29 06 2023 1653784 شناسه:

جلسه درس اخلاق (1402/04/08)

دانلود فایل صوتی

جلسه درس اخلاق: آیت الله العظمی جوادی آملی (شرح نهج البلاغه: حکمت 108)

أعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

«الحمد لله رب العالمين و صلي الله علي جميع الأنبياء و المرسلين و الأئمة الهداة المهديين و فاطمة الزهراء سيدة نساء العالمين بهم نتولّي و من أعدائهم نتبرّء الي الله».

در تبيين بيانات نوراني اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) به کلمه حکيمانه 108 رسيديم. نهج البلاغه فعلي مجموعه خطبهها و نامهها و کلمات حکيمانه است اما کتاب شريف تمام نهج­البلاغه در پنج فصل خلاصه شد: خطبهها نامهها کلامها وصيتها و دعاها. اين توصيهها و وصيت­ها و آن دعاها در ضمن کلمات نهج البالاغه کنوني کم و بيش آمده است. اين فصلبندي پنجگانه در نهج­البلاغه رايج نيست ولي کتاب شريف تمام نهج البلاغه در پنج فصل خلاصه شد فصل اول خطبه، فصل دوم نامه، فصل سوم کلام، فصل چهارم توصيه و فصل پنجم دعا.

در نهج البلاغه اصل اين کلمه نوراني آمده اما در کتاب شريف تمام نهج البلاغه در جلد پنجم صفحه 89 تا چند صفحه ديگر اين کلمات از ضرار، آمده است و تا به کلمه 26 برسيم که «كَيْفَ يَكُونُ حَالُ مَنْ يَفْنَى بِبَقَائِه‏»[1]، تا آنجا نقل ضرار است .

مستحضريد که متأسفانه در سرزمين مکه معاويه حضور داشت و ضرار را هم شناخته بود، به ضرار گفت که علي بن ابيطالب(سلام الله عليه) را براي من معرفي کن. ضرار عذرخواهي کرد که من معذورم او اصرار کرد که ناچاريد علي بن ابيطالب را معرفي بکنيد. او چند تا عذر آورد ولي هيچ کدام از آنها را معاويه نپذيرفت و ضرار مجبور شد که علي بن ابيطالب(سلام الله عليه) را به مقداري که خودش اعتراف دارد که من عاجزم که علي بن ابيطالب را وصف کنم - به مقدار عجز خودش – به وصف حضرت بپردازد.

آن وقت شروع کرد به نقل بيانات و سيره و سنت وجود مبارک اميرالمؤمنين. وقتی ديد که مجبور است  علي بن ابيطالب را معرفي کند، مقداري از عبادتهاي او مقداري از سيره علمي او مقداري از سيره عملي او نقل کرد تا به اينجا رسيد که معاويه گفت: «زدني يا ضرار شيئا من کلامه» ضرار گفت: «لقد کان يقول» در نوبت قبل اين جمله به عرضتان رسيد که وجود مبارک حضرت امير اين جمله را مکرر ميفرمود براي اينکه ضرار دارد «کان يقول» يعني علي بن ابيطالب اين جمله را مکرر ميفرمود: «لَقَدْ عُلِّقَ بِنِيَاطِ هَذَا الْإِنْسَانِ بَضْعَةٌ هِيَ أَعْجَبُ مَا فِيهِ وَ [هُوَ] ذَلِكَ الْقَلْبُ» در دستگاه دروني انسان پارهاي خدا خلق کرده است بنام قلب که اين عجيبترين عضو اوست. همه اعضاي انسان از ظاهر و باطن، عميق و عجيب و عليم و حکيمانه خلق شدهاند اما اين قلب خيلي لطيف و عجيب است. برهاني هم که حضرت ارائه ميکند برای اين­که عجيبترين عضو بدن است اين است که هم موادي از حکمت در آن هست هم اضداد حکمت؛ يعني هم گرايش به حکمت دارد عدل و عقل، هم گرايش به ضد حکمت دارد جهل و ظلم؛ لذا يک جنگ سنگيني در درون نفس به پاست بنام جهاد اوسط و انسان همانطوري که موظف است با دشمن بيروني بجنگد موظف است با دشمن دروني هم مبارزه کند که اين جهاد اوسط است و جهاد بيرون جهاد اصغر است. اين جهاد بين عقل و قلب است و بين علم و شهود است و جهاد بين حصول و حضور است و مانند آن، جهاد اکبر است که جهاد بين حکمت و عرفان است.

در اين کلمه 108 که حضرت فرمود عضوي در انسان است بنام قلب، براي اينکه اين هم گرايش گوناگون علمي دارد، هم گرايش گوناگون عملي دارد. يک جنگ گرم و سرد بين همه اينها هست و اينها همه جنود و سربازان الهياند. فرمود: «جَوَارِحُكُمْ‏ جُنُودُه‏ ... وَ خَلَوَاتُكُمْ عِيَانُه‏»،[2] آنچه که در ظاهر و باطن جارحه شماست اينها سربازان الهياند هر کاري را که اينها انجام ميدهند فوراً گزارش ميدهند، شهادت ميدهند و مانند آن. فرمود: شگفتي در آن است که حکمت و ضدّ حکمت در آن هست. براي اينکه «فَإِنْ سَنَحَ لَهُ الرَّجَاءُ أَذَلَّهُ الطَّمَعُ»، در جمله قبلي فرمودند: «رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ وَ عِلْمُهُ مَعَهُ لَا يَنْفَعُه‏»[3] بسا درسخواندههايي هستند که کشته جهلاند يعني در عين حال که عالماند کشته جهل هستند «رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ» و اين يک جهاد و مبارزه دروني بود که بوسيله جهل، انسان مغلوب می­شود.

گاهي نزاع درونمرزي است مثل اينکه کسي علم به مطلق دارد ولي نسبت به مقيد جاهل است، علم به عام دارد نسبت به خاص جاهل است، علم به حقيقت دارد نسبت به قرينه جاهل است. علم به اثبات دارد دليل نفي را نميداند و به آن جاهل است. بين علم و جهل نزاع و جهاد است. انسان در اين صحنه «رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ».

گاهي جهل به معناي جهالت است يک چيزي را مسلّم ميداند ولي انديشه او که کار عقل نظر است درگير با انگيزه اوست که کار عقل عمل است. يک انسان هوامدار است. اين انسان هوامدار ميکوشد که تمام اين سرمايه­های علمي را در راه باطل صرف بکند. تمام آن درسهايي که خوانده است به پاي باطل بريزد. اينجا نزاع بين جهل و علم نيست بين جهالت و علم است. جهل برای عقل نظر است جهالت برای عقل عمل؛ يعني نيروي عملي به يک سمت ديگري گرايش دارد نيروي علمي به سمت ديگری بينش دارد.

پس دو تا نزاع سنگين هميشه هست يا نزاع علمي است که انسان يک حقيقتي را ميداند مخالفش را مقيدش را خاصش را قرينهاش را معارضش را نميداند؛ چون گاهي انسان وقتي يک مطلب علمي را ميداند چند تا مخالف دارد: گاهي طريق منع است گاهي طريق معارضه است و گاهي طريق نقض. اينها جهادهاي علمي است.

رقيب گاهي مطلب را منع ميکند ميگويد به اينکه اينکه شما ميگوييد، ما صغري را منع ميکنيم يا کبري را منع ميکنيم، مستدل بايد عميقانه و حکيمانه مقدّمتين قياسش را اثبات کند تا از شرّ منع که دشمن ميگويد «نمنع الصغري» يا «نمنع الکبري» نجات پيدا کند. دو يعني دو! دومي: اين منع نميکند کاري به صغري ندارد ولي معارضه ميکند. معارضه يعني چه؟ يعني شما که صغري و کبري و دليل اقامه کرديد من هم يک صغري و يک کبري به عنوان دليل در عرض دليل شما اقامه ميکنم اين را ميگويند معارضه، آن اولي را ميگويند منع. هر دو جنگ است. او بايد معارض را که اقامه کرده است دفع بکند.

