22 10 2023 1979838 شناسه:

مباحث فقه ـ قضا و شهادت ـ جلسه15 (1402/07/30)

دانلود فایل صوتی

أعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

تاکنون روشن شد که قضاء وابسته به اجتهاد و عدل است. قاضیهاي منصوب به اذن ولي مسلمين مسائل بعدي را به همراه دارد که - إنشاءالله - ذکر ميشود. اين مطلب اول بود.

خطر قضاء هم گاهي از يک جهت است گاهي از دو جهت. گاهي از جهت فقدان عدل است گاهي از جهت فقدان اجتهاد؛ لذا از مسئله قضاء خيلي پرهيز دادند.

و فرع ديگر اين بود که اگر در يک محلّي قاضي عادلِ مجتهد يک نفر بود، براي او واجب عيني است و براي مردم واجب تعييني است و اگر در يک محل چند مجتهد بود، واجب کفايي است و براي مردم واجب تخييري است که به هر کدام از اينها ميخواهند مراجعه کنند. اگر بر قاضي واجب عيني بود، بر مردم تعييني است. اگر بر قاضي واجب کفايي بود، بر مردم واجب تخييري است و اگر در يک جايي قاضي مجتهدِ عادل وجود داشت و اينها عالماً عامداً به قاضي غير واجد شرايط مراجعه کردند، دو تا مشکل دارند: يکي اينکه رجوع به محکمه غير مشروع حرام است؛ يکي اينکه مالي که گرفته ولو مال شخصي خود او باشد - يک مالباختهاي در اثر مراجعه به محکمه حرام عين مال خود را گرفته - گناهش در اين است که أخذ گناه است هر چند مأخوذ حلال باشد، زيرا او به حکم باطل أخذ کرده است. رجوع به او ارجاع پرونده به او حرام است، حکمي که قاضي ميدهد، اگر مال، مال او نبود که دو تا حرام وجود دارد: يک حرمت برای رجوع به محکمه باطل و حرمت دوم برای گرفتن مال مشکوک است و اگر عين مال او بود - يک مالباختهاي مراجعه کرد عين مال خود را با حکم محکمه غير واجد شرايط گرفت - أخذ حرام است گرچه مأخوذ حلال باشد. غالب اينها در روايات منصوص است.

در بعضي از روايات ائمه(عليهم السلام) عدهاي را به عنوان حَکم نصب کردند و بعد در ذيلش توسعه قلمرو حکم او را بيان کردند[1]. نفوذ حاکم بيش از نفوذ حَکم است. حَکم فقط برای محکمه قضاء است اما حاکم برای مجموعه شهر و مجموعه کشور است، او هم در مسائل قضائي نفوذ دارد هم در مسائل امنيتي و مانند آن.

همانطوري که حاکم، طاغوت است همانطور حَکم هم طاغوت است؛ همانطوري که ممکن است اصل دولت، طاغوت باشد چه اينکه در کشورهاي غير اسلامي است، خود دستگاه قضاء هم ممکن است حَکمِ طاغوت باشد؛ لذا بين حَکم و حاکم فرق است و در بعضي از نصوص اول حَکم را تعيين کردند و بعد حاکم را و در آيات قرآني که در طليعه بحث قضاء مطرح شد مستقيماً ذات اقدس الهي به حضرت رسول(عليه و علي آله السلام) فرمود ما تو را مبعوث کرديم، هم حَکم عادل باشيد هم حاکم عادل باشيد[2] لذا خود اينها از خطر حکومت، يک؛ و خطر حَکميت، دو؛ باخبر کردند.

يک وقت يک کسي سرقت ميکند، يک وقتي اختلاس می­کند اين يک حرام بيّني است. يک وقت به محکمه قضاء ميرود و از راه رشاء و ارتشاء مالي را ميگيرد، اين مال حرام را گرفته است اما از سنخ اختلاس نيست، او با جعل شريعت، حرامي را حلال کرده است، لذا آنکه به محکمه قضاء ميرود و از راه رشوه، رشاء و ارتشاء مالي را غصب ميکند، جُرم او بيش از کسي است که سرقت ميکند. سرقت يک گناه است و سارق نميگويد که من اين را به حکم شريعت گرفتم. شريعت نميسازد دين نميسازد قانون نميسازد، اين يک گناه بيّن الغي است. اما کسي که از محکمه قضاء اختلاس ميکند او دو تا گناه کرده است يکي اينکه مال حرامي خورده و يکي اينکه شريعتتراشي کرده است. همانطوري که اگر کسي به محکمه باطل برود مال حرامي را بگيرد دو تا گناه است: هم مأخوذ حرام است چون مال او نيست، هم أخذ حرام است چون به حکم غير شرعي گرفته است؛ لذا يک وقتي انسان يک معصيتي را انجام ميدهد، يک وقت است که ميگويد اين حلال است – معاذالله - اين تشريع است، يک  معصيت خارجي هيچ وقت کسي را گرفتار ارتداد نميکند اما وقتي تشريع کرد و گفت اين حلال است بدعتي آورده و حلالي را حرام کرده و حرامي را حلال کرده، مطلبي ديگر است.

لذا رواياتي که خوانده شد بخشي از آنها صبغه فقهي داشت بخشي از آنها هم گذشته از صبغه فقهي، صبغه کلامي دارد که آن بيانات نوراني ائمه(عليهم السلام) را را ما امروز قرائت يا تلاوت ميکنيم. در وسائل جلد بيست و هفتم صفحه 18 به بعد اين روايات است که قبلاً بخشي از اين روايات خوانده شد. غالب روايات اين باب را مشايخ ثلاث نقل کردند. سه روايتي که قبلاً خوانديم آنها را هم مرحوم کليني نقل کرد هم مرحوم صدوق نقل کرد هم مرحوم شيخ طوسي. بعضي از اين روايات هم منقول اين سه بزرگوار است بعضي را فقط مرحوم کليني(رضوان الله عليه) نقل کردند.

روايت چهارم اين باب که مرحوم کليني «عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ (وَ غَيْرِهِ) عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ». درست است که سهل يک مشکلي دارد، اما «و الامر في السهل سهل» چون همين را يک راوي ديگري به طريق ديگري نقل کرده است؛ لذا مرحوم کليني ميگويد که اين از «عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ (وَ غَيْرِهِ) عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ وَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى» اينطور نيست که از سهل از محمد بن يحيي نقل کرده باشد؛ يعني دو تا طريق است. «وَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى جَمِيعاً عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ أَبِي إِسْحَاقَ السَّبِيعِيِّ عَمَّنْ حَدَّثَهُ مِمَّنْ يُوثَقُ بِهِ» گرچه نام آن را نبرده ولي مورد وثوق است. گرچه نام او را نبرد و فرمود: «عَمَّنْ حَدَّثَهُ» اما «مِمَّنْ يُوثَقُ بِهِ» است. «قَالَ: قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع إِنَّ النَّاسَ آلُوا» يک رجوع دنيايي است که انسان به محکمه مراجعه ميکند. يک تعيين مآل است آل يعني رَجَعَ[3]، مآل يعني مرجع. انسان به سراغ عقيده و عمل ميرود ولاغير. اگر بپرسند اين مرده را کجا ميبرند؟ به وطنش. وطنش را خودش ساخته است.

خدا غريق رحمت کند سيدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبايي را! ايشان ميفرمودند که عصر پنجشنبهاي بود - خيلي از جاها رسم است که بالاخره عصر پنجشنبه ميروند به زيارت قبور - عدهاي از علما نجف عازم زيارت وادي السلام بودند. مستحضريد که وادي السلام در تمام جهان اسلام نمونه است و دومي ندارد؛ يعني کسي که وارد سرزمين نجف ميشود اگر فاصله بگيرد ميبيند که پيشاپيش، قبر مطهر حضرت امير است و پشت سرش همه اين قبوري که در وادي السلام هستند، چون وادي السلام پشت حرم مطهر حضرت امير است. انسان وقتي از دور نگاه ميکند ميگويد پيشاپيش، حضرت خوابيده و پشت سرش همه اين مؤمناني که در قبرستان وادي الاسلام آرميدهاند.

اينها عصر پنجشنبه بود خواستند به زيارت قبور بروند. مرحوم علامه ميفرمود به اينکه ديدند مرحوم آقاي قاضي(رضوان الله تعالي عليه) يا يکي از عرفاي مثل ايشان، از زيارت قبور وادي برگشته و دارد ميآيد. اينها ميدانستند که اين شخص عارف بطور عادي نميرود و بطور عادي برنميگردد. وقتي که ديدند از دور دارد ميآيد ايستادند تا ايشان تشريف آوردند و سلام عرض کردند و بعد فرمودند که کجا تشريف داشتيد؟ ميدانستند از وادي آمده. فرمود به زيارت قبور رفته بودم. فرمودند چه ديديد؟  ميدانستند که او به طور عادي نميرود که يک فاتحهاي بخواند و برگردد. چه ديديد؟ در مقابر عمومي شهرهای بزرگ، جاهايي که قبرستانهاي عمومي دارد مثل بهشت زهراي تهران، هميشه چند تا قبر آماده دارند. در وادي هم چون مرتّب آنجا مردهها را ميآورند قبرستان آماده است. گذشته از اينکه آنجا يک سرزمين شنزاري است قبرهاي کهن و کهنه و ساليان مانده هم هست که ريزش دارند. هم قبرهاي جديد و آماده است هم قبرهاي فرسوده کهنه که ريزش کرده است.

اين عارف بزرگوار حالا يا مرحوم قاضي(رضوان الله عليه) بود يا بزرگوار ديگر، فرمود به اينکه ما فاتحه خوانديم و همينطور گشت ميزديم، من خيلي اين قبرها را بررسي کردم، در آن مار و عقرب، هيچ چيزي نديدم، از اين قبرها سؤال کردم - رو کرد به همين آقايان - اين علما به ما ميگويند آنجا مار هست عقرب هست خطر هست، من در تمام اين قبرهايي که بررسي کردم هيچ کجا مار و عقرب نديدم. اين قبرها در جواب به من گفتند که ما نداريم، هر کس ميآيد با خودش ميآورد!

اين را نساخت، اين را حقيقتاً سؤال کرد، حقيقتاً جواب شنيد که ما نداريم، ما اينجا مار و عقربي نداريم هر کس ميآيد با خودش ميآورد. در اين روايت که دارد آل، آل يعني رَجَعَ، خودش يک وطني ميسازد که ميشود مآل و به آن طرف ميرود. حالا به حسب ظاهر ميبرند در قبرستانهاي عمومي ولي هر کس را در خانه خودش که خودش ساخت ميبرند.

فرمود مردم يا مآلشان حق است يا مآلشان باطل. «قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع إِنَّ النَّاسَ آلُوا» يعني رجَعوا يعني مآل ساختند «بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ صلي الله عليه و آله وسلم إِلَى ثَلَاثَةٍ آلُوا إِلَى عَالِمٍ عَلَى هُدًى مِنَ اللَّهِ قَدْ أَغْنَاهُ اللَّهُ بِمَا عَلِمَ عَنْ غَيْرِهِ» مثل خود اهل بيت(عليهم السلام) که اينها فقط مکتب وحي را ديدند از مکتب غير وحي بينياز بودند. بعضيها به اينها مراجعه کردند که اينها عالم الهي بودند علمشان حق بود مصون بود و به علمشان هم عمل ميکردند. «عَالِمٍ عَلَى هُدًى مِنَ اللَّهِ قَدْ أَغْنَاهُ اللَّهُ بِمَا عَلِمَ عَنْ غَيْرِهِ»، يک؛ «وَ جَاهِلٍ» يعني بعد از رحلت رسول به جاهل مراجعه کردند که «مُدَّعٍ لِلْعِلْمِ» که کم نبودند. «لَا عِلْمَ لَهُ مُعْجَبٍ بِمَا عِنْدَهُ» دو تا مشکل داشت: يکي اينکه عالم نبود، يکي اينکه مدعي بود و اعجاب ميکرد و براي خودش شگفتانگيز بود. «قَدْ فَتَنَتْهُ الدُّنْيَا» دنيا او را فريب داد او هم با همين ابزار فريب، ديگران را فريب داد «وَ فَتَنَ غَيْرَهُ». سوم: «وَ مُتَعَلِّمٍ مِنْ عَالِمٍ عَلَى سَبِيلِ هُدًى مِنَ اللَّهِ وَ نَجَاةٍ» اين سه گروه هستند.

آن گروهي که بالاصاله عالماند اهل نجات هستند و خودشان صراط هستند. کسي براي اينها صراط معين نکرده است. در اين زيارتنامهها که به اينها عرض ميکنيم که شما صراط هستيد و مخصوصاً در زيارتنامه حضرت امير ميگوييم که شما ميزان الاعمال هستيد «السَّلَامُ عَلَي مِيزَانِ الْأَعْمَال‏»؛[4] الآن همه ما که مقلّد اينها هستيم و تابع اينها هستيم يک شريعتي داريم يعني احکام و حِکمي در آيات و روايات براي ما روشن است بنابراين موظفيم عمل بکنيم، اما برای اينها يک رساله پيشنوشته يا کتاب فقه پيشنوشته يا وحياي نبود، وحي از راه اينها منتشر شد. اينها رساله عمليه بودند اينها کتاب فقه بودند؛ يعني اينها صراط مستقيم بودند. اگر برای اينها مثل علماي ما، مثل خود ما طلبهها يک رسالهاي بود يک کتاب فقهي بود يک احکامي بود مشخص، که اينها برابر آن عمل ميکردند مثل ما بودند منتها يک قدري بالاتر، اما رساله از اينهاست؛ يعني سنت اينها سيره اينها قول اينها قيام اينها قعود اينها رساله عمليه است.

اينکه به حضرت عرض ميکنيم «اَلسَّلَامُ عَلَيْكَ حِينَ تَقُومُ»[5]؛ يعني چه؟ مثل اينکه ما بگوييم بر تکتک اين فتواهاي کتابهاي فقهي سلام، اگر چنين حرفي بزنيم حرف صحيحي است براي اينکه همه اينها از وحي گرفته شده است، اما به وجود مبارک حضرت حجت عرض ميکنيم وقتي مينشيني سلام، آن وقتي که بلند ميشوي سلام، چون فعل او حجت خداست، ما احکام را از جاي ديگر که نميگيريم، از همين جا ميگيريم. اينها طرزي هستند که صراطساز هستند راهساز هستند سبيلساز هستند، نه اينکه سبيلي و يک راهي يک کتاب فقهی قبلاً بود اينها برابر آن عمل ميکنند اين طوري نيست.

يک بيان نوراني از حضرت رسول درباره حضرت امير(سلام الله عليهما) آمده که اين بيان نوراني ظاهراً براي عمار هم آمده است. درباره عمار فرمود: «عَمَّارٌ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَمَّارٍ يَدُورُ مَعَهُ حَيْثُ دَار»[6] بسيار خوب، اما قبلش درباره حضرت امير هم آمده که «عَلِيٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَلِيٍّ يَدُورُ مَعَهُ حَيْثُمَا دَار»[7] آن وقت بين حضرت امير و عمار فرقي نيست؟ يا فرق در فهم يعني فهم! فهم کلام پيغمبر است. ظاهرش «يَدُورُ مَعَهُ حَيْثُمَا دَار» همين جمله است اما ضمير به چه کسي برميگردد؟ تمام فهم در تشخيص اين ضمير است. «عمار مع الحق يدور» ضمير «هو» به عمار برميگردد. «يدور» عمار مدار حق «حيثما دار الحق»

اما درباره حضرت امير ضمير به حق برميگردد «يدور الحق مدار علي حيثما دار علي»؛ لذا در روايت ديگر دارد که «اللَّهُمَّ أَدِرِ الْحَقَّ»[8] مدار علی. اين روايات هم «يفسر بعضه بعضا» هستند. اگر اينها يک رساله عمليه پيشنوشته داشته باشند يک کتاب فقهي پيشنوشته داشته باشند بله، با عمار فرقي ندارد. همه اينها موظف هستند که عملشان را برابر با آن کتاب فقهي انجام بدهند، اما فقه از همينهاست. اينکه در زيارت حضرت امير ميگوييم سلام بر تو اي ميزان الاعمال، نه اينکه قبلاً يک کتاب فقهي داريم، کتاب فقهي را الله بايد بگويد. از کدام راه ميگويد؟ به وسيله شما ميگويد که ﴿مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَي،[9] اينطور نيست که نظير علماي عادي باشند که برابر با فقه کار بکنند. طرزي تربيت شدهاند که کار اينها کار فقهي است؛ لذا اينها ميشوند صراط مستقيم، اما هيچ  فقيهي هيچ مرجعي صراط مستقيم نيست. مرجع برابر صراط مستقيم از پيش تعيين شده عمل ميکند، اما اينها کسانياند که صراط مستقيم از سنت اينها و سيره اينها در ميآيد.

حضرت فرمود ما همان قسم اول هستيم بقيه کساني هستند که حرفهاي ما را گوش ميدهند، اما کساني که حق را با باطل ضميمه کردند اينها بايد بدانند که  باطل با انضمام به حق، حق نميشود، يک؛ بلکه حق در اثر آلودگي به باطل، باطل ميشود، اين دو. باطل مستهلک نميشود، مهلک است. شما ببينيد اين ظرف آشي که درست ميکنند اين ديگ را که گذاشتند، گاهي ميبينيد يک مقدار خاکی مثقال خاکي از بالاي ديواري ميافتد در اين ديگ بزرگ، درست است که خوردن خاک حرام است، ولي مستهلک که شد حالا آن حرمتش را از دست ميدهد، ولي دست آشپز خوني شد و يک مقداري خون در اين ظرف آش ريخت اين مستهلک نميشود اين مهلک است. حرام اينطور است. حرام مستهلک نميشود مهلک است، مثل قطره خوني است که در ظرف آش بريزد. آنجا اگر يک مختصر خاکي افتاد، بله اين مستهلک ميشود و حرمت ندارد.

غرض اين است که حضرت در اينجا تعيين مآل کرده که به حسب ظاهر ممکن است همه را در يک قبرستان ببرند، اما قبر يا «رَوْضَةً مِنْ رِيَاضِ الْجَنَّة»[10] که خود شخص ساخت يا «حُفْرَةٌ مِنْ حُفَرِ النَّار»،[11] که خود شاخص ساخت، لذا آن عارف بزرگوار به علماي نجف گفت اين قبرها به من گفتند ما اينجا مار و عقرب نداريم هر کسي ميآيد با خودش ميآورد. اين خلاصه حرف ايشان بود.

در اينجا وجود مبارک حضرت امير فرمود به اينکه مردم در مآلسازي چند قسم هستند: يک عده هستند که نجات پيدا کردند، يک عده هستند که گرفتار فتنه دنيا شدند و ديگران را هم مفتون کردند. بعد در پايان ميفرمايد که آن «مُتَعَلِّمٍ مِنْ عَالِمٍ عَلَى سَبِيلِ هُدًى مِنَ اللَّهِ وَ نَجَاةٍ» است «ثُمَّ هَلَكَ مَنِ ادَّعَى وَ خَابَ مَنِ افْتَرَي»[12].

روايت پنجم اين باب که باز مرحوم کليني «عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ عَنْ جَمِيلٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام» نقل کرد اين است که فرمود: «سَمِعْتُهُ يَقُولُ يَغْدُو النَّاسُ عَلَى ثَلَاثِ أَصْنَافٍ» غدا يعني صبح کردم بامداد کردم[13]. مردم سه صنف هستند «عَالِمٍ وَ مُتَعَلِّمٍ وَ غُثَاءٍ» «فَنَحْنُ الْعُلَمَاءُ وَ شِيعَتُنَا الْمُتَعَلِّمُونَ وَ سَائِرُ النَّاسِ غُثَاءٌ»[14]

مستحضريد که علما را گفتند که وارث انبياء هستند «الْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ الْأَنْبِيَاء»[15] اين اگرچه جمله خبريه است ولي به داعي انشاء القاء شده است يعني «ايها العلماء» بکوشيد وارثان انبياء شويد. وگرنه جمله خبريه باشد که بالاخره درست درنميآيد. اين به حسب ظاهر مبتدا و خبر است جمله خبريه است، يک؛ به داعي انشاء القاء شده است، دو؛ يعني «ايها العلماء» بکوشيد وارثان انبياء بشويد.

مستحضريد ارث نظير تجارت نيست. در انواع و اقسام مکاسب در تجارت، مال بجاي مال مينشيند،حالا يا عين بجاي عين مينشيند ميشود بيع، يا منفعت بجاي عين مينشيند ميشود اجاره، يا انتفاع بجاي عين مينشيند ميشود عاريه. بالاخره مال بجاي مال مينشيند، ولي در ارث مالک بجاي مالک مينشيند، نه مال بجای مال. مال که منتقل نميشود. اين مالک علاقهاش از مِلک سلب شد وارث او بجاي او نشست، علقه برقرار کرد. مالک بجاي مالک مينشيند، نه ملک. ملک که نقل و انتقال نشد. اين مال در قبال مالی نيامد. اين مالکاناند که يکي پس از ديگري بجاي ديگری مينشينند. اگر امامي رحلت کرده است عالم بجاي امام مينشيند «الْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ الْأَنْبِيَاء»، نه اينکه علم امام به او رسيده است. اينکه تجارت ميشود. علم امام سرجايش محفوظ است. اين مقام مقام کمي نيست. منتها حالا وارثها گاهي وارث طبقه پنج و شش و هفت و هشت و امثال ذلکاند از بعضي از امور محروماند از بعضي از امور برخوردارند. بالاخره مالک بجاي مالک مينشيند يک يعني يک! و تا نميرد هم بجاي او نمينشيند، چون مرده بجاي مرده مينشيند، زنده که بجاي مرده نمينشيند. چگونهتا اين وارث نميرد، بجاي مورّث نمينشيند؟ براي اينکه مرده بجاي مرده مينشيند، زنده که بجاي مرده نمينشيند. مرگ او مرگ طبيعي است که به قبرستان ميبرند، مرگ اين مرگ ارادي است «مُوتُوا قَبْلَ‏ أَنْ تَمُوتُوا»[16] تا انسان به اين مرگ نرسد بجاي انبياء نمينشيند، چون مرده بايد بجاي مرده می­نشيند نه زنده بجاي مرده «مُوتُوا قَبْلَ‏ أَنْ تَمُوتُوا».

در جريان ارث ظاهري مرگ ظاهري معتبر است در جريان ارث معنوي مرگ ارادي معتبر است که «مُوتُوا قَبْلَ‏ أَنْ تَمُوتُوا». شاگرداني هم بودند که پروراندند. خيلي از شاگردان اهل بيت(عليهم السلام) همينطور بودند، اينطور نبود که کار محالي باشد.

در اينجا حضرت فرمود: «فَنَحْنُ الْعُلَمَاءُ وَ شِيعَتُنَا الْمُتَعَلِّمُونَ وَ سَائِرُ النَّاسِ غُثَاءٌ».

روايت ششم اين باب که مرحوم کليني از «الْحُسَيْنِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْوَشَّاءِ عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سُلَيْمَانَ» نقل کرد اين است که ميگويد «سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ» از امام باقر «سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ وَ عِنْدَهُ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الْبَصْرَةِ» اين مرد بصري در حضور امام يک سخني را از حسن بصري نقل کرد. «وَ هُوَ يَقُولُ إِنَّ الْحَسَنَ الْبَصْرِيَ‏ يَزْعُمُ أَنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ الْعِلْمَ تُؤْذِي رِيحُ بُطُونِهِمْ أَهْلَ النَّارِ». آنهايي که عالماند درس خواندند ولي به حق حرف نميزنند. اين بيان نوراني پيغمبر خيلي بيان بلندي است که «السَّاکِتُ عَنِ الْحَقِّ شَيْطانٌ أَخْرَسٌ»[17] کلمات حضرت مثل قانون اساسي است برخلاف خطبههاي نوراني حضرت امير که سخنراني است. کلمات پيغمبرجملات کوتاه کوتاه مثل قانون اساسي است که «السَّاکِتُ عَنِ الْحَقِّ شَيْطانٌ أَخْرَسٌ».

اين شخص بصري در حضور حضرت عرض کرد که حسن بصري «يَزْعُمُ أَنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ الْعِلْمَ تُؤْذِي رِيحُ بُطُونِهِمْ أَهْلَ النَّارِ فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ»- علهيما السلام نه عليه السلام- «فَهَلَكَ إِذاً مُؤْمِنُ آلِ فِرْعَوْنَ» گاهي آدم نميتواند حرف بزند. اين آل فرعون که ﴿يَكْتُمُ إيمانَه‏﴾[18] که در قرآن دارد پس چه بود؟ «فَهَلَكَ إِذاً مُؤْمِنُ آلِ فِرْعَوْنَ» در خيلي از موارد همينطور است که آدم نميتواند بگويد «مَا زَالَ الْعِلْمُ مَكْتُوماً مُنْذُ بَعَثَ اللَّهُ نُوحاً» از ديرزمان اينطور بود. آن وقت «فَلْيَذْهَبِ الْحَسَنُ يَمِيناً وَ شِمَالًا». بالاخره گاهي انسان موظف است که بگويد، گاهي هم انسان مأمور است موظف است خود ائمه فرمودند که نگو. حساب و کتابي دارد. گاهي گفتن فتنه ميشود. گاهي نگفتن بد است. گفتن حسابي دارد نگفتن حسابي دارد. بله، کسي عالماً عامداً از او بَربيايد چيزي نگويد، بله، اما گاهي خود گفتن فتنه دارد. فرمود «فَلْيَذْهَبِ الْحَسَنُ يَمِيناً وَ شِمَالًا» حسن بصري دست راست بخواهد برود دست چپ بخواهد برود حرف همينجاست «فَوَ اللَّهِ مَا يُوجَدُ الْعِلْمُ إِلَّا هَاهُنَا»[19].

مرحوم کليني يک روايت ديگري هم دارد که حضرت به دو نفر از اصحاب فرمود که «شَرِّقَا وَ غَرِّبَا»، مشرق عالم برويد مغرب عالم برويد حرف همينجاست «شَرِّقَا وَ غَرِّبَا فَلَا تَجِدَانِ عِلْماً صَحِيحاً إِلَّا شَيْئاً خَرَجَ‏ مِنْ‏ عِنْدِنَا أَهْلَ الْبَيْتِ»[20]. بعضي از روايات است که واقعاً آدم را به اشک وادار ميکند که چقدر اينها بزرگ هستند! الآن همه ما مسئله حقوق حيوانات را شنيديم، غرب و شرق براي حيوانات حقوقي ذکر می­کنند درست است، اما آنطوري که اينها حيوان را شناختند حق را شناختند احدي نشناخت. هم در بيانات نوراني حضرت امام صادق است هم در بيانات نوراني حضرت امير. ببينيد اين چيزها اصلاً به فکر ما نميآيد آنچه که به فکر اينها ميآيد. درباره حقوق حيوانات، حمار يعني حمار! امام ششم فرمود وقتي سوار حمار شديد بالاخره يک حقي دارد شش تا حق را آنجا ذکر ميکند. مقام اينها اينجاها معلوم ميشود.

فرمود شش تا حق مرکوب بر راکب دارد. خيلي از اين حقوق ششگانه را ديگران هم گفتند و فهميدند مثلاً دو نفر باهم سوار حمار نشويد. بار سنگين نکنيد. اين چيزها را می­فهمند. حضرت فرمود وقتي سوار شديد از کنار نهري ميگذريد به سرعت نگذريد شايد اين حيوان تشنه باشد. اين را هم می­فهمند. اگر به جايي رسيديد که علفهاي فراواني دارد به سرعت نگذريد شايد اين حيوان گرسنه باشد. اينها را ميفهمند. فرمود حقوقش است بر شما. فرمود يک وقت است که او کندروي کرده بيش از مقداري که بايد استراحت بدهيد استراحت کرده، خواستي بزني بزن، اما اين تازيانهاي که دست توست را به صورتش نزن. به صورت حيوان نزن. اين را شما کجا ميبينيد؟ اين براي حمار آبرو قائل است. اين حاضر است که يک مسلماني در يک کشور اسلامي حيثيتش برود؟ فرمود بزن اما به پهلويش بزن. اين را هم امام علي گفته هم امام صادق. اينها ساجد هستند اينها موجود خدايند اينها خدا را عبادت ميکنند آبرويش را نبر[21]. اين را شما شنيدي اصلاً؟ اينها که حاميان حقوق حيوانات هستند، شنيده­اند!.

لذا در يک روايت ديگري، نه در اين روايت، وجود مبارک امام صادق به دو نفر از اصحاب فرمود «شَرِّقَا وَ غَرِّبَا»، مشرق عالم برويد مغرب عالم برويد حرف نهايي اينجاست، آنها حداکثر يک چيزهايي - اوهام ظاهري - دارند. آدم اين قدر بزرگ! از همين امام صادق(سلام الله عليه) سؤال کردند که بعد از شما چه کسی امام است؟ فرمود: «مَنْ لَا يَلْهُو وَ لَا يَلْعَب‏»عرض کردند امام هفتم کيست؟ آن روزها تصريح کردن ممکن نبود، چون عصر غيبت بعد از امام صادق شروع ميشود اينها يا زندان بودند يا حبس خانگی. به حضرت عرض کردند که امام هفتم بعد از شما کيست؟ فرمود: «مَنْ لَا يَلْهُو وَ لَا يَلْعَب‏»، آنکه در زندگياش بازيگري نيست با کسي بازي نميکند. اين معلوم نبود که کيست! امام کاظم يک بچه کوچکي بود. براي پرورش اينها يک برّه کوچکي هم به ايشان دادند که در منزل با همين برّه بازي بکنند. امام صادق(سلام الله عليه) اين جمله را فرمود، طولي نکشيد، امام کاظم که يک بچه بود و داشت با همين برّه بازي ميکرد وارد حياط شد همه آنهايي که شنيدند ديدند همين بچه به اين برّه ميگويد که «اسْجُدِي لِرَبِّك»‏ آن وقت فوراً امام صادق اين کودک را در بغل گرفت فرمود: «بِأَبِي وَ أُمِّي مَنْ لَا يَلْهُو وَ لَا يَلْعَب‏»[22]، يعني امام هفتم اين است. پدر فداي آن بچهاي بشود که اهل بازي نيست. کسي را هم بازي نميدهد «بِأَبِي وَ أُمِّي مَنْ لَا يَلْهُو وَ لَا يَلْعَب‏». اينها اين هستند.

اينکه فرمود ما عالم هستيم و علما بجاي ما مينشينند وارث ما هستند يک چنين چيزي است. اميدواريم همه شما بزرگوراني که در نظام اسلامي به شما اميد بستهاند به برکت خونهاي پاک شهداء، وارثان انبياء و اهل بيت باشيد، إنشاءالله.

«و الحمد لله رب العالمين»

 

[1] . ر.ک: الكافي، ج1، ص67.

[2] . ر.ک: سوره نساء، آيات 58 و 105.

[3] . معجم مقائيس اللغة، ج1، ص158.

[4]. بحار الأنوار، ج‏97، ص330.

[5] . المزار الکبير(لابن المشهدی)، ص569.

[6]. علل الشرائع، ص223.

[7]. الفصول المختاره، ص135.

[8]. الطرائف في معرفة مذاهب الطوائف، ج‏1، ص102.

[9]. سوره نجم, آيات3 و 4.

[10]. الكافي، ج3، ص242.

[11]. الكافي، ج3، ص242.

[12]. وسائل الشيعه، ج27، ص18.

[13]. معجم مقائيس اللغة، ج4، ص415.

[14]. وسائل الشيعه، ج27، ص18.

[15]. الكافي، ج‏1، ص32.

[16]. الوافي، ج۴، ص۴۱۱؛ بحار الانوار، ج69, ص59.

[17]. فقه السنّة, ج2, ص611.

[18]. سوره غافر، آيه28.

[19] . وسائل الشيعه، ج27، ص18و19.

[20] . الكافي، ج‏1، ص399.

[21] . المحاسن، ج2، ص633.

[22]  . الکافي، ج1، ص311.

​​​​​​​


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق