أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
﴿قالَ نُوحٌ رَبِّ إِنَّهُمْ عَصَوْنی وَ اتَّبَعُوا مَنْ لَمْ یَزِدْهُ مالُهُ وَ وَلَدُهُ إِلاَّ خَساراً (21) وَ مَکَرُوا مَکْراً کُبَّاراً (22) وَ قالُوا لا تَذَرُنَّ آلِهَتَکُمْ وَ لا تَذَرُنَّ وَدًّا وَ لا سُواعاً وَ لا یَغُوثَ وَ یَعُوقَ وَ نَسْراً (23) وَ قَدْ أَضَلُّوا کَثیراً وَ لا تَزِدِ الظَّالِمینَ إِلاَّ ضَلالاً (24) مِمَّا خَطیئاتِهِمْ أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا ناراً فَلَمْ یَجِدُوا لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْصاراً (25) وَ قالَ نُوحٌ رَبِّ لا تَذَرْ عَلَی الْأَرْضِ مِنَ الْکافِرینَ دَیَّاراً (26) إِنَّکَ إِنْ تَذَرْهُمْ یُضِلُّوا عِبادَکَ وَ لا یَلِدُوا إِلاَّ فاجِراً کَفَّاراً (27) رَبِّ اغْفِرْ لی وَ لِوالِدَیَّ وَ لِمَنْ دَخَلَ بَیْتِیَ مُؤْمِناً وَ لِلْمُؤْمِنینَ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ لا تَزِدِ الظَّالِمینَ إِلاَّ تَباراً (28)﴾
بخش پایانی سوره مبارکه «نوح» که درخواست آن حضرت را ذکر میکند، نشان میدهد که این تقریباً ده قرن تلاش و کوشش بسیار کماثر بود، برای اینکه فقط یک گروه خاصّی به آن حضرت ایمان آوردند؛ لذا به خدا عرض کرد: پروردگارا! ﴿إِنَّهُمْ عَصَوْنی﴾، شما دستور دادید، فرمودید: ﴿أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اتَّقُوهُ﴾ و من از طرف شما گفتم: ﴿وَ أَطیعُونِ﴾؛ یعنی توحید باشد، شریعت الهی باشد، پیروی از پیغمبر باشد، چون جامعه را گذشته از احکام فقهی، احکام حکومتی هم باید اداره کند. اینها هم فرمان تو را، هم نبوت مرا قبول نکردند. ﴿إِنَّهُمْ عَصَوْنی﴾، یک؛ چه اینکه حرفهای شما و دستورهای شما را هم عمل نکردند که این قبلاً بیان شد، این دو؛ ﴿وَ اتَّبَعُوا مَنْ لَمْ یَزِدْهُ مالُهُ وَ وَلَدُهُ إِلاَّ خَساراً﴾، پیرو کسانی بودند که سود دنیایی نداشتند، گذشته از اینکه سود آخرت نداشتند. گذشته از اینکه پیرو آن افراد بودند، توطئه هم داشتند. مکر بزرگ داشتند در دینزدایی. دینزدایی، گاهی با مکرهای مادی است؛ نظیر اینکه فرعون به مردم مصر میگفت که موسای کلیم تلاش و کوشش او این است که ﴿أَنْ یُظْهِرَ فِی الْأَرْضِ الْفَسادَ﴾،[1] یک؛ ﴿یُخْرِجَکُمْ مِنْ أَرْضِکُمْ﴾،[2] دو؛ اینها بهانههای سیاسی و اجتماعی بود. یک سلسله دسیسههای دینی هم داشت که موسای کلیم ﴿أَنْ یُبَدِّلَ دینَکُم﴾، این میشد مکر دینی، آن دو تا میشود مکر سیاسی و اجتماعی که ﴿یُریدُ أَنْ یُخْرِجَکُمْ مِنْ أَرْضِکُمْ﴾، یک؛ ﴿أَنْ یُظْهِرَ فِی الْأَرْضِ الْفَسادَ﴾، دو؛ اما این ﴿أَنْ یُبَدِّلَ دینَکُم﴾، مکر دینی بود. این از درازمدت بود؛ منتها از زمان نوح(سلام الله علیه) شروع شد.
فرمود اینها مکر کبّار داشتند، گذشته از آن مکرهای سیاسی، اجتماعی و مانند آن، مکر دینی هم داشتند. گذشته از این فرعون از طرفی هم در مکرهای حکومتی و سیاسی خود هم میگفت که ﴿أَ لَیْسَ لِی مُلْکُ مِصْرَ وَ هذِهِ الأنْهَارُ تَجْرِی مِن تَحْتِی﴾،[3] من ﴿أَنَا خَیْرٌ﴾،[4] او که نمیتواند درست حرف بزند ـ معاذالله ـ چون موسای کلیم فرمود آنچه در تحت زبان من هست که به هر حال عُقدی هست: ﴿وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانی﴾،[5] نه اینکه نمیتوانست حرف بزند، آنطوری که برادرش میتوانست فصیحانه سخنرانی کند و تبلیغ کند، آنطور مقدور موسای کلیم نبود؛ لذا به خدا عرض کرد که برادرم هارون را وزیر قرار بده: ﴿هُوَ أَفْصَحُ مِنِّی لِساناً﴾،[6] نه اینکه من فصیح نیستم. من فصیح هستم؛ ولی سخنران باید أفصح باشد تا جامعه را به آن حقیقت بیدار کند؛ یعنی یک مبلّغ دینی هم خوب حرف بزند، هم حرف خوب بزند. اگر هم پیغمبر بخواهد حرفهای خود را تبلیغ کند، باید این دو عنصر محوری را داشته باشد. حرف خوب زدن و خوب حرف زدن، این جامعه را روشن میکند. با اینکه خود موسای کلیم فصیح بود؛ ولی تبلیغ را به عهده برادرش هارون گذاست که فرمود: ﴿هُوَ أَفْصَحُ مِنِّی لِساناً﴾، معلوم میشود خود حضرت فصیح بود، گذشته از اینکه ذات أقدس الهی فرمود الآن که شما سمَت رسالت پیدا کردی و مبلّغ الهی شدی، آن خواسته شما را هم که گفتی: ﴿وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانی﴾ آن هم داده شد: ﴿قَدْ أُوتیتَ سُؤْلَکَ یا مُوسی﴾،[7] چند تا خواسته داشتی؛ یکی اینکه گفتی: ﴿رَبِّ اشْرَحْ لی﴾،[8] یکی اینکه گفتی: ﴿وَ اجْعَلْ لی وَزیراً مِنْ أَهْلی ٭ هارُونَ أَخی﴾،[9] یکی اینکه گفتی: ﴿وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانی﴾، من همه اینها را دادم؛ اما با وجود این برای اینکه جامعه به احکام الهی خوب روشن شود، عوامانه حرف زدن، بیسند حرف زدن، حرفی که با طنز همراه باشد، مخلوط کردن، همه اینها آن تبلیغ را بیاثر میگذارد. فقط دو چیز است که در تبلیغ لازم و ضروری است: یکی خوب حرف زدن، یکی حرف خوب زدن. محقّقانه، عالمانه، ادیبانه، حساب شده با سند سخن گفتن و مؤدّبانه حرف زدن. این کار انبیاست، وگرنه بیاثر است.
فرمود این کارها را کردیم. من سالیان متمادی این کارها را کردم؛ منتها وجود مبارک موسای کلیم که این حرف را زد، دست خالی داشت دیگر با عصا آمد. فرعون آن عوامفریبیها را کرد، گفت: ﴿أَ لَیْسَ لِی مُلْکُ مِصْرَ وَ هذِهِ الأنْهَارُ تَجْرِی مِن تَحْتِی﴾، برای اینکه قصری داشت بالا و این رود نیل از زیر قصرهای او عبور میکرد، گفت زیر قصر من این نهرها جاری است. من بهترم: ﴿أَنَا خَیْرٌ﴾ و مانند آن.
بنابراین وجود مبارک نوح(سلام الله علیه) میفرماید اینها مکر کبّار کردند؛ یعنی مکر عظیم کردند که در بحث دیروز ملاحظه فرمودید، این «کبّار» صورتاً جمع است؛ ولی مفرد است. جمع نیست؛ یعنی مکر بزرگ. مکر بزرگ آن است که به دسیسه دینی برگردد؛ اما آنچه به سیاسی و اجتماعی و اخلاقی و مالی و اینها برگردد که همه آنها را فراعنه و سایر افراد داشتند، آن مکر کبّار نبودند.
وجود مبارک نوح عرض کرد که اینها ﴿مَکَرُوا مَکْراً کُبَّاراً﴾ و تصمیم جدّی گرفتند که بتها را حفظ بکنند: ﴿وَ قالُوا لا تَذَرُنَّ آلِهَتَکُمْ﴾، چون خیلی از افراد در خانهها بتهای شخصی داشتند، در جاهلیت هم همینطور بود و اگر میخواستند بیایند به بدر و غیر بدر به جنگ مسلمانها، میرفتند یک احترام نیایشی و عبادی در پیش بت میکردند، از او کمک میخواستند بعد به جنگ میآمدند، کار آنها همین بود. آنها تمام کمکها را از همین سنگ و گِل میخواستند؛ البته آن بتهای رسمیشان در کنار کعبه آویخته بود که وجود مبارک حضرت امیر بعد از آن جریان همه بتها را از بین بُرد.
یک وقت است که در حال صلح است که میگویند بتها را فحش نگویید: ﴿وَ لا تَسُبُّوا الَّذینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَیَسُبُّوا اللَّهَ عَدْواً بِغَیْرِ عِلْمٍ﴾،[10] این در زمان تبلیغ است؛ اما وقتی کار به خلیل حق رسید، دیگر جای تبر است، تنها بد گفتن نیست، ریز ریز کردن هست که فرمود: ﴿فَجَعَلَهُمْ جُذاذاً إِلاَّ کَبیراً لَهُم﴾،[11] مشابه کارش هم وجود مبارک پیغمبر و حضرت امیر(سلام الله علیهما) بعد از فتح مکه کردند که حضرت پا روی دوش مبارک پیغمبر(علیهما السلام) گذاشت و تمام بتها را به هم ریخت.[12] در زمان صلح و عادی به مقدسات یکدیگر باید احترام گذاشت؛ اما وقتی جنگ شد دیگر اساس آنها کلاً باید برچیده شود. در پیروزی اسلام با دادنِ خونهای شهدا.
در قرآن خدا فرمود که حضرت نوح میگوید: ﴿وَ مَکَرُوا مَکْراً کُبَّاراً﴾ و حرف آنها این بود که ﴿لا تَذَرُنَّ آلِهَتَکُمْ﴾، نگذارید بتهای شما از بین بروند، این اوّل جمع بود، یک؛ بعد آن بتهای بزرگ که بتهای عمومی بود، در مراکز رسمی نصب شده بود، آنها را گرامی بدارید، دو؛ آن پنج بت این بود: وَدّ بود و سواع بود و یغوث و یعوق که وزن فعل دارند و غیر منصرف هستند چهار، نسر پنج. در جاهلیت وَدّ و یعوق و اینها بود. برخیها میگویند این بتها از همان زمان نوح آمده است. فخر رازی بعد از نقل این جریان، میگوید آن طوفان عالمی بود، کلّ جهان ویران شده بود، سخن از بتهای بجا مانده از نوح نبود؛[13] البته اثبات اینکه جهانی بود آسان نیست که کلّ خاورمیانه را آب گرفته باشد، گرچه برخیها میگویند تمام این کوههایی که به جا مانده، نشانه میدهد که اینها مدتی زیر آب بودند؛ یعنی قبلاً کلّ زمین آب بود، بعد این «دحو الارض» که میگویند؛ زمین نظیر جزیرهای از این دریاها در آمده است، آیا این کوهها که سابقه زیر آب بودن را دارند، در زمان نوح زیر آب رفتند یا از دیرزمان؟ الآن سه چهارم زمین آب است یک چهارمش خشکی است. قبلاً چهار چهارمش آب بود. الآن این از زیر زمین و زیر آب درآمده به نام «دحو الارض»، آیا این کوهها که سابقه زیر آب بودن دارند، برای زمان نوح هستند یا از دیرزمان بودند، این اثباتش آسان نیست. از اینکه دارد این بتها از زمان نوح، وَدّ و یعوق و اینها بود در جاهلیت هم وَدّ و یعوق بود، حالا یا از نظر تاریخ مانده، یا راههای دیگری؛ ولی به هر حال نام این بتهای معروف زمان نوح مانده تا زمان اسلام. حالا یا خود این بتهای اینها همانطور یکی، پس از دیگری، البته یک تکه چوب، یک قطعه سنگ، اینها که این قدر نمیماند، ممکن است بتهایی یکی، پس از دیگری ساختند به نام وَدّ و یعوق که قرآن هم فرمود که چرا ﴿تَعْبُدُونَ ما تَنْحِتُونَ﴾؛[14] چیزی را که خودتان میتراشید، چرا عبادت میکنید؟ غرض این است که اثبات اینکه کلّ خاورمیانه زیر آب رفته باشد، یک کاوش دقیق زمینشناسی میطلبد.
پرسش: ... آنها به این آیه استناد میکنند: ﴿رَبِّ لا تَذَرْ عَلَی الْأَرْضِ مِنَ الْکافِرینَ دَیَّاراً﴾.
پاسخ: بله، «الف و لام» آن اگر جنس باشد، بله؛ اما اگر «الف و لام» آن «الف و لام» عهد باشد چه؟ یعنی این زمینی که ما در آن زندگی میکنیم. ما میگوییم مرز و بوم؛ یعنی مرز و بوم ما. اثبات اینکه کلّ خاورمیانه یا غرب آسیا را آب گرفته باشد، یک کاوش دقیق زمینشناسی میخواهد. دو مطلب میخواهد: یکی اینکه کلّ این زمین زیر آب بود، یک؛ این آب هم برای زمان نوح بود، نه دریا، دو؛ این دو تا مطلب خیلی کار دقیقی است.
سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) در تدوین سوره مبارکه «هود» که این قسمت آمده: ﴿رَبِّ لا تَذَرْ عَلَی الْأَرْضِ مِنَ الْکافِرینَ دَیَّاراً﴾، با این اساتید دانشگاه خیلی رابطه تنگاتنگ داشت، آنها زمینشناس بودند، زمینشناسی کردند، گزارشی دادند، ایشان یک شرح مبسوطی در کتاب شریف المیزان در بحث سوره مبارکه «نوح» دارند که شواهد زمینشناسی نشان میدهد که قسمت مهم زمین یا این قسمت خاورمیانه زیر آب بود.[15] حالا این باید ثابت شود که این آب، همان طوفان نوح بود یا نه به هر حال کلّ زمین یک وقت زیر آب بود. همان آبی که کلّ زمین را چهار چهارم زمین را پوشاند، الآن سه چهارم زمین را در اختیار دارد، یک چهارم زمین خشکی است، آن آب بود. این چند تا کار به هر حال لازم است.
اما اگر اثبات شود که کلّش، آن وقت این «علی الارض»، «الف و لام» آن میشود جنس. اما اگر نه، «الف و لام» آن میشود «الف و لام» عهد. به هر حال این بتها نامشان مانده است. چگونه شده که مانده؟ باید راهحلّ پیدا کرد یا به تاریخ مانده است، چون اینها که در سفینه نوح نیامدند. در سفینه نوح فقط مؤمنین و اینها آمدند که در بخشهای دیگر از قرآن فرمود: ﴿ذُرِّیَّتَهُ هُمُ الْباقینَ﴾،[16] آن افرادی که روی کره زمین هستند، اینها ذراری کسانی هستند که در سفینه جمع شدند، آمدند.
این قسمت فرمود اینها میگویند که همه بتها، مخصوصاً این پنج بت را حفظ بکنید، عده زیادی را هم گمراه کردند. خدایا! ظالمین را جز ضلالت و گمراهی چیزی نیفزای! یعنی اینها را به حال خودشان رها بکن. این رها بکن که میگوییم: «وَ لَا تَکِلْنِی إِلَی نَفْسِی طَرْفَةَ عَیْنٍ أَبَدا»؛[17] یعنی هیچ لحظهای آن توفیق را از ما نگیر! چون اگر لحظهای کسی را که فقیر محض است، رها بکنند، میافتد. در تمام لحظات ذات أقدس الهی کمکش به ما میرسد. اگر یک لحظه ما را رها کند انسان به حال خودش میماند. این است که به پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) عرض کردند که چرا این قدر بیتابی میکنید؟ این قدر میگویید: «وَ لَا تَکِلْنِی إِلَی نَفْسِی طَرْفَةَ عَیْنٍ أَبَدا»، چرا این قدر میگویید؟ فرمود من الآن این آبی که دست من است، نمیدانم و نمیتوانم این را به قدرت خودم بنوشم، نمیتوانم! و چشمم که باز است، نمیدانم آیا میتوانم ببندم یا در همان حالی که چشمم باز است، میمیرم! افرادی که توفیق پیدا نمیکنند، چشمشان را ببندند یا کسانی نیستند که چشمشان را ببندند با یک منظره هولناکی میمیرند، با یک چشم باز میمیرند. گاهی به انسان فرصت نمیدهند که چشمش را ببندد، همانجا قبض روح میشود.
بنابراین ما این هستیم. اگر این هستیم، اگر ذات أقدس الهی کسی را به حال خودش رها کند، این به گمراهی او و به ضلالت او افزوده میشود، وگرنه قبلاً گذشت که ما اضلال کیفری داریم؛ اما اضلال ابتدایی نداریم؛ یعنی ممکن نیست خدای سبحان کسی را گمراه بکند؛ اما هدایت دو قسم است: هدایت ابتدایی داریم که ﴿شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ هُدی لِلنَّاسِ﴾؛[18] این هدایت ابتدایی است و اگر کسی برابر این هدایت ابتدایی عمل کند و گوش کند، ذات أقدس الهی هدایت پاداشی به او میدهد. هدایت پاداشی غیر از اینکه مطلب را به گوش او برساند، گرایش قلبی به او عطا میکند. او از عبادت لذت میبرد، در روزه گرفتن هیچ احساس خستگی نمیکند. به استقبال ماه مبارک رمضان میرود. این هدایت پاداشی است، عبادت را دوست دارد. این گرایش، این دوستی، این علاقه، این مزید هدایت است. میشود هدایت پاداشی که فرمود: ﴿مَنْ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ یَهْدِ قَلْبَهُ﴾،[19] ﴿إِنْ تُطیعُوهُ تَهْتَدُوا﴾،[20] اینکه فرمود اگر خدا را اطاعت کنید، هدایت میشوید. این هدایت دوم که تکرار هدایت اوّل نیست؛ وگرنه مقدم و تالی یکی میشود: ﴿إِنْ تُطیعُوهُ تَهْتَدُوا﴾ یا ﴿مَنْ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ یَهْدِ قَلْبَهُ﴾، اگر این مقدم و تالی یکی باشد، مبتدا و خبر یکی باشد، اوّل و دوم یکی باشد که تکرار است. اوّلی هدایت ابتدایی است، دومی هدایت پاداشی است.
اما اضلال ابتدایی محال است که خدا ابتدائاً کسی را گمراه بکند. اضلال کیفری داریم، اضلال کیفری این است که ذات أقدس الهی عدهای را مکرّر، با قول و فعل، به وسیله انبیا، عقل، فطرت، مبلّغان الهی میگوید، اگر اینها ﴿کِتابَ اللَّهِ وَراءَ ظُهُورِهِمْ﴾[21] دیگر قابل هدایت نیستند، اینها را به حال خودشان رها میکند. این میشود اضلال کیفری! نه اینکه اضلال کیفری یک امر وجودی باشد، چیزی باشد ـ معاذالله ـ به نام ضلالت که خدا دامنگیرشان کند. این را به حال خود رها میکند، وقتی به حال خود رها کرد، سقوط میکند؛ یعنی انسان نیازمندی که فقیر هست، اگر کسی دست او را نگیرد، سقوط میکند.
وجود مبارک نوح عرض کرد: ﴿وَ لا تَزِدِ الظَّالِمینَ إِلاَّ ضَلالاً﴾، آن وقت ذات أقدس الهی دو بخش از فرمایش را توضیح داد. در جریان نوح که گفته شد: ﴿سَلامٌ عَلی نُوحٍ فِی الْعالَمینَ﴾،[22] سلام خدا البته رحمت و عنایت الهی است؛ اما وقتی سلام جهانیان را به او برساند؛ یعنی تا روز قیامت هر کس بیاید، نام مبارک نوح محفوظ است، عرض ارادت به نوح محفوظ است، هر عملی که خیر انجام میدهند، وجود مبارک نوح در آن سهیم است، برای اینکه او بنیانگذار همه این مطالب هست؛ لذا ﴿سَلامٌ عَلی نُوحٍ فِی الْعالَمینَ﴾. تنها جایی که قرآن سلام جهانی میفرستد، اینجاست. گذشته از اینکه نظام تکوین هم تابع نظام تشریع الهی است. در و دیوار جهان مطیع فرمان الهی هستند. اینکه مرحوم شیخ طوسی[23] از ما و برادران اهل سنّت[24] هر دو نقل کردند که وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) میفرمود: من قبل از اینکه به مقام نبوت برسم، هر وقت عبور میکردم، سنگی بود که «إِنِّی لَأَعْرِفُهُ الْآن»؛[25] الآن هم من میشناسم، هر وقت مرا میدید، سلام میکرد! این چنین نیست که این سنگ و گِل بیجان باشند: ﴿کَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً﴾،[26] چون ﴿إِنَّ مِنْها لَما یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ﴾، همه اینها ادراک دارند، شعور دارند، حساب و کتاب دارند. اگر ذات أقدس الهی یک درود جهانی به پیغمبری فرستاد همه موجودات هم نسبت به او درود دارند. به هر حال این خصیصه در قرآن فقط برای حضرت نوح فرمود: ﴿سَلامٌ عَلی نُوحٍ فِی الْعالَمینَ﴾.
اما ذات أقدس الهی در قبال این درخواست وجود مبارک نوح فرمود: ﴿مِمَّا خَطیئاتِهِمْ أُغْرِقُوا﴾، این قصّههای مبسوطش در سوره مبارکه «هود» بود. این طوفان که شد اینها غرق شدند. دو پیام در این غرق بعد از اینکه دعای حضرت نوح مستجاب شد، هست: یکی ﴿فَأُدْخِلُوا ناراً﴾؛ یعنی عذاب برزخ کاری به عذاب قیامت ندارد. اینطور نیست که در برزخ افراد راحتِ راحت باشند. در روایات ما هم هست که وقتی از ائمه(علیهم السلام) سؤال میکنند که برزخ چه وقت شروع میشود؟ فرمود: «الْقَبْرُ مُنْذ»؛[27] در روایات برزخ که مرحوم مجلسی نقل کردند، این است. ما چهار تا عالم نداریم. دنیا، عالم قبر، عالم برزخ، عالم قیامت! سه عالم داریم، دنیا داریم و برزخ داریم و قیامت. قبر اصلاً از همین برزخ شروع میشود. همین که انسان مُرد، وارد برزخ میشود. این میشود عالم قبر. در این آیه فقط دو مطلب فرمود: یکی اینکه عذاب اختصاصی به قیامت ندارد بعد از موت هست، عذاب برزخی هم هست، یک؛ دوم اینکه آتش برزخی، مثل آتش قیامت و عذاب الهی این در آب هم هست. اینطور نیست که حالا اینها اجسادشان باید خشک بشود بعد بسوزند، نه خیر! ﴿أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا ناراً﴾، نه «ثمّ ادخلوا نارا»! پس این دو امر هست: یکی عذاب برزخی، یکی اینکه این آتش برزخی در آب هم هست که قبلاً اشاره شد اگر هیزم جهنم را از جنگل و غیر جنگل میآوردند، بله آن با آب نمیساخت؛ اما اگر هیزم جهنم خود انسان ظالم اختلاسی است: ﴿وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَکَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾؛[28] خود این شخص گُر میگیرد. این ﴿نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ ٭ الَّتِی تَطَّلِعُ عَلَی الأفْئِدَةِ﴾؛[29] از درون همین درمیآید. یک آتش سوزانی است که با آب هم هست.
بنابراین این دو خاصیت و مطلب را ذات أقدس الهی فرمود: ﴿أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا ناراً﴾؛ لذا احدی به آنها کمک نکردند. ﴿فَلَمْ یَجِدُوا لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْصاراً﴾، آنها میگفتند: ﴿وَ اتَّبَعُوا مَنْ لَمْ یَزِدْهُ مالُهُ وَ وَلَدُهُ إِلاَّ خَساراً﴾، الآن هم دیدند که هیچ پناهگاهی غیر از ذات أقدس الهی ندارند. کاری که وجود مبارک نوح کرد همچنین همه انبیا کردند، آمدند درباره این مکر بحث کردند؛ گفتند که اینها کارشان یا حیلههای سیاسی اجتماعی و امثال آن است یا حیلههای دینی است. نظام جاهلی؛ چه جاهلی کهنه چه نو، حرفشان این است که با گمان میاندیشند و با هویٰ حکم میکنند. دین به ما گفته با علم بیندیش و با عدل حکم کن! آنها با گمان میاندیشند با هویٰ حکم میکنند: ﴿إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ﴾،[30] به جای علم. ﴿وَ ما تَهْوَی الْأَنْفُسُ﴾، به جای عدل. به جای عدل، هویٰ حاکم است، به جای علم گمان حاکم است؛ اما این بیان نورانی را مرحوم کلینی از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) نقل کرد اسلام که آمده، دو تا مرز گذاشته، دو تا سیم خاردار: یکی در طرف تصدیق، یکی در طرف تکذیب؛ یکی در طرف قبول، یکی در طرف نکول؛ کلّ فرهنگ جاهلی را عوض کرد. در جاهلیت فرهنگشان این بود ما چیزی را قبول داریم که پدران ما گفته باشند، چیزی را نفی میکنیم که آنها نگفته باشند. معیار قبول و نکول جاهلیت، گفته پدران و نگفته آنهاست. اگر چیزی را پدرانشان گفته بودند، اینها میپذیرفتند، میگفتند: ﴿إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلَی أُمَّةٍ﴾[31] چیزی را به نسل قبل، پدرانشان نگفته بودند، میگفتند: ﴿ما سَمِعْنا بِهذا فی آبائِنَا الْأَوَّلینَ﴾،[32] این روح، روح تقلید بود. این روح پلید تقلید را اسلام کلّاً عوض کرد. فرمود دو اصل کلّی را وجود مبارک امام صادق، طبق نقل مرحوم کلینی در همان جلد اوّل کافی کتاب عقل دارد که ذات أقدس الهی دو اصل را آورد: یکی اینکه اگر کسی بخواهد چیزی را تصدیق کند، باید دستش پُر باشد. بخواهد تکذیب کند، باید دستش پُر باشد. با گمان و میل و خیال و هویٰ نمیتواند دهن باز کند. این دو آیه را وجود مبارک امام صادق به عنوان دو تا مرز ذکر کرد، فرمود: «إِنَّ اللَّهَ خَصَّ عِبَادَهُ بِآیَتَیْنِ مِنْ کِتَابِهِ»،[33] حالا یا «حَصَّنَ»[34] است که از حِصن و دژ و قلعه است. یا «حَضّ»[35] است که تحضیض کرده. یا «خَصَّ» است که اختصاص داده، چند تا نسخه در همین کافی هست. «إِنَّ اللَّهَ حَصَّنَ»، حِصن، قلعه دو تا دژ گذاشته. «حَصَّنَ عِبَادَهُ بِآیَتَیْنِ مِنْ کِتَابِهِ»، یکی ﴿أَنْ لا یَقُولُوا عَلَی اللَّهِ إِلَّا الْحَق﴾؛[36] دهن باز کرد، باید برهان داشته باشد. همین! نفی کرد، باید برهان داشته باشد: ﴿أَنْ لا یَقُولُوا عَلَی اللَّهِ إِلَّا الْحَق﴾، یک؛ اگر خواست بگوید نه، رأی منفی بدهد، نباید جاهلانه باشد: ﴿بَلْ کَذَّبُوا بِما لَمْ یُحِیطُوا بِعِلْمِه﴾،[37] دو؛ باید محیط به فهم باشد تا سر بلند کند، بگوید نه، یا سر خم کند، بگوید آری؛ چه در حوزه، چه در دانشگاه، چه در مناصب قانونگذاری بخواهد چیزی را قبول کند باید محقّقانه، نکول کند محقّقانه. این فرهنگ دینی است.
در جاهلیت معیار قبول و نکول آنها حرف نیاکانشان بود، اگر گفته بودند، میگفتند: ﴿إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلَی أُمَّةٍ﴾ نگفته بودند، ﴿ما سَمِعْنا بِهذا فی آبائِنَا الْأَوَّلینَ﴾؛ اما این بیان نورانی امام صادق میفرماید، فرهنگ دینی براساس فهم است. با دست پُر حرف بزنیم، جامعه هر چه میخواهد بنویسد، هر چه میخواهد بگوید، این جامعه همین میشود؛ اما وقتی عالمانه و محقّقانه حرف میزند، نه جامعه لرزان است، نه پراکندگی هست، نه اختلاف و مخالفت بیجا هست. اگر هر کسی حرف میزند با برهان حرف بزند، نفی میکند با برهان نفی بکند، این میشود جامعه جامعه اسلامی!
این از غرر روایات ماست که مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) نقل کرده است؛ اما نوح(سلام الله علیه) از کجا میدانست که اینها دیگر ﴿رَبِّ لا تَذَرْ عَلَی الْأَرْضِ مِنَ الْکافِرینَ دَیَّاراً﴾، حالا «أرض» یا جنس است یا عهد. هیچ کافری را روی زمین نگذار! برای اینکه در سوره مبارکه «هود» ذات أقدس الهی به حضرت نوح فرمود اینها از این به بعد ایمان نمیآورند؛ آیه 36 به بعد سوره مبارکه «هود» این است: ﴿وَ أُوحِیَ إِلی نُوحٍ أَنَّهُ لَنْ یُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِکَ إِلاَّ مَنْ قَدْ آمَنَ﴾، از این به بعد دستور کشتیسازی داد. فرمود همین چند نفر ایمان آوردند، دیگر کسی ایمان نمیآورد: ﴿إِلاَّ مَنْ قَدْ آمَنَ فَلا تَبْتَئِسْ بِما کانُوا یَفْعَلُونَ ٭ وَ اصْنَعِ الْفُلْکَ بِأَعْیُنِنا وَ وَحْیِنا﴾، طبق دستور ما حالا شروع کن به کشتیسازی. بعد حالا عقیم شدند و بچهها به دنیا نیامدند و اینها حکم دیگری دارد که گفتند: ﴿لا یَلِدُوا إِلاَّ فاجِراً کَفَّاراً﴾، با آن وحی الهی وجود مبارک نوح با خبر بود و آن تجربه ده قرنه هم بیاثر نبود.
عرض کرد: ﴿رَبِّ لا تَذَرْ عَلَی الْأَرْضِ مِنَ الْکافِرینَ دَیَّاراً﴾ چرا؟ برای اینکه ﴿إِنَّکَ إِنْ تَذَرْهُمْ یُضِلُّوا عِبادَکَ﴾، یک؛ ﴿وَ لا یَلِدُوا إِلاَّ فاجِراً کَفَّاراً﴾، دو. آن وقت ذات أقدس الهی برابر آیه 36 و 37 سوره مبارکه «هود» دستور کشتیسازی داد و بساط اینها را جمع کرد. آنگاه نوح در پایان سخنانش عرض میکند: ﴿رَبِّ اغْفِرْ لی وَ لِوالِدَیَّ وَ لِمَنْ دَخَلَ بَیْتِیَ مُؤْمِناً وَ لِلْمُؤْمِنینَ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ لا تَزِدِ الظَّالِمینَ إِلاَّ تَباراً﴾، آن هم یک دعای جهانی کرده است. الآن هم که ما میگوییم: ﴿سَلامٌ عَلی نُوحٍ﴾، در بیت ولایت و نبوت او واقع هستیم. ما وقتی که سلام عرض میکنیم: «السَّلَامُ عَلَی آدَمَ صَفْوَةِ اللَّهِ، السَّلَامُ عَلَی نُوحٍ نَبِی»، همه اینها را احترام میکنیم، ما داخل در بیت ولایت و رسالت و نبوت و امامت وجود مبارک نوح هم هستیم. این زیارت «وارث» برای همین است، این زیارتهایی که در حرمها میخوانیم؛ به وجود مبارک آدم، به وجود مبارک نوح و همه اینها سلام عرض میکنیم. این دعای حضرت نوح شامل حال ما هم ـ إنشاءالله ـ میشود! برای اینکه ـ إنشاءالله ـ ما داخل در بیت ولایت و نبوت اینها هستیم!
«و الحمد لله رب العالمین»
[1]. سوره غافر، آیه26.
[2]. سوره اعراف، آیه110؛ سوره شعرا، آیه35.
[3]. سوره زخرف، آیه51.
[4]. سوره زخرف، آیه52.
[5]. سوره طه، آیه27.
[6]. سوره قصص، آیه34.
[7]. سوره طه، آیه36.
[8]. سوره طه، آیه25.
[9]. سوره طه، آیات29 و30.
[10]. سوره انعام، آیه108.
[11]. سوره انبیاء، آیه58.
[12]. مناقب آل أبی طالب علیهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج2، ص135.
[13]. تفسیر الکبیر، ج30، ص658.
[14]. سوره صافات، آیه95.
[15]. ترجمه تفسیر المیزان، ج10، ص396.
[16]. سوره صافات، آیه77.
[17]. الکافی (ط ـ الإسلامیة)، ج2، ص524.
[18]. سوره بقره، آیه185.
[19]. سوره تغابن، آیه11.
[20]. سوره نور، آیه54.
[21]. سوره بقره، آیه101.
[22]. سوره صافات، آیه79.
[23]. مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج1، ص283.
[24]. جامع البیان فی تفسیر القرآن، ج1، ص289.
[25]. أمالی (طوسی)، ص341.
[26]. سوره بقره، آیه74.
[27]. الکافی (ط ـ الإسلامیة)، ج3، ص242.
[28]. سوره جن، آیه15.
[29]. سوره همزة، آیات6 و7.
[30]. سوره نجم، آیه23.
[31]. سوره زخرف، آیه22.
[32]. سوره مؤمنون, آیه24؛ سوره قصص, آیه36.
[33]. الکافی (ط ـ الإسلامیة)، ج1، ص43.
[34]. بحار الأنوار(ط ـ بیروت)، ج2، ص186.
[35]. صافی در شرح کافی (ملا خلیل قزوینی)، ج1، ص340.
[36]. سوره اعراف, آیه169.
[37]. سوره یونس, آیه39.