أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
﴿فَأَصْحَابُ الْمَیْمَنَةِ مَا أَصْحَابُ الْمَیْمَنَةِ (۸) وَ أَصْحَابُ الْمَشْأَمَةِ مَا أَصْحَابُ الْمَشْأَمَةِ (۹) وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ (۱۰) أُولئِکَ الْمُقَرَّبُونَ (۱۱) فِی جَنَّاتِ النَّعِیمِ (۱۲) ثُلَّةٌ مِنَ الأوَّلِینَ (۱۳) وَ قَلِیلٌ مِنَ الْآخِرِینَ (۱٤) عَلَی سُرُرٍ مَوْضُونَةٍ (۱۵) مُتَّکِئِینَ عَلَیْهَا مُتَقَابِلِینَ (۱۶) یَطُوفُ عَلَیْهِمْ وِلْدَانٌ مُخَلَّدُونَ (۱۷) بِأَکْوَابٍ وَ أَبَارِیقَ وَ کَأْسٍ مِن مَعِینٍ (۱۸) لَا یُصَدَّعُونَ عَنْهَا وَ لاَ یُنزِفُونَ (۱۹) وَ فَاکِهَةٍ مِمَّا یَتَخَیَّرُونَ (۲۰) وَ لَحْمِ طَیْرٍ مِمَّا یَشْتَهُون (21) وَ حُورٌ عِینٌ (۲۲) کَأَمْثَالِ اللُّؤْلُؤِ الْمَکْنُونِ (۲۳) جَزَاءً بِمَا کَانُوا یَعْمَلُونَ (۲٤) لَا یَسْمَعُونَ فِیهَا لَغْواً وَ لاَ تَأْثِیماً (۲۵) إِلاّ قِیلاً سَلاَماً سَلاَماً (۲۶)﴾
سوره مبارکه «واقعه» که در مکه نازل شد و تبیین اوضاع قیامت است، میتواند شرح اوصاف دنیایی مردم باشد. اگر در جهنم هیزمی غیر از خود ظالم نیست: ﴿وَ أَمَّا الْقاسِطُونَ فَکانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾؛[1] و اگر جهنم منقول است برابر آیه سوره مبارکه «فجر» که ﴿وَ جیءَ یَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ یَوْمَئِذٍ﴾[2] کذا و کذا، اوصافی هم که در سوره مبارکه «واقعه» است میتواند شناسنامه عقاید و اعمال خیر باشد که ایمان به این صورت در میآید، عقیده به این صورت درمیآید، اخلاق به این صورت درمیآید؛ چه اینکه در پایان همین سوره مبارکه «واقعه» دارد اگر کسی جزء مقربین بود: ﴿فَأَمَّا إِن کَانَ مِنَ الْمُقَرَّبِینَ ٭ فَرَوْحٌ وَ رَیْحَانٌ وَ جَنَّةُ نَعِیمٍ﴾؛[3] و اگر دلیلی داشتیم بر اینکه که حرفی مقدّر است این آیه را تقدیر میگیریم میگوییم چیزی محفوظ است؛ یعنی «فله روح»؛ اما همان طوری که قبلاً ملاحظه فرمودید چون دلیلی در کار نیست خود این شخص میشود بهشت، خود این شخص میشود روح و ریحان. در حقیقت سوره مبارکه «واقعه» که دارد جریان قیامت را تشریح میکند؛ یعنی عقایدی که در قرآن و سنّت اهل بیت(علیهم السلام) آمده است باطنش این است و این ترغیبی به ایمان و عمل صالح است، این یک نکته.
نکته دیگر این است که گاهی انسان در صحابت چیزی دیگر است، گاهی مستقل است؛ مادامی که انسان جزء اصحاب یمین است میمنت است مشئمت است سخن از صحابت است، فرمود: ﴿فَأَصْحَابُ الْمَیْمَنَةِ مَا أَصْحَابُ الْمَیْمَنَةِ﴾ و همچنین ﴿وَ أَصْحَابُ الْمَشْأَمَةِ مَا أَصْحَابُ الْمَشْأَمَةِ﴾، اما سابقون و مقربون که مستقلاند اصحاب سبقت نیستند اصحاب قربت نیستند، در صحابت چیزی باشند نیستند، امری باشد که اینها در کنار آن امر باشند نیستند. خودشان مستقلاً به نام «السابق» به نام «المقرّب» شناخته میشوند.
مطلب دیگر این است که این «المقربون» اگر بالقول المطلق باشد، این گروه نسبت به فرشتهها هم مقرباند و اگر به لحاظ سیاق باشد که شرح حال اصناف مردم است، این حصر به لحاظ انسانهایی است که در قیامت به سه صنف در میآیند.
مطلب بعدی آن است که اصرار قرآن و روایات اهل بیت(علیهم السلام) این است که ما به یاد قیامت باشیم. این را از دو راه بیان میکنند؛ یا اصرار دارند که ما به یاد «الله» باشیم، زیرا «الله» هم مبدأ است هم معاد: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُون»;[4] که به یاد خدا بودن هم به یاد مبدأ است هم به یاد معاد. یا نه، به یاد خود معاد بودند، چون مهمترین عامل برای کار و کار صحیح، یاد مرگ است. مرگ را آنها که پوسیدن میدانند میگویند این افسردگی و عزاست. آنها که از از پوست به درآمدن میدانند میگویند این عامل حرکت و پویایی است. کسی تنبل و بیکار است که مرگ را فراموش کرده باشد؛ لذا اصرار اهل بیت(علیهم السلام) چه در بیان پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) و چه در بیان حضرت امیر، میفرمایند: «اذْکُرُوا هَادِمَ اللَّذَّات»؛ زیاد به یاد مرگ باشید. حضرت چه درباره پیغمبر چه درباره حضرت امیر(سلام الله علیهما) آمده است که اینها در تشییع متوفّایی دیدند که کسی لبخند زده است یا دارد حرف میزند، فرمود: «کَأَنَّ الْمَوْتَ فِیهَا عَلَی غَیْرِنَا کُتِبَ وَ کَأَنَّ الْحَقَّ فِیهَا عَلَی غَیْرِنَا وَجَب»؛[5] مثل اینکه مرگ برای ما نیست! «اذْکُرُوا هَادِمَ اللَّذَّات»، این «اذْکُرُوا هَادِمَ اللَّذَّات» جلوی بیکاری و تنبلی را میگیرد، زیرا اوّلین چیزی که بعد از مرگ، از انسان سؤال میکنند میگویند: «عُمُرِکَ فِیمَا أَفْنَیْت».[6] یک بیان نورانی از حضرت امیر(سلام الله علیه) در نهج البلاغه است که فرمود: «ذَهَبَ الْمُتَذَکِّرُون بَقِیَ النَّاسُونَ أَوِ الْمُتَنَاسُون»،[7] آنها که به یاد قیامت بودند اینها رفتند، فقط یک عده افراد فراموشکار یا کسانی که خودشان را به فراموشی میزنند ماندهاند: «بَقِیَ النَّاسُونَ أَوِ الْمُتَنَاسُون».
بنابراین این اعمال صالحی که در کتاب و سنّت آمده، ما را از چند راه به اینها تشویق میکنند: گاهی از راه فقهی است که فلان کار واجب است و فلان کار مستحب. گاهی باز از راه فقهی است که ثواب برایش ذکر میکنند. گاهی از راه انذار است که عِقاب ذکر میکنند. گاهی اسرار اینها و باطن اینها را تشریح میکنند که باطن اینها همین است که هر کس میرود به همراه خود این روح و ریحان را میبرد. ذیل آیه ﴿ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعیم﴾;[8] از وجود مبارک امام (سلام الله علیه) رسیده است که «نَحْنُ النَّعِیم»;[9] ببینید درست است که خوراکی و پوشاکی نعمتهای الهی است، اما وقتی که نعمت را به قول سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) بالقول المطلق ذکر میکند نمیگوید نعمت ارض و نعمت سما، نعمت خوراکی، نعمت پوشاکی، اینها را جداگانه ذکر میکند. آنجا که نعمت را بالقول المطلق ذکر میکند، میفرماید: ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتی﴾;[10] این دیگر سخن از خوراکی و سخن از پوشاکی و اینها نیست. اگر نعمت بالقول المطلق ذکر شده است، میشود نعمت ولایت. این ﴿الْیَوْمَ﴾ مخصوص همان روز غدیر است. اگر نعمت بالقول المطلق ذکر شد، ﴿اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللّهِ﴾ ذکر شد، میشود نعمت ولایت. ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتی﴾؛ یعنی من خوراکیها و پوشاکیها را فراوان نازل کردم، باران زیادی نازل کردم، یا نعمت من همان نعمت ولایت است؟ ذیل آیه ﴿ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعیم﴾ از وجود مبارک امام (سلام الله علیه) رسیده است که فرمود: «نَحْنُ النَّعِیم». اگر «نَحْنُ النَّعِیم» است ما دلیل نداریم که بگوییم «النعیم لنا»، نه! ما نعمت هستیم. اگر ﴿فَرَوْحٌ وَ رَیْحَانٌ وَ جَنَّةُ نَعِیمٍ﴾، بدون حرف تقدیر است، نه «له روح»؛ یعنی خودش نعمت است، آنجا هم درباره کفار هم فرمود: ﴿وَ أَمَّا الْقاسِطُونَ فَکانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾، خود ظالم گُر میگیرد و هیزم میشود، آن وقت دلیلی ندارد که ما اینها را تقدیر بگیریم. نعم! اگر آیهای روایتی داشت که «فله کذا»، آن را هم «نأخذ به»، چون اینها مثبتیناند این منافات ندارد. خود شخص نعمت باشد، نعمتی هم به او بدهند، مثل اینکه ظالم خودش گُر میگیرد، ﴿وَ أَمَّا الْقاسِطُونَ فَکانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾، ممکن است ﴿وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ﴾،[11] یک آتش دیگری هم باشد آن سنگی که آن سنگ را تراشید و میپرستید آن هم آتش باشد، این که مثبتیناند، دلیل بر حصر نیست.
غرض این است که اینکه فرمود: ﴿فِی جَنَّاتِ النَّعِیمِ﴾، این در نعمت درونی غرق است نعمت بیرونی هم دارد. اینها شناسنامه عقاید و اوصاف دنیای ماست؛ یعنی اگر کسی خواست عدل را، عقل را، عمل صالح را، ایمان را خوب بشناسد یک سلسله مفاهیمی است که در فقه و اخلاق و حقوق دنیا مطرح است، یک سلسله واقعیتی است که بعد از مرگ روشن میشود؛ باطن عدل همینهاست، باطن عقل همینهاست و هر دلیل دیگری بیاید که بگوید ما باغی داریم جدای از اینها، «نأخذ به». هیچ منافاتی هم ندارد، اینها هم مثبتیناند و دلیلی هم ندارد که ما این روایتی که از وجود مبارک امام (سلام الله علیه) رسیده است فرمود: «نَحْنُ النَّعِیم»، این را بگوییم تقدیر بکنیم؛ یعنی «النعیم لنا»، این طور نیست، نه! امامت نعمت است. اینکه ذات اقدس الهی نبوت را تشریح میکند میفرماید: ﴿لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَی الْمُؤْمِنینَ إِذْ بَعَثَ فیهِمْ رَسُولاً﴾[12] منّت یعنی «نعمة العظمیٰ» نه یعنی لفظاً منّت گذاشت. «مَنّ علیهم» یعنی «أنعم علیهم نعمةً زائدةً»، «المنّةُ هی النّعمة العظمیٰ» از رسالت بالاتر چیست؟ فرمود: ﴿لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَی الْمُؤْمِنینَ﴾، با اینکه «انا ارسلناک للناس کافة» با اینکه ﴿رَحْمَةً لِلْعالَمینَ﴾ است، اما مؤمنین استفاده میکنند. مگر قرآن ﴿ذِکْری لِلْبَشَر﴾[13] نیست؟ مگر قرآن ﴿لِلْعالَمینَ نَذیراً﴾[14] نیست؟ هر دو درباره قرآن است فرمود: ﴿مَا هِیَ إِلاّ ذِکْرَی لِلْبَشَرِ﴾، حقوق بشر را بشرآفرین معین کرده است. کسی که بشر را آفرید حقوقش را هم معین کرده است: ﴿مَا هِیَ إِلاّ ذِکْرَی لِلْبَشَرِ﴾؛ یعنی هم کلّی است هم دائمی؛ هم همگانی و هم همیشگی «الی یوم القیامة». اینها هست؛ اما ﴿هُدیً لِلْمُتَّقینَ﴾[15] است، ﴿لِلْمُؤْمِنِینَ﴾ است، چون مؤمنین استفاده میکنند.
غرض این است که نبوّت منّت است؛ یعنی نعمت عظماست و همچنین امامت و همچنین سایر شئون این ذوات قدسی. آن وقت در ﴿السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ﴾ مستقل هستند. اصحابِ کسی باشند یا در صحابت کسی باشند، چون اینها تنها آمدند، اینها تنها هستند؛ وصفی، قیدی، چیزی همراهشان نیست. اگر «السّابقون» دوم خبر «السّابقون» اوّل باشد که در بحث دیروز گذشت، این نشانه آن است که ما سابقون را فقط باید با خود سابقون معرفی بکنیم. اما اگر نه، از آن مرحله تنزّل کردیم، میشود «و السابقون الی الخیرات السابقون الی الجنة» کسانی که به ﴿سَابِقُوا إِلَی مَغْفِرَةٍ﴾، ﴿فَاسْتَبِقُوا الْخَیْرَاتِ﴾،[16] عمل کردند پیشگام دیگران بودند، در قیامت پیش از دیگران وارد بهشت میشوند. اینها مرحله بعدی و نازله این جمله است: ﴿السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ أُولئِکَ الْمُقَرَّبُونَ﴾ که اگر مطلق باشد که نسبت به فرشتهها هم مقرّباند اگر به قرینه سیاق باشد که حصر نسبی است نه حصر مطلق. اینها در ﴿جَنَّاتِ النَّعِیمِ﴾ غرقاند هم خودشان نعمتاند هم اینکه نعمتهای دیگری هم از اینها به غیر میرسد.
پرسش: مقربون نسبت به فرشتهها تخصّصاً خارج است؟
پاسخ: نه، غرض آن است که اگر ما سیاق را رعایت بکنیم، نسبت به این سه گروه اینها مقرباند؛ اما اگر بگوییم نه، این «الف» و «لام» آن مطلق است، نسبت به انسانهای کامل نسبت به فرشتهها هم مقرباند.
پرسش: بحثِ این سه طایفه است.
پاسخ: بله، این به قرینه سیاق در این سه گروه اینها مقرباند؛ اما اگر دلیلی داشتیم آیات دیگری که در این سیاق نبود، گفت اینها مقرباند بالقول المطلق، از ملائکه هم مقدمترند. ﴿فِی جَنَّاتِ النَّعِیمِ﴾ هستند، جنّات نعیم هم، هم میتواند نعمت ولایت و نبوت و امثال آن باشد، هم مراحل پایینتر. این مقربین که سابقون السابقوناند، ﴿ثُلَّةٌ مِنَ الأوَّلِینَ ٭ وَ قَلِیلٌ مِنَ الْآخِرِینَ﴾، گرچه درباره «ثُلّة» چند تفسیر و تعبیر آمده، ولی آن رایجش «الجماعة الکثیرة» است. «الجماعة القلیلة» یکی از معانی ضعیف و ریز و ضعیف «ثُلّة» آمده، ولی معمولاً «ثُلّة» یعنی جماعت کثیره. این همه انبیا و اولیا از صدر عالم تا زمان اسلام، آنها انبیا و مرسلین نسبت به کسانی که در امت مرحومه هستند بیشترند، ما اینجا چهارده نفر داریم با افراد دیگر. گرچه از نظر فردی وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) امام همه است، برای اینکه در آیه دارد که ﴿جِئْنَا﴾ از هر امتی ﴿بِشَهید﴾، ﴿وَ جِئْنَا بِکَ عَلَی هؤُلاَءِ شَهِیداً﴾، این ﴿هؤُلاَءِ﴾ هم به شهدا میخورد هم به مشهودٌ علیه. فرمود ما در قیامت از هر امتی شهید میآوریم؛ یعنی پیغمبر هر امتی شهید آن امت است؛ اما تو شهید شهدا هستی: ﴿وَ جِئْنَا بِکَ عَلَی هؤُلاَءِ﴾، ﴿هؤُلاَءِ﴾؛ یعنی انبیا و امم، این دیگر بالاترین مقام است. حالا شخص حضرت مستثناست، ﴿وَ جِئْنَا بِکَ عَلَی هؤُلاَءِ شَهِیداً﴾، تو شهید شهدا هستی؛ هم شهید انبیا هستی، هم شهید امم. این البته استثنایی است. ﴿ثُلَّةٌ مِنَ الأوَّلِینَ ٭ وَ قَلِیلٌ مِنَ الْآخِرِینَ﴾، بعد از آن مقام بالا که تنزل کردند، میفرماید: ﴿عَلَی سُرُرٍ مَوْضُونَةٍ﴾، یعنی در حقیقت عدل، عقل، احسان، عمل صالح، اطاعت اهل بیت، این در قیامت به این صورت در میآید. سریری است زربافت، هم محکم است هم با زر بافته شده است. ﴿مُتَّکِئِینَ عَلَیْهَا مُتَقَابِلِینَ﴾، این ﴿مُتَّکِئِینَ عَلَیْهَا مُتَقَابِلِینَ﴾ در بحثهای قبل هم گذشت، از چیزهایی است که درکش آسان نیست. ما در دنیا چنین چیزی نداریم که مثلاً هزار نفر در یک جا جمع بشوند همه رودرروی هم باشند وقتی همهشان روی تخت نشستهاند هر دو سه نفری روبهروی هماند، آنها که طرف راستاند یا طرف چپاند که متقابل نیستند، ولی در قیامت همه رودرروی هماند. برخیها گفتند این وقتی است که به لقای الهی رسیدند، آنجا چون غیبتی در کار نیست شهود محض است هر کسی در هر جایی باشد روبهروی دیگری است که ما در دنیا چنین چیزی نداریم. بعضیها دیدند که این معنا دشوار هست، گفتند غیبت کسی را نمیکنند پشت سر کسی حرف نمیزنند! این درست است اصلاً در بهشت به عنوان لای نفی جنس فرمود: ﴿لَا لَغْوٌ فِیهَا وَ لاَ تَأْثِیمٌ﴾،[17] این باید بگویند «لا لغوَ و لا تأثیمَ» چون تکرار شد این مرفوع شده است. در بهشت جا برای غیبت و دروغ و اهانت نیست، اصلاً نفی جنس است. نمیشود گفت اینها روبهروی هماند؛ یعنی غیبت یکدیگر را نمیکنند پشت سر کسی حرف نمیزنند؛ اما ﴿مُتَّکِئِینَ عَلَیْهَا مُتَقَابِلِینَ﴾، آن شهود محض را نشان میدهد. عالمی است که غیبت ندارد اصلاً، خواستند جلو و دنبال را ببیند کاملاً مشهود همه است. حالا این وقتی که به لقای الهی میرسند؛ نظیر بخش پایانی سوره «قمر» که فرمود: ﴿إِنَّ الْمُتَّقینَ فی جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ﴾؛[18] بدون «واو» عاطفه. ﴿إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ ... عِندَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ﴾،[19] ﴿عِندَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ﴾، ﴿إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ ... عِندَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ﴾، «عند الله» هستند آنجا دیگر جا برای غیبت پشت و رو ندارد تا بگوییم پشت کسی را نمیبینند. حالا آنجا هست که متقابل هماند یا کلّ بهشتی که اینها هستند متقابل هماند و چون دست خیلی از ما کوتاه است میگوییم متقابل هماند؛ یعنی پشت سر کسی حرف نمیزنند، این خیلی مراحل نازله است. ﴿مُتَّکِئِینَ عَلَیْهَا مُتَقَابِلِینَ﴾، درباره دوزخیان ملاحظه فرمودید که در سوره مبارکه «الرحمن» فرمود اینها ﴿یَطُوفُونَ بَیْنَهَا وَ بَیْنَ حَمِیمٍ آنٍ﴾، ـ معاذالله ـ یعنی اینها از این طرف میخواهند فرار کنند آتش است، از آن طرف میخواهند فرار کنند آب سوزان است. اینها که نمیخواهند قدم بزنند، میخواهند راه فرار پیدا کنند. از این طرف آتش، از آن طرف آب سوزان، ﴿یَطُوفُونَ بَیْنَهَا وَ بَیْنَ حَمِیمٍ آنٍ﴾. اما اینجا ﴿یَطُوفُونَ﴾ نیست نیازی به حرکت ندارد، بلکه ﴿یَطُوفُ عَلَیْهِمْ وِلْدَانٌ مُخَلَّدُونَ﴾، حوریهای بهشت و فرشتگان دور اینها میگردند بخواهند آب بدهند شربت بنوشند فراهم است برای اینها. ﴿یَطُوفُ عَلَیْهِمْ وِلْدَانٌ﴾، مخلَّد هستند یعنی همواره جوان هستند، چون در آنجا خود قیامت روزی است که ﴿یَوْماً یَجْعَلُ الْوِلْدَانَ شِیباً﴾، از پنجاه هزار سال است. یا گذشت زمان کودک را پیر میکند، یا حوادث تلخ و دشوار آن روز انسان را پیر میکند. به هر حال یومی است که ﴿یَجْعَلُ الْوِلْدَانَ شِیباً﴾. اما در بهشت هیچ کس پیر نمیشود، چه اینکه هیچ کس نمیمیرد. انسان یک موجود ابدی خواهد بود و خسته هم نمیشود، چون ثابت میشود نه ساکن. الآن از ما سؤال بکنند «العدل حسنٌ» چند میلیارد سالش است؟ میگوییم این سال و ماه ندارد این ثابت است نه ساکن. سؤال بکنند فلان کوه سلسله جبال البرز یا کوههای دیگر اینها چند سالاند؟ آدم میتواند حدس بزند که چند میلیون یا چند میلیارد سالش است؛ اما این علوم عقلی و این معارف، اینها چند سال و چند ماه ندارند، اینها ثابتاند نه ساکن؛ لذا نمیشود گفت این «العدل حسنٌ» خسته نشد؟ این خستگی ندارد. این مفهوم واقعیتی دارد که ما از آن واقعیت این معنا را میفهمیم. حقیقت عدل در عالم موجود است، حقیقت حق در عالم موجود است، حقیقت عفاف و ادب در خارج موجود است. اینها پیر نمیشوند. در بهشت کسی خسته نمیشود، ﴿لاَ یَمَسُّهُمْ فِیهَا نَصَبٌ﴾، اصلاً خستگی آنجا نیست، چون انسان ثابت میشود چنین عالمی است. اینجا هم فرمود اصلاً گذشت زمان در کار نیست تا جوانی پیر بشود. فرمود دائماً اینها جواناند. مخلّد هستند نه یعنی همیشه هستند. در بهشت که همه مخلَّد هستند، ﴿خالِدینَ فیها أَبَداً﴾،[20] اما این ولدان را که به صورت مخلَّد وصف میکند؛ یعنی همیشه ولداناند، همیشه جواناند. اینها اکواب دارند، اباریق دارند، کأس دارند. در مهمانیهای عمومی و بزرگ، یک سطلهای بزرگ بود که نه دسته داشت و نه لبه که شربت را در آن میریختند. از آن شربت با ابریقها، با آفتابههای خاص میگرفتند و در کاسهها میریختند و به مهمانان میدادند. فرمود هم اکواب هست سطلهای بزرگی که نه دسته دارد نه لبه. از آنها وارد ابریق میشود که آفتابه است هم دسته دارد هم لبه و به کأس میدهند یعنی کاسه. کاسه هم مستحضرید اگر پر باشد میگویند کاسه. «کَأس دهاق»؛ یعنی کاسه پُر. این طور نیست که حالا خالی باشد و اینها. مَعین هم «ما تراه العیون و تناله الدلاء» آن نهرهاست اما در اینجا به قرینه مقام، «ما تراه العیون» است چشم میبیند و لذت میبرد وگرنه ماء مَعین مائی است که «تراه العیون و تناله الدلاء» یکی از القاب نورانی وجود مبارک حضرت حجت این است که این ماء مَعین است به دنبال وجود مبارک حضرت، شاگردان او و علمای او هم به این لقب پرافتخار ملقّباند. عالِم با عمل را میگویند ماء مَعین، چون جریان دارد این ﴿وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً یَمْشی بِهِ فِی النَّاسِ﴾؛[21] وقتی که در جامعه حرکت میکند همه که او را میبینند متّعظ میشوند، این ماء معین است این کلمه مَعین، ماء معین بالاصالة از القاب مبارک حضرت است، بالتّبع از القاب علمایی است که شاگردان حضرتاند. در بهشت این مَعین به معنای «تناله الدلاء» نیست؛ یعنی «تراه العیون» است که لذت میبرد چشم.
پرسش: تعبیر ابدیت فقط مختص ذات مقدس ربوبی است.
پاسخ: بله، آن بالذات است، اینها هم چون به فیض الهیاند مثل بهشت. بهشت که ﴿خالِدینَ فیها أَبَداً﴾، این چون «دَائِمَ الْفیضْ عَلَی الْبَرِیَّةِ» است و فیض او قصد نمیشود و «کلّ منّه قدیم» است اینها میشوند ابدی بالغیر و ذات اقدس الهی میشود ابدی بالذّات. در سوره مبارکه 47 که به نام حضرت بود آنجا گذشت که مردان الهی در بهشت برای آنها ﴿وَ أَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبینَ وَ أَنْهَارٌ مِنْ عَسَلٍ مُصَفّی﴾،[22] ﴿وَ أَنْهارٌ مِنْ لَبَنٍ لَمْ یَتَغَیَّرْ طَعْمُهُ﴾ و ﴿أَنْهَارٌ مِنْ ماءٍ غَیْرِ آسِنٍ﴾، چهار نهر در بهشت جاری است: نهر روان آب، نهر روان شیر، نهر روان عسل، نهر روان خمر. آنجا اوصاف خمر را ذکر کردند. در اینجا هم میفرماید که شما اگر خمری شنیدید در دنیا که هم دردسر دارد و هم سردرد، هم بالا آوردن دارد آنجا از این آسیبها خبری نیست نه صداع و سردرد دارد نه بالاآوردن دارد آن رذایل دنیایی حرام است و این فضیلت بهشتی کمال. ﴿لَا یُصَدَّعُونَ﴾ که صداع بیاورد و نه انزاف دارد که قی کردن و بالا آوردن و این آسیبهای حمل دنیا را داشته باشد. اینها در نهر خمر شنا میکنند. این در نهر خمر شنا کردن یعنی چه؟ چون مخمورند غیر او را نمیبینند
خمها همه در جوش و خروشند ز مَستی ٭٭٭ وان مِی که در آن جاست حقیقت نه مجاز است[23]
دو وقت است که یک شیء تحت الشّعاع است و نورش به ما نمیرسد، دو وقت است: یکی وقت است که او را ظلّ بگیرد. سایه چیزی در روی قمر بیفتد، چون قمر نورش از آفتاب است اگر سیر شمس و قمر و زمین طرزی باشد که در شبهای سیزده و چهارده و پانزده این وقتها، شمس آن طرف زمین است؛ یعنی زمین حرکت کرد آن طرف زمین رو به شمس است ما که این طرف زمین هستیم پشت شمس هستیم. قمر هم در آسمان جای خودش ثابت است و شب چهارده هم هست. زمین که حرکت میکند، چون آن طرف زمین روز است و این طرف زمین شب، سایه دارد. این سایه زمین میخورد به چهره قمر، قمر را ظلّ میگیرد؛ یعنی سایه زمین میگیرد. این میشود خسوف، این قمر نور ندارد.
یک وقت است که قمر نزدیک شمس است، ما دیگر قمر را نمیبینیم تاریک شد. یک وقت است که قمر نزدیک شمس است، تحت الشّعاع شمس است، در آن وقت هم ما قمر را نمیبینیم. پس دو وقت است که نور قمر به ما نمیرسد: یک وقت است که او را ظلّ گرفته؛ یک وقت است که تحت الشّعاع است. عقل هم این چنین است. دو وقت است که نور عقل کارآیی ندارد: یک وقت است که همین مثال که حالا یا حدیث است یا غیر حدیث، در صمدیه مرحوم شیخ بهایی آمده است که «إنارة العقل مکسوف بطوع هویٰ»،[24] آن وقتی که عقل دستش بسته شد، مطیع هوس شد، طبق بیان نورانی حضرت امیر که فرمود: «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیر تَحْتَ هَوَیً أَمِیر»،[25] این نفس اماره که امیر شد، سایه تاریک این نفس اماره، خورده به چهره عقل، عقل دیگر نور ندارد، تاریک شد. در اینجا عقل معزول شد. یک وقت است که عقل در تحت فرمانروایی قلب و عشق است تحت الشّعاع است حکمی ندارد. این حدیثی که چند روز قبل خوانده شد مرحوم کلینی در جلد دوم کافی نقل کرد از امام صادق(سلام الله علیه) که «أَفْضَلُ النَّاسِ مَنْ عَشِقَ الْعِبَادَةَ فَعَانَقَهَا وَ أَحَبَّهَا بِقَلْبِهِ وَ بَاشَرَهَا»؛[26] فاضلترین مردم کسی است که به نماز عشق بورزد با نماز معانقه کند، دست به گردن نماز و عبادت بشود. مباشر نماز باشد. این است که در میدان جنگ شما میبینید عقل فرماندهی ندارد فقط عشق فرماندهی دارد و این عشق که از برجستهترین واژههای مذهبی ماست، چون به دست بیگانه افتاد و زمینی شد و آلوده شد از حوزهها بیرون رفت وگرنه این روایت نورانی را مرحوم کلینی در جلد دوم کافی حضرت فرمود: «أَفْضَلُ النَّاسِ مَنْ عَشِقَ الْعِبَادَةَ فَعَانَقَهَا وَ أَحَبَّهَا بِقَلْبِهِ وَ بَاشَرَهَا»، با او دست به گردن است، آنجا دیگر عقل مصطلح کاری نمیکند. شما ببینید در این جبهههای جنگ، شهدای حرم و امثال آن، اینها کارهایی میکنند که عقل عادی نمیفهمد. این نه اینکه نور نداشته باشد، تحت الشّعاع آن قلب و ایمان است از خود نوری ندارد.
بنابراین این نهر خمی که در سوره 47 به نام مبارک حضرت آمده است: ﴿وَ أَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبینَ﴾، یک چنین خمری است. اصلاً خمر را خمر گفتند برای اینکه مخمور میکند. چه چیزی را مخمور میکند؟ در دنیا عقل را مخمور میکند آن طوری که قمر را ظلّ میگیرد. در آخرت عقل را مخمور میکند آن طوری که تحت الشّعاع شمس ولایت است. ﴿لَا یُصَدَّعُونَ عَنْهَا وَ لاَ یُنزِفُونَ﴾ بعد فرمود: ﴿وَ فَاکِهَةٍ مِمَّا یَتَخَیَّرُونَ﴾؛ هر چیزی را که خود اینها اختیار بکنند. در دنیا شما میبینید کارهای خوب علوم مختلف است همه اینها نورند بعضیها را میبینید که فلان رشته را انتخاب میکنند، بعضی فلان رشته را انتخاب میکنند، در آخرت هم همین طور است. میوههای بهشت فراواناند بعضی آن را انتخاب میکنند بعضی این را انتخاب میکنند. شما میبینید در فقه ابواب فراوانی است کسی در معاملات متخصّص میشود کسی در عبادات متخصّص میشود یکی در بحث، اینها همهشان نور هستند هر کسی ذوقی دارد در یک رشته متخصّص میشود. نعمتهای بهشت هم این طور است. ﴿وَ لَحْمِ طَیْرٍ مِمَّا یَشْتَهُون﴾؛ هرچه که اینها اشتها داشته باشند پرنده برایشان حاصل میشود. نمونهای از این هم در جریان طیر مشوی است که وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) به خدا عرض کرد خدایا! أحب خلق را برسان در قصّه «طیر مشوی» که وجود مبارک حضرت امیر آمد. نمونهای از این را خدا در قرآن در جریان حضرت مریم ذکر کرد وقتی زکریا وارد میشود: ﴿کُلَّما دَخَلَ عَلَیْها زَکَرِیَّا الْمِحْرابَ وَجَدَ عِنْدَها رِزْقا﴾[27] این نمونهای از بهشت است او که باغداری نکرده است لحم طیر را که از جایی صید نکرده است به اراده الهی آمده است. این را که مخالف و مؤالف همه نقل کردند همه دیدند اختصاصی به ما مسلمانها ندارد. فرمود: ﴿کُلَّما دَخَلَ عَلَیْها زَکَرِیَّا الْمِحْرابَ وَجَدَ عِنْدَها رِزْقا قَالَ یَا مَرْیَمُ أَنَّی لَکِ هذَا قَالَتْ هُوَ مِنْ عِندِ اللّهِ﴾، در بهشت این است. این نمونه کوچکی از جریان بهشت است. در بهشت همگان کار مریم(سلام الله علیها) را دارند. ﴿وَ حُورٌ عِینٌ﴾، این «عِین» را ملاحظه فرمودید که در این دعاهایی که بعد از نماز گاهی در ماه مبارک رمضان و غیر ماه مبارک رمضان هست، «وَ زَوِّجْنِی مِنَ الْحُورِ الْعِین»،[28] بعضیها گفتند این حور جمع أحور هم هست، بعضی گفتند که جمع خصوص حوراء است. «عِین» هم بعضی گفتند هم جمع أعین است هم جمع عیناء. بعضی گفتند خصوص عیناء است. ﴿وَ حُورٌ عِینٌ ٭ کَأَمْثَالِ اللُّؤْلُؤِ﴾ای که مستور است، دست خورده نیست، در صدف هست و همیشه تابان است و شفاف است. این ﴿جَزَاءً بِمَا کَانُوا یَعْمَلُونَ﴾، چون جزاء خود عین عمل میشود، این در حقیقت باطن اعمال خیری که اینها انجام میدهند به آن صورت درمیآید. بعد تکرار کرد: ﴿لَا یَسْمَعُونَ فِیهَا﴾، حالا اینها لذایذی است که میبرند. در دنیا انسان از این امور لذّت میبرد ولی چهار تا حرف نامربوط هم میشنود و رنج میبرد. فرمود در آخرت این طور نیست: ﴿لَا یَسْمَعُونَ فِیهَا لَغْواً وَ لاَ تَأْثِیماً﴾؛ نه خودشان حرف بد و اثم و گناه دارند، نه دیگران نسبت به اینها دارند. این استثنا استثنای منقطع است: ﴿إِلاّ قِیلاً سَلاَماً سَلاَماً﴾، تنها حرفی که در آنجاست نسبت به یکدیگر درود میفرستند. در سوره مبارکه «یونس» هست که ﴿دَعْوَاهُمْ فِیهَا سُبْحَانَکَ اللَّهُمَّ وَ تَحِیَّتُهُمْ فِیهَا سَلاَمٌ وَ آخِرُ دَعْوَاهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ﴾، این تسبیحات اربعه در آنجا به این صورت درمیآید. ﴿دَعْوَاهُمْ فِیهَا سُبْحَانَکَ اللَّهُمَّ﴾، یعنی چه؟ یعنی چیزی بخواهند، دیگر نمیگویند که فلان چیز را بیاورید! میگویند سبحان الله! چرا میگویند سبحان الله؟ برای اینکه ما محتاج هستیم به کسی مراجعه میکنیم که منزّه از حاجت است. او میفهمد که ما چه میخواهیم. ﴿دَعْوَاهُمْ﴾، نه «ذکرُهُم»، نه اذکار دارند! آب میخواهند، بهشت میوه میخواهند، نمیگویند میوه بدهد! ﴿دَعْوَاهُمْ فِیهَا سُبْحَانَکَ اللَّهُمَّ﴾. ﴿تَحِیَّتُهُمْ﴾ نسبت به یکدیگر، ﴿سَلاَمٌ﴾. آن نعمتها را که دریافت کردند و این برخورد صمیمانهای که با یکدیگر داشتند، ﴿وَ آخِرُ دَعْوَاهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ﴾ چه جای خوبی است! ما هر چه بخواهیم با یک «سبحان الله» برای ما حلّ است. برخوردی هم که با دیگران داریم سلامتآور است، پس ﴿وَ آخِرُ دَعْوَاهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ﴾. پس میشود همین تسبیحات حضرت زهرا(سلام الله علیها) شعار رسمی سراسر بهشت باشد و وجود مبارک حضرت امیر که زهرا(سلام الله علیهما) را فرستاد خدمت پیغمبر برای خواستهای، حضرت این جایزه را به او داد. فرمود این جایزه است. این را وقتی که شما ببینید در سوره مبارکه «یونس» سه تا ذکر بیشتر بهشتیها ندارند همین تسبیحات حضرت زهراست: ﴿دَعْوَاهُمْ فِیهَا سُبْحَانَکَ اللَّهُمَّ وَ تَحِیَّتُهُمْ فِیهَا سَلاَمٌ وَ آخِرُ دَعْوَاهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ﴾.
«و الحمد لله رب العالمین»
[1]. سوره جن، آیه15.
[2]. سوره فجر، آیه23.
[3]. سوره واقعة, آیات88 و 89.
[4]. وقعة الطف، ص176.
[5]. نهج البلاغة(للصبحی صالح)، حکمت122.
[6]. تحف العقول, ص249.
[8]. سوره تکاثر، آیه8.
[9]. شواهد التنزیل لقواعد التفضیل، ج2، ص476.
[10]. سوره مائده، آیه3.
[11]. سوره بقره، آیه24.
[12]. سوره آلعمران، آیه164.
[13]. سوره مدثر، آیه31.
[14]. سوره فرقان، آیه1.
[15]. سوره بقره، آیه2.
[16]. سوره بقره، آیه148؛ سوره مائده، آیه48.
[17]. سوره طور, آیه23.
[18]. سوره قمر، آیه54.
[19]. سوره قمر, آیات54 و 55.
[20]. سوره نساء, آیه57.
[21]. سوره انعام، آیه122.
[23]. دیوان حافظ، غزل شماره40.
[24]. ر.ک: الحدائق الندیة فی شرح الفوائد الصمدیة، ج1، ص356 ؛ «إنارة العقل مکسوف بطوع هوی ٭٭٭ و عقل عاصی الهوی یزداد تنویرا».
[25]. نهج البلاغه(للصبحی صالح)، حکمت211.
[26]. الکافی (ط ـ الإسلامیة)، ج2، ص83.
[27]. سوره آلعمران، آیه37.
[28] . الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج2، ص578.