أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
فصل پنجم از کتاب وصيت درباره اوصيا است لکن برخی از فروعات مهم در همين فصل پنجم آمده است. عصاره آن بحثها در چهار مسأله رسمی خلاصه میشود: يکی اينکه اصل خود وصيت يک امر لازمی است يا قابل تغيير است يعنی اگر کسی چيزی را وصيت کرد میتواند در زمان حيات خود تغيير بدهد يا نه؟ مسأله دوم آن است که آيا وصی را میتواند تغيير بدهد يا نه؟ سوم آن است که آيا موصی له را میتواند تغيير بدهد يا نه؟ چهارم آن است که موصی به را میتواند تغيير بدهد يا نه؟ اين ارکان اربعه وصيت که به يکديگر مرتبط هستند يک امر لازمی هستند يا غير لازم؟ اگر کسی وصيت کرد که فلان شخص وصی من است اين مقدار مال را در راه خير صرف بکند بقيه که دو ثلث است مال ورثه است، اين چهار امر را او بيان کرده: يکي اينکه خودش وصيت کرد، يکي اينکه شخصي را وصي قرار داد، يکي اينکه مالي را به عنوان ثلث براي خود _حالا يا به اندازه ثلث است يا کمتر از ثلث_ «موصيبه» قرار داد و يک شخصيت حقيقي يا حقوقي را «موصيله» قرار داد، اين امور اربعه لازم است يا جايز؟ قابل تغيير است يا نه؟
سرّ اينکه کتاب وصيت مقداري «سهل التناول» است نسبت به بعضي از کتابهاي ديگر و اختلاف هم در آن کم است، به برکت روايات فراواني است که در اين باب است، چون امري است که محل ابتلاي خيليها بود و مرتّب از ائمه(عليهم السلام) سؤال ميکردند. روايات فراواني در غالب اين ابواب هست لذا در تمام اين امور چهارگانه شما فتواي روشني را ميبينيد. در مسئله اينکه موصِي ميتواند وصيت خود را تغيير بدهد، تغيير او «إما بالسلب و الايجاب» است يا به تغيير موضعي است؛ اگر اصل وصيت را بخواهد نفي بکند، بله ميتواند، اگر مقداري از آن را بخواهد کم بکند، بله ميتواند.
پس خودِ اصل وصيت، يک امر تنجيزي و لازم نيست؛ حالا کسي وصيت کرد، بعد در زمان حيات خودش می گويد که وصيتي در کار نيست يا مثلا در اثر اينکه خسران مالي پيش آمد اصل وصيت را نفي ميکند و ميگويد من چيزي را وصيت نکردم. اين نظير يک عقد جايز است که حدوث و بقايش به دست خود اوست. اين دليل ميخواهد؛ اگر ما روايات خاصه نداشتيم بايد بحث ميکرديم که مقتضاي قاعده اوليه چيست، مقتضاي اصل چيست، آرای اصحاب چيست، روايتي هست يا نه، مورد عمل هست يا نه؛ اما روايات شفاف و فراواني هست که شخص ميتواند اصل وصيت را تغيير بدهد.
وصي را چطور؟ زيدي را وصي قرار داد حالا يا «وحده» يا «مع الشريک»، بله! کلاً ميتواند او را تغيير بدهد و وصي ديگري بگيرد. «موصيله» را چطور؟ گفت اين مال را به فلان شخص حقيقي يا فلان شخص حقوقی بدهيد، بله! کلاً ميتواند تغيير بدهد، چه اينکه بعضاً ميتواند تغيير بدهد. «موصيبه» را چطور؟ گفت فلان باغ را براي فلان شخصيت حقيقي يا مؤسسه خيريه صرف کنيد، بعد بخواهد اصلاً آن را نفي کند يا تغيير بدهد و چيز ديگر را وصيت کند می تواند. تمام اين امور چهارگانه که ارکان وصيتاند همه قابل تغيير هستند، سرّش اين است که همه آنها در حد جواز هستند نه در حد لزوم و اين امري است که مورد اتفاق اصحاب است. سرّش اين است که به برکت روايات، هم مسئله روشن است هم مورد اتفاق اصحاب است و آن پيچيدگيهايي که بعضي از فروع فقهي دارند اينجا ندارد.
پس راز اينکه کتاب وصيت يک مقدار شفاف و روشن است، به برکت همين روايات فراوان است و سرّ فراواني روايات اين است که امري بود نزد عقلا رايج و دارج، در تمام ملل و نحل بود و اسلام هم توصيه کرد هم امضا کرد حرفهاي ديگران را و هم خودش تأسيس دارد، لذا اين رواياتي که شما ملاحظه ميفرماييد همه اين عناوين چهارگانه را به خوبي تبيين ميکنند.
خود وصي ميتواند مادامي که وصيتکننده زنده است رد کند اما بعد از موت وصيتکننده، نميتواند رد کند «و للموصي إليه أن يرد الوصية مادام الموصي حيا بشرط أن يبلغه الرد» نه اينکه رد بکند و آن وصيتکننده آگاه نشود، بلکه بايد که ابلاغ بکند و به او برساند که من وصي تو نيستم، تا او براي خودش يک وصي تعيين کند؛ نه اينکه خودش بگويد «فسختُ» و رد کند و به او اعلام نکند، اگر به او اعلام نکرد وصايتش ثابت است، براي اينکه وصيتکننده الآن چه کار بکند؟! «بشرط أن يبلغه الرد» رد به او برسد يا اين رد را به او ابلاغ کند.
«و لو مات قبل الرد أو بعده و لم يبلغه لم يکن للرد اثر» اگر اين وصيتکننده قبل از ردّ وصي مُرد يا بعد از رد مُرد يعنی وصی رد کرد و موصی بعد از رد مُرد لکن از ردّش آگاه نبود و اين رد به او ابلاغ نشد، اين رد اثر ندارد اين شخص وصي اوست «و کانت الوصية لازمة للوصي» اين بايد وصي باشد اين وصيت برای موصِي لازم است، وصي شدن اين شخص براي وصيتکننده امر لازمي است. حالا «و لو ظهر من الوصية عجز»[1] فرعي ديگر است.
اين عناوين چهارگانه، اصل اينها تا فروعات جزئي که مرحوم محقق مطرح کردند عنوان ميشود. مرحوم صاحب وسائل(رضوان الله تعالي عليه) در کتاب شريف وسائل جلد نوزده صفحه 302 باب هجدهم از ابواب وصيت اين روايات را ذکر کرده است اين روايات چهاردهگانه را غالب اينها را مشايخ ثلاث نقل کردند. حالا آن روايت چهاردهم را فقط خود مرحوم صدوق نقل کرده است. در يک باب چهارده روايت باشد خيلي است.
روايت اول باب هجدهم که مرحوم کليني(رضوان الله عليه) نقل کرده است: «عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام» که اين روايت معتبر هم است اين است که «قَالَ: قَضَی أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام أَنَّ الْمُدَبَّرَ مِنَ الثُّلُثِ» شخص به اين عبدي که داشت گفت: «أنتَ حُرٌّ دَبر وفاتي» اين ميشود عبد مدبّر. اين جزء ملک و سرمايه و اموال اوست، آيا عتق او از ثلث حساب ميشود يا از ثلث حساب نميشود؟ يعني اين جداگانه آزاد ميشود و ثلث ميت را جداگانه بدهند؟ ميفرمايد نه، اين مدبَّر «من الثلث» است و اين شخص بعد از مرگ اين مالک، آزاد ميشود ولي «من الثلث» که اين فعلاً به بحث ما مرتبط نيست.
«وَ أَنَّ لِلرَّجُلِ أَنْ يَنْقُضَ وَصِيَّتَهُ» تا زنده است ميتواند وصيتش را عوض کند يعني چه کار بکند؟ يعنی اصل وصيت را عوض کند و وصيت نکند يا اينکه اگر وصيت را تغيير نميدهد آن را يا کم بکند يا زياد بکند، اين کارها را ميتواند انجام دهد: «فَيَزِيدَ فِيهَا» در وصيت، يک «وَ يَنْقُصَ مِنْهَا» اين دو «مَا لَمْ يَمُتْ» مادامي که نمرده است. تا زنده است هم اصل وصيت را هم مقدار وصيت را ميتواند تغيير بدهد.
اين روايت اول را که مرحوم کليني نقل کرد، مرحوم شيخ طوسي و همچنين مرحوم صدوق(رضوان الله عليهم اجمعين) هم نقل کردند.
روايت دومي که مرحوم کليني نقل کرد «بِالْإِسْنَادِ عَنْ يُونُسَ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ» که اين مرسله است لکن همه اين روايات وارد شده آن را تأييد ميکنند اين است که «قَالَ: قَالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ عليه السلام لِلرَّجُلِ أَنْ يُغَيِّرَ وَصِيَّتَهُ» چگونه وصيتش را تغيير بدهد؟ آن روزها عبد و أمه داشتن رايج بود «فَيُعْتِقَ مَنْ كَانَ أَمَرَ بِمِلْكِهِ» گفت که اين ملک من است و شما بين ورثه تقسيم کنيد اما الآن ميتواند در زمان حيات خودش آزاد بکند؛ قبلاً وصيت کرده بود که اين جزء اموال است به اين کاري نداشته باشيد الآن ميتواند اين وصيتش را تغيير دهد او را آزاد بکند يا بگويد اين را بخريد يا در کنار من باشد و مانند آن «وَ يَمْلِكَ» مالک بشود «مَنْ كَانَ أَمَرَ بِعِتْقِهِ» دستور داد که اين بنده را آزاد کنيد بعد برميگردد و ميگويد که نه، اين جزء اموال من باشد.
پس آن کسی که موصی «أمر بملکه» يعنی گفت اين جزء ملک من باشد کاري به اين نداشته باشيد ميتوانيد تغيير بدهيد و اين را آزاد کنيد، در وصيت نوشته که فلان عبد را آزاد کنيد، بعد بگويد اين را آزاد نکنيد آن يکي را آزاد کنيد. «وَ يَمْلِكَ مَنْ كَانَ أَمَرَ بِعِتْقِهِ وَ يُعْطِيَ مَنْ كَانَ حَرَمَهُ» گفت که چيزي از اين اموال را به فلان شخص ندهيد اما حالا ميگويد که به فلان شخص بدهيد «وَ يَحْرِمَ مَنْ كَانَ أَعْطَاهُ»[2] گفت که بخشي از اموال را به زيد بدهيد حالا ميگويد به زيد ندهيد، قبلاً گفته بود به عمرو ندهيد الآن میگويد به زيد ندهيد، قبلاً گفته بود به عمرو ندهيد الآن میگويد بدهيد.
پس هم «موصيبه» را ميشود تغيير داد هم «موصيله» را ميشود تغيير داد، خود شخص هم تا زماني که هست ميتواند وصيتش را تغيير بدهد. حالا درباره وصي هم ميآيد. پس امام سجاد(سلام الله عليه) فرمود: «لِلرَّجُلِ أَنْ يُغَيِّرَ وَصِيَّتَهُ» اين تغيير وصيت را درباره «موصيله» و درباره «موصيبه» تصريح فرمود اما حالا وصي را عوض بکند يا نه، آن در روايات ديگر است. فرمود: «لِلرَّجُلِ أَنْ يُغَيِّرَ وَصِيَّتَهُ» آن را که دستور داد ملک بماند الآن ميگويد که آزادش کنيد، آن را که وصيت کرد آزادش کنيد ميگويد نه، او را آزاد نکنيد اين ديگري را آزاد کنيد.
اين روايت را مشايخ ثلاث نقل کردند يعني روايت مرحوم کليني را هم مرحوم صدوق نقل کرده است هم مرحوم شيخ طوسي.
روايت بعدی را مرحوم کلينی را از علی بن ابراهيم «عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنِ ابْنِ بُكَيْرٍ عَنْ عُبَيْدِ بْنِ زُرَارَةَ» نقل کرد که عبيد بن زراره ميگويد که من از وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) شنيدم «قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام يَقُولُ لِلْمُوصِي أَنْ يَرْجِعَ فِي وَصِيَّتِهِ»[3] اين مطلق است يعنی هم در اصل وصيت هم در تعيين وصي هم در تعيين موصيله هم در تعيين موصيبه، حالا چه مريض باشد چه صحيح باشد، اين طور نيست که بگوييم جزء منجزات مريض و مانند آن است، نه! اگر تغيير داد مطابق همين قسمت اخير بايد عمل کرد. اگر نسبت به اصل وصيت، شمولش مشکوک باشد نسبت به موصيله و موصيبه و وصي مشکوک نيست. حالا اصل وصيتش را ممکن است بگوييم که اين شامل نشود يعني وصيت داشته باشد ولي تغيير بدهد، اگر کسي اصل وصيت را نفي کرده، وصيت نکرده است يعني در زمان حيات خودش کارها را به دست خودش انجام داد، روايت شايد اين را در بر نگيرد اما آن سه قسم را در بر ميگيرد: تغيير وصي؛ تغيير موصيله و تغيير موصيبه.
اين روايت را مشايخ ثلاث نقل کردند، چون غير از مرحوم کليني، مرحوم صدوق و مرحوم شيخ طوسی هم نقل کردند.
روايت چهارمي که مرحوم کليني «عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ عَلِي بْنِ عُقْبَةَ عَنْ بُرَيْدٍ الْعِجْلِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام قال» از وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) نقل کرد اين است که حضرت فرمود: «لِصَاحِبِ الْوَصِيَّةِ أَنْ يَرْجِعَ فِيهَا وَ يُحْدِثَ فِي وَصِيَّتِهِ مَا دَامَ حَيّاً»[4] اين «يرجع فيها» شامل هر دو قسم ميشود: از اصل وصيت رجوع بکند يا اينکه اصل وصيت محفوظ باشد ولي يکی از آن سه امر را تغيير بدهد: يعنی موصيله را موصيبه را و وصي را، بله ميتواند.
پرسش: نيابت در وصايت معنی دارد که شخص موصی در زمان حيات خودش شخص ديگری را به عنوان نايب خودش برای وصايت تعيين کند
پاسخ: اين تقريباً وکالت است استنابه است بله ميشود به اين شخص بگويد که شما در اين امور اين کار را بکن.
پرسش: بگويد که وصيت بکند
پاسخ: وصيت را خود او بايد انشاء بکند، اين صيغه وصيت را ممکن است او بخواند؛ مثل اينکه اين را وکيل بکند در وقف کردن وکيل بکند در هبه کردن. اين را وکيل بکند در اجراي صيغه.
پرسش: در تعيين وصی هم میتواند وکيل بکند
پاسخ: بله، شما از طرف من وکيل هستيد می توانيد کسي که اهل خبره است و او را ميشناسيد و ميدانيد مدير و مدبّر است را به عنوان وصی تعيين کنيد. اين روايت چهارم را هم مشايخ ثلاث همه نقل کردند.
روايت پنجم اين باب که از «أَبِي عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى عَنْ سَعِيدِ بْنِ يَسَارٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام» از وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) است اين است که «فِي رَجُلٍ دَفَعَ إِلَی رَجُلٍ مَالًا» مالي را به کسي داد «وَ قَالَ إِنَّمَا أَدْفَعُهُ إِلَيْكَ لِيَكُونَ ذُخْراً لِابْنَتَيَّ فُلَانَةَ وَ فُلَانَةَ» من دو صبيه دارم اين مال را نزد تو ميگذارم که اين ذخيره باشد براي دو دخترم. از حضرت سؤال کرد «فِي رَجُلٍ دَفَعَ إِلَی رَجُلٍ مَالًا وَ قَالَ إِنَّمَا أَدْفَعُهُ» اين مال را «إِلَيْكَ لِيَكُونَ ذُخْراً لِابْنَتَيَّ» دو دخترم، چه کساني هستند؟ «فُلَانَةَ وَ فُلَانَةَ» اسمشان را هم برد «ثُمَّ بَدَا لِلشَّيْخِ بَعْدَ مَا دَفَعَ إِلَيْهِ الْمَالَ أَنْ يَأْخُذَ مِنْهُ خَمْسَةً وَ عِشْرِينَ وَ مِائَةَ دِينَارٍ فَاشْتَرَى بِهَا جَارِيَةً لِابْنِ ابْنِهِ» مالي را به شخصي داد که ذخيره باشد و پسانداز باشد براي دو دخترش، بعد از مدتي 125 دينار از آن مال گرفت و با اين براي نوهاش يک کنيز گرفت، برای «ابن ابنه» نوهاش يعني پسرِ پسرش.
«ثُمَّ بَدَا لِلشَّيْخِ بَعْدَ مَا دَفَعَ إِلَيْهِ الْمَالَ» اين مال را حالا اصلش را مشخص نکرد که چقدر است، گفت اين مال ذخيره باشد پسانداز باشد براي دو دخترم فلانه و فلانه، اسمهايشان را هم برد و مشخص هم کرد، بعد از مدتي 125 دينار از آن مال را پس گرفت و يک کنيز خريد براي نوه پسرياش «أَنْ يَأْخُذَ مِنْهُ خَمْسَةً وَ عِشْرِينَ وَ مِائَةَ دِينَارٍ فَاشْتَرَی بِهَا جَارِيَةً لِابْنِ ابْنِهِ» نوه پسري.
«ثُمَّ إِنَّ الشَّيْخَ هَلَكَ» اين مُرد حالا به امام صادق عرض ميکنند که «فَوَقَعَ بَيْنَ الْجَارِيَتَيْنِ وَ بَيْنَ الْغُلَامِ أَوْ إِحْدَاهُمَا» نزاعي شد، حالا يا اين دو دختر هر دو با اين نوه ناسازگار شدند يا يکي از آن دو، آنها گفتند که اين مال پسانداز بود براي ما، حالا اين پدر ما که جدّ توست 125 دينار گرفته براي تو يک کنيز خريده که الآن کنيز با او دارد زندگي ميکند اين کنيز براي تو حلال نيست چون با مال ما خريده است! «فَوَقَعَ بَيْنَ الْجَارِيَتَيْنِ» بين اين دو دختر و برادرزاده آنها اختلاف شد يا اينکه بين يکي از آن دو و برادرزادهشان اختلاف شد «فَوَقَعَ بَيْنَ الْجَارِيَتَيْنِ وَ بَيْنَ الْغُلَامِ» يا نه «أَوْ إِحْدَاهُمَا» بين يکي از اين دو و غلام «وَ بَيْنَ الْغُلَامِ أَوْ إِحْدَاهُمَا فَقَالَتْ» يا هر دو گفتند يا اين يکي گفت که «وَيْحَكَ» اين کنيزي که تو داري حلال نيست، چرا؟ براي اينکه از مال ما خريدند «وَيْحَكَ وَ اللَّهِ إِنَّكَ لَتَنْكِحُ جَارِيَتَكَ حَرَاماً» اينکه در خانه توست حرام است، چرا؟ براي اينکه «إِنَّمَا اشْتَرَاهَا أَبُونَا لَكَ مِنْ مَالِنَا الَّذِي دَفَعَهُ إِلَی فُلَانٍ» از مال ما خريده براي تو «مِنْ مَالِنَا الَّذِي دَفَعَهُ إِلَی فُلَانٍ» فلان شخص را امين قرار داد؛ اين مال را که براي ما پسانداز بود، نزد او گذاشت بعد از او گرفت و چيزي خريد، در حقيقت از مال ما خريده براي تو.
«فَاشْتَرَی مِنْهَا هَذِهِ الْجَارِيَةَ» از آن پسانداز ما اين جاريه را خريد، پس اين مال ماست، حالا اين براي تو خدمت ميکند حرفي ديگر است «فَأَنْتَ تَنْكِحُهَا حَرَاماً لَا يَحِلُّ» اينکه بر تو حلال نيست! اين را اين عمهها به اين برادرزاده گفتند «فَأَمْسَكَ الْفَتَی عَنِ الْجَارِيَةِ» او هم احتياط کرده و با او مثلاً همسري نکرد. از امام پرسيدند نظر شريف شما چيست؟ «فَمَا تَرَی فِي ذَلِكَ» از وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) سؤال کردند که نظر شريف شما چيست فتوا چيست؟ «فَقَالَ أَ لَيْسَ الرَّجُلُ الَّذِي دَفَعَ الْمَالَ أَبَا الْجَارِيَتَيْنِ» مگر اين شخصي که پول را گرفته و جاريه خريده براي نوه پسري، مگر پدر اين دخترها نبود؟ مگر قيم اينها نبود؟ مگر صاحباختيار اينها نبود؟ «فَقَالَ أَ لَيْسَ الرَّجُلُ الَّذِي دَفَعَ الْمَالَ أَبَا الْجَارِيَتَيْنِ وَ هُوَ جَدُّ الْغُلَامِ وَ هُوَ اشْتَرَی بِهِ الْجَارِيَةَ قُلْتُ بَلَی» جدّ اين نوه است که ولايت دارد پدر آنها هم است که اختيار دارد.
«قُلْتُ بَلَی قَالَ قُلْ لَهُ» به او بگو «فَلْيَأْتِ جَارِيَتَهُ إِذَا كَانَ الْجَدُّ»؛ «فليأت» يعني با او زندگي کند و همسري کند چرا کناره گرفت؟ «إِذَا كَانَ الْجَدُّ هُوَ الَّذِي أَعْطَاهُ وَ هُوَ الَّذِي أَخَذَهُ»[5] همين جد پول را به اين بچهها داد از همين پول گرفته به او داده اين اختيارش به دست او بود.
حالا اينجا اگر در حدود وصيت باشد در زمان حيات خودش اين کار را کرده باشد پس معلوم ميشود که در زمان حيات ميتواند موصيله را و موصيبه را کاملاً تغيير بدهد. در اين سياق نقل کردن، معلوم ميشود که اين شخص وصيت کرده است يعنی اينکه گفته اين مبلغ پول نزد تو باشد ذخيره باشد براي آنها، وصيت بود بعد آمده اين وصيت را تغيير داده است. اين شخص پولی گذاشته نزد آقايي، آن آقا وصي شد، اين پولها موصيبه بودند و آن دو دختر موصيله بودند، اينها را عوض کرد.
اين روايت پنجم را که مرحوم کليني نقل کرد، مرحوم شيخ طوسي هم با سندي ديگر نقل کرد. از مرحوم صدوق در اينجا چيزي نقل نکرد.