صحنه سوم جنگ آن است که راه منع نيست راه معارضه نيست راه نقض است. رقيب ميگويد اگر اين دليل شما تام باشد همين دليل را ما در جاي ديگر اجرا ميکنيم نتيجه نميدهد، اين ميشود نقض. اين جنگ داخلي بين منع و دليل، بين معارضه و دليل، بين نقض و دليل هميشه هست. اينها جنگهاي علمي است که تمام اين جنگآورها سپاهيان عقل نظرياند فقط در حوزه علم در دانشگاه علم اين سه نبرد دائر است. هيچ کاري به اخلاق ندارد فقط علم است. از اين جنگهاي سهگانه چه کسي فاتح ميشود چه کسي فاتح نميشود، اين حرف نهايي را خود تحقيقات علمي ميزند.

از اين صحنه گذشته گاهي بين عقل عمل که مسئول انگيزه است با عقل نظر که مسئول انديشه است درگيری است. همانطوري که عقل نظري يعني انديشه در سه جبهه باهم دعوا داشتند جنگ داشتند بعضي شکست ميخورند و بعضي پيروز، در بخش عقل عملي که انگيزه است نه انديشه در سه جبهه باهم جنگ دارند يا بيشتر و آن اين است که اين قوه خواستهاش آن است آن قوه خواستهاش آن است. انگيزه اين اين است انگيزه آن آن است. آن طرفِ قناعت ميکِشد اين طرفِ طمع ميکشد. آن طرف خاموشي ميکشد اين طرف شهره شدن و نامآور شدن ميکشد. اين يکي به طمع ميکشد آن يکي به قناعت ميکِشد. اين يک جنگ داخلي است بين اعضاي عقل عملي که همهشان نيروي عملياند همهشان انگيزه دارند منتها چون انگيزهها فرق ميکند درگير هستند.

در جبهه سوم که جبهه برونمرزي است عقل عملي که مسئول انگيزه است با عقل نظري که مسئول انديشه است نزاع است. عالم بيعمل به اين ميگويند. اين مشکل علمي ندارد. اگر عام را ميداند خاص را هم ميداند. اگر مطلق را ميداند مقيد را هم ميداند. اگر حقيقت را ميداند قرينه را هم ميداند. کلاً در مسئله علم مجتهد مسلّم است؛ منتها پايش در مسئله عمل ميلنگد؛ اينجاست که جهالت با علم ميجنگد نه جهل. اينجا «رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ»، يعني «رب عالم قدقتلته جهالته». بخشهاي عملي آن رياخواهي، آن بزرگمنشي، آن برتريطلبي، آن طغيانگري، آن فرعونمنشي با اين علم درگير است. اين انديشه انديشه حقي است و او مجتهد مسلّم است نزاعي در درونِ علمي او نيست «رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ» نيست اما «رب عالم قد قتلته جهالته» است.

پس بنابراين در چند بخش جنگ هست يا جنگ در درون انديشههاست يا جنگ در درون انگيزههاست يا جنگ بين انديشه و انگيزه است.

بيان نوراني حضرت امير که اين جمله را مکرر ميفرمود و ضرار اين را در مکه، سرزمين وحي به معاويه(عليه مِن الرحمن ما يستحق) گفت که «لقد کان يقول» اين حرف تحقيقات علمي و عالمانه را علي بن ابيطالب زياد نقل ميکرد که اگر از نظر انديشه حکمتي نصيب او شد، با خلافش از نظر انگيزه درگير است، اين جهاد سوم است که بين نظر و عمل، بين حکمت نظري و حکمت عملي، بين عقل نظري و عقل عملي درگيری است. اين از نظر علم مجتهد مسلّم است مشکل علمي ندارد ولي هويطلب است.

 « فَإِنْ سَنَحَ لَهُ الرَّجَاءُ أَذَلَّهُ الطَّمَعُ» در مسئله رجاء و طمع جنگ داخليِ قوه عملي است. «وَ إِنْ هَاجَ بِهِ الطَّمَعُ أَهْلَكَهُ الْحِرْصُ» طمع در حد اعتدال يک چيز خوبي است، انسان علاقمند است که حفظ بکند آيندهنگر باشد اهل ذخيره باشد اما وقتي حريص باشد حلال و حرام نميکند، يک؛ بيش از اندازه ميخواهد، دو؛ اينکه حلال و حرام نکند و اينکه بيش از اندازه بگيرد، اين حرص ميشود. اين يک نزاع دروني است. همانطوري که در عقل انديشه نزاع دروني بود بين علم و جهل، نه جهالت، در اينجا بين دو رشته از خواستهها و گزارشهاي عملی جنگ است. رجاء يک چيز خوبي است طمع يک چيز بدي است، هر دو مربوط به عقل عملي است و بينشان جنگ است. حرص چيز بدي است يأس اگر شد چيز بدي است بايد تعديل کرد. غضب يک چيز خوبي است اگر انسان غضب نداشته باشد که نميتواند جهاد داشته باشد و دشمن را طرد کند. اما غيظ چيز بدي است و شدت غيظ باعث ميشود که از مرز عدل بيرون ميرود.

اگر رضا و خوشحالي نصيبش بشود اسرار را نبايد فاش بکند تحفظ بايد بکند، اين نسيان تحفظ با رضا در جنگ است و اگر از يک چيزي ترسيد نبايد بگويد که حالا که ميترسم از مبارزه خودش را کنار بکشد برحذر باشد نه! ترس را بايد تعديل بکند، يک؛ برابر ترس بايد خودش را مجهز بکند، دو؛ نه فرار بکند.

«وَ إِنِ اتَّسَعَ لَهُ الْأَمْرُ اسْتَلَبَتْهُ الْغِرَّةُ» اگر قدرتي به دست آورد نبايد مغرور بشود که «امروز همه ملک جهان زير پَر ماست»[4]! «وَ إِنْ أَفَادَ مَالًا أَطْغَاهُ الْغِنَى»؛ حالا اگر مالي نصيبش شد بايد معتدلانه از اين مال استفاده کند و به نوبه خود حقوق ديگران را هم بپردازد نه اينکه سرمايهداري و علاقه به ثروت و سرمايه او را از جاده اعتدلال بيرون ببرد. «وَ إِنْ عَضَّتْهُ الْفَاقَةُ شَغَلَهُ الْبَلَاءُ» اگر گاهي مقداري محتاج شد وضع مالشاش کم شد شدت درد و رنج وادارش نکند که اين از هستي مرکزي عدل بيرون بيايد. اين را بايد تعديل بکند. اگر ثروت به دست او رسيد بايد تعديل بکند اگر مشکلات مالي پيدا کرد بايد تعديل کند بايد تعديل کند نه تعطيل، يک؛ بايد تعديل کند نه طغيانگري، دو. تعطيل کردن حد تفريط است طغيانگري حد افراط است که در پايان حضرت فرمود: «فَكُلُّ تَقْصِيرٍ بِهِ مُضِرٌّ وَ كُلُّ إِفْرَاطٍ لَهُ مُفْسِد» اگر از حد اعتدال پايينتر بيايد ضرر دارد و اگر از حد اعتدال بالاتر برود فساد دارد. هسته مرکزي امور علمي و عملي هم جلوي آن جنگهاي سهگانه عقل انديشه را ميگيرد هم جلوي جنگهاي سهگانه عقل عملي را ميگيرد.

فرمود: «وَ إِنْ أَصَابَتْهُ مُصِيبَةٌ فَضَحَهُ الْجَزَعُ» حوادث تلخ در عالم زياد است انسان نبايد جزع کند بايد صبر کند. صبر آن هسته مرکزي است جزع آن افراط است. «وَ إِنْ جَهَدَهُ الْجُوعُ قَعَدَ بِهِ الضَّعْفُ» اگر يک وقتي گرسنه شد بر اثر روزه گرفتن يا علل و عوامل ديگر، ضعف شما را زمينگير نکند در فرصت ديگر اين را تقويت کنيد. «وَ إِنْ أَفْرَطَ بِهِ الشِّبَعُ كَظَّتْهُ الْبِطْنَةُ» اگر يک وقتي سير شد پرخوري و بدخوري او را به بيماري ميرساند و انسان اگر يک قدري اضافه غذا خورد گرفتار ميشود. يک قدري کم غذا خورد گرفتار ميشود. بايد هسته مرکزي غذاخوردن را هسته مرکزي لباسپوشيدن را هسته مرکزي حرف زدن را هسته مرکزي معامله با خود و خانواده و جامعه را رعايت بکند تا بشود معتدل.

جمعبندي نهايي که ضرار ميگويد حضرت امير اين جمله را مکرر ميفرمود اين بود: «فَكُلُّ تَقْصِيرٍ بِهِ مُضِرٌّ وَ كُلُّ إِفْرَاطٍ لَهُ مُفْسِد» از حد اعتدال پايينتر بيايد ضرر ميبيند. از حد اعتدال بالاتر ببينند فساد ميبيند.

بعد معاويه گفت: «زدني» ضرار ميگويد که من شنيدم که حضرت فرمود «إذا أقبلت الدّنيا على قوم أعارتهم محاسن غيرهم» وقتي که روزگار به نفع کسي شد ميبينيد که مدح و منقبت او زياد ميشود. کمالاتي که برای ديگران است به حساب اين ميآورند، خيراتي که برای ديگران است به حساب او ميآورند و اگر دنيا از کسي رو برگرداند خوبيهاي اين آقا را و کمالات اين آقا را به حساب ديگري ميآورند. به معاويه گفت که اينها در بيانات نوراني حضرت امير است: «إذا أقبلت الدّنيا على قوم أعارتهم محاسن غيرهم و إذا أدبرت عنهم سلبتهم محاسن أنفسهم» بعد معاويه به ضرار گفت که چگونه به حضرت امير علاقمندي؟ گفت همانطوري که مادر موسي به موسي علاقمند بود. «أعتذر إلى اللّه من التقصير».

بعد گفت که چقدر محزون هستي؟ گفت: حزن من مثل اين است که فرزندِ مادري را يا پدري را در دامنش ذبح بکنند. بعد گفت که خود معاويه در همان سرزمين حجاز به همراهانش گفت که اين يکي از ياران علي بن ابيطالب است علاقه او به علي بن ابيطالب و رفتار و گفتار او نسبت به علي بن ابيطالب همين است که شنيديد آيا شما که جزء اطرافيان من هستيد نسبت به من چنين علاقهاي داريد؟ بعد از مرگ من چنين گزارشهايي داريد يا نه؟ گفت که «و قال لهم: باللّه لو اجتمعتم باسرکم» شما را به خدا قَسم در بين شما چنين کسي هست که نسبت به من چنين گزارشي بدهد؟ عمرو عاص گفت که «الصاحب على قدر صاحبه»[5] هر طور تو بودي ما هم هستيم. اين ضرار آن حرفهايي که زده شاگرد علي بن ابيطالب بود ما از اصحاب تو هستيم هر طور تو بودي ما هم هستيم. توقع داشته باشي که بعد از تو ما هم مثل اين ضرار اينطور سخنراني بکنيم، نه.

اميدواريم ذات اقدس الهي آن توفيق ادراک و فهم کلمات نوراني حضرت امير و عمل به نصايح آن ذات مقدس را به نظام اسلامي ما به مسئولين ما به همه شما بزرگواران عطا بکند.

«غفر الله لنا و لکم و السلام عليکم و رحمة الله و برکاته»

 

[1] . تمام نهج البلاغه، ص565. (آدرسی که حضرت استاد مدظله العالی دادند بر اساس طبع جديد کتاب است)

[2]. نهج البلاغة، خطبه199، ص318.

[3] . نهج البلاغة، حکمت107.

[4] . دیوان ناصر خسرو

[5]. تمام نهج البلاغه(طبع جديد)، ص122.

​​​​​​​


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق