أعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
معمولاً در بحثهایی که موضوعش موت است و متوفی مورد حکم است، آن غائب متروک الأثر و الخبر که در حکم میت است را هم ذکر میکنند. در جریان نکاح که مبسوطاً ذکر میکنند که اگر شوهر مُرد تکلیف زن چیست؟ عدّه وفات نگه دارد و بیش از آن عدّه و احکام معمولی، حِداد نگه دارد و اینهاست و اگر شوهر غائب بود، چند سال و به محکمه ارجاع شد و از حین ارجاع به محکمه هم چهار سال گذشت قاضی میتواند حکم بکند به اینکه این میت است. حکم قاضی و انشاء قاضی به اینکه این میت است حکم میت را دارد، این زن میتواند خود را «متوفی عنها زوجها» بداند بعد از عدّه، شوهر کند، اموال او را بین ورثه تقسیم کنند و مانند آن.
غرض این است که ما یک موت حقیقی داریم یک موت حکمی. آیا در ولای امامت که مسئله ارث است، این هم موت حقیقی و موت حکمی داریم یا موت حکمی در اینجا راه ندارد؟ موت حکمی برخلاف قاعده است و چون برخلاف قاعده است اگر حکم بر موت مترتب شد، دلیل تنزیلی میخواهد که حکم قاضی را در حکم موت تلقی کند، این دلیل تنزیلی در خصوص نکاح وارد شده است برای او عسر و حرج است معلوم نیست این زن تا کی بماند، لذا به محکمه مراجعه میکنند و آن فحص میکند و از زمان رجوع به محکمه تا چهار سال صبر میکنند و مانند آن، نه اینکه از زمان غیبت تا چهار سال، از زمان رجوع به محکمه تا چهار سال. آنجا نص خاص داریم لذا حکم قاضی به اینکه او متوفّاست، احکام وفات حقیقی را بار دارد، اما اینجا ما چنین حکمی نداریم، همچنین نصی وارد نشده است، لذا اگر کسی غائب بود، مالش نزد دیگران امانت است مگر اینکه قطع به موت داشته باشیم، عمرش به قدری بگذرد که کسی مثل او در این سن نمیماند.
غرض این است که این تفاوت در مسئله ارث و در مسئله نکاح هست که در مسئله نکاح ما چنین تعبدی داریم و در مسئله ارث چنین تعبدی نداریم، پس «من مات فلا وارث له»[1] مالش برای امام است این فقط در صورت موت حقیقی است، موت قضایی و موت انشائی که محکمه انشاء میکند چنین چیزی نیست.
مطلب دوم آن است که این سه تا مسئله را مرحوم صاحب جواهر هم همانطوری که ملاحظه فرمودید، اصل مسئله را نقل کردند، هیچ بحث نکردند چون ارجاع دادند به مسئله خمس و انفال و فرمود ما این مسائل را آنجا گفتیم. آن سه تا مسئله عبارت از این بود «الأولی ما یؤخذ من أموال المشرکین فی حال الحرب فهو للمقاتلة بعد الخمس و ما یأخذه سریة بغیر إذن الإمام فهو للإمام ع و ما یترکه المشرکون فزعا و یفارقونه من غیر حرب فهو للإمام أیضا و ما یؤخذ صلحا أو جزیة فهو للمجاهدین و مع عدمهم یقسم فی الفقراء من المسلمین» این مسئله أولی بود که اینجا مرحوم صاحب جواهر فرمود همه این حرفها را ما در باب خمس و همچنین در کتاب جهاد گذراندیم[2].
مسئله ثانیه «ما یؤخذ غیلة من أهل الحرب إن کان فی زمان الهدنة أعید علیهم» اگر خیانتی یا اختلاسی کرد باید به آنها برگردد، مخفیانه اگر مال آنها گرفته شد باید برگردد اگر در زمان هدنه بود «و إن لم یکن کان لآخذه و فیه الخمس» اما یک روابط بین المللی اگر حکم کرد که همه ملل اموالشان و حدودشان محفوظ است، در چنین شرایطی هم حکم زمان هدنه را دارد، یعنی زمان صلح را دارد. یک وقت است که صلح دو کشور است، یک وقت صلح بینالمللی است چون صلح بینالمللی را هم این کشور اسلامی امضا کرده است، اگر نظام بینالمللی و صلح بینالمللی این باشد که هیچ کسی حق ندارد به مرز کشوری و محدوده کشوری تعرض کند و مال کسی را غارت بکند، این به منزله صلح بینالمللی است و اگر دولت اسلامی، حکومت اسلامی هیچ سهمی نداشته باشد و امضا نکرده باشد بله، ممکن است کسی بگوید فرق میکند، مگر اینکه عوارض دیگری داشته باشد. اما اگر وارد شده و خودش یکی از اعضای این شورا شده و امضا کرده، این میشود صلح بینالملل، هدنه بینالملل، چون هدنه بینالملل است، هیچ فردی حق ندارد مال فرد دیگر را در هر کشور دیگری که باشد غیلةً، تقلّباً، خیانتاً، اجباراً و ظلماً بگیرد. اگر چنین مالی را گرفت، فوراً باید برگرداند، پس اگر هیچ صلحی در کار نبود ما در حال حرب بودیم مال کافر حربی فئ مسلمین است.
