07 08 2016 431694 شناسه:

بسم اللّه الرحمن الرحيم

 

مقدمه

علمي كه در پيرامون قرآن بحث مينمايد و موضوعش قرآن و محمول آن عوارض و اوصاف ذاتي قرآن است، تفسير ناميده ميشود و در علوم برهاني چارهاي جز موضوع حقيقي نيست تا محمولات پراكنده در اثر عروض ذاتي آنها نسبت به آن موضوع حقيقي هماهنگ شوند و مجموعهٴ آن مسائل علم واحد را تشكيل دهند؛ ولي در علوم اعتباري، وحدت اعتباري موضوع نيز كافي است.

چون وحدت اعتباري اهداف علم، به وحدت اعتباري مسائل آن علم استناد دارد و هماهنگي مسائل و انجام محمولات آنها در پرتو ارتباط به موضوع آنها حاصل ميشود، بنابراين هرگونه تمايز اعتباري براي علوم نسبت به يكديگر پديد آيد، مولود تمايز حقيقي موضوعات آنها خواهد بود؛ نه به تمايز اهداف و نه به تمايز مسائل؛ زيرا همهٴ آنها در اثر ارتباط به موضوع يافت ميشوند و تمايز آنها نيز محصول تمايز موضوعات خواهد بود؛ بنابراين تمايز اعتباري مجموعهٴ مسائل علم تفسير از مجموعههاي علوم ديگر به تمايز قرآن از موضوعات ديگر است.

فصل اوّل.

 قرآن، مُفسِّر جهان هستي

جهان هستي به دو بخش طبيعت و ماوراي طبيعت تقسيم ميشود. حجاب طبيعي كه مانع شناخت منطقهٴ طبيعت است، حجاب ظلماني است و نقاب ماوراي طبيعت كه مانع معرفت قلمرو آن است، حجاب نوراني ميباشد. قرآن كريم كه مفسّر جهان هستي است، هم پردهٴ ظلماني را از رخ طبيعت بر ميدارد و شناخت آن را آسان مينمايد و هم حجاب نوري را از چهرهٴ ماوراي طبيعت كنار ميزند و معرفت آن را ميسور ميسازد: ﴿...و نزّلنا عليك الكتاب تبياناً لكل شيء و هديً و رحمةً و بشري للمسلمين﴾.[1]

به تعبير ديگر، ميتوان گفت كه قرآن پردهٴ پندار را از چهرهٴ جان آدمي بر ميدارد و او را از جهانِ روشن كه سراسر آيات خداوند سبحان است، آگاه مينمايد؛ وگرنه حجابي در رخ هستي نيست؛ چون چيزي در قلمرو وجود يافت نميشود كه ذاتاً نشانهٴ آن ذات بينشان نباشد و هرگز آيت و نشان بودن با احتجاب سازگار نيست.

بنابراين، اگر پردهاي است بر روي دلِ پندار مداراني است كه تحت سلطهٴ وَهْم، جهان را مينگرند و تأثير قرآن در تبيين هستي، همانا برطرف نمودن نقاب وَهْم از چهرهٴ جان متوهّمان است و اگر انسان متصلّب در پندارهاي باطل، عمداً در پردهٴ وَهْم پنهان شد و در معرض رفع نقاب قرار نگرفت، هرگز از شناخت صحيح جهان هستي بهره نميبرد.

زيرا محجوب را نصيبي از ديدار نيست؛ ﴿و قالوا قلوبنا في أكنّة ممّا تدعونا إليه و في اذاننا وقرٌ و من بيننا و بينك حجاب فاعْمل إننا عاملون﴾.[2] و هرگونه سخن از محجوب شنيده شود، گفتاري پيچيده از پندارهاي باطل است و هرگونه تفسير صحيحي در زمينههاي متنوّع هستي شناسي ارائه شود، وي از مشاهدهٴ آن محروم است؛ زيرا شرط ضروري شناخت، رفع حجاب ميباشد: ﴿و لا يأتونك بمثلٍ إلاّ جئناك بالحقّ و أحسن تفسيراً﴾.[3]

بنابراين، قرآن شناسي، يعني مُفسِّر هستي را شناختن و روش تفسير صحيح از جهان را آشنا شدن و بحث دربارهٴ آنكه آيا قرآن همهٴ مسائل جهان هستي را در بر دارد و تفسير ميكند يا خصوص مسائل ديني را، اعم از حكمت نظري و حكمت عملي، بعداً روشن خواهد شد؛ ولي مسائل آن تنها در قضاياي خارجي و شخصي خلاصه نميشود؛ بلكه برخي از مسائل او به نحو قضاياي حقيقيه است، همانند مسئلهٴ علت و معلول و نظاير آن كه از لحاظ قرآن كريم پذيرفته شده است و در تفسير نظام جهان هستي، بر اساس آن قضايا مسائل را مطرح مينمايد؛ همانند مسائل الهيات فلسفه و عرفان نظري كه به نحو قضاياي حقيقيهاند.

صرف آنكه مصداق اينگونه از مباحث تنها در خارج موجود است، قضيه را از حقيقيّه بودن بيرون نميآورد؛ چنانكه صرف منحصر بودن مصداق موضوع آن مسائل در فرد، موضوع را كه يك عنوان عام است از كلي بودن خارج نميكند.

آري، برخي از مسائل آن از قبيل قضاياي شخصيهاند؛ مانند معجزه بودن آن و همچنين بحث در پيرامون اشخاص معيّن، همانند انبياء(عليهمالسلام) ولي در پايان بحثها اشاره به سنّت لا يتغير الهي دارد كه سخن دربارهٴ ثبات سنن الهي و صيانت آنها از هرگونه تحوّل و تبدّل به نحو قضاياي حقيقيهاند.

 

فصل دوم.

 اسماء حسناي قرآن

قبل از بحث پيرامون تفسير، شناخت موضوع آن كه قرآن است، لازم ميباشد. قرآن از آن جهت كه تجلّي خداوندي[4] است بيهمتا و داراي اسماي حسنا، خود نيز كلامي است بيمانند و داراي اسماي حسنا همانند قرآن، فرقان، كلام اللّه، كتاب اللّه و... و اين اوصاف برجسته، مرادف هم نيستند؛ بلكه هر كدام كمالي از كمالهاي آن وحي الهي را بيان ميكند؛ چنانكه مرحوم صدرالمتألهين بعد از شمارش برخي از القاب و نعوت آن ميگويد: «و لا شك أنّ كثرة الأسامى و الأوصاف تدلُّ علي عِظَم شأن المسمّي و الموصوف و اللّه أعلم بجلالة شأن كلامه و كتابه»[5] و همچنين صاحب فتوحات ميگويد: «... و لكلِ اسمٍ و نعتٍ من هذه الأسماء معنيً ليس للآخر»[6] و منشأ پيدايش تفسيرهاي گوناگون، همانا نعوت متنوع قرآن كريم است كه هر تفسيري به نوبهٴ خود شرح نامي از اسامي حسناي آن است؛ همانند پيدايش رشتههاي متعدد پزشكي كه ناشي از شئون متنوع بدن انسان است.

هيچ تفسيري جامع همهٴ كمالات قرآن نخواهد بود؛ مگر تفسير انسان كامل كه خود كونِ جامع و قرآنِ ممثّل ميباشد؛ ﴿...و أنزلنا إليك الذكر لتبيّن للناس ما نزّل إليهم...﴾[7] و اين برجستگي خاص، نه تنها به اين است كه انسان كامل به همهٴ مراتب قرآن آگاه است و ديگران به بعضي از مراحل آن، بلكه در همان مراتب كه ديگران هم آگاهند، بازْ انسان كامل آگاهتر است و چون بين مراتب قرآنْ پيوند ناگسستني برقرار است، كسي كه از مراحل برتر مطّلع نيست، نميتواند مراتب مادون را طوري تبيين كند كه با درجات عالي آن هماهنگ باشد.

آري، اگر قرآن مجموعهٴ علوم بود و علم واحدي كه داراي وحدت اطلاقي وسِعِي باشدْ نبود، همانند دائرة المعارف مصطلح كه تنها وحدت اعتباري محض باعث گردهمايي آنها در يك ديوان وسيع ميباشد، ميتوان تفسيرهاي ديگران را تفسير كامل در رشتهٴ خود دانست و چون بعضي از اين اسماي حُسنا بر اسماي ديگر مُهَيْمن است، تا كسي به آن اسماي مُهيمن راه نيابد، توان تفسير صحيح نسبت به اسماي ديگر را ندارد.

هركدام از آن نعوت قرآني، مقامي از مقامات انسان سالك است در قوس صعود و اگر آن اوصافْ به طور «حال» براي كسي حاصل شودْ نه «مقام»، توان تفسير همان مرتبهٴ مخصوص را هم ندارد؛ چنانكه هركدام از آن اسماي حُسنا مقامي از مقامات فرشتگان حامل وحي است در قوس نزول.

زيرا قرآن از مبدأ نزول تا آخرين مرحلهٴ نزولي آن به دست سفراي الهي كه هر يك معصوم و كريماندْ ميرسد و همهٴ آنان با اصل حاكم بر عالَم فرشتگان كه: ﴿و ما منّا إلاّ له مقام معلوم﴾، رسالت ويژهٴ خود را انجام ميدهند و هيچكدام احاطهٴ بر معارف قرآن ندارند؛ مگر آن مَلَك مهيمن بر ملائكهٴ ديگر كه احاطهٴ او نسبت به فرشتگان ديگر خواهد بود؛ يعني احاطه او نسبي استْ نه نَفْسي؛ زيرا برخي از مقامهاي قرآن بر او هم پوشيده است.

 

فصل سوم .

امتياز قرآن از فرقان و تمايز كلام از كتاب

گرچه قرآن داراي نعوت كمالي فراوان است و شناخت آنها به عنوان مبادي تصوريّهٴ علم تفسير سودمند است، ولي در بين آنها اسامي ياد شده، بيش از القاب ديگر ْمحور بحث قرار دارند؛ چون معارف الهي از باب ظهور وحدت در كثرت، تنزّل يافتهاند؛ لذا مرحلهٴ بساط و اجمال آنها قبل از مرحلهٴ تركّب و تفصيل آنهاست و مراد از اين قبليّت، همان تقدّم ذاتي عقل بسيط بر عقل تفصيلي است و همانند تقدّم ملكهٴ اجتهاد مطلق كه يك وصف نوري و بسيط است، بر علوم حصولي تفصيلي كه يك سلسله معقولات ذهني و مفاهيم اعتباري استْ ميباشد و اين تنظير فقط از لحاظ اجمال و تفصيل است؛ نه حقيقت و اعتبار؛ زيرا قرآنْ قبل از تلبّس به لباس اعتبار، داراي كثرت حقيقي خواهد بود.

قرآن، جامع مراحل فرقان

وحي الهي را به لحاظ مقام تجرّد تام و بساطت عقلي او قرآن مينامند و به لحاظ مقام تجرّد مَشُوب و تركّب مثالي او فرقان ميگويند و تقدم ذاتي مقام بساطت بر مقام تركّب ايجاب ميكند كه مقام قرآنْ جامع همهٴ مراحل فرقان باشد؛ لذا، صاحب فتوحات بعد از بيان اسماي متفاوت و نعوت متنوع قرآن چنين ميگويد: «...و لمّا كان جامعاً لهذه الحقائق و أمثالها اسْتحقّ اسم القرآن»[8] و مرحوم صدرالمتألهين چنين ميگويد: «...إنّ هذا المُنزَل من الكلام علي نبيّنا(صلي الله عليه و آله و سلم) قرآنٌ و فرقانٌ جميعاً و سائر الكتب السماوية فرقان فقط و الفرق بين المعنيين كالفرق بين العقل البسيط والعقل التفصيلى النفسانى فالمُنزل بما هو كلام الحق نور».[9]

شايد همين فرق بين بساطت و تركّب قرآن و فرقان را با اندك تأمّل در كلام قرآن مُمثَّل كه سخنان او همانند قرآنْ نور است؛ يعني حضرت امام صادق(عليهالسلام) استفاده نمود: «...سألت أبا عبداللّه(عليهالسلام) عن القرآن و الفرقان، أهما شيئان أو شىء واحد؟ فقال(عليهالسلام): «القرآن جملة الكتاب و الفرقان المحكم الواجب العمل به»[10]؛ زيرا حديث معصوم(عليهالسلام) همانند قرآنْ ظاهري دارد و باطني و شايد مراد از «القرآن جملة الكتاب»، ناظر به مقام اجمال و بساطت و وجود جمعي او باشد و اگر كلامي داراي وحدت جمعي و اطلاق سِعِي نبود، قرآن ناميده نميشود؛ چنانكه صاحب فتوحات نقل ميكند: «...وكل كلام لا يكون له هذا العموم فليس بقرآن».[11]

فرق مفسر قرآن با مفسر فرقان

با بيان گذشته، روشن ميشود كه اگر كسي در قوس صعود به مقام فرق رسيد، نه به مقام جمع، او مفسّر فرقان است؛ نه مفسّر قرآن؛ ولي اگر به مقام جمع نيز نائل آمد، همانطوري كه مفسّر فرقان است، مُفَسّر قرآن نيز خواهد بود؛ زيرا موضوع بحث او، هم از مقام جمع و هم از مقام فرق حكايت ميكند و احكام هر كدام از دو مقام را ميپذيرد؛ به اين شرط كه در خصوص مقام جمع و بساطتْ واقف نباشد؛ بلكه ظهور آن را در مقامهاي فرق و تركّب مشاهده كند؛ لذا صاحب فتوحات ميگويد: «...فَمَن وقف مع القرآن مِن حيث هو قرآن، كان ذا عين واحدة أحديّة الجمع و مَنْ وقف معه من حيث ما هو مجموع، كان فى حقّه فرقاناً فشاهَدَ الظهر و البطن و الحدّ و المُطّلَع....».[12]

اما امتياز كلام از كتاب، شبيه امتياز قرآن از فرقان است كه كلام موجودي است بسيط و از عالم امر و ثابت و دفعي الوجود؛ ولي كتاب موجودي است مركّب و از عالم خلق و متغيّر و تدريجي الوجود و مرحوم صدر المتألهين بعد از نقل امتياز مذكور از بعض اهل كشف[13] و تحقيق، چنين ميگويد: «...و لأحدٍ أن يقول إن الكلام و الكتاب أمر واحدٌ بالذات متغائر بالإعتبار...»؛ سپس ميگويد: «اگر الفاظ و كلمات را به فاعل نسبت داديم، كتاب خواهد بود».[14]

فرق مفسر کلام الله با مفسر کتاب الله

عمدهٴ بحث در اين است كه اگر انسان جنبهٴ ارتباط موجود به مبدأ فاعلي را كه همان ملكوت شيء است، مشاهده كند، او كلام خدا را ميشنود و مفسّر كلام خدا خواهد شد؛ ولي اگر فقط ارتباط داخلي موجود را مشاهده كند و پيوند قابلي آن را ببيند، او مستمع كلام خدا نخواهد بود و در نتيجه مفسر آن نميشود؛ بلكه فقط توان تفسير كتاب اللّه نصيب او ميشود؛ نه كلام اللّه.

آن تأثيري كه براي كلام است، براي كتاب نيست و اصلاً كلمه را از آن جهت كلمه گفتهاند كه از «كلم» به معناي جرح و اثر و نفوذ قابل توجه ميباشد. صاحب فتوحات ميگويد: «...فللكلمة أثرٌ فى نفس السامع لهذا سُميّت كلمةً فى اللسان العربى مشتقّة من الكلم و هو الجرح و هو أثرٌ فى الجسم المكلوم...»[15] و اولين كلامي كه در گوش ممكناتْ اثر گذاشت و آنها را از مقام علم به مقام عين متنزل كرد، همانا كلمهٴ «كُن» بود. شعراني در يواقيت[16] ميگويد: «أوّل كلام شَقَّ أسماع الممكنات كلمة «كُن»، فما ظَهَر العالم كلّه إلاّ عن صفة الكلام...».

چون سراسر جهان آفرينش كلمات خداوند سبحاناند و اولين چيزي كه در جهان تحقق يافتْ كلام بود، لذا در قرآن كريم همواره سمع بر علم و بر بصر مقدّم ياد ميشود: «سميع عليم،... سميع بصير»[17] و همانطوري كه كلمات خداوند نفاذ پذير نيست[18]، براي اولياي الهي در برابر هر كلمه، سماع است و اين سماعها نيز زوال ناپذير ميباشد و سخن صاحب فتوحات چنين است: «... و الوجود عندهم كلّه كلمات اللّه و كلماته لا تنفد و لهم فى مقابل هذه الكلمات أسماع لا تنفذ تَحْدُثُ لهم هذه الأسماع فى سرائرهم بحدوث الكلمات...».[19]

يکي نبودن ظرف انزال قرآن و فرقان

چون امتياز قرآن از فرقان، همان تمايز اجمال و تفصيل مراتب وجودي از يك ديگر است، لذا ممكن است ظرف انزال قرآن غير از ظرف تنزيل فرقان باشد و آنچه در شب قدر نازل شده است، مقام فرقان باشد؛ نه مقام قرآن و از مجموع آيات ﴿إنّا أنزلناه في ليلة مباركة إنّا كنّا منذرين ٭ فيها يفرق كل أمرٍ حكيم﴾[20] و آيات ﴿إنّا أنزلناه في ليلة القدر... ٭ تنزّل الملائكة و الروح فيها بإذن ربّهم من كل أمر﴾[21] استفاده ميشود كه ظرف نزول وحي، ظرفي است كه هرگونه امر مجملي در آن مفصّل ميشود و از بساطت و احكام به تركّب و تفصيل ظهور ميكند و هر امري با اندازهٴ مخصوص يافت ميشود .

زمان نزول فرقان

همچنين كثرت فرشتگان همراه روح و نيز كثرت اموري كه به سلامت نازل ميكنند، همه نشانهٴ آن است كه موطن نزول وحي از جهات فراواني ظرف كثرت و تفصيل ميباشد و اين موطن، مناسب «نزول» مقام فرقان است؛ نه مقام قرآن و از انضمام آيات ياد شده به آيهٴ ﴿شهر رمضان الذي اُنزل فيه القران...﴾[22] با قطع نظر از شواهد روايي و تاريخي، استفاده نمودن آنكه شب قدر در ماه مبارك رمضان استْ آسان نيست؛ زيرا از آيهٴ سورهٴ بقره بيش از اين استفاده نميشود كه قرآن در ماه مبارك رمضان نازل شده؛ نه فرقان و از آيات سورهٴ دُخان و سورهٴ قدر، بيش از اين استفاده نميشود كه فرقان در شب قدر نازل شده است؛ زيرا گرچه در آن دو سوره نام مقام فرقان برده نشد، ولي تناسب حكم و موضوع و محفوف بودن به چند شاهد ياد شده كه آن موطن ظرف كثرت و تفصيل و اندازهگيري همهٴ امور و تفريق هر امر بسيط و واحد و... است، دلالت ميكند كه آنچه در شب قدر نازل شده است، مقام فرقان وحي الهي است؛ نه مقام قرآني آن و به استناد شواهد روايي كه شب قدر در ماه مبارك است، ميتوان گفت: ماه مبارك، هم ظرف نزول مقام قرآن است و هم موطن نزول مقام فرقان؛ ليكن با امتياز اين دو موطن از يكديگر.

اگر شواهد روايي كه نيمه ماه شعبان را شب قدر ميداندْ توجيه شد، احتمالاً گفته ميشود كه ظرف نزول مقام فرقان، نيمهٴ شعبان است و ظرف نزول مقام قرآن، ماه مبارك رمضان ميباشد؛ لذا صاحب فتوحات مكيّه چنين ميفرمايد: «...ثم اعلم أنّ اللّه أنزل الكتاب فرقاناً فى ليلة القدر ليلة النصف من شعبان و أنزله قرآناً فى شهر رمضان... فمن نزوله إلي الأرض فى شهر شعبان يُتلي فرقاناً و من نزوله فى شهر رمضان يُتلي قرآناً فمنّا من يتلوه به فذلك القرآن و منّا من يتلوه بنفسه فذلك الفرقان... فإذا كنت عنده كنت عندك و إذا كنت عندك لم تكن عنده لأنّ كلّ شىء عنده بمقدار و هو ليس كذلك بل هو مع كل شىء و عند من يذكره بالذكر لا غير فإنّه جليس الذاكرين».[23]

از اين سخن، همانند ديگر بحثهاي ياد شده، استفاده ميشود كه تفسير قرآن بدون نيل به مقام قرآني او ميسور نيست؛ چنانكه تفسير فرقان هم بدون وصول به مقام فرقاني او ميسّر نميباشد و انساني كه به مقام قرآني نائل بود، گذشته از تفسير قرآن، توان تفسير فرقان را هم دارد؛ ولي كسي كه فقط به مقام فرقاني نائل آمد، قدرت تفسير قرآن را ندارد؛ زيرا فرقان نسبت به قرآن مقيّد است و قرآن نسبت به او مطلق ميباشد.

مبارک شدن شب قدر به سبب نزول برکت وحي و فرقان درآن

تذكرة: چون بركت شب قدر كه ظرف نزول كتاب خداوند سبحان است، در پرتو بركت مظروف اوست، قدر و اندازه و تفريق هر امر مجمل و بسيط در آن شب هم در پرتو فرقان مظروف اوست؛ يعني چون در آن شبْ بركت وحي نازل شد، آن شب «ليلة مباركة» شد و چون در آن شبْ فرقان نازل شد، آن شبْ ليلهاي شد كه در او هر امر محكم و بسيط تفرقه مييابد و براي هر امري اندازه فراهم ميشود.

شايد به همين منظور صاحب فتوحات فرموده است: «...و أنّه نزل فى ليلة مباركة و هى ليلة القدر فُعرِفَ بنزوله مقادير الأشياء و أوزانها و عرف بقدره منها»[24]؛ يعني چون در كتاب تكويني، هر چيزي با اندازهٴ معيّن آفريده شده است؛ ﴿إنّا كل شيء خلقناه بقدر﴾[25]، ﴿إنّ اللّه بالغ أمره قد جعل اللّه لكل شيء قدراً﴾.[26] «قَدْر» به فتح و سكون در آيهٴ دوم «قَدَر» به فتح قاف و دال در آيهٴ اول، همچنين در كتاب تدويني، يعني فرقان الهيْ اندازهٴ همهٴ امور تبيين شده است.

اطلاق قران بر خصوص وحي نازل بر خاتم انبيا

تبصره: در طيّ بحث روشن شد كه مقام جمعي قرآن از مقام تفصيلي فرقان بالاتر است؛ لذا اين عنوانْ جامعِ مراتب همهٴ كمالات، تنها بر وحي نازل بر خاتم انبياء(صلي الله عليه و آله و سلم) اطلاق شده است و بر ساير اقسام وحي كه بر انبياء پيشين(عليهمالسلام) نازل شده اطلاق نشده است اما عنوان كلام و كتاب و فرقان چون مقام جمعي قرآن را واجد نيستند، لذا بر وحي ساير انبياء(عليهمالسلام) هم اطلاق شدهاند.

نشانهٴ برجستگي وحي نازل بر حضرت ختمي مرتبت(صلي الله عليه و آله و سلم) نسبت به وحي نازل بر انبياء(عليهمالسلام) ديگر را، گذشته از ادلهٴ نبوّت خاصه، ميتوان از برخي آيات قرآن كريم استنباط كرد؛ مانند آيهٴ ﴿و أنزلنا إليك الكتاب بالحق مصدّقاً لما بين يديه من الكتب و مهيمناً عليه﴾[27]؛ يعني قرآن كريم، نه تنها معارف كتابهاي پيشين را تصديق مينمايد، بلكه بر آنها هيمنه و سلطه و اشراف دارد و تا از لحاظ درجهٴ وجودي حائز رتبهٴ برتر نسبت به كتابهاي گذشته نباشد،

شايستهٴ سلطه و نقض و ابرام و مانند آن نخواهد بود و آيهٴ ﴿و إذ قال عيسي ابن مريم يا بني إسرائيل إني رسول اللّه إليكم مصدّقاً لما بين يديّ من التوراة و مبشّراً برسول يأتي من بعدي اسمه أحمد﴾[28]؛ يعني پيامبر آينده نه تنها حقايق كتاب تورات را تصديق ميكند، بلكه چيزي ميآورد كه نه من آوردهام و نه انبياء(عليهمالسلام) گذشته؛ زيرا معناي بشارت، آن است كه وحي تازهاي و رهآورد بيسابقهاي ميرسد؛ و گرنه مژده معناي درستي نخواهد داشت.

پس، قرآن معارفي برتر را در بر دارد و برتر از فرقان موسي(عليهالسلام) همانا مقام جمعي قرآن خواهد بود؛ لذا مرحوم صدرالمتألهين فرمود كه وحي نازل بر پيامبر خاتم(صلي الله عليه و آله و سلم) هم قرآن است و هم فرقان؛ ولي كتابهاي آسماني ديگر فقط فرقاناند.[29]

 

فصل چهارم.

خداوند سبحان با غير پيامبران (عليهمالسلام) سخن ميگويد

شناخت سِعَهٴ وجودي كلام خداوند سبحان در تفسير آن، سهم بسزايي دارد و توضيح آن اين است كه آيا آخرين حلقه از حلقات وحي خدا مشاعر ادراكي پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) است و وقتي كه كلام خدا به آن حضرت رسيدْ منقطع ميشود؛ سپس آن حضرت پيام خداوند را به مردم ابلاغ ميكند يا وجود مبارك آن حضرت همانند فرشتگان، مجراي وحي و مسير تكلّم الهي است تا به انسانهاي ديگر هم برسد و آنچه به انسان عادي ميرسد، حلقهاي از حلقات نهايي كلام خدا و مهرهاي از سلسلهٴ وحي الهي به شمار ميرود.

بنا بر فرض اول، انسان عادي كلام خداوند را نميشنود؛ بلكه پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) كلام خدا را به مردم ابلاغ مينمايد و بنا بر فرض دوم، انسانهاي عادي كلام خداوند را ميشنوند؛ گرچه به واسطهٴ پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) باشد؛ همانطوري كه پيامبر كلام خداوند را به واسطهٴ فرشته وحي ميشنود؛ البته بين شنيدن آن حضرت از فرشتهٴ وحي و شنيدن انسان عادي از حضرت فرق عميقي است كه شايد بعداً به آن اشاره شود.

براي اثبات نظر دوم، اموري اعم از دليل يا تأييد بيان ميشود:

آيه انزال نور مبين به سوي مردم

اول. آيهٴ ﴿يا أيّها الناس قد جائكم برهان من ربّكم و أنزلنا إليكم نوراً مبيناً﴾[30]؛ظاهر آيه آن است كه كلام الهي كه نور مبين است، در امتداد تنزّل خود به سوي مردم نزول يافت و آنچه به دل و گوش آنها ميرسد، مرحلهٴ نهايي كلام خداوند است؛ گرچه به واسطهٴ پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) خواهد بود. صرف واسطه داشتن، كلام خداوند را منقطع نميكند؛ چنانكه فرشتگان نيز وسائط نزول كلام الهياند و در آيهٴ ﴿...و أنزلنا إليك الذكر لتبيّن للناس ما نزّل إليهم﴾[31] نزول كلام خداوند را، هم به سوي پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) دانست كه واسطهٴ ايصال وحي است و هم به سوي مردم كه گيرندگان كلام الهياند به واسطهٴ پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) و شايد نكتهٴ تفاوت در تعبير كه نسبت به پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) انزال گفته شد و نسبت به مردم تنزيل، ناظر به همان فرقي باشد كه بين اين دو كلمه از لحاظ دفعي و تدريجي بودن مطرح است.

آيه تکلم خداوند با بشر

دوم. آيهٴ ﴿و ما كان لبشرٍ أن يكلّمه اللّه إلاّ وحياً أو من وراءِ حجابٍ أو يُرسل رسولاً فيوحي بإذنه ما يشاء إنّه عليّ حكيمٌ﴾[32]؛ عنوان «بشر» در صدر آيه، مطلق است و شامل غير پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) ميشود و اقسام سهگانهٴ تكلّم الهي به نحو منفصلهٴ مانعة الخلو است كه جمع را شايد و قرينهٴ منفصل يا متصلي در بين نيست كه باعث تقييد عنوان «بشر» گردد و آن را مخصوص پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) قرار دهد؛ چنانكه عنوان تكليم نيز مطلق است و شامل كلام تسديدي و تشريعي خواهد شد و اختصاصي به كلام تشريعي ندارد كه مخصوص پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) باشد.

قسم اول از اقسام سهگانهٴ تكليم، همان كلام بدون واسطه است كه در آيهٴ محل بحث به عنوان «وحي» ياد شده است، و قسم دوم به واسطهٴ حجاب معنوي يا صوري است؛ همانند تكليم خداوند با موسي از حجاب درخت مثلاً و قسم سوم، به واسطهٴ فرستادن رسول است كه اين رسول نيز مطلق است و شامل رسول مَلِكي و رسول بشري خواهد شد و اختصاص به رسول مَلِكي ندارد؛ چنانكه مخصوص به تكليم تشريعي نيست تا بر فرض اختصاص رسول به رسول ملكي بر غير پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) نازل نشود.

پس، هم عنوان رسول مطلق است و هم رسالت آن رسول، اعم از تشريع و تسديد ميباشد. آنگاه اين رسول الهي به إذن خداوند هرچه را خداوند بخواهد، وحي مينمايد و متعلق آن محذوف است كه خود نشانهٴ ديگري بر تصميم گيرندهٴ آخرين حلقهٴ وحي است و هيچ دليلي بر اختصاص گيرندهٴ وحي «رسول» به پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) وجود ندارد و در نتيجه، هم پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و هم انسانهاي عادي به بركت وجودي پيامبر و وساطت آن حضرت كلام الهي را از راه ايجابي رسول خدا ميشنوند و تلقّي مينمايند.

لذا صاحب فتوحات مكيّه فرموده است: «وصَلٌ» و أما معرفة الخطاب الإلهى عند الإلقاء فهو قوله تعالي: ﴿و ما كان لبشر...﴾ فأمّا الوحى...، أما قوله تعالي: ﴿من وراء حجاب...﴾ و أما قوله تعالي: ﴿أو يرسل رسولاً﴾ فهو ما ينزل به الملك أو ما يجىء به الرسول البشرى إلينا إذا نقلا كلام اللّه خاصة مثل التالى قال تعالي ﴿فَأجِره حتّي يسمع كلام اللّه...﴾[33] كه مراد از رسول اعم از فرشته و پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) است؛ يعني همانطوري كه پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) كلام خداوند را توسط فرشته وحي ميشنود و تلقي ميكند، انسان عادي نيز توسط پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) كلام خداوند سبحان را ميشنود و تلقي مينمايد.

مرحوم صدرالمتألهين نيز موافق شيخ مشايخ عرفا، قِسم سوم كلام را مطلق دانسته، چنين فرمود: «و الثالث إشارة إلي أدني الكلام و هو النازل إلي أسماع الخلائق و آذان الأنام بواسطة الملائكة و الناس من الرسل...».[34]

سپس در امتياز تلقّي پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) توسط فرشته نسبت به تلقّي انسان عادي توسط پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) چنين فرمود: «...و إياك أن تظنّ أن تلقّي النبى(صلي الله عليه و آله و سلم) كلام اللّه بواسطة جبرئيل و سماعه منه كاسْتماعك من النبى(صلي الله عليه و آله و سلم) أو تقول أنّ النبى(صلي الله عليه و آله و سلم) كان مقلّداً لجبرئيل كالأُمّة للنبى(صلي الله عليه و آله و سلم) هيهات أين هذا من ذاك؟! هما نوعان متبائنان كامرّ و التقليد لا يكون علماً أصيلاً و لا سماعاً حقيقيّاً أبداً».[35]

و منظور از تباين در آنجا كه فرمودند: «هما نوعان متبائنان»، همان تفاوت فراواني است كه بين بعضي از درجات وجودي كلام خداوند يافت ميشود؛ وگرنه تباين مصطلح با تشكيك فيض و علم و كلام خداوند سبحان مناسب نخواهد بود و شايد بتوان همين معناي جامع قسم سوم را از تفسير قمي به نقل صافي استنباط نمود؛ زيرا در بيان قسم سوم چنين ميفرمايد: «...أو يرسل رسولاً فيوحى بإذنه ما يشاء؛ قال: وحى مشافهة يعنى إلي الناس».[36]

ولي نظر مرحوم استاد علامه طباطبايي همانند بعضي از مفسران ديگر، آن است كه قسم سوم مخصوص پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) است؛ زيرا مراد از رسول، همانا فرشتهٴ وحي است كه به اذن خداوند بر پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) نازل ميشود؛ نه رسول انساني كه به افراد عادي ابلاغ مينمايد؛ زيرا تبليغ پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) را وحي نميگويند؛ در حاليكه مستفاد از آيه دربارهٴ قسم سوم، آن است كه آن رسول به اذن خداوند وحي مينمايد: ... ﴿و أما قول بعضهم أن المراد بالرسول فى قوله: «أو يرسل رسولاً فيوحي بإذنه ما يشاء﴾ هو النبى يُبَلّغ الناس الوحى فلا يلائمه قوله ﴿يُوحي﴾ إذ لا يطلق الوحى علي تبليغ النبى».[37]

ليكن ميتوان با شواهد ياد شده استنباط نمود كه بر تبليغ پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) نيز ايحاء اطلاق ميشود؛ گرچه با قرينه باشد. گذشته از آنكه مراد از رسول بنا بر آنكه خصوص فرشته باشد، رسالت او در خصوص كلام تشريعي نيست تا فقط بر پيامبر نازل شود؛ ممكن است مَلَكْ كلام تسديدي را بر غير پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) نيز نازل نمايد؛ گرچه به وساطت بركت وجودي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) باشد و ديگر نميتوان گفت: بر ايفاي رسالت فرشته نسبت به كلام تأييدي خداوند دربارهٴ مؤمن، ايحاء اطلاق نميشود.

آيه اجازه دادن به پناهده براي شنيدن کلام الله

سوم. آيهٴ ﴿و إنْ أحد من المشركين اسْتجارك فأجره حتي يسمع كلام اللّه...﴾؛[38] منظور از كلام اللّه فقط معناي اسم مصدري نيست كه فعلاً مستمع، كلام رسول اللّه را استماع نمايد و آن كلام، چون پيام خداوند است، از اين جهت به آن كلام اللّه اطلاق شده باشد؛ بلكه آنچه از زبان پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) شنيده ميشود، به عنوان گذرگاه وحي و مسير كلام خداوند خواهد بود و آن مسموع، عين كلام خداوند است كه هم اكنون در مقام فعلْ توسط پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) تكليم مينمايد و اگر در سورهٴ «تكوير» همين كلام خداوند به عنوان قول فرشتهٴ كريم بيان شد: ﴿...إنّه لقول رسول كريم...﴾[39] ، براي آن است كه سخن رسول از آن جهت كه رسول استْ همانا سخن مُرسِل و فرستنده خواهد بود؛ لذا نفرمود: «انه لقول مَلك كريم»؛ بلكه فرمود: ﴿إنّه لقول رسولٍ كريم﴾ و اين استشهاد قبلاً از فتوحات نقل شد.

مصونيت کلام الهي از مبدأ تا گوش مردم

چهارم. آياتي است كه در تشريح مبادي وحي و مجاري كلام الهي، صيانت آن را از گزند نفوذ شيطان و وسوسه و هرگونه تحريف نادرست تا به سمع مردم برسدْ بيان مينمايد و توضيح آن اين است: قرآن كريم، مبدأ وحي را خداوندي ميداند كه عين علم و شهود است؛ لذا هيچگونه جهل و غفلت را به حرم امن الهي راه نيست: ﴿لا يعزبُ عنه مثقال ذرة﴾[40]؛ چنانكه هيچگونه فراموشي را فراسوي حق تعالي گذري نميباشد: ﴿و ما كان ربّك نسيّاً﴾[41] و مسير وحي را تا به پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) توسّط فرشتگان امين و معصوم، سالم از آسيب هر شيطان مارد ميداند: ﴿...إنّه لقول رسول كريم ٭ ذي قوةٍ عند ذي العرش مكين ٭ مطاع ثمّ أمين﴾[42]، ﴿... فى صحفٍ مكرّمة ٭ مرفوعة مطهّرة ٭ بأيدي سفرة ٭ كرامٍ بررة﴾.[43]

سپس گذرگاه وحي از پيامبر اكرم تا سمع مردم را توسط فرشتگان معصومي كه رصدبان كلام خداوندند محفوظ ميداند؛ چنانكه محدودهٴ وجود مبارك پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) را در مراحل سهگانه تلقّي و ضبط و ابلاغ معصوم ميشمارد: ﴿...نزل به الروح الأمين ٭ علي قلبك﴾[44]؛ ﴿...سنُقرئك فلا تنسي﴾[45]؛ ﴿...ما ينطق عن الهوي ٭ إن هو إلاّ وحي يوحي﴾.[46]

يعني كلام خداوند، همانطوري كه درست به پيامبر ميرسد، در حيطهٴ وجودي آن حضرت نيز درست قرار ميگيرد و هنگام ابلاغ نيز درست تأديه ميشود و مسير اين كلام الهي كه مجاري فراواني را پيموده است، از افق زبان پيامبر تا سمع مردم نيز همانند مجاري گذشته، معصوم از دخالت شيطان است: ﴿...عالم الغيب فلا يُظهر علي غيبه أحداً ٭ إلاّ مَن ارْتضي من رسول فإنّه يسلك من بين يديه و من خلفه رصداً ٭ ليعلم أن قد أبلغوا رسالات ربهم و أحاط بما لديه و أحصي كل شيء عدداً﴾؛[47] يعني همانطوري كه فرشتگان معصوم، رصد پشت سر پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) هستند كه كلام الهي درست به آن حضرت برسد، همچنين مراقب و رصد پيش روي او هستند كه كلام الهي درست از آن حضرت به سمع مردم برسد و رسالت الهي صحيحاً ابلاغ شود[48] و اين نشانهٴ آن است كه نقطهٴ پاياني كلام خداوند، سمع مردم است؛ نه سمع پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) و همانطوري كه فرشتهٴ وحي، مسير كلام خداست، پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) نيز مجراي آناست؛ نه مَخْتم آن.

تمام مجاري كلام خداوند از سه جهت معصوماند: اول آنچه قبل از آنهاست و دوم آنچه در حيطهٴ وجودي و نهان خود آنها است و سوم آنچه بين آنها و مجراي بعدي است: ﴿و ما نتنزّل إلاّ بأمر ربّك له ما بين أيدينا و ما خلفنا و ما بين ذلك و ما كان ربّك نسيّاً﴾[49]؛ يعني تنزّل ما فرشتگان فقط به امر پروردگار است. آنچه پيش روي ماست يعني بين ما و آينده، و آنچه پشت سر ماست، يعني بين ما و گذشته، و آنچه بين گذشته و آينده است، يعني ذات و صفت و فعل خود ما، همه و همه از آن اوست.

بنابراين، هر فرشته محفوف به عصمتهاي سهگانه است و در هيچ بُعدي از ابعاد سهگانهٴ فرشتگان الهي جا براي نفوذ شيطان نميباشد و پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) نيز از جهات سهگانهٴ ياد شده معصوم است؛ بنابراين كلام خداوند بدون كمترين افزايش يا كاهش، صحيحاً به سمع مردم ميرسد و آنچه را انسانها ميشنوند، تتمهٴ مراحل وحي خدايي است.

از اينجا روشن ميشود كه آيهٴ ﴿و ما أرسلنا من قبلك من رسول و لا نبيّ إلاّ إذا تمنّي ألقي الشيطان في أُمنيّته فينسخ اللّه ما يلقي الشيطان ثم يحكم اللّه اياته و اللّه عليم حكيم﴾[50] نه به اين معناست كه در حريم وحي الهي، راهي براي نفوذ شيطان باز است؛ بلكه به آن معناست كه وقتي وحي الهي از نقطهٴ آغازين تا نقطهٴ پاياني كه سمع مردم استْ صحيحاً رسيد، سپس در محدودهٴ وجودي آنها كه معصوم نيستند، راه براي نفوذ شيطان باز است و نميگذارد وحي ابلاغ شده درست عمل شود؛ گرچه سرانجام خداوند سبحان دين خود را تحكيم مينمايد و همهٴ وساوس شيطاني را نسخ و زائل ميكند.

اين بيان، نه تنها مورد پذيرش محققان خاصه است، بلكه مورد قبول اهل تحقيق عامه نيز ميباشد؛ لذا فخر رازي ميگويد: «...الصحيح عند أهل الحق أن عندما يُبَلغُ المَلَكُ الوحىَ إلي الرسولِ لا يقدر الشيطان علي إلقاء الباطل فى اثناء ذلك الوحى».[51]

نكته: گرچه همهٴ فرشتگان معصوماند، ولي پاس احترام وحي ايجاب ميكند كه برجستهترين آنها حاملان وحي الهي شوند؛ زيرا از نظر قرآن همهٴ ملائكه رسالت الهي را به عهده دارند و هيچ فرشتهاي نيست كه از مسئوليت رسالت مستثنا باشد: ﴿...جاعل الملائكة رسلاً...﴾[52] ؛ ولي براي ايفاي رسالت وحي، فرشتگان ويژهاي انتخاب ميشوند: ﴿اللّه يصطفي من الملائكة رسلاً و من الناس...﴾[53] و اين صفوه از فرشتگان، گذشته از آنكه از هرگونه سهو و غفلت و جهل و آسيبپذيري شيطان مصوناند، از علوم خاصي برخوردارند.

آيه اعتصام به حبل الله (قرآن و عترت)

پنجم. آيهٴ ﴿و اعتصموا بحبل اللّه جميعاً و لا تفرّقوا...﴾[54] به ضميمهٴ آنچه دربارهٴ انسجام قرآن و عترت رسيده است كه آنان همانند يك ريسماناند كه طرفي از آن به دست خداوند و طرف ديگرش به دست شماست: «قال النبى(صلي الله عليه و آله و سلم) فى خطبته المشهورة التى خطبها فى مسجد الخيف فى حجة الوداع: ... إنّى مخلّفٌ فيكم الثقلين: الثقل الأكبر القرآن و الثقل الأصغر عترتى و أهل بيتى. هما حبل اللّه ممدود بينكم و بين اللّه عزّ و جلّ ما إن تمسّكتم به لم تضلّوا. سبب منه بيد اللّه و سبب بأيديكم و فى رواية أخري: طرف بيد اللّه و طرف بأيديكم...».[55]

يعني آخرين حلقهٴ اين ريسمان الهي به دست انسانهاست؛ چنانكه اولين حلقهٴ آن به دست خداوند و حلقات متوسط آن به دست فرستادگان الهي، اعم از فرشتگان و پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) است و چون قرآنْ هم از لحاظ لفظ و هم از لحاظ معنا ريسمان خداست، بنابراين آنچه به سمع انسان عادي ميرسدْ آخرين مرحلهٴ وحي و نقطهٴ پاياني كلام خداوند است؛ سپس ممكن است به اين ريسمانْ اعتصام جسته بالا برود و نيز ممكن است در اثر سوء اختيار خودْ آن را دگرگون كند و محروم بماند: ﴿...و قد كان فريق منهم يسمعون كلام اللّه ثم يحرّفونه من بعد ما عقلوه و هم يعلمون﴾[56] كه بعد از شنيدن كلام خداوند آن را در برنامه عملي خود تحريف مينمايند؛ گرچه نسخهٴ اصل او همواره مصون است.

نكته: قرآن حبل اللّه است كه از مقام مجرّد تام تنزّل يافت و به لباس لفظ درآمد تا انسان با شنيدن سخن خدا به حضور آن حضرت بار يابد و آنگاه خودْ عينِ حبل اللّه گردد، به نام انسان كامل كه كون جامع همهٴ مراتب است و اين مقام از انسان دور نيست؛ زيرا خداوند سبحان و همهٴ فرشتگان بر انسان صلوات نازل مينمايند تا او را از ظلمت طبيعت به عالم مثال و از آنجا به موطن عقل محض برسانند؛ ﴿هو الذي يصلّي عليكم و ملائكته ليخرجكم من الظلمات إلي النور و كان بالمؤمنين رحيماً﴾.[57]

خلاصهٴ شواهد ياد شده آن است كه انسان هنگام تلاوت قرآن، كلام خداوند را ميشنود؛ لذا شايسته است كه إستماع و إنصيات نمايد: ﴿إذا قريء القرآن فاستمعوا له و أنصتوا﴾[58] و مناسب است در برابر خطابهاي قرآني همانند ﴿يا أيها الذين امنوا﴾ تلبيه بگويد و در مقابلِ ﴿فبأي الاء ربّكما تكذّبان﴾[59] هرگونه تكذيبي را سلب نمايد و از حضرت پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله و سلم) رسيده است كه چون به آيهٴ ﴿أليس ذلك بقادر علي أن يحيي الموتي﴾ از سورهٴ قيامت ميرسيد، ميفرمود: «سبحانك اللّهم و بلي» و حضرت علي(عليهالسلام) وقتي سوره «سبّح اسم ربّك الأعلي» را قرائت نمود، گفت: «سبحان ربى الأعلي و...».[60]

 

فصل پنجم.

مقام جمعي قرآن شامل همۀحقايق جهان است وشواهدي برآن دلالت دارد

شاهد اول

اداره حقايق علمي و عملي توسط فرشتگان به اذن خداوند

هرگونه حقيقتي كه در جهان آفرينش ظهور مييابد، اگر حقيقت علمي باشد، تحت تدبير فرشتگان علمي به إذن اللّه اداره ميشود و اگر حقيقت عملي باشد، تحت تدبير فرشتگان عملي به دستور خداوند اداره خواهد شد و هيچ علم صحيح نصيب هيچ دانشمندي نميشود، مگر به تعليم معلّمان آسماني و هيچ عمل صالح از هيچ انسان وارسته صادر نميگردد، مگر به تربيت مربيّان سپهري؛ زيرا هر موجود ممكن، خواه علم و خواه عمل، اگر صحيح و صالح باشد يعني جنبهٴ وجودي داشته باشد حتماً به علل غيبي استناد دارد تا سرآغاز به مبدأ همهٴ آنها كه ذات اقدس خداوندي است، مستند گردد و آن علل غيبي در لسان شرع انور، فرشتگان آسمانياند كه به اذن خداوند مدبّرات امور ميباشند: ﴿و ما بكم من نعمة فمن اللّه﴾.[61]

هر علتي مهيمن بر معلول و هر معلولي نسبت به ساحت علت خود خاضع است؛ چون هر مطلقي مسلّط بر مُقيّد و هر مقيّدي در برابر مطلق مُنقاد است و اين خضوعِ معلول نسبت به علت و انقياد مقيد در برابر مطلق، همانا سجود تكويني داني در برابر عالي است و هرگز در جهان تكوين شئون وجودي يك ذي شأن جامع از اطاعت او تمرّد نمينمايند؛ لذا همهٴ نظام هستي تكويناً نسبت به خداوند سبحان منقادند؛ ﴿فقال لها و للأرض ائْتيا طوعاً أو كرهاً قالتا أتينا طائعين﴾.[62]

بنابراين، همهٴ اسرار علمي جهان در پيشگاه فرشتگان مسئول تعليم خاضعاند و همهٴ امور عملي جهان در برابر ملائكه مسئول تدبير منقاداند؛ چنانكه طبق بحثهاي گذشته، هيچ فرشتهاي نيست كه رسالتي بر عهده او نباشد؛ زيرا خداي سبحان با تعبير ﴿جاعل الملائكة رسلاً﴾[63] همهٴ فرشتهها را مأمور انجام رسالت ويژه معرفي كرده است. پس، تمام امور جهانْ تحت تدبير فرشتگان است به اذن اللّه؛ چنانكه تمام فرشتگانْ مدبّران امور جهاناند به اذن اللّه و اين همان سلطه و خضوع متقابل علت و معلول است.

از طرفي هيچ فرشتهاي نيست كه در برابر انسان كامل و كونِ جامع ساجد نباشد؛ ﴿فسجد الملائكة كلّهم أجمعون﴾[64]. اين تعبير رسا با جمع محلّي به «الف و لام» و تأكيدهاي مكرّر، نشانهٴ خضوع همهٴ فرشتگان علمي و عملي جهان است نسبت به كون جامع كه همان انسان كامل باشد؛ قهراً تمام اسرار علمي عالم و تمام رموز عملي جهان در پيشگاه انسان كامل منقادند؛ زيرا هر مقيّدي نسبت به مطلق خود خاضع است.

اين جامعيت انسان كامل، نه تنها در اين است كه به حقايق جهان و اسامي نهاني آنها آگاه است، بلكه به اسماي حقيقي مدبرات آنها، يعني فرشتگان نيز احاطهٴ وجودي دارد؛ زيرا منظور از تعليم اسماء به آدم فقط اسرار جهان تحت تدبير ملائكه نميباشد؛ بلكه مراد اسماء و حقايق همهٴ نشأهٴ امكان، حتي حقايق فرشتگان و اسرار هستي آنان و آغاز و انجام آنها ميباشد: ﴿و علّم ادم الأسماء كلّها﴾[65] و آن مقام جمعي انسان كامل، چون نسبت به مقامهاي بعدي بسيط است، هم مقام علم به همهٴ حقايق امكاني است و هم قدرت بر آنها.

سبب مسجود بودن انسان كامل و علت خضوع تكويني همهٴ فرشتگان علمي و عملي نسبت به وي، همانا جامعيت علم به اسماء و حقايق نظام امكاني او است و آن حقايق علمي براي حضرت ختمي مرتبت(صلي الله عليه و آله و سلم) به صورت قرآن ظهور كرده است: ﴿... وإنّه في اُمّ الكتاب لدينا لعليّ حكيم﴾[66]؛ ﴿و انّك لتلقي القران من لدن حكيم عليم﴾.[67]

 صاحب فتوحات مكيّه چنين ميفرمايد: «...بأى شىء نال التقدمةَ علي الملائكة؟ الجواب: إن اللّه قد بيّن ذلك بقوله تعالي: ﴿وعلّم آدم الأسماء كلّها﴾؛ يعنى الأسماء الإلهية التى توجّهت علي ايجاد حقائق الأكوان و من جملتها الأسماء الإلهية التى توجّهت علي ايجاد الملائكة والملائكة لا تعرفها... ثم قال تعالي لهم بعد التعليم اسجدوا لآدم سجود المتعلّمين للمعلّم من أجل ما علّمهم فلام هنا لام العلّة و السبب أى من أجل آدم(عليهالسلام) فالسجود للّه من أجل آدم(عليهالسلام) سجود شكر لما علّمهم اللّه من العلم به و بما خلقه فى آدم(عليهالسلام) فعلموا ما لم يكونوا يعلمون...».

سپس دربارهٴ پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله و سلم) ميگويد: همين حقيقت در حضرت ختمي مرتبت(صلي الله عليه و آله و سلم) ظهور كرد و آن حضرت(صلي الله عليه و آله و سلم) دربارهٴ خود چنين فرمود: «إنه أُوتى جوامع الكلم و هو قوله فى حقّ آدم(عليهالسلام) ﴿الأسماء كلّها﴾ وكلّها بمنزلة الجوامع و الكلم بمنزلة الأسماء...»[68] و بهترين مصداق براي جوامع الكلم، همانا قرآن كريم ميباشد كه صحايف ديگر شرح اوست؛ بنابراين صاحب جوامع كَلِم، مسجود همهٴ فرشتگان علمي و عملي جهان آفرينش است و بلنداي اين مقام همان سعهٴ وجودي مقام قرآن است كه در حضرت ختمي مرتبت ظهور كرده است؛ چون امّ الكتاب محيط بر همهٴ اسرار علمي و عملي ميباشد.

بنابراين، فرض صحيح ندارد كه چيزي در نظام آفرينش يافت شود و مقام جمعي قرآن كه فيض بلاواسطهٴ خداوند سبحان است، فاقد آن باشد؛

چنانكه فرض صحيح ندارد چيزي در مكان امكان يافت شود و صادر اول و ظاهر بلا فصل از آن آگاه نباشد و بحث كنوني دربارهٴ حقيقت قرآن است، نه انسان كامل؛ گرچه اين دو متحدند و هرگز در هيچ مرحله از هم جدا نخواهند بود.

امامان معصوم واجد همه کمالات هستي

شاهد دوم

نفوس انسانهاي كامل، يعني امامان معصوم(عليهمالسلام) از آن جهت كه تقدم وجودي بر فرشتگان الهي دارند و قبل از آنها خلق شدهاند، در مقام جمعي خود واجد همهٴ كمالات هستي آنها خواهند بود؛ لذا تمام معجزات علمي و عملي انبياء(عليهمالسلام) گذشته را دارا بوده و ميباشند[69]؛ خواه تسخير فضا همانند سليمان(عليهالسلام) و خواه سلطه بر دريا و زمينْ همانند موسي(عليهالسلام) و خواه سلطه بر امواج آتشْ بمانند ابراهيم(عليهالسلام) و خواه بر احياي مَوْتي و اِبراي اَكْمَه و أبرص و اِخبار به ذخاير خانهها و مانند آنْ چون عيسي(عليهالسلام) و خواه معجزهٴ داود و حضرت صالح و... و اين ولايت كليه، از آنِ نفوسي است كه درجهٴ وجودي آنان به همهٴ اسرار جهان آفرينش به اذن اللّه مطّلع و محيط باشد كه شرح آن به بحث دربارهٴ ولايت مطلقه در محدودهٴ اذن خداوند سبحان موكول ميباشد.

از طرفي امامان معصوم(عليهالسلام) داراي جَفْر و جامعه بودهاند كه نه تنها همهٴ احكام الهي در آن آمده است، بلكه بسياري از اسرار نهاني جهان هستي نيز در آن درج شده است؛ چنانكه محقق شريف در شرح مواقف قاضي عضدالدين ايجي، در بحث نوع دوم از انواع پنجگانهٴ كيفيات نفسانيه، يعني مبحث علم ضمن مقصد دوم از مقاصد شانزدهگانهٴ آن كه يك علم به دو معلوم تعلق ميگيرد، راجع به جَفْر و جامعه كه در متن كتاب مواقف به آن اشاره شده استْ ميگويد: «و هما كتابان لعلى رضى اللّه عنه قد ذكر فيهما علي طريقة علم الحروف، الحوادث التى تحدث إلي انقراض العالَم و كانت الأئمة المعروفون من أولاده يعرفونهما و يحكمون بهما و فى كتاب قبول العهد الذى كتبه على بن موسي رضى اللّه عنهما إلي المأمون: إنّك قد عرفت من حقوقنا ما لم يعرفه آباؤك، فقبلت منك عهدك إلاّ أنّ الجفر و الجامعة يدلاّن علي أنه لا يتمّ؛ و لمشايخ المغاربة نصيب من علم الحروف ينتسبون فيه إلي أهل البيت و رأيت بالشام نظماً أُشير فيه بالرموز إلي أحوال ملوك مصر و سمعت أنه مستخرج من ذنيك الكتابين».[70]

مرحوم كليني در كافي، كتاب الحجة، باب الصحيفة و الجفر والجامعة، هشت روايت نقل كرده است كه در جوامع روايي ديگر نيز مانند آن آمده و بعضي از جملههاي آن اين است: «...إنّ عندنا علم ما كان و علم ما هو كائن إلي أن تقوم الساعة...»؛ و تفصيل آن و جمع بين رواياتي كه علم غيب را از آن ذوات مقدسه نفي ميكند، با آن همه نصوص معتبري كه علم غيب آنان را تثبيت ميكند، از بحث كنوني خارج است و آنچه فعلاً مطرح است، اطلاع نفوس عاليهٴ صاحبان ولايت كلّيه بر اسرار عالم و همچنين سلطهٴ وجودي آنان بر جهان امكان به اذن اللّه است.

معذلك در نصوص فراواني پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله و سلم) آنان را معادل قرآن قرار داده كه هيچكدام از ديگري جدا نميشوند و نيز هيچكدام بر ديگري رجحان ندارند؛ زيرا اگر يكي بر ديگري رجحان وجودي داشته باشد در همان مرحله، راجح از مرجوح جدا و مرجوح از راجح، افتراق حاصل ميكند؛ در حالي كه رسولاكرم(صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: «...لن يفترقا حتي يردا عليّ الحوض»[71] و اگر علوم امامان معصوم(عليهمالسلام) در قرآن نباشد و جفر و جامعه و مصحف فاطمه(عليهاالسلام) و... شروحي بر قرآن و تفصيلي از آن مقام جمعي قرآن نباشد، لازم ميآيد كه يكي از دو ثقل بر ديگري فزوني يابد؛ در حالي كه رسولاكرم(صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: «...إن اللطيف الخبير قد نبّأنى أنّهما لن يفترقا حتي يردا علىّ الحوض كأصبعى هاتين جَمِع بين سبّابتيه و لا أقول كهاتين و جمَِعَ بين سبابته و الوسطي فتفضل هذه علي هذه».[72]

آري، استنباط آن همه علوم از قرآنْ ميسور ديگران نيست؛ نه اينكه قرآن در مقام جمعي خود اصلاً فاقد آنها باشد.

مرحوم مولي صالح مازندراني در شرح اصول كافي ميگويد: «...فإن قلت ورد فى الأخبار أن القرآن مشتمل علي جميع العلوم، قلت لعل المراد ما نفهم من القرآن و لذا قال(عليهالسلام): قرآنكم»[73]؛ يعني اگر حضرت امام صادق(عليهالسلام) فرمود: همهٴ آنچه در جهان يافت ميشود، ما ميدانيم و در قرآن شما نيست؛

يعني شما نميتوانيد از قرآن استنباط نماييد؛ نه اين كه در قرآن نباشد و يا قرآن متعدد باشد؛ يكي نزد امامان(عليهمالسلام) و ديگري نزد مردم كه اين خود يقيناً مردود است.

همچنين در شرح بيان امام سجاد(عليهالسلام): «آيات القرآن خزائن فكلّما فتحت خزانة ينبغى لك أن تنظر ما فيها»[74]، چنين فرمود: «إذ فيها أنواع من جواهر المعانى و الأسرار و الحقائق و أصناف من فرائد اللطائف و الفوائد و الدقائق و لذلك كان القرآن مع قلّة لفظة و صِغَرِ حجمه مشتملاً علي جميع ما كان و ما هو كائن و ما يكون إلي يوم القيامة».[75]

خلاصه آنكه چون در سخنان پيامبراكرم(صلي الله عليه و آله و سلم) و همچنين اهلبيت(عليهمالسلام) همساني قرآن و عترت مطرح است و امامان معصوم(عليهمالسلام) نيز در هنگام تمدّح و تعريف خود به اُمّت اسلامي، همتايي خودشان را با قرآنكريم بازگو ميكردند چنانكه امام حسن مجتبي(عليهالسلام) در آغاز امامت ظاهري خود چنين فرمود: «...أحد الثقلين الذين خلفهما رسول اللّه(صلي الله عليه و آله و سلم) فى اُمّته و التالى كتاب اللّه فيه تفصيل كل شىء...»[76] معلوم ميشود قرآن كريم داراي همهٴ علومي است كه انسان كامل به آن رسيده و ميرسد و آن احاطهٴ وجودي بر همهٴ اسرار نظام جهان امكان است؛ وگرنه لازم ميآيد انسان كامل از قرآن افتراق يابد.

وجود همه علوم و اسرار جهان در قرآن

شاهد سوم

آيهٴ ﴿و يوم نبعث في كلّ أُمّةٍ شهيداً عليهم من أنفسهم و جئنا بك شهيداً علي هؤُلاء و نزّلنا عليك الكتاب تبياناً لكل شيء و هديً و رحمةً و بشري للمسلمين﴾[77] به ضميمهٴ روايات فراواني كه دلالت ميكند قرآن، نه تنها شامل مجموعهٴ ديني از معارف توحيد و نبوّت و معاد و اخلاق و احكام و مانند آنهاست، بلكه همهٴ اسرار جهان و رُخدادهاي نظام كيهاني تا قيامت را نيز جامع است.

صاحب بصائر الدرجات نصوص زيادي در اين زمينه نقل ميكند؛ مانند آنكه از حمّاد روايت نمود كه حضرت امام صادق(عليهالسلام) فرمود: «نحن واللّه نعلم ما فى السموات و ما فى الأرض و ما فى الجنّة و ما فى النار و ما بين ذلك. قال: فبُهِت انظر اليه قال فقال: يا حمّاد! إنّ ذلك من كتاب اللّه ثم تلا هذه الآية ﴿و يوم نبعث من كل أُمّة شهيداً عليهم من أنفسهم و جئنا بك شهيداً علي هؤُلاء و نزّلنا عليك الكتاب تبياناً لكل شيء و هديً و رحمة و بشري للمسلمين﴾[78] أنه من كتاب اللّه فيه تبيان كل شىء...».[79]

چون روايات اين مسئله بيش از آن است كه بتوان در اين رساله به آنها اشاره نمود و جوامع روايي، همانند بصائرالدرجات و امالي قُدماي از مشايخ اماميه (رحمهالله) و همچنين كتاب شريف بحار الأنوار[80] و ديگر مجامع متأخرين از محدثين رضوان اللّه تعالي عليهم اجمعين آنها را گرد آوردند، لذا به تحليلي كه ناظر به استنباط از آيهٴ محل بحث و روايت ياد شده ميباشد، ميپردازيم.

ظاهر آيهٴ مورد بحث، مطلق است؛ نه مجمل تا قدر متيقن گيري شود و از طرفي، تناسب حكم و موضوعي در بين نيست تا گفته شود: چون مخاطب پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) است، پس منظور از «كل شىء» در آيه، همانا خصوص امور ديني است كه به رسالت ارتباط دارد؛ زيرا گرچه مخاطب وجود مبارك آن حضرت است، ولي عنوان نبوت يا رسالت در آيه اخذ نشده است تا قرينه بر اختصاص شود؛ چون آن حضرت، گذشته از سمت رسالت كه پيامآور مسائل ديني است، داراي سمت ولايت كليه نيز ميباشد كه آن مقام بلند با مقام جمعي قرآن سازگار است و از طرف ديگر، همانطوري كه انسانها نيازمند به احكام ظاهري دين ميباشند، همچنين محتاج احكام باطني آن هم خواهند بود و اگر اصحاب معارف، همانند اويس قرني و زيد بن حارثه و... راه ولايت را پيمودهاند از راهنماييهاي باطني قرآن استمداد نمودهاند و همهٴ عرفا و اوليا و مشايخِ تهذيب، مخصوصاً اصحاب خاص بقية اللّه أرواح من سواه فداه از راه بهرهوري از باطن قرآن به مقامات شامخ تكويني به مقصد رسيده و به مقصود ميرسند.

نيل به باطن قرآن، يعني وصول به مرحلهاي كه همهٴ علوم مادّي از آنجا نشأت ميگيرد و همانطوري كه كتاب ابرار و صحيفهٴ عقايد و اخلاق و اعمالشان در كتاب برتر وجود دارد كه آن كتاب فائق، محيط به همهٴ شئون وجودي اين كتاب داني است و آن را مقرّبون مشاهده مينمايند: ﴿...كلاّ إن كتاب الأبرار لفي عليين ٭ و ما أدراك ما عليّون ٭ كتاب مرقوم ٭ يشهده المقرّبون﴾[81]، همچنين قرآن در كتاب ديگري است كه آن كتاب فائق، محيط به قرآن است و مكنون از انظار اغيار و مستور از اسماع اجانب است و جز پاكان از تعلّق به كثرت، احدي را به آن مقام منيع راه نيست.

آن كتاب محيط، تنها لوح محفوظ يا قلم اعلي و محفوظ نيست؛ بلكه از آن هم ميگذرد؛ لذا وقتي مرحوم آخوند صاحب كفايه«ره» در مسئلهٴ بداء و نسخ، مرحلهٴ لوح محفوظ را از اعظم عوالم ربوبي دانست و آن را اُمّ الكتاب ناميد[82]، مرحوم شيخ محمد حسين غروي«ره» كه از اعاظم مشايخ حكمت و فقه و اصولاند، فرمودند: «... و هو(صلي الله عليه و آله و سلم) فى قوس الصعود متصل بعالم العقل الكلى و مقامه مقام العقل الأول و هو فوق النفس الكليّة عالم اللوح المحفوظ و إن كانت العبارة تشعر بأن عالم اللوح المحفوظ غاية ارتفاعه و صعوده فى سيره الاستكمالى...».[83]

اين همان است كه آغاز جهان امكان، عقل است و انجام آن عاقل؛ يعني اوّلين ظهور فيض حق، عقل محض است و آخرين درجهٴ صعود انسان متكامل و مستفيض، عاقل محض شدن است و تبيين اين دو نقطهٴ بدء و ختم در نوشتار مرحوم بوعلي آمده؛ سپس در كتابهاي مرحوم صدر المتألهين به طور گسترده بر مبناي حكمت متعاليه ظهور كرده است.[84]

خلاصه آنكه از اطلاق آيهٴ مورد بحث و صراحت تامّ روايتهاي فراواني كه يك نمونه از آنها ياد شده است، استفاده ميشود كه قرآن مشتمل بر همهٴ حقايق امكان است و قرينهاي كه موجب انصراف ظهور يا عدم انعقاد آن گردد، در بين نيست؛ نه تناسب حكم و موضوعي در بين است كه مقتضي حصر مضامين قرآن در خصوص احكام و سنن گردد و نه اجمالي در دلالت ادلّهٴ ياد شده است كه موجب قدر متيقنگيري شود.

در مقابل ادلّهٴ اقامه شده، رواياتي است كه از آنها نميتوان اطلاق استفاده كرد؛ نه اينكه آنها دلالت بر حصر محتواي قرآن در خصوص احكام و عقايد و اخلاق و... داشته باشند. توضيح آن اينكه چندين حديث دربارهٴ لزوم عرض روايات بر قرآن كريم وارد شده است و چون روايات مفروضه در شئون اسلامي و احكام اعتقادي و عملي است، بنابراين قرآن كه معيار سنجش صحّت و سُقم روايات است، مشتمل بر مسائل ديني خواهد بود.

همچنين روايات زيادي رسيده است كه قرآن مشتمل بر همهٴ نيازمنديهاي ديني مردم است؛ مانند نامهاي كه طبق نقل ابي اسحاق ابراهيم بن محمد ثقفي كوفي صاحب كتاب الغارات حضرت اميرالمؤمنين(عليهالسلام) براي معاويه نوشت: «... أرسل رسوله... بالهدي و دين الحق و أنزل عليه كتابه فيه تبيان كل شىء من شرائع دينه فبيّنه لقوم يعلمون».[85] اين گروه از روايات احياناً به عنوان شاهد بر اختصاص محتواي قرآن به مسائل ديني نقل ميشود.

در حالي كه مستفاد از اين نصوص، بيش از اين نيست كه قرآنكريم همهٴ مسائل ديني را دارد؛ نه آنكه غير از مسائل ديني را در بر ندارد؛ بنابراين، نسبت اين عده از روايات با روايات گذشته كه به طور اطلاق يا به طور نصّ و صريح دلالت بر مقام جمعي قرآن مينمود، نسبت مقيّد و مطلق نيست تا گروه دوم، گروه اول را به مقتضاي صناعت فن اصول، تقييد نمايد؛ بلكه هر دو مثبتاند، ليكن يكي اطلاق دارد و ديگر مطلق نيست؛ نه آنكه ديگري لسان سلب داشته باشد تا لازمهٴ جمع ايجاب و سلب، اين باشد كه مقداري از مدلول مطلق را توسط مقيّد سلب نماييم.

همچنين مستفاد از نامهٴ حضرت علي(عليهالسلام) به معاويه اين نيست كه منظور از «تبيان كل شيء» منحصراً بيان شرايع و سنن است؛ بلكه چون محل بحث در آن مكاتبه، مسئلهٴ حكومت و ادارهٴ جامعهٴ اسلامي بر اساس دين الهي بوده است، حضرت علي(عليهالسلام) به همان مسئلهٴ بيان شرايع اكتفا نمود و در بعضي از آن نامهٴ مبسوط به جريان تعليم اسماء به آدم(عليهالسلام) و اينكه تفسير قرآن و تأويل آن نزد ماست، اشاره شده است[86] و هيچ تنافي بين اين گفتار حضرت(عليهالسلام) و بين گفتار ديگري كه از حضرت(عليهالسلام) رسيده كه فرمودهاند: «...فيه علم ما مضي و علم ما يأتى إلي يوم القيامة و حكم ما بينكم و بيان ما أصبحتم فيه تختلفون...»[87] وجود ندارد تا به عنوان تقييد مطلق بين آنها جمع دلالي شود؛ زيرا عدم ظهور در اطلاق غير از ظهور در عدم اطلاق است و آنچه با مطلق منافات دارد، ظهور در عدم اطلاق كه همان مقيد است، ميباشد.

گذشته از آن كه بر فرض ظهور گروهي از روايات در عدم اطلاق راه جمع دلالي تنها به اين نيست كه گروه اول تقييد گردد تا حاصل مجموع نصوص اين باشد كه قرآن فقط شامل احكام و سنن و نظائر آن است و از معارف تكوين و نظام كيان خارج تهي است.

بلكه راه ديگر جمع دلالي آن است كه بر اختلاف مراتب حمل گردد؛ يعني بعضي از مراحل عاليه آن همانند «اُمّ الكتاب و كتاب مكنون» و مانند آن، جامع همهٴ حقايق ميباشد؛ گرچه بعضي از مراحل نازل آن كه در دسترس مردم است، واجد خصوص معارف ديني و احكام و اخلاق ميباشد و براي نيل به هر مرحله، طهارت نفس كه مناسب با آن مرحله باشد، لازم است و قرآن يك حقيقت گسترده است كه در هر مرتبه، حكم خاص دارد؛ چنانكه مرحوم صدرالمتألهين فرموده است.[88]

طرح هماهنگي کتاب تکوين با تدوين در قرآن

شاهد چهارم

در بسياري از آيات قرآني، وقتي سخن از نزول وحي و كتاب خداوند مطرح است، جريان آفرينش نظام كياني در كنار او بازگو ميشود تا هماهنگ بودن تكوين وتدوين طرح شود. مرحوم صدر المتألهين بعد از بيان كيفيّت نزول وحي و طيّ درجات و تنزّل آن چنين ميگويد: و لأجل ذلك وقع فى كثيرٍ من مواضع القرآن ذكر تنزيل الكتاب و الآيات مشفوعاً بذكر خلق السموات و الأرض و ما فيهما كما فى قوله تعالي: ﴿إنّ اللّه لا يخفي عليه شيء في الأرض و لا في السماء ٭ هو الذي يصوّركم في الأرحام كيف يشاء لا إله إلاّ هو العزيز الحكيم ٭ هو الذي أنزل عليك الكتاب منه ايات محكمات...﴾[89] ، ﴿و هو اللّه في السموات و الأرض يعلم سرّكم و جهركم و يعلم ما تكسبون ٭ و ما تأتيهم من اية من ايات ربّهم إلاّ كانوا عنها معرضين﴾[90]؛ ﴿حم ٭ تنزيل الكتاب من اللّه العزيز الحكيم ٭ إن في السموات و الأرض لاياتٍ للمؤمنين ٭ و في خلقكم و ما يبثُّ من دابةٍ اياتٌ لقوم يوقنون﴾[91]؛ ﴿قل أنزله الذي يعلم السرّ في السموات و الأرض أنه كان غفوراً رحيماً﴾.[92] [93]

از اين جهت، مرحوم صدرالمتألهين ميگويد: «إن القرآن و الآيات المنزلة هى بعينها آيات كلامية عقلية فى مقام و كتب لوحيّة فى مقام و أكوان خلقيّة فى مقامٍ و ألفاظ مسموعة بهذه الأسماع الحسيّة أو نقوش مكتوبة مبصرة فى المصاحف بهذه الأبصار الحسيّة فالحقيقة واحدة و المجال متعددة و المشاهد مختلفة و المواطن كثيرة».[94]

مرحلهٴ نازل قرآن، همانند شبكهٴ صيدي[95] و... است كه در آن دانههاي معاني حصولي به منظور شكار دلهاي صاحبدلان نهاده شد تا از راه ادراك مفاهيم حصولي و تكامل آن از رهگذر حسن و خيال و وهم به حقايق مجرد عقلي راه يابد؛ ولي عبور از آن مقام منيع تنها با مشاهدهٴ نور الهي ميسور است؛ زيرا خداوند را جز به نور خدايي نميتوان شناخت؛ چنان كه حضرت علي(عليهالسلام) فرمود: «اعرفوا اللّه باللّه و الرسول بالرسالة و أُولى الأمر بالأمر بالمعروف و...»[96] و شناخت مراحل قرآن، بدون آشنايي به مراحل مقام انسانيت ميسّر نيست.

زيرا همانطوري كه براي قرآنْ سرّ و علن است، و براي هركدام از سرّ و علن او، ظاهر و باطن است، انسان نيز داراي اين ابعاد چهارگانه خواهد بود كه هر مرحله از آن همسان با مرحلهٴ ويژه قرآن است و مادامي كه انسان به آن مرحلهٴ وجودي راه نيابد، دست جانش به دامن بلند قرآن نميرسد و مهمترين شرط دستيابي آن، طهارت ضمير و محبّت خداست.

وقتي از حضرت امام باقر(عليهالسلام) سؤال شد: معناي اين حديث چيست: «ما من القرآن آية الاّ و لها ظهر و بطن و ما فيه حرف إلاّ و له حدّ و لكل حدّ مطّلع...»، حضرت فرمود: «ظهره تنزيله و بطنه تأويله. منه ما مضي و منه ما لم يكن بعدُ ما يجرى كما تجرى الشمس و القمر كلما جاء منه شىء وقع قال اللّه تعالي: ﴿و ما يعلم تأويله إلاّ اللّه و الراسخون في العلم﴾ نحن نعلمه»،[97] و تطابق مراحل قرآن و انسان در حكمت متعاليه به ويژه در مسئلهٴ كلام و كتاب مفاتيح الغيب و اسفار مبسوطاً آمده است.[98]

آنگاه مرحوم صدرالمتألهين كه خود از بهرهمندان اين مأدُبهٴ الهي است، چنين ميگويد: «...و لو كان من باطنك طريق إلي ملكوت القرآن و باطنه تتعرف كونه تبياناً لكل شىء».[99]

فصل ششم.

 تمايز ظرفيت معنوي و ظرفيت مادي

ظرفيت مادي، به آن است كه دو چيز مادي باهم ارتباط حُلولي داشته باشند؛ مانند آب و كوزه يا گلاب در برگ گل و نظاير آن و ظرفيت معنوي، به آن است كه دو چيز باهم ارتباط صدوري داشته يا به نحو رمز و قرار داد باهم مرتبط باشند؛ مانند صور علميه و نفس عالِم و مانند معاني كلّيه با الفاظ و نقوش كتاب و هركدام از ظرفيتهاي مادي و معنوي، احكام مخصوص به خود دارد كه در ديگري جاري نيست.

مثلاً امتناع تداخل و استحالهٴ انطباع عظيم در صغير و مانند آن از احكام اختصاصي ظرفيتهاي مادي است و مانند قيام صورتهاي گستردهٴ آسمان و اختران آن و همچنين زمين و سلسلهٴ دامنهدار كوههاي آن به نفس كه قيام صدوري دارند، و همچنين استنباط احكام بيشمار از يك قاعدهٴ لفظي كه ارتباط آن الفاظ و نقوش با آن معاني قابل استنباط، پيوند قراردادي است.

با اين مقدمهٴ كوتاه، شبههاي كه ممكن است در اشتمال قرآن نسبت به همهٴ حقايق جهان امكانْ مطرح گردد، حل ميشود. توضيح آن اينكه در ظرفيتهاي معنوي، هرچه مظروف بيشتر شود، نه تنها از ظرفيت ظرف كاسته نميشود، بلكه بر وسعت آن افزوده ميشود، چنانكه مولي الموحدين(عليهالسلام) چنين فرمود: «كل وعاءٍ يضيقُ بما جُعل فيه إلاّ وعاء العلم فإنّه يتسع به»[100]؛

يعني هر ظرفي با اشغال مظروف تنگ ميگردد، مگر ظرف دانش كه با تحقق آن بر ظرفيت ظرف افزوده ميشود كه اين خود، نشانهٴ تجرد روح و تمايز آن با همهٴ ظروف مادي است.

در استنباط معارف عميق از قرآن كريم، اين چنين است كه هرچه اصول تازهتري از آن استخراج شود، ديدگاه وسيعتري از قرآن روشن ميشود و هر مرتبه از آن، نردبان مراتب بالاتر است؛ زيرا ظرفيت مقام جمعي قرآن نسبت به همهٴ معارف به قيام صدوري آنهاست كه قرآن و ظرفيت وجود لفظي و كتبي قرآن نسبت به آنها به نحو رمز و قرارداد و اعتبار ميباشد و هيچكدام از اين ظرفيتهاي مراتب قرآن نسبت به معارف، از قبيل حلول و ارتباط مادي نخواهد بود.

بنابراين، اگر طبق بحث گذشته، قرآن در عين حال كه كتابي است متناهي و با الفاظ محدود تنظيم شده است، جامع همهٴ حقايق جهان امكان بود و يا طبق بعضي از نقلها اسم اعظم الهي در حروف مقطعهٴ قرآن كريم تعبيه شده است يا در كلمهٴ طيبهٴ ﴿بسم اللّه الرحمن الرحيم﴾ قرار گرفته و به آن بسيار نزديك است؛ همانند نزديكي سياهي چشم به سفيدي آن، نبايد از اين تعبيرها برداشت ظرفيت مادي نمود و آنگاه چنين گفت: اگر كسي بگويد سورهٴ «فاتحه» همهٴ معاني قرآن را بدون استثناء در بردارد و «بَسمَله» آن جميع معاني فاتحة الكتاب را در بر دارد و «باء» «بَسملَه» متضمِّن تمام معاني «بَسمَله» است كه در نتيجه «باء» «بَسمَله» همهٴ معاني قرآن را در بر دارد، مانند آن است كه بخواهند نظام جهان خارج را با همهٴ آسمان و زمين در تخم مرغ جاي دهند؛ بدون آنكه تخم مرغ بزرگ شود يا نظام كياني كوچك گردد.[101]

زيرا مراد از ظرفيت مقام جمعي بَسْمله، همان اشتمال بسيط الحقيقه است[102] بر همهٴ حقايق مادون و مراد از ظرفيت مقام فرقاني آن در مرتبهٴ احساس و طبيعت، همان اشتمال قواعد كلّيه است بر بسياري از احكام و فروع.

به منظور نمونه و رفع اعجاب، سخني را مرحوم استاد، علامهٴ ذيفنون، ميرزا ابوالحسن شعراني(قدّس‌سرّه) از نيشابوري صاحب تفسير معروف و شرح نظام در علم صرف و شرح تذكره در علم هيئت و شرح تحرير مجسطي نقل مينمايد كه آن بزرگوار در شرح مجسطي بعد از طرح شكل قطاع كه صاحب مجسطي آن را نقل كرده است، ميگويد: «منجّمان و مهندسان، اكثر كارهاي صناعي خود را بر آن شكل تنظيم مينمايند و ارقام فروعات نجومي و هندسي كه از آن استنتاج شده است، به چهارصد و نود و هفت هزار و ششصد و شصت و چهار (497664) ميرسد»؛ سپس ميگويد: اگر شكلي را كه مالاناوس در اُكر با فكر زميني خود استخراج نموده است، اين همه فايدههاي فراوان را در بر داشته باشد، پس چگونه چيزي را كه خداوند سبحان از آسمان نازل فرمود، مشتمل بر علوم فراوان به نحو بساطت نباشد و نظير شكل قطاع، شكلي است به نام «مُغني» كه او را ابونصر بن عراق استخراج نموده است و گفتهاند كه اين شكل انسان را از شكل قطاع بينياز ميكند و همان فايدهها را به طور آسانتر در بر دارد.

اين سخن را مرحوم، استاد شعراني در چند جاي تعليقه بر شرح اصول كافي مرحوم مولي صالح مازندراني نقل ميكند[103]؛ ضمن شرح فرمايش حضرت صادق(عليهالسلام) كه فرمود: «قد ولدنى رسول اللّه(صلي الله عليه و آله و سلم) و أنا أعلم كتاب اللّه و فيه بدء الخلق و ما هو كائن إلي يوم القيامة و فيه خبر السماء و خبر الأرض و خبر الجنة و خبر النار و خبر ما كان و ما هو كائن أعلم ذلك كما أنظر إلي كفّي إن اللّه يقول: فيه تبيان كل شيء» و ديگري[104] در شرح جفر و جامعه كه قبلاً بحث آن گذشت.

منظور آن است كه همهٴ اقسام ظرفيت، داراي حكم واحد نيستند و نبايد جامعيت بَسمله را مثلاً نسبت به حقايق، همانند جامعيت تخم مرغ نسبت به نظام كيان تشبيه نمود و به محذور تداخل اجسام و امتناع انطباع عظيم در صغير و مانند آن اشاره كرد.

 

فصل هفتم.

 انسان كامل به همهٴ حقايق قرآن عالم است

گرچه هر موجودي پيام غيب را ابلاغ ميكند و از اين جهت، هم كلام خدا و هم كتاب خداست و ارقام آنها نيز قابل اِحصاء نيست،[105] چنانكه گسترش آنها نفاد پذير نخواهد بود.[106]

ليكن از لحاظ تقسيم كلي، كلام خداي سبحان به سه مرتبهٴ «عقل»، «مثال» و «طبيعت» قسمت ميشود؛ زيرا يا هرچه براي آنها ذاتاً ممكن است، حاصل ميباشد و هيچ حالت منتظره براي آنان نخواهد بود يا داراي حالت منتظرهاي هستند، ولي از نهان خود تأمين ميشوند يا نقصان آنها از راه خارج جبران ميشود كه قسم اول تام است و قسم دوم مُسْتَكفي و قسم سوم ناقص ميباشد و هر كدام از مراتب ياد شده، مقام مخصوص به خود را رها نكرده و در مقام ديگران حضور پيدا نميكند.

ليكن در بين كلمات الهي، براي حقيقت قرآن و نيز حقيقت انسان كامل خصوصيتي است كه جامع همهٴ مراحل خواهند بود و بدون تجافي از مقام بالا در مقام پايين تجلّي دارند و بدون غيبْ از جهان طبيعت و مثال به مرحلهٴ تمام و تجرّد تام، شهود علمي دارند و هرچه در جهان آفرينش يافت ميشود، هم تحت احاطهٴ مقام جمعي قرآن است و هم تحت هيمنه و سلطهٴ وجودي انسان كامل كه كون جامع است، ميباشد و نيز هرچه را انسان كامل ميداند و مييابد، در مقام جمعي قرآن حضور دارد؛ ولي بحث در آن است كه آيا براي قرآن، مقامي است كه انسان كامل از آن مطلع نباشد يا نه و آيا انسان كامل به كنه قرآن احاطه دارد يا نه؟

گاهي گفته ميشود كه چون قرآنْ علم نازل خداوند است، تفسير نهايي آن ميسور غير خداوند سبحان نيست؛ «تفسير القرآن لا يتيسّر إلاّ للّه تعالي لأنه علمه النازل و لا يمكن الإحاطة عليه» و اين سخن، چون از حكيم متألّه و عارف نامداري نقل شده است، بايد درست تحليل شود.

قرآن، گرچه علم نازل خداوند است و تا حدودي از ذات الهي و صفات ذاتي و فعلي خداوند سبحان بحث مينمايد و گاهي از احديّت و واحديت و زماني از اوليت و آخريت و وقتي از باطنيت و ظاهريت و احياناً از معيّت مطلقهٴ آن ذات سخن ميگويد، ولي همهٴ آنچه به حساب قرآن ميآيد، خواه مقام بساطت و احكامش و خواه مقام تركّب و تفصيلش، همه و همه ظهور خداوند سبحان است و چيزي كه ظهور آن ذات باشد، يا همسان انسان كامل خواهد بود يا متأخر از او؛ زيرا انسان كامل كه اوّلين ظهور آن هويت مطلقه در عالم عين است، همانند قرآنْ علم نازل خدا و قدرت نازل آن حضرت و همچنين حيات نازل آن ذات ميباشد.

آري، براي قرآن اصل و باطني است كه از هويت الهي تجلّي نكرده است و به منصّهٴ ظهور نرسيده است؛ ولي آن مقام لاتعيّن، ديگر قرآن نيست؛ چون قرآن به تعبير ياد شده علم نازل است؛ نه علم غير نازل؛ چنانكه براي حقيقت انسان كامل هم اصل و باطني است كه از هويت غيبي تنزّل نكرده است و به مرتبهٴ از مراتب عين نرسيده است؛ ليكن آن مقام منيع، ديگر مصداق انسان نيست و در مقام جامع «بسيط الحقيقة كل الأشياء و ليس بشىء منها»، همه شاهد يكديگراند.

بنابراين، نميتوان براي قرآن اصل و باطني فرض كرد كه همسان با اصل و باطن انسان كامل نبوده و از او بالاتر باشد؛ زيرا انسان كامل، همهٴ حجابهاي نوراني را همانند همهٴ حجابهاي ظلماني شكافته و به عزّ قداست حقّ سبحانه متعلق شده و هيچ واسطه بين او و بين متكلم نيست و در اين حال، كلام عين شهود خواهد بود و فرض صحيح ندارد كه در اين مقام، حجاب راه يابد و مانع فهم مخاطب گردد.

محي الدين، ابوعبداللّه محمد بن علي، معروف به ابن عربي حاتمي طائي را سخني است نغز، در اقسام كلام كه چنين ميگويد: «...فإن الحق، إذا كان هو المكلّم عبده فى سرّه بارتفاع الوسائط، فإن الفهم يستصحب كلامه منك، فيكون عين الكلام منه، عين الفهم منك لا يتأخر عنه؛ فإن تأخر عنه فليس هو كلام اللّه و من لم يجد هذا فليس عنده علم بكلام اللّه عباده فإذا كلمه بالحجاب الصورى بلسان نبىّ أو من شاء اللّه من العالم فقد يصحبه الفهم و قد يتأخر عنه هذا هو الفرق بينهما».[107]

اين تقسيم، مورد پذيرش مرحوم صدرالمتألهين واقع شده و در اسفار و مفاتيح الغيب و... آن را نقل و تأييد نموده است.[108]

خلاصه آنكه براي هويت مطلقه در مقام لا تعيّن بطوني است بدون ظهور كه باطن در آنجا به عنوان اسم صدق نميكند و چيزي هم در مقابل او به نام ظاهر نخواهد بود و آن ذات لا تعيّن، فوق شهود عارف است؛ چه رسد به بحث حكيم و براي آن هويت در مقام تعيّن، ظهور مطلقي است بدون بطون كه باطن در مقابل ظاهر مطلق، فرض درست ندارد.

سپس آن ظاهر مطلق به اسماي حُسناي گوناگون ظهور ميكند كه در اين مرتبه، سخن از تقابل ظاهر و باطن مطرح است؛ چنانكه مولي الموحدين، علي بن ابيطالب اميرالمؤمنين عليه افضل صلوات المصلّين چنين ميفرمايد: «الحمدللّه الذى لم تسبق حال حالاً فيكون أولاً قبل أن يكون آخراً و يكون ظاهراً قبل أن يكون باطناً... و كل ظاهرٍ غيره غير باطن و كل باطن غيره غير ظاهر».[109]

كلام خداي سبحان، همانا ظهور آن ذات خواهد بود و همهٴ درجات آن جزء شئون اسم ظاهرِ مطلق به شمار ميآيد و نيز انسان كامل كه مستمع آن كلام است، همانا ظهور آن ذات ميباشد و همهٴ مراتب او جزء شئون اسم ظاهر مطلق است؛ لذا هيچ مرتبه براي كلام فرض نميشود كه عين فهم و شهود انسان كامل در همان مرتبه نباشد و اگر چيزي به باطن ذات حقّ برگشت كه از بحث كلام و ظهور بيرون است؛ قهراً از بحث فهم و شهود نيز خارج خواهد بود و اين خروج به نحو تخصّص است نه تخصيص؛ در نتيجه ميتوان گفت: انسان كامل به همهٴ مراتب قرآن واقف است و تفسير حقيقي قرآن نزد او است؛ چون تفسيرْ كشف نقاب است و براي انسان كامل، همهٴ حجابهاي نوراني، همانند حجابهاي ظلماني، خرق شده است.

لذا مرحوم صدر المتألهين، نسخهٴ اصل كتاب خداي سبحان را انسان كامل دانسته و قرائت آيات از آن نسخهٴ اصيل را مشروط به خرق هزاران حجاب ميداند و عقل را همانند وهم و خيال و حس، حجاب ميشمارد و هرگونه توجه به هستي مجازي را سدّ راه ميداند و مَحوْ از هرگونه تعلقات وجودي را زمينهٴ صحو معرّفي ميكند و فناي از هرچه رنگ تعلّق پذيرد را مقدمهٴ بقاء جاودانه ميداند. سپس از قرآن جز نور چيزي ديده نخواهد شد، آنگاه توان مشاهدهٴ آيات از نسخهٴ اصل، يعني حضرت اميرالمؤمنين(عليهالسلام) روحي لمضجعه الشريف الفداء نصيب انسان ميشود: «اعلم أيها المسكين أن هذا القرآن أُنزل من الحق إلي الخلق مع ألف حجابٍ لأجل ضعفاء عيون القلوب»[110]؛ «... فإذا خرجنا من هذا الوجود المجازى... و أدركنا الموتُ عن هذه النشأت و الأطوار التى بعضها صور حسيّة أو خيالية أو وهميّه أو عقليّة و قطعنا النظر عن الجميع و محونا بوجودنا فى وجود كلام اللّه ثم أحيانا اللّه بعد موتنا و أخرجنا من المحو إلي الصحو و من الفناء إلي البقاء... فما نري بعد ذلك من القرآن... إلاّ... النور الصرف... و عند ذلك نقرء الآيات من نسخة الأصل و هو الإمام المبين و الذكر الحكيم و من عنده علم الكتاب و هو أميرالمؤمنين على(عليهالسلام) لقوله تعالي: ﴿و إنّه في اُمّ الكتاب لدينا لعليّ حكيم﴾ ولهذا نطق بما نطق من قوله: «أنا نقطة تحت الباء» و قوله مشيراً إلي صدره الشريف: «إن ههنا لعلوماً جمّة لو وجدت لها حَمَلةً».[111]

از حضرت امام صادق(عليهالسلام) رسيده است كه «ربّنا آمنّا و اتّبعنا مولانا... فاشهدُ يا ألهى أنه الإمام الهادى المرشد الرشيد علىّ أميرالمؤمنين الذى ذكرته فى كتابك فقلت ﴿و إنه في أم الكتاب لدينا لعليّ حكيم﴾ لا أشركه إماماً و لا أتخذ من دونه وليجةً»[112] و از اينجا ميتوان پيبرد كه انسان كامل و حقيقت قرآن در مقام بساطت و جمع متحدند و بهترين مصداق اتحاد عاقل و معقول ميباشند.

فصل هشتم.

قرآن از انسان كامل افضل نيست

فضيلت در حكمت نظري غير از فضيلت در حكمت عملي است؛ زيرا اوّلي به حقيقت هستي و درجات تشكيكي آن مرتبط است و دومي به اعتبار آميخته و از ارزشهاي قراردادي دور نيست و اگر در حكمت نظري در مسئلهٴ اصالت وجود، سخن از آن است كه وجود، منبع هرگونه شرافت است و اگر در ردّ شبههٴ ثنويه در توحيد خالق، سخن از خير و شر طرح ميشود و اگر در مسئلهٴ عنايت خداوند سبحان و رحمت مطلقهٴ آن حضرت، بحث از خير و شرّ به ميان ميآيد و اگر در مسئلهٴ معاد سخن از سعادت و شقاوت انسانها گفته ميشود، همهٴ اين مطالب با تحليل فلسفي به هستي و نيستي بر ميگردد؛ زيرا آنچه از هستي برخوردار است، منشأ اثر است و آنچه از درجهٴ بالاي هستي برخوردار است، مبدأ آثار وجودي بيشتر خواهد بود؛ بر عكسِ آنچه دربارهٴ نيستي طرح ميشود كه منشأ انتزاع هرگونه شرّ، عدم ميباشد.

 

بنابراين، اگر سخن از عدم تفاضل حقيقت كلام خدا و حقيقت انسان كامل كه كون جامع است و همهٴ اسماي حسنا را داناست و همهٴ جوامع كلم را واجد استْ مطرح ميشود، محور بحث آن است كه درجهٴ وجود خارجي كلام خدا بر درجهٴ وجودي خليفهٴ خدا افضل نيست و اين معنا را ميتوان از ظاهر اول و صادر اول بودنِ كونِ جامع و انسانِ كامل استنباط نمود.

زيرا حقيقت وليّ اللّه، همانا اولين كلام ظاهر از متكلّم ازل است كه حدّي براي آغاز و انجام فيض او نميباشد و صرف نظر از احاديثي كه اولين كلام بودن انسان كامل را در بر دارد، ميتوان از شواهد ديگري استمداد نمود؛ مانند آنكه حضرت اميرالمؤمنين(عليهالسلام) فرمود: «...ألا إنّى عبداللّه و أخو رسوله و صديقه الاوّل صدّقته و آدم بين الروح و الجسد».[113]

نيز ميتوان از ارتباط بلا واسطهٴ انسان كامل با خداي سبحانْ استعانت جست؛ مانند آنكه حضرت امام صادق(عليهالسلام) گاهي بدون واسطه از خداوند متعالي حديث نقل مينمود. سالم بن ابي حفصة ميگويد: بعد از ارتحال حضرت امام باقر(عليهالسلام)... به حضور امام صادق(عليهالسلام) رسيدم و تعزيت دادم و گفتم: «إنّا للّه و إنّا إليه راجعون ذهب و اللّه من كان يقول: قال رسولاللّه(صلي الله عليه و آله و سلم) فلا يُسأل عمّن بينه و بين رسولاللّه لا واللّه لا يري مثله أبداً. قال: فسكت أبوعبداللّه(عليهالسلام) ساعة، ثم قال: قال اللّه عزّوجلّ إنّ من عبادى من يتصدّق بشقّ تمرةٍ فأربيّها له فيها كما يُربّى أحدكم فِلْوه حتي أجعلها له مثل أُحد».[114]

همان طوري كه آيات و سور قرآن در مقام فرقاني از يكديگر جدايند و در مقام جمعيِ قرآنْ متحدند، انسانهاي كامل نيز در عالم طبيعت و مثال و مانند آن نيز از يكديگر جدايند، ولي در مقام ظهور اول و صدور نخستين باهم متحدند و در اثر اتحاد حقيقت است كه رقيقهٴ هركدام از آنها توانِ آن را دارد كه گاهي بدون واسطه از متكلّم ازل، سخن بشنود و آنچه از حضرت امام صادق(عليهالسلام) نقل شده است، همانند چيزي است كه از پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله و سلم) آمده است. زرارة ميگويد به حضرت امام صادق(عليهالسلام) عرض نمودم: الغشيّة التى كانت تصيب رسولاللّه(صلي الله عليه و آله و سلم) إذا أُنزل عليه الوحى؟ فقال: «ذاك إذا لم يكن بينه و بين اللّه أحدٌ ذاك إذا تجلّي اللّه له. قال: ثم، قال: تلك النبوّة يا زرارة و أقبلَ بتخشع».[115]

اگر حقيقت كلام در اينگونه از موارد، بالاتر از حقيقت انسان كامل باشد، لازمهاش آن است كه بين متكلم و مستمع، حجاب نوري كه همان كلام الهي استْ واسطه باشد و اين قسم از تكلم مع الواسطه خواهد بود؛ نه بلا واسطه؛ ولي اگر حقيقت كلام در موارد ياد شده، عين حقيقت شهود مستمع باشد چنانكه همين طور است آنگاه تكلّم بلا واسطه صادق است و در نتيجه، درجهٴ وجودي كلام بر درجهٴ وجودي انسان كامل، افضل نخواهد بود.

ممكن است گفته شود: به بيان خود انسان كامل و كاملترين انسانها حضرت رسولاكرم(صلي الله عليه و آله و سلم) قرآن ثقل اكبر است و عترت كه انسانهاي كامل ميباشندْ ثقل اصغر: «...إنّى مخلّف فيكم الثقل الأكبر القرآن و الثقل الأصغر عترتى و أهل بيتى...»[116] ؛ ولي بايد توجه داشت كه در همان خطبهٴ حجة الوداع بعد از جملهٴ ياد شده، حضرت رسول(صلي الله عليه و آله و سلم) سبّابهٴ دست راست را با سبّابهٴ دست چپ جمع كرده و فرمود كه: «اين دو وزنهٴ وزين، همانند اين دو سبّابهاند؛ نميگويم: همانند سبّابه و وسطااند تا يكي بر ديگري فضيلت داشته باشد».[117]

بنابراين، مراد از اكبر بودن قرآن نسبت به عترت در مقام اعتبار خارجي، براي آن است كه قرآن پيام خداست و بر بندگان خدا، هرچند به آن حضرت نزديك باشند، تكريم پيام مولي و خضوع در برابر او لازم است؛ لذا فقيه نامور اماميه، مرحوم شيخ جعفر صاحب كشف الغطاء چنين ميفرمايد: «إنّه (القرآن) أفضل من جميع الكتب المنزلة من السماء و من كلام الأنبياء والأصفياء، و ليس بأفضل من النبى(صلي الله عليه و آله و سلم) و أوصيائه(عليهمالسلام) و إن وجب عليهم تعظيمه و احترامه لأنه مما يلزم علي المملوك و إن قرب من المَلِك نهاية القرب تعظيم ما ينسب إليه من أقوال... فتواضعهم لبيت اللّه تعالي و تبرّكهم بالحجر و الأركان و القرآن و بالمكتوب من أسمائه وصفاته من تلك الحيثية لا يقضي بزيارة الشرفيّة».[118]

همچنين مرحوم صاحب جواهر در بحث مهدور الدم بودن كسي كه پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) يا امام(عليهالسلام) را سبّ و شتم نمود، فرمودند: «بل الظاهر كفره و إن لم يكن مستحلاً باعتبار كونه فعل ما يقتضي الكفر كهتك حرمة الكعبة و القرآن بل الإمام أعظم منهما»[119] و احتمال آنكه انسان كامل از قرآن عظيمتر باشد، دور از صواب نيست؛ ولي احتمال عكسْ نزديك به صواب نخواهد بود.

آن عثره و لغزش علمي كه از مرحوم صاحب جواهر سر زد، موجبات اِقالهٴ آن در پرتو عنايت الهي فراهم شد و آن را به نحو احسن جبران فرمودند؛ زيرا اگر در مسئلهٴ تحديد آب كرّ و عدم تطابق حدّ وزني آن با حدّ مساحي، چنين گفت كه: «... دعوي علم النبى(صلي الله عليه و آله و سلم) والأئمة(عليهمالسلام) بذلك ممنوعة و لا غضاضة لأن علمهم(عليهمالسلام) ليس كعلم الخالق عزّ و جل فقد يكون قد رأوه باذهانهم الشريفة و أجري اللّه الحكم عليه...»[120] ؛ لكن در بحث قضاء فوائت و استدلال به نصوص مواسعه در قضا، آنچنان اوج گرفتند كه هرگونه هفوه را جبران و هرگونه عثره را اقاله فرمودند: «فالإنصاف أنه لا يجترى علي نسبته إليهم(عليهمالسلام) لما دلّ من الآيات والأخبار كما نقل علي طهارة النبى(صلي الله عليه و آله و سلم) و عترته(عليهمالسلام) من جميع الأرجاس و الذنوب و تنزههم عن القبائح و العيوب وعصمتهم من العثار و الخطل فى القول و العمل و بلوغهم إلي أقصي مراتب الكمال و أفضليّتهم ممن عداهم فى جميع الأحوال و الأعمال و أنهم تنام أعينهم و لا تنام قلوبهم... و أنهم يرون من خلفهم كما يرون من بين أيديهم... و أنهم علموا ما كان و ما يكون من أول الدهر إلي انقراضه و أنهم جعلوا شهداء علي الناس فى أعمالهم و أن ملائكة الليل و النهار كانوا يشهدون مع النبى(صلي الله عليه و آله و سلم) صلاة الفجر و أن الملائكة كانوا يأتون الائمة(عليهمالسلام) عند وقت كل صلاة... و أنهم كانوا مُؤيدين بروح القدس يخبرهم و يسددهم... و به علموا ما دون العرش الي ما تحت الثري و رأوا ما فى شرق الأرض و غربها إلي غير ذلك مما لا يعلمه إلاّ اللّه. كما ورد أنهم لا يعرفهم إلاّ اللّه و لا يعرف اللّه حقّ اللّه إلاّ هم....».[121]

اين بينش مقام جمعي انسان كامل، موجب اعتراف به علم امام معصوم(عليهالسلام) به جميع آنچه در جهان امكان ميگذرد به اذن اللّه خواهد بود و بر خلاف آن نگرش مقام فرق و تفصيلي انسان كه احياناً سبب عثره و قصور خواهد شد.

تذكّر: همانطوري كه جمود بر مقام فرق و تفصيلْ مايهٴ تفريط ميباشد، حصر در مقام جمع و بساطت نيز ممكن است سبب افراط شود؛ بلكه مقتضاي عدالت كبري آن است كه انسان كامل را به همان كونِ جامع بين مراتب عوالم هستي بشناسيم تا حكم هر نشأه محفوظ بماند و آنكه با مشاهدهٴ مقام جمع از ملاحظهٴ مقام فرق غافل ميشود يا بعكس، او به طور جمع مكسّر، بين عوالم جمع نموده است و آنكه مشاهدهٴ هيچ مرتبهاي او را از ملاحظهٴ مرتبهٴ ديگر غافل نميكند، او به طور جمع سالم، جمع كرده است و آنكه محيط بر كل است، او به طور جمع الجمع آنها را گرد آورده است.[122]

فصل نهم.

 مقام جمعي انسان كامل، شاهد مقام جمعي قرآن است

همانطوري كه در بحثهاي گذشته روشن شد، مقام جمعي قرآنْ حقيقتي است بسيط كه از هرگونه كثرت منزّه است و در آن مقام منيع، نه سخن از آيه و سوره است و نه كلام از محكم و متشابه مطرح است؛ زيرا اين تقسيمْ لازمهٴ نشئهٴ تفصيل است كه در آن مرتبه اجزاء از يكديگر ممتاز و هر كدام داراي حكم مخصوص به خود ميباشد؛ ولي در موطن اجمال و بساطت گفتوگويي از كثرت و احكام آن نخواهد بود و اين تعدّد موقف و تمايز احكام به امتياز موافق، از زبان قرآن استنباط ميشود: ﴿كتاب أُحْكمت اياته ثم فصّلت من لدن حكيم خبير﴾[123]؛ ﴿و لقد جئناهم بكتاب فصّلناه علي علم هديً و رحمةً لقوم يؤمنون ٭ هل ينظرون إلاّ تأويله يوم يأتي تأويله يقول الذين نسوه من قبل قد جائت رُسُل ربّنا بالحقّ﴾[124]؛ ﴿...بل كذّبوا بما لم يحيطوا بعلمه و لمّا يأتهم تأويله﴾[125] و....

زيرا مستفاد از اين آيات و نظاير آنها اين است كه قرآن قبل از تنزّل به مقام كثرت، داراي مقام اِحكام و بساطت بوده و آنچه در مقام تفصيلْ مشهود ميباشد، امري است كه در اثر تنزّلْ عارض بر قرآن شده است؛ وگرنه مقام جمعي آن محكوم به اَحكام كثرت و نيز متصف به امور اعتباري نخواهد بود: ﴿إنّا جعلناه قراناً عربياً لعلكم تعقلون ٭ و إنّه في أُم الكتاب لدينا لعليّ حكيم﴾.[126]

يعني قرآن در اُمّ الكتاب هر آينه داراي اعتلاي مخصوص و احكام و بساطت ويژه است كه هر فكري را به آن عزيز المنال راه نيست، مگر روحي كه داراي اعتقاد و طيّب باشد و قلبي كه از طهارت خاص برخوردار باشد: ﴿إليه يصعد الكلم الطيّب...﴾[127] ؛ ﴿إنه لقران كريم ٭ في كتاب مكنون ٭ لا يمسّه إلاّ المطهّرون ٭ تنزيل من ربّ العالمين﴾[128]؛ يعني مقام جمعي قرآن كه همان اُمّ الكتاب است و مُهيْمن بر همهٴ كتابهاي نازل ميباشد، آنچنان پوشيده از اغيار است كه جز بندگان مطهّر، احدي را به آن كوي راه نيست و اين بندگان مُطهّر تنها فرشتگان حامل وحي نيستند، بلكه انسانهاي كامل نيز همانند اهل بيتعصمت و طهارت(عليهمالسلام) مشمول اطلاق آيه خواهند بود.[129]

لذا انسان كامل كه خود كلمهٴ طوباست و روحش از هر تعلّقي طاهر است، مساس علمي با مقام جمعي قرآن داشته و آن را در اُمّ الكتاب مشاهده مينمايد؛ بنابراين اهل بيت پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) كه به استناد آيهٴ تطهير، نه تنها هرگونه رجسي از آنها به دور است، بلكه آنان از آثار هرگونه رجسي هرچند ضعيف باشد مطهّرند، شاهد مقام جمعي قرآن كه همان لوح محفوظ يا بالاتر از آن است، ميباشند[130]؛ سپس بعد از تنزّل به عالم كثرت، به سُور و آيات تقسيم ميشوند؛ آنگاه بعضي از آنها محكم و برخي از آنها متشابه شده و از آن متشابه در پرتو ارجاع به محكم كه به منزلهٴ اصل آيات است، رفع تشابه خواهد شد.

بنابراين، بحث دربارهٴ اينكه اهل بيتطهارت(عليهمالسلام) عالِم به متشابه و آگاه به تأويل آن هستند، بحث لازمي نخواهد بود؛ زيرا وقتي براي آن ذوات مقدسه مقام جمعي بود كه در آن مقام منيع، آگاه به مقام جمعي قرآن بودند و در نتيجه قبل از پيدايش كثرت و ظهور محكم و متشابه به تأويل همهٴ آنها مطلع بودند، حتماً ميدانند كه آن مقام جمعي به چه صورت تنزّل ميكند و كدام قسمت از آن محكم خواهد شد و كدام قسمت از آن متشابه خواهد گشت و چگونه آن محكم بر اين متشابه، اِشراف علمي دارد و چگونه اين متشابه در پرتو آن مُحكم، از هرگونه تشابه رها خواهد شد و مانند آن از علوم تفصيلي كه از آن عقلِ بسيطِ اجمالي نشأت ميگيرد .

نظير اِشرافِ ملكهٴ بسيطِ اجتهادِ مطلق بر فتاواي تفصيلي كه محيط بر تمام جزئيات آنها خواهد بود و از موارد قوّت و ضعف و توقف و احتياط آنها نيز اطلاع كامل دارد؛ چون علم اجمالي در اين بحث، به معناي علم مطلق بسيط است كه محيط بر علوم مقيّدهٴ تفصيلي است؛ نه به معناي مصطلح در علم اصول كه علمي آميخته با شك باشد.

 

فصل دهم.

كيفيّت تنزّل امر تكويني در كسوت امر اعتباري

تنزّل وحي، چنانچه قبلاً بيان شد، به صورت تجلي است؛ نه تجافي؛ يعني در حالي كه حقيقت كلام الهي از موطن بساطت و اِحكام، به موقفِ كثرت و تفصيل تنزّل مينمايد، معذلك موطن اصلي خويش را با همان تجرّد تام و نزاهت از تكثّر حفظ ميكند؛ چنانكه حاملان عرشْ هنگام تنزّل به عالم طبيعت و امتثال مأموريت ويژهٴ خود، رسالت حفظ عرش و حمل آن را رها نكرده و در آن مقام عزيز المنال نيز حضور وجودي و اِشراقي دارند.

معناي تنزّل يك امر مجرّد تكويني، عبارت از آن است كه از عالم عقل محض به عالم مثال تجلّي نموده و از موطن مثال به موقف طبيعت خارجي تحقق مييابد: ﴿و إنْ من شيءٍ إلاّ عندنا خزائنه و ما ننزلهُ إلاّ بقدرٍ معلوم﴾[131]؛ چنانكه معناي ترقّي يك امر تكويني، آن است كه از راه حركت جوهري، از موقف طبيعت به عالم مثال و از آنجا به موطن اصلي خويش، يعني عالَم عقل محض صعود مييابد و در آنجا مستقر ميشود و در آن تنزل عقل به عالَم طبيعت و در اين ترقي موجود طبيعي به عالَم عقل، اشكالي نيست؛ زيرا مجاري تنزّل در آن و معابر ترقّي در اين، همگون و هماهنگاند و همهٴ آنها موجودهاي تكويني ميباشند.

امّا در تنزّل وحي الهي از موطن عقل محض كه لدي اللّه است و جز تكوين صرف چيزي را در آن حرم امن راه نيست، به صورت الفاظ و كلمات اعتباري كه تنها با قرار داد محض، لفظي نشانهٴ معناي خاص ميشود و براي همان معناي خاص، اقوام فراواني كلمات بيشمار ديگري را وضع مينمايند و بدون احراز پيوند تكويني، كلمهاي را براي معناي خاص اعتبار ميكنند، بحثي مطرح ميشود و آن اينكه در حلقات سلسلهٴ عقل، هماهنگي آحاد آن لازم است؛ در حالي كه بين معناي حقيقي و لفظ اعتباري، پيوند تكويني برقرار نيست؛ لذا گاهي همان حقيقت تكويني به صورت عربي ظهور ميكند و زماني به صورت عبري و وقتي نيز به زبان سرياني و... در ميآيد، بنابراين، چگونه يك حقيقت تكويني به كسوت امر اعتباري ظهور مينمايد.

در حلّ اين اشكال ميتوان گفت: گرچه هماهنگي حلقات سلسلهٴ علل و درجات يك واقعيّت متنزّلْ لازم است، ولي انسان همواره حقايق معقول را از نشأهٴ عقل به موطن مثال متّصل تنزّل ميدهد و از آنجا به صورت يك فعل اعتباري يا قول اعتباري در موطن طبيعت پياده ميكند.

تمام تحليلهاي علمي از حقايق بسيط عقلي توسط گفتن يا نوشتن، همان تنزّل امر عقلي تكويني به لباس امر اعتباري است؛ زيرا خصيصهٴ انسان آن است كه به منزلهٴ حسّ مشترك بين تكوين و اعتبار ميباشد؛ خواه در قوس نزول كه نحوهٴ آن بيان شد و خواه در قوس صعود كه همواره در اثر ارتباط با امر اعتباري از راه خواندن يا شنيدن، به وجود ذهني آن امور تكويني راه مييابد و از آنجا به موطن عقلي آنان بار مييابد و از اعتبار ميرهد و به تكوين صرف ميرسد.

ممكن است جريان تنزّل وحي از مقام بساطت تكويني به موطن كثرت اعتباري، از مسيري بگذرد كه آن معبرْ صلاحيّت جمع بين تكوين و اعتبار را داشته باشد. توضيح آن اينكه تكلّم و كتابت وحي در مسائل مورد بحث، از اسماي فعليهٴ خداي سبحان است؛ نه ذاتيه و اوصاف فعليّه را از مقام فعل انتزاع ميكنند؛ نه از ذات و فعل خداوند سبحان.

در جريان انزال كلام و تنزيل كتاب، آميخته از تكوين و اعتبار است و اين هر دو كار نيز مخصوص ذات اقدس الهي است و اَحَدي را كمترين اثري در اين دو فعل نيست؛ چنانكه فرمود: ﴿إنّا جعلناه قراناً عربياً لعلكم تعقلون ٭ و إنّه في أُمّ الكتاب لدينا لعليّ حكيم﴾[132]؛ يعني همانطوري كه ايجاد حقيقت وحي الهي در نزد حق به عنوان «عليّ حكيم» كار خداي سبحان است، تنزيل آن حقيقت به لباس عربي مبين نيز كار خداي متعال است؛ نه آنكه فقط معناي كلام الهي در قلب پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) تنزّل يافته باشد، سپس آن حضرت با انتخاب خودش الفاظي را به عنوان لباس آن معارف قرار داده باشد؛ وگرنه آن الفاظْ خصوصيت اعجاز نمييافت.

اكنون بعد از فراغ از آنكه هر دو كار ياد شده مخصوص خداي سبحان است، ميگوييم: آن مسيري كه شايسته پيوند بين تكوين و اعتبار باشد، محمّلاً نفس مبارك رسولاكرم(صلي الله عليه و آله و سلم) است؛ زيرا روح پاكي كه از رنگ تعلّق به غير حق آزاد گشت و به قرب فرائض، همانند قرب نوافل راه يافت، مجاري ادراكي او مجالي سمع و بصر و نطق و... خدا خواهد بود و از اين مَعْبَر مشترك، هم آن حقايق تكوين عقلي تنزل ميكند و هم مسائل اعتبار نقلي تجلي ميكند؛ چنانكه امور تكويني و اعتباري عالم طبيعت نيز از همين موطن ترقي نموده و عروج مينمايد و اگر مسير ديگري همانند نفس معصوم پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله و سلم) به منزلهٴ حسّ مشترك بين تكوين و اعتبار تصوير شد، ميتواند راه حلّ ديگري باشد. غرض آن است كه اگر مَعْبَر مشتركي وجود نميداشت، اصل سؤال بدون پاسخ ميماند؛ اكنون كه راه حلّ ارائه شده است، محذوري در بين نخواهد بود.

مرحوم صدر المتألهين ميفرمايد: «و اعلم أن من صفّي وجه قلبه عن نقوش الأغيار و نَفَضَ عن ذاته غبار التعلّقات... فإذا رجع إلي الصحو بعد المحو... نفذ حكمه و أمره و استجيب دعوته و تكرّم بكرامة التكوين و تكلّم بكلام ربّ العالمين...».[133]

چون روشن شد كه كلام الهي بعد از تنزّل از مراحل عقلي و مثالي در تكوين به نشأهٴ اعتبار ميرسد و مسير اين تجلّي نيز درجات قواي انسان كامل است، آنگاه روشن ميشود سهم هر مفسّري از قرآن به مقدار ارتباط با مجاري وحي است.

آن كس كه فقط در محدودهٴ علوم ادبي قرآن بحث مينمايد و از منطقهٴ فصاحت و قلمرو بلاغت و نظاير آنها از شئون ادبي بالاتر نميرود، او با بعضي از معابر گستردهٴ كلام الهي در ارتباط است و آن كس كه فقط در محدودهٴ علوم اعتباري ديگر به سر ميبرد، پيوند او با قرآن فقط در محدودهٴ علوم اعتباري او خواهد بود؛ ولي آن كس كه از علوم تكويني قرآن و مشاهدات باطني آن بهره ميبرد و دَرِ ﴿إن تتقوا اللّه يجعل لكم فرقاناً﴾[134] به چهرهٴ او گشوده شده است و روزنهٴ ﴿كلاّ لو تعلمون علم اليقين ٭ لتَرَونّ الجحيم﴾[135] به روي او بازگشته است و بعضي از حجابهاي نوراني قرآن، همانند حجابهاي ظلماني آن از صحنهٴ جان او بر طرف شده است، سهم تفسيري او بيش از ديگران است و همچنين مفسران والاتر چون امامان معصوم(عليهمالسلام) كه به همهٴ مراحل آن آگاهند. حضرت امام باقر(عليهالسلام) فرمود: «ما يستطيع أحدٌ أن يدّعى أنّه جمع القرآن كلّه ظاهره و باطنه غير الأوصياء».[136]

چون انسان كامل در قوس صعود، همهٴ مجاري وحي را پيموده است، به تمام اسرار و تأويلهاي آن آگاه است و همانطوري كه از گفتار مرحوم استاد علامه طباطبايي نقل شده است: انسانهاي كامل به اُمّ الكتاب قبل از تنزّل آن به جهان كثرت و تقسيم آن به محكم و متشابه واقفاند.

لذا مرحوم صدرالمتألهين دربارهٴ اطلاع راسخين در علم به تأويل قرآن، چنين ميگويد: «...لأنه (أى القرآن) بحر عميق غرق فى تيّاره الأكثرون و ما نجا منه إلاّ الأقلّون و لا يعلم تأويله إلاّ اللّه و الراسخون سواء وقع الوقف علي اللّه أم لا إذ الراسخون إذا علموا تأويله لم يعلموا إلاّ باللّه و لم يحيطوا به علماً إلاّ بعد فناء ذواتهم عن ذواتهم و اندكاك جبل هويّاتهم و لايحيطون بعلمه إلاّ بما شاء».[137]

يعني راسخين در اثر نيل به مقام شامخ فناء ذاتي، از تأويل قرآن مطّلعاند؛ خواه از لحاظ قرائت آيهٴ 7 سورهٴ آلعمران، كلمهٴ «راسخون» را استيناف قرار دهيم تا در برابر ﴿الذين في قلوبهم زيغٌ...﴾ واقع گردد يا آنكه عطف بر كلمهٴ ﴿اللّه﴾ نماييم تا جزء مستثنا قرار گيرد؛ زيرا طبق ادلّهٴ ديگر، راسخين در علمْ تأويل قرآن را به علم الهي عالماند و در حقيقت، علم آنها جداي از علم خداي سبحان به تأويل قرآن نخواهد بود؛ چون در مقام فناي ذاتي تمام آثار از آنِ «مُفنيٌ فيه» است؛ نه فاني و اسناد علم تأويل قرآن به راسخين در پرتو علم خداي سبحان به تأويل است كه بالاصاله و بالذات ميباشد و قهراً با حصر علم تأويل قرآن به خداي سبحان منافات ندارد.

فصل يازدهم.

تنزّل وحي بدون ترقّي روح نخواهد بود

همانطوري كه در بحثهاي قبل روشن شد، هر آيهٴ قرآن داراي ظاهر و باطن ميباشد؛ چنانكه براي هر باطن او هم باطني است و نيز پيامبراكرم(صلي الله عليه و آله و سلم) به تمام مراتب قرآن واقف بوده است و اطلاع به باطن و تأويل قرآن بدون ترقي روح از نشأهٴ طبيعت و حس به عالم مثال و از آن مرتبه به مقام شامخ عقل و گاهي برتر از آن ميسور نخواهد بود.

بنابراين، تنزّل هر آيه از مقام بساطت عقلي به نشأهٴ كثرت حسّي، بدون ترقي نفس مُطهَّر دريافت كنندهٴ وحي از عالَم حس به عالَم عقل محض نميباشد؛ وگرنه لازم ميشود كه او تنها از ظاهر قرآن آگاه گردد و از باطن آن و همچنين از اصل و تأويل وي كه اُمّ الكتاب است مطلع نباشد، نتيجه آنكه تمام آيات قرآن از مبدأ غيبي تنزل يافت و به روح پاك پيامبراكرم(صلي الله عليه و آله و سلم) رسيد: ﴿نزل به الروح الأمين ٭ علي قلبك لتكون من المنذرين﴾[138] و همچنين روح مطهّر رسولاكرم(صلي الله عليه و آله و سلم) تمام آيات را با ترقّي به مقام عقل محض از نزد خداي سبحان تلقّي نمود: ﴿إنّك لتلقّي القران من لدن حكيم عليم﴾.[139]

اين تفاوت حكم به لحاظ تفاوت در اسناد است؛ يعني اگر كلام را به مستمع نسبت بدهيم، گفته ميشود كه مستمع با ترقّي روحي كلام الهي را استماع نمود و اگر به متكلم نسبت دهيم گفته ميشود كه متكلم با تجلّي و تنزّل فيض، كلام را به مستمع رسانده است كه در حقيقت، رسيدن پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) همان رساندن خداست؛ نظير تفاوت «كن» و «يكون»، «ايجاد» و «وجود» و....

با بيان ياد شده معلوم ميشود نقدي كه مرحوم ميرزا ابوالحسن مشكيني«ره» بر اصولي نامدار ،مرحوم آخوند«ره» صاحب كفاية الاصول در بحث نسخ و بداء ايراد نموده است، ناصواب است؛ وقتي مرحوم آخوند«ره» فرمودند كه نفس زكيّهٴ گيرندهٴ وحي، گاهي به لوح محو و اثبات مرتبط ميشود و گاهي به لوح محفوظ...، مرحوم مشكيني«ره» در تعليقه چنين فرمودند: «لكن يرد عليه أنه لا دليل علي كون الوحى و الإلهام باتّصال النفس بعالم اللوح المحفوظ أو بعالم المحو و الإثبات لا سيّما الوحى فإنه قد كان بنزول الأمين جبرئيل(عليهالسلام(».[140]

ممكن نيست باطن و تأويل قرآن نيز توسط نزول فرشتهٴ وحي به پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) القاء شود؛ زيرا هرچه تنزّل كرد و به مقام لفظ و مفهوم و علم حصولي در ذهن رسيد، در قلمرو ظاهر قرآن خواهد بود؛ نه باطن آن گرچه ممكن است بين ظواهر نيز تفاوت فراواني باشد، ولي هيچكدام از امتيازهايي كه بين ظواهر قرآن با يكديگر وجود دارد، موجب نميشود كه بعضي از آنها به حساب باطن قرآن محسوب گردد.

توضيح آن با تفاوتي كه ميان تشكيك طولي و تشكيك عرضي وجود دارد، آسان ميباشد؛ زيرا در تشكيك طولي لازم است كه تمايز از يك طرف باشد؛ نه از دو طرف و آن طرف ممتاز نسبت به طرف ديگر، مطلق است و آن طرف ديگر نسبت به طرف صاحب امتياز، مقيّد و آن طرف ممتاز نيز در حلقات سلسلهٴ نظام علّي و معلولي، همانا علّت طرف ديگر خواهد بود و امّا در تشكيك عرضي، همين كه «ما به الامتياز»، عينِ «ما به الاتحاد» بود، هريك از دو طرف از ديگري ممتاز خواهند بود و تمايز از دو طرف ميباشد و هيچكدام علت ديگري نيستند؛ گرچه از بعضي از جهات حقيقي يا اعتباري بر ديگري رجحان داشته باشد.

زيرا صرف رجحان وجودي، مادامي كه در سلسلهٴ علل يك شيء قرار نگيرد، موجب تشكيك طولي نخواهد شد؛ مثلاً افراد يكنوع يا انواع يك جنس، ممكن است بعضي از آنها نسبت به ديگري مزيّتي داشته باشند؛ ولي اين امتياز موجب نميشود كه آن افراد يا آن انواع در طول يكديگر باشند؛ بنابراين ظواهر قرآن همانند ديگر موجوداتي است كه از عالم غيب به نشأهٴ شهادت تنزّل كرده است.

بين هيچكدام از موجودهاي عالم طبيعت، تشكيك طولي به معناي ياد شده نيست، آري برخي از آنها نسبت به ديگري افضل و ارجح خواهد بود و بعضي نسبت به ديگري عليّتِ اِعدادي و فاعليت طبيعي دارد؛ نه فاعليت الهي؛ قهراً همهٴ آنها از كالاي عالم طبيعت به شمار ميآيند، نه از ذخاير عالم غيب و باطن و تأويل و نظاير آن و اگر روح مطهر پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) بعضي از آيات را بدون ترقّي به عالم غيب دريافت كند، لازمهاش آن است كه از باطن و نيز تأويل آن آگاه نگردد.

فصل دوازدهم.

مهمترين طريق فهم قرآن، راه محبت خداست

اگرچه تنزّل قرآن كريم به منظور هدايت تودهٴ انسانها در هر عصر و مصر است: ﴿هديً للناس﴾[141] ليكن تنها پارسايان از سلف و خلف از آن بهره ميبرند: ﴿هديً للمتقين﴾[142]؛ چنانكه به منظور انذار عموم مردم، به ويژه گردنكشان لجوج، نازل شده است؛ ﴿...و تنذر به قوماً لُدّاً﴾.[143] ولي تنها هراسناكان از پايان كُنش بد و مَنِش زشت، از آن انذار بيمناك ميشوند؛ ﴿...منذر من يخشها﴾.[144]

سرّ اين اختصاص، آن است كه قرآن، همانطوري كه از مسير طهارت عبور ميكند، از مجراي محبت نيز ميگذرد. نه انسان غير طاهرْ قرآن را ميفهمد و نه انساني كه از محبت خداي سبحان بيبهره است، از آن استفاده ميكند؛ زيرا خداي متعالي با دوستانش سخن ميگويد و جز دوستانش نيز كسي كلام او را نميشنود و كتاب او را نميبيند و مطلب او را نمييابد. سخن راهيان اين مسير و واصلان اين كوي نيز آن است كه تنها راه قرآنيابي، طريق محبّت خداست و تنها رهزن آن محبت دنياست.

تحليل وحي الهي نسبت به مؤمنان بهرهمند از كلام خدا و كافران محروم از آن، همانا در محور محبّت حق و دوستي باطل است و جمع هر دو محبت و نيز حق و باطل محال ميباشد؛ ﴿بل نقذف بالحق علي الباطل فيدمغه فإذا هو زاهق﴾[145]؛ چنانكه رفع هر دو هم ممتنع خواهد بود؛ ﴿... فماذا بعد الحقّ إلاّ الضلال﴾[146] و براي انسان نيز دو مركز انديشه و اراده نيست تا يكي جاي محبت حق و ديگري جاي محبت باطل باشد؛ ﴿...ما جعل اللّه لرجلٍ من قلبين في جوفه﴾.[147]

نقش مقدار محبت در فهم کلام الهي

بنابراين، انسانها دو قسم خواهند بود: ﴿...فريقاً هدي و فريقاً حقّ عليهم الضلالة﴾[148] و چون محور فهم قرآن، همانا محبت حق است، هرگاه كسي مُحِبّ خداي سبحان كه حقّ محض استْ بود، به مقدار محبتش از سخن او بهره ميبرد و هرگاه محبوب او باشد، به مقدار محبت خدا نسبت به او كلام الهي در قلبش جاي ميگيرد و همانطوري كه درجات محبت خدا يكسان نيست، مراتب محبوبيّت خدا هم همسان نخواهد بود و در نتيجه، ميزان معرفت كلام خدا هم در آشنايان به وحي الهي برابر هم نميباشد.

ذيلاً بعضي از شواهد مطالب ياد شده كه تنها راه رسيدن به محتواي كلام الهي، پيمودن طريق محبت خداست و رهزن آن نيز دوستي دنياست و مراتب فهم كلام خدا به نسبت درجات محبت حق خواهد بود و دركات حجاب و محروميّت از ادراك وحي الهي به نسبت مراتب دلباختگي دنيا ميباشد، نقل ميشود:

﴿قل إن كنتم تحبون اللّه فاتّبعوني يحببكم اللّه...﴾؛[149] كسي كه دوست خداي سبحان است، سخن او را از حبيب او ميشنود و آن را ميپذيرد و به آن عمل ميكند و به استناد آيهٴ ياد شده حضرت امام صادق(عليهالسلام) ميفرمايد: «هل الدين إلاّ الحبّ»[150] و كسي كه دوست خداوند نيست، وحي او را از محبوب او نمييابد و به آن عمل نميكند.

پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله و سلم) كه واسطهٴ فيض كلام الهي است، ميزان محبت است؛ چون آن حضرت بر اساس محبت به ادب خدايي تأديب شد؛ چنانكه حضرت امام صادق(عليهالسلام) فرمود: إن اللّه عزّ و جلّ أدّب نبيّه علي محبّته، فقال: ﴿و انّك لعلي خلقٍ عظيم﴾.[151]

محبت دنيا، مانع درک صحيح وحي

كسي كه از قذارتها پاك گردد، كلام الهي را از پيامبر مطهّر(صلي الله عليه و آله و سلم) ميشنود؛ زيرا خدا دوست پاكيزگان است؛ ﴿... فيه رجال يحبّون أن يتطهّروا و اللّه يحبّ المطّهّرين﴾[152] و نيل به اين مقام، بدون گذشت از محبّتهاي باطل ميسور نميباشد؛ ﴿لن تنالوا البرّ حتي تنفقوا مما تحبّون﴾[153] و آنان كه گرفتار محبّت باطلاند، از فهم كلام خدا محروماند؛ ﴿كلاّ بل تحبّون العاجلة ٭ و تذرون الاخرة﴾[154]؛ ﴿و تحبّون المال حُبّاً جمّاً﴾[155]؛ ﴿و إنّه لحبّ الخير لشديد﴾[156]؛ ﴿و من الناس من يتخذ من دون اللّه أنداداً يحبونهم كحبّ اللّه﴾.[157]

در همهٴ موارد ياد شده، تنها مانع ادراك صحيح وحي الهي، همانا محبّت باطل است؛ زيرا اساس دينْ محبت حقّ است؛ «...و أقام دعائمه علي محبّته»[158] و محبت باطل با محبّت حق سازگار نيست و بدون تخليهٴ دل از دوستي باطل، تجليهٴ آن به محبت حق و سپس به دريافت وحي الهي ميسّر نخواهد بود؛ زيرا محبّت باطل پردهاي است كه جلو ديد عقل را ميگيرد.

از اين جهت، دنيا دوستان از مشاهدهٴ باطن آن كه آخرت است و مرحلهٴ ظهور حق و تحقق تأويل قرآن ميباشد: ﴿يوم يأتي تأويله﴾[159] محروماند؛ چنانكه قرآن ناطق، حضرت اميرالمؤمنين(عليهالسلام) فرموده است: «و إنما الدنيا منتهي بصر الأعمي لا يُبصرُ مما وراءها شيئاً و البصير ينفذها بصرهُ و يعلم أن الدار وراءها فالبصير منها شاخص و الأعمي إليها شاخص و البصير منها متزوّد و الأعمي لها متزوّد»[160]؛ زيرا محبت باطل، غبار آيينهٴ روح است و هرگز كلام لطيف خبير در چهرهٴ دلي كه با رَيْنِ گناه و طَبْعِ طبيعت گرايي: ﴿كلاّ بل ران علي قلوبهم ما كانوا يكسبون﴾[161]؛ ﴿و طُبع علي قلوبهم فهم لا يفقهون﴾[162] تيره شده است، نميتابد: ﴿و قالوا قلوبنا في أكنّةٍ ممّا تدعونا إليه و في اذاننا وقرٌ و من بيننا و بينك حجاب فاعْمل إننا عاملون﴾.[163]

چون راه تكامل انسان، همانا شنيدن كلام كمال محض است و تنها راه آن نيز طريق محبّت حق است و تنها طريق آن نيز توحيد در محبّت است، لذا سالكان واصل كه اُسوهٴ ديگر راهيان وصولاند، در نيايشهاي خود چنين ميگويند: «...وَ قَلبى بحبّك متيّماً»؛[164] «...أللّهم إنّى أسألك أن تملأ قلبى حبّاً لك»[165]؛ «إلهى فاجعلنا ممن اصْطفيته لقربك و ولايتك و أخلصْتَه لِودّك و محبّتك... و هَيّمتَ قلبه لإرادتك... و فرّغتَ فؤاده لحبّك...».[166]

اكنون كه از نظر كتاب و سنّت، محور بودن محبّت حق در استماع كلام الهي معلوم شد، روشن ميشود كه چرا شاگردان اين مكتب چون صدر المتألهين ميگويند:... فالمنزل بما هو كلام الحقّ نور من أنوار اللّه المعنوية نازل علي قلب من يشاء من عباده المحبوبين لا المحبّين فقط... و هو بما هو كتاب انما هو صور و نقوش و أرقام و فيها آيات أحكام نازلة من السماء نجوماً علي صحائف قلوب المحبّين و ألواح نفوس السالكين...[167]

يعني تنها مدار بهرهوري از وحي الهي محبّت حق است و چون بين محبّ و محبوب فرق فراوان است[168]، كسي كه فقط محبّ خداست و هنوز به درجهٴ محبوب بودن خداوند نائل نيامد، او فقط از كتاب خدا بهرهمند ميشود؛ نه از كلام آن حضرت؛ ولي كسي كه به درجهٴ محبوب بودن نائل آمد، نه تنها از كتاب الهي استفاده ميكند، بلكه از كلام حق نيز مستفيض خواهد شد و فرق بين كلام و كتاب در فصلهاي سابق اين رساله گذشت.

در نتيجه، مراتب تفسير قرآن يا فرقان به درجات محبت ميباشد. آن كه قلبش به حبّ حقّ مُتيّم است، بهرهٴ او از قرآن و كلام خدا بيش از ديگران است و آن كه دلش مملوّ از محبت خداي سبحان است، گذشته از آنكه محبوب حق خواهد بود، بهترين مفسّر نيز ميباشد.

لذا خداي سبحان، حبيب خود را مبيّن كلام خويش قرار داد؛ ﴿...و أنزلنا إليك الذكر لتبيّن للناس ما نزّل إليهم﴾[169] و اين مُعلّم اوّل و اوّلين معلّم، نه تنها احكام فرعي آن را به صورت سنّت (قول و فعل و تقرير) بيان فرمود، بلكه حِكَم و معارف غيبي و لطايف شهودي و براهين عقلي و آداب سير و سلوك راهيان الهي و سُنن تهذيب و تزكيهٴ متخلفان خدايي آن را نيز به صورت ادعيه و مناجاتهاي رمزي و خطبههاي توحيدي و... تبيين فرموده است؛ زيرا سفارت پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله و سلم) بيان همه مضامين قرآن است؛ نه برخي از آن و هركسي از يك راه، پيوند محبّت با حبيب خدا را تحكيم مينمايد و از همان راه، وحي الهي را دريافت مينمايد.

چون اصول كلّي معارف قرآن در سه رشته خلاصه ميشود: قال النبى(صلي الله عليه و آله و سلم): «إنّما العلم ثلاثة آية محكمة أو فريضة عادلة أو سنّة قائمة و ما خلاهنّ فهو فضل»[170]، هر كسي با پيمودن يكي از همين راههاي سهگانه به آن كونِ جامع و انسان كامل كه مظهر حبّ تام است، ارتباط برقرار مينمايد و مُفسّر قرآن از همان بُعد خاص و علم ويژهٴ مربوط به محور محبّت خود خواهد شد و هر انساني بهرهٴ او همان است كه به عنوان رهتوشه تحصيل نموده و حشر او با هماني است كه به او محبّت ورزيده؛ چنانكه حضرت امام صادق(عليهالسلام) فرمود: «...فإنّ لكل امرءٍ ما اكتسب و هو يوم القيامة مع من أحبّ...».[171]

چون درجات محبوبان، همانند مراتب محبّان، همسان نيست، زيرا نه اقسام سلوك برابر هماند تا محبّان خدا يكسان باشند و نه انواع جذبه مساوي هماند تا محبوبان خدا همتاي هم باشند، لذا قرآن كه محبّتمدار است و سيرهٴ محبوبان را همانند شرح حال محبّان با حفظ مرتبهٴ هريك بيان مينمايد، جريان ديدار انبياي الهي را كه هم طعم محبّت حق را چشيدند و هم مزهٴ محبوب شدن را به آنان چشاندند با خداي سبحان با تمايزهاي بسيار ظريف ذكر مينمايد كه آشنايان به راز و رمز بين محبّ و محبوب آنها را ميدانند.

مرحوم صدرالمتألهين بعد از بيان شواهد توحيد و شرح كلمات توحيدي و نقل سخنان اهل توحيد... چنين ميگويد: «فالمرتبة الاولي توحيد العوام و الثانية مقام الخواص من العلماء و الثالثة مقام عوام من الأولياء و الرابعة مقام الخواص من الأولياء و بعض الأنبياء و الخامسة مقام أفضل الأنبياء و سيد الأولياء و الأصفياء الذى دني فتدلّي فكان قاب قوسين أو أدني و هذا المقام لا يمكن أن يحصل إلاّ بجذبة من جانب الحقّ لقصور الخلق عن البلوغ إليه و لهذا قال عزّوجلّ فى حقّه(صلي الله عليه و آله و سلم): ﴿سبحان الذي أسري بعبده ليلاً﴾[172] و الإسراء هو الإذهاب قسراً لأنه كان حبيباً محبوباً و المحبوب بجذبه المحبّ القادر عليه جبراً و غيره من الأنبياء(عليهمالسلام) كانوا سالكين إليه.؛ كما قال ابراهيم(عليهالسلام): ﴿إنّي ذاهب إلي ربّي سيهدين﴾[173] و قال تعالي في حقّ موسي(عليهالسلام): ﴿و لمّا جاء موسي لميقاتنا وكلّمه ربّه﴾[174] فانظر إلي تفاوت الحال و تفاضل الكمال فى حقّ هؤلاء الأفاضل من الأنبياء(عليهمالسلام(».[175]

تفاوت بين حضرت ابراهيم(عليهالسلام) و حضرت موسي(عليهالسلام) و بين پيامبراكرم(صلي الله عليه و آله و سلم) در درجات والاي محبّت است؛ يعني همهٴ آنها محبوب خدا بودند، چنانكه محبّان ذات اقدس او نيز بودند؛ ولي نسبت به مرتبهٴ والاي از محبّت، تنها پيامبر اسلام(صلي الله عليه و آله و سلم) محبوب حقّ بوده و بدان سوي جذب شده است؛ وگرنه اوصاف محبوبان خدا را قرآن ذكر فرمود كه همهٴ آنها در انبياي الهي عموماً و اولو العزم از آنان خصوصاً وجود داشت؛ چنانكه دربارهٴ حضرت ابراهيم(عليهالسلام) فرمود: ﴿...و اتخذ اللّه إبراهيم خليلاً﴾.[176]

بنابراين، انبياء الهي به اندازهٴ محبوب بودنشان مجذوبند و در آن مرتبه كه فقط محبّاند و هنوز محبوب نشدند، سالكاند؛ لذا سير آنان تلفيقي از سلوك و جذبه است بر خلاف پيامبراكرم(صلي الله عليه و آله و سلم) كه محبوب خالص است و لذا مجذوب محض خواهد بود؛ قهراً انبياء كه مفسران كلام الهياند، تفسير آنان معجوني از جذبه و سلوك ميباشد؛ ولي تفسير پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) تفسير ناب جذبه محض است.

چنانكه شراب بهشتيان هم يك سان نيست؛ برخي از چشمهٴ ناب تسنيم مينوشند و بعضي ممزوج آن را ، نه خالص وي را مينوشند: ﴿و مزاجه من تسنيم ٭ عيناً يشرب بها المقرّبون﴾[177]؛ يعني شراب ناب و خالص چشمهٴ تسنيم، از آنِ مقرّبان است و ممزوج آن از آنِ ابرار و همچنين دربارهٴ شراب كافور[178] و شراب زنجبيل[179] و منظور از امتزاج در اينگونه از موارد، همان محبّت ممزوج با محبوبيّت و سلوك مزيج با جذبه است؛ نه مشوبيّت زيانبار حق به باطل كه ساحت قدس همهٴ اولياي الهي از آن مطهّر است.

از آن جهت كه طيّ طريق محبّت، گوشِ دل محبّ را به سروش محبوب آشنا ميسازد، مرحوم صدرالمتألهين ميفرمايد: «...و لو كنت ذا سمع باطنى فى عالم العشق الحقيقى و الجذبة الباطنية و المحبّة الإلهية لكنت ممن يسمع أسماؤه و يشاهد أطواره»[180]؛ سپس مييابد كه اگر خداي سبحان با ديگران به عنوان ﴿يا أيها الذين امنوا﴾ و برتر از آن به عنوان ﴿يا أيّتها النفس المطمئنة﴾ و يا عناوين روحپرور ديگر مكالمه مينمايد[181] و اگر منطق منطقيان اين است كه: «من فقد حسّاً فقد علماً»، مشرب وي و ديگر صاحب قَدَحان محبّت اين است كه: «من لا كشف له لا علم له»[182]و اگر ديگران مهمان سفرهٴ ﴿اذكروا نعمتي﴾[183] هستند او و ديگر همسفران كوي محبتْ مهمان مائدهٴ ﴿فاذكروني أذكركم﴾[184] ميباشند.

بلكه خطابهاي الهي، تنها متوجه آنان است؛ چون ديگران از شنيدن سخن غيب معزولاند؛ لذا مرحوم صدر المتألهين چنين ميگويد: «اعلم أنّ خطابات القرآن كقوله تعالي: ﴿يا أيها الإنسان﴾؛ ﴿يا أيها الذين امنوا﴾ ممّا يختص بأحباء اللّه المتألهين و أوليائه المقرّبين...».[185]

بي اثر بودن ادعاي دوستي بدون اطاعت از محبوب خدا

تنها راه تحصيل محبّت خدا چنانچه ياد شد، پيروي حبيب خداست و دعوي دوستي بدون شهادت اطاعت از محبوب خدا مسموع نخواهد بود، لذا مرحوم فيض چنين فرمود: «... و لا يتمشّي دعوي محبّة اللّه إلاّ بهذا فإنّه قطب المحبّة و مظهرها فمن لم يكن له من متابعة(صلي الله عليه و آله و سلم) نصيب لم يكن له من المحبة نصيب و من تابعه(صلي الله عليه و آله و سلم) حق المتابعة ناسب باطنه و سرّه... باطن الرسول(صلي الله عليه و آله و سلم) و سرّه و هو مظهر محبة اللّه... فيلقي اللّه محبته عليه و يسري من باطن الرسول نور تلك المحبّة إليه فيكون محبوباً للّه مُحبّاً له... وفى حكم الرسول... الائمة الأوصياء عليهم السلام».[186]

اگر مفسّري طريق محبّت را پيمود و در پرتو پيوند با حبيب خداوند، جامع قرآن شد، به نوبهٴ خود از باطن نبوت كه همان ولايت است، سهمي برده و قرآن در جان او جايگزين شده است و به اين معنا ميتوان سخن «من حفظ القرآن فقد أُدرجت النبوّة بين جنبيه»[187] را تبيين نمود؛ و اگر مفسّري راه محبّت را طي نكرد، سهم او از قرآن در حدّ تقليد نابينا از محقّق بيناست و خود هرگز توان تحقيق و بينائي را ندارد؛ زيرا اثر تقليد محدود است.

لذا مرحوم صدرالمتألهين چنين فرمود: «و امّا المقلد فهو كالأعمي فى المشى يحتاج إلي قائدٍ... إنّما التقليد يجرى فى الأُمور الناقصة و الأفعال الدنيّة فالأعمي يمكن أن يقاد و لكن إلي حدٍّ ما فإذا ضاق الطريق و صار أحدّ من السيف و أدقّ من الشعر قدر الطائر علي أن يطير عليه و لم يقدر علي أن يستجير ورائه أعمي... فلا يمكن للأعمي تقليد ذلك القائد فى الطيران».[188]

همين وجه ياد شده ميتواند معناي گفتار حضرت امام صادق(عليهالسلام) باشد كه چيزي نسبت به عقول مردم، دورتر از قرآن نيست: «...ليس شىء أبعد من عقول الرجال منه انّ الآية لتنزل أوّلها فى شىء و أوسطها فى شىء و آخرها فى شىء و هو كلام متصل متصرف علي وجوه».[189]

از بيانات گذشته روشن ميشود كه بدون مراجعه به سنّت پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) و عترت گرامي(عليهمالسلام) آن حضرت، تفسير صحيح ميسور نخواهد بود؛ زيرا اين حِيادْ همان انقطاع از مسير محبّت اهلبيت(عليهمالسلام) است و هرگونه حركتي كه با محبّت حقّ و اولياي حقيقي او آميخته نباشد، به هدف نميرسد؛ چنانكه مضمون خطبهٴ حجّة الوداع رسولاكرم(صلي الله عليه و آله و سلم) نيز همين است: «...لن يفترقا حتي يردا عليّ الحوض...».[190]

تذكر: تفسيري كه بر اساس محبّت تنظيم شود، هيچگونه تشابهي با رجوع به محكمات وجود نخواهد داشت و سراسر كلام محبوب براي محبْ مُحْكَم است؛ چنانكه در توجيه متشابهات با توجّه به توحيد افعالي و ظهور فيض واحد منبسط در كثرت مستفيض، دچار ابهامي نخواهد شد و چون كلمات تدويني را همانند كلمات تكويني محبوب مشاهده ميكند، در تنگناي تقدير و حذف مضاف و مجاز در اسناد و مانند آن نميشود و آيهٴ ﴿و

اسْئل القرية﴾[191] را بدون تقدير «اهل»، تفسير ميكند؛ چون ميداند اگر كسي با زبان قريه آشنا باشد و سؤال كند، جواب صحيح ميشنود و آيهٴ ﴿فوجدا فيها جداراً يريد أن ينقضّ﴾[192] را بدون تكلّفِ مجاز در اسناد ارادهٴ به جدار تبيين مينمايد؛ زيرا هر موجودي را تسبيحگوي محبوب ميداند و آن را صاحب شعور و اراده ميبيند و تشابه را فقط در محدودهٴ الفاظ و موطن كثرتْ محصور ميكند و در موطن وحدت و معنا جايي براي تشابه نميبيند.

خاتمه، چند نکته سودمند

در پايان اين رساله، توجه به چند نكته سودمند است تا مطالب فصول گذشته با عنايت به آنها روشن شود:

وجود وحي متمثل و پيک الهي در خارج از مثال متصل

الف. گرچه نفس پاك پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) مسير وحي الهي است و از همين جهت، كيفيّت تنزّل امر تكويني به كسوت الفاظ و حروف قراردادي توجيه شد، ولي اين مطلب به آن معنا نيست كه وحي متمثّل و پيك الهي و ساير لوازم آن در خارج از مثال متّصل وجود نداشته و تنها در حدّ تخيّل صرف موجود باشند؛ لذا مرحوم صدرالمتألهين به شدّت آن را نفي نموده و چنين گفت: «و هذا الأمر المتمثّل بما معه أو فيه ليس مجرّد صورة خياليّة لا وجود لها فى خارج الذهن و التخيّل كما يقوله من لاحظّ له من علم الباطن و لا قدم له فى أسرار الوحى و الكتاب...».[193]

نقش ممتاز ملاصدرا در توجيه مشاهدات اولياء الهي

ب. تبيين وحي و دريافت كلام خدا و مشاهدهٴ كتاب آسماني، مرهون مجاهدتهاي توانفرساي جهاد اكبر است كه سالكان اين كوي، سعي بليغ نمودهاند و به مقدار ميسور از آن طرفي بستند و ره توشهاي به ديگران اهداء كردهاند؛ ليكن سهم مرحوم صدرالمتألهين در توجيه مشاهدات اولياي الهي بيش از ديگران است[194]. گرچه ريشهٴ تحقيقهاي عميق اين حكيم نامبردار در نوشتار عرفاي پيشين، مخصوصاً صاحب فتوحات مكيه به طور گسترده آمده است، ولي اقامهٴ برهان بر آن معارف بلند و اثبات تجرّد صور علميه و بيان تجرد عالم مثال متصل و منفصل و استشهاد بر تجرد قوه خيال و تفكر و مانند آن در گرو كوششهاي ثمر بخش اين حكيم متأله است.

مثلاً توجيه تمثل، بدون تجرد قوهٴ مفكّره و خيال ممكن نيست؛ در حالي كه قيصري در مقدمات شرح فصوص آن را جسماني دانسته، چنين ميگويد: «و ذلك لأن القوة المفكّرة جسمانيّة فتصير حجاباً للنور الكاشف عن المعانى الغيبية...»[195] و همانطوري كه اصول موضوعهٴ طب و هيئت و نجوم به فلسفه راه يافت و از آنجا به عرفان نظري منتهي شد، مسائل جسماني بودن قواي ادراكي به استثناي عاقله، از فلسفهٴ مشّاء به عرفان نظري رخنه كرد و هنگام توجيه مشهودات عرفاني و ترجمهٴ آنها به زبان حكمت نظري از پايهها و اصول موضوعه استمداد شده است؛ ولي مرحوم صدرالمتألهين(رحمهالله) مسألهٴ تجرّد علم و همهٴ قواي علمي كه از يك جهت مسألهٴ فلسفي ميباشد، آن را در الهيات بالمعني العام طرح و اثبات نمود و با احراز تجرّد قوّهٴ تفكّر و تخيّل، بسياري از مسائل تمثّلات برزخي قابل حل خواهد بود.

ادراک شب قدر در گرو فهم قرآن

ج. چون بركت و منزلت ليلهٴ مباركهٴ قدر، مرهون بركت و ارج قرآن كريم است، اگر انساني طبق معيارهاي ياد شده به مقدار ميسورْ قرآن را شناخت، از شب قدر نيز آگاه خواهد شد و آن را ادراك ميكند؛ زيرا شناخت فرعْ بعد از شناخت اصل، سهل است و شايد سرّ اختلاف نصوص در تعيين ليلهٴ قدر، به اختلاف درجات تقدير برگردد يا به اختلاف احوال سالكان شاهد كه هركدام به نوبهٴ خود، گاهي در معرض نفحهٴ قدس قرار گرفته و در آن فرصت از قرآن بهره ميبرند و در آن ظرف، ليلهٴ قدر مشهودشان ميگردد.

لذا صاحب فتوحات ميگويد: شب قدر در طيّ سال دور ميزند؛ زيرا من گاهي او را در ماه شعبان ديدم و گاهي در ماه ربيع و زماني در ماه رمضان يافتم و اكثر فرصتهايي كه او را ميديدم، همانا ماه رمضان و در دههٴ آخر او بود و يك بار او را در دههٴ دوم رمضان در غير شب وتر يافتم؛ چنانكه كه در شب وتر هم مشاهده نمودم: «...فأنا علي يقين من أنها تدور فى السنة فى وتر و شفع من الشهر الذى تري فيه...».[196]

هر اندازه سالك از حقايق قرآن آگاه گردد، به همان اندازه از فيوضات ليلهٴ قدر بهرهمند ميشود؛ زيرا درجات نهايي شب قدر تعيين نشد؛ بلكه فقط افضل بودن او از هزار ماه بيان شد؛ ﴿ليلة القدر خير من ألف شهر...﴾[197] و خداوند آن را برتر از هزار ماه قرار داد؛ نه برابر آن و مقدار برتري آن را هم روشننفرمود.[198]

چون اساس سلوك، همانا سير در منازل نفس است و حركتهاي جوهري به ويژه حركت تكاملي نفسِ زمان، همانند مسافت از عوارض تحليلي حركت و متحرّك ميباشد و غير از تغاير مفهومي و تمايز عنواني، در خارج از ظرفِ تحليلْ جداي از هم نيستند، بنابراين حقيقت ماه، مخصوصاً ماه رمضان كه آغاز سال سالكان است، بالاخص شب قدر كه همانند جهش در امتداد سير ظهور ميكند، بيرون از حقيقت نفس متكامل نيست، لذا صاحب فتوحات ميفرمايد: «و اعلم أنّ الشهر هنا بالإعتبار الحقيقى هو العبد الكامل... فإذا انتهي سمّى شهراً علي الحقيقة لأنه قد اسْتوفي السير و اسْتأنف سيراً آخر... كما أن العبد يمشى فى منازل الأسماء الإلهية و هى تسعة و تسعون، التاسع والتسعون منها الوسيلة و ليست إلاّ لمحمّد(صلي الله عليه و آله و سلم)...».[199]

طي زمان و زمين، اثر وجودي شب قدر

د. مراد از فضيلت در اين مباحث، چنانچه قبلاً بيان شد، همان شدّت درجهٴ وجود يا تأكد درجهٴ ظهور ميباشد؛ نه تنها ارزشهاي اعتباري؛ قهراً اثر وجودي ليلهٴ قدر كه افضل از هزار ماه است، اين خواهد بود كه با آن عيار ميتوان طي زمان نمود؛ چنانكه ميتوان طي زمين كرد؛ زيرا همانطوري كه در اتحاد زمان و مسافت و حركت با متحرك در سير جوهري گذشت، اگر سالكي به مقدار ميسور از حقيقت قرآن سهمي برد، همانا توان پيمودن مسافتهاي طولاني و زمان بردار را در كوتاهترين مدت دارد؛ ﴿...أنا اتيك به

قبل أن يرتدّ إليك طرفك﴾[200] و بيان شواهد آن را به نقل بعضي از رهتوشههاي شاگردان قرآن ناطق، بسنده ميدانيم؛ زيرا آن بزرگان يعني اهلبيت عصمت و طهارت(عليهمالسلام) فوق آنند كه با مسئلهٴ طيّ مسافت طولاني در كمتر از چشم به همزدن و مانند آن شناخته شوند.

شعراني در پايان كتاب يواقيت ميگويد: اين كتاب را به ستايش پروردگار در كمتر از يك ماه تأليف نمودم و براي همهٴ مباحث آن فتوحات را مطالعه ميكردم و هر روز بيش از دو بار تمام دورهٴ آن رامطالعه مينمودم و دورهٴ آن مركب از ده جلد ضخيم ميباشد و اين را جزء كرامات به شمار ميآوردند و بر صاحب كرامت لازم است كه به آن ايمان بياورد چنانكه لازم است به كرامات ديگران مؤمن باشد...[201] و عاليترين نمونهٴ آن از حضرت علي(عليهالسلام) نقل گرديده است.[202]

استعاذه از آداب تفسير

ه. همانطوري كه استعاذهٴ از شيطان به خداي سبحانْ ادب تلاوت قرآن به شمار ميرود، استعاذهٴ به آن ذات اقدس از گزند و وسوسهٴ ابليس نيز از آداب برجسته خواهد بود؛ چون شيطان و همه نيرنگهاي او به صورت حجابهاي گوناگون بر چهرهٴ قلب مفسّر آويخته ميگردد و تا تمام آن غشاوهها برطرف نشود، تفسير صحيح قرآن ميسّر نميباشد؛ زيرا تفسير رفع نقاب است و چون هيچگونه حجابي بر چهرهٴ قرآن كه نور استْ نميباشد، بايد نقابهاي آويخته بر چهرهٴ دل را بر كنار زد تا فهم معارف نوراني قرآن ميسور شود.

استعاذه به خداوند سبحان، همان رفع نقاب شيطنت از چهرهٴ جان ميباشد و گاهي نيز تأثير آن در بركناري از گزند وساوس به نحو دفع ابليس است؛ نه رفع آن؛ زيرا شيطان با پناه بردن به خداوند خود را دور و نهان ميكند و نقش استعاذه آن است كه اگر ابليس وسوسهاي را القاء كرد، آن وسوسه را دفع مينمايد و اگر خواست نيرنگي را اعمال كند، آن فريب را دفع ميكند.

ولي همهٴ اين امور ياد شده نسبت به اوساط از اهل تلاوت و تفسير ميباشد؛ اما نسبت به اوحدي از آنها هيچگونه راهي ندارد؛ زيرا نه نيازي به رفع وسوسه است و نه احتياجي به دفع آن؛ چون روح انسان كامل با مرحلهٴ عاليهٴ قرآن كه همان ملاي اعلي است، در ارتباط است و آن موطن كه ميهن مخلَصين (بالفتح) است، گذرگاه ابليس نخواهد بود: ﴿لا يَسمعون إلي الملأ الأعلي و يُقْذَفون من كل جانب ٭ دحوراً و لهم عذاب واصب﴾.[203]

بنابراين، هرگز گذري براي ابالسه در فضاي صدر مشروح مفسّران راستين نيست؛ قهراً استعاذه و تبرّي آنها در موطن اخلاص در تولاّي صرف آنان هضم ميشود؛ ولي در رتبهٴ مادون ملأ اعلي يعني نشأهٴ مثال و وهم و خيال و... براي همگان استعاذه لازم و همان معناي تبرّي از شيطان به منظور صيانت از دفع وساوس او نسبت به بعضي و حفظ از دوام و بقاي آنها نسبت به بعض ديگر ميباشد[204]؛ يعني فايدهٴ پناهندگي به خدا نسبت به اوحدي، دفع خطر است و نسبت به ديگران رفع خطر.

وجود زبان خاص براي عرفان

و. در برخي از مباحث ياد شده، پارهاي از مشاهدِ عرفان مطرح شد؛ شايستهٴ بعضي از فرزانگان نظري آن است كه از آن سلسلهٴ شواهد زود بگذرند و خود را به تعب نياندازند و صحت و سقم آن را به اهلش موكول فرمايند؛ چون براي هر علمي زبان خاص و اصطلاح مخصوص است. صاحب فتوحات به نقل شعراني در الكبريت الأحمر ميگويد: «و ليس عندنا بحمداللّه تعالي تقليد إلاّ للشارع(صلي الله عليه و آله و سلم).... و اعلم أنى لم أقرر بحمداللّه تعالي فى كتابى هذا قط أمراً غير مشروع و ما خرجت علي الكتاب و السنة فى شىء منه».[205]

چون احتمال خطر ضلال يا اضلال در برخي از مسائل دور از حس و خيال و وهم و همچنين برتر از عقل متعارف، منقدح است ، محي الدين ضمن آنكه ميگويد: نبايد قطع به ناصواب بودن طريق عرفان پيدا كرد و اگر كسي مدّعي جزم به خطاهاي آنان بودْ معذور نيست، از علماي احكام كه راه مشاهده عرفاني را به روي همگان باز نكردهاند، تقدير ميكند و چنين ميگويد: «...و ذقناه من علماء وقتنا فنحن نعذرهم لأنه ما قام عندهم دليل صدق هذه الطائفة و هم مخاطبون بغلبة الظنون و هؤلاء علماء بالأحكام غيرظانين فلو وفوا النظر حقّه لسلموا له حاله... غير أنهم لو فتحوا هذا الباب علي نفوسهم لدخل الخلل فى الدين من المدعى صاحب الفرض فسدّوه... و نعم مافعلوه و نحن نسلّم لهم ذلك و نصوّبهم فيه و نحكم لهم بالأجر التام عند اللّه...».[206]

به همين منظور، مسائل فلسفه كه از مشاهدهٴ عرفان به عقل متعارف نزديك است و يا چندان دور نيست، شيخ الرئيس مكرر به صيانت آن از نامحرمان وصيّت مينمود. در مقدمهٴ طبيعيات اشارات ميگويد: «و أنا أُعيد وصيّتى و أُكرّر التماسى أن يُضنّ بما يشتمل عليه هذه الأجزاء كل الضنّ من لا يوجد فيه ما اشترطه فى آخر هذه الإشارات»؛[207] سپس در آخر كتاب شريف اشارات بعد از بيان شرايط فراگيري فلسفه و موانع آن ميفرمايد: «فإن أذعت هذا العلم أو أضعته فاللّه بينى و بينك و كفي باللّه وكيلاً».[208]

در اهميت كتاب اشارات و تنبيهات همين بس كه مرحوم محقق طوسي در مقدمه شرح منطق آن چنين ميفرمايد: «...مملوٌ بجواهر كلها كالفصوص محتو علي كلمات يجرى أكثرها مجري النصوص...»[209] ؛ لذا مرحوم استاد ذي فنون، آية اللّه شعراني ميفرمود: «عبارات شيخ الرئيس همانند روايات است»؛ آنگاه بعضي از عبارتهاي نمط نهم اشارات را به عنوان شاهد ياد ميكردند.

باري سنّت دير پاي حكماء الهي، صيانت مسائل فلسفي از تطرّق متوهّمان بود؛ لذا صدرالمتألهين ميفرمايد: «...و حرام علي أكثر الناس أن يشرعوا فى كسب هذه العلوم الغامضة لأن أهليّة إدراكها فى غاية الندرة و نهاية الشذوذ و التوفيق لها من عند اللّه العزيز الحكيم».[210]

ظهور بي پرده و با حجاب حقيقت اهل بيت(عليهم السلام)در بهشت

ز. همانطوري كه اصل حقيقت قرآن، بدون حجاب، مشهود پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله و سلم) و همچنين كسي كه به منزلهٴ جان پاك آن حضرت استْ ميباشد و براي انسانهاي عادي در حجابهاي لفظ و مفهوم ذهني و وجود مثالي يا برتر از آن ظهور ميكند، روزي هم كه تأويل قرآن محقق ميگردد و بهشت كه درجات آن به عدد آيات قرآن است به چهرهٴ اولياي الهي گشوده ميشود، حقيقت اهلبيت(عليهمالسلام) كه همان حقيقت قرآن است و هرگز از يكديگر جدا نميگردند، بدون حجاب براي خودشان روشن است و در پردهٴ حجابهاي گوناگون براي ساير اهلبهشت كه در معنا اهل قرآن بودهاند، ظهور مينمايد.

شايد از همين جهت است كه شعراني در يواقيت از محي الدين و همچنين از شيخ ابن ابيمنصور نقل ميكند كه اصل شجره طوبا در منزل امام علي بن ابيطالب(عليهالسلام) است؛ چون درخت طوبا حجاب مظهر نور فاطمهٴ زهرا (عليهاالسلام) است و هيچ خانه و مكان و درجه از درجات بهشتهاي هشتگانهاي نيست، مگر آنكه در آنجا فرعي از شجرهٴ طوباست و غالب مردم از اصل آن درخت اطلاع ندارند؛ حتي بعضي اهل كشف پنداشتند كه ريشههاي درختان بهشت در هواست؛ چون غير از شاخه و فرع، چيز ديگر را

نديدند: «...حتي يكون سرّ كل نعيم فى الجنان و كل نصيب الأولياء متفرعاً من نور فاطمة (عليهاالسلام)...» و در هر شاخهاي تمام خواستههاي بندهٴ خدا حاصل است.[211]

پايان اين رساله را تفسير ولايت و محبّت اهلبيت عصمت و طهارت سلام اللّه عليهم أجمعين زينت بخشيد؛ چنانكه آغاز آن را تفسير قرآن و كلام الهي تشكيل داد و اين عود به بدء مجلاي هو الاول و الآخر خواهد بود؛ زيرا ابتداء به تفسير قرآن، يعني شروع به بيان نقلين و اختتام به ولايت و محبت اهلبيت(عليهمالسلام)، يعني ختم به ثقلين: فله الحمد فى الأُولي و الآخرة.

قم 7 شوال المكرم 1405 (هـ.ق)

5 تير 1364(هـ.ش)

عبداللّه جوادي آملي

 


[1] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 89.

[2] ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 5.

[3] ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 33.

[4] ـ بحار الأنوار، ج 89، ص 107؛ نهج البلاغه، خطبهٴ 147.

[5] ـ اسفار، ج 7، صص 50 ـ 54.

[6] ـ فتوحات مكيّه، ج 3، باب 325، ص 95.

[7] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 44.

[8] ـ فتوحات مكيه، ج 3، باب 325، ص 95.

[9] ـ اسفار، ج 7، ص 23.

[10] ـ الكافي، ج 2 من الأصول، باب النوادر من كتاب فضل القرآن، حديث 11، ص630.

[11] ـ فتوحات مكيه، ج 3، باب 325، ص 94.

[12] ـ همان.

[13] ـ مفاتيح الغيب، ص 24.

[14] ـ اسفار، ج 7، صص 10 و 11.

[15] ـ فتوحات مكيه، ج 3، ص 95؛ اسفار، ج 7، ص 2.

[16] ـ يواقيت، ص 87؛ اسفار، ج 7، ص 4.

[17] ـ فتوحات مكيه، ج 2، باب 182، ص 366.

[18] ـ سورهٴ لقمان، آيهٴ 27؛ سورهٴ كهف، آيهٴ 109.

[19] ـ فتوحات مكيه، ج 2، باب 182، ص 367.

[20] ـ سورهٴ دخان، آيات 3 ـ 4.

[21] ـ سورهٴ قدر، آيات 1 ـ 4.

[22] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 185.

[23] ـ فتوحات مكيه، ج 3، باب 325، ص 94 ـ 95.

[24] ـ فتوحات مكيه، ج 1، باب 34، صص 216 ـ 217 .

[25] ـ سورهٴ قمر، آيهٴ 49.

[26] ـ سورهٴ طلاق، آيهٴ 3.

[27] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 48.

[28] ـ سورهٴ صف، آيهٴ 6.

[29] ـ اسفار، ج 7، ص 23.

[30] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 174.

[31] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 44.

[32] ـ سورهٴ شوري، آيهٴ 51.

[33] ـ فتوحات مكيه، ج 3، باب 366، ص 332.

[34] ـ اسفار، ج 7، ص 9.

[35] ـ اسفار، ج 7، ص 9.

[36] ـ تفسير صافي، ج 4، ص 381؛ ذيل آيهٴ مورد بحث در سورهٴ شوري.

[37] ـ الميزان، ج 18، ص 74.

[38] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 6.

[39] ـ سورهٴ تكوير، آيهٴ 19.

[40] ـ سورهٴ سبأ، آيهٴ 3.

[41] ـ سورهٴ مريم، آيهٴ 64.

[42] ـ سورهٴ تكوير، آيات 19 ـ 21.

[43] ـ سورهٴ عبس، آيات 13 ـ 16.

[44] ـ سورهٴ شعراء، آيهٴ 193.

[45] ـ سورهٴ اعلي، آيهٴ 6.

[46] ـ سورهٴ نجم، آيات 3 ـ 4.

[47] ـ سورهٴ جن، آيات 26 ـ 28.

[48] ـ الميزان، ج 20، صص 56 و 57؛ ذيل آيهٴ 27 سورهٴ جن.

[49] ـ سورهٴ مريم، آيهٴ 64.

[50] ـ سورهٴ حج، آيهٴ 52.

[51] ـ تفسير امام رازي ذيل آيهٴ 52 از سورهٴ حج.

[52] ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 1.

[53] ـ سورهٴ حج، آيهٴ 75.

[54] ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 103.

[55] ـ بحار الأنوار، ج 89، ص 102.

[56] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 75.

[57] ـ سورهٴ احزاب، آيهٴ 43.

[58] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 204.

[59] ـ سورهٴ الرحمن.

[60] ـ بحار الأنوار، ج 89، صص 219 ـ 220.

[61] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 53.

[62] ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 11.

[63] ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 1.

[64] ـ سورهٴ حجر، آيهٴ 30.

[65] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 31.

[66] ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 4.

[67] ـ سورهٴ نمل، آيهٴ 6.

[68] ـ فتوحات مكية، ج 2، صص 71 ـ 72.

[69] ـ بحار الأنوار، ج 89، صص 80 و 84.

[70] ـ شرح مواقف، ص 276؛ اربعين مرحوم شيخ بهايي«ره»، ذيل حديث 21.

[71] ـ بحار الأنوار، ج 89، ص 103.

[72] ـ همان.

[73] ـ شرح اصول كافي، ج 5، ص 387.

[74] ـ اصول كافي، ج 2، ص 609، باب فى قرائته.

[75] ـ شرح اصول كافي، ج 11، ص 31.

[76] ـ امالي، شيخ مفيد«ره»، مجلس 41.

[77] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 89.

[78] ـ همان.

[79] ـ بصائر الدرجات، جزء سوم، باب 6، ص 148.

[80] ـ بحار الأنوار، ج 89، صص 87 ـ 106.

[81] ـ سورهٴ مطففين، آيات 18 ـ 21.

[82] ـ كفاية الأصول، ج 1، ص 374.

[83] ـ نهاية الدراية، جزء ثاني از مجلد اول، ج 1، ص 212.

[84] ـ اسفار، ج 7، صص 16 و 29 و 30.

[85] ـ الغارات، ج 1، ص 116.

[86] ـ الغارات، ج 1، ص 118.

[87] ـ بحار الأنوار، ج 89، ذيل حديث 11.

[88] ـ اسفار، ج 7، صص 30 ـ 32.

[89] ـ سورهٴ آل عمران، آيات 5 ـ 7.

[90] ـ سورهٴ انعام، آيات 3 ـ 4.

[91] ـ سورهٴ جاثيه، آيات 1 ـ 4.

[92] ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 6.

[93] ـ اسفار، ج 7، صص 28 ـ 30.

[94] ـ همان، ص 30.

[95] ـ همان، صص 44 ـ 45.

[96] ـ اصول كافي، ج 1، ص 85.

[97] ـ بحار الأنوار، ج 89، صص 94 و 97.

[98] ـ مفاتيح الغيب، صص 41 ـ 39؛ اسفار، ج 7، صص 36 ـ 40.

[99] ـ اسفار، ج 7، ص 45؛ مفاتيح الغيب، ص 11.

[100] ـ نهج البلاغه، حكمت 205.

[101] ـ تفسير الكاشف، ج 1، ص 26.

[102] ـ اسفار، ج 7، صص 32 ـ 33.

[103] ـ ج 2، ص 367.

[104] ـ تعليقه، ج 5، ص 384.

[105] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 18.

[106] ـ سورهٴ كهف، آيهٴ 109.

[107] ـ فتوحات مكيه، ج 3، باب 366، ص 334.

[108] ـ اسفار، ج 7، صص 5 و 8.

[109] ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 65.

[110] ـ اسفار، ج 7، ص 30.

[111] ـ همان، ص 34.

[112] ـ تفسير نور الثقلين، ج 4، ص 592.

[113] ـ امالي، مرحوم مفيد، مجلس اول، حديث 3.

[114] ـ همان، مجلس 42، حديث 7.

[115] ـ توحيد، مرحوم صدوق، ص 115.

[116] ـ بحار الانوار، ج 89، ص 102.

[117] ـ بحار الانوار، ج 89، صص 102 ـ 103.

[118] ـ كشف الغطاء، ص 298.

[119] ـ جواهر الكلام، ج 21، ص 345.

[120] ـ جواهر الكلام، ج 1، ص 182.

[121] ـ همان، ج 13، صص 76 ـ 72 و ج 21، ص 300.

[122] ـ تعليقهٴ مرحوم سبزواري بر اسفار، ج 9، ص 178.

[123] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 1.

[124] ـ سورهٴ اعراف، آيات 52 ـ 53.

[125] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 39.

[126] ـ سورهٴ زخرف، آيات 3 ـ 4.

[127] ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 10.

[128] ـ سورهٴ واقعه، آيات 77 ـ 80.

[129] ـ الميزان، ج 19، ص 156.

[130] ـ همان، ج 2، صص 14 ـ 15.

[131] ـ سورهٴ حجر، آيهٴ 21.

[132] ـ سورهٴ زخرف، آيات 3 ـ 4.

[133] ـ اسفار، ج 7، ص 22.

[134] ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 29.

[135] ـ سورهٴ تكاثر، آيات 5 ـ 6.

[136] ـ بصائر الدرجات، ص 213.

[137] ـ تفسير ملا صدرا، ج 1، ص 30.

[138] ـ سورهٴ شعراء، آيات 193 ـ 194.

[139] ـ سورهٴ نمل، آيهٴ 6.

[140] ـ كفاية الأصول، ج 1، ص 374.

[141] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 185.

[142] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 2.

[143] ـ سورهٴ مريم، آيهٴ 97.

[144] ـ سورهٴ نازعات، آيهٴ 45.

[145] ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 18.

[146] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 32.

[147] ـ سورهٴ احزاب، آيهٴ 4.

[148] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 30.

[149] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 31.

[150] ـ تفسير نور الثقلين، ج 1، ص 327.

[151] ـ همان، ج 5، ص 389.

[152] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 108.

[153] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 92.

[154] ـ سورهٴ قيامه، آيات 20 ـ 21.

[155] ـ سوره فجر، آيهٴ 20.

[156] ـ سورهٴ عاديات، آيهٴ 8.

[157] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 165.

[158] ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 198.

[159] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 53.

[160] ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 133.

[161] ـ سورهٴ مطففين، آيهٴ 14.

[162] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 87.

[163] ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 5.

[164] ـ دعاي كميل.

[165] ـ دعاي ابوحمزه ثمالي.

[166] ـ مناجات المحبّين، صحيفهٴ سجاديّه.

[167] ـ اسفار، ج 7، صص 23 ـ 24.

[168] ـ مفاتيح الغيب، ص 487.

[169] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 44.

[170] ـ اصول كافي، ج 1، باب صفة العلم وفضله...، ص 32، ح 1.

[171] ـ امالي، شيخ مفيد(رحمهالله)، مجلس سوم، حديث 9.

[172] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 1.

[173] ـ سورهٴ صافات، آيهٴ 99.

[174] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 143.

[175] ـ مفاتيح الغيب، ص 245.

[176] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 125.

[177] ـ سورهٴ مطففين، آيات 27 ـ 28.

[178] ـ سورهٴ انسان، آيات 5 و 17.

[179] ـ همان.

[180] ـ اسفار، ج 7، ص 31.

[181] ـ تفسير ملاصدرا(رحمهالله)، ج 1، ص 445 با اندكي تغيير.

[182] ـ همان، ج 1، ص 101.

[183] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 40.

[184] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 152.

[185] ـ اسفار، ج 7، ص 45.

[186] ـ تفسير صافي، ج 1، ص 304، ذيل آيهٴ 31 از سورهٴ آل عمران.

[187] ـ فتوحات مكيه، ج 2، ص 58.

[188] ـ اسفار، ج 7، ص 46.

[189] ـ بحار الانوار، ج 89، ص 94؛ در ص 91 نيز روايتي مشابه آن از امام باقر(عليهالسلام) نقل شده است.

[190] ـ بحار الانوار، ج 89، ص 103؛ فتوحات مكيه، ج 3، ص 517.

[191] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 82.

[192] ـ سورهٴ كهف، آيهٴ 77.

[193] ـ اسفار، ج 7، ص 25؛ مفاتيح الغيب، ص 35.

[194] ـ اسفار، ج 9، ص 131 متن و تعليقه.

[195] ـ شرح فصوص قيصري، فصل هفتم از مقدمه، ص 36.

[196] ـ فتوحات مكيّه، ج 1، ص 658.

[197] ـ سورهٴ قدر، آيهٴ 3.

[198] ـ فتوحات مكيه، ج 1، ص 658.

[199] ـ همان.

[200] ـ سورهٴ نمل، آيهٴ 40.

[201] ـ اليواقيت، ص 201.

[202] ـ تعليقهٴ مرحوم سبزواري«ره» بر اسفار، ج 3، ص 370.

[203] ـ سورهٴ صافات، آيات 8 ـ 9.

[204] ـ تفسير صدر المتألهين«ره»، ج 1، ص 12 ـ 11 باتفاوت مختصر.

[205] ـ مقدمهٴ كبريت احمر، حاشيهٴ يواقيت، ص 3.

[206] ـ فتوحات مكيه، ج 2، ص 79.

[207] ـ الاشارات و التنبيهات، ج 2، ص 1.

[208] ـ همان، ج 3، ص 419.

[209] ـ همان، ج 1، ص 1.

[210] ـ اسفار، ج 3، ص 446.

[211] ـ اليواقيت، ص 198.


دیدگاه شما درباره این مطلب
افزودن نظرات