سال دوم هست یا چهار سال اول است این را باید تحقیق کرد که این بشود هشت سال؛ چون آنجا دارد که «وَ إِنْ هِیَ رَفَعَتْ أَمْرَهَا إِلَی الْوَالِی أَجَّلَهَا أَرْبَعَ سِنِینَ» او بعد از چهار سال نامه نگاری کند و از زمان نامهنگاری چهار سال باید طول بکشد تا مشخص بشود که زنده است یا نیست! بعد از چهار سال دوم «دَعَا» این والی «وَلِیَّ الزَّوْجِ الْمَفْقُود» این کسی که فعلاً غیبت کرد، ولیّ او کسی که تحت ولایت اوست حالا وصی او هست یا اگر پسر بزرگی دارد، ولیّ که ندارد غیر از وصی شرعی، «فَقِیلَ لَهُ» به ولیّ مثلاً به پسر بزرگ یا وصی او گفته میشود «هَلْ لِلْمَفْقُودِ مَالٌ» این آقا که رفت و برنگشت مالی دارد یا ندارد؟ «فَإِنْ کَانَ لِلْمَفْقُودِ مَالٌ أَنْفَقَ عَلَیْهَا» این والی از مال مفقود بگیرد نفقه این همسر را بدهد که هنوز زوجه اوست، «حَتَّی یُعْلَمَ حَیَاتُهُ مِنْ مَوْتِهِ» معلوم بشود که زنده است یا مُرده است، «وَ إِنْ لَمْ یَکُنْ لَهُ مَالٌ قِیلَ لِلْوَلِیِّ أَنْفِقْ عَلَیْهَا» اگر او مال ندارد آن والی شرعی و حاکم شرع به ولیّ او میگوید شما نفقه این زن را بدهید در صورتی که ولیّ داشته باشد اگر مثلاً پسری باشد که پدری داشته باشد یا وصی داشته باشد ولیّ دارد، «فَإِنْ فَعَلَ فَلَا سَبِیلَ لَهَا إِلَی أَنْ تَتَزَوَّجَ مَا أَنْفَقَ عَلَیْهَا» مادامی که ولیّ او هزینه او را میدهد او نمیتواند شوهر بگیرد، «وَ إِنْ أَبَی أَنْ یُنْفِقَ عَلَیْهَا» اگر آن ولیّ گفت به من چه ارتباطی دارد چرا من هزینه بکنم، «أَجْبَرَهُ الْوَالِی عَلَی أَنْ یُطَلِّقَ تَطْلِیقَةً فِی اسْتِقْبَالِ الْعِدَّةِ وَ هِیَ طَاهِرٌ» حاکم شرع ولیّ او را مجبور میکند که این زن را طلاق بدهد در طُهر غیر مواقعه، «فَیَصِیرُ طَلَاقُ الْوَلِیِّ طَلَاقَ الزَّوْج» اینجا به دستور والی شرع، طلاق ولیّ، طلاق زوج خواهد شد، آنجا که دارد «الطَّلاقُ بِیَدِ مَنْ أَخَذَ بِالسَّاق‏» الآن این ولیّ به منزله «مَنْ أَخَذَ بِالسَّاق‏» است. «فَإِنْ جَاءَ زَوْجُهَا قَبْلَ أَنْ تَنْقَضِیَ عِدَّتُهَا مِنْ یَوْمَ طَلَّقَهَا الْوَلِیُّ فَبَدَا لَهُ أَنْ یُرَاجِعَهَا فَهِیَ امْرَأَتُهُ» این تقریباً به منزله طلاق رجعی است، در طلاق رجعی مرد میتواند رجوع کند، اگر شوهر در این زمان پیدا شد در زمان عدّه خواست مراجعه کند زن اوست و اگر عدّه گذشت او حق رجوع ندارد مگر به عقد جدید. «فَإِنْ جَاءَ زَوْجُهَا قَبْلَ أَنْ تَنْقَضِیَ عِدَّتُهَا مِنْ یَوْمَ طَلَّقَهَا الْوَلِیُّ فَبَدَا لَهُ أَنْ یُرَاجِعَهَا فَهِیَ امْرَأَتُهُ وَ هِیَ عِنْدَهُ عَلَی تَطْلِیقَتَیْن» این یک طلاق است، دو طلاق هم مانده یعنی دو بار هم میتواند او را طلاق بدهد تا بشود سه طلاقه. «وَ إِنِ انْقَضَتِ الْعِدَّةُ قَبْلَ أَنْ یَجِی‏ءَ وَ یُرَاجِعَ فَقَدْ حَلَّتْ» برای این زوج «لِلْأَزْوَاج» که بتواند همسر دیگری بگیرد. «وَ لَا سَبِیلَ لِلْأَوَّلِ عَلَیْهَا»[3] اولی چون گذشت بخواهد مراجعه کند به عقد جدید است و عقد جدید هم باید به رضای او باشد. این روایت را که مرحوم صدوق نقل کرد، هم مرحوم شیخ نقل کرد با آن سند و هم مرحوم کلینی نقل کرد با آن سند، سندهای آن هم مشخص است؛ یکی از «الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْر» است و یکی «عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْر» که سندها فرق میکند گرچه مشترکاتی دارند ولی مختلفاتی هم هست.[4]

در روایت دوم مرحوم صدوق دارد که «وَ فِی رِوَایَةٍ أُخْرَی أَنَّهُ إِنْ لَمْ یَکُنْ لِلزَّوْجِ وَلِیٌّ طَلَّقَهَا الْوَالِی»؛ آن والی شرع و حاکم شرع «ولیّ من لا ولیّ له» است اگر او وصی ندارد و مانند آن خود حاکم شرع طلاق میدهد. «وَ یُشْهِدُ شَاهِدَیْنِ عَدْلَیْن»؛ عقد شاهد نمیخواهد مگر به استحباب چه اینکه بیع شاهد نمیخواهد مگر به استحباب اما طلاق شاهد میخواهد. اینکه فرمود این کار را بکند «وَ یُشْهِدُ شَاهِدَیْنِ عَدْلَیْن»، آنگاه «فَیَکُونُ طَلَاقُ الْوَالِی طَلَاقَ الزَّوْج» و اینجا هم که طلاق والی است به منزله طلاق زوج خواهد بود. «وَ تَعْتَدُّ» این زوج عدّه میگیرد «أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَ عَشْراً» بعد ازدواج میکند اگر خواست «ثُمَّ تَزَوَّجُ إِنْ شَاءَت».[5]

روایت سوم این باب که مرحوم شیخ طوسی نقل کردند این است که «عَنْ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِیهِ عَلَیه السَّلام أَنَّ عَلِیّاً عَلَیه السَّلام قَالَ فِی الْمَفْقُودِ لَا تَتَزَوَّجُ امْرَأَتُهُ حَتَّی یَبْلُغَهَا مَوْتُهُ أَوْ طَلَاقٌ أَوْ لُحُوقٌ بِأَهْلِ الشِّرْک»؛[6] سه تا راه دارد: یا مرگ او برسد، یا طلاقنامه او از طرف زوج به زوجه برسد، یا به دیار شرک منتقل بشود وقتی به دیار شرک منتقل شد یعنی کافر شد، کافر که شد قهراً این زن مسلمان که نمی‌تواند شوهر کافر داشته باشد، به أحد أنحاء ثلاثه این نکاح به هم میخورد؛ یا مرگ، یا در حکم مرگ است، اگر بمیرد که حرفی نیست، طلاق بدهد در حکم مرگ است، به دیار شرک ملحق بشود مرتد بشود در حکم مرگ است.

پرسش: ...

پاسخ: بله، به دیار شرک رفتن یعنی کافر شد. یک وقت است که میرود آنجا مسافرت میکند خرید می‌کند، نه! اما ملحق میشود به دیار شرک که از اینجا که فرمود در حکم مرگ است یعنی ارتداد است.

روایت چهارم این باب که مرحوم کلینی(رضوان الله تعالی علیه) نقل کرده است ـ البته این روایت هم معتبر است ـ «حَمَّادٍ عَنِ الْحَلَبِیِّ» از امام صادق(سلام الله علیه) «سُئِلَ عَنِ الْمَفْقُود»؛ گاهی خصوصیتهای سؤال حذف میشود «و حذف ما یعلم منه جائز» برای اینکه از جواب معلوم میشود که محور سؤال چیست اینجا سؤال شد از مفقود اما معلوم نیست که از چه چیز مفقود سؤال شد، از جواب معلوم شد که اگر مردی مفقود بشود زن او چکار بکند. «فَقَالَ الْمَفْقُودُ إِذَا مَضَی لَهُ أَرْبَعُ سِنِینَ» این «أَرْبَعُ سِنِینَ» مجمل است؛ «أربع سنین» از حین غیبت یا «أربع سنین» از حین مراجعه به محکمه؟ در روایت قبلی داشتیم که «أربع سنین» از روز مراجعه به محکمه است، نه اینکه از روز غیبت باشد. «إِذَا مَضَی لَهُ أَرْبَعُ سِنِینَ بَعَثَ الْوَالِی أَوْ یَکْتُبُ إِلَی النَّاحِیَةِ الَّتِی هُوَ غَائِبٌ فِیهَا» یا مأمور بفرستد که بروند بررسی کنند یا نامه بنویسند که آنها گزارش بدهند. «یا بالمشارة یا بالتسبیب»! «فَإِنْ لَمْ یُوجَدْ لَهُ» برای آن غائب «أَثَرٌ أَمَرَ الْوَالِی وَلِیَّهُ أَنْ یُنْفِقَ عَلَیْهَا» ولیّ آن مفقود که هزینه این زن را بپردازد. «فَمَا أَنْفَقَ عَلَیْهَا فَهِیَ امْرَأَتُهُ» مادامی که ولیّ این مفقود هزینه این زن را میدهد این زن همان همسر اوست. سائل میگوید «قُلْتُ فَإِنَّهَا تَقُولُ فَإِنِّی أُرِیدُ مَا تُرِیدُ النِّسَاء» به هر حال من همسر میخواهم. «قَالَ لَیْسَ ذَاکَ لَهَا» چون هنوز مرگ همسر او یا طلاق همسر او که به دست نیامده است. «قَالَ لَیْسَ ذَاکَ لَهَا وَ لَا کَرَامَةَ فَإِنْ لَمْ یُنْفِقْ عَلَیْهَا وَلِیُّهُ أَوْ وَکِیلُهُ أَمَرَهُ أَنْ یُطَلِّقَهَا فَکَانَ ذَلِکَ عَلَیْهَا طَلَاقاً وَاجِباً»؛[7] اگر ولیّ دارد که طلاق داد، یا نه آن شخصی که غائب است به وکیل خود گفت شما از طرف من وکیل هستید که این زن را طلاق بدهید؛ یا ولیّ غائب یا وکیل غائب، وقتی طلاق دادند او آزاد است.

حالا در همه موارد اینطور است یا یک موردی که سنّ کم بود مرگ نیست یا حکم به طلاق فسادی دارد، غرض این است که این احکام «بالجمله» استفاده نمیشود «فی الجمله» استفاده میشود. از اینگونه قضایا نه اطلاق در میآید نه عموم در میآید. در بعضی از موارد اگر همین خصوصیات زمانی و زمینی باشد بله انسان اینگونه حکم میکند. از اینگونه از قضایا عنوان کلی یا عام بدست نمیآید.

