أعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
تاکنون روشن شد که در حقیقتِ ارث دو بیان است: یکی اینکه در ارث مال از مالک به مالک دیگر منتقل میشود، تعبیر آن این است که ﴿یُوصیکُمُ اللَّهُ فی أَوْلادِکُمْ لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ﴾[1] یا ﴿نَصیباً مَفْرُوضاً﴾، ﴿مِمَّا تَرَکَ الْوالِدان﴾[2] و مانند آن که محور اصلی جعل الهی، انتقال مال است از مورّث به ورثه. لسان ادله دیگر و آیات دیگر این است که خدای سبحان مالک را بجای مالک مینشاند، وارث را بجای مورّث مینشاند؛ آنجا که دارد شما را خلیفه قبلی قرار میدهد[3] یعنی مالک را بجای مالک مینشاند نه اینکه ملکی را منتقل کند. پس ملک در ارث نه بدل دارد نه منتقل میشود، ملک سرجایش محفوظ است مالک جابجا میشود.
مطلب بعدی در جریان مانعیت کفر این است که اگر نظیر مسئله جهاد بود و جزیه بود که «أهلُ ملّتین لا یتوارثان»[4] بنابراین مثل جزیه، «أهل ملتین» هستند اما در اثر انکار ضروری یا غلوّ یا کفر شخصی و مانند آن، این را شامل نمیشود مثل اینکه برای انکار ضروری یا ارتداد جزیه جعل نمیکنند جزیه برای یک ملت است اهل کتاب است. اگر دلیل نفی ارث کافر منحصر بود در «أهلُ ملّتین لا یتوارثان»، چرا! نجاست کافر و مانند آن شامل حال آنها میشود اما اینکه جزیه بدهند شامل حال آنها نمیشود، اینکه ارث مثلاً نمیبرند شامل حال آنها نمیشود اما روایاتی که دارد کافر ارث نمیبرد خیلی بیش از روایتی است که درباره «أهلُ ملّتین لا یتوارثان» است. بنابراین این حکم جهاد را ندارد که فقط جزیهپذیر باشد و آنها هم گفتند «أهل ملّتین» تناکح نکنند توارث نداشته باشند؛ در حالی که روایات ما مطلق است که بعضی از آنها را خواندیم و بعضی را هم که میخوانیم.
مطلب بعدی این است که این ﴿أُولُوا الأرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَی بِبَعْضٍ﴾[5] شامل همه میشود، اینطور نیست که مسئله خروج اهل ملت تخصصی باشد بلکه تخصیصی است چرا؟ برای اینکه ﴿أُولُوا الأرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَی بِبَعْضٍ﴾ شامل آنها هم میشود. اگر شامل آنها نشود، خروج آنها تخصصی است؛ اما اگر شامل آنها بشود چه اینکه میشود، آیات ارث ﴿أُولُوا الأرْحَامِ﴾ برابر اینها تخصیصاً یا تقییداً خارج میشود.
«هاهنا أمور ثلاثة»: اول اینکه اینها مطلقاتاند؛ این ﴿أُولُوا الأرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَی بِبَعْضٍ﴾ مطلق است، ادله ارث مطلق است، کفار به فروع مکلف هستند همانطور که به اصول مکلفاند، اگر کفار به فروع مکلفاند همانطور که به اصول مکلفاند پس ﴿أُولُوا الأرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَی بِبَعْضٍ﴾ شامل حال اینها میشود و اگر هم گفته شد که کافر ارث نمیبرد و مانند آن، این تخصیصاً خارج میشود. پس ﴿أُولُوا الأرْحَامِ﴾ شامل حال میشود و خروج آنها تخصیص است و دلیل اینکه کفّار مکلف به فروعاند نظیر اصول ـ در بحثهای تفسیری مفصّل بحث شد ـ آن استدلالی است که خود جهنمیها در قیامت میکنند یا فرشتگان در جهنم برای ورود جهنم نسبت به کفار میکنند که آنجا چند طایفه بحث شد بخشی از آیات دارد که وقتی از آنها سؤال میشود که ﴿ما سَلَکَکُمْ فی سَقَر﴾[6] چطور شد که در جهنم افتادید؟ میگویند ﴿کُنَّا نُکَذِّبُ بِیَوْمِ الدِّین﴾[7] یعنی اصول را قبول نداریم، بعد ﴿لَمْ نَکُ مِنَ الْمُصَلِّینَ ٭ وَ لَمْ نَکُ نُطْعِمُ الْمِسْکینَ﴾[8] ما زکات نمیدادیم ما نماز نمیخواندیم، اینها استدلال آنهاست، معلوم میشود محصول سؤال و جواب آنهاست، اگر محصول سؤال و جواب نبود که نمیگفتند ﴿لَمْ نَکُ مِنَ الْمُصَلِّینَ﴾ نمیگفتند ﴿وَ لَمْ نَکُ نُطْعِمُ الْمِسْکینَ﴾، از اینکه میگویند ما چون نمیخواندیم زکات نمیدادیم اطعام نمیکردیم، معلوم میشود که به فروع هم مکلفاند همانطوری که به اصول مکلفاند. اگر به فروع مکلفاند همانطوری که به اصول مکلفاند بنابراین این آیات ﴿أُولُوا الأرْحَام﴾ شامل آنها میشود و خروج اینها تخصیصی است. میماند امر سوم و آن امر سوم روایاتی است که درباره مجوس وارد شده است، درباره روایات مجوس بخشی از آنها را خواندیم و بخشی هم حالا بخوانیم تا معلوم شود که اینها را چگونه باید جمع کرد؟ کسی در محضر امام صادق(سلام الله علیه) به مجوسی بد گفت، حضرت فرمود چرا بد میگویی؟! گفت او با مادرش ازدواج کرد! فرمود: دین خودش است.[9] از این روایت معلوم میشود که مسئله نظم دنیا یک حساب دارد، مسئله عذاب آخرت یک حساب دارد، اطلاقات آیه هم سرجایش محفوظ است پس «فهاهنا أمورا ثلاثة» برای اینکه به هر حال انسان نمیتواند در دنیا هر روز دعوا راه بیاندازد!
در بخش پایانی همین جلد 26 صفحه 317 باب میراث مجوسی است که بعضی از آنها را خواندیم. روایت اولی که مرحوم شیخ طوسی نقل کرده است این است که او «یُوَرِّثُ الْمَجُوسِیَّ» مجوسی ارث میبرد از دو وجه هم از راه نسب، هم از راه سبب اگر با مادرش ازدواج کرد برای اینکه هم مادر اوست و هم همسر او. ما قبلاً داشتیم که جمع بین نسب و سبب در بنی أعمام و بنی أخوال و اینها ممکن هست اما اینجا صریحاً فرمود اینطور است. «مِنْ وَجْهِ أَنَّهَا أُمُّهُ» سبب است، «وَ وَجْهِ أَنَّهَا زَوْجَتُهُ» نسب است که بعد فرمایش شیخ طوسی است که ایشان نقل میکند.
روایت دوم این باب دارد: «أَنَّ رَجُلًا سَبَّ مَجُوسِیّاً بِحَضْرَةِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَلَیه السَّلام» در حضور حضرت یک مجوسی را سبّ کرد، «فَزَبَرَهُ وَ نَهَاهُ عَنْ ذَلِکَ» حضرت گفت چرا این کار را میکنی؟! چرا بد میگویی؟! عرض کرد: «إِنَّهُ تَزَوَّجَ بِأُمِّهِ» او با مادرش ازدواج کرد! «فَقَالَ عَلَیه السَّلام أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ ذَلِکَ عِنْدَهُمُ النِّکَاحُ»؛ شما به قانون یک کشوری احترام بگذارید! این دین است! خیلی حرف است! به هر حال در این کشور این مردم و این ملت با این دارد زندگی میکند شما هر روز میخواهید دعوا راه بیاندازید؟! «أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ ذَلِکَ عِنْدَهُمُ النِّکَاحُ».
روایت سوم: «وَ قَدْ رُوِیَ أَیْضاً أَنَّهُ قَالَ عَلَیه السَّلام إِنَّ کُلَّ قَوْمٍ دَانُوا بِشَیْءٍ یَلْزَمُهُمْ حُکْمُهُ»؛[10] هر قومی که دینی دارند باید به همان الزام بشود.
باب دوم باب «تَحْرِیمِ قَذْفِ الْمَجُوسِ» است. روایت اول این باب این است که «عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ» دارد که «قَذَفَ رَجُلٌ مَجُوسِیّاً عِنْدَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَلَیه السَّلام» حضرت فرمود: «مَهْ»، «فَقَالَ الرَّجُلُ إِنَّهُ یَنْکِحُ أُمَّهُ وَ أُخْتَهُ فَقَالَ ذَاکَ عِنْدَهُمْ نِکَاحٌ فِی دِینِهِمْ»[11] این دین میتواند جهانی باشد. جریان «مباهله» که مسیحیها با ناقوس آمدند حضرت آنها را در مسجد راه داد، فرمود فعلاً با همین وضع بیایند به مسجد تا کمکم خودشان آشنا بشوند دست بردارند. اینها با همان ابزار ناقوسی در مسجد آمدند.
باب سوم روایت دوم: «عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی حَمْزَةَ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ عَلَیهِمَا السَّلام» از وجود مبارک امام کاظم(سلام الله علیه) دارد که «أَنَّهُ قَال أَلْزِمُوهُمْ بِمَا أَلْزَمُوا بِهِ أَنْفُسَهُمْ»؛[12] برای هر ملتی قانونی است شما به قانون آن ملت احترام بگذارید که آنها دارند به قانون خودشان عمل میکنند.
مطلب بعدی در جریان ارث روایت کافر است، روایت کافر اگر همین «أَهْلُ مِلَّتَیْنِ» بود بله شامل انکار ضروری و غلو و مانند آن نبود؛ اما روایات فراوانی است که به هیچ وجه به کافر ارث نمیرسد که بعضی از آنها را خواندیم بعضی از آنها هم مانده تبرّکاً بخوانیم. وسائل جلد 26 باب سه از ابواب کتاب میراث، روایت اول آن این است که از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) سؤال شد که «عَنْ رَجُلٍ مُسْلِمٍ مَاتَ وَ لَهُ أُمٌّ نَصْرَانِیَّةٌ وَ لَهُ زَوْجَةٌ وَ وُلْدٌ مُسْلِمُونَ فَقَالَ إِنْ أَسْلَمَتْ أُمُّهُ قَبْلَ أَنْ یُقْسَمَ مِیرَاثُهُ أُعْطِیَتِ السُّدُسَ قُلْتُ فَإِنْ لَمْ یَکُنْ لَهُ امْرَأَةٌ وَ لَا وَلَدٌ وَ لَا وَارِثٌ لَهُ سَهْمٌ فِی الْکِتَابِ مُسْلِمِینَ وَ لَهُ قَرَابَةٌ نَصَارَی مِمَّنْ لَهُ سَهْمٌ فِی الْکِتَابِ لَوْ کَانُوا مُسْلِمِینَ لِمَنْ یَکُونُ مِیرَاثُهُ قَالَ إِنْ أَسْلَمَتْ أُمُّهُ فَإِنَّ مِیرَاثَهُ لَهَا وَ إِنْ لَمْ تُسْلِمْ أُمُّهُ وَ أَسْلَمَ بَعْضُ قَرَابَتِهِ مِمَّنْ لَهُ سَهْمٌ فِی الْکِتَابِ فَإِنَّ مِیرَاثَهُ لَهُ فَإِنْ لَمْ یُسْلِمْ أَحَدٌ مِنْ قَرَابَتِهِ فَإِنَّ مِیرَاثَهُ لِلْإِمَام»[13] البته این روایت درباره نصرانی است که «اهل ملت» است.
روایت دوم این باب از «عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُسْکَان» از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) نقل میکند این است که «مَنْ أَسْلَمَ عَلَی مِیرَاثٍ قَبْلَ أَنْ یُقْسَمَ فَلَهُ مِیرَاثُهُ وَ إِنْ أَسْلَمَ وَ قَدْ قُسِمَ فَلَا مِیرَاثَ لَه»؛[14] او قبلاً کافر بود الآن مسلمان شد حالا یا به انکار ضرورت یا به ارتداد یا به همان کفر اصلی. روایتهای بعدی هم به همین مضمون است.[15] غرض این است که اگر ما «لَا یَتَوَارَثُ أَهْلُ مِلَّتَیْن» میداشتیم میگفتیم نصاریٰ و مسیحی ملت؛ اما اگر دارد اسلام و کفر است دیگر فرقی با ملت و مانند آن ندارد این با جهاد کاملاً فرق میکند. روایتهای بعدی هم همین است.
حالا چون روز چهارشنبه است مقداری هم از این بحثهایی که مربوط به مسائل اعتقادی و عملی است هم مطرح شود که تبرّکی داشته باشیم.
در قرآن کریم وقتی به انبیاء(علیهم الصلاة) دستور رسمی میدهد اول مسئله معرفت و عقیده را ذکر میکند بعد عمل صالح را؛ درست است که عمل سهم تعیین کننده دارد ولی باید در محور اعتقاد سالم و علم صائب و مانند آن باشد، اگر عمل باشد و علم و اعتقاد و آن معرفت اصلی نباشد ثمری ندارد. درباره خود وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) چه دستوری میدهد؟ آیه نوزده سوره مبارکهای که به نام حضرت است آنجا به حضرت میفرماید: ﴿فَاعْلَمْ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاّ اللَّهُ وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِکَ وَ لِلْمُؤْمِنینَ﴾ پس «خیر العلم» توحید است و «خیر العمل» استغفار و درخواست رحمت است.
در سوره مبارکه «شعراء» آیه83 آنجا هم آیه به این صورت است که اول دستور علمی میدهد ﴿رَبِّ هَبْ لی حُکْماً وَ أَلْحِقْنی بِالصَّالِحینَ﴾ اول مسئله حکمت و معرفت و مانند آن است بعد مسئله عمل صالح یا نتیجه عمل صالح.
درباره موسای کلیم(سلام الله علیه) در سوره مبارکه «طه» وقتی از حضرت کلیم الهی سؤال کردند که به هر حال از طرف چه کسی آمدی و حرف شما چیست؟ فرمود: ﴿رَبُّنَا الَّذِی أَعْطَی کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَی﴾[16] اول توحید خالقیت و ربوبیت و مانند آن، بعد هدایت و عمل صالح.
در اوایل سوره مبارکه «نحل» دارد: ﴿یُنَزِّلُ الْمَلائِکَةَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلی مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ﴾ انبیاء را و پیامبران را میفرستد که چه؟ ﴿أَنْ أَنْذِرُوا أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ أَنَا﴾، این توحید؛ ﴿فَاتَّقُونِ﴾.[17]
اما آن کاری که جناب خواجه عبدالله انصاری ـ که از نوادههای ابو ایوب انصاری است ـ او کتابی نوشت که آخرین بخش آن مسئله توحید است و در مصر انصاریاتی تشکیل شد این انصاریات عبارت است شروح فراوانی است که بر این کتاب منازل السائرین خواجه عبدالله انصاری نوشته شده است از آن که برای مرحوم کاشانی یا قاسانی است که اختلاف است این منازل الصالحین معروف برای قاسانی است یا کاشانی است تا سایر شرح منازل السائرین که به وسیله حکما و عرفا و اخلاقیون مصر و غیر مصر، عرب و غیر عرب شده است آنها به عنوان انصاریات یک سلسلهای را منتشر کردند که چند جلد کتاب است که کتاب دوره ای نیست یکی است اما فلان شخص شرح کرده، فلان شخص شرح کرده، فلان شخص شرح کرده، اینها به عنوان انصاریات است. در این انصاریات بخش پایانی آن مسئله توحید است که ایشان نوشت. رازش این است که این توحیدی که جناب خواجه عبدالله انصاری در آخر ذکر میکند، غیر از این توحیدی است که آیات قرآن کریم در اول ذکر میکنند؛ آیاتی که ذکر میکند اول اعتقاد است و معرفت است و مانند آن، انسان تا موحّد نباشد عمل صالحی ندارد، اول معرفت است البته این راه علمی است بعد عمل صالح. اما آن آخرین منزل که صد منزل هست، بعد از 99 منزل که ذکر میکنند آخرین آن توحید است. آن توحیدی که ایشان آخر قرار میدهد همان توحید خداست نسبت به خودش که فرمود «توحیده إیّاه توحیده ٭٭٭ و نعت مَن ینعته لاحِدٌ»؛[18] کسی بخواهد خدا را آن طوری که هست موحدانه معتقد باشد قائل به توحید او باشد، به هر حال او مشوب است. «توحیده إیّاه توحیده ٭٭٭ و نعت مَن ینعته لاحِدٌ» او خودش را میبیند خیلی از چیزها را هم میبیند، بعد «لا اله الا الله» را هم میگوید. آن توحیدی که ایشان آخرین منزل قرار داد غیر از آن توحیدی است که دستورات دینی ما این است که اول این توحید باشد و به هر حال این توحید اولین حرف است و این آیه نورانی که خلاصه آن در بیانات حضرت سید الشهداء(سلام الله علیه) ظهور کرد خیلی تکاندهنده است! در اواخر سوره مبارکه «یوسف» فرمود: ﴿وَ مَا یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَ هُم مُشْرِکُونَ﴾؛[19] این یک مراقبت دقیقی میخواهد! فرمود اکثر مؤمنین مشرکاند یعنی انسان کاری که انجام میدهد یک گوشه آن به هوای نفس برمیگردد، یک توحید خالص که انسان بتواند با آن توحید محشور بشود ندارد. یک حسابی از خودی باید باشد قوم خودش، حزب خودش، قبیله خودش یک چیزی باید باشد ﴿وَ مَا یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَ هُم مُشْرِکُون﴾ از وجود مبارک امام(سلام الله علیه) سؤال کردند که چگونه اکثر مؤمنین مشرکاند فرمود همین که بگوید: «لَولا فَلانٌ لَهَلَکْتُ»[20] اول خدا دوم فلان شخص! به هر حال دومی و سومی ندارد هر که هست مظاهر اوست مخلوق اوست.
یک بیان نورانی امام رضا(سلام الله علیه) دارد در آخر توحید مرحوم صدوق چاپ شد خیلی آن روایت بلند است! در احتجاجاتی که در مرو دارد، دارد که به هر حال اینها صور مرآتیهاند، آدم اگر از صورت مرآتیه یک چیزی را ببیند که این صورت مرآتیه را منشأ نمیداند، این او را نشان میدهد. در تعبیرات نهج البلاغه بعضی از نسخ «مرایا» دارد بعضی از نسخ «مرائی»، یک بار هم این کلمه بیشتر تکرار نشده است. «مرایا» جمع «مرآة» است، «مرائی» جمع «مرئی» است. عالَم مرایای خداست یعنی آینههایی است که خدا را نشان میدهد یا مرائی است عالَم آینهای است که اوصاف الهی در این آینه دیده میشود. «مرائی» جمع «مرئی» است یعنی دیده شده، «مرایا» جمع «مرآة» است یعنی آینه. [21] به هر تقدیر حالا یا آن نسخه است یا این نسخه، این با همان معنایی که مرحوم صدوق در آخر توحید خود از وجود مبارک امام رضا(سلام الله علیه) نقل میکند که صدر و ساقه جهان آینه الهی است همینطور است،[22] «آیه، آیه» که تعبیر میشود همینطور است و این علم دینی با همین صورت میپذیرد که جهان آینه اوست. اگر جهان فعل خداست آیات قرآنی قول خداست، چطور بحث درباره قرآن میشود دینی، بحث درباره زمینشناسی و آسمانشناسی دینی نیست؟! خدای سبحان درباره آیات دارد که ﴿أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلی قُلُوبٍ أَقْفالُها﴾[23] ما را دعوت میکند به تدبّر. همین خدا که ما را دعوت میکند به تدبّر در آیات تدوینی، همین خدا ما را دعوت میکند به تدبّر در آیات تکوینی ﴿أَ فَلاَ یَنظُرُونَ إِلَی الْإِبِلِ کَیْفَ خُلِقَتْ ٭ وَ إِلَی السَّماءِ کَیْفَ رُفِعَتْ ٭ وَ إِلَی الْجِبالِ کَیْفَ نُصِبَتْ ٭ وَ إِلَی الْأَرْضِ کَیْفَ سُطِحَتْ﴾,[24] این « نظر» همانطوری که در مقبوله «عمر بن حنظله» است که «وَ نَظَرَ فِی حَلَالِنَا وَ حَرَامِنَا» یعنی نظریهپردازی کند نگاه که منظور نیست، چرا نظریهپردازی نمیکنند در فقه ما؟! «وَ نَظَرَ فِی حَلَالِنَا وَ حَرَامِنَا»[25] یعنی نظریهپردازی کند آنگونه که در «مقبوله» است یا در «مشهوره أبی خدیجه»[26] است این نظریهپردازی است. این ﴿أَ فَلاَ یَنظُرُونَ إِلَی الْإِبِلِ کَیْفَ خُلِقَت﴾ یعنی نظریهپردازی کند. حالا اگر کسی به آن آیه بخواهد عمل کند ﴿أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ﴾ میشود دینی؛ حالا اگر کسی زمینشناس شد آسمانشناس شد، کوهشناس شد معدنشناس شد، دریاشناس شد صحراشناس شد این علم، علم دینی است منتها دینی بودن دو قسم است: بعضی تعبدی است مثل صوم و صلات، بعضی توصلی است، اینطور نیست که حالا اگر کسی قصد قربت نکرد به این وظیفه عمل نکرد منتها خلاف آن قصد نکند، مسبوق به شبهه نباشد، پیشفرض سکولاری نداشته باشد، این یک امر دینی است که به دینش عمل کرده است توصلیات است مثلاً کسی سلام کرده جواب سلام بدهد، او به واجب عمل کرده است به دستور دین عمل کرده است، اصلاً معنای توصلیات این است که بدون قصد قربت ساقط میشود.
بنابراین بهترین راه برای دینی شدن فضای جامعه این است؛ منتها حالا دانشگاهها بیشتر و شفافتر و روشنتر عهدهدار این کار هستند، مراکز دیگر کمتر؛ ولی به هر حال هر چیزی که در جهان است آیه الهی است.
«و الحمد لله رب العالمین»
[1]. سوره نساء، آیه11.
[2]. سوره نساء، آیه7.
[3]. سوره أعراف، آیات69 و74؛ سوره نمل، آیه62.
[4]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج7، ص142«عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُ قَالَ فِیمَا رَوَی النَّاسُ عَنِ النَّبِیِّ ص أَنَّهُ قَالَ لَا یَتَوَارَثُ أَهْلُ مِلَّتَیْن فَقَالَ نَرِثُهُمْ وَ لَا یَرِثُونَّا لِأَنَّ الْإِسْلَامَ لَمْ یَزِدْهُ فِی حَقِّهِ إِلَّا شِدَّة»؛ تهذیب الأحکام، ج9، ص367 «عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ سَأَلْتُهُ یَتَوَارَثُ أَهْلُ مِلَّتَیْنِ قَالَ لَا».
[5]. سوره انفال، آیه75؛ سوره احزاب، آیه6.
[6]. سوره مدثر، آیه42.
[7]. سوره مدثّر، آیه46.
[8]. سوره مدّثّر، آیات43 و44.
[9]. تهذیب الأحکام، ج9، ص365؛ وسائل الشیعة، ج26، ص318 «رُوِیَ أَنَّ رَجُلًا سَبَّ مَجُوسِیّاً بِحَضْرَةِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فَزَبَرَهُ وَ نَهَاهُ عَنْ ذَلِکَ فَقَالَ إِنَّهُ قَدْ تَزَوَّجَ بِأُمِّهِ فَقَالَ أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ ذَلِکَ عِنْدَهُمُ النِّکَاح».
[10]. وسائل الشیعة، ج26، ص318.
[11]. وسائل الشیعة، ج26، ص318 و 319.
[12]. وسائل الشیعة، ج26، ص319 و 320.
[13]. وسائل الشیعة، ج26، ص20.
[14]. وسائل الشیعة، ج26، ص21.
[15]. وسائل الشیعة، ج26، ص21و22.
[16]. سوره طه، آیه50.
[17]. سوره نحل، آیه2.
[18]. منازل السائرین، نشر دارالعلم، ص144.
[19]. سوره یوسف، آیه106.
[20]. تفسیر نور الثقلین، ج2، ص476.
[21]. نهج البلاغة(صبحی صالح)، خطبه185؛ «وَ تَشْهَدُ لَهُ الْمَرَائِی».
[22]. التوحید، شیخ صدوق، ص435؛« ...فَقَالَ الرِّضَا ع هَلْ تَرَی مِنْ ذَلِکَ الضَّوْءِ فِی الْمِرْآةِ أَکْثَرَ مِمَّا تَرَاهُ فِی عَیْنِکَ قَالَ نَعَمْ قَالَ الرِّضَا ع فَأَرِنَاهُ فَلَمْ یُحِرْ جَوَاباً قَالَ الرِّضَا ع فَلَا أَرَی النُّورَ إِلَّا وَ قَدْ دَلَّکَ وَ دَلَّ الْمِرْآةَ عَلَی أَنْفُسِکُمَا مِنْ غَیْرِ أَنْ یَکُونَ فِی وَاحِدٍ مِنْکُمَا...».
[23]. سوره محمد، آیه24.
[24]. سوره غاشیة، آیات17 ـ20.
[25]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج1، ص67.
[26]. تهذیب الأحکام، ج6، ص303؛ «عَنْ أَبِی خَدِیجَةَ قَالَ بَعَثَنِی أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع إِلَی أَصْحَابِنَا فَقَالَ قُلْ لَهُمْ إِیَّاکُمْ إِذَا وَقَعَتْ بَیْنَکُمْ خُصُومَةٌ أَوْ تَدَارَی بَیْنَکُمْ فِی شَیْءٍ مِنَ الْأَخْذِ وَ الْعَطَاءِ أَنْ تَتَحَاکَمُوا إِلَی أَحَدٍ مِنْ هَؤُلَاءِ الْفُسَّاقِ اجْعَلُوا بَیْنَکُمْ رَجُلًا مِمَّنْ قَدْ عَرَفَ حَلَالَنَا وَ حَرَامَنَا ...».