13 04 2016 457497 شناسه:

جلسه درس اخلاق (1395/01/26)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

«الحمد لله ربّ العالمين و صلّي الله علي جميع الأنبياء و المرسلين سيّما أفضلهم و خاتمهم محمد و أهل بيته الأطيبين الأنجبين، سيّما بقيّة الله في العالمين، بهم نتولّي و من أعدائهم نتبرّء الي الله».

مقدم شما فرهيختگان, بزرگواران حوزوي و دانشگاهي و عزيزان سپاهي و بسيجي را گرامي مي‌داريم، ماه پربركت رجب را به همه شما تهنيت عرض مي‌كنيم! از مواليد اين ماه پربركت بهره مي‌جوييم و از ذات اقدس الهي مي‌خواهيم به بركت اين ذوات قدسي به امت اسلامي آنچه خير و صلاح و فلاح است برساند!

در بحث‌هاي اخلاقي به ما سفارش كردند كه اهل محاسبه باشيد: «حَاسِبُوا أَنْفُسَكُمْ قَبْلَ أَنْ تُحْاسَبُوا»،[1] محاسبه كردن در امور عادي و عرفي دشوار نيست محاسبه كردن در اموري كه به تعبير خود قرآن كريم ثقيل و وزين است آسان نيست و بررسي و محاسبه راهي كه شناخت آن از مو باريك‌تر و پيمودن آن از لبهٴ تيز شمشير تيزتر است دشوار است. اينكه به ما اصرار كردند: «حَاسِبُوا أَنْفُسَكُمْ قَبْلَ أَنْ تُحْاسَبُوا» براي آن است كه ما يك روز حسابي را در پيش داريم، اگر هم‌اكنون محتسِب خود بوديم، كمبود را ترميم مي‌كنيم, عيب را تصحيح مي‌كنيم, نقص را تكميل مي‌كنيم به «دارالسّلام» بار مي‌يابيم و اگر اهل محاسبه نبوديم ممكن است عيب افزوده شود و نقص اضافه پيدا كند و آن عيب تصحيح نشود و آن نقص تكميل نشود و وارد «يوم الحساب» بشويم.

قرآن كريم را ذات اقدس الهي به عنوان قول وزين ياد كرده است: ﴿إِنَّا سَنُلْقي‏ عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقيلاً﴾؛[2] اين سنگين است؛ يعني وزين است؛ ولي دشوار نيست. بين سنگين و دشوار خيلي فرق است، فرمود: ﴿لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ﴾[3] اين كتاب دلپذير است آسان است؛ شما اگر فطرت خود را آلوده نكنيد به آساني معارف قرآن را باور مي‌كنيد؛ ثقيل بودن, وزين بودن غير از دشوار بودن است، فرمود: ﴿لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ﴾ آسان است؛ يعني دشوار نيست ثقيل, وزين و پرمحتواست؛ يعني خفيف و تهي‌مغز نيست اين چهار مطلب كنار هم ذكر مي‌شود: وزين است تهي‌مغز نيست, آسان است سخت نيست، ﴿إِنَّا سَنُلْقي‏ عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقيلاً﴾؛ اما ﴿وَلَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ﴾ آسان هست؛ ولي وزين است تهي‌مغز نيست; لذا در روايات از صراط مستقيم به عنوان اينكه «أَدَقُّ مِنَ الشَّعْرِ وَ أَحَدُّ مِنَ السَّيْفِ»[4] است ياد شده؛ ما با اين محاسبه بايد درگير شويم، به ما فرمودند محاسبه كنيد!