پرسش: این هدنه بین المللی که می فرمایید گاهی اوقات با پنجاه کشور صد کشور قراردادی را امضاء میکنند اما بعضی از کشورها خودشون با همدیگر درگیر میشوند و در ذیل این قرارداد هم قرار دارند ...
پاسخ: بسیار خب، «ما من عام الا و قد خص» است اینها نسبت به یکدیگر مالشان هدنه نیست، چون قراردادشان را فسخ کردند، این قرارداد یک وقت است که قابل فسخ است که شخص کلاً از این مجموعه بیرون میرود، یا نه، دو نفر ضمن همین قرارداد عمومی، چون در آنجا امضا شده که اگر یک وقت خودشان با هم درگیر بودند، این دو نفر نسبت به هم مشمول آن هدنه نیستند، مال یکدیگر را ممکن است بگیرند.
غرض این است که اگر گفتند در زمان صلح مال کافر حربی را که به دست آمد باید برگردانند این دو قسم است: یک وقت مستقیماً انسان با یک کشور کفر مصالحه میکند، یک وقت زیر مجموعه بینالملل است و امضا میکند «ما یؤخذ غیلة من اهل الحرب إن کان فی زمان الهدنه فأعید علیهم و إن لم یکن کان لآخذه و فیه الخمس».
مسئله سوم هم که «من مات من أهل الحرب و خلف مالا فماله للإمام إذا لم یکن له وارث» این در بحث دیروز اشاره شد که اهل حرب نیست؛ «من فی الأرض فی مشارقها و مغاربها» کسی بمیرد و وارث نداشته باشد مالش برای امام است، این اختصاصی به مسلمانها ندارد «من مات و لیس له وارث فماله للإمام علیه السلام»[3] کافر باشد یا مسلمان باشد.
یکی از بحثهایی که مربوط به همان بحث جهاد بود و بحث نظام و همچنین بحث خمس، زمان صدر اسلام بالاخره حکومتی بود حالا یا غدیریها حکومت میکردند یا سقفیها. در بین این حکومتها آنچه وجود مبارک حضرت امیر داشت با زهد و تقوا و ورع و امثال ذلک نزدیکتر بود، آنچه دیگران داشتند، شبیه سیاستهای روز بود. روایتهایی که مربوط به کیفیت اداره شؤون مملکت است از نظر بحثهای مالی، در بحثهای جهاد آمده است.
وجود مبارک حضرت امیر مسئله مال را هفتگی تقسیم میکرد که در بیتالمال حقوقی که میداد هفتگی بود و بعد هم این بیتالمال را جارو میکرد «و یصلی فیه رکعتین»[4]. به حضرت پیشنهاد دادند که شما ماهانه این کار را بکنید نه هفتگی. حقوق هفتگی ندهید ماهانه بدهید، فرمود از کجا من عمر دارم و میمانم، حتی در بعضی از موارد روز پایان رسید به شب رسید، فرمود این باید تمام بشود. آن زهد و آن تقوا مخصوص خود حضرت است.
قبل از ایشان دو نفر بودند روی نظم اداری حقوق میدادند، ابوبکر یک ماهه و سر ماه حقوق میداد و عمر سالانه تنظیم میکرد اینها را در روایات ما آمده که عمر دواوینی داشت دیوان یعنی دفتر، فلان کس دیوان دارد، یعنی دفتر دارد، در دیوان او یعنی در دفتر او، دیوانی داشت تنظیم میکرد افرادی را سالانه حقوق میداد و حساب را خیلی دقیق مثلاً به زعم خودش تقسیم میکرد، ابابکر ماهانه حقوق میداد و وجود مبارک حضرت امیر هفتگی حقوق میداد. این بخشها هم در کتاب جهاد آمده است و از طرفی هم آن روزها که وجود مبارک حضرت امیر حکومت داشت تعجب بود از اصفهان حالا یا به عنوان اینکه یک والی مسلمین است فرق نمیگذاشتند بین آن حضرت و قبلیها یا نه، خصیصهای برای خودش داشت؟ با آنچه که از اینها مشهور است تا زمان صفویه، این است که بعید است که اینها مثلاً خصوص حضرت را به عنوان مرجع دینی شناخته باشند، به عنوان «احد الخلفاء» میشناختند، با آن سازگارتر است. چند تا قضیه در کتاب جهاد از اصفهان آمده که از اصفهان این اموال را آوردند و وجود مبارک حضرت امیر اینچنین تقسیم کرد.
حالا این روایتها را بخوانیم تا معلوم بشود که کیفیت اداره حضرت چگونه بوده است؟ آن دیگر واقعا مخصوص خود حضرت است. وسائل جلد پانزدهم، صفحه 103 به بعد - این چند تا روایات از صفحه 103 به بعد است - باب 38. در آنجا دارد که «بَابُ أَنَّ الْعَسْکَرَ إِذَا قَاتَلَ فِی السَّفِینَةِ کَانَ لِلْفَارِسِ سَهْمَانِ وَ لِلرَّاجِلِ سَهْمٌ وَ کَذَا إِذَا تَقَدَّمَ الرَّجَّالَةُ فَقَاتَلُوا وَ غَنِمُوا دُونَ الْفُرْسَانِ» پیادهنظام چقدر میبرند؟ سوارهنظام چقدر میبرند؟ سواره را دو برابر حقوق میدادند، برای اینکه هم خرج اوست و هم خرج اسب او که علوفه اش و نگهداری اش است و به کسی سه برابر دادند برای اینکه در روایت دارد که چون این دو تا اسب در اختیار داشت در جنگ، به او سه برابر حقوق دادند برای اینکه دو تا اسب دارد هزینهاش سنگین است، یکی هم برای خودش است.
غرض این است که برای فارس دو برابر بود، برای راجل، پیادهنظام یک برابر بود.
این دو تا روایت بیشتر ندارد روایت اولی که در این باب آمده است مرحوم شیخ طوسی(رضوان الله تعالی علیه) «عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع» نقل کرد این است که «فِی حَدِیثٍ أَنَّهُ سَأَلَهُ عَنْ سَرِیَّةٍ کَانُوا فِی سَفِینَةٍ (فَقَاتَلُوا وَ غَنِمُوا وَ فِیهِمْ مَنْ مَعَهُ الْفَرَسُ وَ إِنَّمَا قَاتَلُوهُمْ فِی السَّفِینَةِ) وَ لَمْ یَرْکَبْ صَاحِبُ الْفَرَسِ فَرَسَهُ کَیْفَ تُقْسَمُ الْغَنِیمَةُ بَیْنَهُمْ فَقَالَ لِلْفَارِسِ سَهْمَانِ وَ لِلرَّاجِلِ سَهْمٌ» برای اینکه این اسب خودش را آورده که اگر لازم بود از آن استفاده بکند، این اسب علوفه میخواهد، نگهداری میخواهد «قُلْتُ وَ لَمْ یَرْکَبُوا وَ لَمْ یُقَاتِلُوا عَلَی أَفْرَاسِهِمْ قَالَ أَ رَأَیْتَ لَوْ کَانُوا فِی عَسْکَرٍ فَتَقَدَّمَ الرَّجَّالَةُ فَقَاتَلُوا فَغَنِمُوا کَیْفَ أَقْسِمُ بَیْنَهُمْ» اینکه اسب آورده با هزینه است. حالا اگر جنگ پیاده نظام بود و این پیادهها جلو رفتند و جنگ کردند و فاتح شدند، غنیمت را که تقسیم میکنند آیا به این دو برابر میدهند یا نمیدهند؟ این تمام تجهیزاتش را کرده اسبش را آورده هزینه اسبش را هم دارد میدهد منتها حالا سهم او نشد به میدان برود، ولی او آماده بود که جنگ بکند. حضرت اینطور استدلال میکند «أَ رَأَیْتَ لَوْ کَانُوا فِی عَسْکَرٍ فَتَقَدَّمَ الرَّجَّالَةُ» یعنی پیادهنظام «فَقَاتَلُوا فَغَنِمُوا کَیْفَ أَقْسِمُ بَیْنَهُمْ أَ لَمْ أَجْعَلْ لِلْفَارِسِ سَهْمَیْنِ وَ لِلرَّاجِلِ سَهْماً وَ هُمُ الَّذِینَ غَنِمُوا دُونَ الْفُرْسَانِ»[5] مگر آنجا کسی که با اسب آمده سهم دو برابر ندارد؟
در روایت دوم دارد که وجود مبارک پیغمبر این کار را میکرد: «یَجْعَلُ لِلْفَارِسِ ثَلَاثَةَ أَسْهُمٍ»[6] آن جایی که دو تا اسب داشته باشد، سه تا سهم دارد، دو تا سهم برای دو تا اسب است، یک سهم برای خودش است.
حالا تسویه بین الناس را در روایت باب 39 آنجا مرحوم کلینی(رضوان الله تعالی علیه) دارد که وقتی وجود مبارک حضرت امیر به ولایت و حکومت رسید «صَعِدَ الْمِنْبَرَ فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَی عَلَیْهِ ثُمَّ قَالَ أَمَا إِنِّی وَ اللَّهِ مَا أَرْزَؤُکُمْ مِنْ فَیْئِکُمْ هَذَا دِرْهَماً» قَسم خورد که از این فئ به خدا یک درهم کم نمیگذارم سهم شما را! کی؟ «مَا قَامَ لِی عِذْقٌ بِیَثْرِبَ» مادامی که یکی از خوشههای خرما در مدینه به نام من است یا میتوانم از آن خوشه زندگی خودم را تأمین کنم، به بیتالمال شما کار ندارم. حالا اینطور مخصوص خود آن حضرت است! «مَا قَامَ لِی عِذْقٌ» یعنی یک خوشه «بِیَثْرِبَ» یعنی مدینه؛ یعنی من باغی که در مدینه دارم مادامی که یک خوشهاش میوه میدهد من دستم به این بیتالمال دراز نمیشود. آن وقت «فَلْتَصْدُقْکُمْ أَنْفُسُکُمْ» حالا جان خودتان صادقانه با شما حرف میزنم، وقتی من نسبت به خودم اینطور هستم، نسبت به دیگران هم همینطور هستم «أَ فَتَرَوْنِی مَانِعاً نَفْسِی وَ مُعْطِیَکُمْ» خودم را نمیدهم به شما میدهم؟ اینکه نمیشود! «قَالَ فَقَامَ إِلَیْهِ عَقِیلٌ کَرَّمَ اللَّهُ وَجْهَهُ فَقَالَ فَتَجْعَلُنِی وَ أَسْوَدَ فِی الْمَدِینَةِ سَوَاءً» من با سیاهان مدینه یک سهم داریم؟ حضرت فرمود: «اجْلِسْ مَا کَانَ هَاهُنَا أَحَدٌ یَتَکَلَّمُ غَیْرُکَ» کسی دیگری نبود که این حرف را بزند؟ این چه حرفی بود که زدی؟ «وَ مَا فَضْلُکَ عَلَیْهِ إِلَّا بِسَابِقَةٍ أَوْ تَقْوَی»[7] فضل سابقه و تقوی مدح الهی است، این کاری به مسئله درهم و دینار ندارد.
مشابه این در روایتهای بعدی است، در روایت دوم این باب است در ذیلش این است، روایت دوم که باز مرحوم کلینی نقل میکند حضرت فرمود: «أَ تَأْمُرُونِّی وَیْحَکُمْ أَنْ أَطْلُبَ النَّصْرَ بِالظُّلْمِ» این یک اصل کلی است که در بیانات رسمی پیغمبر و حضرت امیر(سلام الله علیهما) آمده و سید الشهداء(سلام الله علیه) به طور رسمی اعلام کرد که هیچ هدفی وسیله را توجیه نمیکند اینکه عدهای میگویند. هدف را از راه وسیله طیب و طاهر باید تأمین کرد، بخواهد از راه «مَنْ حَاوَلَ أَمْراً بِمَعْصِیَةِ اللَّهِ کَانَ أَفْوَتَ لِمَا یَرْجُو وَ أَسْرَعَ لِمَجِیءِ مَا یَحْذَرُ»[8] این جمله نورانی سید الشهداء است که اگر کسی بخواهد از راه حرام به مقصد برسد «کَانَ أَفْوَتَ لِمَا یَرْجُو وَ أَسْرَعَ لِمَجِیءِ مَا یَحْذَرُ» «مَنْ حَاوَلَ أَمْراً بِمَعْصِیَةِ اللَّهِ» اگر کسی کاری را خواست بکند، از راه معصیت میخواهد برسد، این زودتر از دیگران از دیگران محروم میشود، هیچ هدفی وسیله را توجیه نمیکند، اینجا هم فرمود به اینکه حضرت از راه اینکه هدف وسیله را توجیه بکند از آن قبیل کار نمیکنیم «الْجَوْرِ فِی مَنْ وُلِّیتُ عَلَیْهِ مِنْ أَهْلِ الْإِسْلَامِ- لَا وَ اللَّهِ لَا یَکُونُ ذَلِکَ مَا سَمَرَ السَّمِیرُ- وَ مَا رَأَیْتُ فِی السَّمَاءِ نَجْماً» تا آسمان هست و ستاره هست، من این کار را نمیکنم «وَ اللَّهِ لَوْ کَانَتْ أَمْوَالُهُمْ مِلْکِی لَسَاوَیْتُ بَیْنَهُمْ»[9] قَسم به خدا اگر برای خودم بود بالسویه تقسیم میکردم چه رسد به اینکه بیتالمال است.
در روایت سوم این باب که باز مرحوم شیخ طوسی(رضوان الله تعالی علیه) نقل میکند میگوید: «سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ وَ سُئِلَ عَنْ قَسْمِ بَیْتِ الْمَالِ» حضرت فرمود: «أَهْلُ الْإِسْلَامِ- هُمْ أَبْنَاءُ الْإِسْلَامِ أُسَوِّی بَیْنَهُمْ فِی الْعَطَاءِ وَ فَضَائِلُهُمْ بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ اللَّهِ» هر فضیلتی که دارد یکی تقوای بیشتری دارد این بینه و بین الله است، اما در مسائل حکومت و سیاست و تقسیم اموال، من بالسویه تقسیم میکنم «أَجْعَلُهُمْ کَبَنِی رَجُلٍ وَاحِدٍ» مثل فرزندان یک پدر که «لَا یَفْضُلُ أَحَدٌ مِنْهُمْ لِفَضْلِهِ وَ صَلَاحِهِ فِی الْمِیرَاثِ عَلَی آخَرَ ضَعِیفٍ مَنْقُوصٍ» حالا یکی تحصیلکرده است یکی تحصیلکرده نیست فرزندان یک پدر، تحصیلات و فضایلی که دارند «بینهم و بین الله» است ولی در میراث برادران یکسان میبرند «وَ هَذَا هُوَ فِعْلُ رَسُولِ اللَّهِ ص فِی بَدْوِ أَمْرِهِ وَ قَدْ قَالَ غَیْرُنَا أُقَدِّمُهُمْ فِی الْعَطَاءِ بِمَا قَدْ فَضَّلَهُمُ اللَّهُ بِسَوَابِقِهِمْ فِی الْإِسْلَامِ- إِذَا کَانَ بِالْإِسْلَامِ قَدْ أَصَابُوا ذَلِکَ فَأُنْزِلُهُمْ عَلَی مَوَارِیثِ ذَوِی الْأَرْحَامِ» بعضی گفتند که نه، همانطوری که ﴿أُولُوا الأرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَی بِبَعْضٍ﴾[10] اشخاص هم «بعضهم أولی ببعض»! اعلم از عالم مقدم است، اتقی بر تقی مقدم است و امثال ذلک. حضرت فرمود این راه درست نیست در خصوص نسب ﴿أُولُوا الأرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَی بِبَعْضٍ﴾ است از نسب هم گذشته ما «الاعلم فالاعلم» نداریم.
پرسش: این تقسیم برای چه بود مگر مردم کار نمیکردند؟
پاسخ: نه، سهم خودشان بود جنگی که میکردند در مدت این جنگ که کسی کار نمیکرد، در مدت جنگ به جبهه میرفتند، حق مسلّم جبهه بود و آیه سوره انفال این را محقق کرد که ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْءٍ فَأَنَّ لِلَّه﴾[11] این غنیمت مال شماست. منتها اول خمسش را باید بدهید. اینها که مدتی رفتند به جبهه و مشغول ، کسب و کار نبودند.
در روایت چهارم این باب آمده است که «أَنَّ امْرَأَتَیْنِ أَتَتَا عَلِیّاً ع عِنْدَ الْقِسْمَةِ إِحْدَاهُمَا مِنَ الْعَرَبِ- وَ الْأُخْرَی مِنَ الْمَوَالِی فَأَعْطَی کُلَّ وَاحِدَةٍ خَمْسَةً وَ عِشْرِینَ دِرْهَماً وَ کُرّاً مِنَ الطَّعَامِ» آن عربیه گفت که «یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ إِنِّی امْرَأَةٌ مِنَ الْعَرَبِ- وَ هَذِهِ امْرَأَةٌ مِنَ الْعَجَمِ فَقَالَ عَلِیٌّ ع- وَ اللَّهِ لَا أَجِدُ لِبَنِی إِسْمَاعِیلَ فِی هَذَا الْفَیْءِ فَضْلًا عَلَی بَنِی إِسْحَاقَ»[12] با اینکه اینها از دو گروه بودند یکی عرب بود یکی عجم، مع ذلک فرقی در قرآن کریم بین اینها نشد.
بعد در روایت ششم این باب دارد که بعضی خواستند قریش را بر موالی و همچنین بر عجم ترجیح بدهند، حضرت فرمود که در ذیل روایت ششم یعنی ذیل صفحه 107 «أَ تَأْمُرُونِّی أَنْ أَطْلُبَ النَّصْرَ بِالْجَوْرِ لَا وَ اللَّهِ لَا أَفْعَلُ مَا طَلَعَتْ شَمْسٌ وَ لَاحَ فِی السَّمَاءِ نَجْمٌ وَ اللَّهِ لَوْ کَانَ مَالُهُمْ لِی لَوَاسَیْتُ بَیْنَهُمْ وَ کَیْفَ وَ إِنَّمَا هُوَ أَمْوَالُهُمْ»[13] این دو تا اصل است یکی اینکه هرگز هدف وسیله را توجیه نمیکند دوم اینکه اگر این برای خودم بود بالسویه تقسیم میکردم، الآن که برای من نیست هرگز از راه باطل نمیشود به مقصد رسید.
حالا در صفحه 108 باب چهل آنجا دارد که «قَالَ: شَهِدْتُ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ ع أُتِیَ بِمَالٍ عِنْدَ الْمَسَاءِ» من دیدم که مالی را نزدیکهای غروب آوردند و حضرت همانجا وسیلهای خواست که این مال را تقسیم بکند «فَقَالَ اقْسِمُوا هَذَا الْمَالَ» حضرت فرمود این کار را بکنید! آنها گفتند: «قَدْ أَمْسَیْنَا یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ فَأَخِّرْهُ إِلَی غَدٍ» بگذارید برای فردا تقسیم بکنیم، الآن که شب شد! «فَقَالَ لَهُمْ تَتَقَبَّلُونَ أَنِّی أَعِیشُ إِلَی غَدٍ» شما قبول دارید که به عهده بگیرید من تا فردا زندهام؟ این روحیه مخصوص آن حضرت است! حالا تاریک شد چه کار بکنیم؟ «وَ مَا ذَا بِأَیْدِینَا قَالَ فَلَا تُؤَخِّرُوهُ حَتَّی تَقْسِمُوهُ قَالَ فَأُتِیَ بِشَمْعٍ» شمعی آوردند روشن کردند «فَقَسَمُوا ذَلِکَ الْمَالَ مِنْ غَنَائِمِهِمْ»[14].
در روایت دوم این باب که باز مرحوم شیخ طوسی از کتاب الغارات، این الغارات مال «إِبْرَاهِیمُ بْنُ مُحَمَّدٍ الثَّقَفِیُّ» است که حدود صد سال قبل از نهج البلاغه نوشته شده است. این کتاب بسیار خوبی است، چون غارتهایی که معاویه در زمان حکومت حضرت امیر کرده و خطبههایی که حضرت امیر در آن زمینهها ایراد کرده در الغارات هست، بخشی از خطبههای نهج البلاغه سندش همین کتاب الغارات است. الغارات نقل می کند که راوی میگوید من بچه بودم و - حالا شاید نماز جمعه بود - روز جمعه به همراه پدرم رفتم مسجد، پدرم مرا روی دوش خودش نشاند من حضرت امیر را دیدم که مشغول است دارد خطبه میخواند و آستینش را تکان میدهد! این برای من توجیه نداشت که چرا آستین را تکان میدهد؟ به پدرم گفتم که چون جمعیت زیاد است و هوا گرم است حضرت این کار را میکند که خنک بشود؟ فرمود نه، اینطور نیست، این همین یک پیراهن را دارد واشور ندارد، این را شسته و هنوز خشک نشده پوشیده آمده برای خطبه. اگر واشور میداشت آن را میپوشید، چون واشور ندارد همین پیراهن تَر را پوشیده است[15]. این در کتاب الغارات هست، این جزء مختصات خود آن حضرت است.
غرض این است که الغارات چنین کتابی است این تقریباً صد سال قبل از نهج البلاغه نوشته شده است. آنچه از الغارات نقل کردند این است «أَنَّ عَلِیّاً ع کَانَ یَکْنُسُ بَیْتَ الْمَالِ کُلَّ یَوْمِ جُمُعَةٍ- ثُمَّ یَنْضِحُهُ بِالْمَاءِ ثُمَّ یُصَلِّی فِیهِ رَکْعَتَیْنِ ثُمَّ یَقُولُ تَشْهَدَانِ لِی یَوْمَ الْقِیَامَةِ»[16] هر هفته چون مال را تقسیم میکرد حقوق ماهانه نمیداد هفتگی میداد میگوید جارو میخواست و این بیتالمال را جارو میکرد و وضو میگرفت و دو رکعت نماز میخواند میگفت «تشهدان» این دو تا رکعت شهادت میدهند در روز قیامت که من چه کار کردم! «تَشْهَدَانِ لِی یَوْمَ الْقِیَامَةِ».
روایت سوم این باب روایتی است که وجود مبارک حضرت امیر از پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نقل میکند «کَانَ خَلِیلِی رَسُولُ اللَّهِ ص لَا یَحْبِسُ شَیْئاً لِغَدٍ وَ کَانَ أَبُو بَکْرٍ یَفْعَلُ وَ قَدْ رَأَی عُمَرُ فِی ذَلِکَ أَنْ دَوَّنَ الدَّوَاوِینَ وَ أَخَّرَ الْمَالَ مِنْ سَنَةٍ إِلَی سَنَةٍ وَ أَمَّا أَنَا فَأَصْنَعُ کَمَا صَنَعَ خَلِیلِی رَسُولُ اللَّهِ ص- قَالَ وَ کَانَ عَلِیٌّ ع یُعْطِیهِمْ مِنَ الْجُمُعَةِ إِلَی الْجُمُعَةِ»[17] ابابکر تا حدودی مراعات میکرد، پیغمبر همین کار را میکرد مال را آنطور تقسیم میکرد نمیگذاشت بماند، ولی عمرو دیوانسالار بود، یعنی دیوان داشت، دفتر داشت، افراد داشت، حقوق سالانه میداد.
آن کار را روایت چهارم این باب چهل هم دارد، روایت پنج این باب هم دارد.
در روایت شش این باب چهل «مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی عَمْرٍو النَّهْدِیِّ عَنْ أَبِیهِ عَنْ هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ الْبَجَلِیِّ عَنْ أَبِیهِ» نقل میکند که «قَالَ: أَعْطَی عَلِیٌّ ع النَّاسَ فِی عَامٍ وَاحِدٍ ثَلَاثَةَ أَعْطِیَاتٍ» سه بار تقسیم عمومی کرد«ثُمَّ قُدِّمَ عَلَیْهِ خَرَاجُ أَصْفَهَانَ» مالیات اصفهان را آوردند. «فَقَالَ یَا أَیُّهَا النَّاسُ اغْدُوا» اعلام عمومی کرد که صبح فردا بیایید. «غداة» یعنی صبح «اغدوا» یعنی صبح فردا حاضر شوید. «فَخُذُوا» بیایید سهمتان را ببرید «فَوَ اللَّهِ مَا أَنَا لَکُمْ بِخَازِنٍ» من نمیتوانم بیش از این، این را نگه دارم فوراً بیایید ببرید! «ثُمَّ أَمَرَ بِبَیْتِ الْمَالِ فَکُنِسَ وَ نُضِحَ وَ صَلَّی فِیهِ رَکْعَتَیْنِ» این کار قبلی را هم انجام داد «ثُمَّ قَالَ یَا دُنْیَا غُرِّی غَیْرِی ثُمَّ خَرَجَ فَإِذَا هُوَ بِحِبَالٍ عَلَی بَابِ الْمَسْجِدِ فقال مَا هَذِهِ الْحِبَالُ» بعد وقتی خواست بیرون بیاید دمِ درِ مسجد که آمد یک سلسله طنابهایی بود فرمود این طنابها چیست؟ «مَا هَذِهِ الْحِبَالُ فَقِیلَ جِیءَ بِهَا مِنْ أَرْضِ کِسْرَی» اینها را از ایران آوردند این طنابها را «فَقَالَ اقْسِمُوهَا بَیْنَ الْمُسْلِمِینَ»[18] این را بین مسلمانها تقسیم کنید.
این روایتی بود که در باب چهل ذکر شد. در باب 41 هم باز دارد که «مُعَاوِیَةَ بْنِ وَهْبٍ» میگوید که «قُلْتُ» به امام صادق عرض کردم «السَّرِیَّةُ یَبْعَثُهَا الْإِمَامُ فَیُصِیبُونَ غَنَائِمَ کَیْفَ تُقْسَمُ»[19]؟ حکمش قبلاً گذشت و چیز جدیدی ندارد.
صفحه 114 روایت سیزده باب 41 این است که همین صاحب الغارات نوشته است «إِبْرَاهِیمُ بْنُ مُحَمَّدٍ الثَّقَفِیُّ فِی کِتَابِ الْغَارَاتِ عَنِ ابْنِ الْأَصْفَهَانِیِّ عَنْ شَقِیقِ بْنِ عُتَیْبَةَ عَنْ عَاصِمِ بْنِ کُلَیْبٍ عَنْ أَبِیهِ قَالَ: أَتَی عَلِیّاً ع مَالٌ مِنْ أَصْفَهَانَ» اینجا خراج ندارد «فَقَسَمَهُ فَوَجَدَ فِیهِ رَغِیفاً» نانی دید «فَکَسَرَهُ سَبْعَ کِسَرٍ ثُمَّ جَعَلَ عَلَی کُلِّ جُزْءٍ مِنْهُ کِسْرَةً ثُمَّ دَعَا أُمَرَاءَ الْأَسْبَاعِ»[20] هفت گروه در جریان نظامی و اینها بودند، این یک تکه نان را فرض کنید یک سنگک را به هفت قسمت کرد و هر قسمتی را به یکی از این مسئولین گروه داد. آن روز برای اینها یک تکه نان هم ارزش داشت! در آنجا دارد خراج اصفهان را آورد، اینجا دارد مالی از اصفهان به حضرت رسید.
در روایت چهاردهم دارد که از جبل، شاید همین جبل عامل باشد دارد که «فَجَاءَهُ مَالٌ مِنَ الْجَبَلِ- فَقَامَ وَ قُمْنَا مَعَهُ وَ اجْتَمَعَ النَّاسُ إِلَیْهِ فَأَخَذَ حِبَالًا وَصَلَهَا بِیَدِهِ وَ عَقَدَ بَعْضَهَا إِلَی بَعْضٍ ثُمَّ أَدَارَهَا» حالا همه آمدند حضرت طنابی خواست دور زد فرمود این محدوده کسی نیاید که اموال اینجا هست. با این طناب، طنابکشی کرده که در این محدوده کسی نیاید «فَجَاءَهُ مَالٌ مِنَ الْجَبَلِ- فَقَامَ وَ قُمْنَا مَعَهُ وَ اجْتَمَعَ النَّاسُ إِلَیْهِ فَأَخَذَ حِبَالًا» چند تا طناب گرفت «وَصَلَهَا بِیَدِهِ» این طنابها را به هم بست «وَ عَقَدَ بَعْضَهَا إِلَی بَعْضٍ» گره زد «ثُمَّ أَدَارَهَا حَوْلَ الْمَتَاعِ» این طنابها را دور این متاع گردانده که این متاعها در همین مدار این طناب بماند «ثُمَّ قَالَ لَا أُحِلُّ لِأَحَدٍ أَنْ یُجَاوِزَ هَذَا الْحَبْلَ» اجازه نمیدهم کسی وارد این محدوده بشود «قَالَ فَقَعَدْنَا مِنْ وَرَاءِ الْحَبْلِ وَ دَخَلَ عَلِیٌّ ع فَقَالَ أَیْنَ رُءُوسُ الْأَسْبَاعِ» آن هفت گروه نظامی که رئیس قبایل بودند آنها را خواست «فَدَخَلُوا عَلَیْهِ فَجَعَلُوا یَحْمِلُونَ هَذَا الْجُوَالِقَ» را جابجا میکردند «إِلَی هَذَا الْجُوَالِقِ وَ هَذَا إِلَی هَذَا حَتَّی قَسَمُوهُ سَبْعَةَ أَجْزَاءٍ» آنگاه «فَوَجَدَ مَعَ الْمَتَاعِ رَغِیفاً»[21] اینجا هم دارد که نانی پیدا کرد آن نان را هم هفت قسمت کرد به این هفت گروه داد.
«و الحمد لله رب العالمین»
[1]. ر.ک: وسائل الشیعه، ج26، ص246-255.
[2]. جواهر الکلام، ج39، ص264و265.
[3]. ر.ک: وسائل الشیعه، ج26، ص246-255.
[4]. وسائل الشیعه، ج15، ص108.
[5]. وسائل الشیعه، ج15، ص103و104.
[6]. وسائل الشیعه، ج15، ص104.
[7]. وسائل الشیعه، ج15، ص105.
[8]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج2، ص373.
[9]. وسائل الشیعه، ج15، ص105و106.
[10]. سوره انفال، آیه75؛ سوره احزاب، آیه6.
[11]. سوره انفال، آیه41.
[12]. وسائل الشیعه، ج15، ص107.
[13]. وسائل الشیعه، ج15، ص107.
[14]. وسائل الشیعه، ج15، ص108.
[15.الغارات (ط_الحدیثه)، ج1، ص 98 و 99.
[16]. وسائل الشیعه، ج15، ص108.
[17]. وسائل الشیعه، ج15، ص108و109.
[18]. وسائل الشیعه، ج15، ص109و110.
[19]. وسائل الشیعه، ج15، ص110.
[20]. وسائل الشیعه، ج15، ص114.
[21]. وسائل الشیعه، ج15، ص114و115.