اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿أَتَي أَمْرُ اللَّهِ فَلاَ تَسْتَعْجِلُوهُ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَي عَمَّا يُشْرِكُونَ (1) يُنَزِّلُ المَلاَئِكَةَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلَي مَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ أَنْ أَنذِرُوا أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاتَّقُونِ (2) خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالأَرْضَ بِالحَقِّ تَعَالَي عَمَّا يُشْرِكُونَ (۳)﴾
در جريان استعجال همان طوري كه ملاحظه فرموديد مؤمنين منزه از استعجال بودند گاهي ممكن است به آيه سورهٴ مباركهٴ «بقره» استدلال بشود آيه 214 سورهٴ مباركهٴ «بقره» كه قبلا بحث شد كه مؤمنين هم گاهي مبتلا به استعجال
اند در آيه 214 سورهٴ «بقره» به اين صورت آمده است: ﴿أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَلَمَّا يَأْتِكُمْ مَثَلُ الَّذِينَ خَلَوْا مِن قَبْلِكُمْ مَسَّتْهُمُ الْبَأْسَاءُ وَالضَّرَّاءُ وَزُلْزِلُوا حَتَّي يَقُولَ الرَّسُولُ وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ مَتَي نَصْرُ اللّهِ أَلاَ إِنَّ نَصْرَ اللّهِ قَرِيبٌ﴾. ممكن است از اين آيه استفاده بشود كه اگر ياري خدا تأخير بيفتد مؤمنان هم استعجال مي
كنند مي
گويند ﴿مَتَي نَصْرُ اللّهِ﴾ پس كجاست ياري خدا؟
قبلاً در سورهٴ مباركهٴ «بقره» همين آيه 204 كه مطرح شد آنجا بين اين سه قسم فرق گذاشته شد يك وقت توقع بر اين است كه اين شيء قبل از وقت مقرر خود پديد بيايد، حاصل بشود يك وقتي اين شيء در وقت مقرر خود حاصل مي
شود يك وقتي هم دير مي
شود از وقت مقرر مي
گذرد. اگر كسي توقع داشته باشد كه آن شيئي كه محدود و مقرر است قبل از وقت معينش نازل بشود، اين مي
شود استعجال شتابزدگي و درخواست عجله اگر در وقت مقرر خود حاصل بشود استعجال نيست چه اينكه است استبطاع هم نيست، ولي اگر تأخير بيفتد از وقت مقرر فاصله بگيرد مي
گويند استبطاع، بُطع، كندي صورت گرفته است بطيع شده است.
آيه 204 راجع به استبطاع است يعني مؤمنان نه تنها عجله نكردند بلكه صبر كردند تا وقت مقرر بشود، وقت مقرر شد و ياري نيامد از وقت مقرر به گمان اينها كه گذشت آن وقت استبطاع كرده
اند گفتند ﴿مَتَي نَصْرُ اللّهِ﴾[1] اين در صورتي كه از اين ﴿مَتَي نَصْرُ اللّهِ﴾ ما استبطاع بفهميم يعني دير شده، چرا نيامده؟ نه چرا زود نيامده بلكه چرا از وقتش گذشته است، ولي اگر استدعاء باشد چون وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلم) هم در همين دعا هست كه پيغمبر هم مي
گويد خب پيغمبر نه تنها استعجال ندارد، استبطاع هم ندارد هر دو از او دور است. اين استدعاست درخواست نصرت الهي است اگر درخواست نصرت الهي باشد همان طوري كه استعجال نيست، استبطاع هم نيست اگر استبطاع باشد اين قابل تفكيك است كه نسبت به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلم) استدعاست و نسبت به ديگران استبطاع است، پس استبطاع يعني چيزي از وقتش به گمان او بگذرد و نيايد اين بر خلاف استعجال است.
پرسش: آقا آيه 214 راجع به كدامش است؟
پاسخ: سورهٴ مباركهٴ «بقره» آيه 214 است.
پرسش: راجع به كدامش است؟
پاسخ: راجع به، شما كه تشريف داشتيد در سورهٴ مباركهٴ «بقره».
پرسش: نخير...
پاسخ: بله شما كه تشريف داشتيد در مباحثه كه آنجا نسبت به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلم) استدعاست، دعاست اين نقصي نيست. نسبت به برخي از مؤمنان ممكن است استبطاع باشد اگر نسبت به آنها هم استدعا بود كه كلاً صالح است، اگر نسبت به آنها استبطاع باشد چون آ
نها معصوم نيستند عيب ندارد ولي نسبت به وجود مبارك حضرت يقيناً استدعاست.
پرسش: بُطع در مقابل سرعت است يا در مقابل عجله؟
پاسخ: عجله
پرسش:... در يك جا گويا خود پيغمبر هم حضور داشته...
پاسخ: بله، ولي هر دو يكسان كه سخن نمي
گويند وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلم) كه تسليم محض امر الهي است كه هرگز نمي
گويد خدايا دير شد كه! از خدا درخواست مي
كند اما هرگز نمي
گويد دير شد.
مسئله استبطاع و استعجال چون اينها تعبيرات در آيه يا روايت نيست آنجا ممكن است كه سرعت و بُطع بشود يا عجله و تأخير بشود. در آيات قرآن كريم عجله و تأخير كنار هم است كه ﴿إِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ فَلاَ يَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلاَ يَستَقْدِمُونَ﴾[2] استقدام است و تأخير﴿فَلاَيَستَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلاَ يَسْتَقْدِمُونَ﴾ ولي به هر تقدير عجله به اين معنا كه مذموم است به مؤمنان اسناد داده نشد.
مطلب دوم آن است كه آنكه عِدل قرآن كريم است عترت طاهرين(عليهم السلام) است نه روايت، روايت عدل قرآن نيست، چون روايت صحيح دارد، ضعيف دارد، قوي دارد، مجعول دارد، منقول دارد، صحيح دارد، باطل دارد، لذا روايت را بايد بر قرآن عرض كرد و اگر مخالف قرآن بود «مضروب علي الجدار» است، روايت هرگز عدل قرآن كريم نيست آنكه عدل قرآن كريم است و همتاي قرآ
ن كريم است عترت طاهرين(عليهم الصلاة و عليهم السلام) است.
استدلال به روايات در كلمات معصومين فراوان است اساس شريعت بر همين است كه انسان هم به سنت مراجعه كند هم به كتاب الهي هم «حسبنا كتاب الله» باطل است هم «حسبنا السنة» باطل است. وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) در آن آخرين مرحله هم كه وصيت مي
كند، مي
فرمايد اين دو ستون را نگهداريد، اين دو چراغ را نگهداريد «اقيموا هذين العمودين و أوقدوا هذين المصباحين»[3] اينها دو ستون دين
اند يكي قرآن است يكي سنت، اينها دو مصباح دين
اند يكي قرآن است يكي سنت، بعد در عين حال كه ميفرمايد «الله الله في القرآن» كه «لا يسبقكم بالعمل به غيركم»[4] در كنارش سنت را هم يادآوري مي
كند، اما در جريان دستوري كه به ابن
عباس مي
دهد كه شما با خوارج از راه قرآن احتجاج نكنيد، از راه روايت احتجاج بكنيد، براي اينكه قرآن به منزله قانون اساسي است خطوط كلي، معارف كلي، عقائد كلي، عصمت، رسالت، ولايت، امامت اينها را مشخص مي
كند، خطوط كلي را، اما حالا يك شخص معين اينكه با قرآن نيست اگر كسي بخواهد با قرآن عمل بكند خب در قرآن آن كاري كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلم) كرد «علي رئوس الاشهاد» دست وجود مبارك حضرت امير را گرفت فرمود: «فهذا علي مولاه» اين طور كه در قرآن نيست، اگر حضرت در آن دستور به ابن
عباس فرمود با خوارج از راه سنت احتجاج بكن، نه از راه قرآن براي اينكه يك نيروي اجرايي، يك حكومت، يك دستگاه اجرايي با جزئيات و مصاديق كار دارد يك وقت انسان بحثهاي عميق علمي كار دارد خب اين قرآن به منزله قانون اساسي است معارف كلي را بيان مي
كند. يك وقت است كه نه جزئي است و خصوصي است بالأخره چه كسي به جاي پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلم) مي
نشيند اين را بايد حديث غدير و امثال حديث غدير مشخص بكند، فرمود شما اگر با قرآن احتجاج بكنيد قرآن «حمال ذو وجوه»[5] است، وجوه فراواني را تحمل مي
كند «تقولوا و يقول» اين به جايي نمي
رسد شما در نماز در روزه بخواهيد به قرآن احتجاج بكنيد در قرآن كليات نماز و روزه است هرگز و مبطلات و قواطع و امثال ذلك در قرآن راجع به نماز و روزه در قرآن نيست.
براي اين گونه از امور جزئي الا و لابد بايد به سنت مراجع كرد، لذا به ابن
عباس فرمود به اينكه با خوارج وقتي مي
خواهي محاجِّه كني با روايات و سنت محاجِّه كن نه با قرآن، ولي در معارف كلي وجود مبارك حضرت در خطبه
هاي فراوان فرمود مي
خواهيد درباره توحيد، درباره صفات الهي بحث بكنيد به قرآن كريم مراجعه كن، چون «دلك القرآن عليه من صفته فائتمّ به»[6] هر چه را قرآن تو را هدايت كرده است اهتمام بكن اقتدا بكن و هر چه كه در قرآن كريم نيست و همچنين در سنت نيست اين راه شيطنت است، اين راهها را رها بكن و مانند آن.
خب در اصل جريان حكميت هم وقتي كه حضرت زير سؤال رفت فرمود ما حكميتمان براي تحكيم قرآن بود كه قرآن حكومت كند «انا لم نحكم الرجال و انما حكمنا القرآن»[7] در آن خطوط كلي سخن از قرآ
ن است وقتي قرآ
ن تثبيت شد خود قرآ
ن ما را به سنت دعوت مي
كند، براي اينكه صريح آيات قرآني اين است كه ﴿مَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا﴾[8] رسول(صلّي الله عليه و آله و سلم) هم فرمود: «اني تاركم فيكم الثقلين»[9]، رسول(صلّي الله عليه و آله و سلم) فرمود: «من كنت مولاه» و هزاران دليل ديگر. خود قرآن وقتي به عنوان قانون اساسي پذيرفته شد، قرآن ما را به سنت هدايت مي
كند. فرمود هر چه پيغمبر گفت شما اطاعت كنيد، هر چه نهي كرد شما منتهي بشود، پس آنچه كه عدل قرآن كريم است عترت است نه روايت و روايت در مسائلي است كه خطوط كلي
اش را قرآن تأمين كرده بعد تطبيقاتش، جزئياتش، فروعش، شرحش، تخصيصش، تقييدش، قرينه بودنش همه اينها به عهده روايات است.
مطلب بعدي آن است كه تقديم تسبيح بر تعالي براي آن است كه محور اصلي اين بحثها نزاهت خداي سبحان از شريك داشتن است، لذا تسبيح مقدم است گاهي تسبيح مقدم بر تعالي است و گاهي هم احياناً ممكن است كه تعالي مقدم باشد يا تنها ذكر بشود ولي در اين
گونه از موارد كه محور اصلي، مبارزه با شرك و احتجاج با مشركان است، تسبيح مقدم است.
مطلب ديگر آن است كه اين ﴿تَعَالَي عَمَّا يُشْرِكُونَ﴾ تكرار شده است هم در آيه اول، هم در آيه سوم. هم در آيه اول فرمود: ﴿تَعَالَي عَمَّا يُشْرِكُونَ﴾ هم در آيه سوم مي
فرمايد: ﴿تَعَالَي عَمَّا يُشْرِكُونَ﴾ چون خطاب بالأخره با مشركين است، خطاب به مشركين است. آن ﴿تَعَالَي عَمَّا يُشْرِكُونَ﴾ درباره آن است كه مشركان اصنام و اوثان را شركاي خدا قرار دادند و اگر عذاب الهي بيايد فكر مي
كنند كه بتها از آنها شفاعت مي
كنند ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾[10] آنجا فرمود: ﴿سُبْحَانَهُ وَتَعَالَي عَمَّا يُشْرِكُونَ﴾ خدا شريكي ندارد كه جلوي عذاب الهي را بگيرد، اما در مسئله خلقت آسمان و زمين فرمود او متعالي از آن است كه در آفرينش شريك داشته باشد آن ﴿يُشْرِكُونَ﴾ غير از اين ﴿يُشْرِكُونَ﴾ است آنجا «يشركون في الشفاعة و العباده» اينجا «يشركون في الخلقة و الربوبية و التدبير» و مانند آن.
مطلب بعدي آن است كه اينكه فرمود ﴿أَتَي أَمْرُ اللَّهِ فَلاَ تَسْتَعْجِلُوهُ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَي عَمَّا يُشْرِكُونَ ٭ يُنَزِّلُ الْمَلاَئِكَةَ بِالرُّوحِ﴾ اين روح آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «نبأ» قرار گرفته اين است يك موجود مشخص خارجي است كه در قيامت نظير فرشته
ها در صف حاضران شركت مي
كنند. آيه 38 سورهٴ مباركهٴ «نبأ» اين است: ﴿يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَالْمَلاَئِكَةُ صَفّاً لاَّ يَتَكَلَّمُونَ إلاَّ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَقَالَ صَوَاباً﴾ اين معلوم مي
شود يك وصف نفساني نيست، نظير عدل، نظير تقوا و نظير علم اينها نيست يك موجود مشخص خارجي است كه اين صف مي
بندد همراه فرشته
ها و اين حقيقت بر اساس آنچه كه گفته شد ﴿قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي﴾[11] يعني از عالم امر است، عالم امر را هم ذات اقدس الهي مشخص كرده است كه ﴿أَلاَ لَهُ الْخَلْقُ وَالأمْرُ﴾[12] اگر منظور از اين امر تدبير نباشد، منظور از اين امر، امري باشد كه ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ﴾[13] يعني روح از عالمي است كه با ﴿كُن فَيَكُونُ﴾ حل است نه با ﴿خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالأرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ﴾[14] نه با ﴿قَدَّرَ فِيهَا اقْوَاتَهَا فِي أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ﴾[15] او متزمن و متمكن نيست كه زمان و مكان داشته باشد با ﴿كُن فَيَكُونُ﴾ حل مي
شود.
در جريان آفرينش حضرت عيسي(سلام الله عليه) يا همچنين آدم دارد به اينكه خداي سبحان وقتي بدن را تأمين كرد ﴿ثُمَّ قَالَ لَهُ كُن فَيَكُونُ﴾[16] كه اين در سورهٴ مباركهٴ «آل
عمران» بحثش گذشت. در جريان روح سخن از ﴿كُن فَيَكُونُ﴾ است ﴿كُن فَيَكُونُ﴾ بودن تدريج
بردار نيست، زمان
بردار نيست، مثل اينكه كل قيامت دفعتاً مي
خواهد ظهور پيدا كند، وقتي اشراط الساعة ظهور پيدا بكنند، اينها زماني است به تدريج آسمانها و زمين بساطشان برچيده مي
شود ﴿وَالأرْضُ جَمِيعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَالْسَّمَاوَاتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمِينِهِ﴾[17] اينها برچيده مي
شود، اما وقتي مي
خواهد قيامت قيام بكند فرمود: ﴿وَمَا أَمْرُ السَّاعَةِ إلاَّ كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ﴾[18] كل جهانِ تازه به اندازه يك چشم به هم زدن يا ﴿هُوَ أَقْرَبُ﴾ حاصل مي
شود، اين «ما هو اقرب» شايد ناظر به اين باشد كه اصلاً زماني در كار نيست، براي اينكه زمان به وسيله حركت است، حركت به وسيله متحرك است، اگر يك شمسي باشد، اگر يك قمري باشد، اگر يك زميني باشد، اگر يك كره
اي باشد، اگر منظومه شمسي باشد، اگر چيزي حركت بكند زمان پيدا مي
شود اما اگر كل اينها بساطش برچيده شد آ
ن وقت ديگر ما زماني نداريم. چه زماني و كجا سؤال از زمان و مكان است اين
چنين نيست كه جريان معاد نظير جريان تاريخهاي هجري يا شمسي يا قمري يا ميلادي باشد كه در فلان تاريخ ميلادي يا فلان تاريخ شمسي قيامت، قيام مي
كند. براي اينكه اصلاً تاريخ برچيده مي
شود اگر ما تاريخ نداشتيم، زمان نداشتيم ديگر نمي
شود گفت كه در فلان تاريخ هجري يا فلان تاريخ ميلادي قيامت، قيام مي
كند كه كل اين نظام برچيده مي
شود آسماني نيست، زميني نيست، دوباره مي
خواهد ساخته بشود اگر آسماني نيست، زميني نيست، زماني نيست تا ما بگوييم به اينكه اين در چه زماني واقع مي
شود در چه سال و چه تاريخي؟
در رواياتي كه مرحوم مجلسي(رضوان الله تعالي عليه) در... بحارالانوار نقل كرده است آنجا دارد بين نفخ سور اول و نفخ سور ثاني چهارصد سال فاصله است اين بزرگوار به زحمت افتاده خيال كرده اين سال، همين سالهاي عادي است به زحمت افتاده. خب اگر سال هست پس زمان هست، اگر زمان هست پس فلك است، پس فلك
الافلاك معدوم نمي
شود در حالي كه اصل فلك
الافلاك خبري نيست چه رسد به اينكه بين
النفختين فلك
الافلاك بماند بين نفخ اول و نفخ ثاني فلك
الافلاك بماند.
به هر تقدير ﴿وَمَا أَمْرُ السَّاعَةِ إلاَّ كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ﴾[19] در همين سورهٴ مباركهٴ «نحل» كه شروع شد آنجا اين مسئله ﴿ كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ﴾ هست به خواست خدا كه بعداً خواهد آمد كه فرمود اين جريان معاد ﴿كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ﴾ هست ان
شاءالله به خواست خدا خواهيم خواند در همين سورهٴ مباركهٴ «نحل» است. خب آيه 77 همين سورهٴ مباركهٴ «نحل» اين است كه ﴿وَلِلَّهِ غَيْبُ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ وَمَا أَمْرُ السَّاعَةِ إلاَّ كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ﴾ اين ﴿أَوْ هُوَ أَقْرَبُ﴾ ناظر به آن است كه ديگر زمان نيست مثل ﴿ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّي ٭ فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَي﴾[20] يعني ما ديگر لفظي نداريم تعبير بكنيم.
خب بنابراين خلقت آسمان و زمين شريك
بردار نيست چه اينكه اگر عذاب الهي نازل شد كسي شفاعت نمي
كند، روح در آن روز در معاد بعد از نفخ ثاني يك موجود مجردي است حاضر است. فرمود: ﴿قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي﴾[21] اگر ﴿مِنْ أَمْرِ رَبِّي﴾ شد امر الهي از سنخ مجردات است، ﴿كُن فَيَكُونُ﴾[22] است و زمان
بردار نيست، مكان
بردار نيست و مانند آن. ملائكه را در صحبت روح، همراه روح يا بالروح، به سبب روح، اين «باء» چه مصاحبه باشد چه «باء» سببيه باشد چندان تفاوتي نمي
كند. بر هر كه از بندگانش كه بخواهد نازل مي
كند اگر آ
نها منصب نبوت و رسالت و امامت و امثال ذلك كه مشروط به عصمت است مي
آورند يك انسانهاي كاملي است كه ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ﴾[23] رسالته، نبوته، امامته و مانند آن، اما اگر نه اصل هدايت است، اصل لطف الهي است كه مطابق مي
شود با خطوط كلي ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾[24] اين ممكن است فرشتگان الهي نازل بشوند خيلي از علوم را، خيلي از معارف را به انسانهاي وارسته عطا بكنند، چون اينها زيرمجموعه نبوت و رسالت و امامت
اند. اگر شياطين از يك
سو تمام تلاش و كوششان اين است كه ﴿إِنَّ الشَّيَاطِينَ لَيُوحُونَ إِلَي أَوْلِيَائِهِمْ لِيُجَادِلُوكُمْ﴾[25] فرشته
ها هم يوحون الي اولياي خودشان. بسياري از مطالب است كه انسان وقتي درس و بحثش را برعهده دارد مطالعه مي
كند نه از كسي شنيده نه در كتابي ديده، ولي هنگام مطالعه در ذهنش برق مي
زند. اينكه تصادفي نيست، اينكه شانس و امثال شانس كه از خرافات است نيست، بالأخره يك معلمي اين مطلب نوراني علم را به آدم داده ديگر. همان طوري كه مغالطاتي كه يك عده
اي مي
كنند شبهه
اندازي كه نسبت به نظام اسلامي مي
كنند، اين شبهه
ها، اين ويروسهاي شبهه، اين مغالطه
ها كه طبق شانس و خرافات كه نيامده، طبق بخت و اتفاق كه پيدا نشده. اين ﴿إِنَّ الشَّيَاطِينَ لَيُوحُونَ إِلَي أَوْلِيَائِهِمْ لِيُجَادِلُوكُمْ﴾ است، اينها وسوسه
هاي شيطاني است. تمام مغالطات سيزده
گانه به دخالت شيطان است.
هيچ ممكن نيست كسي بيراهه برود مگر اينكه يك غلط
اندازي هست به نام شيطان. آدم اگر براي خدا درس و بحثش [را] نداشته باشد گرفتار همين القائات شيطاني است ﴿إِنَّ الشَّيَاطِينَ لَيُوحُونَ إِلَي أَوْلِيَائِهِمْ لِيُجَادِلُوكُمْ﴾[26] اينها مي
شوند جزء شياطين
الانس از آن طرف هم ﴿إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلاَئِكَةُ أَلاَّ تَخَافُوا وَلاَ تَحْزَنُوا﴾[27] خب فرشته
ها بر خيليها نازل مي
شوند مردان الهي كه دينشان را يافته
اند، باور كرده
اند و در دينشان مستقيم بودند، نه امام
اند نه پيغمبر، معصوم هم نيستند مؤمن عادي
اند. اينها مطالب خوبي، تأييدات خوبي، الهامات خوبي نصيبشان مي
شود، اينها جزء ملائكةالانس هستند در برابر آن شياطين
الانس منتها شياطين
الانس را قرآ
ن تصريح كرده، ملائكةالانس را تصريح نكرده بالأخره ملائكه بر اينها نازل مي
شوند طبق اين دو آيه
اي كه فرمود: ﴿إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلاَئِكَةُ﴾ خب اگر اين ملائكه نسبت به افراد عادي نازل بشوند معارف را به اينها ياد مي
دهند، علوم را به اينها ياد مي
دهند، اينها يا گوينده خوبي
اند، يا نويسنده خوبي
اند، راهنماي خوبي
اند، رهبر خوبي
اند بالأخره يك چيزهايي را فرستاده
هاي الهي، ملائكه الهي به اينها ياد مي
دهند.
ملائكه كه همه اينها حاملان عرش نيستند، همه اينها كه جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل نيستند ملائكه هم درجات گوناگون و فراواني دارند اگر ملائكة الارض غير از ملائكة السماست، ملائكة العلم غير از ملائكة الرزق است، ملائكة الشفاء غير از ملائكة الرزق است. اين ملائكه درجاتي دارند هر كدام از آنها مأموريتي دارند چه اينكه شياطين هم دركاتي دارند هر شيطاني براي هر كسي از باب ﴿إِنَّ الشَّيَاطِينَ لَيُوحُونَ إِلَي أَوْلِيَائِهِمْ﴾ كار نمي
كنند.
بنابراين هم اين آيه مي
توان نسبت به انبيا و اوليا و معصومين(عليهم السلام) مراحل عاليه را شامل بشود هم نسبت به شاگردان آنها مراحل وسطا و نازله را شامل بشود البته اين مراحل وسطا و نازله با سِمَت همراه نيست، با عصمت همراه نيست همان تأييدات الهي است.
پرسش: روح چيست؟ روح هم نازل مي
شود بر غير معصوم؟
پاسخ: روح درجاتي دارد او ممكن است مأموران نازل خودش را اجرا بكند. روح چون اشراف دارد گاهي كار را بلاواسطه انجام مي
دهد، گاهي كار را مع
الواسطه. نسبت به معصومان(عليهم السلام) بلاواسطه است نسبت به مأموران افراد ديگر مع
الواسطه است بالأخره او آن سِمَت را دارد و از آن جهت كه پيام آنها حياتبخش است مثل روح است، گفته
اند روح. روح وحي نيست، روح كلمه نيست و اگر احياناً بر روح كلمه اطلاق شده است براي آن است كه كلمه بر موجودات خارجي هم اطلاق مي
شود ﴿لَوْ أَنَّمَا فِي الأرْضِ مِن شَجَرَةٍ أَقْلاَمٌ وَالْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِن بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ مَّا نَفِذَتْ كَلِمَاتُ اللَّهِ﴾[28] اين آيه و آيه ديگر هر موجود خارجي را كلمةالله مي
داند گذشته از اينكه در جريان حضرت عيسي(سلام الله عليه) در جريان حضرت يحيي(سلام الله عليه) تعبير به كلمه شده است اين كلمه است. بعضيها كلمه خدايند بعضي گفت
وگوي خدايند بعضي گفته خدايند بعضي كلمةالله
اند بعضي خدا با آنها مكالمه مي
كند فرق عيسي و موسيٰ(سلام الله عليهما) همين است و كفي بذلك فارقا يكي خدا با او حرف زد ﴿وَكَلَّمَ اللّهُ مُوسَي تَكْلِيماً﴾[29] يكي خودش حرف خداست ﴿إِنَّ اللّهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِيحُ عِيسَي﴾[30] خب خيلي فرق است يك وقتي است كه يكي مخاطب خداست يك وقت حرف خداست. اين به متكلم نزديك
تر است.
به هر تقدير ﴿يُنَزِّلُ الْمَلاَئِكَةَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلَي مَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ﴾ اين عباد درجاتي دارند آن تنزيل هم درجاتي دارد ملائكه هم درجاتي دارند امر هم درجاتي دارد. خب جامع مشتركش همين دو چيز است يكي معرفت كه به ايمان بر مي
گردد يكي عمل صالح. انسان يك بخشش به اين است كه از مدارج عاليه، كمالات علمي را دريافت بكند آ
نجا جاي كار نيست، آنجا جاي ادراك است. آ
نچه را كه انسان از بالا تلقي مي
كند، دريافت مي
كند علم است و معرفت.
بخش ديگرش ناظر به اين است كه در طبيعت آنچه كه مربوط به بدن اوست يا جامعه اوست يا زمان و زمين اوست كار انجام مي
دهد اين بخش دوم است. انسان كه غير از اين دو بُعد حيثيتي ندارد. يا از بالا مي
گيرد مي
شود علم يا در طبيعت پياده مي
كند مي
شود عمل. آنكه از بالا مي
گيرد بايد توحيد باشد حالا يا توحيد ذات است يا صفات است يا افعال است يا آثار است بالأخره بخش معرفتي و ايماني است. آنچه كه انجام مي
دهد به نام تقواست، لذا فرمود ملائكه همين دو تا كار را به آدم ياد مي
دهند ﴿أَنذِرُوا﴾ چه بگويد انذار كنيد و به مردم ابلاغ كنيد؟ ﴿لاَ إِلهَ إلاَّ أَنَا﴾ اين به توحيد بر مي
گردد چون همه آن امور هم اگر نبوت و رسالت است بالأخره رسالت از طرف خداست اينها به توحيد بر مي
گردد ﴿فَاتَّقُونِ﴾ به عمل بر مي
گردد، پس آن به قوه علميه است اين به قوه عمليه. به اصطلاح خواستيد بگوييد، بگوييد عقل نظري و عقل عملي، حكمت نظري و حكمت عملي، ساده
تر خواستيد بگوييد، بگوييد علم و عمل به هر زباني كه بخواهيد بيان كنيد اين آيه تحمل آن را دارد.
ضمير ﴿أَنَّهُ﴾ ضمير شأن است نه ضمير قصه كه مؤنث باشد. ضمير شأن بالأخره مذكر است ضمير قصه مؤنث است. انه و انها ضمير غيبت براي شأن و قصه است اما ﴿أَنَا﴾ ضمير متكلم است ﴿يُنَزِّلُ الْمَلاَئِكَةَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلَي مَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ أَنْ أَنذِرُوا أَنَّهُ لاَ إِلهَ إلاَّ أَنَا﴾ كه به علم بر مي
گردد ﴿فَاتَّقُونِ﴾ به عمل بر مي
گردد البته همان طوري كه قبلاً ملاحظه فرموديد اين تقواي از خدا بالاتر از ﴿فَاتَّقُوْا النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ﴾[31] است.
حالا چون آستانه اذان است به همين مقدار اكتفا كنيم.
«والحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 214.
[2] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 49.
[3] ـ نهجالبلاغه، نامهٴ 23.
[4] ـ نهجالبلاغه، نامهٴ 47.
[5] ـ نهجالبلاغه، خطبهٴ 77.
[6] ـ نهجالبلاغه، خطبهٴ 91.
[7] ـ نهجالبلاغه، خطبهٴ 125.
[8] ـ سورهٴ حشر، آيهٴ 7.
[9] ـ بحارالانوار، ج2، ص100.
[10] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 18.
[11] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 85.
[12] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 54.
[13] ـ سورهٴ يس، آيهٴ 82.
[14] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 54.
[15] ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 10.
[16] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 59.
[17] ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 67.
[18] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 77.
[19] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 77.
[20] ـ سورهٴ نجم، آيات 8 ـ 9.
[21] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 85.
[22] ـ سورهٴ يس، آيهٴ 82.
[23] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 124.
[24] ـ سورهٴ شمس، آيهٴ 8.
[25] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 121.
[26] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 121.
[27] ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 30.
[28] ـ سورهٴ لقمان، آيهٴ 27.
[29] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 164.
[30] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 45.
[31] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 24.