روایت پنجم این باب که آن را هم باز مرحوم کلینی(رضوان الله تعالی علیه) از امام صادق(سلام الله علیه) نقل کرد این است «فِی امْرَأَةٍ غَابَ عَنْهَا زَوْجُهَا أَرْبَعَ سِنِین»؛ زنی است که شوهر او چهار سال است رفته و نیامده است. «وَ لَمْ یُنْفِقْ عَلَیْهَا»؛ هزینه او را هم نمیپردازد. «وَ لَمْ تَدْرِ أَ حَیٌّ هُوَ أَمْ مَیِّتٌ»؛ این زن نمیداند که شوهر او مُرده است یا زنده است؟ «أَ یُجْبَرُ وَلِیُّهُ عَلَی أَنْ یُطَلِّقَهَا»؛ آیا ولیّ این شوهر مجبور میشود یعنی حاکم شرع ولیّ او را مجبور میکند که این زن را طلاق بدهد؟ «قَالَ نَعَمْ وَ إِنْ لَمْ یَکُنْ لَهُ وَلِیٌّ طَلَّقَهَا السُّلْطَان». این قضیه با آن قضیه خیلی فرق میکند! در این چهار سال کافی نیست، چهار سال دیگر صبر بکند و مانند آن، حالا باید دید که مورد کجا بود؟ شرایط چه بود؟ «قُلْتُ فَإِنْ قَالَ الْوَلِیُّ أَنَا أُنْفِقُ عَلَیْهَا» اگر ولیّ گفت که من هزینه او را تأمین میکنم حضرت فرمود «فَلَا یُجْبَرُ عَلَی طَلَاقِهَا»؛ ولیّ مجبور نمیشود که طلاق بدهد. «قَالَ قُلْتُ أَ رَأَیْتَ إِنْ قَالَتْ أَنَا أُرِیدُ مِثْلَ مَا تُرِیدُ النِّسَاءُ وَ لَا أَصْبِرُ وَ لَا أَقْعُدُ کَمَا أَنَا قَالَ لَیْسَ لَهَا ذَلِکَ وَ لَا کَرَامَةَ إِذَا أَنْفَقَ عَلَیْهَا»؛[8] اگر گفت من تحمل نمیکنم من مثل سایر زنها همسر میخواهم من صبر نمیکنم، حضرت فرمود نه این مناسب نیست! این حمل بر ارشاد میشود برای اینکه در روایت دیگر گفت میتواند. از این تعبیر «وَ لَا کَرَامَةَ»  که در آن روایت قبلی هم بود یعنی این با کرامت زن سازگار نیست این أولی‌ٰ است که صبر کند نه مجبور است که صبر بکند، این شاهد نفل و استحباب بودن قضیه در آن هست. تعبیر «وَ لَا کَرَامَةَ» نشان میدهد که کرامت این زن و جلال و شکوه زن اقتضا میکند که یک مقدار صبر بکند.

اینها روایتهای پنجگانه باب طلاق بودند. اما حالا باب میراث چند تا روایت است که یک مقدار از آنها قبلاً خوانده شد، یک مقداری هم تبرّکاً این روایات را بخوانیم. مرحوم صاحب وسائل(رضوان الله تعالی علیه) در جلد 26 وسائل صفحه 296 باب شش «بَابُ حُکْمِ مِیرَاثِ الْمَفْقُودِ وَ الْمَالِ الْمَجْهُولِ الْمَالِک»؛ یک وقت است که مالک مجهول است، یک وقت است که مالک مجهول نیست «متعذر الوصول» است مثل مال غائب است. چند تا روایت است که روایت أولیٰ را قبلاً خواندیم، روایت دوم را هم خواندیم.

اما روایت سوم این باب که روایت سوم این باب را هم مرحوم کلینی «عَنْ یُونُسَ عَنْ نَصْرِ بْنِ حَبِیبٍ صَاحِبِ الْخَانِ قَالَ کَتَبْتُ إِلَی عَبْدٍ صَالِحٍ عَلَیه السَّلام لَقَدْ وَقَعَتْ عِنْدِی مِائَتَا دِرْهَمٍ وَ أَرْبَعَةُ دَرَاهِم»؛ خان همین مهمانخانهها و کاروانسراها و مانند آن را میگویند و این شخص هم گفت «أَنَا صَاحِبُ فُنْدُق» هتل که به آن «فندق» میگویند. «وَ مَاتَ صَاحِبُهَا وَ لَمْ أَعْرِفْ لَهُ وَرَثَةً»؛ صاحب این دویست و خوردهای درهم مُرد و من ورثه او را نمیشناسم. «فَرَأْیُکَ فِی إِعْلَامِی حَالَهَا وَ مَا أَصْنَعُ بِهَا فَقَدْ ضِقْتُ بِهَا ذَرْعاً» من بالم کوتاه شد یعنی حوصلهام سر آمد. «فَکَتَبَ عَلَیه السَّلام اعْمَلْ فِیهَا وَ أَخْرِجْهَا صَدَقَةً قَلِیلًا قَلِیلًا حَتَّی تَخْرُج»[9] این مال «مجهول المالک» است که باید صدقه بدهید. اینجا معنای آن این نیست که در همه موارد، نه! چون یک «مجهول المالک» داریم و یک «متعذر الوصول» داریم؛ این شخص مسافرخانه داشت حالا گاهی خصوصیات را آنجا مینویسند و یادداشت میکنند، این «معلوم المالک» است و «متعذر الوصول»؛ یک وقت است که ناشناسی است یک شب آنجا مانده و فردا میخواست برود، همانجا مُرد. اما اینکه گفت «مجهول المالک» است من دسترسی ندارم یعنی «متعذر الوصول» است. بنابراین اینکه میگویند «مجهول المالک»، تنها جهل، معیار نیست، «تعذر الوصول» هم همین است. «تعذر الوصول» هم باعث صدقه دادن است و مظلمه بودن است «حَتَّی تَخْرُج». حالا او به اذن خود امام حکم میکند؛ اما اگر ورثه داشته باشد چگونه مالش را حکم کند؟ اگر ولیّ معصوم چنین فرمایشی نکند انسان نمیتواند بگوید. این است که از اینگونه از دستورها اطلاق و عموم استفاده نمیشود. ورثه دارد، به ورثهاش برسد، شما چطور صدقه میدهید کمکم تا تخریج بشود؟! حالا یا آن شواهد را نشان میدهد که ورثهای نداشت یا دَینی داشت که امام(سلام الله علیه) خواست او را از این راه تبرعه کند. غرض این است اینها احکامی است که «فی الجملة» از آن دستور فهمیده میشود نه «بالجمله» و إلا راه آن این است که به هر حال صبر بکند.

روایت چهارم این باب که باز مرحوم کلینی(رضوان الله تعالی علیه) «صَاحِبِ الْخَانِ قَالَ کَتَبْتُ إِلَی عَبْدٍ صَالِحٍ عَلَیه السَّلام إِنِّی أَتَقَبَّلُ الْفَنَادِق» من مثلاً اجارهدار هستم و کرایه میکنم. «فَیَنْزِلُ عِنْدِیَ الرَّجُلُ فَیَمُوتُ فَجْأَةً وَ لَا أَعْرِفُهُ» من نمیشناسم که کیست، «وَ لَا أَعْرِفُ بِلَادَهُ» شهرش را هم نمیدانم، «وَ لَا وَرَثَتَهُ»، اینجا «فَیَبْقَی الْمَالُ عِنْدِی کَیْفَ أَصْنَعُ بِهِ وَ لِمَنْ ذَلِکَ الْمَالُ قَالَ اتْرُکْهُ عَلَی حَالِه»؛[10] بگذار بماند تا ورثه او معلوم بشود. اینجا دستور صدقه نداد فرمود «اتْرُکْهُ عَلَی حَالِهِ» همین جا بگذار تا سرجایش باشد تا به هر حال ورثه او معلوم بشود. آنجا مشخصاً فرمود صدقه بدهد که کمکم تدریجا مطرح بشود. پس معلوم میشود که مورد فرق میکند. یا جمع دلالی بکنیم به تخییر؛ چون ظاهر هر کدام تعیین است جمع بین دو تعیین ممکن نیست، تعیین را از آن برمیداریم تعیین را از این برمیداریم میشود تخییر، این شخص مخیّر است که نگه دارد برای اینکه تا ورثه پیدا بشود یا صدقه بدهد. این راه جمع دلالی آن است. این روایت را که مرحوم کلینی نقل کرد، مرحوم شیخ هم(رضوان الله تعالی علیه) نقل کرد.[11]

