أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
﴿إِذَا وَقَعَتِ الْوَاقِعَةُ (۱) لَیْسَ لِوَقْعَتِهَا کَاذِبَةٌ (۲) خَافِضَةٌ رَافِعَةٌ (۳) إِذَا رُجَّتِ الأرْضُ رَجّاً (٤) وَ بُسَّتِ الْجِبَالُ بَسّاً (۵) فَکَانَتْ هَبَاءً مُّنبَثّاً (۶) وَ کُنتُمْ أَزْوَاجاً ثَلاَثَةً (۷) فَأَصْحَابُ الْمَیْمَنَةِ مَا أَصْحَابُ الْمَیْمَنَةِ (۸) وَ أَصْحَابُ الْمَشْأَمَةِ مَا أَصْحَابُ الْمَشْأَمَةِ (۹) وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ (۱۰) أُولئِکَ الْمُقَرَّبُونَ (۱۱) فِی جَنَّاتِ النَّعِیمِ (۱۲) ثُلَّةٌ مِنَ الأوَّلِینَ (۱۳) وَ قَلِیلٌ مِنَ الْآخِرِینَ (۱٤) عَلَی سُرُرٍ مَوْضُونَةٍ (۱۵) مُتَّکِئِینَ عَلَیْهَا مُتَقَابِلِینَ (۱۶) یَطُوفُ عَلَیْهِمْ وِلْدَانٌ مُخَلَّدُونَ (۱۷) بِأَکْوَابٍ وَ أَبَارِیقَ وَ کَأْسٍ مِن مَعِینٍ (۱۸) لَا یُصَدَّعُونَ عَنْهَا وَ لاَ یُنزِفُونَ (۱۹) وَ فَاکِهَةٍ مِمَّا یَتَخَیَّرُونَ (۲۰) وَ لَحْمِ طَیْرٍ مِمَّا یَشْتَهُون (21) وَ حُورٌ عِینٌ (۲۲) کَأَمْثَالِ اللُّؤْلُؤِ الْمَکْنُونِ (۲۳) جَزَاءً بِمَا کَانُوا یَعْمَلُونَ (۲٤)﴾
سوره مبارکه «واقعه» که در مکه نازل شد و برای ترسیم جریان قیامت کبریٰ است، أشراط و علایمی را ذکر میکند و از نظر مادّی مسائل آسمان و زمین را در هم کوبیده معرفی میکند، مردمی که از اوّل تا آخر عالَم آمدند آنها را به سه قسمت تقسیم میکند؛ چه اینکه در دنیا هم مردم همین سه قسماند.
زوج به معنی جفت نیست، زوج به معنای صنف است. در سوره مبارکه «الرحمن» هم که فرمود: ﴿فِیهِمَا مِن کُلِّ فَاکِهَةٍ زَوْجَانِ﴾،[1] نه یعنی چهارتا، دو تا زوج، بلکه دو تا که هر کدام به ضمیمه دیگری میشوند زوج. زن زوج است، مرد هم زوج، چون هر کدام به ضمیمه دیگری میشوند دوتا. وقتی گفتند زوج، نه یعنی دوتا. زوجه خیلی فصیح نیست و در قرآن از کلمه زوجه یا زوجات استفاده نشده، ازواج استفاده شده؛ چه در دنیا چه در آخرت. هم مرد زوج است هم زن زوج. ما در تعبیرات عادی برای تمییز این «تاء» فرق را ذکر میکنیم. زوجان یعنی دو تا، نه یعنی چهارتا. اینها هم که فرمود شما ازواج ثلاث هستید، نه یعنی شش گروهاید؛ سه گروه هستید و هر گروه زوج هستند: ﴿وَ کُنتُمْ أَزْوَاجاً ثَلاَثَةً﴾، اصحاب مشئمه قابل شناختاند، اصحاب میمنه هم قابل شناختاند؛ منتها شناخت اینها در معاد آسان نیست. ولی سابقون و مقربون شناخت ایشان بسیار دشوار است. اینکه در بیانات نورانی حضرت امیر و رسول خدا(سلام الله علیهما) آمده است که ما را غیر از خدا کسی نشناخت و امت، ما را نمیشناسد، از همین قبیل است، برای اینکه مقربان و سابقون این چنین هستند. فرمود: ﴿وَ کُنتُمْ أَزْوَاجاً ثَلاَثَةً ٭ فَأَصْحَابُ الْمَیْمَنَةِ مَا أَصْحَابُ الْمَیْمَنَةِ﴾، برای بزرگداشت چیزی، گاهی کلمه «ما» را ذکر میکنند، گاهی کلمه ﴿مَا أَدْرَاکَ﴾ را ذکر میکنند؛ مثل ﴿إِنَّا انزَلْنَاهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ ٭ وَ مَا أَدْرَاکَ مَا لَیْلَةُ الْقَدْرِ﴾.[2] گاهی به تنهایی کلمه «ما» را ذکر میکنند که نشانه عظمت است: ﴿الْحَاقَّةُ ٭ مَا الْحَاقَّةُ﴾،[3] ﴿الْقَارِعَةُ ٭ مَا الْقَارِعَةُ﴾[4] که با «ما» است. اینجا هم از این سنخ است که اگر کسی آن روز از اصحاب یمین بود شناخت آنها خیلی دشوار است. گاهی نه کلمه ﴿مَا أَدْرَاکَ﴾ است؛ نظیر ﴿وَ مَا أَدْرَاکَ مَا لَیْلَةُ الْقَدْرِ﴾ و نه کلمه «ما» است؛ نظیر ﴿مَا أَصْحَابُ الْمَیْمَنَةِ﴾؛ بلکه متکلم برای عظمت آن مبتدا، هیچ چارهای نمیبیند همان مبتدا را تکرار میکند: ﴿السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ﴾، «و ما السّابقون» نمیفرماید! «و ما ادراک السّابقون» نمیفرماید! این مبتدایی است که اگر بخواهیم برای آن خبری بیاوریم خود آن را باید ذکر بکنیم: ﴿السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ﴾. آن قدر اینها مقرب و بزرگاند که هیچ خبری نمیتواند گزارشگر آنها باشد مگر خود آنها. در بیانات ائمه(علیهم السلام) در دعا هست که خدایا! «یَا مَنْ دَلَّ عَلَی ذَاتِهِ بِذَاتِه»،[5] این چنین است. اینها مظهر همان خدا هستند. اگر ذات اقدس الهی را کسی بخواهد بشناسد به وسیله خود خدا باید بشناسد، «یَا مَنْ دَلَّ عَلَی ذَاتِهِ بِذَاتِه»؛ «أَنْتَ دَلَلْتَنِی عَلَیْکَ»،[6] اگر تو نبودی ما نمیتوانستیم تو را بشناسیم. در دعای سحر امام سجاد(سلام الله علیه).
بنابراین گاهی مبتدا به قدری عظیم است که با اضافه کردن «ما» یا با اضافه کردن ﴿وَ مَا أَدْرَاکَ﴾ نمیشود عظمت او را بیان کرد، تنها تکرار خود اوست که بیانگر عظمت اوست. فرمود: ﴿وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ﴾، کجا رفتند چقدر بالا آمدند چقدر تلاش و کوشش کردند؟ خدا میداند! شما نمونههای این را در سوره مبارکه «انسان» میبینید آن هم گوشهای از کارهاست. در سوره «انسان» در بیست و پنجم ذیحجه که این سوره نازل شد میبینید اینها کم آسیبی از مشرکین ندیدند چه آن وقتی که در مکه بودند چه آن وقتی که از مکه به مدینه آمدند جنگهای بدر و حنین و احزاب و اُحد را بر اینها تحمیل کردند. در همان سوره مبارکه «انسان» دارد: ﴿وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلی حُبِّهِ مِسْکیناً وَ یَتیماً وَ أَسیراً﴾؛[7] این قصّه را که فریقین نقل کردند این ذوات قدسی روزه داشتند، وجود مبارک فاطمه و حضرت امیر(سلام الله علیهما) هم به همراه حسنین روزه داشتند. سه شب هم متوالی بخشی از سهمیه افطاریه خودشان را به اینها میدادند. ببینید وقتی قرآن یاد میکند میفرماید: ﴿وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلی حُبِّهِ مِسْکیناً وَ یَتیماً وَ أَسیراً﴾، ما در مدینه اسیر نداشتیم. جنگهایی که اتفاق میافتاد تحمیل میشد بر مسلمانها؛ هم از ما اسیر میگرفتند هم مسلمین از آنها اسیر میگرفتند. این اسیر جزء کفار حربی بود که آمده برای کشتن مسلمانها. این علی و اولاد علی(سلام الله علیهم أجمعین) بخشی از افطاریه خود را در آن شب سوم گرسنگی به این اسیر میدهند. اینها را آدم نمیتواند بشناسد. اینکه کافر بود، جنگجو هم که بود، آمده برای از بین بردن اسلام، ولی حضرت میفرماید مادامی که این در دایره مسلمین است و در کشور اسلامی است نباید گرسنه باشد. او را چه کسی میتواند بشناسد؟! این است که در این گونه از موارد هیچ چارهای نیست مگر تکرار همان مبتدا که اگر راهی باشد بخواهد آن مبتدا را معرفی بکند، آن راه را طی میکند در جاهای دیگر هم این کار را میکند، اما گاهی میگویند که اینها را غیر از خود اینها کسی نمیتواند بشناسد، ﴿السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ﴾؛ نظیر ﴿فَأَصْحابُ الْمَیْمَنَةِ مَا أَصْحَابُ الْمَیْمَنَةِ﴾ که کلمه «ما» را بیاورد نیست؛ نه «ما أدراک» را میآورند، نه کلمه «ما» را میآورند، هیچ چارهای ندارند مگر اینکه خود آن مبتدا را ذکر بکنند که اینها این گونهاند؛ یعنی کسی بخواهد با بحثهای علم حصولی و اینها بشناسد اینها را، جا برای شناخت نیست. شما همین قصّه ﴿وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ﴾، آن هم در شب سوم، روزهدار، آن هم نان جو که وام گرفتهاند، آن هم حسنین که بچهاند، بزرگ نبودند. سهمیه اینها را به کسی بدهند که آمده اسلام را از بین ببرد. پیغمبر و اهل بیت و هر کسی آمد از دم شمشیرش بگذرد، فرمود امروز اسیر هستند، امروز در کشور ما هستند و محتاج ما هستند، ﴿وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلی حُبِّهِ مِسْکیناً وَ یَتیماً وَ أَسیراً﴾. لذا اینها را که آدم میرسد هیچ چارهای ندارد مگر اینکه بگوید: ﴿السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ﴾، اینها اینها هستند!
فرمود درباره آنها کلمه «ما» آورد، در جای دیگر هم «ما ادراک» دارد اینها مراحل نازله است. آن مرحله عالیه میفرماید شما توقع داشته باشید که اینها را بشناسید، نیست. حالا مراحل پایینترش که قابل شناخت است گاهی با «ما ادراک» گفته میشود، گاهی با «ما اصحاب» گفته میشود و مانند آن.
این سابقون کسانیاند که از همه بندگان صالح خدا جلو زدهاند. بندگان صالح فراواناند، آن ردیف اوّلشان پنج نفر را که ذات اقدس الهی در قرآن کریم میشمارد وجود مبارک نوح است و ابراهیم است و موسای کلیم است و عیسای مسیح است و وجود مبارک پیغمبر؛ حیف این موسای کلیم که گرفتار یهودیها شده است! آن اربعین کلیمی و آن مناجات و آن چهل شبانهروز در طُور مهمان خدا بودند بدون آب و غذا و خواب، فقط مناجات کردن، این پیغمبر گرفتار این قوم عنود شد. اینها را قرآن کریم ذکر میکند این پنج تن را، بعد میفرماید سابقاً انبیای فراوانی آمده بودند، گذشته که انبیای فراواناند، نسبت به این امت در این امت ما فقط همین چهارده تن را داریم، بعد عدهای هم اصحاب یمیناند؛ لذا فرمود: ﴿ثُلَّةٌ مِنَ الأوَّلِینَ ٭ وَ قَلِیلٌ مِنَ الْآخِرِینَ﴾، این همه انبیا که آمدند کثرت عددی برای آنهاست، نسبت به گذشتهها آنها جماعت کثیر هستند، نسبت به ما قلیلی از آخریناند؛ اما اصحاب یمین چرا! اصحاب یمین ﴿ثُلَّةٌ مِنَ الأوَّلِینَ﴾. «ثلّة» آن جماعت کثیره را میگویند. درست است که به تعبیر ابن فارض وجود مبارک پیامبر:
و انی و ان کانت ابن آدم صورة ٭٭٭ فلی فیه معنی شاهد بابوّتی[8]
گرچه من فرزند انبیای قبلی هستم، فرزند آدم هستم، ولی برهانی در من وجود دارد که نشان میدهد که من پدرم و آنها پسر. نسبت به شخص وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) و کسی که به منزله اوست شاید «ثُلّةٌ» صادق باشد؛ اما به هر حال در امت مرحومه نسبت به این همه انبیایی که ﴿یَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ حَقٍّ﴾،[9] ﴿وَ قَتْلِهِمُ الْأَنْبِیاءَ بِغَیْرِ حَقٍّ﴾[10] او میشود «ثُلّةٌ» آنچه در امت ماست میشود «قلیل». فرمود: ﴿فَأَصْحَابُ الْمَیْمَنَةِ مَا أَصْحَابُ الْمَیْمَنَةِ ٭ وَ أَصْحَابُ الْمَشْأَمَةِ مَا أَصْحَابُ الْمَشْأَمَةِ﴾ که شئامت و زشتی برای اینهاست. در روایاتی که از وجود مبارک ابی ابراهیم(علیه السلام) رسیده است: مؤمن «کِلْتَا یَدَیْهِ یَمِین»،[11] مؤمن دست چپ ندارد، چون با هر دو دست عبادت میکند. درباره ذات اقدس الهی هم آمده است که ذات اقدس الهی منزّه از ید است، اینکه در شبهای جمعه میگوییم: «بَاسِطَ الْیَدَیْنِ بِالْعَطِیَّةِ»[12] کنایه از آن است که بیمنّت، نعمتِ گسترده عطا میکند. مؤمن «کِلْتَا یَدَیْهِ یَمِین»، او دست چپ ندارد اصلاً. چه اینکه کافر «کلتا یدیه شمال» او دست راست ندارد؛ یعنی یُمن و برکت در کار آنها نیست. اینجا که فرمود: ﴿فَأَصْحَابُ الْمَیْمَنَةِ مَا أَصْحَابُ الْمَیْمَنَةِ ٭ وَ أَصْحَابُ الْمَشْأَمَةِ مَا أَصْحَابُ الْمَشْأَمَةِ﴾، یعنی اینها در فرود، آنها در فراز؛ آنها در اوج، اینها در حضیض، قابل درک نیست مقام آنها برای توده مردم. اما نسبت به سابقون، نه کلمه «ما ادراک» میآوریم، نه کلمه «ما»، هیچ چارهای نداریم که بگوییم: ﴿السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ﴾. خود اینها معرّف خود اینها هستند. ﴿أُولئِکَ الْمُقَرَّبُونَ﴾.
در قربة مستحضرید که قُرب و بُعد یک اضافه متوافقة الاطراف است در عالم ماده. در زمان و زمین این طور است. اگر زمانی نسبت به زمان دیگر قریب بود، این هم نسبت به آن قریب است؛ اگر بعید بود این هم نسبت به آن بعید است. قُرب و بُعد در زمان، در زمین، در مسائل مادی جزء اضافههای متوافقة الاطراف است، مثل اخوین، مثل مُواسیین، مثل مساویین. اگر «الف» مساوی «باء» بود مُحاذی «باء» بود، «باء» هم مساوی «الف» است مُحاذی «الف» است، اینها را میگویند اضافههای متوافقة الاطراف. قرب و بعد این چنین است.
اما در امور معنوی مخصوصاً نسبت به ذات اقدس الهی این طور نیست که «الله معکم بکلّ شیء قریب» است؛ اما عدهای ﴿یُنَادَوْنَ مِن مَکَانٍ بَعِیدٍ﴾،[13] از خدا خیلی دور هستند. آنکه اهل عبادت نیست، کار «قربةً الی الله» ندارد که به خدا تقرب بجوید. پس خدا به او نزدیک است، چون ﴿هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ﴾.[14] این از خدا دور است ﴿یُنَادَوْنَ مِن مَکَانٍ بَعِیدٍ﴾. در امور معنوی همین قُرب و بُعد میشود جزء اضافههای متخالفة الاطراف. درباره ذات اقدس الهی چند طایفه است که بعضی از طوایفش قابل ادراک است، بعضی از طوایفش کاملاً قابل درک نیست آنجا که در سوره مبارکه «بقره» فرمود: ﴿إِذا سَأَلَکَ عِبادی عَنِّی فَإِنِّی قَریبٌ﴾،[15] این قابل ادراک است ﴿فَإِنِّی قَریبٌ أُجیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ﴾. آنجا که در بخش پایانی سوره مبارکه «واقعه» یعنی همین سوره دارد که اگر کسی به حال احتضار رسید: ﴿وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْکُمْ وَ لکِنْ لا تُبْصِرُونَ﴾[16] ما به این محتضر از شما نزدیکتریم از پرستار و بچههای این محتضر به این محتضر نزدیکتریم ﴿وَ لکِنْ لا تُبْصِرُونَ﴾، این هم قابل درک است.
اما وقتی مرحله سوم برسیم و از آنجا مرحله چهارم بار مییابیم اینها قابل درک نیست. اینکه فرمود: ﴿وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَریدِ﴾؛[17] از رگ گردن به آنها نزدیکتریم! مرحله چهارم ما بین او و خود او فاصلهایم! یعنی قدرت ما و لطف ما و علم ما این چنین است: ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ﴾؛[18] حقیقت ما همان قلب ماست، هویت ما همان روح ماست، نفس ماست. بین ما و دل ما قدرت علمی او فاصله است. حتی گاهی نمیگذارد ما بفهمیم که چه هستیم ما بفهمیم که چه میخواهیم تصمیم بگیریم! این قابل درک نیست برای ما. چیزهای مهم را که قرآن میخواهد بیان کند مصدّر به ﴿وَ اعْلَمُوا﴾؛ یعنی بدانید! ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ﴾، تمام مخزن ادراکی ما همان دل ماست، ما کجاییم و دل کجاست که او بین ما و دل ما فاصله است؟! ﴿یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ﴾، سرّش این است که در روایاتی که مرحوم کلینی(رضوان الله تعالی علیه) نقل کرد، موجود ممکن مثل انسان، «أَجْوَفُ مُعْتَمِل»;[19] این بیان نورانی است که مرحوم کلینی نقل کرد، انسان که صمد نیست، پر نیست. انسان مثل این عِهن منفوش است مثل پنبه زده شده، پشم زده شده، لابهلایش خالی است. آنکه صمد است و پر است، فقط ذات اقدس الهی است. تعبیر روایت این است که انسان «أَجْوَفُ مُعْتَمِل»؛ خالی است. آن خلأ را قدرت علمی ذات اقدس الهی پر میکند.
پس ما ممکن است ـ معاذالله ـ از خدا دور باشیم: ﴿یُنَادَوْنَ مِن مَکَانٍ بَعِیدٍ﴾، اما ذات اقدس الهی به ما «أَقْرَبُ إِلَیْنَا مِنْ حَبْلِ الْوَرِید»[20] است. هم قریب است برابر آیه سوره «بقره»، هم ﴿أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْکُمْ﴾ است درباره محتضر، برابر آیه سوره مبارکه «واقعه»؛ هم «أَقْرَبُ إِلَیْنَا مِنْ حَبْلِ الْوَرِید» است که مرحله سوم است؛ هم ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ﴾ است که مرحله چهارم است.
مقربین کسانیاند که همه اینها را به لطف الهی پیمودند، چون این تقریب دو کار میخواهد: یکی تقرب سالک، یکی تقریب آن مولا و هدف. هم این باید کارهای قربی فراوانی انجام بدهد «قربة الی الله، قربة الی الله، قربة الی الله» قدم بردارد و هم ذات اقدس الهی باید این را قبول بکند به خودش نزدیک بکند تنها متقرب بودن کافی نیست مقرَّب بودن هم شرط است. گاهی ذات اقدس الهی عمل کسی را قبول میکند: ﴿إِنَّمَا یَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ﴾،[21] این عمل را خدا قبول میکند. ﴿رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنَّا﴾ یعنی این عمل را از ما قبول بکن! گاهی گوهر ذات انسان طوری است که خدا همین ذات را قبول میکند. درباره مریم(سلام الله علیها) نفرمود ما عمل او را و عبادت او را قبول کردیم، این گوهر را خدا قبول کرد، نه اینکه عمل مریم را خدا قبول کرد. این مریم را خدا قبول کرد، بعد به زکریا توفیقی دارد که کفیل این کودک باشد: ﴿وَ کَفَّلَهَا زَکَرِیَّا﴾؛ یعنی «جعل الله زکریا کفیلاً لمریم» تکفیل زکریا به عهده الله بود. مریم را خدا قبول کرد، نه عبادت او را. اگر یک گوهر ذاتش سالم باشد، خدا این را قبول میکند. پس یک وقت است انسان میگوید خدایا این عمل را از ما قبول بکن، این نماز را این روزه را قبول بکن این یک مرحله است یک وقت است این گوهر ذات به قدری طیب و طاهر است که خود این ذات را خدا قبول میکند. آنجا که دارد: ﴿إِنَّمَا یَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ﴾؛ یعنی اعمال صالح مردان باتقوا را خدا قبول میکند؛ اما اگر عمل با عامل یکی شد و گوهر ذات، طیب و طاهر شد، خود این ذات را مثل ذوات اهل بیت، خدا قبول میکند. اینها را خدا قبول کرده است: ﴿وَ کَفَّلَهَا﴾؛ یعنی «جعل» زکریا را «کفیلاً لها». سابقون از این قبیلاند مقرب هستند.
پرسش: انسان وقتی عملش برای خدا باشد خودش هم به خدا نزدیک میشود.
پاسخ: خیلی فرق میکند، «قربة الی الله» از خدا چه میخواهد؟ یا «خَوْفاً مِنَ النَّارِ»[22] میخواهد، یا «شَوْقاً إِلَی الْجَنَّة»[23] میخواهد! اصرار سیدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبایی این است که اوّل کسی که در امت اسلامی، نه در اسلام! اوّل کسی که در اسلام حرف میزند وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) است. اصرار ایشان این است که در امت اسلام اوّل کسی که پرچم ولایت را بلند کرد حضرت امیر است که انسان باید ولیّ خدا بشود. ولیّ خدا «خَوْفاً مِنَ النَّارِ» و «شَوْقاً إِلَی الْجَنَّة» عبادت نمیکند. در بحثهای قبلی این آیات مفصّل بحث شد اینکه خدا را عبادت میکند «خَوْفاً مِنَ النَّارِ»، وقتی شما بررسی کنید میبینید اخلاص ندارد خدا را وسیله قرار داده که نسوزد. اگر ـ معاذالله ـ جهنمی نبود، بعید بود این شخص عبادت کند. اگر بهشتی نبود، بعید است خیلیها عبادت بکنند. خدا را میخواهند برای اینکه بروند بهشت. خدا را میخواهند برای اینکه نسوزند. حالا این حرف نه گفتنی است، نه ما مجازیم بگوییم، ولی شیخ بهایی در اربعین نقل کرده است که عبادت خیلیها باطل است، برای اینکه اینها خدا را وسیله قرار دادند حالا لطف خدا «با لطف او صد از این رنج طی کنیم» خدا را وسیله قرار میدهند ابزار قرار میدهند برای اینکه نسوزند همین! خدا هدف نیست، معبود نیست؛ خدا وسیله است، برای اینکه بهشت برود و حوری ببیند همین! شیخ بهایی در کتاب اربعین نقل میکند، از خیلی از بزرگان فقها نقل میکند که عبادت کسی که «خَوْفاً مِنَ النَّارِ» یا «شَوْقاً إِلَی الْجَنَّة» بکنند، عبادت باطلی است.
پرسش: پس این آیات ﴿هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلی تِجارَةٍ ﴾[24] یا ﴿مَنْ ذَا الَّذی یُقْرِضُ اللَّهَ﴾[25] را چه طور معنا کنیم؟
پاسخ: درست است؛ اما ما خدا را عبادت میکنیم، خدا یک وقت میگوید چه میخواهی؟ میگوییم هر چه دادی! چه میخواهی؟ اگر صلاح دانستی این بهشت را! «خَوْفاً مِنَ النَّارِ» را. نه اینکه مستقیم آن لرزه از جهنم ما را وادار کند که خدا را عبادت کنیم، ما او را میخواهیم. یک وقت میگوید که نمیدهیم، میگوییم چشم! اگر ما به جایی رسیدیم که بگوییم: ﴿إِنَّ صَلاتی وَ نُسُکی وَ مَحْیایَ وَ مَماتی لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ﴾[26] چشم! دادی چشم! ندادی چشم! حالا خودت وعده دادی که ما را از جهنم برهانی به بهشت برسانی، «نعم المطلوب».
پرسش: امیرالمؤمنین که سه دسته کردند گفتند که احدی را با ما مقاسه نکنید.
پاسخ: بله، همین است که ﴿السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ﴾. اگر ما قدرت مقایسه داشتیم اینها را معرفی میکردیم خبری میآوردیم یا بین مبتدا و خبر کلمهای ذکر میکردیم این است که ذات اقدس الهی در اینجا میگوید: ﴿السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ﴾؛ یعنی اینها کسانی نیستند که ما با الفاظ بخواهیم شما را معرفی بکنیم. ما هیچ معرفی نداریم مگر خود اینها، زیرا هر چه بگوییم از اینها کمتر هستند، معرّف باید یا اجلا باشد یا مساوی. هر چه غیر اینهاست، از اینها کمتر است.
پرسش: این اصلاً برای دیگران میسور نیست.
پاسخ: بله، لذا فرمودند نمیشناسیم مگر خودمان یکدیگر را بشناسیم؛ لذا فرمود شما آن توقع را نداشته باشید، این نقص شما هم نیست. ﴿السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ﴾، این است. این تازه این اوصاف است. تازه این جریان ﴿مِسْکیناً وَ یَتیماً وَ أَسیراً﴾، گوشهای از کار آنهاست. تازه کارهای عملی است کار عاطفی است. اما ببینید هیچ کس جرأت این حرف را ندارد با خدا به گونهای حرف میزند مثل اینکه قوم و خویش خدا هستند! این «مناجات شعبانیه» که اصرار دارند مناجات همه ائمه است، اختصاصی به وجود مبارک حضرت امیر ندارد. گوشهای از این قُرب را وجود مبارک حضرت برای ما مشخص کرد در دعای «افتتاح». این دعای «افتتاح» ماه مبارک رمضان که از بهترین دعاهای اهل بیت است مختص به حضرت است. وجود مبارک امام زمان میگوید خدایا! من میخواهم با تو ناز کنم! «مُدِلًّا عَلَیْک»؛[27] ادلال از دَلال است نه از دلیل. «دَلال»؛ یعنی غنج و ناز. خدایا! نیازهای ما که سرجایش محفوظ است، ولی من میخواهم با تو ناز کنم، تو محبوب من هستی، تو معشوق من هستی. مرحوم کلینی در جلد دوم کافی در باب عبادات دارد: «أَفْضَلُ النَّاسِ مَنْ عَشِقَ الْعِبَادَةَ فَعَانَقَهَا وَ أَحَبَّهَا بِقَلْبِهِ وَ بَاشَرَهَا»[28] فاضلترین مردم کسی است که با نماز عشق بورزد، با نماز معانقه کند دست به گردن نماز باشد. این کلمه عشق زمینی شده این را زمینگیر کردند از عظمت و جلال آن کاستند. جریان حضرت امیر(سلام الله علیه) که بیست سال قبل از کربلا از صفین میگذشت به کوفه بیاید، از اسب پیاده شد از مرکب پیاده شد با دستان مبارک اشاره کردند فرمودند: «هَاهُنَا هَاهُنَا»[29] مقداری از خاک را گرفتند، بو کردند، دو رکعت نماز خواندند. به حضرت عرض کردند اینجا مگر چیست؟ فرمود: «مَصَارِعُ عُشَّاق»؛[30] اینجا آرامگاه عاشقان است. این کلمه عشق از ظریفترین کلمات روایی ماست که به این روز زمینگیر است. وجود مبارک امام زمان میگوید خدایا من میخواهم با تو ناز کنم، «مُدِلًّا عَلَیْک» من روزه گرفتم عبادت کردم که با تو ناز کنم. در «مناجات شعبانیه» میبینید که حرفهایی است که اصلاً گفتنی نیست. در «مناجات شعبانیه» اوّل قطع میخواهیم، بعد انقطاع میخواهیم، بعد کمال انقطاع میخواهیم: «هَبْ لِی کَمالَ الانْقِطاعِ الَیْک»،[31] بعد وقتی که از همه جا بریدیم به او مرتبط شدیم میگوییم خدایا اگر تو در قیامت بگویی: «إِنْ أَخَذْتَنِی بِجُرْمِی أَخَذْتُکَ بِعَفْوِکَ وَ إِنْ أَخَذْتَنِی بِذُنُوبِی أَخَذْتُکَ بِمَغْفِرَتِک»؛[32] اگر به من بگویی چرا گناه کردی، میگویم تو چرا نبخشیدی؟ این حرفها برای ما گفتنی است؟ خواندنی است این دعا؟ حالا به ما گفتند به نیابت بخوانید! این «مناجات شعبانیه» را میخوانیم؛ اما به نیابت اینها! این یعنی چه؟ اگر خدا بگوید که چرا گناه کردی؟ ما بگوییم تو چرا نبخشیدی؟ این چه لسانی است؟ این مربوط به چه کسانی است؟ «إِلَهِی إِنْ أَخَذْتَنِی بِجُرْمِی أَخَذْتُکَ بِعَفْوِکَ»، به من بگویی چرا بد کردی؟ میگوییم تو چرا نپوشیدی؟ تو چرا نبخشیدی؟ این برای مقربین است. در این گونه از موارد میفرماید که ما هیچ کلمهای نداریم که اینها را به شما معرفی بکند مگر اینکه بگوییم علی علی است همین! حسین حسین است! وصفی بیاوریم که معرف اینها باشد معرف یا باید اَجلا باشد یا مساوی، نه ما مساوی علی داریم نه اَجلای از علی.
پرسش: ...
پاسخ: بله، چون مادرش گفت: ﴿رَبِّ إِنِّی نَذَرْتُ لَکَ مَا فِی بَطْنِی مُحَرَّراً﴾،[33] از آن مادر طیب و طاهر خدا فرزندش را قبول کرده است.
پرسش: ...
پاسخ: بله، عمل هرگز علّت تامه نیست یک زمینه است آن ﴿ذلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتیهِ مَنْ یَشاءُ﴾[34] آن میداند که چه کاره است این را میپروراند. خیلیها را ذات اقدس الهی فیض داد بدعاقبت درآمدند. این نشان میدهد که اگر ذات اقدس الهی یک عده را انتخاب میکند برای اینکه میداند این تا آخر میایستد. این میداند که هر کاری هم بشود به هر دردی هم مبتلا بشود میایستد، این است که یک عده را انتخاب میکند. این ﴿یَجْتَبِی إِلَیْهِ مَن یَشَاءُ﴾،[35] این بیان نورانی امام سجاد در صحیفه به منزله قانون اساسی است حاکم بر ادعیه دیگر است: «وَ یَا مَنْ لَا تُبَدِّلُ حِکْمَتَهُ الْوَسَائِلُ»[36] این جزء کلماتی است که در صحیفه سجادیه آمده همان طوری که ما در فقه و اصول حاکم داریم، در بحث فلسفه و کلام هم حاکم داریم؛ یعنی بعضی از جملهها حاکم بر قسمتهای دیگر هستند. ذات اقدس الهی مشیئت دارد: «و مشیئته کذا، و مشیئته کذا». اما این جمله نورانی امام سجاد حاکم است؛ یعنی خدایی که هیچ وسیلهای جلوی حکمت تو را نمیگیرد که ما با توسل و دعا و شفاعت و از این طرف و از آن طرف ـ معاذالله ـ خدا کاری بکند برخلاف حکمت! این نمیکند، «وَ یَا مَنْ لَا تُبَدِّلُ حِکْمَتَهُ الْوَسَائِلُ». همان طوری که در فقه روایاتی است احکامی است که حاکم بر روایات دیگر است، جملاتی است که حاکم بر حقوق و احکام است، در بحثهای عقلی هم ائمه مطالبی فرمودند که حاکم بر مطالب دیگر است این از آنهاست. خدا با هیچ وسیلهای کاری برخلاف حکمت نمیکند. مادر مریم، آن دعاها را کرد، از این طرف ﴿رَبِّ إِنِّی نَذَرْتُ لَکَ مَا فِی بَطْنِی مُحَرَّراً﴾، این آزاد از هر بردگی و بندگی است فقط بنده خالص تو باشد. ذات اقدس الهی هم ﴿فَتَقَبَّلَهَا رَبُّهَا بِقَبُولٍ حَسَنٍ﴾، چون میداند تا آخرین لحظه این آزمایش را کرده است اوست که میتواند عیسی بیاورد بدون همسر.
غرض این است که اینکه ذات اقدس الهی فرمود مقربوناند؛ یعنی اینها لحظه به لحظه تقرب جستند، یک؛ ما هم لحظه به لحظه تقریب کردیم، دو؛ اینها صِرف متقرِّب نیستند ما هم اینها را بالا آوردیم. آنچه مربوط به خود آنهاست به حسب ظاهر، تقرُّب است. آن فیضی که اینها یک قدم آمدند ما ده قدم فیضمان را نزدیک کردیم: ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾[37] این دو؛ تقریب ما بیش از تقرُّب آنهاست. آنها یک قدم برداشتند، فیض ما ده قدم جلو آمد. اگر ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾ است که هست، «فهاهنا امران»: یکی تقرب اینهاست؛ دیگری تقریب خدای سبحان است. تقرُّب اینها یک قدم است، تقریب الهی ده قدم. اینها زود پیش میروند. ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾ که اختصاصی به آخرت ندارد. فرمود اینها مقرباند آن وقت الیوم هم اینها میبینند که چه خبر است، در سوره مبارکه «مطففین» میفرماید که درست است اصحاب میمنه مقامات بلندی دارند؛ اما تمام کارها و کتابها و اعمال و نیات اینها مشهود مقربین است. آیه هجده به بعد سوره مبارکه «مطففین» این است: ﴿کَلاَّ إِنَّ کِتَابَ الأبْرَارِ﴾ که همان بر اصحاب یمین منطبق میشود، چون ابرار دون مقربیناند. ﴿لَفِی عِلِّیِّینَ ٭ وَ مَا أَدْرَاکَ مَا عِلِّیُونَ ٭ کِتَابٌ مَرْقُومٌ ٭ یَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ﴾؛[38] مقربون از نامه اعمال ابرار باخبر هستند، چه رسد به دیگران. هر کاری که اصحاب یمین میکنند، ابرار میکنند، اینها شاهدند از نیت اینها با خبر هستند از اعمالشان باخبر هستند؛ منتها ای کاش این بیان لطیف و علمی مرحوم کاشف الغطای بزرگ که در کتاب کشف الغطاء دارد علم غیب سند فقهی نیست[39] این را ای کاش شیخ انصاری توجه میکرد، ای کاش آخوند خراسانی توجه میکرد! ای کاش در رسائل میآمد! ای کاش در کفایه میآمد! حرف روز میشد که علم امام سند فقهی نیست تا آن مشکلات کتابهایی که آیا سیّدالشهداء میدانست یا نمیدانست؟ میگفتند ـ معاذالله ـ نمیدانست اگر میدانست چرا زن و بچهاش را برده است؟! آن فتنههایی که هم در قم و غیر قم پیش آمد! این حرفها ضروری در رسائل و مکاسب است. خیلی از چیزهاست که به درد نمیخورد آمده؛ خیلی از چیزهاست که علمی است؛ یعنی جان کَندن میخواهد فهمش، علمی است و باید بیاید تا معلوم بشود اگر وجود مبارک امام حسن آن آب را مینوشد سیّدالشهداء به کربلا میرود، عالماً عامداً میرود؛ منتها علم غیب سند فقهی نیست. فرمود: «إِنَّمَا أَقْضِی بَیْنَکُمْ بِالْبَیِّنَاتِ وَ الْأَیْمَانِ»؛[40] ما که در دنیا هستیم در محاکم با یمین و شاهد حکم میکنیم خود پیغمبر فرمود اگر کسی در محکمه ما قسم دروغ بخورد شاهد کذب بیاورد، مال را از دست من بگیرد نباید بگوید من مال را از دست خود پیغمبر گرفتم، این «قِطْعَةً مِنَ النَّار».[41] این دستور پیامبر است. علم غیب اشرف از آن است که در فقه و اصول بیاید. آن ابزار کار نیست، این باید در بحث حجیت قطع مطرح بشود که علم غیب برتر و والاتر از آن است که در بحثهای فقه و اصول بیاید. علم غیب برای اسرار کلّی عالم است. نعم! گاهی ضرورت اقتضا میکند اینها برابر علم غیبشان کار میکنند.
«و الحمد لله رب العالمین»
[1] . سوره الرحمن، آیه52.
[2]. سوره قدر، آیات1و2.
[3]. سوره حاقه، آیات1و2.
[4]. سوره قارعه، آیات1و2.
[5] . بحار الأنوار(ط ـ بیروت)، ج91، ص243.
[6] . مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج2، ص582.
[7] . سوره انسان، آیه8.
[8]. دیوان ابن فارض، ص120.
[9]. سوره آلعمران، آیه21.
[10]. سوره آلعمران، آیه181؛ سوره نساء، آیه155.
[11]. تفسیر القمی، ج1، ص37.
[12]. المصباح للکفعمی (جنة الأمان الواقیة)، ص 647 .
[13]. سوره فصّلت، آیه44.
[14]. سوره حدید, آیه4.
[15]. سوره بقره، آیه186.
[16] . سوره واقعة، آیه85.
[17] . سوره ق، آیه16.
[18]. سوره انفال، آیه24.
[19]. الکافی (ط ـ الإسلامیة)، ج1، ص110.
[20]. التوحید(للصدوق)، ص79.
[21]. سوره مائده، آیه27.
[22]. علل الشرائع، ج1، ص57.
[23]. علل الشرائع، ج1، ص57.
[24] . سوره صف، آیه10.
[25] . سوره بقره، آیه245؛ سوره حدید، آیه11.
[26]. سوره انعام، آیه162.
[27] . إقبال الأعمال (ط ـ القدیمة)، ج1، ص58.
[28]. الکافی (ط ـ الإسلامیة)، ج2، ص83.
[29]. وقعة صفین، ص141 و 142؛ «... إِلَی عَلِیٍّ فَأَتَیْتُهُ بِکَرْبَلَاءَ فَوَجَدْتُهُ یُشِیرُ بِیَدِهِ وَ یَقُولُ: هَاهُنَا هَاهُنَا فَقَالَ لَهُ رَجُلٌ وَ مَا ذَلِکَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ؟ قَالَ: ثَقَلٌ لِآلِ مُحَمَّدٍ یَنْزِلُ هَاهُنَا فَوَیْلٌ لَهُمْ مِنْکُمْ وَ وَیْلٌ لَکُمْ مِنْهُمْ فَقَالَ لَهُ الرَّجُلُ: مَا مَعْنَی هَذَا الْکَلَامِ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ؟ قَالَ: وَیْلٌ لَهُمْ مِنْکُمْ تَقْتُلُونَهُمْ وَ وَیْلٌ لَکُمْ مِنْهُمْ یُدْخِلُکُمُ اللَّهُ بِقَتْلِهِمْ إِلَی النَّارِ وَ قَدْ رُوِیَ هَذَا الْکَلَامُ عَلَی وَجْهٍ آخَرَ أَنَّهُ عَلَیْهِ السَّلَامْ قَالَ: فَوَیْلٌ لَکُمْ مِنْهُمْ وَ وَیْلٌ لَکُمْ عَلَیْهِمْ قَالَ الرَّجُلُ: أَمَّا وَیْلٌ لَنَا مِنْهُمْ فَقَدْ عَرَفْتُ وَ وَیْلٌ لَنَا عَلَیْهِمْ مَا هُوَ؟ قَالَ: تَرَوْنَهُمْ یُقْتَلُونَ وَ لَا تَسْتَطِیعُونَ نَصْرَهُمْ».
[30]. ابصارالعین فی انصارالحسین، ص22.
[31]. الإقبال بالأعمال الحسنة(ط ـ الحدیثة)، ج3، ص299.
[32]. إقبال الأعمال (ط ـ القدیمة)، ج2، ص686.
[33]. سوره آلعمران، آیه35.
[34]. سوره مائده، آیه54؛ سوره حدید، آیه21؛ سوره جمعة، آیه4.
[35]. سوره شوری، آیه13.
[36]. صحیفه سجادیه، دعای13.
[37]. سوره انعام، آیه160.
[38]. سوره مطففین، آیات18ـ21.
[39]. کشف الغطاء عن مبهمات الشریعة الغراء(ط ـ الحدیثة)، ج3، ص114.
[40]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج7، ص414.
[41]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج7، ص414.