روايت ششمي که مرحوم کليني «عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى بْنِ عُبَيْدٍ» نقل کرد اين است که «قَالَ: كَتَبْتُ إِلَی عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ عليه السلام» امام هادي(سلام الله عليه)، مکاتبه کرد که «رَجُلٌ أَوْصَی لَكَ بِشَيْءٍ مَعْلُومٍ مِنْ مَالِهِ» شما شديد موصيله و آن مال مشخص شده موصيبه و خواست تقديم بکند «رَجُلٌ أَوْصَی لَكَ» شما شدي موصيله «بِشَيْءٍ مَعْلُومٍ مِنْ مَالِهِ» اين شده موصيبه «وَ أَوْصَی لِأَقْرِبَائِهِ مِنْ قِبَلِ أَبِيهِ وَ أُمِّهِ» يک سلسله امور هم براي بستگان و فاميلها و ارحام خود وصيت کرد که آنها فاميلهای طرفينياند أبويني هستند «مِنْ قِبَلِ أَبِيهِ وَ أُمِّهِ ثُمَّ إِنَّهُ غَيَّرَ الْوَصِيَّةَ» سپس وصيت را تغيير داد. چگونه تغيير داد؟ درباره آنهايي که گفته بود به آنها بدهيد حالا گفت ندهيد و درباره آنهايي که گفته بود ندهيد حالا گفت بدهيد «فَحَرَمَ مَنْ أَعْطَی وَ أَعْطَی مَنْ مَنَعَ» درباره آنهايي که گفته بود ندهيد حالا ميگويد بدهيد و درباره آنهايي که گفت بدهيد حالا ميگويد ندهيد «أَ يَجُوزُ ذَلِكَ» اين نامه را خدمت حضرت امام هادي نوشت «فَكَتَبَ عليه السلام هُوَ بِالْخِيَارِ فِي جَمِيعِ ذَلِكَ إِلَی أَنْ يَأْتِيَهُ الْمَوْتُ»[6] _اين از رواياتی است که قواعد کلي از آن در ميآيد_ تا زنده است ميتواند در همه امور تغيير بدهد.
اين روايت مرحوم کليني را مرحوم شيخ نقل نکرده ولي مرحوم صدوق نقل کرده است.
روايت هفتم اين باب را خود مرحوم شيخ طوسي به استقلال نقل کرده است شيخ طوسي نقل کرد «بِإِسْنَادِهِ عَنْ يُونُسَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ سَالِمٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ مُوسَی عليه السلام فَقُلْتُ لَهُ إِنَّ أَبِي أَوْصَى بِثَلَاثِ وَصَايَا» سه وصيت کرده «فَبِأَيِّهِنَّ آخُذُ» به کدام يک عمل کنم؟ در فلان سال يک وصيت، در فلان سال يک وصيت، در فلان سال يک وصيت؛ يا در فلان ماه يک وصيت، در فلان ماه يک وصيت، در فلان ماه يک وصيت (سه وصيت در سه تاريخ) به کدام عمل کنم؟ فرمود به آخري عمل کن. پس معلوم ميشود که تغيير اصل وصيت جايز است. سه وصيت در سه تاريخ؛ گفت: «إِنَّ أَبِي أَوْصَی بِثَلَاثِ وَصَايَا» در طول هم مثلا در طول سه سال يا سه ماه «فَبِأَيِّهِنَّ آخُذُ» به کدام يکي عمل کنم؟ «فَقَالَ خُذْ بِأُخْرَاهُنَّ» آنکه تاريخش از همه متاخرتر است پس معلوم ميشود تغيير جايز است.
«قُلْتُ فَإِنَّهَا أَقَلُّ» اين سومي وصيتش خيلي کمتر است، موصيبه آن خيلي کمتر از آنهاست «قَالَ فَقَالَ وَ إِنْ قَلَّتْ»[7] شايد در زمان حيات خودش بقيه را با دست خودش داده، اين يکی را گفته شما بعد از من بدهيد؛ موصيبه تغيير کرده کم شده، خب کم شده باشد!
پس عمده آن است که هم تغيير وصيت جايز است امر لازمي نيست هم اينکه بايد به آخرين وصيت عمل کند. حالا روايت هشتم و اينها ميماند براي فردا إنشاءالله!
«و الحمد لله رب العالمين»
[1]. شرائع الاسلام، ج2، ص203.
[2]. وسائل الشيعه، ج19، 303.
[3]. وسائل الشيعه، ج19، 303.
[4]. وسائل الشيعه، ج19، 303 و 304.
[5]. وسائل الشيعه، ج19، 304.
[6]. وسائل الشيعه، ج19، 305.
[7]. وسائل الشيعه، ج19، 305.