روایت پنجم این باب را که مرحوم کلینی نقل کرد «قَالَ لِی أَبُو الْحَسَنِ عَلَیه السَّلام الْمَفْقُودُ یُتَرَبَّصُ بِمَالِهِ أَرْبَعَ سِنِینَ ثُمَّ یُقْسَمُ»[12] اینجا هم یک قاعده کلی این‌چنین است؟ شما گاهی صدقه دادن را گفتید، گاهی ورثه آمدن را گفتید، بعد اینجا «یُقْسَم» یعنی «یُقسم» بین ورثه را آورد. این روایت مرحوم کلینی را مرحوم صدوق هم نقل کرد.[13]

بعد خود صاحب وسائل میفرماید: «هَذَا مَحْمُولٌ عَلَی أَنَّهُ یُقْسَمُ بَیْنَ الْوَرَثَةِ إِذَا کَانُوا مِلَاءً»؛ «مِلاء» بر وزن «کِرام»، جمع «مَلی» است، «ملی» یعنی کسی که به او میدهی زود نمیخورد وضع مالی او خوب است؛ یعنی بین ورثه او تقریباً به عنوان امانت بدهید. حالا اگر به عنوان ارث باشد چه ملی باشد چه فقیر، بده! پس معلوم میشود که این به عنوان امانت میخواهد بدهد که او نیازی به این مال ندارد و میتواند این مال را نگه بدارد. «فَإِذَا جَاءَ صَاحِبُهُ رَدُّوهُ عَلَیْه» چون ملی هستند و وضع مالی آنها خوب است امانت میدهند. «رَدُّوهُ عَلَیْه» چرا؟ این را مرحوم صاحب وسائل میفرماید «لِمَا یَأْتِی فَهُوَ فِی مَعْنَی حِفْظِهِ لِصَاحِبِهِ» به بچهها بدهید یعنی نگه دارید برای پدرشان. «أَوْ عَلَی کَوْنِ ذَلِکَ بَعْدَ طَلَبِ الْإِمَامِ لَهُ فِی الْأَرْضِ أَرْبَعَ سِنِین»[14] اینکه بعد فرمود تقسیم بکنید شاید برای آن جایی است که امام(سلام الله علیه) چهار سال گذشته فحص بالغ کرده به نتیجه نرسید، بعد گفت که بین ورثه تقسیم کنید.

«و الحمد لله رب العالمین»



[1]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج5، ص314.

[2]. شرائع الإسلام فی مسائل الحلال و الحرام، ج‌4، ص10.

[3]. وسائل الشیعة، ج22، ص156 و 157.

[4]. من لا یحضره الفقیه، ج‏3، ص547؛ تهذیب الأحکام، ج7، ص479؛ الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج6، ص147.

[5]. وسائل الشیعة، ج22، ص157.

[6]. وسائل الشیعة، ج22، ص157 و 158.

[7]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج6، ص147؛ وسائل الشیعة، ج22، ص158.

[8]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج6، ص148؛ وسائل الشیعة، ج22، ص158.

[9]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج7، ص153؛ وسائل الشیعة، ج26، ص297.

[10]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج7، ص154؛ وسائل الشیعة، ج26، ص298.

[11]. تهذیب الأحکام، ج9، ص389.

[12]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج7، ص154؛ وسائل الشیعة، ج26، ص298.

[13]. من لا یحضره الفقیه، ج‏4، ص330.

[14]. وسائل الشیعة، ج26، ص298.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق