أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
«أسعد الله أيامنا و أيامکم بميلاد ولينا و امامنا حسن بن عسکري صلوات الله و سلامه عليه» تبرّکاً يک حديث نوراني از وجود مبارک امام عسکري(سلام الله عليه) که امروز سالروز ميلاد آن حضرت است عرض کنيم. گرچه همه کلمات اينها و کلمات همه اينها نور است «کَلامُکُم نُورٌ»[1] اما وجود مبارک امام عسکري(سلام الله عليه) همه ما را به راهنماييهاي صحيح خود بهرهمند کرد.
فرمود بالاخره انسان سالک است. مرگ بين راه است و آخر خط نيست و اگر خداي ناکرده دنيا پايان راه بود و آخرتي نبود، جهان ميشد بازيچه چون هر کس هر چه کرد حساب و کتابي ندارد و آفريدگار انسان و جهان فرمود کار ما منزه از بازيگري است و ما مبرّاي از لهو و لعب هستيم، ما بازيگر نيستيم که کار بيهدف داشته باشيم[2]، دنيايي داشته باشيم که هر کس هر چه کرد کرد حساب و کتابي نداشته باشد.
بنابراين نه لعب و لهوي در خلقت است و نه ما ملاعب هستيم پس انسان مسافر «إلي الأبد» است.
بيان نوراني امام عسکري(سلام الله عليه) اين است که «إِنَّ الْوُصُولَ إِلَي اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ سَفَرٌ لَا يُدْرَكُ إِلَّا بِامْتِطَاء اللَّيْلِ»[3]، اين سفر مقدس پيادهروياش خيلي سخت است چون راه خيلي طولاني است. انسان بخواهد پياده اين سفر طولاني را طي کند بسيار سخت است در بين راه ميماند. يک مَرکب راهواري ميخواهد. مَرکب راهوار سالک «إلي الله» نماز شب است. مطيه يعني آن مَرکب. امتطاء يعني أخذ مَرکب[4]. فرمود: «إِنَّ الْوُصُولَ إِلَي اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ سَفَرٌ لَا يُدْرَكُ إِلَّا بِامْتِطَاء اللَّيْلِ»، اين نماز شب يک مَرکب خوبي است از اين مرکب استفاده کنيد.
گفتند در معراج برای وجود مبارک پيغمبر(عليه و علي آله الصلاة و السلام) براق آوردند. حالا اين کنايه از آن است که اين مَرکب مثل برق حرکت ميکرد به سرعت برق و سرعت نور حرکت ميکرد يا نه، نسبتهاي ديگري است، ولي در وصف براق آن حضرت آمده است «خُطْوَتُهُ مَدَّ الْبَصَر»[5] ما يک خطوه داريم يک قدم. انسان دو قدم دارد و يک گام. اين پاي اول قدم اول است آن پاي دوم قدم دوم است - دو تا پا دارد - فاصله اين دو پا را ميگويند گام و خطوه.
فرمود «خُطْوَتُهُ مَدَّ الْبَصَر» يعني فاصله بين اين دو قدم بين پاي اول و پاي دوم، اين فاصله را ميگويند گام، اين را ميگويند خطوه. «خُطْوَتُهُ مَدَّ الْبَصَر»، انسان وقتي چشم باز کند تا کجا آسمان را ميبيند؟ چقدر را ميبيند؟ دورترين ستاره را ميبيند. هر قدمي که اين براق برميداشت مدّ البصر بود. حالا اگر چندين درجه باشد انسان يک ساعت بخواهد آسمان را نگاه کند هر يک باري که نگاه ميکند دورترين ستاره را ميبيند. فاصله هزار کيلومتر و ده هزار کيلومتر و صد هزار کيلومتر نيست. هر گامي که اين براق برميداشت مدّ البصر بود. حالا مدتي طول کشيد تا برود و برگردد. آنها که گفتند:
چنان رفته و آمده باز پس ٭٭٭ که نايد در انديشه هيچ کس[6]
با اين براق حضرت آن شب را رفت و آمد و بالاخره مسير را طي کرد. بيان نوراني امام عسکري(سلام الله عليه) اين است که انسان سالک بدون مَرکب به مقصد نميرسد و بهترين مَرکب هم نماز شب است که اميدواريم همه ما - إنشاءالله - به توصيه آن حضرت موفق باشيم.
اما سؤالاتي که مرقوم داشتند يکي درباره اين حديث شريف «السَّاکِتُ عَنِ الْحَقِّ شَيْطانٌ أَخْرَسٌ»[7] بود. اين حديث را ما در دهه چهل يا قبل از چهل يا بعد از چهل، از کتاب صوت العدالة الإنسانية جرج جرداق که درباره حضرت امير(سلام الله علي) است - به ياد داريم. در آنجا اين حديث را از پيغمبر نقل ميکند. حالا شما مراجعه کنيد ببينيد که اين حديث اصلاً درست هست يا درست نيست؟ ولي جناب جرج جرداق در کتاب صوت العدالة الإنسانية در وصف حضرت امير اين حديث را از پيغمبر نقل کرده است. حالا از طرق ما يا از طرق آنها اين حديث نقل شده است يا نقل نشده! البته عدهاي هم ممکن است در خلال سخنانشان و موعظاتشان حديثي را مرسلاً نقل بکنند و نگويند حديث از کيست، اين عيب ندارد. گاهي ما هم يعني ما اماميه در خلال نوشتههايمان و گفتههايمان يک جملهاي نوراني از ائمه(عليهم السلام) نقل ميکنيم تبرّکاً و سندي ذکر نمیکنيم، اين جمله را ذکر ميکنيم اما به عنوان روايت ذکر نميکنيم، ولي ميدانيم بالاخره روايت است. آنها هم همينطور هستند. آيا از اين قبيل است؟ يا اصلاً اين حديث سندي ندارد؟ اين را زحمت بکشيد پيدا کنيد، اين يک.
مطلب دوم اين است که جناب فخر رازي يک جا به اشکال خيلي قوي که عدهاي کردند پاسخ قوي داد. اشکالي که ديگران کرده بودند، در ذيل آيه ﴿لاَ تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَي التَّهْلُكَةِ﴾[8] بود. آنها گفتند «تهلکة» مصدر ثلاثي مجرد است مصدر ثلاثي مجرد يا بر وزن مثلاً «فَعَل يفعِلُ» و امثال ذلک است يا شبيه اين. ما شيئي و فعلي که ثلاثي مجرد باشد و مصدرش «تَفعُله» باشد نداريم. اين اشکال بود.
ايشان در جواب يک جواب بسيار عميقي دادند. فرمودند اين مطلب برای علم صرف است. علم صرف و علم نحو در جاهليت سابقه نداشت. آنها شعر ميگفتند حرف ميزدنند کلمات داشتند ديوان داشتند، اما «إنّ» و «أنّ» داشته باشند که هر جا «إنّ» آمد نصب به اسم و رفع به خبر، هر جا حرف جَر آمد بايد حرف بعدش مجرور باشد، اينها را عرب اصلاً نداشت و چون نداشت، شما از کجا حق داريد بگوييد به اينکه «تَفعُله» مصدر ثلاثي مجرد نيست؟ ايشان ميگويد که شما صرف نداشتيد، نحو نداشتيد تا بگوييد مطابق است يا نه[9]. اين يک جواب خيلي عميق علمي است.
پرسش: ...صرف و نحو در مورد قواعد دستوری و زبانشناختی لسان عرب است و ربطی به ...
پاسخ: لسان عربي است که بعد از قرآن درآمده است. قبل از قرآن شما يک کتاب نحوي بياوريد صرفي بياوريد.
پرسش: شايد مکتوب نکرده باشند ... اشعار فصيح ...
پاسخ: شايد نه! بگوييد. شنيديد بگوييد! اشعار داشتند لغت داشتند اما حالا بگويند «إنّ» که آمده در تمام موارد نصب به اسم و رفع به خبر میدهد، اينها را نداشتند. حرف جناب فخر رازي اين است که ما، علم يعني علم! ما يک علم داريم و يک چيزي که علم نيست به آن ميگوييم لغت. شما از قاموس سؤال بکنيد که چيست؟ ميگويد: اينطور ميگويند! اينطور حرف ميزنند! لغت علم نيست. شما اصلاً بايد تشخيص بدهيد که علم با لغت چه فرقي دارد؟ علم موضوع ميخواهد محمول ميخواهد مسئله ميخواهد قاعده ميخواهد تطبيق ميخواهد، اين ميشود علم. يک وقتي گفتيم «في» حرف جر است يعني اصل کلي است. هر جا دهن باز کردي پشت سرش را بايد جَر بدهي. «إنّ» حرف مشبهه به فعل است هر جا دهن يعني دهن باز کردي بايد اسم و خبري داشته باشي که يکي منصوب است و يکی مرفوع. اين قاعده کلي است. اين را ميگويند علم. لغت علم نيست. لغت جستجو ميکند. شما اين مفردات راغب را ببينيد. اينها ميگويند ما گشتيم گشتيم گشتيم مخصوصاً آن منطقههاي عربنشين خالص را ببينيم چگونه تلفظ ميکنند، آنها را جمع کرديم. هر طور آنها گفتند اينها جمع ميکنند. چهطور ميگوييد و چرا ميگوييد؟ ميگويند ما اينطور حرف ميزنيم، تو بايد اينطور بنويسي. اين بايد بگويد چشم! لغت يعني لغت، يعني مردم اينطور ميگويند همين.
پرسش: ... نوشتند درباره معنای لغت و معنای ماده بوده
پاسخ: هم صورت لغت و تلفظ لغت بود هم معنايش بود. اما حالا اينطور بايد باشد، لفظش اينطور بايد باشد، اينکه نبود.
شما بايد بدانيد که علم اصلاً چيست؟ علم موضوع ميخواهد، محمول ميخواهد، مسئله ميخواهد، قاعده ميخواهد. نه اينکه شما بگرديد ببينيد که اين چگونه حرف ميزند بنويسيد! شما اصلاً بين علم و غير علم فرق نميگذاريد. اين دنبال ميگردد هر طور حرف زدند نوشته است اينکه علم نيست. ببينيد حقيقت ميشود مجاز، اينکه ديروز مجاز بود، زياد استعمال ميکنند ميشود مجاز مشهور. کمکم کمکم ميشود منقول، کمکم کمکم ميشود حقيقت. اين است. شما اصلاً بين لغت و علم فرق نميگذاريد. علم مسئله ميخواهد قانون ميخواهد. شما ميتوانيد دهن باز کنيد بگوييد که «إنّ» در سراسر عالم هر جا آمد يک اسم ميخواهد يک خبر. اين ميشود علم. اما لغت آن طايفه اينطور حرف ميزنند شما بايد بگوييد چشم! آن طايفه اين را به کسر ميخوانند، شما بايد بگوييد چشم! اينکه علم نيست.
اولاً بايد بدانيم که «العلم ما هو؟»، «اللغة ما هو؟». لغات فراوان داشتند، تشبيهات فراوان داشتند، تنظيرات فراوان داشتند؛ اما چرا شما اين را کسره ميگوييد؟ ما همه اينطور حرف ميزنيم. آنها فتحه دارند؟ آنها آنطور حرف ميزنند. بعد کمکم همين مجاز مشهور ميشود مهجور و بعد کنار ميرود. حقيقت ميشود مجاز و مجاز ميشود حقيقت! اينکه علم نيست.
حرف فخر رازي اين است که صرف علم است. عرب که صرف نداشت. نحو علم است. عرب خوب حرف ميزد، حرفِ خوب هم ميزد. اما «إنّ» و «أنّ» فرقش چيست؟ اما وقتي قرآن آمد «إنّ» و «أنّ» را فرق گذاشته، قاريان را تربيت کرده که اينطور بخوانيد، لفظ را اينطور بخوانيد اين بايد فتحه باشد اين بايد کسره باشد اين بايد ضمه باشد علم را از همين جا در آوردند. بيان نوراني حضرت امير - که منسوب به آن حضرت است - اسم را معنا کرده فعل را معنا کرده کلمه را معنا کرده است. اين ميشود علم «الکلام ثلاثة اشياء: اسم و فعل و حرف»[10] اينها در بيانات نوراني حضرت امير است.
غرض اين است که اينطور است. شصت سال قبل يا هفتاد سال قبل که ما صوت العدالة الانسانية را ميخوانديم اين حديث را آنجا ديديم. حالا اگر نبود که بنام پيغمبر نسبت نميدهيم. حتماً يعني حتماً منابع ما را يا منابع آنها را ببينيد که «السَّاکِتُ عَنِ الْحَقِّ شَيْطانٌ أَخْرَسٌ» هست يا نيست؟
مطلب بعدي اين است که اگرچه کتاب عروه، علمي نيست، ما هيچ يعني هيچ! هيچ يادمان نيست که در تمام اين چندين سال شايد بيش از سي چهل سال، روي عروه بحث کرده باشيم، ما روي شرايع بحث ميکرديم، چون کتاب علمي، شرايع است. تمام کتابهاي علمي که محققان ما نوشتند اطراف شرايع بود يا تعليقه شرايع بود يا شرح شرايع بود، اما الآن چون محل ابتلاء در نظام الهي است و عدهاي از بزرگواران عدهاي از شما عزيزان بالاخره بايد قضاء را قبول کنيد. اداره اين نظام اسلامي به عهده شما آقايان است. بايد يک کتاب مسئلهاي فقهي که فتاواي همه علما و مراجع را جمع کرده باشد در اختيار شما باشد، دم دست شما باشد، براي شما کتاب مرجع باشد که هر جا شما «في ما يرجع الي القضاء» شبههاي داشتيد اشکالي داشتيد سؤالي داشتيد، زود بتوانيد مراجعه کنيد.
در اينجا مرحوم سيد(رضوان الله عليه) سه چهار تا مسئله نقل ميکند. مسائلي که ديروز خوانده شد برابر نيازي بود که مربوط به فروع قبلي بود اما اينجا سه چهار تا مسئله را ايشان نقل ميکند که برابر با قواعد عامه حل ميشود و نيازي به روايت خاصه نيست. از اين جهت توجهي هم به روايات نشده چون روايت خاصهاي در اين مسئله نيست.
مسئله دومي که مرحوم سيد نقل ميکنند اين است که فرمود: «إذا علم من نفسه عدم العدالة أو عدم الاجتهاد حرم عليه التصدي و إن اعتقد الناس عدالته و اجتهاده» الآن فعلاً بنا بر اين است که قاضي بايد عادل و مجتهد باشد. بعد ميرسيم به جايي که اگر مجتهد نبود ولي از طرف مجتهد نصب شد اين صحيح است. اينرا بعداً ميفرمايد ولي اصل اولي اين است که خود قاضي بايد عادل و مجتهد باشد. حالا اگر کسي عدالت خود را احراز نکرده است «إذا علم من نفسه» ميداند که عادل نيست يا ميداند که مجتهد نيست «حرم عليه التصدي» تصدي سمت قضاء بر او حرام است. «و إن اعتقد الناس عدالته و اجتهاده» گرچه بعضي که نميشناسند خيال ميکنند او عادل است يا خيال ميکنند او مجتهد است. پس اگر کسي بين خود و بين خدا، خود را عادل نميداند يا مجتهد نميداند تصدي قضاء حرام ميشود.
مسئله سوم اين است که «إذا كان في بلده من يكون متصديا للقضاء» اگر در منطقهاي زندگي ميکند که آنجا قاضي دارد، متصدي قضاء هست «و الناس يترافعون إليه» مردم هم در مسائل قضاء به او مراجعه ميکنند «فان علم بكونه أهلا» اگر فهميد که او واجد شرايط است يعني مجتهد است و عادل «فلا اشكال في عدم وجوبه عليه عينا» چون خودش را مجتهد ميداند خودش را عادل ميداند، اين آقا که محل رجوع مردم اين محل است عادل هست و مجتهد است، بر او واجب عيني نيست چون قضاء واجب کفايي بود. اول بحث که خوانده شد قضاء واجب کفايي بود، در صورت انحصار ميشد واجب عيني. بعد چه زمانی تعييني ميشد چه زمانی تخييري ميشد هم گذشت. قضاء به طبع اول واجب کفايي است و در حالت انحصار ميشود واجب عيني. در اينجا که شخص ميداند که يک روحاني هست يک عالِمي هست که مجتهد و عادل است و متصدي مسئله قضاء است بر او واجب عيني نيست، ولي وجوب کفايي سرجايش محفوظ است.
«فلا إشکال في عدم وجوبه عليه عيناً و إن علم بعدم أهليته لعدم عدالته أو عدم كونه مجتهدا، أو نحو ذلك وجب عليه إعلامهم بخطئهم مع جهلهم بالحال» اگر بر او ثابت شد که او صلاحيت قضاء ندارد يا عادل نيست يا مجتهد نيست، بايد به عنوان نهي از منکر بگويد. يک وقت است گفتن فتنه است آشوبي به پا ميکند، اين تبديل سوء به أسوء است و ضرر به اضرّ است اينجا نهي از منکر و امر به معروف و اينها جا ندارد. يک وقت است که نه، مصلحت نظام در همين است که به مسئولين يا به مردم بگويد که اين آقا واجد شرايط نيست. در اين صورت «وجب عليه إعلامهم بخطئهم مع جهلهم بالحال و إرشادهم إلى نفسه» و مردم را به خودش ارشاد بکند که من اين سِمَت را دارم. اين خودستايي نيست براي اينکه او خودش را اصلاح کرده است او پا روي نفس گذاشته و واقعاً عادل هست «بينه و بين الله» و ميخواهد خدمت بکند، گرچه کار بسيار سختي است. اين داوريها اين «ميزان الأعمال» خيلي سخت است. بايد به مردم بگويد که من آمادهام که به اين نظام خدمت کنم.
«و نهيهم عن المنكر » و مردم را به عنوان نهي از منکر نهي بکند. اگر عالم هستند و عامد هستند که اين شخص قاضي سِمَت ندارد به عنوان نهي از منکر بايد نهی بکند. اگر عالم نيستند بايد اينها را عالم کند آگاه کند که اين شخص صلاحيت ندارد. «مع علمهم و تعمدهم و إن لم يعلم كونه أهلا أو لا؟ حمل على الصحة» اگر ميبينيد يک قاضي در يک شهري مشغول قضاء است و او را هم نميشناسد که اين عادل است يا نه؟ مجتهد است يا نه؟ حمل فعل مؤمن بر صحت اين است که إنشاءالله اين صحيح است و کار خودش را انجام ميدهد. وقتي من نميدانم که اين واجد شرايط است يا نه، وظيفهای ندارم.
«و إن لم يعلم کونه أهلا أو لا، حمل علي الصحة» حمل بر صحت را برای اينجا گذاشتند. يک مؤمني است يک مسلماني است دارد يک کار قضايي انجام ميدهد من هم نميدانم او واجد شرايط است يا نه، اساس کار اين است که بايد فعل مؤمن را حمل بر صحت بکنيم. نظام را به هم نزنيم آشفتگي ايجاد نکنيم. «و لم يجب عليه التصدي عينا» خودش را مطرح بکند که من براي قضاء آمادهام ، نه! بر او واجب نيست. «لكن ليس له إمضاء حكم ذلك المتصدي مع جهله بحاله» ولي بخواهد حکمش را مشروع بداند چون براي او مشکوک است ، اين روا نيست، ولي آثار کار او را ميتواند حمل بر صحت بکند. او حکمي را کرده، أخذ آن آخذ درست ميشود، فعل مأخوذ و آن کارهاي مأخوذ برای آن آخذ ميشود، اينها را بايد حمل بر صحت بکند، اما حالا خودش بيايد متصدي تعيين صحت اينها بشود اين چنين چيزي براي او نيست.
«لکن ليس له امضاء حکم ذلک المتصدي مع جهله بحاله و هل يجوز له ترتيب الاثر على حكمه بشراء ما حكم بكونه للمدعي مثلا أو لا؟ فيه إشكال، و إن كان الظاهر جوازه» حالا ايشان حکم کرده که اين فرش برای زيد است يا آن مِلک برای عمرو است، آيا ميتواند آثار ملکيت بار کند؟ اول يک مقداري ترديد دارند بعد ميگويند ظاهراً همين است که ميتواند، چون اگر شما فعل مؤمن را حمل بر صحت کردي يعني آثار صحت بر آن بار است. اگر براي شما مسلّم شد که پرهيز ميکنيد وگرنه يک قاضيای است، حکمی کرده و در دستگاهي است که مورد قبول نظام است، چون اين قاضي هم حکم کرده و اين آقا هم مال را گرفته و آن آقا هم مال را داده، شما ميتوانيد آثار ملکيت و آثار يد را بار کنيد. ظاهرش اين است. هرگز نميتوانيد نظام را به هم بزنيد و آشفتگي ايجاد کنيد. مگر اينکه علم داشته باشد آن هم در حد حال خودش.
پرسش: «اشکال» وجه اشکال چيست که اول اشکال میکند بعد ...
پاسخ: چون براي او احراز نشده است که اين درست است يا نه.
پرسش: با حمل بر صحت بالاخره برايشان احراز میشود
پاسخ: اين حرف دوم ميشود. اولش اين است که چون برايش احراز نشده اين مشکل دارد. امر احتياط در امور مالي هم هست. بعد ميفرمايد که چون اين قاعده يد هست، اصالة الصحه است و فعل مؤمن حمل بر صحت ميشود، لذا ميشود آثار صحت را بار کرد.
مسئله چهارمي که ذکر ميکنند اين است که «إذا كان من له الاهلية». ببينيد همه اينها در اين صفحه، مطابق با قاعده است و اينها نص خاص نميخواهد. اينها را ما زودتر رد بشويم. غرض اين است که آن بزرگواري که متصدي مسئله قضاء است اين کتاب قضاء بايد در مشتش باشد که هر جا در مسئلهاي يا شبههاي گير کرد، ميتواند به متن يا حاشيه که مشکل او را حل کند مراجعه کند. «إذا کان من له الأهلية متعددا لكن الناس أو خصوص المتنازعين إختاروا واحدا منهم مع العلم بأهلية الباقين فهل يتعين عليه أو لا؟» حالا چند نفر هستند همدوره بودند همفکر و هممرحله و هم حد هستند همهشان صلاحيت قضايي دارند، يکيشان محل رجوع مردم شد، خب بر او که واجب کفايي بود سمت را ميپذيرد. بر ديگران که واجب عيني نيست. حالا مردم هم به اينها مراجعه نکردند، نکردند، ولي ديگر وجوب عيني بر آنها نيست.
«إذا کان من له الاهلية متعددا لکن الناس» يا خصوص اين دو گروهي که متنازعاند «إختاروا واحدا منهم» يکي از اين آقايان را مرجع قضايي قرار دادند، «مع العلم بأهلية الباقين» ساير علما و بزرگان هم صلاحيت علمي و عدلي دارند، «فهل يتعين عليه أو لا؟ الظاهر» حالا بر اين شخص واجب عيني ميشود؟ نه، قبلاً واجب کفايي بود الآن هم واجب کفايي است. حالا مردم فقط به او مراجعه کردند به ديگري مراجعه نکردند، اما بر او که واجب عيني نيست. «الظاهر عدم التعين، بل و كذا مع عدم علمهم بأهلية غيره» اگر مردم فقط او را صالح ميدانند و به صلاحيت ديگران عالم نيستند، باز هم جهل مردم، تکليف او را از وجوب کفايي به وجوب عيني نميآورد که حالا بر او وجوب عيني است چون مردم غير از او را قبول ندارند! چون صلاحيت ديگران را نميدانند، اين جهل مردم است. اينکه «بينه و بين الله» بر او واجب عيني نميکند.
پرسش: د ايره حمل بر صحت تا چه حدی است ...
پاسخ: همه مواردي که ما حمل بر صحت ميکنيم اين است. يک وقت است که اين حمل بر صحت خودساختگي و امثال ذلک است، انسان شواهد فراواني دارد بر بطلان، اين جا،جا براي حمل بر صحت نيست، اين خودش را دارد مغبون ميکند. اما يک وقتي نه، هيچ امارهاي بر خلاف نيست. يک مسلماني است يک مؤمني است باطنش را که ما خبر نداريم. روش ظاهري را دارد اصلاحات ظاهري را دارد قواعد ظاهري را رعايت ميکند. ما دليلي نداريم که اوضاع را به هم بزنيم. در همه موارد اين خريد و فروشي که ميشود، يد را علامت ملکيت ميدانيم حالا اينجا ربا بود يا نبود! کم داد يا نداد! اين صلاح ظاهري را دارد، يد هم که حجت و علامت ملکيت است. همانطوري که در ساير موارد ما حمل بر صحت ميکنيم اينجا هم همينطور است. ولي اگر بدانيم بازي در کار است، دسيسهاي در کار است اينجا خودمان را نبايد فريب بدهيم. نميتوانيم حمل بر صحت بکنيم.
پرسش: مع علمهم بعدم اهلية چه میشود؟
پاسخ: «مع عدم علمهم بأهلية غيره»
پرسش: مع علمهم بعدم اهلية
پاسخ: بر آنها واجب عيني است ولي بر اين شخص که واجب عيني نميشود. مثلاً پنج نفر هستند شش نفر هستند فارغ التحصيل يک حوزهاند اين شخص حالا يا آشنا نيست يا مثلاً تبليغات عليه او شده، فقط ميگويند که زيد عالم عادل است ديگران نيستند. او اشتباه ميکند. اينکه تبليغ سوء شده و اشتباه ميکند که تکليف ديگران را عوض نميکند. بين آنها و بين خدا تکليفشان اين است اينها صلاحيت قضائي را همچنان دارند.
«و إمكان الفحص لهم والعثور عليه» در آن صورتي که فحص ممکن است و ممکن است اطلاع پيدا کنند حکم همين است که گفته شد.
مسئله پنجم آن هم خيلي مهم نيست، فرمود که حالا اين واجب فوري نيست. يک وقت است که کار فوري است، طرفين ميخواهند وضعشان روشن بشود، اين خانهاي که ميخواهند بسازند بايد مشخص بشود اين زمين برای کيست؟ نياز فوري دارند اينجا قضات حق ندارند تأخير بياندازند. اما يک مطلبي است نه مورد ابتلاي عملي اينهاست نه مورد ابتلاي عملي همسايههاست خيلي لازم نيست، اينجا واجب فوري نيست.
غرض اين است که قضاء مثل نماز وقت مشخصي ندارد که قضا بشود. فوريتش هم به ضرورت نياز طرفين است. اگر نه، طرفين، برايشان يک امر عادي است، يک ماه يا دو ماه هم فاصله بشود برايشان عيب ندارد، اينجا تأخير عيب ندارد. اما اگر در تأخير ضرري متوجه أحد المراجعين ميشود اينجا حق تأخير ندارند. «الظاهر عدم الفورية في القضاء إذا ترافع إليه المتنازعان إلا مع تضررهما أو تضرر أحدهما بالتأخير فان الظاهر وجوب المبادرة إليه حينئذ إذا لم يكن له عذر»[11] هيچ کسي حق ندارد ارباب رجوع را معطل کند بگويد شش ماه بعد بيا، هفت ماه بعد بيا.
وقتي محکمه، محکمه الهي باشد و انسان خودش را بين لبه جهنم ببيند، در داوري نه معطل ميکند نه تأخير مياندازد، نه يک عدهاي را براي شهادت دادن پشت دستگاه قضاء آماده کرده، نه آن خونهای پاک شهداء را هدر ميدهد.
«و السلام علينا و عليکم و رحمة الله و برکاته»
[1]. من لا يحضره الفقية، ج2، ص616.
[2]. ر.ک: سوره انبيا، آيه16؛ سوره دخان، آيه38.
[3]. بحار الأنوار،ج75، ص380.
[4] . ر.ک: معجم مقائيس اللغة، ج5، ص331 ؛ مفردات الفاظ القرآن، ص771.
[5] . بحار الأنوار، ج16، ص414.
[6]. خمسه نظامي، شرف نامه، بخش4.
[7]. فقه السنّة, ج2, ص611.
[8]. سوره بقره, آيه195.
[9]. ر.ک: التفسير الکبير، ج5، ص294.
[10] . الفصول المختارة، ص91.
[11] . تکملة العروة الوثقی، ج2، ص3.