20 12 2003 4884206 شناسه:

تفسیر سوره یونس جلسه 4

دانلود فایل صوتی

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿الر تِلْكَ آيَاتُ الكِتَابِ الحَكِيمِ (۱) أَكَانَ لِلنَّاسِ عَجَباً أَنْ أَوْحَيْنَا إِلَي رَجُلٍ مِنْهُمْ أَنْ أَنذِرِ النَّاسَ وَبَشِّرِ الَّذِينَ آمَنُوا أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَ رَبِّهِمْ قَالَ الكَافِرُونَ إِنَّ هذَا لَسَاحِرٌ مُبِينٌ (۲) إِنَّ رَبَّكُمُ اللّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَي عَلَي العَرْشِ يُدَبِّرُ الأَمْرَ مَا مِن شَفِيعٍ إِلَّا مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ ذلِكُمُ اللّهُ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ أَفَلا تَذَكَّرُونَ (۳) إِلَيْهِ مَرْجِعِكُمْ جَمِيعاً وَعْدَ اللّهِ حَقّاً إِنَّهُ يَبْدَأُ الخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ لِيَجْزِيَ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ بِالقِسْطِ وَالَّذِينَ كَفَرُوا لَهُمْ شَرَابٌ مِنْ حَمِيمٍ وَعَذَابٌ أَلِيمٌ بِمَا كَانُوا يَكْفُرُونَ (٤)

اين چند سوره‌اي كه مصدّر است به الف لام راء حروف مقطعه است در طليعه بحث هم ملاحظه فرموديد كه ناظر به اهميت وحي و محتواي وحي و گيرنده وحي و اينها است لذا تمام اين چند سوره‌اي كه به الف لام را مصدّر است بعدش دارد ﴿تلك آيات الكتاب الحكيم﴾[1] و مانند آن نامگذاري اينها هم به اضافه به چند پيغمبر عليه الصلاه و عليهم السلام شده است مي‌‌گويند سوره يونس، سوره هود، سوره يوسف و مانند آن به جاي اينكه بگويند الف لام راي اوّل، الف لام راي ثاني، الف لام راي ثالث آن گونه نام بردن و تسميه خيلي شايسته نبود مناسب نيست لذا به اسم اين انبياء عليهم السلام ذكر كردند و نامگذاري اين سوره هم به نام يونس سلام الله عليه ظاهراً به مناسبت همان داستان كم نظير قوم يونس است كه وقتي عذاب آمد عذاب در شرف آمدن بود از اينها برداشته شد و اين مخصوص همان قوم يونس است كه اگر عذاب الهي وقتي براي يك قومي مقدّر شد ديگر حتمي است فقط در جريان قوم يونس بود كه همين كه به لبه وقوع رسيد از اينها رفع خطر شد وگرنه قصه حضرت يونس و جريان دريا افتادن و آن جريان ذكر يونسي در دل ماهي در دريا و اينها در اين سوره نيست اصلاً قصه حضرت يونس در اين سوره نيست بخشي از قصه حضرت يونس در سورهٴ مباركه صافّات است كه آنجا تا حدودي مبسوطتر بيان شده سورهٴ صافّات آيهٴ 139 تا ١٤١ اينچنين است ﴿و إنّ يونس لمن المرسلين ٭ إذ أبق إلي الفلك المشحون ٭ فساهم فكان من المدحضين﴾ اين بخش قابل توجه كه در سوره مباركه صافّات از جريان حضرت يونس نقل مي‌‌كند اين تا حدودي آن قصه اساسي حضرت يونس را بازگو مي‌‌كند در اين سوره‌اي كه ما الآن در خدمت آن هستيم از قصه حضرت يونس خبري نيست مگر همان جريان رفع عذاب بنابراين، نامگذاري اينها شايد به مناسبت علم بالغلبة و مانند آن باشد مطلب ديگر آن است كه بعضيها فكر مي‌‌كردند كه اين سورهٴ يونس كه 109 آيه دارد اين چهل آيه اوّلش در مكه نازل شد آن شصت آيه تقريبي در مدينه نازل شد براي اينكه جريان مجادله با اهل كتاب و گفتمان با يهوديها و آنها در آن مطرح است و چون اين گفتگو و گفتمان و مجادله و مناظره در مدينه بود پس اين شصت آيهٴ سورهٴ يونس هم تقريباً در مدينه نازل شد اين در طليعه بحث هم ملاحظه فرموديد كه انسجام اين سوره نشان مي‌‌دهد كه با هم نازل شد و محور اصلي پيام اين سوره هم اصول دين است يعني توحيد و نبوت و معاد است كه صبغه سوره مكّي دارد اينچنين نيست كه در مكه گفتگو و مناظره و مجادله‌هاي علمي با اهل كتاب نبوده البته آن صورتي كه در مدينه به صورت مباهله و آنها بود به آن صورت در مكه نبود يا كم بود يا مثلاً تاريخ ضبط نكرد ولي اصل استدلال كلي را با اهل كتاب در آيات مكّي هم به همراه دارد بنابراين نمي‌‌شود گفت كه آن شصت آيه در مدينه نازل شد مطلب ديگر اين است كه قرآن كريم هم باغ است و هم ميوه‌هاي فراواني دارد و هم درخت غرس مي‌‌كند يعني خودش اين كه مي‌‌بينيد تفسير جزو علوم مهجور است خيال مي‌‌كنند تفسير درسي نيست تفسير مطالعه‌اي است يا هر كسي مي‌‌تواند از قرآن استفاده كند سرّش آن است كه ميوه‌هاي قرآن، فراوان است يعني هر كس به هر آيه‌اي مراجعه كند يك چيزي مي‌‌فهمد و درست هم هست هر آيه‌اي چندين ميوه نقد دارد ميوه چيدن كار عموم است يعني هر كسي مي‌‌رود در باغ ميوه مي‌‌چيند اما درخت كاري، كار هر كسي نيست تفسير آن نيست كه انسان از آيات بهره‌اي ميوه‌اي ببرد چون آنقدر قرآن نور است آنقدر آيات ميوه‌هايش فراوان است كه كمتر كسي از سوادهاي ابتدايي عربي برخوردار باشد مگر اينكه وقتي به خدمت قرآن رفت بالاخره چند چيزي استفاده مي‌‌كند چون قرآن ﴿هديً للنّاس﴾[2] است اما اين را نمي‌‌گويند تفسير، تفسير درخت كاري است نه ميوه چيدن يعني آدم بايد بتواند يك درختي بكارد، ريشه‌اي، ساقه‌اي، تنه‌اي برهان اقامه كند بعد بگويد اگر قرآن كريم اين ميوه را مي‌‌دهد به فلان دليل است خود قرآن كريم كه اوّلين مفسر خودش, خودش است ﴿تبياناً لكلّ شيء﴾[3] است و همچنين وجود مبارك پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم و اهل بيت عليهم السلام كه همه مفسرند آنها باغبان هستند يعني درخت مي‌‌كارند نه ميوه مي‌‌چينند تفسيرهايي نظير الميزان و اينها باغبانند تفسيرهاي ديگر كه مثلاً از اهل سنت يا غير سنت اينها ميوه‌هاي آيات را مي‌‌چينند فراوان هم هست اين آيه اين پنج تا پيام را دارد اين ده تا پيام را دارد اين فايده را دارد اين نكته را دارد درست است اما حالا چطور شد اين در آن كم است در اينجا همه ملاحظه مي‌‌فرماييد به اينكه قرآن كريم مي‌‌گويد اينها تعجب كردند در حاليكه تعجب نيست و خدا واحد است و جهان مبدئي دارد و اينها. اينها ميوه‌هاي قرآن اما حالا مي‌‌رسيم به درختكاري قرآن درختكاري قرآن اين است كه قرآن به انسان مي‌‌گويد چه در بخش تصديق چه در بخش تكذيب محقّق باشد هيچ چيزي را بي برهان قبول نكن هيچ چيزي را هم بي برهان نفي نكن تصديق بدون تصور روا نيست تكذيب بدون تصور هم روا نيست فرمود اگر مي‌‌خواهي چيزي را باور كني ﴿لاتقف ما ليس لك به علم﴾[4] چون ﴿إنّ السمع والبصر والفؤاد كلُّ أُولئك كان عنه مسئوراً﴾[5] بخواهي چيزي را تكذيب كني ﴿بل كذّبوا بمالم يحيطوا بعلمه و لما يأتهم تأويله﴾[6] محققانه تكذيب بكن دليل اقامه كن بگو اين محال است بعد بگو نه پس دو طرف نفي و اثبات را قرآن بست لذا مي‌‌شود حصن آدم نمي‌‌تواند تكان بخورد بخواهد بگويد آري بايد برهان اقامه بكند بخواهد بگويد نه بايد برهان اقامه بكند فرمود اگر تصديق كردي ﴿لاتقف ما ليس لك به علم﴾[7] بدون برهان تصديق نكن اگر تكذيب كردي ﴿بل كذّبوا بمالم يحيطوا بعلمه ولما يأتهم تأويله﴾[8] بدون برهان تكذيب نكن اين معناي حصن است اگر كلمه توحيد حصن است لا إله إلاّ الله حصن است ولايت حصن است يعني آدم باز نيست در دشت نيست در قلعه است وقتي در دژ است اگر اينطرف بخواهد برود سرش مي‌‌شكند آن طرف بخواهد برود سرش مي‌‌شكند بالاخره محدود است در اينجا مي‌‌فرمايد به اينكه خيليها هستند كه اوّل چيزي خوششان مي‌‌آيد بعد باور مي‌‌كنند مثل تودهٴ مردم بعضيها اوّل يك چيزي بدشان مي‌‌آيند بعد تكذيبش مي‌‌كنند مثل ملحدان و لائيكها و منافقان و كفار و اينها نه اينها برهان دارند نه آنها اينها چون برهان ندارند يك وقتي با عصاي موسي مي‌‌آيند يك وقتي هم با گوساله سامري مي‌‌روند خوب آن كسي كه برهان اقامه نكرده وقتي ديد يك چوب مار شده گفت به به وقتي هم كه ﴿فأخرج لهم عجلاً جسداً له خوار﴾[9] آنجا هم مي‌‌گويد به به چرا مي‌‌گويند خواب آدم عالم بهتر از عبادت كردن آدم عوام است در اين روايات اين را حتماً ملاحظه فرموديد ائمه فرمودند وقتي مي‌‌خواهيد ده برويد شهر برويد يك جايي مي‌‌خواهي بروي اوّل سؤال بكن يك روحاني بفهم آنجا هست يا نه كه مردم را محقق بار آورده يا نه اگر يك عالم ديني جايي ندارد نرو، خوب آن كه امروز اينجا گفت به به به دنبال موسي كليم راه افتاد فردا هم به دنبال سامري راه مي‌‌افتد چه اينكه افتادند همينها بودند كه ﴿فأخرج لهم عجلاً جسداً له خوار فقالوا هذا إلٰهكم و إلٰه موسي فنسي﴾[10] اينها هم گفتند آمنا ... در بخش نفاق و كفر و لائيك و الحاد آنها هم همينطورند آنها هم برهان ندارند اوّل استبعاد مي‌‌كنند بعد مي‌‌گويند نه. اوّل بدشان مي‌‌آيند بعد مي‌‌گويند نه درختكاري قرآن اين است كه مي‌‌گويد بي‌خود بدت نيايد بي‌خود خوشت نيايد حالا اينجا چون بخش بد آمدن است و تعجب است مي‌‌گويد بي‌خود تعجب نكن چرا تعجب مي‌‌كني اوّل تعجب كردي بعد تكذيب كردي چون خوشت نيامده گفتي نه، نه اينكه برهان داشتي ﴿أكان للناس عجباً أن أوحينا﴾ بعد ﴿قال الكافرون إنّ هذا لساحر مبين﴾ صدر آيه تعجب است ذيل آيه، تكذيب ولي هيچ برهاني از اينها نقل نشده مگر مي‌‌شود يك كسي پيغمبر بشود اين را در صدر گفته حتماً اين آقا ساحر است و دروغ مي‌‌گويد خوب چرا نمي‌‌شود تو با تعجب چطور از دالان تعجب اين سكوي پرش تو شد از تعجب پرواز كردي به تكذيب؟ ﴿أكان للناس﴾ خود اين ﴿أكان﴾ همزه‌اش همزه تعجب است آيا اينجا جاي تعجب است ﴿أكان للناس عجبنا أن أوحينا إلي رجل منهم أن أنذر الناس و بشّر الّذين آمنوا أنّ لهم قدم صدق قال الكافرون إنّ هذا لساحر مبين﴾ با جمله اسميه با إنّ با لام با تاكيد خوب چطور شد شما از تعجب به تكذيب درآمديد در بخشهاي اثباتي هم به شرح ايضاً يك عده از خوشآمد به تصديق پرواز مي‌‌كنند آن هم همينطور است در اينجا درختهاي قرآن اين است مي‌‌گويد ما اوّل تعجب زدايي بكنيم چون شما هيچ دليلي بر تكذيب نداشتيد الاّ اينكه خوشتان نيامد يا اينكه بر تعجب بوديد ما بياييم جلوي تعجب شما را بگيريم كه ديگر از اين سكوي پرش نتوانيد پرواز كنيد به تكذيب چه تعجبي داريد شما ﴿أكان للناس عجباً أن أوحينا إلي رجل﴾ آن وقت اين درخت كاري را توسعه مي‌‌دهد مي‌‌گويد پيغمبر آمده سه تا حرف را گفته اصل وحي و نبوت را گفته شما تعجب كرديد گفته خدا واحد است شما تعجب كرديد گفته بعد از مرگ حق است حيات است تعجب كرديد وحي است و توحيد تعجب كرديد وحي است و معاد تعجب كرديد وحي است و وحي تعجب كرديد اين تعجب شما سرپل تكذيب شما است چه در توحيد چه در مبدأ چه در منتهي چه در وحي و نبوت حالا آياتي كه در اين سه بخش است يعني تعجبي كه مربوط به مبدأ است تعجبي كه مربوط به معاد است تعجبي كه مربوط به وحي و نبوت است ملاحظه فرموديد در سورهٴ مباركه قاف آيهٴ دو به بعد دارد كه ﴿ق والقران المجيد ٭ بل عجبوا أن جاءهم منذر منهم فقال الكافرون هذا شيء عجيب﴾ اين چيز عجيبي است مگر مي‌‌شود يك كسي با خدا رابطه داشته باشد حرف خدا را بياورد اين دعواي او عجيب است دعوت او هم عجيب است ما را به معاد دعوت مي‌‌كند به حيات بعد از مرگ دعوت مي‌‌كند ﴿أءذا متنا و كنّا تراباً ذٰلك رجع بعيد﴾[11] اين چيز بعيدي است مگر مي‌‌شود آدم مرده زنده بشود كسي مرد تمام شد و رفت اينكه مي‌‌گويد ما ضبط صوت گذاشتيم در قبر، خبري از سؤال نكير و منكر نبود اين نمي‌‌داند كه قبر يعني چه در قرآن كريم فرمود قبر در دريا هم هست در هوا هم هست عذاب قبر در دريا هم هست آتش برزخي كه در «حفرة منه من حفر الميزان» در دريا هم هست در جريان قوم نوح سلام الله عليه فرمود ﴿أُغرقوا فأُدخلوا ناراً﴾[12] نه ثم ادخلوا اينها همانطوري كه در طوفان غرق شدند مستقيماً در آب رفتند در آب غرق شدند بلافاصله چون فا براي ترتيب بدون فصل است مثلاً مي‌‌شود يك آتشي كه در طوفان هم هست اين دلش مي‌‌خواهد كه در اين گورستان يك ضبط صوت بيايد و او سؤال نكير و منكر را بشنود اين نمي‌‌داند برزخ يعني چه فرمود ﴿أُغرقوا فأُدخلوا نارا﴾[13] فرمود اينها تعجب مي‌‌كنند ﴿أءذا متنا و كنّا تراباً ذلك رجع بعيد﴾[14] استبعاد است اين درباره وحي است و معاد در جريان وحي و مبدأ در سورهٴ مباركه صاد آيهٴ دو به بعد اين است فرمود ﴿كم أهلكنا من قبلهم من قرن فنادوا ولات حين مناص ٭ و عجبوا أن جاءهم منذر منهم﴾[15] تعجب كردند كه كسي مي‌‌آيد از خدا و قيامت سخن مي‌‌گويد و مي‌‌گويد من پيغمبرم اين تعجبشان سرپل تكذيب شد ﴿فقال الكافرون هٰذا ساحر كذّاب﴾[16] اين راجع به دعواي او، راجع به دعوت او هم تعجب كردند ﴿أجعل الالهة إلهاً واحداً إنّ هٰذا لشيء عجاب﴾[17] اين همه بتها و خداها مي‌‌گويي نه فقط يك دانه لا إله إلاّ الله؟ اين همه الهه را ما داريم برويم دنبال يك دانه بگرديم؟ اين چيزي جز تعجب سنتي نيست مگر مي‌‌شود كه ما دست از همه بتها برداريم و بگوييم فقط يك خدا است؟ ﴿أجعل الألهة إلهاً واحداً إنّ هذا لشيء عجاب﴾ حرف شگفتي است پس هم دربارهٴ وحي و نبوت كه يك نفر با خدا رابطه دارد و از خدا وحي مي‌‌گيرد به مردم ابلاغ مي‌‌كند تعجب كردند هم درباره مبدأ تعجب كردند تعجب در وحي است و در مبدأ. در سوره قاف تعجب در وحي بود و معاد آن بخشهاي ديگري هم كه در سوره مباركه رعد خوانديم آن هم تعجب مربوط به معاد بود آيهٴ 5 سورهٴ رعد اين بود ﴿و إن تعجب فعجب قولهم﴾ كه ﴿إذا كنّا تراباً أإنّا لفي خلق جديد﴾ اگر حساب و كتابي نباشد تعجب است حساب و كتابي باشد كه جاي تعجب نيست پس هيچ برهاني از مشركان و وثني‌هاي حجاز اقامه نشده بر نفي توحيد و اثبات شرك يا بر نفي وحي و نبوت يا بر نفي معاد همه‌اش تعجب است همين يا مي‌‌گفته ﴿انّا وجدنا آبائنا علي أُمّة﴾[18] يا احياناً يك مغالطه‌آي بين اراده تكويني و تشريعي مي‌‌كردند چون خودشان را مي‌‌ديدند افراد عادي را مي‌‌ديدند و مي‌‌گفتند كه ﴿ما سمعنا بهذا في آبائنا الأوّلين﴾[19] ما تا كنون در پدرانمان يك چنين چيزي نديديم بنابراين نمي‌‌شود كسي با خدا رابطه داشته باشد برهان اين است كه انبيا عليهم السلام فرمود ﴿قل هاتوا برهانكم إن كنتم صادقين﴾[20] بالاخره يك دليلي بياوريد بر بطلان دعوا، بر بطلان دعوت شما كه دليلي نداريد خودتان هم از نظر منطقي يقين نداريد ﴿و ما نحن بمستيقنين﴾[21] از نظر رواني ممكن است يقين داشته باشيد ولي يقين رواني كه به درد كسي نمي‌‌خورد اين كه در كتابهاي اصول مي‌‌گويند قطع قطاع حجت است اين همان قطع رواني است وگرنه قطع منطقي كه قابل حجت است قابل استدلال است هر جا كه باشد حجت است هم براي خودش هم براي ديگران اين كه در اصول ثابت شده كه قطع قطاع براي ديگران حجت است يا نه براي خود آدم حجت است يا نه بعد از كشف خلاف تكليف چيست اين مال قطع روانشناختي است نه قطع منطقي كثير الشك اين است كثير القطع اين است كثير الظن اين است ظنان، شكاك، قطاع اينها مبتلا به مشكلات رواني هستند همه اينها را قرآن كريم فرمود به اينكه از اعتبار ساقط هستند اگر دليلي داريد اقامه كنيد خوب اين درختكاري شد يعني سرپل يقين بي‌خود، رواني اينها نه يقين منطقي تعجب است اين را تعجب گرفت فرمود چيزي براي شما تعجب نباشد شجره طوبايي غرس كرد به نام برهان ﴿لاتقف ما ليس لك به علم﴾[22] برهان اقامه كرد كوثر داد آب آفريد فرمود نهال كاري بكن و جزم پيدا كن آن وقت آن جزم مي‌‌شود جزم منطقي و براي اينكه اين را آبياري بكني خوب بالاخره قرآن كتاب همه است همه هم كه در حوزه و دانشگاه نيستند كه با برهان سر و كار داشته باشند يك راه ميانبر عمومي به همه داد و آن اين است كه ﴿واعبد ربّك حتّيٰ يأتيك اليقين﴾[23] همين چيزهايي را كه بلد هستي خودت عمل بكن اين نماز را اوّل وقت بخوان خوب هم بخوان بالاخره به جايي مي‌‌رسي داري با او حرف مي‌‌زني اين گوشت را پاك بدار اين قدمت را پاك بدار اينها را كه بلدي راهش اين است فرمود ما دو تا راه داريم اينها مانعة الخلو است جمع را شايد ﴿واعبد ربّك حتي يأتيك اليقين﴾[24] اين حتي، حتاي فايده است نه تعقيب يعني مي‌‌خواهي به يقين برسي راهش اين است بالاخره يك دفعه يك كسي بايد بدهد اين راهش است نه حرف معاذ الله كه معاذ الله عبادت بكن تا به يقين برسي اگر به يقين رسيدي معاذ الله عبادت را رها كن چون اين عبادت يك نردبان است خوب اگر كسي خداي ناكرده رسيد به مرحله يقين و همانجا عبادت را رها كرد كه از آنجا سقوط مي‌‌كند كه خوب اگر كسي با تضرع اين نردبان را گرفت و بالا رفت و ديدش وسيع شد و خيلي جاها را مي‌‌بيند اگر بگويد نردبان چيست همانجا مي‌‌افتد كه اين حتي، حتاي فايده است نه حتاي حصر نه يعني تا آن وقت عبادت بكن براي اينكه بخواهي به يقين برسي راهش اين است اين مي‌‌شود درختكاري قرآن كه جلوي تعجب را مي‌‌گيرد جلوي خوش باوري را مي‌‌گيرد جلوي بدباوري را هم مي‌‌گيرد مي‌‌گويد حالا چهار تا كرامت ديدي چرا زود به به مي‌‌گويي اين به به و چه چه چه به دنبالش ﴿فأخرج لهم عجلاً جسداً له خوار﴾[25] هم هست آن قصه معروف هست كه آيا ذات اقدس اله مي‌‌تواند زمين را يا دنيا را در پوست تخم مرغ جاي بدهد به طوري كه زمين يا دنيا كوچكتر نشود و پوست تخم مرغ بزرگتر نشود اين سؤال كننده دو قسم بودند چون چند تا روايت به اين مضمون در كتاب شريف توحيد مرحوم صدوق است بعضيها هستند كه خيلي ساده انديش هستند آنها هيچ راهي براي اقامه برهان نيست بالاخره بايد با يك مثالي اينها را قانعشان كرد توجيهشان كرد تا كم كم آن حدّت ذهني‌شان، حدّت شوق و علاقه‌شان تعديل بشود تا زمينه براي استدلال ايشان فراهم بشود حضرت آن جواب معروف را دادند فرمودند خدا بزرگتر از زمين را در كوچكتر از تخم مرغ جاي داد عرض كرد چطور فرمود افتح عينك چشمت را باز كن ببين چه مي‌‌بيني عرض كرد آسمان مي‌‌بينم و زمين مي‌‌بينم منظومه شمسي مي‌‌بينم فرمود اينها كه بزرگتر از زمين است چشمت كه كوچكتر از تخم مرغ است پس خدا بزرگتر از زمين را در كوچكتر از تخم مرغ جاي داده اين يك روايت است مرحوم صدوق رضوان الله تعالي عليه نقل مي‌‌كند كه وجود مبارك امام صادق سلام الله عليه فرمود به اينكه كسي آمد خدمت وجود مبارك حضرت امير سلام الله عليه عرض كرد آيا خدا مي‌‌تواند دنيا را در تخم مرغ جاي دهد بدون اينكه دنيا كوچك بشود و تخم مرغ بزرگ بشود فرمود ذات اقدس اله او ﴿بكلّ شيء عليم﴾[26] است او عاجز نيست «والذي سئلتني لايكون» آنكه تو سؤال كردي شدني نيست اين كان كان تامه است لايكون يعني لايوجد محال است محال كه شيء نيست در بحثهاي قبل هم داشتيم كه محال لاشيء است نه شيء يعني اين ميم و حا و الف و لام يك لفظي است يك مفهومي كه داريم اين مفهوم زيرش خالي است عدم محال ممتنع اينها زيرش خالي است مثل اينكه كسي سؤال بكند آيا خدا قدرت دارد؟ جواب: كه چه بكند؟ كسي حرف نزند آخر آن محال لاشيء است شيء نيست كه خدا بكل شيئ قدير است چيزي كه هيچ نيست چه كار بكند خدا شما يك پيشنهادي بدهيد چيزي كه ممكن باشد قابل وجود باشد بله ذات اقدس اله ايجادش مي‌‌كند فرمود «والذي سئلتني لايكون» اين را مي‌‌گويند درختكاري. در غالب اين موارد ذات اقدس اله فرمود اينها از سكوي تعجب به انكار و تكذيب رسيدند ما براي اينكه جلوي پرواز بيجاي اينها را بگيريم اين سكو را ويران مي‌‌كنيم چه تعجبي دارد اين حتماً بايد اينچنين باشد اگر ذات اقدس اله همه چيز را آفريد يك, بايد همه چيز را بپروراند دو, انسان هم آفريده خدا است هم تحت ربوبيت خدا است سه, پرورش انسان هم از راه انديشه و فكر است چهار, انديشه و فكر هم بايد انبيا بياورند كه علومشان سلطان علوم است پنج, پس وحي ضروري است اگر وحيي نباشد جاي تعجب است بالاخره بشر با چه پرورش پيدا كند؟ يك موجود متفكر، مختار، بالعلم والقدرة و الارادة والاختيار رشد مي‌‌كند يك كسي بايد باشد اينها را سامان بدهد يا نه علوم فراواني هست كه بشر پي نبرده، نمي‌‌داند كجا آمده كجا مي‌‌رود با اسرار عالم چگونه برخورد بكند يك كسي بايد باشد اينها را سامان بدهد يا نه اين مي‌‌شود درختكاري قرآن اين كار الميزان است يعني ريشه‌يابي بكند درخت‌كاري بكند آبياري بكند هرس بكند آن وقت ميوه‌هايش را به دست ديگران بدهد پس هيچ كس فريب ظاهر آيات را نخورد هر كسي خدمت آيه برود حتماً استفاده مي‌‌كند اما اين تفسير نيست از بس ميوه درخت قرآن، فراوان است هيچ كسي بي بهره برنمي‌‌گردد اين آيه فرمانش اين است اين آيه ظاهرش اين است اين آيه اينطور هدايت مي‌‌كند آنطور روشن مي‌‌كند اينها درست است اما اينها هيچ كدام علم تفسير نيست به هر تقدير فرمود به اينكه ﴿أكان للناس عجباً أن أوحينا إلي رجل منهم أن أنذر الناس و بشّر الّذين آمنوا أنّ لهم قدم صدق عند ربّهم قال الكافرون إنّ هذا لساحر مبين﴾ ديديد از تعجب به تكذيب بدون برهان اما ذات اقدس اله برهان اقامه مي‌‌كند مي‌‌فرمايد به اينكه ﴿إنّ ربّكم الله الذي خلق السموات والأرض في ستة أيّام﴾ شما بالاخره مخلوق هستيد يا نه ازلي و ابدي نيستيد كه به دليل اينكه قبلاً نبوديد بعد هم خاك مي‌‌شويد اين هم معلوم است يا بايد بگوييد كه مثل علف هرز خودرو هستيد اين را كه نمي‌‌توانيد بگوييد يا بگوييد نه نظام علّي را ما قبول داريم هيچ چيزي بي علت نيست ولي علت خودم، خودم هستم اين را هم كه نمي‌‌توانيد بگوييد يا بگوييد علت من مثل من است اين را هم كه نمي‌‌توانيد بگوييد يا بگوييد خود من آفريدگار سماوات و أرض هستم اين را هم كه نمي‌‌توانيد بگوييد فرمود ﴿أم خلقوا من غير شيء أم هم الخالقون ٭ أم خلقوا السمٰوات والأرض﴾[27] اين مي‌‌شود برهان شما بالاخره يكي از اينها را بگوييد ديگر بگوييد مثل علف هرز خودرو سبز شديد ﴿خلقوا من غير شيء﴾ يعني من غير مبدأ فاعلي اين را كه نمي‌توانيد بگوييد كه نظام علّي را انكار بكنيد بگوييد تصادف است و بخت است و شانس است و اتفاق است اين را كه نمي‌‌توانيد بگوييد اگر گفتيد نه هيچ معلولي بي علت نيست هيچ فعلي بي فاعل نيست ولي خود من علت خود من هستم اين را هم كه نمي‌‌توانيد بگوييد ﴿أم هم الخالقون﴾ خالقون لانفسهم و خالقون لغيرهم اين را هم كه نمي‌‌توانيد بگوييد اين مجموعه‌اي كه الآن بالاي سر شما سايه انداخت كه بدون اين مجموعه شما يك لحظه نمي‌‌توانيد زندگي كنيد اگر زمين نباشد اگر آسمان نباشد يا آب نباشد يا هوا نباشد اگر هوا نباشد كه شما يك لحظه نمي‌‌توانيد زندگي كنيد اينها را كه آفريد اينها هم خودبخود پيدا شدند اين هم كه نمي‌‌توانيد بگوييد يعني بگوييد خودرو است يعني نظامي در كار نيست تصادف اينها را شما آفريديد يا پدرانتان اين را هم كه نمي‌‌توانيد بگوييد أم خلق السماوات والارض پس هيچ كدام از اينها نيست پس يك مبدئي هست كه شما را آفريد ديگر همان كه شما را آفريد به فكر پرورش شما هم هست او از اينكه شما را متقن، محكم، حكيمانه آفريد پس حساب و كتابي در كار است اين نظم علّي، الآن ما مي‌‌گوييم كه دانشكده پزشكي اين هم دانشكده علمي است جزو علوم عميق است بشريتي كه به گوشه‌اي از اسرار بدن تازه پي برد اينها را مي‌‌گوييم علما هستند دانشمندان هستند پژوهشگران هستند محققان هستند چرا به اينها مي‌‌گوييم علما براي اينكه گوشه‌اي از اسرار عالم را فهميدند پس معلوم مي‌‌شود اين نظم، نظم عالمانه هست كه آن كه تازه يك گوشه‌اش را فهميد مي‌‌شود دانشمند پس آن كه ساخت دانشمند حقيقي است ديگران را كه ما مي‌‌گوييم اينها عالمند حالا يا گياه شناس هستند يا معدن شناس هستند يا اختر شناس هستند يا دريا شناس هستند همه اينها را ما مي‌‌گوييم دانشمندان براي اينكه گوشه‌اي از اين نظم را فهميدند خوب نظم آفرين أولي بأن يكون عالماً چطور آنكه چهار تا كلمه فهميد عالم است آن كه آن حقيقت را آفريد عالم نيست پس اين مي‌‌شود عالم حكيم عالم حكيم مي‌‌شود كسي را رها بكن ﴿أيحسب الإنسان أن يترك سديً﴾[28] وجود مبارك حضرتامير سلام الله عليه در آن دوران كشاورزي‌شان مرحوم امين الاسلام رضوان الله تعالي عليه نقل مي‌‌كند كه حضرت وقتي اين بيلها را فشار مي‌‌دادند براي شيار زمين و كشاورزي مي‌‌كردند بالاخره اين كارگرهاي يدي يا رجلي اينها كه با دست يا با پا كار صنعتي و كشاورزي مي‌‌كنند زير لب هم يك زمزمه‌اي دارند آنها كه اهل معني هستند يا ذكر مي‌‌گويند يا دعا يا مناجات يا قرآن آنهايي كه آدمهاي هرزه و عادي هستند با تصدي سرگرمند يا سوت مي‌‌كشند وجود مبارك حضرت امير اين آيه را تلاوت مي‌‌كرد وقتي كه كشاورزي مي‌‌كرد ﴿أيحسب الإنسان أن يترك سديً﴾[29] انسان خيال كرده همينطور رها است بالاخره يك حكيمي خلق كرده او را فرمود ﴿إنّ ربّكم﴾ اين برهان است ﴿الله الذي خلق السمٰوات والأرض في ستة أيّام﴾ بعد روي مقام فرمانروايي مستقر شد در مقام تدبير و فعل كه بعد از صفات ذات است و امور را تدبير مي‌‌كند تدبير مي‌‌كند يعني دبر عنه آينده عنه، آينده نگر است پشت قضيه را مي‌‌بيند بالاخره وقتي يك كسي كاري مي‌‌كند پشتش را هم مي‌‌بيند آينده‌اش را هم مي‌‌بيند يك وقت است يك كسي يك نهالي مي‌‌خواهد بكارد بالاخره اين نهال بيش از بيست يا سي سال سرسبز نيست يك درخت سيب يا يك درخت گلابي اين تا سي سالش را مي‌‌بيند حالا اگر يك كسي خواست سي ميليارد ساله بكند سي بيليارد ساله بكند و يك كار ابدي بكند اين دبرش اين است اين ﴿يدبّر الأمر﴾ دبر، پشت، پايان عاقبتش را  ن دوراآن

مي‌‌بيند اين را مي‌‌گويند مدبّر، مدبّر كه تدبير مي‌‌كند دبر عنه آينده‌اش را رويش را پشتش را همه را مي‌‌بيند تا بشود مدبّر و كار او هم كه ديگر تاريخ مند نيست آن پايان ابديتش را هم مي‌‌بيند يك چنين خدايي، چنين ذات اقدس الهي كه شما قبول داريد بالاخره مشركان حجاز قبول داشتند كه خدا واجب الوجود است موجود هست خالق است براي واجب الوجود شريكي نيست براي خالق شريكي نيست براي ربّ العالمين شريكي نيست تا اين سه مرحله را قبول داشتند منتهي ربوبيت جزئيه را شريك رب العالمين قرار نمي‌‌دادند مي‌‌گفتند ارباب متفرق مبتلا به همينها بود فرمود خوب پس اگر اين است به اين بتها چرا احترام مي‌‌كنيد چرا اينها را مي‌‌پرستيد در سورهٴ مباركه سبأ و فاطر آنجا مشخص كرده فرمود امر از چهار حال بيرون نيست اينها يا بالاستقلال كار انجام مي‌‌دهند كه نيست يا بالمشاركة كار انجام مي‌‌دهند كه نيست يا بالمظاهرة كار انجام مي‌‌دهند ما لهم من دونه من ظهير كه نيست مي‌‌ماند شفاعت غير خدا اگر بخواهد سهمي داشته باشد يا يك ذره را مستقلاً مي‌‌آفريند اين ﴿لايملكون مثقال ذرّة في السمٰوات ولافي الأرض﴾[30] يا نه بالمشاركه با الله يك چيزي را مي‌‌آفريند ما لهم من شرك يا اينها شريك خدا نيستند دستيارند معينند، معاونند، مظاهر هستند، ظهيرند پشتوانه هستند پشتيبان هستند ما لهم من دونه من ظهير پس از غير خدا هيچ يك از اين سه كار ساخته نيست مي‌‌ماند تضرع و شفاعت بله تضرع و شفاعت حق است اين مال اهل بيت است و انسانهاي كامل است و انبيا است و اوليا به اينها كه اجازه نداده كه پس چرا اينها را مي‌‌پرستيد اين مي‌‌شود درختكاري ﴿و ما من شفيع الاّ من بعد إذنه ذلكم الله ربّكم﴾ حالا كه اين است فاعبدوه خدا را عبادت كنيد.

سؤال: جواب: براي اينكه مي‌‌خواهد همان بحثهايي كه ديروز داشتيم روي دو دليل. اگر كسي قبول دارد كه خالق خدا است بايد قبول بكند كه ربّ هم خدا است براي اينكه ربوبيت به خالقيت برمي‌‌گردد. خالقيت، ربوبيت يا بالملازمة به خالقيت برمي‌‌گردد كسي ربّ است مدبّر است مربّي است تربيب مي‌‌كند تربيت مي‌‌كند كه آفريده باشد كسي كه نيافريده چيزي را از او خبر ندارد چگونه مدبّر او است پس كسي پروردگار است  كه آفريدگار باشد اين يك برهان. برهان ديگر اين است كه حقيقت ربوبيت به خالقيت برمي‌‌گردد كسي كه ربّ است مي‌‌پروراند يعني چه؟ يعني يك كمالي را به يك موجود بالقوه مستكمل، متكامل عطا مي‌‌كند اين اعطاي كمال، خلقت است يك چيزي را به كسي يا چيزي مي‌‌دهد مي‌‌فرمايد اگر شما قبول داريد خالق در عالم غير خدا نيست ربوبيت هم عند التحليل به خالقيت برمي‌‌گردد يا روي برهان تلازم يا تحليل و ارجاع ربوبيت به خالقيت، صدر آيه فرمود ربّ شما ربّ همين مجموع است در ذيل نتيجه‌گيري كرده كه ربّ شما او است ولاغير حالا كه لا ربّ إلاّ الله پس فلا معبود إلاّ الله بعد مي‌‌فرمايد به اينكه اين حرفها در دلتان هست ما اين حرفها را به وسيله وحي داريم شكوفا مي‌‌كنيم يثيروا لهم دفائن العقول أفلا تذكرون يك كمي كه به خودتان بياييد يادتان مي‌‌آيد ما اين حرفها را قبلاً به شما گفتيم حالا يا در عالم ألست گفتيم يا در نهان فطرت به شما گفتيم بالاخره در دلتان هست الآن غبار روبي كنيد گردگيري كنيد مي‌‌بينيد اين حرفها در دلتان هست.

والحمد لله رب العالمين

 

[1]  ـ يونس، ١.

[2]  ـ بقره، ١٨٥.

[3]  ـ نحل، ٨٩.

[4]  ـ اسراء، ٢٦.

[5]  ـ اسراء، ٣٦.

[6]  ـ يونس، ٣٩.

[7]  ـ اسراء، ٢٦.

[8]  ـ يونس، ٣٩.

[9]  ـ طه، ٨٨.

[10]  ـ طه، ٨٨.

[11]  ـ ق، ٣.

[12]  ـ نوح، ٢٥.

[13]  ـ نوح، ٢٥.

[14]  ـ ق، ٣.

[15]  ـ ص، ٣ و ٤.

[16]  ـ ص، ٤.

[17]  ـ ص، ٥.

[18]  ـ زخرف، ٢٢ و ٢٣.

[19]  ـ قصص، ٣٦.

[20]  ـ بقره، ١١١.

[21]  ـ جاثيه، ٣٢.

[22]  ـ اسراء، ٢٦.

[23]  ـ حجر، ٩٩.

[24]  ـ حجر، ٩٩.

[25]  ـ طه، ٨٨.

[26]  ـ بقره، ٢٩.

[27]  ـ طور، ٣٥ و ٣٦.

[28]  ـ قيامت، ٣٦.

[29]  ـ قيامت، ٣٦.

[30]  ـ سبأ، ٢٢.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق