اعوذ باللّه من الشّيطان الرّجيم
بسم اللّه الرّحمن الرّحيم
«الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي جميع الأنبياء و المرسلين سيّما خاتمهم و أفضلهم محمّد(صلّي اللّه عليه و آله و سلّم) و أهل بيته الأطيبين الأنجبين سيّما بقية اللّه في العالمين بِهم نَتولّيٰ و مِن أعدائِهم نَتبرّءُ اِلي اللّه».
مقدم شما برادران و خواهران ايمانی را گرامي ميدارم و مراسم سوگ و ماتم اهل بيت(عليهم الصلاة و عليهم السلام) مخصوصاً آنچه در بخش پاياني ماه صفر رخ داد و جهان تشيع و اسلام را غمگين کرده است تسليت عرض ميکنيم و از ذات اقدس الهي مسئلت ميکنيم به برکت قرآن و عترت جهان اسلام مخصوصاً نظام اسلامي را در سايه توجهات وليّ عصر(ارواحنا فداه) پيروز بفرمايد و اين نظام را به دست صاحب اصلياش برساند.
بحثهاي روز پنجشنبه که درباره نهج البلاغه بود در طي ساليان متمادي که ادامه داشت به بحثهاي کلمات حکيمانه آن حضرت رسيديم. مستحضريد که اين کلمات حکيمانه انتخاب شده از نامهها يا خطبهها يا وصيتها يا عهدهاي آن حضرت است که سيد رضي(رضوان الله تعالي عليه) از هر کدام از خطبهها يا نامهها يا عهدها يا وصيتها جملهاي را انتخاب کرده است رقمي که مورد بحث بود و مقداري از آن در جلسه گذشته بحث شد رقم 78 بود و آن اين بود که وقتي حضرت امير المؤمنين(سلام الله عليه) براي دفاع از اسلام عازم سفر به شام بودند، کسي از حضرت سؤال کرد آيا رفتن ما به سفر شام به قضا و قدر الهي بود يا نبود اگر به قضا و قدر الهي بود پس ما اجر و ثوابي نداريم و اگر به قضا و قدر الهي نبود معلوم ميشود همه امور به قضاي الهي نيست اين سؤالي بود که شخصي از وجود مبارک امير المؤمنين کرد «وَ مِنْ [كَلَامِهِ] كَلَامٍ لَهُ ع لِلسَّائِلِ الشَّامِيِّ لَمَّا سَأَلَهُ أَ كَانَ مَسِيرُنَا إِلَی الشَّامِ بِقَضَاءٍ مِنَ اللَّهِ وَ [قَدَرِهِ] قَدَرٍ» يا نه؟ سيد رضي(رضوان الله تعالي عليه) هم اعتراف دارد که اين کلام طولاني بين سائل و مجيب گذشت و اين يک سطري که ايشان نقل کرد «بَعْدَ كَلَامٍ طَوِيلٍ هَذَا مُخْتَارُهُ»؛ يعني اين تمام آن سؤال و جواب نيست بخشي از کلمات نوراني آن حضرت است که در جواب سؤال سائل ذکر شده است آنگاه حضرت فرمود: «وَيْحَكَ لَعَلَّكَ ظَنَنْتَ قَضَاءً لَازِماً وَ قَدَراً حَاتِماً لَوْ كَانَ ذَلِكَ كَذَلِكَ لَبَطَلَ الثَّوَابُ وَ الْعِقَابُ وَ سَقَطَ الْوَعْدُ وَ الْوَعِيدُ إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ أَمَرَ عِبَادَهُ تَخْيِيراً وَ نَهَاهُمْ تَحْذِيراً وَ كَلَّفَ يَسِيراً وَ لَمْ يُكَلِّفْ عَسِيراً وَ أَعْطَی عَلَی الْقَلِيلِ كَثِيراً وَ لَمْ يُعْصَ مَغْلُوباً وَ لَمْ يُطَعْ مُكْرِهاً وَ لَمْ يُرْسِلِ الْأَنْبِيَاءَ لَعِباً وَ لَمْ يُنْزِلِ الْكُتُبَ لِلْعِبَادِ عَبَثاً» اين «لَم يُنزِل» بايد باشد نه «لَم تُنزِل». «وَ لَا خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ وَ مَا بَيْنَهُمَا بَاطِلًا ﴿ذلِكَ ظَنُّ الَّذِينَ كَفَرُوا فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مِنَ النَّارِ﴾[1]»؛ اين گوشهاي از آن بيانات نوراني حضرت امير است که تمام آن يعني تمام اين جملهها در کتاب شريف تمام نهج البلاغه آمده؛ منتها سيد رضي(رضوان الله تعالي عليه) فرصت نکردند که همه بيانات نوراني حضرت امير را ذکر کنند. اين کتاب شريف تمام نهج البلاغه چند برابر نهج البلاغه سيد رضي است چون ايشان فقط برخي از خطبهها را توفيق يافت که همه آنها را بازگو کند.
در کتاب شريف تمام نهج البلاغه صفحه 535 آنجا به عنوان «في معنا قضاء الله و قدره»، بيش از دو صفحه است که بيانات نوراني حضرت امير را ذکر ميکند و خود سيد رضي هم اعتراف دارد که گوشهاي از آن خطبههاي نوراني است.
عصاره اين بحث نشان ميدهد که در زمان وجود مبارک حضرت امير مسئله قضا و قدر و جبر و اختيار و اينها کاملاً مطرح بود. از نظر مسئله کلامي، آن سلسله مسائلي که کاري به حکومت و سياست ندارد در همان مخازن علمي و حوزههاي علمي و دانشگاههاي علمي مطرح است آنها که صبغه سياسي دارد يا ميتواند صبغه سياسي پيدا کند به دستگاه حکومت هم راه پيدا ميکند آن وقت در تطوّرات حکومت هم فراز و فرود دارد به تعبير عطار.[2] جريان جبر و تفويض از اين قبيل است هر حکومتي که بخواهد خواستههاي خود را بر ملت تحميل کند مسئله جبر را دامن ميزند و هر حکومتي که بر محور عدل و احسان بخواهد زندگي کند آزادي مردم را و آزادي حکومت را تبيين ميکند، جبر را نفي ميکند. اموي و مرواني که ميخواستند به اراده خود بر مردم حکومت کنند نه به حکم خدا، مسئله جبر را خيلي دامن زدند و رواج پيدا کرده است. خدا غريق رحمت کند مرحوم حاج آقارضاي همداني را که در آن نوبت فرمايشات ايشان نقل شد. يعني بعد از اينکه مرحوم کاشف الغطاي بزرگ فتوا دادند که جبريه نجساند مفوّضه نجساند در بحث نجاست کافر؛[3] مرحوم حاج آقا رضاي همداني(رضوان الله تعالي عليه) فرمودند که کسي که منکر ضروري باشد آلوده است نه منکر نظري. نظري يعني مسائل پيچيده عميق که بعد از ساليان دراز درس و بحث تازه براي بعضي روشن ميشود، آنها نظري است نه ضروري. انکار آنها اقرار آنها هيچ کدام از اينها معيار ايمان و کفر نيست و اگر براي شما مسئله جبر و تفويض روشن است چون ساليان متمادي در فقه کار کردهايد اينها نظري است نه ضروري؛ لذا اگر کسي جبري شد کافر نيست مفوضه شد کافر نيست مگر بعد از تبين حق از باطل؛ اين از بيانات لطيف مرحوم حاج آقا رضاي همداني است در کتاب شريف طهارت که آنجا ذکر کردند. [4]
بيان لطيف ديگري که دارد اين است که اين گونه از مسائل که صبغه حکومت و سياست پيدا ميکند حکّام جور از جبر دم ميزنند لذا اموري و مرواني اصرار دارند که نظام را نظام جبري بدانند؛ يعني هر چه کار اتفاق ميافتد ـ معاذالله ـ روي اجبار الهي است انسان مسئول نيست. اين بيانات لطيف مرحوم حاج آقا رضاي همداني است در کتاب شريف فقهش طهارتش در بحث طهارت و نجاست جبري و تفويضي.[5] در زمان حضرت امير اين مسئله مطرح بود همان طوري که در قبالش مطرح بود. حضرت فرمود به اينکه شما بايد خوب بررسي کنيد يک وقت شخص مورد فعل است يک وقت شخص مصدر فعل است. اگر مورد فعل بود مثل اينکه دست کسي را گرفتند از جايي بيرون بردند، اين نه جبر است و نه تفويض؛ براي اينکه جبر و تفويض مربوط به فعلي است که از انسان صادر بشود و انسان مصدر آن فعل باشد نه مورد فعل. اگر مورد فعل بود چون فعلي از او صادر نشد تا بشود جبر يا تفويض. اگر فعلي از فاعل صادر شده است اين داخل در محل بحث است که جبر است يا تفويض اما اگر شخصي مورد فعل بود نه مصدر فعل، فاعل نبود بلکه مورد فعل بود، اين نه جبر است نه تفويض پس اين از بحث بيرون است.
بعد حضرت فرمود قضاي الهي حق است قدر الهي حق است؛ اما اختيار جزء قضا و قدر است يعني ذات اقدس الهي همان طوري که کل نظام را با قضا و قدر آفريد انسان را هم با قضا و قدر آفريد. قضا آن نقشههاي کلي است قدر آن اندازهگيريهاست. در تعبيرات روايي بعضي از فرمايشات حضرت امير هم کلمه هندسه مطرح است مستحضريد قبلاً هم بازگو شد که اين کلمه هندسه عربي نيست تا ما بگوييم اين نظير «هَندَسَ يهَندِسُ مهندِسٌ» که اين اسم فاعل باشد از رباعي مجرد نظير «دَحرَجَ يُدَحرِجُ» اين هندسه معرّب است مخفف «انَدَزَه» است که اندزه مخفف اندازه است که فارسي معرّب است؛ وگرنه ما يک عربي داشته باشيم به عنوان مهندس «هندس يهندس مهندس» مثل «دحرج»، اين چنين نيست.
در اين روايت هم کلمه مهندس بر ذات اقدس الهي اطلاق شده است؛[6] يعني خداي سبحان يک قضا دارد که زمين بايد باشد آسمان بايد باشد دريا بايد باشد فضا بايد باشد. يک قدر دارد که اندازه زمين چقدر، اندازه آسمان چقدر، اندازه هوا چقدر، اندازه فضا چقدر اين ميشود قدر، آن ميشود قضا. مثل اينکه درباره مرگ و زندگي انسان يک قضايي دارد يک قدري. قضا اين است که ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾[7] هر کسي مرگ دارد اينجا جاي ماندن نيست؛ چون دار امتحان با ابديت هماهنگ نيست امتحان که نميتواند ابدي باشد. امتحان براي پاداش و جواب آزمايش است حرکت نميتواند ابدي باشد اين جهان، جهان حرکت است ممکن نيست ما حرکت داشته باشد و نامتناهي باشد چون حرکت به سوی چيزي رفتن است اگر حرکت به سوي چيزي رفتن است با دوام سازگار نيست؛ الا و لابد حرکت منقطع الآخِر است. اين جهان، جهان حرکت است به هر حال به «دار القرار» ميرسد به تعبير ديني. اين جهان، جهان آزمون است به دار مجازات يا کيفر يا پاداش ميرسد به تعبير ديني. جهان حرکت نميتواند ابدي باشد جهان امتحان نميتواند ابدي باشد. مرگ و زندگي براي انسان يک قضايي دارد و يک قدري، قضا اين است که ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾ مرگ براي همه است هيچ کسي زنده نميماند. اين آب زندگاني که گفتند اين در حقيقت يک تمثيلي است يعني آدم بايد يک برکتي داشته باشد که حيات انساني پيدا کند اين ميشود آب زندگاني وگرنه آب زندگاني نه از ابر ميبارد نه از چشمه و چاه ميجوشد. آنکه گفته است «ابر اگر آب زندگي بارد»،[8] اين تمثيل است. آب زندگي نه از بالا ميبارد نه از پايين ميجوشد اين يک چيز افسانه است مگر ميشود انسان در دنيايي که خدا فرمود: ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾ بعد بگوييم يک آبي است که انسان نميميرد. دار امتحان بدون کيفر و پاداش نميشود، دار حرکت بدون هدف نميشود. آب زندگاني معرفت و ايمان است که اگر کسي از معرفت و ايمان طرفي بسته است او «حي لا يموت» است.
يک بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) دارد که علما هميشه زندهاند؛ اين بيان نوراني که فرمود: «العُلَمَاءُ بَاقُونَ مَا بَقِيَ الدَّهرُ»[9] اين هم آب زندگاني است، قرآن آب زندگاني است روايت آب زندگاني است، اربعيني بودن آب زندگاني است، حسيني بودن آب زندگاني است. اينکه فرمود: «العُلَمَاءُ بَاقُونَ» تا چه موقع؟ فرمود: «مَا بَقِيَ الدَّهرُ»؛ «تا» و «حتي» و «الي» ندارد، تا جهان هست عالِم زنده است اين آب زندگاني است. اينکه فرمود: «العُلَمَاءُ بَاقُونَ مَا بَقِيَ الدَّهرُ» اين بيان نوراني حضرت است، با اينکه خود ايشان قرآن کريم را بارها تفسير کردند ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾؛ بعد فرمود گرچه ابدان اينها در قبور هست اما ارواح ايشان ايمان ايشان فتواي ايشان نظرات ايشان در قلوب هست در کتابها هست. پس ما هم ميتوانيم يک آب زندگاني داشته باشيم و نميريم، اين راه باز است اينکه مخصوص معصومين(عليهم السلام) نيست نفرمود «المعصومون احياءٌ ما بقي الدهر»؛ فرمود: «العُلَمَاءُ بَاقُونَ مَا بَقِيَ الدَّهرُ». قضا اين است که ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾ قدر اين است که فلان شخص عمرش آن قدر است فلان شخص عمرش فلان قدر است اين هندسه است و اندازهگيري است. جهان يک قضايي دارد يک قدري، انسان اين چنين است آسمان و زمين اين چنين است. وجود مبارک حضرت امير فرمود تمام کارها را شما بايد بررسي کنيد؛ يک تکويني هست يک تشريعي هست يک فرمان تکويني در جهان هست يک فرمان تشريعي هست. در نظام تکوين ذات اقدس الهي انسان را آزاد آفريد، انسان ميتواند مؤمن باشد ميتواند نباشد، ميتواند به عمل صالح، ميتواند به عمل طالح، انسان آزاد است؛ ﴿لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ﴾[10] اين در نظام تکويني است اصلاً انسان مختار است يا قبول يا نکول، در هر دو کار مختار است؛ اما کدام راه را برود مختار نيست، کدام کار را انجام بدهد مختار نيست، براي اينکه يک هدايتي هست يک راهنمايي هست يک صلاح و فلاحي هست يک بهشت و جهنمي هست يک خير و شرّي هست يک ضرر و نفعي هست. انسان درست است که ميتواند چاه برود ميتواند راه برود اين آزاد است اما نبايد به چاه بيفتد؛ اين نبايدِ تشريعي است آزاد نيست تشريعاً، آنجا آزاد هست تکويناً.
در سوره مبارکه «بقره» که فرمود: ﴿لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ﴾ يعني اجباري در کار نيست چون اگر اجبار باشد که فضيلتي ندارد. استدلال وجود مبارک حضرت امير اين است که اگر قضاي حتمي باشد که ثوابي ندارد. استدلال وجود مبارک حضرت امير براي نفي جبر اين است که فرمود: «وَيْحَكَ لَعَلَّكَ ظَنَنْتَ قَضَاءً لَازِماً وَ قَدَراً حَاتِماً» قدَر حتمي است يعني انسان مجبور است اگر اين باشد «لَوْ كَانَ ذَلِكَ كَذَلِكَ لَبَطَلَ الثَّوَابُ وَ الْعِقَابُ»؛ اين ثواب و عقاب براي چيست؟ اگر انسان مجبور باشد چرا يک عده را به بهشت يک عده را به جهنم؟ يک عدهاي ثواب يک عدهاي عقاب؟ يک عده پاداش يک عده کيفر؟ معلوم ميشود که انسان آزاد است اين برهان حضرت است. «لَوْ كَانَ ذَلِكَ كَذَلِكَ لَبَطَلَ الثَّوَابُ وَ الْعِقَابُ وَ سَقَطَ الْوَعْدُ وَ الْوَعِيدُ» چرا يک عده را خدا تهديد ميکند؟ چرا يک عده را مژده ميدهد؟ اگر انسان مجبور باشد چرا يکي تلخ و يکي شيرين؟ برهان حضرت اين است «إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ أَمَرَ عِبَادَهُ تَخْيِيراً»؛ فرمود در نظام تکويني مختاري! ﴿قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْيَكْفُرْ﴾[11] کمال در اين است که انسان آزادانه يکي را انتخاب بکند فرمود: ﴿قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْيَكْفُرْ﴾ اما وعده بده براي مطيعين، وعيد بده نسبت به کفار و ملحدين، آنها را هدايت بکن راهنمايي بکن خير و شر آنها را براي آنها بازگو کن. «إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ أَمَرَ عِبَادَهُ تَخْيِيراً وَ نَهَاهُمْ تَحْذِيراً»؛ فرمود مبادا بيراهه برويد «وَ كَلَّفَ يَسِيراً وَ لَمْ يُكَلِّفْ عَسِيراً»؛ تکليف کرد اما آسان و هرگز کسي را با دشواري مکلف نکرده است. اين تعبير لطيف که فرمود: ﴿لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ﴾[12] اين مثل ترجيعبند آن سوره است. بعضي از سور ترجيعبندي دارد مثل ﴿فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ﴾. اين سوره ترجيعبندش اين است که ﴿لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ﴾ ما اين کتاب را آسان قرار داديم فهميدنش آسان است درست است عمقي دارد که درکش براي بسياري از افراد دشوار است اما آن مقداري که بايد بفهمند و عمل کنند آسان است. فرمود ﴿لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ﴾ براي اينکه نام خدا بر لب و ياد خدا در دل باشد يک کتاب آساني است. «وَ لَمْ يُكَلِّفْ عَسِيراً» با عُسر و دشواري مردم را دعوت نکرده است به دين همه کار آسان است ﴿لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ﴾ که در چند بخش آن سوره به عنوان ترجيعبند آمده است همان بيان الهي را وجود مبارک حضرت امير در اين بخش از نهج البلاغه فرمود: «وَ كَلَّفَ يَسِيراً وَ لَمْ يُكَلِّفْ عَسِيراً».
«وَ أَعْطَی عَلَی الْقَلِيلِ». يک بيان نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) که اين ايام صفر متعلق به آن حضرت هم هست دارد «وَيْلٌ لِمَنْ غَلَبَتْ آحَادُهُ أَعْشَارَهُ»؛[13] واي به حال کسي که يکيهاي او بر دهتاهايي او ترجيح بگيرد. عرض کردن اين چيست؟ در بيانات ديگر شرح داده شد که ذات اقدس الهي تهديد کرد، فرمود اگر کسي يک گناه بکند يک کيفر دارد، ولي اگر يک کار خير انجام بدهد ده برابر پاداش دارد. پس کار خير يکي ده برابر، کار حرام يکي يک برابر. آنگاه فرمود واي به حال کسي که يک برابريهاي او بيشتر از ده برابريهاي او باشد؛ يعني اگر اين شخص ده تا کار خير بکند صد تا پاداش دارد و اگر صد تا کار بد بکند صد تا کيفر دارد؛ حالا اگر 110 کار حرام کرد واي به حال او که يکيهاي او بر دهتاهاي او افزوده است «وَيْلٌ لِمَنْ غَلَبَتْ آحَادُهُ أَعْشَارَهُ» اين بيان نوراني امام سجاد است که از همين آيات استفاده کرده است. فرمود: «وَ أَعْطَی عَلَی الْقَلِيلِ كَثِيراً وَ لَمْ يُعْصَ مَغْلُوباً» اگر کسي ـ معاذالله ـ بيراهه رفته اين طور نيست که بگويد من در برابر فرمان خدا ايستادهام خودش راه را باز کرده گفت اين هم جهنم اين هم بهشت، اين هم چاه اين هم راه اين اختيار را او به شما داد به قول حکيم صهبا(رضوان الله عليه) «مويي نجنبد از سر ما جز به اختيار» اما «آن اختيار هم به کف اختيار اوست».[14] ما آزاديم اما مجبوريم که آزاد باشيم، آزادي ما برای خود ما نيست. خدا آزاد است آزادي او برای خود اوست اما ما نميتوانيم آزاد نباشيم. يک کاري الآن کسي بخواهد بکند بدون اراده اين مستحيل است، انسان بخواهد يک کاري انجام بدهد بدون اراده، شدني نيست؛ براي اينکه او را مختار خلق کردهاند او را آزاد خلق کردند اين آزادي برای ما هست اما به ما دادهاند «مويي نجنبد از سر ما جز به اختيار» اما ما در مختار آزاد نيستيم اين اختيار را به ما دادهاند؛ لذا ما نميتوانيم از خود سلب اختيار کنيم. هيچ کس ممکن نيست بتواند يک کاري بدون اراده انجام بدهد، اين محال است چرا؟ چون اختيار او به دست خود او نيست، آن اختيار هم به کف اختيار اوست. اما بيت دوم حکيم صهبا ديگر برای خواص است:
گر وعده دوزخ است و يا خُلد غم مخور ٭٭٭ بيرون نميبرند تو را از ديار دوست[15]
يک کاري بکنيم که به هر حال ما را از ديار دوست بيرون نبرند.
گر وعده دوزخ است و يا خُلد غم مخور ٭٭٭ بيرون نميبرند تو را از ديار دوست
البته اين حرف برای ايشان و امثال ايشان است ولي «علي أيّ حال» طبق بيان نوراني حضرت امير فرمود انسان را آزاد آفريد آزادي او البته در اختيار خود انسان نيست؛ لذا هر کسي بخواهد يک کار غير آزادي انجام بدهد مقدورش نيست و اگر آنجا که معصيت ميکند خيال بکند که در برابر خدا ايستاده است اين ممکن نيست که بر خدا غالب بشود نيست ﴿وَ اللَّهُ غالِبٌ عَلی أَمْرِهِ﴾. «وَ لَمْ يُعْصَ مَغْلُوباً» که کسي معصيت بکند خود را غالب بپندارد و خدا را مغلوب. «وَ لَمْ يُطَعْ مُكْرِهاً» نه «مُکرَهاً» که اينجا ضبط شد. اگر خداي سبحان را اطاعت ميکند نه به عنوان اينکه خدا او را مجبور کرده است؛ آنجا که خضوع کرد روي اجبار نيست، آنجا که تمرّد کرد روي قلدري و قدرت نيست «وَ لَمْ يُعْصَ مَغْلُوباً وَ لَمْ يُطَعْ مُكْرِهاً» اين طور نيست که خداي سبحان اجبار کرده باشد فرمود: ﴿لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ﴾؛[16] ما کسي را اکراه نکردهايم.
«وَ لَمْ يُرْسِلِ الْأَنْبِيَاءَ لَعِباً» خودش هم به صورت موجبه هم به صورت سالبه فرمود دستگاه خلقت ما بازيچه نيست، نه در خلقت آسمان و زمين ما بازيگريم، نه انبيا را که فرستاديم بازيگريم. يک بيان بسيار لطيفي سيدنا الاستاد مرحوم علامه دارد در الميزان[17] که در قرآن کريم سه اصل است: يکي موجبه است يکي سالبه يکي هم موجبه؛ آنکه موجبه است فرمود ما کلّ نظام را «بالحق» خلق کرديم ﴿ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما إِلاَّ بِالْحَقِّ﴾[18] با حق و حقيقيت و هدفمند خلق شد. آنکه سالبه است فرمود: ﴿ما بَيْنَهُما لاعِبين﴾[19] ما بازيگر نيستيم اينجا جاي بازي نيست. مطلب سوم اين است که دنيا را لهو و لعب ميداند اين دنيا را چه کسی خلق کرد؟ دنيا که ﴿أَنَّمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زِينَةٌ وَ تَفَاخُرٌ﴾[20] اين دنيا که لهو و لعب است پس اين را چه کسي خلق کرد؟ اين بيان لطيف سيدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبايي اين است که اين چهار مطلب است: يکي به صورت موجبه است که فرمود ما جهان را هدفمند خلق کردهايم «بالحق» خلق کرديم. يکي اينکه تأکيد همان صورت سالبه است که ما بازيگر نيستيم کار ما بازيچه نيست ﴿وَ مَا خَلَقْنَا السَّماوَاتِ وَ الأرْضَ وَ مَا بَيْنَهُمَا لاَعِبِينَ﴾[21] و مانند آن. يکي اينکه دنيا بازيچه است ﴿أَنَّمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ﴾. سؤال چهارم هم بيان نوراني و لطيف ايشان است که اگر شما بازيگر نيستيد اين دنيا که کار شماست چرا لهو و لعب است؟ فرمود ما اسباببازي خلق کرديم براي اينکه بچهها را بازي بدهيم ما بازيگر نيستيم، يک؛ کار ما بازيچه نيست، دو؛ بچهها را بازي دادن حکمت است. الآن يک استاد دانشگاه يا يک استاد حوزوي عروسکي براي بچهاش ميخرد آيا اين پدر بازيگر است؟ آيا اين خريد و فروش او لهو و لعب است يا بچه را به بازي گرفتن حکمت است؟ به بچه مرتّب بگوييد درس بخوان اين شدني نيست، يک بخشي بايد غذا بخورد يک بخشي بايد درس بخواند يک بخشي بايد بازي کند. بچهها را بازي گرفتن حکمت است منتها بايد مواظب بود و به او گفت که همهاش بازي نيست؛ از اين لطيفتر؟ چهارم فرمود کار ما بازيگري نيست، شما را به بازي گرفتن حکمت است، همهاش بگوييم عبادت و خدمت و اينها خسته ميشويد، يک وقت ميگوييم غذا خوردن، يک وقت ميگوييم نوشيدن، يک وقت ميگوييم ساختن، يک وقت ميگوييم من و ما، اين لباس ما، آن غذاي ما، آن خانه ما اين اتومبيل ما، اين بازيها، من اين مقام را دارم فلان مقام را دارم اين بازيها. اما اين شما را به بازي گرفتن براي اينکه شما خسته نباشيد در کنار اين چهار تا کار مثبت انجام بدهيد.
وجود مبارک حضرت امير ميفرمايد بساط دنيا بساط بازيچه نيست؛ يعني خداي سبحان نخواست بازي کند ما که کودکانيم ما را به بازي گرفتن حکمت است فرمود: «وَ لَمْ يُرْسِلِ الْأَنْبِيَاءَ لَعِباً وَ لَمْ يُنْزِلِ الْكُتُبَ لِلْعِبَادِ عَبَثاً وَ لَا خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ وَ مَا بَيْنَهُمَا بَاطِلًا ذلِكَ ظَنُّ الَّذِينَ كَفَرُوا» بازيچه در عالم نيست. اين هيئت مديره دبستانها تحصيل کرده هستند عاقلاند عالماند حکيماند مدبرند، اينها ميگويند پنج ساعت که پنج کلاس هست چهار ساعتش درس، يک ساعتش بازي؛ بچهها را بازي گرفتن حکمت است مدرسه جاي لغو نيست جاي بازيگري نيست. بچه را چهار ساعت درس دادن، يک ساعت به بازي گرفتن حکمت است. اما آنهايي که در کودکي هم فکر الهي دارند آنها بله اهل بازيچه نيستند. از وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) سؤال کردند امام بعد از شما کيست؟ آن روز خيلي تصريح به اسم شريف آسان نبود حضرت فرمود: «مَنْ لَا يَلْهُو وَ لَا يَلْعَب»؛[22] امام هفتم، امام بعد از من کسي است که اهل بازيچه نيست همين! همزمان اينکه اين سائل اين سؤال را کرد و وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) آن جواب را داد وجود مبارک امام کاظم کودکي بود و برّهاي براي بازي به او دادند، وارد حياط شد؛ حالا امام صادق ميبيند آن سائل هم ميبيند که اين بچه وارد شد و اين بچه به اين برّه ميگويد: «اسْجُدِي لِرَبِّك»؛ سجده بکن بر پيشگاه پروردگار تو! آنگاه وجود مبارک امام صادق اين بچه را بغل کرد و فرمود: «بِأَبِي وَ أُمِّي مَنْ لَا يَلْهُو وَ لَا يَلْعَبُ»[23] پدر فداي پسري بشود که در کودکي اهل بازيچه نيست تا به آن شخص بفهماند که امام هفتم همين است. کساني که اهل بازيچه نيستند اين طورند و تا آخر عمر هم حالا بشود رئيس، بشود عُظما، بشود اعظم؛ ميداند بازي است وقتي ميداند بازي است ديگر خودش را به بازي نميگيرد وارد گود نميشود هرگز اين را به عنوان ابزار بازي وارد نميشود حالا به او بگو اعظم به او بگو عظما! وقتي ميگويد بازي است قبول نميکند. فرمود قبول نکنيد چون اگر قبول کرديد شما را به بازي ميگيرد کل بساط دنيا همين است. آنکه فرمود: «العُلَمَاءُ بَاقُونَ مَا بَقِيَ الدَّهرُ» آنجاست که علم براي اين علمي که نور الهي است در قلب او ملکه بشود. اينجا هم وجود مبارک حضرت کل نظام خلقت را چه در جهان تکوين و چه در نظام اسلامي فرمود بر اساس عدل و حکمت و عنايت است بازي و بازيگري در عالم نيست و مردان الهي هم اهل بازي نيستند؛ آن وقت ثواب و عقابش هم مشخص است انسان مختار است ولي مجبور نيست، «امر بين الامرين» است و مانند آن. اين بيان نوراني در همان سؤال و جواب دو سه صفحهاي است که بخشي از اين در نهج البلاغه آمده. اما فرمايشات بعدي که حکمت را وصيت ميکند از هر جا هست بگيريد در نامهاي است که حضرت براي يکي از فرزندانشان نوشتند که ـ إنشاءالله ـ در جلسسه بعد.
مجدداً مقدم شما را گرامي ميداريم اميدواريم ذات اقدس الهي اين مراسم سوگواري مخصوصاً جريان اربعيني را از ملت بزرگوار اسلام اعم از ايران و غير ايران به احسن وجه بپذيرد و پذيرايي که از زائران در موکبها شده به احسن وجه بپذيرد، خدمات مسئولين را به احسن وجه بپذيرد! و اين فضيلت را براي هميشه زنده نگه بدارد و امر فرج وليّاش را تسريع بفرمايد! و نظام ما و رهبر ما و مراجع ما و دولت و ملت و مملکت ما را را در سايه وليّاش حفظ بفرمايد! روح مطهر امام راحل و شهدا را با اولياي الهي محشور بفرمايد! خطرات بيگانگان را به استکبار و صهيونيسم برگرداند! امنيت مملکت آسايش مملکت آرامش مملکت اقتصاد مملکت عفاف مملکت حجاب مملکت صيانت حوزهها و دانشگاهها و نجات ملت از اختلاس و نجومي و مانند آن را به عنوان بهترين نعمت بر ما منّت بنهد و اين ادعيه را در حق همه مسلمانان عالم مستجاب بفرمايد!
«غفر الله لنا و لکم و السلام عليکم و رحمة الله و برکاته»
[1]. سوره ص، آيه27.
[2]. ديوان اشعار، عطار، غزل شماره337؛ «ز سرگشتگی زير چوگان ٭٭٭ چرخ چو گويی ندانی فراز از فرود».
[3]. كشف الغطاء عن مبهمات الشريعة الغراء (ط ـ الحديثة)، ج2، ص356.
[4]. مصباح الفقيه، ج7، ص297.
[5]. مصباح الفقيه، ج7، ص297.
[6]. شرح أصول الكافي (صدرا)، ج3، ص24.
[7]. سوره آل عمران، آيه185.
[8]. سعدی «گلستان»، باب اول در سيرت پادشاهان: «ابر اگر آب زندگی بارد ٭٭٭ هرگز از شاخ بيد بر نخوری».
[9]. تحف العقول، ص170.
[10]. سوره بقره، آيه256.
[11]. سوره کهف, آيه29.
[12]. سوره قمر، آيه17.
[13]. معاني الأخبار، ص248.
[14]. ر.ک: مجموعهٴ آثار حکيم صهبا (آقا محمدرضا قمشهای).
[15]. از سرودههاي استاد علامه شعراني، مرحوم آقا ميرزا محمود قمي.
[16]. سوره بقره، آيه256.
[17]. الميزان في تفسير القرآن، ج11، ص311 ـ 313.
[19]. سوره انبياء، آيه16؛ سوره دخان، آيه38.
[20]. سوره حديد، آيه20.
[21]. سوره دخان, آيه38.
[22]. الکافی(ط ـ الاسلامية)، ج1، ص311.
[23]. الكافي (ط ـ الإسلامية)، ج1، ص311. «سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عَلَيْهِ السَّلَامْ عَنْ صَاحِبِ هَذَا الْأَمْرِ فَقَالَ إِنَّ صَاحِبَ هَذَا الْأَمْرِ لَا يَلْهُو وَ لَا يَلْعَبُ وَ أَقْبَلَ أَبُو الْحَسَنِ مُوسَي وَ هُوَ صَغِيرٌ وَ مَعَهُ عَنَاقٌ مَكِّيَّةٌ وَ هُوَ يَقُولُ لَهَا اسْجُدِي لِرَبِّكِ فَأَخَذَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ عَلَيْهِ السَّلَامْ وَ ضَمَّهُ إِلَيْهِ وَ قَالَ بِأَبِي وَ أُمِّي مَنْ لَا يَلْهُو وَ لَا يَلْعَبُ».