يك بيان نوراني از حضرت امير كه اين ماه, ماه ولادت آن حضرت است نقل شده كه اين نمونه دشوار بودن اين مطلب محاسبه است. فرمود: «كَمْ مِنْ مُسْتَدْرَجٍ بِالْإِحْسَانِ إِلَيْهِ وَ مَغْرُورٍ بِالسِّتْرِ عَلَيْهِ وَ مَفْتُونٍ بِحُسْنِ الْقَوْلِ فِيهِ»[5] ما يك استدراج داريم كه عذاب الهي است و يك احسان داريم. گاهي ذات اقدس الهي به افرادي نعمت‌هاي فراواني مي‌دهد, اگر در حوزه است نعمت‌هاي علمي است, اگر در دانشگاه است نعمت‌هاي دانش است, اگر در بازار است نعمت‌هاي مال است؛ اما اين نعمت‌هاي فراوان علمي و مالي, استدراج است؛ يعني كم كم مي‌خواهد انسان را بگيرد و هر چه بالاتر برود از همان‌جا سقوط كند، مرگش قطعي‌تر است, هلاكت او قطعي‌تر است. استدراج در قرآن فرمود كه برخي‌ها خيال مي‌كنند ما داريم به آنها احسان مي‌كنيم ما درجه، درجه اينها را بالا مي‌بريم كه از همان‌جا اينها را پرت كنيم و سقوط كنند. فرمود برخي‌ها متنعّم‌اند؛ نمي‌دانند كه اين فضيلت است يا گرفتنِ خدا، «كَمْ مِنْ مُسْتَدْرَجٍ بِالْإِحْسَانِ إِلَيْهِ». شما اين بادبادك‌ها را ديديد كه نخ مي‌دهند بروند بالا بعد قطع مي‌شود از همان‌جا گرفتار باد مي‌شود؛ برخي‌ها آن‌قدر بالا مي‌روند كه وقتي پايين افتادند چيزي از آنها نمي‌ماند. فرمود اينها را ما درجه درجه بالا مي‌بريم كه از همان‌جا پرتشان كنيم؛ براي اينكه ساليان متمادي ما كمالات و نعمت‌ها را فراوان در اختيارش گذاشتيم اين بيراهه رفت، حالا مي‌خواهيم اين را مؤاخذه كنيم، راه مؤاخذه اين است كه اين را بالا ببريم همان‌جا پرت كنيم اين نمي‌داند كه اين نعمت‌هاي فراوان اين درجات استدراجي است نه احسان است؛ «كَمْ مِنْ مُسْتَدْرَجٍ بِالْإِحْسَانِ إِلَيْهِ»؛ خيال مي‌كند كه خدا نسبت به او دارد احسان مي‌كند، در حالي كه او دارد مي‌گيرد. يك بيان نوراني از امام(سلام الله عليه) است كه مرحوم كليني نقل كرد فرمود: «اتَّقِ الْمُرْتَقَی السَّهْلَ إِذَا كَانَ مُنْحَدَرُهُ وَعْراً»[6] فرمود: آن بالا رفتني كه پايين آمدنش سخت است نرويد! بعضي از درخت‌هاست كه به طمع يك ميوه يا دو ميوه انسان بالا مي‌رود؛ ولي راه برگشت ندارد، فرمود آن بالا رفتني كه برای شما نيست, حقّ شما نيست غاصبانه داريد مي‌رويد همان‌جا شما را رها مي‌كنند و از همان‌جا بايد سقوط كنيد، «اتَّقِ الْمُرْتَقَی السَّهْلَ إِذَا كَانَ مُنْحَدَرُهُ وَعْراً»، «وعر»؛ يعني دشوار. اين همان بيان نوراني حضرت امير است كه فرمود: «كَمْ مِنْ مُسْتَدْرَجٍ بِالْإِحْسَانِ إِلَيْهِ» خدا دارد او را درجه درجه مي‌گيرد اين خيال مي‌كند كه خدا دارد نسبت به او احسان مي‌كند؛ چون اهل محاسبه نيست, اهل آن معرفت دقيق نيست, اهل آن بينش دقيق نيست، بين استدراج و احسان فرق نمي‌گذارد، اين يك. «وَ مَغْرُورٍ بِالسِّتْرِ عَلَيْهِ»؛ او لغزش‌هاي فراواني دارد هر بار لغزش كرده است ما ستّاري كرديم، پوشانديم، عيب او را پوشانديم, نقص او را پوشانديم. مستحضريد كه بين عيب و نقص خيلي فرق است؛ يك وقت است انسان فرشي را مي‌خرد اين فرش دوازده متر است فرش سالم است؛ ولي اتاق پذيرايي‌اش بيست متر است اين فرش سالم است؛ ولي ناقص است، جوابگوي او نيست، نقص در برابر كمال است. يك وقت است نه, اين فرش زده است آسيب‌ديده است يك گوشه‌اش سوخته است اين را مي‌گويند عيب؛ انسان بايد از هر دو مشكل نجات پيدا كند. فرمود ما نقص او را پوشانديم, عيب او را پوشانديم, ستّاري كرديم، او مغرور مي‌شود، خيال مي‌كند عزيزِ نزد ماست «وَ مَغْرُورٍ بِالسِّتْرِ عَلَيْهِ»؛ ما عيب او را پوشانديم, نقص او را پوشانديم اين خيال مي‌كند عزيز نزد ماست. «وَ مَفْتُونٍ بِحُسْنِ الْقَوْلِ فِيهِ»؛ ما او را در فتنه و آزمون قرار داديم، عده‌اي از او تعريف مي‌كنند, مي‌نويسند, اين خيال مي‌كند كه مقبول نزد ما و جامعه است، اين در فتنه گير كرده, اين در آزمون گير كرده؛ ولي نمي‌داند.

 محاسبه براي همين است كه ما اين كارهاي خودمان را بررسي كنيم، سوابق و لواحق كارمان را بررسي كنيم، بازده الهي را هم بررسي كنيم ببينيم اين نعمت است كه ما شاكر باشيم يا نقمت است دارد ما را مي‌گيرد كه تا توبه كنيم. فرمود شما بايد بين اينها فرق بگذاريد كه از آن قبيل است يا از اين قبيل است. اين است كه فرمودند: «حَاسِبُوا أَنْفُسَكُمْ قَبْلَ أَنْ تُحْاسَبُوا». اين كار چون كار قرآني است ثقيل است, دشوار است و چون كار معرفتي را به همراه دارد «أَدَقُّ مِنَ الشَّعْرِ» است و «أَحَدُّ مِنَ السَّيْفِ» عملاً. اگر كسي موي باريك را با چشم عادي بخواهد ببيند بسيار دشوار است؛ اما محقّقاني هستند كه اين موي باريك را نه تنها با چشم مي‌بينند، بلكه اين موي باريك را عمودي از بالا دو نيم مي‌كنند. اينكه ما در تعبيرات فارسي از يك محقّق ياد مي‌كنيم مي‌گوييم موشكاف است و در كتاب‌هاي عربي از محقّقان پژوهشگر ياد مي‌كنند «هم من الذين شقّقوا الشَعْر» اين تعبير مشترك بين تازي و فارسي است, بين عرب و عجم است ما مي‌گوييم موشكاف, آنها مي‌گويند «شْقَّقَ الشَعْرَ»؛ از بالا موي باريكي را شكافتند، كار دشواري است اين يك تحليل عميق علمي مي‌خواهد كه ما بين ثقيل؛ يعني وزين با دشوار فرق بگذاريم و خيال نكنيم احكام دين دشوار است؛ در پايان سوره «حج» فرمود هيچ دشواري در دين نيست: ﴿مَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِی الدِّيْنِ مِنْ حَرَجٍ﴾،[7] ﴿لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ﴾؛ كار, كار آساني است؛ براي اينكه ما چيزي كه بر جان شما تحميل باشد نگفتيم و نمي‌گوييم, اين دلپذير است، حرف‌هاي ما با جان شما آشناست. مي‌بينيد شما در اين مهدكودك اين بچه‌ها مشغول بازي‌اند سروصدا در مهدكودك زياد است، هر كس يكي از اين بچه‌ها را صدا بزند، اين مشغول بازي است گوش نمي‌دهد؛ اما وقتي مادر يكي از اين كودكان آمد، اين كودك را به اسم صدا زد، اين كودك مي‌بيند اين صدا آشناست، اين غريبه نيست فوراً برمي‌گردد نگاه مي‌كند. صداي قرآن براي فطرت ما, گوش جان ما آشناست حرف بيگانه نيست، حرفي مي‌زند كه دل آن حرف را مي‌پذيرد؛ حالا يا عمل مي‌كنيم يا عمل نمي‌كنيم مطلب ديگر است؛ ولي حرف قرآن حرف دلپذير است، چون يك بار اين حرف‌ها را به ما گفته: ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾[8] آن وقتي كه مي‌خواست ما را هستي بدهد هستي ما را با اينها مخلوط كرد به ما مفهوم نداد تا از يادمان برود, به ما حقيقت داد كه در جان ما آميخته است؛ لذا يادمان نمي‌رود، ممكن نيست آنچه را كه خدا به ما الهام كرد از ياد ما رخت بربندد.

 آنچه در حوزه و دانشگاه مي‌خوانيم مفهومي است كه از بيرون آمده ممكن است از ذهن ما برود؛ اما آ‌نچه را به نام ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾ به ما داده است از سنخ تصور و تصديق نيست, از سنخ علم حصولي نيست, از سنخ مفهوم نيست؛ يعني ساختار ما را عالمانه و ملهمانه آفريد، اين حرف را ما يك وقت شنيديم. الآن شما وقتي سخن از عدل مي‌گوييد, سخن از عقل مي‌گوييد, سخن از صلح مي‌گوييد, سخن از صفا و وفا مي‌گوييد, مي‌بينيد شرق عالم و غرب عالم, ملحد و مشرك و كافر و غير كافر مي‌پذيرند، اين حرف را يك بار شنيده‌اند؛ چون اين حرف را شنيده‌اند دلپذير است ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾ براي همه آشناست؛ لذا جهان مي‌تواند در يك سلسله اصولي با هم هماهنگ باشد، چون اين حرف‌ها براي آنها آشناست؛ لذا فرمود حرف‌هاي قرآن سخت نيست آسان است. اين‌گونه از محاسبه‌ها براي اينكه ما يك روز حساب دقيقي داريم «فَإِنَّ النَّاقِدَ بَصِيرٌ»[9] خيلي از نعمت‌ها را كه خدا به ما مي‌دهد ما به جاي اينكه فوراً توبه كنيم، گاهي سر به سجده مي‌نهيم، درست است اين سجده به خيال ما شكر است؛ ولي اينجا جاي توبه است نه شُكر، «كَمْ مِنْ مُسْتَدْرَجٍ بِالْإِحْسَانِ إِلَيْهِ».

 در بخشي از سوره مباركه «مؤمنون» و امثال آن آمده است كه ﴿نُسارِعُ لَهُمْ فِي الْخَيْراتِ﴾[10] به آنها مال داديم, بنين داديم, فرزندان خوب داديم، خيال مي‌كنند نعمت است براي آنها، خيال كردند ﴿نُسارِعُ لَهُمْ فِي الْخَيْراتِ﴾؛ در حالي كه داريم اينها را مي‌گيريم, چرا؟ براي اينكه چندين بار ما آزموديم، به اينها خدمات فراواني داديم، اينها كج‌راهه رفتند هم بيراهه رفتند, هم راه ديگران را بستند.

 بنابراين اين محاسبه كه «حَاسِبُوا أَنْفُسَكُمْ قَبْلَ أَنْ تُحْاسَبُوا» خودتان را به حساب بكشيد سرّش اين است. جنبه‌اي در درون ماست كه اين امانت الهي است كه آن در حقيقت خليفه است. ما يك موجود بسيطي نيستيم آنچه در كتاب‌هاي حكمت و كلام و امثال آن است مي‌گويند انسان روحي دارد, بدني دارد، اينها كارهاي حوزه و دانشگاه است؛ بله انسان مركب از روح و بدن است؛ اما آنكه براي ماه رجب است و براي دعاي ماه رجب است و براي اعتكاف ماه رجب است يك چيز ديگر است. ما جاني داريم كه آن جان براي ما نيست او «خليفة الله» است او «امانة الله» است، او ما را راهنمايي مي‌كند، در درون ما هم هست خود ما هم هستيم؛ اما اگر بيراهه رفتيم به او ظلم كرديم.

 در بخشي از آيات دارد اينها به خودشان ظلم كردند: ﴿لكِنْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ﴾[11] اين ظالم و مظلوم دوتا لفظ است دوتا مفهوم است دوتا مصداق مي‌خواهد اين نظير عاقل و معقول و عالِم و معلوم نيست كه با هم جمع بشوند علت و معلول با هم جمع نمي‌شود, محرّک و متحرک با هم جمع نمي‌شود, ظالم و مظلوم با هم جمع نمي‌شود، بعضي‌ها دوتا مفهوم‌اند كه الاّ و لابد بايد مصداق‌هايشان با هم فرق بكند، بعضي‌ها دوتا مفهوم‌اند كه ممكن است در مصداق واحد جمع شوند كسي كه به خودش علم دارد هم عالم است هم معلوم, هم از حيثي عالم است هم از حيثي معلوم؛ اما ظلم به نفس ممكن نيست كه مثلاً «الف» به خودش ظلم بكند؛ زيرا معناي ظلم اين است كه «الف» از حدّ خود تجاوز كرده وارد قلمرو «باء» شده، «باء» را مظلوم قرار داده؛ لذا ممكن نيست «الف» به خودش ظلم كند، «الف» حدّي دارد حدّ خودش هست. كلمه ظالم و مظلوم الاّ و لابد مصداق‌هايش فرق مي‌كند. در بخشي از آيات دارد اينها به خودشان ظلم مي‌كنند اين يعني چه؟ ظالم كيست؟ مظلوم كيست؟ معلوم مي‌شود در درون ما يك صبغه الهي هست كه خدا او را به عنوان خليفه به ما داد، او را به عنوان امانت به ما داد، آن مِلك ما نيست، ما مطيع او بايد باشيم، اگر حرف او را گوش ندهيم به او ستم كرديم، به آن خودِ ربّاني‌مان ستم كرديم ﴿لكِنْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ﴾ او هرگز نيّت بد نمي‌كند, خلاف بد نمي‌كند, او همان است كه ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾؛ چرا نفس لوّامه را در كنار مسئله قيامت ذكر كرد، اين نفس لوّامه كه ما را سرزنش مي‌كند كه چرا اين كار را كردي, كسي كه در روز خيانتي بكند شب وقتي وارد بستر شد خوابش نمي‌برد، مرتب گرفتار عذاب وجدان است، چه كسي سرزنشش مي‌كند؛ او همان ماييم كه ظلم كرديم يا ماييم كه حرف ما را گوش ندادند. پس يك نور الهي در درون ما هست كه او نه ظالم است نه ظلم را امضا مي‌كند.

 يك وقت است ممكن است انسان اين‌قدر بيراهه برود كه او را منزوي بكند او بشود حاكم معزول كه ﴿قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها﴾؛[12] فرمود دسيسه كردن اين كلمه «دسّاها» كه بارها عنايت كرديد اين باب تفعيل است اصل آن «دسّس» بود، يكي از اين سه «سين» تبديل به «ياء» شد بعد تبديل به «الف» شد، شده «دسّاها»؛ اين باب تفعيل, مبالغه «دسّ» است كه ﴿أَمْ يَدُسُّهُ فِي التُّرابِ﴾[13] دسيسه كه ثلاثي مجرّد است اين است كه انسان خاك‌ها را كنار بزند، چيزي را درون خاك بگذارد، بعد روي آن خاك بريزد اين را دفن کنی که به آن دسيسه مي‌گويند؛ ﴿أَمْ يَدُسُّهُ فِي التُّرابِ﴾ اين است. نسبت به اين نور الهي گاهي انسان تدسيس مي‌كند كه بالاتر از دسيسه است، آن‌قدر حرف او را ناديده مي‌گيرد, آن‌قدر به او ستم مي‌كند كه اغراض و غرايز را روي او مي‌گذارد او را در اين وسط‌ها دفن مي‌كند؛ ولي او از بين رفتني نيست. او تا سر برآورد ما را ملامت مي‌كند كه نفس لوّامه همين است؛ اين براي ما نيست اين خود ما نيستيم، مِلك ما نيست، اين امانت ماست اين «امانت الله» است اين «خليفةالله» است كه در درون ما به ما مرتبط است اين همان جنبه ارتباطي «ياء»ِ ﴿وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي﴾ است كه ارزش ما به همان است، ما از آ‌ن جهت كه بگذريم يك بشر عادي هستيم با حيوانات مشترك هستيم؛ اما آن فخر ماست كه يك وقت هم اين شعر را توجه كرديد در زمان سنايي خواستند كعبه را با پارچه‌هاي پرنياني مزيّن كنند جواهري, زينتي, ابريشمي به كعبه بپوشانند او را مزيّن كنند در عصر جناب سنايي؛ ايشان گفت كعبه همان بيت عتيق بودنش, مطاف بودن و قبله بودن, جلال و جمال و شرف اوست او احتياج به زر و زيور ندارد گفت:

كعبه را جامه كردن از هوس است٭٭٭ ياء بيتي جمال كعبه بس است[14]

شما بخواهيد به كعبه زر و زيور بدهيد اين بر اساس هوس داريد اين كار را مي‌كنيد، كعبه يك زينت دارد و آن يايي است كه ذات اقدس الهي به ابراهيم و اسماعيل(سلام الله عليهما) فرمود: ﴿طَهِّرا بَيْتِيَ﴾[15] اين «ياء» جمال كعبه است:

كعبه را جامه كردن از هوس است٭٭٭ ياء بيتي جمال كعبه بس است

براي انسان هم زر و زيور او را جمال بدهد اين هوس است؛ آن همان «ياء» بيتي كه فرمود: ﴿وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي﴾[16] اين جمال انسان است، وگرنه چيزي نمي‌تواند جمال انسان باشد، «ياء بيتي جمال كعبه بس است» اين «ياء» بيتي را هم خدا نسبت به انسان هم داد؛ لذا مرحوم حكيم صدرالمتألهين و ساير حكماي الهي مي‌گويند درخت هرگز ترقّي نمي‌كند. افرادي هم هستند كه زندگي گياهي دارند، بعضي‌ها هستند زندگي حيواني دارند؛ ولي برخي‌ها زندگي گياهي دارند يك گياه، خوب غذا مي‌خورد, خوب بالندگي دارد و خوب سرسبز و خرّم است و جامه در برمي‌كند همين! همين سه كار براي گياه است آن نموّش, آ‌ن رشدش و اين توليدش؛ بعضي‌ها حياتشان حيات گياهي است هنوز به حيات حيوانی نرسيدند. ايشان مي‌فرمايند: هيچ درختي در عالم ترقّي نمي‌كند براي اينكه اين چيزي كه بالا آمده فروعات اوست سر او, دهن او, ريشه او, مغز او در لجن است، شما مي‌بينيد سرِ درخت كجاست, دهن درخت كجاست؛ اينكه بالا آمده دُم درخت است. برخي‌ها مرتب برج بساز, زينت بساز دمشان بالا آمده، دهنشان در لجن است و در خاك است؛ بعد هم حيات گياهي آنها خاتمه پيدا مي‌كند. آن روح الهي را با اين اغراض و غرايز تدسيس كردند ﴿قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها﴾ حرف او را نمي‌شنوند.

از اين مرحله اگر بالا آمدند به بخش‌هاي عاطفي رسيدند تازه حيات حيواني دارند، عمده حيات انساني است كه مراحل بعدي است كه اگر كسي صراط مستقيم را بشناسد، يك; اهل محاسبه باشد، دو; قدم به قدم در بستر صراط مستقيم گام بردارد، سه؛ و

تو نيك و بد خود هم از خود بپرس٭٭٭ چرا بايدت ديگري محتسب[17]

 حساب روشني داشته باشد چهار; اين مي‌شود انسان. چون آن لطيفه الهي براي ما نيست آن امانت خداست آن خليفه الهي است، اگر ما گناه كرديم به او ستم كرديم ﴿وَ لكِنْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ﴾، وگرنه اگر انسان همه حقيقتش براي خودش باشد، ديگر ظالم و مظلوم جمع نمي‌شود؛ اگر تمام هويّت او مِلك طلق او باشد ديگر ظالم و مظلوم جمع نمي‌شود, نمي‌شود گفت اين به خودش ستم كرده معلوم مي‌شود بخشي براي ما نيست، فقط نور الهي است, امانت الهي است, خليفه الهي است كه ما موظفيم از او پاسداري كنيم.

من مجدداً مقدم شما را گرامي مي‌دارم و اميدواريم همگان از اين فيض پربركت ماه رجب استفاده كنيم و ذات اقدس الهي به بركت مواليد اين ماه، آنچه خير و صلاح و فلاح ملّت و همه شماست مرحمت كند! پروردگارا امر فرج وليّ‌ات را تسريع بفرما! نظام ما, رهبر ما, مراجع ما, دولت و ملت و مملكت ما را در سايه امام زمان حفظ بفرما! روح مطهر امام راحل و شهدا را در سايه رحمت بي‌انتهايت با شهداي صدر اسلام محشور بفرما! به جانبازان و آزادگان و ايثارگران آنچه خير و صلاح و فلاح آنهاست مرحمت بفرما! خطر داعشي و سلفي و تكفيري را به استكبار و صهيونيسم برگردان! مشكلات مملكت مخصوصاً در بخش اقتصاد مقاومتي و ازدواج جوان‌ها همه را در سايه وليّ‌ات برطرف بفرما! جوانان مملكت و فرزندان ما را تا روز قيامت از بهترين شيعيان اهل بيت عصمت و طهارت قرار بده! آبروي ما را در دنيا و آخرت حفظ بفرما! 

«غفر الله لنا و لكم و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته»

 


[1] . مصباح الشريعة، ص86.

[2] . سوره مزمل، آيه5.

[3] . سوره قمر، آيه17.

[4]  . الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج8، ص312.

[5] . نهج البلاغة (للصبحي صالح)، حکمت 112.

[6] . الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج2، ص336.

[7] . سوره حج، آيه78.

[8] . سوره شمس، آيه8.

[9] . الإختصاص، النص، ص341.

[10] . سوره مؤمنون، آيه56.

[11] . سوره هود، آيه101.

[12] . سوره شمس، آيه10.

[13] . سوره نحل، آيه59.

[14] . سير العباد الي المعاد(سنايي ـ چاپ تهران)، ص 101.

[15] . سوره بقره، آيه125.

[16] . سوره حجر، آيه29؛ سوره ص، آيه72.

[17] . حافظ، قطعات، قطعه شماره 1.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق