18 12 2003 4884173 شناسه:

تفسیر سوره یونس جلسه 3

دانلود فایل صوتی

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿الر تِلْكَ آيَاتُ الكِتَابِ الحَكِيمِ (۱) أَكَانَ لِلنَّاسِ عَجَباً أَنْ أَوْحَيْنَا إِلَي رَجُلٍ مِنْهُمْ أَنْ أَنذِرِ النَّاسَ وَبَشِّرِ الَّذِينَ آمَنُوا أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَ رَبِّهِمْ قَالَ الكَافِرُونَ إِنَّ هذَا لَسَاحِرٌ مُبِينٌ (۲) إِنَّ رَبَّكُمُ اللّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَي عَلَي العَرْشِ يُدَبِّرُ الأَمْرَ مَا مِن شَفِيعٍ إِلَّا مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ ذلِكُمُ اللّهُ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ أَفَلا تَذَكَّرُونَ (۳) إِلَيْهِ مَرْجِعِكُمْ ...

در وصف كتاب به حكمت وجوهي گفته شد كه يكي از آن وجوه اين است كه چون معارف حكيمانه در آن است استقرت فيه الحكمة چون ﴿أدع إلي سبيل ربّك بالحكمة﴾[1] از اين جهت حكيم است يا نه حكيم به معناي حاكم. او در هر مطلبي صاحب نظر است و قاضي و داور است آيهٴ 213 سورهٴ مباركه بقره كتابهايي كه از طرف ذات اقدس اله براي هدايت مردم نازل مي‌‌شود همه آنها را به عنوان حَكَم و حاكم معرفي كرد ﴿كان النّاس أُمّة واحدة فبعث الله النبيين مبشّرين و منذرين و أنزل معهم الكتاب بالحقّ ليحكم بين النّاس فيمااختلفوا فيه﴾ چون حاكم است از اين جهت حكيم است حاكم بودن قرآن به اين است كه چون كتابي است الي يوم القيامه قهراً دو اصل كليت و دوام را به همراه دارد اين يك مقدمه يعني همگاني است و هميشگي است براي جميع افراد الي يوم القيامه اين اصل اول. اگر كتابي است داراي كليت و دوام يعني همگاني است و هميشگي پس تا روز قيامت هر مكتبي، هر عقيد‌ه‌اي، هر طرز تفكري در هر گوشه عالم پديد بيايد قرآن داور است هم ميزان است هم داور چه در شرق عالم چه در غرب عالم چه در مكتب هندو و بودا چه در مكتبهاي يهوديت و مسيحيت و مجوسيت و وثنيت و امثال اينها هيچ مكتبي در جهان الي يوم القيامه ظهور نمي‌‌كند مگر اينكه قرآن مدعي ميزان بودن و حاكم بودن است يعني بايد بر قرآن عرضه بشود با قرآن توزين بشود با ميزان قسط سنجيده بشود و منتظر داوري عادلانه قرآن هم بود هم ميزان قسط است هم حَكَمِ عدل اين مستلزم آن است كه انسان در خدمت قرآن باشد ساليان متمادي حرف قرآن را بداند يك, آن مكتب را هم درست بفهمد و امين در فهم باشد دو, و درست بسنجد سه, و فتوا را از قرآن بگيرد چهار, اين چنين نيست كه در شرق عالم يا غرب عالم مكتبي پديد بيايد مربوط به جهان‌بيني يا انسان شناسي و قرآن در اين زمينه ساكت باشد چون با الناس كار دارد نه با گروه خاص وقتي با مردم كار دارد نذيراً للعالمين است ذكري للبشر است پس با بشر كار دارد سخن از عرب و عجم كه نيست اگر ﴿تبارك الّذي نزّل الفرقان علي عبده ليكون للعالمين نذيراً﴾[2] اگر ﴿وما أرسلناك إلاّ كافّة للناس﴾[3] اگر ﴿ما أرسلناك إلاّ رحمةً للعالمين﴾[4] پس اين كتاب مي‌‌شود جهان شمول وقتي جهان شمول شد كليت و دوام را به همراه دارد و كار اصلي او هم ارزيابي علوم و معارف است پس هيچ فكري در جهان پديد نمي‌‌آيد مگر اينكه ما موظفيم او را درست ارزيابي بكنيم يعني از خود صاحب فكر بشناسيم بعد بر قرآن عرضه كنيم و از اين ميزان قسط و عدل فتوايش را دربياوريم لذا مي‌‌شود حاكم بالقول المطلق و از اين جهت هم حكيم است در تفسير شريف المنار تقريباً صد و پنجاه صفحه درباره همين آيه دوم سوره يونس سخن گفتند كه درباره وحي است و معناي وحي است و پيامد وحي است و ره توشه وحي است آثار وحي است و كيفيت تشكيل حكومت در سايه وحي است و نظارت اسلامي وحي است و تشكيل شوراها هست و تشكيل رهبري است و اينها چون غالب اين مباحث در طي اين سالهاي متمادي بازگو شد ديگر نيازي به تكرار آنها شايد نباشد ولي اگر شما فراقتي داشته باشيد حالا يا گروهي يا فردي اين كار را انجام بدهيد خيلي خوب است يعني اين 150 صفحه را خوب مطالعه كنيد مباحثه كنيد بعد اگر اشكالاتي هست بفرماييد آن وقت براي آن يك وقت خصوصي آدم مي‌‌گذارد يعني ببينيم ايشان يك فرمايش جديدي در طي اين 150 صفحه دارند چون ظاهر اين عناوين، عناوين حساس و برجسته است مخصوصاً عرضه اين مطالب بر حكومت كه آيا نظام، نظام شورايي است يا نظام امامت است آيات مردم را به مشورت دعوت مي‌‌كند يا به رهبري دعوت مي‌‌كند يا نه مشورت هست در تحت رهبري اينها يك مطالب زنده و خوبي است ﴿أكان للناس عجباً أن أوحينا إلي رجل منهم﴾ در جريان وحي مشركان كاملاً در برابر وحي ايستادند صف‌آرايي كردند به جنگ و حمله هم دست آوردند و مانند آن احبار و رهبانهاي يهوديها و قسيسين مسيحيها هم همين كار را كردند مجوسيت در اين فضا حالا يا كم بود يا زودتر نرم شد رو در روي اسلام قرار نگرفت لذا قرآن كريم خيلي درباره علماي مجوس و فتنه مجوس و كارشكنيهاي مجوس و مخالفتهاي مجوس و لشكركشيهاي مجوس و اينها چيزي نقل نمي‌‌كند ولي درباره مشركان و احبار و رهبان و قسيسين چرا جريان هندو و بودا آن وقت خيلي رواج نداشت و آن هم در آن طرف آبهاي شرقي بودند در دسترس نبودند لذا خيلي هم كارشكني نداشتند آنچه كه درخاور ميانه مطرح بود همين يهوديت بودو مسيحيت بود و وثنيت اينها جبهه مشترك تشكيل مي‌‌دادند حتي با جنگ و يا با تحريف و يا با مباهله و مانند آن مطلب ديگر آن است كه اين جريان تجربه ديني و مانند آن شما وقتي كتاب قاموس مقدس اين اهل كتاب را بررسي مي‌‌كنيد اينها چون اصل آن كتاب اصيل يعني انجيل غير محرف تورات غير محرف كه اين كلام الله است در دسترس اينها نيست آنچه كه الآن مسيحيين دارند تقريرات درس وجود مبارك حضرت مسيح است نه آن انجيل اصيل خودشان هم معترف هستند كه اين اناجيل چهارگانه اين به منزله تقريرات درس وجود مبارك حضرت مسيح است قهراً آن معارف زنده وحي در دسترس اينها نيست و احياناً خيال مي‌‌كنند آنچه را كه بعضي از بزرگان بشر، عرفا و مانند آن مي‌‌بينند از سنخ وحي است جريان وحي را هم يك تجربه ديني مي‌‌دانند تجربه دروني مي‌‌دانند و مانند آن در حاليكه اين وحي در يك قله‌اي است كه در بحثهاي قبل هم گذشت كه اصلاً عرفا و بزرگان تا آن خوبها حتي سلمان و اباذرها راه ندارند فضلاً تا ديگران انسان مي‌‌رسد به يك جايي كه اصلاً جاي شيطان نيست يعني به هيچ وجه در آن منطقه باطل راه ندارد تمام اين بطلانها وسوسه‌ها شيطنتها تمام اين مغالطات سيزده‌گانه كه در منطقه هست همه در اثر دخالت شيطان است هيچ جا يك كسي اشتباه نمي‌‌كند مگر با دخالت شيطان ﴿إنّ الشياطين ليوحون إلي أوليائهم ليجادلوكم﴾[5] يك كسي دارد مطالعه مي‌‌كند زحمت مي‌‌كشد دفعتاً مي‌‌بينيد در لابلاي ذهنش موضوع را به جاي محمول، محمول را به جاي موضوع يا يك موضوع بيگانه را به جاي يك موضوع آشنا يا محمول بيگانه را به جاي محمول آشنا مي‌‌گذارد مي‌‌شود مغالطه اين سيزده قسم مغالطه شايد سيصد قسم باشد اما اين را كه شمردند بالاخره سيزده قسم است حالا به عنوان نمونه زير مجموعه فراواني هم خواهد داشت حالا اين سيزده قسم رسمي مغالطه اين كار رسمي شيطان است انسان اشتباه مي‌‌كند يعني شبيه حق را به جاي حق مي‌‌نشاند شبيه حق يعني باطل اين كار در غير معصومين هست يعني شيطان در همه موارد حضور و ظهور دارد آن آياتي كه دارد ﴿فمن يستمع الآن يجدله شهاباً رصداً﴾[6] و مانند آن يعني سقف پرش شيطان بالاخره مشخص است اين اوالسه اين شياطين اينها تا يك محدوده‌اي مي‌‌توانند بالا بروند يا تا محدوده‌اي مي‌‌توانند چيز بفهمند از آن به بعد ديگر جا براي شيطان نيست اين يك اصل انسان وقتي شيطنت را و ابليسي را زير پا گذاشت و از اينجا معراج داشت بالا رفت به منطقه‌اي مي‌‌رسد كه اصلاً جا براي شيطنت نيست وقتي جا براي شيطنت نبود جا براي باطل هم نيست وقتي جا براي باطل هم نبود جا براي تشابه و اشتباه و امثال ذلك نيست براي اينكه باطل يا بيّن الغي است يا بالاخره در كسوت حق خودش را نشان مي‌‌دهد كه شبيه حق است و حق نما مي‌‌شود گفت به جاي حق قرار مي‌‌گيرد آن قلمرو اصلاً باطل وجود ندارد وقتي باطل وجود نداشت شك اصلاً وجود ندارد چون در بحثهاي قبل هم ملاحظه فرموديد شك هميشه در جايي است كه دو چيز باشد اگر باطل اصلاً وجود نداشت تحقق شك مستحيل است شك يعني آدم يك مطلبي را مي‌‌بيند يا مي‌‌شنود يا درك مي‌‌كند او ما شئت فسمّه نمي‌‌داند اين حق است يا باطل خوب اگر در يك قلمروي اصلاً باطل وجود نداشت شك يعني چه؟ شك مستحيل است خدا چرا شك نمي‌‌كند؟ چون علم محض است آنجا كه ديگر باطل نيست كه همه چيز را مي‌‌داند بدون شك حاملان عرش چرا شك نمي‌‌كنند؟ براي اينكه آنجا جا براي باطل نيست هر چه هست حق است مثالهايي كه قبلاً بازگو شد اين است اگر يك كتابخانه‌اي فرضاً هزارها يا ميليونها كتاب باشد و همه كتابها هم قرآن باشد خوب ما هر كتابي ريز و درشت بزرگ و كوچك از ظاهر از باطن از شمالش از جنوبش از بالايش از پهلويش ببينيم يقين داريم قرآن است چون اينجا غير از قرآن كتاب ديگري نيست اگر در يك كتابخانه‌اي فقط قرآن بود ما هر چه ببينيم چه ريزش چه درشتش يقين داريم قرآن است براي اينكه غير قرآن نيست تا ما اشتباه بكنيم كه آيا اين كتاب قرآن است يا غير قرآن و همين‌طور مثالهاي ديگر اگر فرض كنيد در يك سالن بزرگي شيشه‌هاي فراواني باشد هزارها شيشه يا ميليونها شيشه فقط آب خالص باشد خوب ما هر شيشه بزرگ و كوچكي ببينيم يقين داريم آب است چون آنجا غير از آب چيز ديگري نيست انبيا عليهم السلام مي‌‌رسند به يك چنين منطقه‌اي چون آنجا اصلاً جا براي باطل نيست آنگاه سخن از تصور و تصديق نيست چون تصور و تصديق از شئون مفهوم است اين علم حصولي يا تصور است يا تصديق شما كه خودتان را مي‌‌يابيد تصور مي‌‌كنيد يا تصديق؟ هيچ چيز چون مصداق خارجي كه مفهوم نيست صورت ذهني نيست تا بشود تصور و تصديق اين تصور و تصديق اقسام علم حصولي است اين علم كه صورت حاصله است يا مطابق با واقع است يا نه يا محمول است يا نه اين مي‌‌شود جهل و علم و تصور و تصديق اما وقتي كه شما خودتان را مي‌‌يابيد مادامي كه فكر نكرديد فقط خودتان را مي‌‌يابيد بعد فكر مي‌‌كنيد و بعد حرف مي‌‌زنيد اين دو تا كار را نكنيد فقط خودتان را مي‌‌يابيد آنجا نه تصور است نه تصديق الآن اين ستون تصور است يا تصديق؟ هيچ چيز چون عين الواقع است عين الواقع كه از چيزي حكايت نمي‌‌كند علم صورت حاصله من الشيء است لدي العقل بايد از چيزي حكايت بكند حالا يا مفرد است يا مركب يا به تصديق است يا به تصور، وجود خارجي كه از چيزي حكايت نمي‌‌كند اين معلوم است نه علم و اگر احياناً گفته مي‌‌شود معلوم، اتحاد عالم و معلوم و علم در اينجا روي انتزاعات سه‌گانه مفهوم از يكجا است بنابراين در علم حضوري سخن از تصور و تصديق نيست بعد وقتي به مرحله نازلتر آمدند آنگاه آن مشهودشان را معقول مي‌‌كنند آن موجودشان را مفهوم مي‌‌كنند بعد به صورت تصور و تصديق درمي‌‌آورند كه همه آن كارها هم به عنايت الهي و به تعليم الهي است بلكه ذات اقدس اله همه آن كارها را انجام مي‌‌دهد منتهي در حيطه نفس آن انسان كامل انسان كامل به يك چنين جايي مي‌‌رسد كه اصلاً باطل در آنجا نيست اين مي‌‌شود وحي، وجود مبارك حضرت امير آنطور كه در نهج البلاغه دارد فرمود «ماشككت في الحق مذ أُريته» از آن لحظه‌اي كه حق را به ما ارائه دادند به من نشان دادند ما شك نكرديم اصلاً جا براي شك نيست آن وقت از سنخ آنچه را كه ديگران مي‌‌بينند ولو بزرگان اهل معرفت اصلاً فرق مي‌‌كند اينها بايد چند بار ببينند تا تجربه بكنند تا بشود تجربه تا براي اينها تازه طمأنينه آور باشد آن نيازي به تجربه ندارد همانطوري كه ما در يافتن خودمان خودمان را مي‌‌يابيم بايد چند بار بيابيم تا ببينيم كه من منم؟ اينچنين نيست كه در علم شهودي تجربه طلب بكنند بار دوم و سوم مطالبه بكند و مانند آن وحي يك چنين چيزي است حالا شما به قاموس مقدس اينها مراجعه مي‌‌كنيد كه آيا اين حرفها كه در مدرسه‌ها است از سنخ وحي است بخشي از اين حرفها در همين المنار آمده كه مسيحيت كنوني گرفتار اين چيزها است او نمي‌‌داند كه وحي چيست تجربه هاي دروني چيست احياناً  آن را هم از همين سنخ مي‌‌داند شما اگر توانستيد اين 150 صفحه را به دقت مطالعه كنيد مطالب مشكلي پيدا كرديد چه اينكه بالاخره خواهيد پيدا كرد ممكن است آنها را ارائه كنيد و ممكن است آنها در جمع هم مطرح شود.

سئوال: جواب: اينكه وحي از طرف ذات اقدس اله نياورد كه آيه‌اي نازل نكرد اين يك مسائل جزئي است اين را كه نگفت وحي فقط عرض كرد كه

سؤال: جواب: اينرا كه بعنوان وحي وجود مبارك نوح در كتاب آسماني خودش ثبت نكرد اينها يك وقتي است كه ﴿إنّما أنا بشر مثلكم﴾[7] ﴿يأكل الطعام و يمشي في الأسواق﴾[8] در اين يأكل و يمشي في الأسواق يك جور هم مي‌‌گويند كه ﴿إنّ ابني من أهلي و إنّ وعدك الحق﴾[9] اينكه آيه قرآن و وحي نبود در آن ﴿إنّما أنا بشر مثلكم﴾[10] اين حرفها درمي‌‌آيد إلاّ انّه يوحي إليه توش اين حرفها در نمي‌‌آيد تازه آنجا وجود مبارك حضرت امير سؤال كرد كه من مي‌‌خواهم بفهمم ملائكه حق سؤال دارند خوب ما هم حق سؤال داريم عرض كرد يك صغرا و كبرا تشكيل داد عرض كرد خدايا تو كه وعده دادي اهل من محفوظ است يك اينهم كه بچة من و پسر من و اهل من است دو تو هم كه جز حق نمي‌‌گويي سه راز و رمزش را به من بگو من بفهمم با اقتباس از تسبيح هم مي‌‌گويد ﴿إنّ ابني من أهلي﴾ يك ﴿و إنّ وعدك الحق﴾[11] دو اين رازش چيست مشكلش چيست؟

سئوال: جواب: بله آنچه را كه حرفهاي عادي مي‌‌زنند كه سؤال: جواب: نه وقتي آنچه را كه مي‌‌فهمد همان است كه ذات اقدس اله القاء مي‌‌كند در قلب مطهرش، او وحي است و مصون از اشتباه است اما اين كارهايي را كه انجام مي‌‌دهد كه اين كارهاي عادي حالا حضرت روزي ساعت 8 گرفته خوابيده بر ما هم واجب است ساعت 8 بخوابيم؟ يا ساعت 12 غذا خورده اين يأكل و يمشي في الأسواق كرده و بر كوي و برزن خواصي رفته بر ما هم واجب است برويم او بما أنّه رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم هر چه بكند حق لا ريب فيه.

سؤال: جواب: بله آنجا هم وحي است ديگر چون فرمود ما به او گفتيم كه اين كار را انجام بده لذا وقتي رفت امتثال بكند ما به او گفتيم ﴿ناديناه أن يا إبراهيم ٭ قد صدّقت الرؤيا﴾[12] وحي ولو در رؤيا باشد ﴿ما كان لبشر ان يكلّمه الله إلاّ وحياً أو من وراء حجاب أو يرسل رسولاً﴾[13] احد از اينها باشد اين حق لا ريب فيه اما از آن جهت كه يأكل و يمشي في الأسواق روزي ساعت نه رفته از فلان بقال چيزي خريده اينها كه حجت نيست حلال خدا حلال است، حرام خدا حرام.

سؤال: جواب: يك تكه چوب بشود اژدها آن خوب هراس دارد ديگر اينهايي كه نمي‌‌ترسند به عنايت الهي نمي‌‌ترسند نه بالذات ذات اقدس اله لحظه به لحظه تثبيت مي‌‌كند فرمود ﴿قال خذها و لا تخف سنعيدها سيرتها الأُولي﴾[14] اين هم گفت چشم فرمود بگير اين مار را عرض كرد چشم. فرمود برو تو دريا عرض كرد چشم يك دستور بايد بيايد وقتي وحي ميايد آنها گفتند يا موسي ما را بين دو خطر معطل كردي جلو  كه دريا است پشت سر هم كه ارتش  جرار فرعون  است اينجا جا بود كه ما را آوردي فرمود كلاّ اين چه حرفي است مي‌‌زنيد شما دريا چيست لشكر جرار فرعون چيست؟ ما منتظر دستوريم اين را مي‌‌گويند وحي وحي آمد برو دريا عرض كرد چشم

سؤال: جواب: دفعة اول معنايش اين است كه بالذات نيست ديگر چيزي بايد باشد خدا همان كار را كرده ديگر وقتي مار شده گفت بگير گفت چشم اين چنين نيست كه فرار بكند دوباره مار تعقيبش بكند فرمود ﴿خذها و لا تخف﴾ عرض كرد چشم.

سؤال: جواب: خوب معلوم است آن جا يأكل و يمشي في الأسواق است آن حالات شخصي اينهاست به شخصيت حقيقي اينها برمي‌‌گردد آنها كه به شخصيت حقوقي اينها برمي‌‌گردد در صدد بيان حكم خدا و تفسير آيات خدا هستند آنها مشخص است و خودشان تبيين كردند ديگر حالا حضرت فلان ساعت از شب خوابيد يا فلان ساعت از روز خوابيد يك وقت است كه دائماً برنامه‌اش اين است اين مي‌‌شود سنّت يك وقتي است نه فلاني روز خسته شد در اين ساعت خوابيد يا از فلان كاسب چيز خريد يا از فلان بقال چيزي خريد اينها كه يأكل و يمشي في الأسواق است جريان حضرت نوح سلام الله عليه هم همين است عرض كرد خدايا من مي‌‌خواهم بفهمم بيش از اين كه نيست كه اينها كه عالم بالذات كه نيستند كه علمشان بوسيله تعليم الهي است عرض كرد خدايا تو كه ﴿إنّ وعدك الحقّ﴾[15] از يك سو به من وعده دادي كه تو و اهلت نجات پيدا مي‌‌كنند از سوي ديگر و پسر من هم كه اهل من است از سوي سوم الآن هم افتاده در كام غرق از سوي چهارم اين رازش چيست؟ فرمود كه صغرا ممنوع است ﴿إنّه ليس من أهلك﴾[16] ما اهل شناسنامه‌اي را كه نگفتيم اهل مكتبي را گفتيم و اين اهلت نيست اين اهل شناسنامه‌اي تو است

سؤال: جواب: يعني درباره وحي و قرآن كريم است خود اين صدر سورهٴ مباركه نحل دربارهٴ همين قرآن كريم  است ديگر

سؤال: جواب: البته اما في ما يرجع الي الدين آن يك برهان ديگري مي‌‌خواهد حالا اگر حضرت خواستند اين نعلبكي را اينجا بگذارند آنجا گذاشتند در مسائل شخصي آيا آن هم هست يا نه آن يك مطلب ديگري و راه ديگري براي اثباتش هست اما آنچه كه الآن هست درباره مسائل ديني است.

﴿أكان للناس عجباً أن أوحينا إلي رجل منهم أن أنذر الناس و بشّر الّذين آمنوا أنّ لهم قدم صدق عند ربّهم﴾ كسي داراي قدم صدق است كه آغاز و   انجام كارهايش صادقانه باشد در سورهٴ مباركه اسرا راه اينگونه افراد را مشخص كرده است آيه ٧٩ و80 سورهٴ مباركهٴ اسرا راه را نشان داد ﴿و من الّيل فتهجّد به نافلةً لك عسي أن يبعثك ربّك مقاماً محمودا﴾ فرمود ﴿وقل ربّ أدخلني مدخل صدق و أخرجني مخرج صدق و اجعل لي من لدنك سلطاناً نصيراً﴾ عرض كرد خدايا طبق دستور و راهنمايي ذات اقدس اله مرا وقتي يك كاري مي‌‌خواهم انجام بدهم در آغاز كار صادقانه وارد شوم يعني چه؟ يعني كاري باشد كه بتوانم به نام تو آغاز كنم چنين كاري يا واجب است يا مستحب چون آدم حرام يا مكروه را ديگر نمي‌‌تواند بگويد خدايا به نام تو كه چنين كاري يك رجحاني دارد كه صادقانه وارد مي‌‌شود اين خود كار قصد او هم اشراً و بطراً و ريائاً نيست اين مال صاحب كار، اين مي‌‌شود سه يك وقت است صادقانه وارد مي‌‌شود ولي حسن ختام ندارد اين حسن الورود است و سيئ الخروج خوب وارد شده اما وسطها شيطان فريبش داده با حالت بد درآمده اين هم مخرج صدق را ندارد هدف صادق ندارد پاك رفته ولي آلوده درآمده اين هم نه اگر صدر و ساقه يك كاري صادقانه بود اين شخص داراي قدم صدق است في مقعد صدق است عند مليك مقتدر و مانند آن وگرنه قدم صدق داشتن ثابت قدم بودن سابقه صدق داشتن بدون اين تمرينات مستمر حاصل نخواهد شد پس ﴿ربّ أدخلني مدخل صدق﴾[17] اگر كسي نصيب كسي شد حدوثاً و ﴿أخرجني مخرج صدق﴾[18] نصيب كسي شد بقائاً يعني اين دائماً اينچنين بود صادقانه رفتار كرد نه خودش را فريب داد نه فريب ديگري را خورد اين قدم صدق دارد حالا محور اصلي اين سوره كه معارف توحيدي و نبوت و معاد است بعد از اينكه حرف تبهكاران را نقل كرد كه آنها گفتند ﴿إنّ هذا لساحر مبين﴾ چه اينكه در خود مكه هم از وليد و ديگران اين حرف در سورهٴ مباركه مدثر كه از عتائق سور است نقل شده در سورهٴ مدثر آيهٴ 24 به اين صورت درآمده است ﴿فقال إن هذا إلاّ سحر يؤثر﴾ يعني ينتخب يعني اين سحري است كه ايثار شده برگزيده شده اين حرف را مي‌‌زدند اينجا هم گفتند اين ساحر روشني است اينجا اصل سحر بودنش را به عنوان تهمت روا داشتند مبين بودنش را هم براي اينكه خيلي فصيح بود و خيلي بليغ بود و خيلي كارآمد بود گفتند سحر مبين است آنگاه ذات اقدس اله براهين مسئله را كه از توحيد شروع مي‌‌شود بازگو مي‌‌كند مي‌‌فرمايد شما بالاخره به جايي بايد تكيه كنيد به چيزي بايد معتقد باشيد كارهايتان را از آنجا بخواهيد اين معني براي شما مسلّم است كه بشر با انباري از مجهولات و عجزها روبرو است خيلي از چيزها قابل پيش بيني نيست و خيلي از چيزها كه پيش بيني است در توان آدم نيست در اينكه انسان با انباري از جهلها و عجزها روبرو است اين كه ترديدي در اين نيست خوب به كه تكيه بكند بعضي به جن تكيه مي‌‌كنند ﴿كان رجال من الإنس يعوذون برجال من الجنّ﴾[19] بعضي به ابرقدرتها تكيه مي‌‌كنند بعضي ﴿أخلد إلي الأرض واتبع هواه﴾[20] تكيه مي‌‌كنند بعضي به قدرت و تاج و تخت خودشان تكيه مي‌‌كنند ﴿فتولّي بركنه﴾[21] بالاخره يك تكيه‌گاهي مي‌‌خواهد توحيد مي‌‌گويد كه نه تولّي بركنه فرعون درست است نه ﴿أخلد إلي الأرض واتّبع هواه﴾[22] ﴿جمع مالاً و عدّده﴾[23] به مال تكيه كردن درست است نه به قوم و خويش و قبيله كه به اينها وابسته باشيد درست است چون ﴿لن تجد من دونه ملتحداً﴾[24] ملتحد يعني سنگر پناهگاه غير از او پناهگاهي نيست در عالم حالا برهان مسئله اين مدعي حالا برهان مسئله پس عجز بشر يقيني است، جهل بشر يقيني، لزوم تكيه‌گاه و پناهگاه داشتنش هم يقيني است هيچ كس نيست كه بتواند بگويد من خودكفا هستم همه مشكلاتم را خودم حل مي‌‌كنم اين كه مقدور كسي نيست چه مسلمان چه كافر منتهي او ﴿فتولّي بركنه﴾[25] است يا به قوم و قبيله است يا ﴿جمع مالاً و عدّده﴾[26] است يا به زور و زر است يا هيچ كدام از اينها آنطوري كه توحيد مي‌‌گويد ﴿ولن تجد من دونه ملتحداً﴾[27] مي‌‌شود ﴿حسبي الله لا إله إلاّ هو عليه توكّلت و هو ربّ العرش العظيم﴾[28] اين مدعا را قرآن دارد برهاني مي‌‌كند مي‌‌گويد به اينكه تو كه بشر هستي اين را مي‌‌داني نه مي‌‌تواني بدون جهان زندگي كني نه مي‌‌تواني جهان را تسخير بكني تو بايد بداني كه اختيار تو و جهان و ربط بين تو و جهان به دست كيست آن وقت به او تكيه كن تو را كه آفريد جهان را كه آفريد پيوند رب و جهان را كه آفريد نه تنها پيوند رب و جهان، پيوند هر مستكمل با كمالش را بالاخره آن كه شما مي‌‌بينيد يا معدن است يا گياه است يا حيوان است يا انسان است همه رونده هستند بالاخره يك تكه خاك است كه لعل گردد در بدخشان يا عقيق اندر يمن اين گياهان هم كه هر روز سردرآوردند كه بشوند نخل باصر اين حيوانات هستند كه بالاخره هر روز متولد مي‌‌شوند تا برسند به كمال انسان هم همينطور است همه در راهند اينهايي كه در راهند پيوند بين اين آغاز و انجام به دست كيست اين متحرك كه مي‌‌خواهد به يك مقصد برسد خودكفا است يعني خود متحرك مي‌‌تواند به هدف برسد يا متحرك پذيرا است اين قابل را كه فاعل نيست اينكه ندارد مي‌‌خواهد بگيرد پس در كان تامه شما بينديشيد كه چه كسي متولي است در كان ناقصه بايد بينديشيد كه چه كسي متولي است شما را كه آفريد كمال شما را كي به شما مي‌‌دهد اين شما را كه آفريد مال سماوات و ارضين و ما فيهن وما بينهن همه هست اين مال كان تامه اينها را چه كسي به كمال مي‌‌رساند مي‌‌شود كان ناقصه فرمود آنكه همه اينها را آفريد كه خالق كل است كان تامه داد الله است آن كه همه اينها را به مقصد مي‌‌رساند كان ناقصه به اينها مي‌‌دهد به اين مي‌‌گويند ربوبيت، تربيب، پرورش پس آنكه آفريدگار است همان آفريدگار، پروردگار است ولاغير براي اينكه غير از خدا چه كسي مي‌‌تواند بپروراند غير خدا وقتي آفريدگار نيست چيزي را نيافريد از كنه اين ماده بي خبر است از كنه آن هدف بي خبر است از كنه آن راهي كه بين ماده و هدف است بي خبر است چگونه مي‌‌تواند متحرك را به مقصد برساند تنها كسي پروردگار است كه آفريدگار باشد به تلازم يك, و بازگشت ربوبيت هم به خالقيت است براي اينكه رب يعني چه يعني مي‌‌پروراند باز يعني چه؟ يعني كمال را به اين مستكمل عطا مي‌‌كند باز يعني چه؟ يعني كمال را مي‌‌آفريند پس بازگشت ربوبيت به خالقيت است الاّ و لابدّ اين مي‌‌شود دو تا برهان يكي تلازم بين خالقيت و ربوبيت است آنكه خالق است بايد ربّ باشد ولاغير يكي تحليل و ارجاع ربوبيت به خالقيت است اين دو تا برهان اين دو تا برهان در بسياري از آيات قرآن كريم است لذا خدا مي‌‌فرمايد هيچ ربّي در عالم نيست چون هيچ خالقي غير از او نيست اين چونش به همان دو تا برهان برمي‌‌گردد مي‌‌فرمايد به اينكه شما پس اين را باور داريد كه خودتان خودتان را خلق نكرديد باور داريد كه آسمان و زمين خودشان خلق نشدند باور داريد كه ربط بين شما و آسمان و زمين هم روي معيار رياضي و حساب است پس آنكه آفريد بايد اين ربطها را بدهد مگر شما نه آن است كه مي‌‌خواهيد تعامل كنيد با مهر زندگي كنيد نه با قهر بر فرض بخواهيد قهر كنيد بخواهيد جايي را تخريب كنيد آن هم بايد طبق اصول رياضي باشد حالا مي‌‌خواهيد اهلاك كنيد اهلاك فى الأرض كنيد ﴿ويهلك الحرث و النسل﴾[29] كنيد بخواهيد آ‌دم كشي كنيد فساد كنيد آن هم بالاخره طبق مسائل رياضي است مگر تخريب بدون مسائل رياضي مي‌‌شود؟ حالا يك جايي را مي‌‌خواهيد خراب كنيد يك نظامي دارد چقدر بمب بگذاريد كجا بمب بگذاريد چطور بمب بگذاريد چه وقت بمب بگذاريد اين تخريب هم مثل ساختن، معماري مي‌‌خواهد حالا يك جايي را كسي خواست بسوزاند آخر سوختن هم كه بدون نظم رياضي نمي‌‌شود كجا را كبريت را بزنيد كجا بنزين بزنيد كجا تي ان تي بزنيد همه‌اش طبق نظم رياضي است كشتن و زنده نگه داشتن، ساختن و سوزاندن، طبق نظم رياضي است اگر با اين نظم جهان دارد اداره مي‌‌شود پس يك ناظمي دارد شما بخواهيد بسوزانيد بالاخره يك كسي بايد چيزي يادتان بدهد بخواهيد بسازيد يك كسي بايد چيزي يادتان بدهد چه كافر باشيد چه مسلمان بالاخره يك رب مي‌‌خواهيد پس بنابراين فرمود به اينكه اين كه شما را آفريد بايد بپروراند لذا شما به چه كسي داريد تكيه مي‌‌كنيد به خودت كه نمي‌‌تواني تكيه كني به قوم و خويشت هم كه مثل خودت است به مالي هم جمع كردي كه ﴿جمع مالاً وعددّه﴾[30] آن هم كه مثل خودت است به تاج و تختي كه فرعون تكيه كرده ﴿فتولّي بركنه﴾[31] آن هم كه زير قدرت خودت است پس هيچ چاره‌اي نداري مگر به عبوديت تن دربدهي پس اوّل توحيد خالقيت است بعد توحيد ربوبيت است اين توحيد ربوبيت يا اين دو برهان تبيين مي‌‌شود حالا كه ربّي جز خدا نيست ﴿فاعبدوه﴾ مي‌‌شود توحيد عبادي برهان را ملاحظه بفرماييد ﴿إنّ ربّكم﴾ اگر رب شما است بايد ﴿فاعبدوه﴾ خوب ربّ شما كيست آن كه هر سه كار را آفريد ﴿الذي خلق السموات والأرض في ستة أيّام﴾ در بحثهاي قبل هم طبق بيان سيدنا الاستاد رضوان الله تعالي عليه ملاحظه فرموديد كه اگر ذات اقدس اله بخواهد از مجموعهٴ نظام كيهاني سخن بگويد مي‌‌فرمايد سماوات و أرض اگر بخواهد آسمانها و زمين را از اهلش جدا بكند مي‌‌فرمايد سماوات و ما فيهن، سماوات و الأرض و ما فيهما، و ما بينهما و مانند آن هر جا مافيهما مابينهما اين قيود نيامده و همان سماوات و أرض بالقول المطلق ذكر شده  منظور مجموعه نظام خلقت است آسمان و زمين را في ستة ايام آفريد يعني شش مرحله حالا بايد روشن بشود كه اين مراحل ششگانه چيست بعد از خالقيت، نوبت به ربوبيت مي‌‌رسد عرش مقام فرمانروايي و تدبير امر است اوّل كان تامه است بعد كان ناقصه اوّل مواد خام را مي‌‌آفريند بعد اينها را مي‌‌پروراند ﴿ثمّ استويٰ علي العرش﴾ كه مقام فرمانروايي است ﴿يدبّر الأمر﴾ فرمانروايي را به عهده دارد اگر اينچنين است در پايانش فرمود به اين كه ﴿فاعبدوه﴾ پس او را عبادت كنيد شما كه پذيرفتيد كه بالاخره عاجزيد و جاهل. اگر براي شما روشن شد كه عاجزيد و جاهل و روشن شد كه جاهل و عاجز نيازمند به قوي و عالم است و روشن شد كه احدي غير از ذات اقدس اله نيست ﴿فاعبدوه﴾ با اين فاي تفريح حالا اگر بگوييد ما ميانبر مي‌‌زنيم ما به بعضيها مراجعه مي‌‌كنيم كه اينها با خدا رابطه دارند و اين بتها هستند كه ﴿هولاء شفعاؤنا عند الله﴾[32] در همين سورهٴ مباركه يونس كه طليعه‌اش وارد شديم آيهٴ 18 اين است كه ﴿ويعبدون من دون الله﴾ اينها بتها را مي‌‌پرستند اينها قبول دارند كه عاجزندو جاهلند و مشكل دارند بالاخره يك تكيه‌گاهي مي‌‌خواهند ولي خيال مي‌‌كنند كه اين بتها مشكلشان را حل مي‌‌كند فرمود به اينكه اين بتها را چرا مي‌‌پرستيد خود اينها كه ذاتاً ﴿لايضرّهم و لاينفعهم﴾ ذاتاً كه كاري از اينها ساخته نيست آيهٴ 18 سوره مباركه يونس كه در پيش داريم اين است كه ﴿يعبدون من دون الله مالايضرّهم و لاينفعهم﴾ يعني بالذات اگر شما بگوييد ما قبول داريم كه اينها ذاتاً هيچ كاره هستند ولي شفيعان ما هستند عند الله خوب چه كسي به اينها اجازه شفاعت داد؟ شفاعت درست اما شفاعت را آيا اينها در شفيع بودن مستقل هستند يا بايد از يك جايي اذن بگيرند؟ اگر كسي شفيع است بايد به اذن ذات اقدس اله باشد خدا كه به اين چوبها و سنگها اذن شفاعت نمي‌‌دهد كه ﴿ويقولون هولاء شفعاؤنا عند الله﴾ بعد فرمود ﴿قل أتنبئون الله بما لايعلم في السموات والأرض﴾ چيزي را كه خدا نمي‌‌داند شما مي‌‌گوييد چيزي را كه نمي‌‌داند يعني نيست اگر خدا چيزي را ندانست يعني نيست چون عدم محض شيء نيست خدا به كل شيء عليم است اين عدم محض شيئ نيست يعني چه؟ اين لفظ عدم را تلفظ كنيد يك, اين لفظ عين و دال و ميم اين يك لفظي است كه يك مفهومي در برابر وجود است اين مفهوم زيرش خالي است اين مفهوم عين و دال و ميم از هيچ چيز حكايت نمي‌‌كند عدم الحكاية است نه حكايت عدمي دارد اين مفهوم زيرش خالي است وقتي زيرش خالي است علم، كشف است، ظهور است، انكشاف است لاشيء كه معلوم نيست لاشيء تحت علم قرار نمي‌‌گيرد لذا مي‌‌فرمايد كه خدا كه نمي‌‌داند يعني نيست چون اگر شيء بود والله بكل شيء عليم پس شفاعت مقدور است ممكن است بايد به اذن باشد خدا كه به اينها اذن نداده پس بنابراين به غير خدا در مسائل عبادي سرنسائيد ﴿فاعبدوه﴾ ﴿إنّ ربّكم الله الّذي خلق السموات والأرض في ستة أيّام ثمّ استوي علي العرش يدبّر الأمر ما من شفيع إلاّ من بعد إذنه ذلكم الله ربّكم فاعبدوه﴾.

والحمد لله رب العالمين

 

[1]  ـ نحل، ١٢٥.

[2]  ـ فرقان، ١.

[3]  ـ سبأ، ٢٨.

[4]  ـ انبياء، ١٠٧.

[5]  ـ انعام، ١٢١.

[6]  ـ جن، ٩.

[7]  ـ كهف، ١١٠.

[8]  ـ فرقان، ٧.

[9]  ـ هود، ٤٥.

[10]  ـ كهف، ١١٠.

[11]  ـ هود، ٤٥.

[12]  ـ صافات، ١٠٤ ـ ١٠٥.

[13]  ـ شوري، ٥١.

[14]  ـ طه، ٢١.

[15]  ـ هود، ٤٥.

[16]  ـ هود، ٤٦.

[17]  ـ اسراء، ٨٠.

[18]  ـ اسراء، ٨٠.

[19]  ـ جن، ٦.

[20]  ـ اعراف، ١٧٦.

[21]  ـ ذاريات، ٣٩.

[22]  ـ اعراف، ١٦٧.

[23]  ـ هزه، ٢.

[24]  ـ كهف، ٢٧.

[25]  ـ ذاريات، ٣٩.

[26]  ـ همزه، ٢.

[27]  ـ كهف، ٢٧.

[28]  ـ توبه، ١٢٩.

[29]  - بقره، ٢٠٥.

[30]  ـ همزه، ٢.

[31]  ـ ذاريات، ٣٩.

[32]  ـ يونس، ١٨.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق