جلسه درس اخلاق (1398/04/27)
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی جَمِيعِ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْمُرْسَلِين سَيَّمَا خَاتَمِهِم وَ أَفَضَلِهِم مُحَمَّد صَلَّی اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم وَ أَهْلِ بَيْتِهِ الأطْيَبِينَ الأَنْجَبين سَيَّمَا بَقِيَّةَ اللَّه فِي الْعالَمِين بِهِمْ نَتَوَلَّی وَ مِنْ أَعْدَائِهِم نَتَبَرَّأ إِلَی اللَّه».
مقدم شما بزرگواران، نخبگان، فرهيختگان، عزيزان حوزوي و دانشگاهي و ساير بزرگاران را گرامي ميداريم!
ايام کرامت را پشتسر گذاشتيم و ايام زيارت را در پيش رو داريم، اين ماه پُر برکت ذيقعده که اربعين کليمي را به همراه دارد از يک طرف متعلق به وجود مبارک امام رضا(سلام الله عليه) است، آغاز اين ماه ميلاد خواهر گرامي اوست، يازده اين ماه ميلاد خود حضرت است، در دهه سوم بخش زيارتي آن حضرت است، پايان اين ماه شهادت پسر بزرگوارشان، امام جواد(سلام الله عليهم اجمعين) هست و از طرفي هم آنها که خواستند اربعين بگيرند و راه کليم الهي را طي کنند، اين سي روز و سي شب ماه ذيقعده بعلاوه ده شب ذيحجه، اين چهل شب يک فرصت مناسبي است براي تطهير روح. چون مستحضر هستيد ذات أقدس الهي از دو راه دارد اين نهال را، اين شجره طوي و طيب را ميپروراند.
يک درخت مستحضر هستيد وقتي بار خوب ميدهد که حداقل از يکي از اين دو راه آبياري بشود يا در باغي غرس بشود که آن باغ چشمه دارد و از درون خود اين زمين آب ميجوشد يا از راه جدولها و استخرها و چاههاي ديگر آبياري میشود که به هر حال خشک نشود. انسان دو تا راه دارد براي عالم شدن: راه انبيا و اوليا و خصيصين همان است که از درون اينها چشمه ميجوشد و نگاري هستند که به مکتب نميروند. ديگران و افراد عادي مثل ما که آن توفيق را نداريم، ناچاريم از چشمه مدرسه و حوزه و دانشگاه آب بگيريم. اگر يک درخت نه در درون باغ چشمه باشد نه از بيرون نهري به او وصل بشود، اين ميخشکد.
اربعين کليمي يعني يک ماه پُر برکت ذيقعده و ده روز ذيحجّه براي کَند و کاو است که در درون جان انسان چشمه بجوشد. اين «مَنْ أَخْلَصَ لِلَّهِ [مَنْ أصْبَحَ لِلَّهِ] أَرْبَعِينَ صَبَاحاً فَجَّرَ اللهُ يَنَابِيعُ الْحِكْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلَي لِسَانِه»[1] همين است. اينکه ميگويند چلهنشيني، چلهنشيني، يعني از دنيا بريدن نه از خلق خدا. درس هست، بحث هست، کشاورزي هست، کار هست، اقتصاد هست، تمام شئون هست؛ منتها دنيايي نيست، اخروي است. هرگز نه براي آن است که بيراهه برود يا راه کسي را ببندد. اخلاص و چلهنشيني نه يعني از مردم بريدن، از دنيا بريدن، از خلاف بريدن، از ظلم بريدن.
شما مستحضريد اين فقه ما آن قدر غني و قوي است که بارها به عرض شما رسيد، اين را با اخلاق دوخت. به ما گفتند اگر خواستيد نماز بخوانيد: «لَا صَلَاةَ إِلَّا بِطَهُورٍ»،[2] بايد وضو بگيريد. در بعضي از موارد وضو مستحب است اگر خواستي فلان مکان بروي، فلان زمان بروي، فلان مسجد بروي، فلان دعا را بخواني مستحب است. همين ديني که به ما ميگويد اگر خواستي نماز بخواني بايد وضو بگيري، گفته اگر نماز خواندي و راه کسي را بستي، خلاف کردي، دروغ گفتي، معصيت کردي، ظلمي به کسي کردي، مستحب است وضو بگيري، اين استحباب وضو براي آن است که انسان را از طهارت انداخت، انسان غير متطهر نميتواند به طرف ذات أقدس الهي بايستد و بگويد: ﴿إِيِّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ﴾[3] اين اخلاق را با فقه بستن، فقه را با اخلاق بستن، براي آن است که انسان در درون خود هم يک چشمه داشته باشد. چرا اگر غيبت کردند بگويند مستحب است وضو را دوباره تکرار کني؟ بدي به کسي گفتند، فحشي به کسي گفتند، ظلمي به کسي کردند، حق کسي را ضايع کردند، اگر در بين راه منزل و مسجد غيبت کسي را کردند، آبروي کسي را بردند، هتک حرمتي کردند، مستحب است دوباره وضو بگيرد. اين فقه را با اخلاق بستن است.
تلاش و کوشش اين است که انسان از درون او يک چشمه بجوشد. اين چهل شبانهروز، يعني سيروز ذيقعده و ده روز ذيحجه اين چلهنشيني وجود مبارک کليم الهي است. موساي کليم در اين چهل شبانهروز در طور مهمان ذات أقدس الهي بود و نه غذايي ميخورد، نه ميخوابيد، نه استراحتي ميکرد، چهل شبانهروز انسان با خدا گفتگو کند، البته نظير بهشت براي او همه چيز گواراست. به ما هم گفتند اين راه رفتني است؛ منتها او در قله است، ما در دامن، در دشت، اين راه را طي کنيم، براي همه ما انبيا(عليهم السلام) اسوه هستند.
غرض آن است که اين ايام پُر برکت ذيقعده بعلاوه دهه ذيحجه اربعين کليمي است و خداي سبحان براي ما در قرآن کريم ترسيمي کرده است که انسان را به خوبي معرفي کرده، ما اگر يک موجود محدودي بوديم؛ مثلاً پنجاه سال، شصت سال، صد سال بوديم، بعد خاک ميشديم، اين قدر تلاش و کوشش نبود؛ اما ما يک موجود ابدي هستيم، سخن از يک ميليارد سال نيست، هزار ميليارد سال نيست، سخن از ابديت است. ابديت نه زمان دارد نه زمين، نه متزمن است نه متمکن. اگر انسان مُرد ميشود ابدي، وقتي ابدي شد، اين بيان نوراني اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) است که برزخ را معرفي ميکند، فرمود: «أَيُّ الْجَدِيدَيْنِ ظَعَنُوا فِيهِ كَانَ عَلَيْهِمْ سَرْمَداً»؛[4] ما چه شب بميريم سرمدي ميشويم، چه روز بميريم سرمدي ميشويم، سرمد مجموع ابد و ازل است. ازليت يعني گذشته نامحدود، ابديت يعني آينده نامحدود؛ مجموع دو نامحدود ميشود سرمد. فرمود: «أَيُّ الْجَدِيدَيْنِ ظَعَنُوا فِيهِ كَانَ عَلَيْهِمْ سَرْمَداً». ما يک موجود سرمدي هستيم و براي ابد ميمانيم؛ ما قويتر از زمين هستيم، قويتر از آسمان هستيم، قويتر از شمس و قمر هستيم، چون بساط شمس و قمر به هر حال يک روزي برچيده ميشود: ﴿إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَت﴾[5] ميشود، بساط زمين، بساط آسمان، ﴿وَ جُمِعَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ﴾[6] ميشود. ﴿يَوْمَ نَطْوِي السَّماءَ كَطَيِّ السِّجِلِّ لِلْكُتُب﴾؛[7] طومار نظام طبيعي برچيده ميشود؛ ولي ما هستيم که هستيم که هستيم.
اگر ما چنين موجود ابدي هستيم، بايد کالاي ابدي داشته باشيم. قرآن کريم مکرّر در مکرّر در ترسيم خلقت انسان تلاش و کوشش کرد. حالا شما به اين مخمّس قرآني توجه کنيد، اين پنج اصل قرآنی را توجه کنيد که چگونه ما را ساخت؟ اولاً فرمود آنچه که مصداق شيء است، مخلوق خداست: ﴿اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾،[8] اين به اصطلاح «کان تامه» است. بعد فرمود آنچه را که آفريد، زيبا آفريد: ﴿الَّذي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ﴾[9] اين به اصطلاح «کان ناقصه» است؛ يعني هر چه خلق کرد، زيبا خلق کرد. از آن زيباتر ممکن نبود. درباره خصوص انسان هم که فرمود انسان را با ﴿أَحْسَنِ تَقْويم﴾[10] خلق کرديم: ﴿فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقينَ﴾،[11] پس هر چه هست، مخلوق خداست به اصطلاح «کان تامه» و خدا هر چه را خلق کرد به زيباترين وجه خلق کرد به اصطلاح «کان ناقصه»؛ اما زيبايي خلقت هر چيزي به چيست؟ آن را در سوره مبارکه «طه» به عنوان اصل سوم يا ضلع سوم ذکر کرد، فرمود: ﴿أَعْطي كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ﴾؛ فرمود هر چيزي هر چه لازم داشت، خدا به او داد. يک خرچنگ که عرب ميگويد «سرطان»، ما ميگوييم خرچنگ. اين خرچنگ، مثل آهو، مثل طاووس هر چه لازم داشت در خلقت و زندگي و زاد و ولد، خدا به او داد. هيچ ممکن نيست اين حيوان يک چيزي لازم ميداشت و خدا به او نداد. هر حيواني، هر موجود دريايي، هر موجود صحرايي، هر موجود فضايي، هر چه ميخواست، خدا به او داد. اين حُسن خلقت اوست.
وقتي فرعون به کليم الهي گفت: ﴿ما رَبُّ الْعالَمينَ﴾،[12] گفت: رب من کسي است که ﴿أَعْطي كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدي﴾،[13] ميليونها ماهي با انواع گوناگوني که هستند، در اقيانوسها هستند. هر کدام هر چه لازم داشتند خدا به آنها داد. در کيفيت توليدشان، تغذيهشان، تنميهشان، هر چه خواستند خدا به آنها داد.
ضلع چهارم و اصل چهارم اين است که تدبير هم کرد، اينها را نه اينکه ابزار به اينها داد، اينها را پروراند و شکوفا کرد که اينها به بار بنشينند، به ثمر برسند. درباره موجودات طبيعي اينطور است، حيواني اينطور است، غير از حيوان هم همينطور است.
اصل پنجم اين است که اينها را به هدف آشنا کرد: ﴿أَعْطي كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدي﴾، اينها را به مقصد راهنمايي کرد. هر چيزي يک مقصد دارد، انسان هم مقصد خوبي دارد. اين مخمّس يعني «کان تامه»: ﴿اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾؛ «کان ناقصه»: ﴿أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ﴾. همين را درباره انسان به صورت اينکه انسان «احسن المخلوقين» است و خدا ﴿أَحْسَنُ الْخالِقينَ﴾ است، ذکر کرد. همين را در سوره «طه» تبيين کرد که ﴿أَعْطي كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ﴾، همين را تدبير کرد، ربوبيت کرد، مربي شد، مدبّر شد، او را به مقصد برساند، هدف او را هم مشخص کرد: ﴿ثُمَّ هَدي﴾؛ ولي درباره خصوص انسان فرمود من به او بينش خوبي دادم، گرايش خوبي دادم. انسان با همين دو عنصر زندگي کرده است؛ يعني با علم، با اراده. بايد بداند که چه بد است و چه خوب است. بايد انتخاب بکند خوب را و بد را انتخاب نکند. فرمود من انسان را با اين سرمايه خلق کردم. يک لوح نانوشتهاي به انسان ندادم، نگفتم که تو بنويس. من لوح زرّين نوشتهاي به او دادم. او در درونش در بخش بينش و دانش علوم فراواني دارد. در درونش به عنوان گرايش و خواهش بخشهاي فراواني دارد. چه ميداند، چه ميخواهد همه را به او گفتم؛ منتها او بايد تلاش و کوشش بکند حريم دل را،
پاسبان حرم دل شدهام شب همه شب ٭٭٭ تا در اين پرده جز انديشه او نگذارم[14]
که انسان به اين فکر باشد که درون او را سارق سرقت نکند. انسان به فکر اثاث منزل هست؛ ولي به فکر اثاث الهي نيست که در درون او چه گوهري هست و خدا چه گوهرهايي به او داد. فرمود انسان دو عنصر دارد: يک عنصر اينکه بفهمد چه خوب است و چه بد است؛ يک عنصر ديگر اين است که گرايش او مشخص بشود. فرمود ما هم در بينش علم او را تأمين کرديم، هم در بخش گرايش خواهش او، خواستن او، پذيرش او را تأمين کرديم. هم در بخش دانش فرمود: ﴿وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها ٭ فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾;[15] اين سه تا ضمير «هاء» به شخص برميگردد؛ يعني فرمود هر کسي را خدا آفريد به او گفت چه بد است و چه خوب است. هيچ ممکن نيست به کسي نگفته باشد. اين کودک وقتي گريه ميکند، تمام گريه او صادقانه است يا جايي درد ميکند يا جايي را خيس کرده، گريه ميکند. تا راه بدي را و کذب را به کودک نشان ندهند و يادش ندهند، ممکن نيست کودک دروغ بگويد. هر چه ميگويد و ميخواهد حق است. اين سه تا ضمير «هاء» به نفْس برميگردد: ﴿وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها ٭ فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾؛ نه اينکه کليات را بگويد که چه بد است و چه خوب است. نفرمود «و نفس و ما سواها فالهمها الفجور و التقوا»، فرمود بدي هر کس، خوبي هر کس را به او فهماند.
پس ما عالماً به دنيا آمديم، اين دستگاه بينش ماست. دستگاه گرايش ما که به چه گرايش داشته باشيم؟ ما را چطور آفريدند؟ ما را طوري آفريدند که از گُل لذت ميبريم از نظر منظر، از عطر لذّت ميبريم از نظر شامّه، از عسل لذّت ميبريم از نظر طعم، اينطور خدا ما را خلق کرد. فرمود در اين هفت يا هشت ميليارد بشري که زندگي ميکنند، همه از عطر خوششان ميآيد، همه از گل خوششان ميآيد. همه از غذاي خوب خوششان ميآيد. اين ذائقه را، اين شامّه را، اين باصره را اينطور آفريد. فرمود درون همه هم همينطور است. من محبوب همه را مشخص کردم که به چه سمت گرايش داشته باشند: ﴿حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإيمانَ وَ زَيَّنَهُ في قُلُوبِكُمْ وَ كَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْيانَ﴾،[16] در بخشهايي از سوره مبارکه «حجرات» اين مطالب هست؛ فرمود من در دلهاي شما ايمان را محبوب قرار دادم؛ يعني دل شما به طرف ايمان گرايش دارد. عقل شما به طرف علم گرايش دارد، به او دادم. دل شما به طرف ايمان گرايش دارد، او را با اين گرايش من ساختم، شما اين ساختار را بهَم نزنيد. من محبوب شما قرار دادم؛ نماز تکليف نيست، محبوب است. وجود مبارک حضرت فرمود: «قُرَّةُ عَيْنِي فِي الصَّلَاةِ»،[17] چشم من وقتي روشن ميشود که به نماز بايستم. فرمود: نگفتنم نماز را دوست داشته باش، عدل را دوست داشته باش، حق را دوست داشته باش، صدق را دوست داشته باش. من ساختار خلقتتان را اينطور کردم. مگر به ما سفارش کردند که شما عطر را دوست داشته باشيد؟ مگر به ما سفارش کردند که شما گُل را دوست داشته باشيد؟ مگر کسي به ما گفت شما عسل را دوست داشته باشيد؟ اين ساختار خلقت ما اين است که اينها را ما قبول کرديم. فرمود همانطوري که گل را زيبا ميبينيد، کسي يادتان نداد، عطر را خوب ميدانيد، کسي به شما ياد نداد، غذاي خوب را خوب ميدانيد، کسي به شما ياد نداد؛ دين را، حق را، صدق را من محبوب شما قرار دادم: ﴿حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإيمانَ وَ زَيَّنَهُ في قُلُوبِكُمْ﴾. از کنار سطل زباله که ميگذريم، بيني را ميگيريم، مگر کسي يادمان داد که سطل زباله جاي بدي است؟ فرمود کفر و فسوق و عصيان سطل زباله است، من شامهاي در درون شما قرار دادم که از اينها منزجر است، بدش ميآيد، شما اين شامه را عوض نکنيد. همين! ﴿وَ كَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْيانَ﴾.
هم آن بينش را مشخص کرد که به ما چه داد تا عالماً زندگي کنيم هم اين گرايش را؛ دست به خلقت نزنيد. آنگاه شيطان که ميگويد من تلاش و کوشش ميکنم: ﴿فَلَيُغَيِّرُنَّ خَلْقَ اللَّهِ﴾؛[18] يعني اينها نميتواند آن بينش را عوض کنند، نميتوانند اين گرايش را عوض کنند؛ ولي گاهي مغالطات و بدلي ايجاد ميکنند، گاهي با اغراض و غرايز اين بيني را ميبندند، اين چشم را ميبندند؛ حالا اگر چشم خود را بست، قرآن کريم دارد اينها با اغراض و غرايز اين فهم ديني را، اين گرايش ديني را و اين شهود ديني را دفن ميکنند: ﴿وَ قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾،[19] دسيسه کردن اين است که انسان يک مقدار اين خاکها را کنار ببرد، يک چيزي را در درون خاک میگذارد بعد روي آن خاک ميريزد، اين را ميگويند «دسيسه»، ﴿أَمْ يَدُسُّهُ فِي التُّرَابِ﴾[20] همين است. گاهي به وسيله اغواي شيطان و خواست نفْس اماره، انسان آن بينش اصلي را دسيسه ميکند، دفن ميکند؛ نه بتواند اصلاً از بين ببرد و اين گرايشهاي دروني را هم دفن ميکند. وقتي دفن کرد برابر آيه سوره مبارکه «آلعمران» چنين ميشود: ﴿زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنَ النِّسَاءِ وَ الْبَنِينَ وَ الْقَنَاطِيرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ وَ الْخَيْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَ الأنْعَامِ﴾.[21] به تعبير بزرگان چهار چيز است که به هر حال جلوي آدم را ميگيرد: يا انساني هست يا جماد هست يا نبات هست يا حيوان. انساني باشد زن و بچه و اينها جلوي آدم را ميگيرند، حواس آدم رابه خود جذب میکنند، دين آدم را ميخرند و ميفروشند: ﴿زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنَ النِّسَاءِ وَ الْبَنِينَ﴾، زن و فرزند. از اينها گذشته ﴿الْقَنَاطِيرِ الْمُقَنْطَرَةِ﴾، طلا و نقره که جماد هستند. از اينها گذشته «أنعام و حرث» هستند. «انعام» همان دامداري است، «حرث» هم کشاورزي است. غير از نبات و حيوان و انسان و جماد ما که چيزي در عالم طبيعت نداريم. در اين آيه سوره مبارکه «آلعمران» فرمود همين چهار چيز است که جلوي همه را ميگيرد. براي بعضيها هر چهار تا براي بعضي بعض از اينها: ﴿زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنَ النِّسَاءِ وَ الْبَنِينَ﴾ انسان، ﴿وَ الْقَنَاطِيرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ﴾ اين هم جماد، «انعام» دامداري، «حرث» کشاورزي. غير از اين چهارتا که ديگر نيست.
فرمود مواظب باشيد اينها را از راه حلال ميشود تهيه کرد، اينها را از راه صحيح ميشود تهيه کرد. دست به ساختار خلقت نزنيد؛ نه بينش خود را عوض کنيد نه گرايش خودتان را. اين دو راه دارد: يا مثل انبيا و اوليا چشمهوار اين دو اصل را حفظ ميکنيد: ﴿لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ﴾[22] يا مانند آن باغي که چشمه ندارد؛ ولي از آب استخر و چشمههاي بيرون استفاده ميکند: ﴿أَوْ أَلْقَي السَّمْعَ وَ هُوَ شَهيدٌ﴾ يا انسان گوش شنوا داشته باشد، ببيند رهبران الهي چه ميگويند. يا خود امام و پيغمبر باشد که از درون او ميجوشد. اگر نه اين بود و نه آن، به هر حال ميخشکد و فرصت در اين است که انسان به بهترين وجه اين دو اصل را حفظ بکند.
ما الآن در کنار سفره خونهاي پاک شهدا نشستيم، رهبران الهي بودند، امام بود، رهبر بود، مراجع بود، اينها تلاش و کوشش کردند، اين کشور را طيّب و طاهر کنند. ما کشور طيّب و طاهر شده را حداکثر سرمايه قرار بدهيم و از آنها بهره ببريم و اين راه باز است و اميدواريم ـ إنشاءالله ـ توفيقي نصيب ما بشود که هم آن بينش الهي را که داده خداست، حفظ کنيم و هم اين گرايش الهي را که داده خداست، حفظ کنيم تا با سرمديّت ما با ابديّت ما هماهنگ باشد؛ آن وقت راحت ميشويم، راحت ميميريم. مرگ براي يک عده لذيذ و گواراست. خدا غريق رحمت کند مرحوم کليني را! در کتاب الجنائز کافي است؛ آنجا از امام(سلام الله عليه) نقل ميکند که هيچ لذتي در تمام مدت عمر براي مؤمن به اندازه لذت مُردن نيست. هيچ![23] اين مُردني که همه از او ميترسند، چطور ائمه فرمودند به اينکه هيچ لذتي بالاتر از اين نيست. الآن تمام آرزوي ما اين است که مثلاً دست ما به ضريح مطهر سيد الشهدا برسد. در آنجا دارد وقتي محتضر مادامي که خوب زندگي کرد اين محتضر! بچهها را نميشناسد، صداي کسي را نميشنود؛ اما ميبيند در کنار بالينش مهمانهايي آمدند. مرحوم کليني ميگويد که امام فرمود: هيچ لذّتي در تمام مدت عمر براي مؤمن به اندازه لذّت احتضار نيست. اين که نميشناسد اين بزرگواراني که آمدند چه کساني هستند؟ کسي معرفي ميکند ميگويد اين رسول خداست، اين اميرالمؤمنين است.
در روايت دارد که اين جمله سوم را نگوييد، چون همه شايد نتوانند تحمل کنند، آنجا خيال ميکنند که چشم محرم و نامحرم هست! نگوييد براي همه، ولي فاطمه(سلام الله عليها) حضور دارد. فاطمه زهرا حضور دارد. اين حسن بن علي است، در کنار او ايستادهاند حسين بن علي است؛[24] چرا ما اينها را از دست بدهيم؟ الآن تمام آرزوي ما اين است که دستمان به ضريح حضرت برسد. اين را کليني نقل کرد، از امام نقل کرد که در حال احتضار اين است، چرا ما اينها را از دست بدهيم. اين خيلي آسان هم هست نه بيراهه برويم نه راه کسي را ببنديم. حلال خدا حلال خداست، حرام خدا حرام خداست. اين همه بزرگان، اين همه شهدا، اين همه صلحا، اين همه صديقين، مگر بار سنگيني بردند نه، کار آساني است دو قدم آدم جلوتر برود، ميبيند خيلي سخت نيست که حلال را حلال، حرام را حرام. اين چه لذتي است؛ اينکه کليني از امام نقل ميکند که در تمام مدت عمر هيچ لذتي براي مؤمن به اندازه لذت احتضار نيست، همين است. حالا ائمه بيايند بالين آدم، آن وقت آدم راحت جان ميسپارد. اصلاً نه فشار جان دادن است نه فشار قبر است، فشار قبر که مثل سؤال قبر نيست. سؤال قبر براي همه است؛ اما فشار قبر که براي همه نيست. فشار جان دادن که براي همه نيست. آن به آساني «روزي رخش ببينيم و تسليم وي کنم»؛[25] اين خيلي آسان است. اين راه باز است؛ حالا اين راه که مخصوص و انبيا و اوليا(عليهم السلام) نيست، آنها حساب ديگري دارند. اين راه باز است.
ما اميدواريم به برکت خونهاي پاک شهدا، زحمات علما و بزرگان، خدمتگزاران همه شما خيرين، به برکت اين امور ذات أقدس الهي آن توفيق را بدهد هم ما با آن اصول پنجگانه آشنا بشويم هم بينش الهي را حفظ بکنيم هم گرايش الهي را حفظ بکنيم، هم اين نظام را صحيحاً و سالماً در اختيار صاحب اصلي آن وجود مبارک ولي عصر قرار بدهيم!
من مجدداً مقدم همه شما را، مخصوصاً علما و فضلا را گرامي ميدارم. عزيزان حوزوي و دانشگاهي را ارج مينهيم، از خداي سبحان مسئلت ميکنيم آنچه خير و صلاح و فلاح دنيا و آخرت جامعه اسلامي است، شيعيان جهان است و شما بزرگواران است مرحمت بفرمايد!
پروردگارا امر فرج ولي خود را تسريع بفرما!
نظام ما، رهبر ما، مراجع ما، دولت و ملت و مملکت ما را در سايه ولي خود حفظ فرما!
روح مطهر امام راحل و شهدا را با اولياي الهي محشور بفرما!
خطرات بيگانگان را به استکبار و صهيونيسم برگردان!
کشور ولي عصر را تا ظهور آن حضرت از هر خطري محافظت بفرما!
امنيت مملکت، امانت مملکت، اقتصاد مملکت، ارزاني مملکت، عفت مملکت، حجاب مملکت، سعادت دنيا و آخرت مملکت، براي جوانها مسئله ازدواج، مسئله ارتزاق، مسئله اقتصاد به برکت قرآن و عترت تأمين بفرما!
اين ادعيه را در حق همه مؤمنين مستجاب بفرما!
«غفر الله لنا و لکم و السلام عليکم و رحمة الله و برکاته»
[1]. ملاذ الاخيار في فهم تهذيب الاخبار، ج14، ص347.
[2]. من لا يحضره الفقيه، ج1، ص33.
[3]. سوره حمد، آيه5.
[4]. نهج البلاغة(للصبحی صالح)، خطبه221.
[5]. سوره تکوير، آيه1.
[6]. سوره قيامة، آيه9.
[7]. سوره انبياء، آيه104.
[8]. سوره زمر، آيه62.
[9]. سوره سجده، آيه7.
[10]. سوره تين, آيه4.
[11]. سوره مؤمنون, آيه14.
[12]. سوره شعراء، آيه23.
[13]. سوره طه، آيه50.
[14]. ديوان حافظ، غزل شماره324.
[15]. سوره شمس, آيات7 و8.
[16]. سوره حجرات، آيه7.
[17]. کافی(ط ـ الإسلامية)، ج5، ص321.
[18]. سوره نساء، آيه119.
[19]. سوره شمس، آيه10.
[20]. سوره نحل، آيه59.
[21]. سوره آلعمران، آيه14.
[22]. سوره ق، آيه37.
[23]. كافي(ط ـ دارالحديث)، ج5، ص339؛ «عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَيْمَانَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ سَدِيرٍ الصَّيْرَفِيِّ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَلَيْهِ السَّلَامْ جُعِلْتُ فِدَاكَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ هَلْ يُكْرَهُ الْمُؤْمِنُ عَلَی قَبْضِ رُوحِهِ قَالَ لَا وَ اللَّهِ إِنَّهُ إِذَا أَتَاهُ مَلَكُ الْمَوْتِ لِقَبْضِ رُوحِهِ جَزِعَ عِنْدَ ذَلِكَ فَيَقُولُ لَهُ مَلَكُ الْمَوْتِ يَا وَلِيَّ اللَّهِ لَا تَجْزَعْ فَوَ الَّذِي بَعَثَ مُحَمَّداً صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم لَأَنَا أَبَرُّ بِكَ وَ أَشْفَقُ عَلَيْكَ مِنْ وَالِدٍ رَحِيمٍ لَوْ حَضَرَكَ افْتَحْ عَيْنَكَ فَانْظُرْ قَالَ وَ يُمَثَّلُ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم وَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ فَاطِمَةُ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ وَ الْأَئِمَّةُ مِنْ ذُرِّيَّتِهِمْ ع فَيُقَالُ لَهُ هَذَا رَسُولُ اللَّهِ وَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ فَاطِمَةُ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ وَ الْأَئِمَّةُ عَلَيْهِمُ السَّلَامْ رُفَقَاؤُكَ قَالَ فَيَفْتَحُ عَيْنَهُ فَيَنْظُرُ فَيُنَادِي رُوحَهُ مُنَادٍ مِنْ قِبَلِ رَبِّ الْعِزَّةِ فَيَقُولُ ﴿يٰا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ﴾ إِلَي مُحَمَّدٍ وَ أَهْلِ بَيْتِهِ ﴿ارْجِعِي إِلىٰ رَبِّكِ رٰاضِيَةً﴾ بِالْوَلَايَةِ ﴿مَرْضِيَّةً﴾ بِالثَّوَابِ ﴿فَادْخُلِي فِي عِبٰادِي﴾ يَعْنِي مُحَمَّداً وَ أَهْلَ بَيْتِهِ ﴿وَ ادْخُلِي جَنَّتِي﴾ فَمَا شَيْءٌ أَحَبَّ إِلَيْهِ مِنِ اسْتِلَالِ رُوحِهِ وَ اللُّحُوقِ بِالْمُنَادِي».
[24]. کافی(ط ـ الإسلامية)، ج3، ص128ـ 129.
[25]. غزليات حافظ، غزل شماره351؛ «اين جان عاريت که به حافظ سپرد دوست ٭٭٭ روزی رخش ببينم و تسليم وی کنم».