اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
﴿وَقَالُوا يَا أَيُّهَا الَّذِي نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ (6) لَوْ مَا تَأْتِينَا بِالمَلائِكَةِ إِن كُنتَ مِنَ الصَّادِقِينَ (7) مَا نُنَزِّلُ المَلاَئِكَةَ إِلاَّ بِالحَقِّ وَمَا كَانُوا إِذاً مُّنظَرِينَ (8)﴾
در نوبتهاي قبل ملاحظه فرموديد قرآن كريم همان طوري كه به اصل فراگيري علم دعوت ميكند و به عقل و دانش هدايت ميكند حرفهاي معقول و برهاني ارايه ميكنند از يك سو و مطالب علمي را هم طرح ميكنند از سوي ديگر وظيفهٴ ديگران اين است كه اجتهاد كنند از اين اصول، آن فروع را دربياورند اين دو روايت يا بيشتر كه آمده است «علينا القاء الأصول و عليكم التفريع»[1] اين اختصاصي به فقه و اصول و اخلاق و اينها ندارد در همه علوم چه مربوط به جهانبيني چه مربوط به حكمت و كلام، چه فقه و اصول، چه اخلاق، چه علوم طبيعي، كليّات را ذات اقدس الهي يا بلاواسطه يا معالواسطه بيان ميفرمايد استنباطش را به عهدهٴ عقل گذاشته است آن كلّي جزء
«ممّا انزله الله» است اين فروعات مستنبطه جزء «ممّا الهمه الله» است اگر ذات اقدس الهي فرمود: ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا ٭ فَالهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾[2] اختصاصي به حكمت عملي ندارد هر چه را كه عقل به دقت استنباط بكند يا فعل خداست يا قول خدا و حجت شرعي است اگر﴿مَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّي نَبْعَثَ رَسُولاً﴾[3]را به اصوليين دادند و علماي بزرگوار اصولي از اين يك نصف خط اين همه معارف درآوردند آيات فراواني هست كه مربوط به نظام كهكشانهاست نظام زمين است نظام درياست، نظام ستارههاست، پيدايش ستارههاست، تولّد ستارههاست، طلوع و غروب ستارهاست كه دهها برابر چيزي است كه دربارهٴ اصول وارد شده خب منتها يك شيخ انصاري و آخوند خراساني و بزرگان ديگر ميخواهد كه از اين آيات استفاده كنند ﴿أوَ لَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّماوَاتِ وَالأَرْضَ كَانَتَا رَتْقاً فَفَتَقْنَاهُمَا﴾[4] فرمود اين مجموعهٴ نظام كيهاني كه ميبينيد اول رتق بود بسته بود بعد ستارهاي از ستارهٴ ديگر يا منظومهاي از منظومهٴ ديگر راه شيري پيدا شده سياركي پيدا شده ستارهاي پيدا شده فتق شده به اين صورت در آمده بعد هم با يك شهامتي ميفرمايد: ﴿ أَوَ لَمْ يَرَوْا كَيْفَ يُبْدِئُ اللَّهُ الخَلْقَ﴾[5] فرمود شما هميشه دنبالهٴ قافلهايد يا وسطهاي قافله برويد ببيند اول چه بود اين يك زهره جهاني ميخواهد براي پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود چرا نميرويد ببينيد اولش چه بود هنوز بشر تا بفهمد اول اين ستارهها چه بود اول راه شيري چه بود اول كهكشانها چه بود سالهاي فراواني را بايد پشتسر بگذارد خب منتها اگر يك شيخ انصاري پيدا شده از ﴿وَمَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ﴾[6] اين همه مطلب درآورد خب اين همه محققان كيهانشناس هم ميتوانند دربياورند اين ميشود حجت شرعي منتها «ممّا الهمه الله» است علم دو قسم اگر آن مثلثي در بحث ديروز اشاره شد به صاحبان اصليش برگردد يعني ما نگوييم طبيعت بگويم خلقت چه اينكه بايد بگوييم نه اينكه مصالحه بكنيم و لاشهٴ علم را بحث نكنيم ﴿ هُوَ الأَوَّلُ وَالآخِرُ﴾[7] كه دو بال پرواز اين علم است به او بدهيم چه كسي كرد براي چه كرد چه اينكه بايد اين كار را بكنيم و عقل را هم «ممّا الهمه الله» بدانيم وديعهٴ الهي بدانيم نگوييم اين را بشر فهميد اين سه كار را نكنيم هيچ علمي با دين معارض نيست اين بحثهاي فراواني دارد كه [در] مناسبتهايي به خواست خدا بازگو خواهد شد اما برخيها يك سلسله دانشهايي دارند كه اسمش را دانش گذاشتند البته اين وهم و خرافات است لكن به استناد اينگونه از برداشتها و معرفتشناسي و دانش، اينها محارب ديناند گرچه دين هم محارب اينهاست اينها هم محارب ديناند اينها هيچ راه التيام و آشتي با دين ندارند از يك طرفي دين ميگويد اين كفر است و جنون است و هواست و مانند آن دائماً حرف دين نسبت به اينها اين است حرف آنها هم نسبت به دين دائماً اين است كه اين سحر است و جنون است و شعبده است و خرافات است و فسون است و فسانه هر روز يك سلمانرشدي به راه مياندازند هر روز يك كاريكاتوري را در دانمارك به راه مياندازند هر روز ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِي نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ﴾ دارند و مانند آن از اين طرف خط آتش روشن است ميگويد ﴿ إِنْ هُمْ إِلاَّ كَالأَنْعَامِ﴾[8] شما كافريد ﴿كَالأَنْعَامِ﴾ هستيد ﴿بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾[9] هستيد و مانند آن از آن طرف هم اين خط آتش روشن است ﴿إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ﴾ «انك لساحر» «انك لكاهن» «بك جنه» و مانند آن و اينها كم نيستند حالا يا گروهي از اينها ملحدند مثل كمونيستها يا مشركاند مثل بتپرستان اين مشركان عالم كم نبودند الآن هم كم نيستند كمونيستها و ماركسيستها و ملحدان هم كم نبودند و الآن هم كم نيستند آنكه ميگويد: ﴿مَا هِيَ إِلاَّ حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَنَحْيَا وَمَا يُهْلِكُنَا الاَّ الدَّهْرُ﴾[10] انسان با مردن ميپوسد قبل از اين عالم خبري نبود بعد از اين عالم هم ـ معاذاللهـ خبري نيست انسان همين است كه بين گهواره و گور است غير از اين چيز ديگري نيست و دستآوردهاي فراواني هم در همين زمينه دارند اينها علمهاي الحادي است بنابراين از يك طرف دين ميگويد اين هواست و نكراست و كفر است از آن طرف هم آنها خط آتششان روشن است كه داريم ميخوانيم منشأ اين هم يك معرفتشناسي هست و يك هستيشناسي از نظر معرفتشناسي اينها ميگويند تنها معيار شناخت حس است و تجربه چيزي را كه ديديم حسّ كرديم يا بوييديم يا لمس كرديم يا شنيديم به يكي از حواس پنجگانه محسوس شد چنين چيزي موجود است حالا يا با حس مسلح يا با حس بي سلاح و اگر چيزي به حس درنيامد نه با حس مسلح نه با حسّ غير مسلح قابل درك نبود چنين چيزي افسانه است خرافات است اين معيار معرفتشناسي است كه اساس معرفت، حس و تجربه است غافل از اينكه بالاتر از حس و تجربه شناخت رياضي است بعد شناخت فلسفه و كلام است بعد شناخت عرفان است و سلطان همه علوم وحي است كه اين علوم در مقابل او نيستند بلكه زير شعاع اويند همهٴ آنچه كه به عقل تجريدي بر ميگردد اين را وهم و خرافات ميدانند آنكه ميگويد ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّي نَرَي اللّهَ جَهْرَةً﴾[11] تا ما خدا را نبينيم باور نميكنيم اين اصالةالحسّ و التجربه است ﴿ أَرِنَا اللّهَ جَهْرَةً﴾[12] گرفتار چنين معرفتشناسي است پس در معرفت شناسي بايد ثابت بشود كه معيار معرفت گذشته از حس و تجربه معرفتهاي رياضي هم هست بالاتر از معرفت حكمت و كلام است بالاتر است، بالاتر است تا به سلطان علوم برسيم كه وحي است اين كتاب معرفتشناسي اين يك فصل نيست اين يك علم است اين علم اگر بخواهد فهميده بشود لااقل يك هزار صفحه كتاب عميق علمي درسي ميخواهد اين «في ما يرجوا الي المعرفه» است اما هستيشناسي چه در عالم هست چه در عالم نيست اگر كسي معيار معرفتشناسياش حس و تجربه باشد ميگويد هر چه موجود است بايد مادي باشد و به عكس نقيضش هم ملتزم است هر چه كه مادي نيست موجود نيست «كل موجود ماديٌ» اين يك «وما ليس بماديٍ فهو ليس بموجود» اين عكس نقيضش پس ميشود افيون و فسانه پس چه چيز در عالم هست و چه چيز در عالم نيست محصول معرفتشناسي است كه معيار شناخت چيست اگر معيار شناخت حس و تجربه باشد ولا غير حس و تجربه غير از موجود مادي چيز ديگري را ادراك نميكند و اگر چيزي به حس و تجربه مادي درنيايد موجود نيست پس معيار معرفتشناسي اينها چون حس و تجربه است در جريان هستيشناسي هم گرفتار اين هستند كه هر موجود مادي است و چيزي كه ماده ندارد وجود ندارد قهراً مسائل ماوراي طبيعت همه براي اينها ميشود افسانه اين ديد، با دين هرگز التيامپذير نيست چه اينكه دين او را كفر و جنون ميداند آن هم دين را افسون و جنون ميداند اين آيه كه فرمود: ﴿وَقَالُوا يَا أَيُّهَا الَّذِي نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ﴾ با چند تعبير تحقيرآميزي ـ معاذالله ـ همراه است مستقيماً خطاب نكردهاند كه تو يا اسم حضرت را نبردند گفتند اي كسي كه بر او ذكر نازل شده است يعني به ادعاي تو وحي نازل شده است كه اصل ذكر و وحي خرافه است و تو مدعي آنهستي كه اين خرافه معجزه است اي كسي كه بر تو ذكر نازل شده است با فعل مجهول ذكر كردهاند ﴿إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ﴾ قرآن كريم آنچه را كه مشركان يا ملحدان درباره پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمودند آن را مكرّر ذكر ميكنند بعد ميفرمايد اين يك حرف تازهاي نيست هر كس كه معيار معرفتشناسياش حس و تجربه است از يك سو، مدار هستيشناسي او اصالة الماده است از سوي ديگر در طول تاريخ با انبيا مشكل داشتهاند اينها هيچ پيامبري نيامده مگر اينكه يك عدهاي سلمانرشدي آن عصر بودند اينچنين نيست كه سلمانرشديها و دانماركيها تازه پيدا شده باشد كه در برابر هر پيامبري يك سلمانرشدي هست ميگويد اين خرافه است، افيون است، فسون است، فسانه است و مانند آن پس آيات قرآن كريم هم از مشركان حجاز از يك سو هم از ملحداني كه ميگويند: ﴿مَا هِيَ إِلاَّ حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَنَحْيَا وَمَا يُهْلِكُنَا الاَّ الدَّهْرُ﴾[13] غير از طبيعت خبري نيست از سوي ديگر چه نسبت به پيغمبر اسلام(صلّي الله عليه و آله و سلّم) چه نسبت به انبياي گذشته اينها نسبت به نبوت عامه مشكل جدي دارند نه نسبت به نبوت خاصه يك وقت هست يك كسي يهودي است مسيحي است اين اصل وحي نبوت را ميپذيرد انبياي گذشته را ميپذيرد پيامبران خودشان را ميپذيرند ولي نسبت به بعد از پيامبر خودشان مشكل جدي دارند اينها يك محذور دارند يك وقت است نسبت به اصل نبوت عامه مشكل جدي دارند قرآن كريم هر حرف دو، سه گروه را نقل ميكند آنچه كه فعلاً محل بحث است در سورهٴ مباركهٴ «حجر» راجع به شخص پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است همين مشركاناند كه مثل ملحدان و كمونيستها نيستند اينها خدا را قبول دارند ملائكه را قبول دارند منتها ميگويند بشر نميتواند نبي باشد نبوت را خرافات ميدانند ميگويند ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِي نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ﴾ در سورهٴ مباركهٴ «تكوير» هم مشابه اين تعبير آمده است كه ذات اقدس الهي از او دفاع كرده در آيهٴ بيست به بعد سورهٴ «تكوير» ﴿مُطَاعٍ ثَمَّ أَمِينٍ ٭ وَمَا صَاحِبُكُم بِمَجْنُونٍ ٭ وَلَقَدْ رَآهُ بِالأُفُقِ المُبِينِ ٭ وَمَا هُوَ عَلَي الغَيْبِ بِضَنِينٍ﴾ چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «قلم» چند جا هم از نزاهت رسول گرامي(صلّي الله عليه و آله و سلّم) از جنون سخن به ميان آمده آيه دو سورهٴ «قلم» اين است ﴿ مَا أَنتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِمَجْنُونٍ﴾ و آيه 51 همان سوره «قلم» اين است كه ﴿وَإِن يَكَادُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَيُزْلِقُونَكَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّكْرَ وَيَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ﴾ خب درباره اصل نبوت عامه كه مشكل جدي ملحدان و مشركان است حرف اين است آيهٴ 52 سورهٴ «ذاريات» اين است ﴿ كَذلِكَ مَا أَتَى الَّذِينَ مِن قَبْلِهِم مِن رَسُولٍ إِلاَّ قَالُوا سَاحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ﴾ هيچ پيامبري نيامده مگر اينكه در عصر او يك عده ملحد گفتهاند كه اين ديوانه است چرا براي اينكه اساس حرفشان اين است كه چيزي كه قابل حس و تجربه نيست قابل قبول نيست خورش چف رئيس جمهور اتحاديه جماهير سوسياليستي شوروي سابق اين صريحاً گفته بود روزنامههاي ايران هم حرف او را نوشتهاند خدايي نيست ـ معاذالله ـ وگرنه ما هم ميديديم اين حرف رسمي خورش چف رئيس جمهور شوروي سابق بود اين براساس همان معرفتشناسي كه اگر چيزي هست بايد ديده بشود و چيزي كه ديده نميشود نيست قهراً «كل موجود مادي و ما ليس به ماديّ فليس بموجود» دين او را كفر و زندقه ميداند آن دين را فسون و فسانه ميداند اين قابل التيام نيست اين از دو طرف خط آتش هست هميشه هم از اين طرف ﴿إِنْ هُمْ إِلاَّ كَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾[14] گفته ميشود هم از آن طرف ﴿إِنْ هذَا إِلاَّ أَسَاطِيرُ الأَوَّلِينَ﴾[15] اما اگر كسي فلسفه علم دارد كه فلسفه مضاف است آن فلسفه مضاف يك فلسفه مطلق دارد آن فلسفه مطلق جهانيبيني الهي را امضا كرده است چنين علمي كاملاً با دين هماهنگ است معارض دين نيست شعبهاي از دين است چون اين علوم مثلاً فيزيك، شيمي اينها زير مجموعه يك فلسفه علماند كه فلسفه مضاف است آن فلسفهٴ علم زير مجموعه فلسفه مطلق است كه جهانبيني است حرفها را فيزيك و شيمي نميزند حرفها را رياضي نميزند، حرفها را فلسفه ميزند كه چه چيزي هست و چه چيزي نيست همان طوري كه ما يك سلامت داريم يك مرض بعضي افراد سالماند بعضي افراد مريضاند يك علمي بايد تشخيص بدهد كه چه چيزي سالم است كه چه چيزي مريض و آن علم طب است همان طوري كه حلال و حرامي داريم، بعضي چيزها حلال است، بعضي چيزها حلال است يك علمي بايد باشد تشخيص بدهد كه چه چيزي حلال است، چه چيزي حرام به نام فقه هم اخلاق بد داريم، هم اخلاق خوب داريم، عدل داريم، ظلم داريم، يك علمي بايد باشد كه بگويد چه چيزي بد است و چه چيزي خوب، چه چيزي عدل است، چه چيزي ظلم به نام اخلاق همان طور هم در بود و نبود ما احتياجي به علم داريم اينچنين نيست كه هر چه در عالم هست بَيّن باشد و هر چه در عالم نيست او هم بيّن باشد بلكه بعضي از چيزهاست كه وجودشان مجهول است عدمشان مجهول است چه چيزي در عالم هست و چه چيزي در عالم نيست يك علم ميخواهد به نام فلسفه، فلسفه عهدهدار بيان بود و نبود است كه چه چيزي هست و چه چيزي نيست خدا هست يا نيست اگر هست شريك دارد يا ندارد اگر شريك ندارد عاِلم هست يا نه، قادر هست يا نه، محاسب هست يا نه، عادل هست يا نه، هست و نيست را فلسفه به عهده دارد فلسفههاي الحادي كه براساس معرفتشناسيهاي مادي است اين ـ معاذالله ـ زير همه اينها را آب ميبندد نيست، نيست، نيست، نيست، نيست و هر چه هست مادي است خب اين فلسفه الحادي در دامن خود، فلسفه علم را كه فلسفه مضاف است ميپروراند بالأخره عاقبت گرگ زاده گرگ ميشود آن فلسفه علم الحادي فيزيك الحادي دارد، شيمي الحادي دارد، رياضي الحادي دارد، اين علوم طبيعي وامدار فلسفه علوماند يك، اين فلسفه مضاف وامدار آن فلسفه و جهانبيني مطلق است دو، اگر آن ـ معاذاللهـ كجراهه رفته باشد و الحادي باشد در دامن خود دو مار و عقرب ميپروراند يكي فلسفه مضاف كه الحادي است يكي هم فيزيك و شيمي الحادي قهراً اين فيزيكدان و شيميدان هم ملحد خواهند بود اينها با دين هيچ ارتباطي ندارند چون محارب ديناند و دين هم با اينها هيچ ارتباطي ندارد براي اينكه ميگويد: ﴿إِنْ هُمْ إِلاَّ كَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾[16] اما اگر كسي اين علوم تجربياش را از فلسفه علم بگيرد يعني فلسفه مضاف است كه اين فلسفه مضاف در دامن آن فلسفه مطلق و جهانبيني الهي پرورش يافت كه خدا هست قيامت هست اسماي الهي هستند صفات خدا عين ذات است واحد است «لا شريك له» است آن فلسفه الهي فلسفه علم الهي را در دامن ميپروراند آن فلسفه علم الهي علوم تجربي را در دامن ميپروراند اين علوم تجربي قابل اين هست كه انسان به او بگويد نگو طبيعت بگو خلقت ميگويد چشم نگو اينچنين هست بگو اينچنين كرد ميگويد چشم نگو اينچنين بود اينچنين ميشود بگو خدا اينچنين كرد آنچنان ميكند آنچنان طلب دارد ميگويد چشم آن وقت اين علوم ميشود علوم اسلامي، دانشگاه با اين وضع متونش ميشود اسلامي اينگونه از علوم هرگز معارض دين نيستند منتها بايد اينها را توجيه كرد كه همان طوري كه با يك نصف خط ﴿وَمَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّي نَبْعَثَ رَسُولاً﴾[17] محققان نامور اصولي ما مطالب فراواني از آن استنباط كردند برائت شرعي چيست؛ برائت نقلي چيست؛ برائت عقلي چيست؛ اقل و اكثر استقلالي چيست؛ اقل و اكثر ارتباطي چيست؛ شك در تكليف چيست؛ شك در وضع چيست؛ شك در مكلّف به چيست؛ همه را از آن درآوردند و شده علم اصول شما هم برويد ﴿أوَ لَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّماوَاتِ وَالأَرْضَ كَانَتَا رَتْقاً فَفَتَقْنَاهُمَا﴾[18] بعد ﴿وَجَعَلْنَا مِنَ المَاءِ كُلَّ شَيْءٍ حَيٍّ﴾[19] همه اينها را استنباط بكنيد ميشود فيزيك اسلامي، شيمي اسلامي، كيهانشناسي اسلامي، زمينشناسي اسلامي، درياشناسي اسلامي و مانند آن اين است كه اگر يك كسي در آن خطوط كلي مشكل نداشته باشد جهانبيني الهي داشته باشد به هيچ وجه علم با دين معارض نيست اما اگر ـ معاذاللهـ در آن مبادي اصلي مشكل داشته باشد و بگويد: ﴿مَا هِيَ إِلاَّ حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَنَحْيَا وَمَا يُهْلِكُنَا الاَّ الدَّهْرُ﴾[20] اين هيچ راه آشتي با دين ندارد اين از دو طرف در هر عصر و مصري همين حرف سلمان رشدي است آنچه كه گفته شد در آيهٴ 52 سورهٴ «ذاريات» همين است ﴿ كَذلِكَ مَا أَتَى الَّذِينَ مِن قَبْلِهِم مِن رَسُولٍ إِلاَّ قَالُوا سَاحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ﴾ هر وقت پيامبر آمده يك عده گفتهاند ديوانه است خب اين يك عده يا ملحدند يا مشركاند مشرك مشكل ديگري دارد غير از مشكل ملحد، ملحد مشكلش در توحيد است و نبوت در جريان وحي و نبوت او مشكل جدي دارد مگر ميشود بشر پيامبر بشود در سورهٴ «انعام» كه بحثش قبلاً گذشت ملاحظه فرموديد آيهٴ هشت سورهٴ «انعام» اين است ﴿ وَقَالُوا لَوْلاَ أُنْزِلَ عَلَيْهِ مَلَكٌ وَلَوْ أَنْزَلْنَا مَلَكاً لَقُضِيَ الأَمْرُ ثُمَّ لاَ يُنْظَرُونَ﴾ آنها ميگويند خب اگر پيامبري فرشته بيايد شهادت بدهد خب بر ما هم نازل بشود اينها خيال ميكنند كه «حكم الأمثال فيما يجوز و فيما لا يجوز واحد» فقط درباره مسائل طبيعت و بدن است آخر شما مثل او نيستيد ميگويد اگر نبوت حق است، بشر پيامبر ميشود چرا بر ما نازل نميشود كه در بخشهاي ديگري از قرآن كريم آمده است كه اينها ﴿أن يُؤْتَي صُحُفاً مُنَشَّرَةً﴾[21] اينها دلشان ميخواهد بر آنها وحي نازل بشود اين يك قداست روح ميخواهد اينچنين نيست كه هر كسي ﴿يَأْكُلُ الطَّعَامَ وَيَمْشِي فِي الأَسْوَاقِ﴾[22] شد شايسته نزول وحي باشد مشكل مشركان در توحيد است نه اصل مبدأ و در وحي و نبوت كه ميگويند بشر نميتواند پيامبر بشود و اگر بشري ادعاي نبوت كرده است جنون است اين ﴿ يَا أَيُّهَا الَّذِي نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ﴾ اين حرف را مشركين مكه ميگفتند اما ملحدان اصل وحي را، اصل فرشته را، اصل مبدأ متعال را ـ معاذاللهـ خرافه ميدانند خب اينگونه از افكار به هيچ وجه قابل التيام نيست ﴿وَقَالُوا يَا أَيُّهَا الَّذِي نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ﴾ با اين جمله اسميه ﴿إِنَّكَ﴾ با تأكيد «انَّ» با تأكيد «لام» كه تو مجنوني اين كسي كه خودش منكر است دكّاني باز كرده هم مريض است هم مجنون اما اگر كسي نه واقعاً قبول دارد لكن دكاندار است «وباع آخرته بدنياه» ديگر.
پرسش ...
پاسخ: چه وقت نه آن كجا اين كجا اشكال را بايد مواظب بود يا هر دو پيامبرند يكي ظاهر شريعت است يكي باطن شريعت است خب ﴿وَقَالُوا يَا أَيُّهَا الَّذِي نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ﴾ ميگويند تو ـ معاذاللهـ ديوانهاي غرض اين است كه اين كار تازهاي نيست حرف سلمان رشدي و كاريكاتور دانمارك حرف مشركان و كافران و ملحدان است في كل عصر و مصر حرف آن مشركان اين است كه خب اگر تو پيامبري چرا فرشته نميآيد ما ببينيم تأييدات كنند ﴿لَوْ مَا تَأْتِينَا بِالمَلائِكَةِ﴾ خب چند فرشته همراه شما بيايند تأييد بكنند كه اين آقا پيامبر است ﴿لَوْ مَا تَأْتِينَا بِالمَلائِكَةِ إِن كُنتَ مِنَ الصَّادِقِينَ﴾ اين همان است كه در سورهٴ مباركهٴ «انعام» آيه هشت به اين صورت آمده است ﴿ وَقَالُوا لَوْلاَ أُنْزِلَ عَلَيْهِ مَلَكٌ﴾ بعد فرمود: ﴿ وَلَوْ أَنْزَلْنَا مَلَكاً لَقُضِيَ الأَمْرُ ثُمَّ لاَ يُنْظَرُونَ﴾[23] فرمود فرشتهها در موارد حساس نازل ميشوند بر اشخاص خاص بر انبيا و اوليا بله فرشته نازل ميشود يك در موقع عذاب هم فرشتگان نازل ميشوند دو اگر فرشتگان نازل بشوند به حيات شما خاتمه خواهند داد ﴿ لَقُضِيَ الأَمْرُ ثُمَّ لاَ يُنْظَرُونَ﴾ شما منظر و مهلت. داده نخواهيد بود به شما آن وقت مهلت نميدهند در سورهٴ مباركهٴ «فرقان» آنجا سخن در اين است كه مشركان ميگفتند كه اگر اين دين حق است خب ما خدا را ببينيم ملائكه را ببينيم جواب دادند كه خدا كه ديدني نيست نه در خواب نه در بيداري نه در دنيا نه در برزخ و نه در قيامت او مجرد محض است و منزه از رؤيت ظاهري به رؤيت در خواب و عالم مثال است اما درباره ملائكه يك وقتي هم ميشود شما فرشتهها را ببينيد در سورهٴ مباركهٴ «فرقان» آنها گفتند چرا ما ملائكه را نميبينيم اگر نبوت حق باشد ما بايد ملائكه را ببينيم ﴿ وَقَالُوا أَسَاطِيرُ الأَوَّلِينَ اكْتَتَبَهَا فَهِيَ تُمْلَى عَلَيْهِ بُكْرَةً وَأَصِيلاً﴾ از آيه پنج به بعد كه اينها استوره است و مينويسند و تحويل ما ميدهند ـ معاذالله ـ ميگويند اين وحي و معجزه است ﴿ وَقَالُوا مَالِ هذَا الرَّسُولِ يَأْكُلُ الطَّعَامَ وَيَمْشِي فِي الأَسْوَاقِ لَوْلاَ أُنزِلَ إِلَيْهِ مَلَكٌ فَيَكُونَ مَعَهُ نَذِيراً﴾[24] خب يك فرشتهاي بيايد با او دوتايي همكاري كنند تا ما بفهميم او حق ميگويد در پاسخ، ذات اقدس الهي فرمود اينهايي كه ميگويند اگر نبوت حق است ملائكه بايد نازل بشود ما او را ببينيم در همان سورهٴ «فرقان» آيه 21 به بعد اين است كه ﴿ وَقَالَ الَّذِينَ لاَ يَرْجُونَ لِقَاءَنَا لَوْلاَ أُنزِلَ عَلَيْنَا المَلاَئِكَةُ أَوْ نَرَي رَبَّنَا﴾ اينها براساس همان اصالةالحس التجربهاند تجربه مادي ﴿ لَقَدِ اسْتَكْبَرُوا فِي أَنفُسِهِمْ وَعَتَوْ عُتُوّاً كَبِيراً﴾[25] راجع به خدا كه ذات اقدس الهي فرمود: ﴿لا تُدْرِكُهُ الأَبْصَارُ﴾[26] اين بالقول المطلق سالبه كليه است نه در دنيا، نه در آخرت، نه در خواب، نه در بيداري، خدا با چشم ظاهر ديده نميشود ﴿لا تُدْرِكُهُ الأَبْصَارُ﴾ اما درباره ملائكه فرمود شما صبر كنيد ملائكه را هم ميبينيد ﴿ يَوْمَ يَرَوْنَ المَلاَئِكَةَ﴾[27] در حال احتضار ميبينيد آن وقت معلوم ميشود چه خواهد بود در حال احتضار كه چشم انسان باز است و هيچ كدام از بستگان را نميبينيد و نميشناسد يعني رابطه او با عالم طبيعت قطع شد ارتباطش با ماوراي طبيعت شروع ميشود در حال احتضار ميبينيد آن وقت، آن وقت به شما چه ميگذرد خواهيد ديد ﴿يَوْمَ يَرَوْنَ المَلاَئِكَةَ لاَ بُشْرَي يَوْمَئِذٍ لِلْمُجْرِمِينَ وَيَقُولُونَ حِجْراً مَحْجُوراً﴾[28] يعني منعاً ممنوعاً هي ميخواهيد فرار كنيد نميتوانيد بنابراين اينها كه گرفتار اصالةالحس و التجربهاند از نظر معرفتشناسي هر موجودي را منحصر در عالم مادي ميدانند در حالي كه نميدانند انديشه مادي نيست اينها خيال ميكنند همان طوري كه دستگاه گوارش ترشحاتي دارد، غددي دارد، توليداتي دارد، مغز هم ترشحاتي دارد به نام انديشه اينها از نظر معرفتشناسي الاّ و لابد يا تصريح ميكنند يا بايد تصريح بكنند كه اينها شكاكاند هيچ ارتباطي با واقع ندارند براي اينكه ميگويند آنچه را كه به وسيله حواس وارد دستگاه ادراكي ما ميشود مادي است و از كانال حواس هم عبور ميكند چون از اين دالان ورودي حواس عبور ميكند اثر ميگذارد يك، اثر ميپذيرد دو، تا به آن مركز انديشه برسد تلفيقي از آثار و لوازم دو جانبهٴ پديدهٴ خارجي و اين دالانهاي ورودي است آنكه مغز ميفهمد يك چيزي است كه محصول اين كارهاست اما در خارج چيست هيچ ارتباطي ندارد الآن شما مگر ميشود از دستگاه گوارش سؤال بكنيد سيب يعني چه گلابي يعني چه سيب و گلابي يك موجود مادي است اينها بعد از جويدن التقام و اينها وارد دستگاه گوارش ميشوند دستگاه گوارش هم بر آنها تأثير ميگذارد ميرساند به آن مركز نهايي كه حالا ميخواهد تبديل بكند به اجزاي بدن از آن اگر سؤال بكنيم كه سيب چيست ميگويد من چه ميدانم كه سيب چيست يك چيزي آمده در دستگاه من، دستگاه من هم بر آن اثر گذاشته آن هم بر دستگاه من اثر گذاشته مجموعاش همين است فعلاً اينها خيال ميكنند انسان مطالب خارج را كه ميشناسد يك سلسله امور مادي است كه وارد دستگاه ادراكي ميشود دستگاه ادراكي هم دالان ورودي اينها هستند خود دستگاه ادراكي هم مادي است در آنها اثر ميگذارد آنها هم در دستگاه مادي اثر ميگذارند مجموع اين فعل و انفعال شده به آن مركز فهم ميرسد و آنچه كه به دستگاه فهم رسيده است تلفيقي از اينها است اما خود واقع چيست هيچ نميدانند اين يا بالصراحة تصريح به سفسطه و شكاكيت ميكنند يا لازمه مبناي آنها همين است اما اگر ثابت بشود علم مجرد است روح مجرد است اين كارهاي مادي دستگاه فيزيكي دستگاه ادراكي همهاش حق است منتها علل مُعدّهِ است علل ممده است اينجا ادراك نيست اينجا فهم نيست اينجا انديشه نيست اينجا ابزارِ پيدايشِ انديشه است انديشمند آن جانِ انسان است كه امر مجرد است خودِ انديشه هم يك امر مجرد است علم جا ندارد عالم جا ندارد اگر به اينجا رسيد آن وقت ميتواند بگويد كه من واقع را ميفهمم چه اينكه واقع را هم ميفهمد البته بعضيها ممكن است اشتباه بكنند ولي طرف ديگر يقيناً ميفهمد خب پس بنابراين اينها كه مدعياند اگر اين مطالب حق است ما بايد ملائكه را ببينيم خيال كردند ملائكه با چشم ظاهري هم ديده ميشود فرمودند نه شما وقتي اين چشم ظاهريتان از كار افتاده ملائكه را ميبينيد آن وقت ديگر ﴿وَيَقُولُونَ حِجْراً مَحْجُوراً﴾[29] اين اصل كلي بود كه در همه موارد مطرح است و اختصاصي به وجود مبارك پيغمبر اسلام(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ندارد ﴿وَقَالُوا يَا أَيُّهَا الَّذِي نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ﴾ دليلشان هم اين است كه ﴿ لَوْ مَا تَأْتِينَا بِالمَلائِكَةِ إِن كُنتَ مِنَ الصَّادِقِينَ﴾ ذات اقدس الهي در پاسخ آنها ميفرمايد كه ﴿مَا نُنَزِّلُ المَلاَئِكَةَ إِلاَّ بِالحَقِّ﴾ فرشتگان يا براي انبيا و اوليا نازل ميشوند يا هنگام عذاب نازل ميشوند بالأخره اينچنين نيست كه مثل باران باشد هر وقت كه دلتان خواست نازل بشوند كه اگر ملائكه براي اجراي حق نازل شدند ديگر به شما مهلت نميدهند ﴿ وَمَا كَانُوا إِذاً مُّنظَرِينَ﴾ «منظر» يعني مهلت داده شده ﴿وَإِن كَانَ ذُو عُسْرَةٍ فَنَظِرَةٌ إِلَي مَيْسَرَةٍ﴾[30] اين است ﴿ فَأَنظِرْنِي إِلَي يَوْمِ يُبْعَثُونَ﴾[31] يعني به من مهلت بدهيد در آيه هشت سورهٴ مباركهٴ «انعام» هم كه فرمود: ﴿ وَلَوْ أَنْزَلْنَا مَلَكاً لَقُضِيَ الأَمْرُ ثُمَّ لاَ يُنْظَرُونَ﴾ يعني به اينها مهلت داده نميشود آن روزها فرمود در آن روز البته فرشتهها نازل ميشوند.
پرسش ...
پاسخ: اينها گفتند چرا ملائكه نميآيد كه ما ببينيم اينها ميفرمايند ملائكه به حق نازل ميشوند آن نزول به حقاش هم يا براي آن است كه وحي ميآورند يا براي اينكه مأمور پيادهكردن عذاب ما هستند ﴿ مَا نُنَزِّلُ المَلاَئِكَةَ إِلاَّ بِالحَقِّ﴾ دربارهٴ رؤيت ملائكه همان است كه در آيه 21 و22 سورهٴ «فرقان» آمده است كه شما در حال احتضار ميبينيد. نزول ملائكه كه در سورهٴ «انعام» و در اين سورهٴ «حجر» يعني آيه هشت سورهٴ «حجر» آمده است اين كاري به رؤيت ندارند خواه ببينيد، خواه نبينيد، البته آنهايي كه در حال عذاباند در حال مرگاند ممكن ملائكه را ببينند، ملائكهٴ عذاب را هم ببينند ﴿ لَوْ مَا تَأْتِينَا بِالمَلائِكَةِ إِن كُنتَ مِنَ الصَّادِقِينَ﴾ پاسخش اين است كه ﴿ مَا نُنَزِّلُ المَلاَئِكَةَ إِلاَّ بِالحَقِّ وَمَا كَانُوا إِذاً مُّنظَرِينَ﴾ حالا اگر مطلبي در اين زمينه بود كه بازگو ميشود نشد درباره نزاهت قرآن از تحريف بحث ميشود.
«الحمد لله رب العامين»
[1] ـ وسائل الشيعه، ج 27، ص 62 .
[2] ـ سورهٴ شمس، آيات 7 و 8.
[3] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 15.
[4] ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 30 .
[5] ـ سورهٴ عنكبوت، آيهٴ 19 .
[6] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 15 .
[7] ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 3 .
[8] ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 44 .
[9] ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 44.
[10] ـ سورهٴ جاثيه، آيهٴ 24 .
[11] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 55 .
[12] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 153.
[13] ـ سورهٴ جاثيه، آيهٴ 24 .
[14] ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 44 .
[15] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 25 .
[16] ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 44 .
[17] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 15 .
[18] ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 30 .
[19] ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 30 .
[20] ـ سورهٴ جاثيه، آيهٴ 24 .
[21] ـ سورهٴ مدثر، آيهٴ 52 .
[22] ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 7 .
[23] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 8 .
[24] ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 7 .
[25] ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 21 .
[26] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 103 .
[27] ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 22 .
[28] ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 22 .
[29] ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 22 .
[30] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 280 .
[31] ـ سورهٴ حجر، آيهٴ 36 .